ذات اقدس الهی دستور داد به وجود مبارک ابراهیم خلیل که فرزندان انبیای ابراهیمی را او بپروراند تا نوبت رسید به موسای کلیم. فرمود باید چهل شب مهمان من باشید تا رهآوردی داشته باشید. گرچه چهل شبانهروز موسای کلیم در طور بود؛ اما تعبیر قرآن این است که او چهل شب مهمان ما بود: ﴿وَ وَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾.[1]
آن فیضی که در نماز شب هست، در اشتغالات روز نیست. برهان قرآن کریم هم این است که: ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً ٭ إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً﴾؛[2] اشتغال روزانه آن حضور قلب را منع میکند؛ ولی نشئه شب یک ناشئه مستقلی است. این اربعین، اربعین لیله است؛ برای اینکه قسمت مهم فیض در همان نماز شب هست، خلوص شب است و مانند آن. آنهایی که از اوّل ذی قعده راه کلیم الهی را طی کردهاند، توفیقی دارند که این نماز دهه ذی حجه را به عنوان تتمه آن سی روز بخوانند: ﴿وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾ و اگر کسی سی روز ذی قعده را در حدّ ریاضت کلیمی به سر نبرد، باز هم این فیض برای او هست. مرحوم ابن طاوس در اقبال نقل میکند که ائمه قبلی(علیهم السلام) قبل از اینکه به مقام شامخ امامت برسند، مطیع امام قبلی بودند. امام صادق(سلام الله علیه) در زمان حیات پدر بزرگوارشان امام باقر(سلام الله علیهما) میگفت: پدرم این گونه دستور داد، پدرم این گونه میفرمود. بعد وقتی به مقام امامت رسید، پدر او به عنوان یکی از راویان مطرح بود، نه به عنوان یکی از اساتید. میگفت: «حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ کذا و کذا».[3] ابن طاوس این را در زمان غیر امامت امام صادق نقل میکند. هنوز به مقام امامت نرسیده بود؛ لذا میگفت پدرم این چنین دستور داد. وقتی خودش به مقام امامت رسید میگفت پدرم این چنین نقل کرد به عنوان راوی و محدّث. پدرم به من فرمود که صادق! اگر بخواهی ثواب حج حاجیان در نامه عمل تو نوشته بشود، این نماز دو رکعت بین مغرب و عشا را ترک نکن که بعد از «حمد» و سوره «توحید»، این ﴿وَ وَاعَدْنَا﴾ مطرح است.[4]
اینها برای چیست؟ برای آن است که انبیای الهی، ذوات قدسی آنها سمتهایی ویژه دارند، نوبت دارند، عصمت دارند، معجزه دارند، اینها برای آنهاست؛ اما بنده خدا هم هستند. این بندگی آنها مراتبی دارد. کمالاتی که در سایه بندگی نصیب آنها میشود، آن را به ما گفتند شما میتوانید تأسّی کنید. اینکه گفتند: ﴿لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[5] اختصاصی به ذات مقدس حضرت ندارد، به همه انبیا ما میتوانیم تأسّی کنیم؛ منتها قلمرو تأسّی مشخص است؛ یعنی نبوت، رسالت، ولایت، عصمت، اینها محدوده منطقه ممنوعه است که برای اینهاست. کسی با درس خواندن و بحث کردن و زحمت کشیدن پیغمبر نخواهد شد؛ این چون راه فکری ندارد، راه علمی ندارد. یعنی در حوزهها و دانشگاهها مسئله نبوت و رسالت و ولایت و معجزه و اینها مطرح نیست؛ یعنی راه علمی ندارد، نمیشود به یک پیغمبر گفت چه کار کردی پیغمبر شدی؟ این به قداست روح وابسته است. اینکه میگویند علما ورثه انبیا هستند[6] و انبیا از ذات اقدس الهی میبرند: ﴿أَنَّ الأرْضَ یَرِثُهَا﴾[7]کذا، ارث پیوند میخواهد، پیوند راه فکری ندارد، راه درسی ندارد. یعنی اگر کسی رحلت کرد، سرمایهای گذاشت، بچه او ارث برد، نمیشود گفت تو چه کار کردی که این مال به تو رسید، این تجارت نیست، راه فکری و اقتصادی ندارد، یک پیوند لازم دارد. «علم الدراسه» راه فکری دارد. «علم الوراثة» یک نماز شب میخواهد، یک جان کَندن میخواهد، یک پیوند میخواهد، آن راه فکری ندارد. مگر میشود به یک بچه گفت تو چه کار کردی این مال گیر تو آمد؟ این راه فکری ندارد، تجارت نیست، کسب نیست. من پیوند دارم، چون با او پیوند دارم به من میرسد. اینکه میگویند: «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاء»،[8]مستحضرید این جمله خبریه به داعی انشا القا شده؛ یعنی «أیّها العلماء!»، آن راه درس و بحث یک کار قضیه است، بکوشید پیوند برقرار کنید. اینکه جمله خبریه به داعی انشا القا شد یعنی معلوم میشود مقدور ما هست.
