وقتی از جنگ هشتساله ایران و عراق حرف میزنیم، از دفاع و خاک و وطن حرف میزنیم، از جنگیدن در مرزهایمان با چنگ و دندان تا یک وجب از ایرانمان کم نشود میگوییم، از ایثار و فداکاری جوانانی حرف میزنیم که جانبرکف، بیهیچ چشمداشتی جنگیدند و دفاع کردند و آبرو خریدند، اما فراموش نکنیم که وقتی از جنگ حرف میزنیم، از پدرانی میگوییم که چشمانتظاری پیرشان کرد، مادرانی که رخت دامادی دلبندشان در کمد خاکخورد و پوسید، از زنانی که تنهایی شد مونسشان، از برادرانی که دستهایشان خالی ماند از دست برادر و از خواهرانی که سایهسرشان، سرو شد جای، پدر، برادر…
همچنین بخوانید:
نقد فیلم «سرو زیرآب»: پینهدوزی
و این، آن روی جنگ است؛ آن روی زشت و کریه جنگ که در پشت فداکاریها و شجاعتها و ایثارها و سالهایی که از جنگ میگذرد پنهان مانده است، یا بهتر است بگوییم مغفول مانده است.حالا باگذشت سالها از پایان جنگ تحمیلی هشتساله، سینماگران ایرانی به دنبال این یادگاران فراموششده رفتهاند و پشت چهره دلاور مردیها را به نمایش گذاشتهاند. بعد از «ویلاییها»، «شیار 143» و فیلمهایی ازایندست، «سرو زیرآب» آخرین فیلم محمدعلی باشه آهنگر، مسیر کمابیش مشابهی میرود و در زمره آثار دفاعی مقدسی قرار میگیرد که نگاهی انسانی از انتظار و تلخی جدایی از عزیزان را به تصویر میکشد.
آهنگر که اساساً فیلمهایش نگاهی متفاوت به مقوله جنگ دارد و با تمرکز بر بازماندگان جنگ تحمیلی، آدمهایی را نشان میدهد که تجربه دستاول از میدان جنگ ندارند، اما قربانیان بیرحمی و کشتار آن هستند. در «بیداری رؤیاها» برزخی را به نمایش میگذارد که با خوابیدن تبوتاب جنگ دامان یک خانواده را میگیرد و در «سرو زیرآب» نیز به سراغ همین برزخ میرود، با آدمهایی متفاوت و قصههایی متفاوت.
«سرو زیرآب»، روایتش را از روزهای پرفرازونشیب جنگ و در میان جبههها آغاز میکند. از روزهایی که جنگ هنوز در جریان است، اما خانوادههایی هستند که به دنبال پیکر فرزندشان راهی مناطق جنگزده شدهاند.
«سرو زیرآب» روایت پر افتوخیزی ندارد و حتی شاید بتوان گفت، ریتم کندی دارد، ریتمی که ممکن است بیننده را خسته کند، اما لازمه این روایت است تا به بیننده فرصت دهد اوج تلخی و سوزناکی وضعیت پیش رویش را درک کند، خود را بهجای کاراکترها بگذارد و بافاصلهای اندک مثل یک ناظر، حوادث و اتفاقات را تحلیل کند. فیلمنامه آهنگر، ایراداتی دارد و شخصیتهای مکملش بهخوبی تصویر نشدهاند؛ اما شخصیت جهانگیر با بازی خوب بابک حمیدیان که امروز یکی از پرکارترین بازیگران سینمای ایران است، یکی از ملموسترین کاراکترهای سینمای دفاع مقدس ماست.
از بازی خوب
مهتاب نصیرپور هم بعدازاین مدت طولانی دوری از سینما هم نباید گذشت.
«سرو زیرآب» با یک سکانس عجیب شروع میشود. غواصانی که در یک قبرستان زیرآب رفته و دنبال چیزی میگردند و سروی که بالای مزاری است و پلاک یک شهید را در خاک خود مخفی دارد؛ بر سر مزار یک شهید زرتشتی.
در ادامه فیلم، بهجایی میرویم که از خط مقدم جبهه دور است اما حال و هوا و بوی جبهه دارد. جایی که شهدا برای تشخیص هویت و تحویل به خانوادهشان آورده شدهاند و خانوادههایی که مضطرب و ترسان، امیدوار و نگران، به دنبال نشانهای آمدهاند. در این میان، جوانی هم هست به نام جهانبخش (بابک حمیدیان) که زیاد با قوانین پیش نمیرود. او برای آرام کردن خانوادهها، گاهی از سیستم کاری خارج میشود و پیکر یک شهید بینام را به خانوادهای بیقرار تحویل میدهد.
زمانی این دلرحمی او گریبان گیرش میشود که بعد از تحویل یک پیکر بینام به خانواده و تازهعروسش، خانواده دیگری به دنبال فرزندشان میآیند؛ خانوادهای زرتشتی که در میان رزمندهها و مسئولان چندان محبوب نیستند و حتی به آتشپرستی متهم میشوند، اما نزد جهانبخش با خانوادههای دیگری که به دنبال چندتکه استخوان، یک بدن سوخته یا یکتکه پلاک آمدهاند فرقی ندارند.
ازاینجا سفر اصلی
«سرو زیرآب» شروع میشود. به روستایی دورافتاده میرود و دو مادر را در مقابل یکدیگر قرار میدهد. دو مادری که هر دو جگرسوختهاند و عروسی که بهجای لباس عروس رخت عزا بر تن کرده است و خواهری که از همه دنیا، فقط آنچه از برادرش باقیمانده را طلب میکند. رویارویی این دو خانواده و استیصال مسئولین، در عین جذابیت و سینمایی بودنش، چیزی