ببینید طرز حرف زدن قرآن کریم که کتاب حکیم است، مرزها را مشخص کرده است. آنجا که به داود که رهبر انقلاب بود: ﴿وَ قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾[9] و همه این مواهب را ذات اقدس الهی به او داد، یک مطلب علمی به او داد، تعبیر عالمانه کرد. یک مطلب اعجازی به او داد، تعبیر معجزانه کرد. آنجا که سخن از بافتن زره است میفرماید: ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ﴾،[10] تعبیر به تعلیم کرد. زرهبافی یک صنعت است، یک علم است، میشود درس خواند و یاد گرفت. اما آنجا که آهن سخت و سرد در مشت او مثل موم نرم بشود، راه فکری که ندارد. لذا نفرمود: «و علّمناه إلانة الحدید»؛ فرمود: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ﴾،[11] ما این آهن را در دست او نرم کردیم. این درس نیست، چگونه شد؟ چه کار کردی؟ ای داود چه کار کردی ما هم بکنیم این راه فکری ندارد، معجزه این طور است؛ این به قداست روح وابسته است که روح به جایی مرتبط است؛ مثل ارث است، ارث نمیشود آقا تو چه کار کردی این مال گیر شما آمد که ما هم همان کار را بکنیم؟
این راه دوم راه همین نماز ذی حجه و راهش نماز شب و اینهاست. این راه فکری نیست، یک راه عملی است، این راه را میشود رفت. نشانه اینکه میشود رفت، این است که ذات اقدس الهی در بخش پایانی سوره مبارکه «حج» فرمود: ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ﴾؛[12]راه پدرتان را بروید. این راه پدرتان را بروید یعنی چه؟ یعنی شما ارتباطی با خلیل حق دارید. این پدر شماست، پدر با پسر پیوند معلم و متعلّم که ندارد، پیوند ارثی است. فرمود این راه باز است: ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ﴾،[13]اینها جملههای خبریهای است که به داعی انشا القا شده؛ یعنی بروید شناسنامه بگیرید.
اینکه وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) فرمود: هر کسی شناسنامهای دارد که پدر و مادر برای او گرفتند؛ اما وقتی بالغ شد برای خودش باید شناسنامه بگیرد، «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[14]بیایید بچههای ما بشوید. این یعنی چه؟ این راه ارثی است، راه کسبی که نیست. اگر کسی این راه را انتخاب کرد و پذیرفت گفت من میخواهم بچه علی بن ابیطالب باشم، الآن ما در کمال آرامش خاطر وقتی کنار قبر شیخ انصاری ایستادیم میگوییم: «السلام علیک یابن رسول الله»، این که حتماً سید نباید باشد! این قبول کرده که «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ» را، این فرزند او شد، آن وقت آن هم عاقلانه میپذیرد. این بنُوّت، اختیاری نیست، کسبی است، میشود این راه را طی کرد.
ذات اقدس الهی ببینید وقتی کارهایی که روی بزرگان انجام داد، قصّههای آنهاست، آن منطقه ممنوعه را که نبوت است و رسالت است و عصمت است و اعجاز است و اینها مستثناست. اما آنجایی که به کار خوب، به عبادت خوب، به حسنات برمیگردد، میگوید ما این کار را نسبت به نوح کردیم، برای دیگران هم میکنیم: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ ٭ إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾،[15] ﴿سَلاَمٌ عَلَی إِبْرَاهِیمَ ٭ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾،[16] ﴿سَلاَمٌ عَلَی مُوسَی وَ هَارُونَ ٭ إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾،[17]﴿سَلاَمٌ عَلَی إِلْ یَاسِینَ ٭ إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾،[18] یعنی راه باز است. از این شفافتر با دلالت مطابقی ما چه میخواهیم؟ معلوم میشود این مربوط به نبوت نیست. آنها راههای بزرگی را طی کردند، جلو خیلی رفتند، سریعتر رفتند، ما در همین راه باشیم، این راه میشود.
بنابراین میشود کسی مکه نرود و ثواب مکی را ببرد! گفتند اینها را بخوان. امام صادق میگوید پدر من این را به من دستور داد. این معلوم میشود زمانی بود که خودش مأموم بود، امام نبود. شما ببینید در وسائل آن جاهایی که خود امام صادق دارد نقل میکند، میگوید: «حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ کذا و کذا»[19]من هم امام هستم، او هم امام من است، مقلِّد او که نیستم؛ اما وقتی که به امامت نرسید، بله مقلِّد اوست، مطیع اوست، تابع اوست. این راه باز است. وقتی این راه باز شد، ما چرا این راه را نرویم؟ این راهی است رفتنی و خدا فرمود: ما به همه میدهیم. وقتی فرمود ما به همه میدهیم، کسی که نماز شب بخواند، در نماز شب چهل نفر را دعا میکند، بلند نمیشود که روز مشکلی برای چهل نفر ایجاد کند.
این نکته را هم از وجود مبارک حضرت امیر به عرض شما برسانیم که فرمود: تاریخ و زمان را متزمنین میسازند. روزگار بد است، روزگار خوب است، روزگار نه بد است نه خوب روزگار را دولت و ملّت میسازند، مملکتدار میسازد. این بیان نورانی حضرت است وقتی در آستانه شهادتش، بعد از جریان صفین که دوباره میخواستند برگردند، این خطبه را خواندند؛ ولی دوباره موفق نشدند به اعزام، فرمود: زمان را متزمن میسازد، روزگار بد است چیست؟ روزگار یعنی شب و روز، اینکه آیت الهی است. شب آیت تاریک خداست، روز آیت روشن خداست، ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾،[20] شب «آیت الله» تاریک است، روز «آیت الله» روشن است، هر دو آیت الهی هستند، روزگار بد است یعنی چه؟! چرا روزگار این شد چیست؟ هیچ زمانی حق حرف زدن ندارد، این متزمن است که زمان را میسازد.
وقتی حضرت آماده شد برای جریان دوباره برای صفین، فرمود: مردم! اگر دولت خوب باشد، ملّت خوب باشد، حقوق متقابل را ادا کنند: «هناک صَلحُ الزمان»؛ زمان پاک میشود. اما اگر کسی ـ معاذالله ـ موشصفت زندگی کند، اهل احتکار باشد، جامعه را ملتهب بکند، روزیِ خدا را بگیرد در انبارها حبس بکند، این چه صلاحی است؟ «هناک فسد الزمان»؛ ما از علی بهتر چه کسی را داریم؟ قرآن را شفاف کرد، روشن کرد، فرمود: هیچ توقع نداشته باشید بگویید روزگار بد است، روزگار زمان است زمان کمّ متصل است این متزمن است که زمان را میسازد. این متمکّن است که به مکان شرف میدهد. اگر «شَرَفُ المَکانِ بِالمَکین»،[21] «شرف الزمان» هم به متزمن است. اینها همه را بیان کردند.
امام (سلام الله علیه) سخنرانی کردند، مطالب عمیقی فرمودند. یکی از شاگردان گفت عجب جواهری ما از شما استفاده کردیم؟! فرمود: همین! حیفت نیامد که این حرفها را به طلا تشبیه کردی؟ طلا یک سنگ زردی است، حیفت نیامد که اینها به جواهر تشبیه کردی؟[22] ما حرفی زدیم که انسان را فرشته میکند، تو آمدی گفتی اینها چه جواهری است که ما شنیدیم! طلا غیر از اینکه سنگ زردی است، یک وجود برتری دارد؟ یک سنگ است. فرمود: حیفت نیامد که این بیانات نورانی را به سنگ تشبیه کردی؟ این جمله امام باقر است، حالا آن بیانات نورانی و بحثهای عمیقی که کردند، سرجایشان محفوظ است.
مطلب اساسی این است که راه باز است که ما به نوبه خود بشویم یک قرآن ناطق. آن منطقه ممنوعه را حساب بکنید، مسئله عصمت و اعجاز و نبوت و رسالت. ما اهل قرآن هستیم، قرآن میخوانیم، در جانمان قرآن را جا میدهیم، تنها قرآن به سر که نمیکنیم، قرآن به سِرّ میکنیم، قرآن به دل میکنیم. این قرآن استخاره میشود، کجایش بد است، کجایش خوب است! ببینید سخنان نورانی قرآن ناطق چیست؟ حضرت امیر درباره بعضی از شاگردان خود حرفی دارد، آن شاگرد نه امام بود، نه امامزاده بود، نه پیغمبر بود، نه پیغمبرزاده بود، تربیت شده محضر علی بود، چرا ما نشویم؟ فرمود: «کَانَ لِی فِیمَا مَضَ أَخٌ فِی اللَّهِ» من دوستی داشتم قبلاً که «وَ کَانَ [یُعَظِّمُهُ] یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ»؛[23] چون دنیا در چشم او بزرگ بود این در چشم من بزرگ بود. وقتی او را میدیدم یک مرد بزرگی را میدیدم. این را علی، صاحب «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»[24]میگوید که من وقتی او را میدیدم، یک شخصیت بزرگی را میدیدم. چون دنیا در چشم او کوچک بود این در چشمان من بزرگ بود. حالا فرقی بین حیات و ممات آن حضرت که نیست، چرا ما این گونه نشویم؟ فرمود: میدانید او چه کاره بود؟ این «کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ» و کذا و کذا و «مِنْ سُلْطَانِ الْجَهَالَةِ»؛ این از سلطنت و شاهنشاهی شکم بیرون آمد، هر چه شکم بخواهد او به آن بدهد که نبود. از سلطنت جهل بیرون آمد؛ معلوم میشود که بعضی در تحت حکومت جهل هستند. این جهل در مقابل علم نیست، این جهل در مقابل عقل است. ببینید کلینی چقدر محقّقانه این کتاب را تنظیم کرد. آن فصل اوّلش «کتاب العقل و الجهل» است،[25] فصل دومش «کتاب العلم»[26]است؛ علم مقابل ندارد. علم دشمن ندارد، آنکه دشمن دارد عقل است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[27] انسان یا اهل بهشت است یا اهل جهنم، آن اهل جهنم یا درس خوانده است یا نیست! همین! تقسیم همین است. «کتاب العقل و الجهل» و عقل «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان». «ما لم یعبد به الرحمان و لم یکتسب به الجنان فهو جهل». فرمود: «خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ الْجَهَالَةِ»، چون خود نهج البلاغه مثل قرآن «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»[28]است.[29]
فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ یَنْفَعْهُ] لَا یَنْفَعُه»،[30]این جهل در مقابل علم است. فرمود بعضی از علما هستند که پشت سر جهل هستند. این جهالت که انسان مواظب گفتارش نباشد، رفتارش نباشد، شکمش نباشد، چشمش نباشد، این چیست؟ این علم را میکشد «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ یَنْفَعْهُ] لَا یَنْفَعُه». فرمود: «خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ الْجَهَالَةِ»، حالا شده آدم عاقل. فرمود: این آدم عاقل مثل یک قرآن است استخاره انفسی دارد؛ یعنی چه استخاره انفسی دارد؟ متأسفانه این بخش در نهج البلاغه نیامده است. خود سید رضی(رضوان الله تعالی علیه) در آن هزار و اندی قبل که تلاش و کوشش کرد، کتابی تحویل ما داد که ما متأسفانه نتوانستیم در طی این هزار و اندی سال، قدر این کتاب را بدانیم. این هم همین طور مهجور مهجور است و دارد خاک میخورد. شما ببینید وقتی نهج البلاغه را مراجعه میکنید میبینید «من خطبه، من کلامه»، خطبهای که نه اوّل دارد، نه وسط دارد، نه حمد دارد، نه تسمیه دارد، نه تحمید دارد. یک خطبه چهل صفحهای را مرحوم سید رضی آمده ارباً اربا کرده، گاهی وسط آن را گرفته، گاهی آخر آن را گرفته، گاهی اوّل آن را گرفته. فهمیدن نهج البلاغه فعلی کار آسانی نیست. سعی آن آقا مشکور باشد که تمام نهج البلاغه را یکجا چاپ کرد، هم شما علما حتماً باید آن اوّلی را داشته باشید که تمام نهج البلاغه یکجا چاپ شد و هم حتماً باید این هفت جلدی را داشته باشید این نهج البلاغه هفت جلدی را داشته باشید، چون این نهج البلاغه هفت جلدی جزء مسانید است که این روایت را حضرت چه وقت فرمود؟ کجا فرمود؟ اصل آن چیست؟ فرع آن چیست؟ شما به هر حال با قرآن میخواهید جامعه را هدایت کنید؟ قرآن بدون نهج البلاغه که شدنی نیست، قرآن بدون حرف عترت که شدنی نیست. حتماً در خانه باشد، مگر اینکه کسی معمّم بخواهد باشد نه عالم؛ اگر کسی عالم است عالمانه بخواهد امامت کند چه مسجد چه تدریس، او حتماً باید قرآن و عترت در محضر هر دو باشد و این نهج البلاغه ارباً اربا شده هیچ مشکلی را حلّ نمیکند؛ برای اینکه خطبه تقریباً سی صفحه است، ایشان یک صفحهاش را نقل کرد. ما با دو عامل سباق و سیاق چیزی میفهمیم. سباق همان است که در اصول میگویند «ما یتبادر». سیاق این است که قبل و بعد را آدم مطالعه کند. آن سباق هم محکوم این سیاق است کسی که اوّل و آخر را ندارد چه «ینسبق الی الذهن»، چه چیزی تبادر؟ اگر کسی بخواهد عالم و محقّق باشد، چرا میگویند عالم این قدر محترم است؟ چرا میگویند مرکّب عالم از خون شهید بالاتر است؟[31] اگر شهید کسی است که کشور را طیّب و طاهر میکند: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ»،[32]آن مرکّب هم میتواند کشور را پاک کند. کشور را چه چیزی پاک میکند؟ باران که کشور را پاک نمیکند. اگر جایی مذبح بود مَنحر بود ذبح و نحری بود خونی ریخته شد بله باران پاک میکند؛ اما اختلاس و نجومی را باران پاک نمیکند خون شهید مرکّب عالم، اینها پاک میکند. کشوری که همه چیز دارد، یک عده با احتکار و غیر احتکار این کشور را ملتهب کردند، این نه خدا خوشش میآید، نه پیغمبر خوشش میآید. یک وقت میبینید که میگیرد، گرفت.
بعضی از گناهان خدای سبحان ممکن است عفو کند یا به قیامت واگذار کند؛ اما بعضی از گناهان را او «أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّکَالِ وَ النَّقِمَة»[33]و «سریع الانتقام» هم هست؛ طوری که ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ﴾[34] این آیه است. فرمود ما آبروی اینها را در دنیا و آخرت میبریم. کسی که همه چیز در این کشور هست، به اندازه کافی ارز هست، سکه هست، نقدینه هست، مواد هست، چرا در انبارها احتکار میکنید؟ چرا بازار را ملتهب میکنید؟! آدم تا چه وقت مثل موش باشد؟ فرمود، موشها هم روزی دارند کبوترها و کبکها هم روزی دارند. در آیه شش سوره مبارکه «هود» فرمود هیچ کسی نیست مگر اینکه من مسئول روزی او هستم، با «عَلی» تعبیر کرده است، فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[35] حالا شما چه کار دارید آن مار است یا عقرب است یا آن خوک است، «نجس العین» است، مخلوق من است من موظّفم روزی بدهم؛ این شش ماه میخواهد در برف بخوابد ما باید روزیاش را بدهم و میدهم. با «علی» تعبیر کرده است، فرمود من خودم را مسئول میدانم، موظّف میدانم که روزیِ تمام این مار و عقربها را بدهم؛ حالا روزی ما را نمیدهد؟
آن وقت کسی این روزی را بگیرد و احتکار بکند و جامعه را ملتهب بکند و خون شهدا را هدر بدهد، خدا او را رها میگذارد؟! این: ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ﴾؛[36] این یعنی چه؟ فرمود: ما آبروی بعضیها را هم در دنیا میبرم، هم در آخرت. این نظیر ترک صوم و صلات نیست که امید بخشش باشد و اگر هم باشد در قیامت هست! نه، فرمود: شما حق مسلّم مردم و خون پاک شهدا را دارید از بین میبرید، چرا ما این کار را بکنیم؟ اینها را گفتند به ما یا نگفتند؟
اگر مداد علما افضل از دماء شهداست که هست، اگر شهدا کسانی هستند که «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ»؛ شهید تنها برای نجات از جهنم نرفت، برای رسیدن به بهشت نرفت، آنها سرجایش محفوظ است. شهید برای پاک کردن کشور رفت. این «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ» یعنی چه؟ یعنی ایران را پاک کردی. ایران که با باران پاک نمیشود. اینها با خون شهید پاک میشود. اینها از اختلاس و نجومی و اینها با این خون پاک میشود.
قرآن چه میگوید؟ فرمود: اگر کشوری شهید داد، کشور پاک شد، حتماً میوه طیّب و طاهر دارد. آن زیارت «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ»؛ این آیه قرآن ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾[37] امانت، امنیت، طهارت، عدالت، ادب، فرهنگ، اینها روزی خوب و میوه خوب یک مملکت است. این بیان قرآن است، آن بیان ائمه است، ما دیگر چه داریم؟ از چه کسی باید نقل کنیم؟ ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾. شهید خون داد پاک کرد، این کشور باید میوه پاک بدهد و این طور هم هست. چرا ما این گونه نشویم؟
اما در آن تتمه آن بحث وجود مبارک حضرت امیر فرمود: میدانید او به کجا رسید؟ او در حد یک قرآن ناطق شد؛ یعنی چه؟ متأسفانه این قسمت در نهج البلاغه نیامد. «کَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ»؛ گاهی میبینید اگر دو تا امر شد، دو تا حادثه شد، ما مُرددیم که آیا آن کار را بکنیم یا این کار را بکنیم؟ مشورت میکنیم، بعد استخاره میکنیم، حالا یا با تسبیح یا با قرآن، به هر حال استخاره میکنیم میفهمیم کدام خوب است. حضرت فرمود: این به قرآن استخاره نمیکرد، این صفحه را باز میکرد به نام جان، این صفحه امانت الهی بود، ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[38] در آن تثبیت شده است. یک صفحه نوشته بد، یک صفحه نوشته خوب. آنجا که فجور است نوشته بد، آنجا که تقواست نوشته خوب. حضرت فرمود: اگر کاری «إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ»، این عرضه میکرد بر دل، آن چیزی که مطابق با هوس و هوی و اینها بود میگوید بد آمد. آنچه رضای خدا در آن بود میگفت خوش آمد. چرا ما این طور نباشیم؟ این کم مقامی است؟! مگر قرآن بد را نگفته؟ خوب را نگفته؟ چه حلال است را نگفته؟ چه حرام است نگفته؟ مگر درون درون ما فریب نمیخورد، گول نمیخورد؟ فرمود بله؛ درباره قیامت فرمود: ﴿یُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾،[39] «تنبئه» که مصدر «باب تفعیل» است؛ یعنی ما گزارش مسلّم میدهیم و به تمام کارهای او ما آگاه هستیم آن را گزارش میدهیم. ﴿یُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا﴾، قویتر از «انباء» است، ﴿یُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾، بعد فرمود ما چرا تنبئه کنیم؟ چرا ما گزارش بدهیم؟ این «بل»، بلِ اضرابیه است؛ یعنی لازم نیست ما گزارش بدهیم، خودش بلد است: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ﴾، نه «بصیرٌ». آن مبتدا مذکر، خبر مؤنث نیست. این «تاء» تای مبالغه است. نفرمود «بل الانسان علی نفسه بصیر». اگر گفتید فلان شخص علامه است این «تاء» تای تأنیث نیست. اگر گفتید آدم «خلیفة الله» است نه خلیف الله؛ این «تاء» تای مبالغه است. حسین بن علی(سلام الله علیهما) به همان معنا عقیله بنیهاشم است که زینب است؛ چون آن «تاء» تای مبالغه است، نه تای تأنیث. حسین عقیله بنیهاشم است، آن طوری که زینب عقیله بنیهاشم(سلام الله علیها) است. ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ﴾؛ یعنی خیلی خیلی میداند که چه خبر است.
پس ما اوضاع را به هم نزنیم! چرا به آن مراجعه نکنیم؟ چرا دنبال استخاره میگردیم؟ فرمود: او این طور بود. سرّ اینکه او نزد من عزیز بود برای اینکه یک قرآن ناطقی در درون او بود، او هم از همین قرآن یاد گرفته بود، از جای دیگر یاد نگرفته بود. به برکت قرآن و عترت این حرفها را یاد گرفت که چه حلال است و چه حرام است؟ چه بد است و چه خوب است؟ چه زشت است و چه زیباست؟ چه حسن است چه قبیح است؟ چه حق است چه باطل است؟ چه صدق است چه کذب است؟ یاد گرفت. الآن ما نمیدانیم که چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است؟! دنبال مشورتهای بیرونی هستیم؟ این راه باز است چرا ما این راه را نرویم؟ این همان علی است، فرق نمیکند. این همان صدیقه کبراست، این همان حجت بالغه است، این همان امام است، فرقی نمیکند بین حیات و ممات اینها که فرقی نمیکند. قرآن هم که ملاحظه فرمودید، این چهار آیهای که تلاوت شده، فرمود: این چیزهایی که ما به نوح دادیم، به ابراهیم دادیم به موسی دادیم به هارون دادیم؛ اینها غیر از آن مقامات ویژه اینها، برای همه است. کسی که هوس این را ندارد که ـ معاذالله ـ بشود مقام آنها را پیدا کند، آنها منطقه ممنوعه است. شما الآن محور تربیت دینی مردم هستید و تمدّن ما ایرانیها هم در تدین ماست و لاغیر! تمدّن نظام ما، تمدّن انقلاب ما در تدین ماست و لاغیر! ما اگر همین ظواهر را، همین چه چیزی حلال است و چه چیزی حرام است، این را عمل بکنیم، هیچ مشکلی نداریم. همان بیان نورانی حضرت امیر دارد که «یَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ»،[40] نه ترامپ حق غلطکاری و فضولی را دارد، نه بیگانه حق عربدهکشی را دارد، فرمود: تمام دشمنان ناامید هستند. شما همین کارهای عادی را بکنید، حلال خدا را حلال، حرام خدا را حرام! احتکار نکنید، گران نفروشید، دو تُن طلا میخواهی چه کنی، توی موش؟ این موش اهل ذخیره است. تو میخواهی چه کار بکنی؟ نه مطابق عقل است نه مطابق نقل است. همان جا حضرت فرمود: هناک «یَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ»؛ دشمن ناامید میشود. وقتی این کار برمیآید هم میتوانیم به بهشت برویم هم دنیا را بهشتی کنیم، چرا نکنیم؟ این ایام برای همان است، این دعاها برای همان است، این مجالس برای همان است. اگر گفتند شهادت امام باقر(سلام الله علیه) مجلس عزا بگیرید، یا اطعام بکنید، یعنی همین! فایده آن همینهاست. برکات آن همینهاست، فایده آن همینهاست، خیر آن همینهاست، سعادتش همینهاست. حیات اینها و ممات اینها برای ما خیر و رحمت و برکت است. آن وقت ما هیچ نگرانی نداریم.
پی نوشت ها
[3] وسائل الشیعة، ج10، ص28 و ج27، ص97.
[4] إقبال الأعمال (ط ـ القدیمة)، ج1، ص317؛ « ... عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: قَالَ لِی أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ع یَا بُنَیَّ لَا تَتْرُکَنَّ أَنْ تُصَلِّیَ کُلَّ لَیْلَةٍ بَیْنَ الْمَغْرِبِ وَ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ مِنْ لَیَالِی عَشْرِ ذِی الْحِجَّةِ رَکْعَتَیْنِ تَقْرَأُ فِی کُلِّ رَکْعَةٍ فَاتِحَةَ الْکِتَابِ وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ مَرَّةً وَاحِدَةً وَ هَذِهِ الْآیَةَ ﴿وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ﴾ فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِکَ شَارَکْتَ الْحَاجَّ فِی ثَوَابِهِمْ وَ إِنْ لَمْ تَحُجَّ».
[6] الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص32.
[8] الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص32.
[14] علل الشرائع, ج1, ص127.
[15] سوره صافات، آیات79 و80.
[16] سوره صافات، آیات109 و110.
[17] سوره صافات، آیات120 و121.
[18] سوره صافات، آیات130 و131.
[19] وسائل الشیعة، ج10، ص28 و ج27، ص97.
[21] الطراز الأول و الکناز لما علیه من لغة العرب المعول، ج5، ص247.
[22] المناقب(ابن شهر آشوب), ج4, ص248؛ «وَ دَخَلَ إِلَیْهِ سُفْیَانُ الثَّوْرِیُّ یَوْماً فَسَمِعَ مِنْهُ کَلَاماً أَعْجَبَهُ فَقَالَ هَذَا وَ اللَّهِ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ الْجَوْهَرُ فَقَالَ لَهُ بَلْ هَذَا خَیْرٌ مِنَ الْجَوْهَرِ وَ هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَرٍ».
[23] نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه289.
[24] نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه189.
[25] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص10.
[26] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص30.
[27] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص11.
[28] الکشاف, ج2, ص430؛ کامل بهایی(طبری)، ص390.
[29] جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج26، ص67؛ «أن کلامهم علیهم السلام جمیعا بمنزلة کلام واحد یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».
[30] نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت107.
[31] الامالی(للطوسی)، ص521؛ «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ وُزِنَ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ بِدِمَاءِ الشُّهَدَاءِ فَیُرَجَّحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَی دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ».
[32] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص723.
[33] تهذیب الاحکام، ج3، ص108.
[40] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه216.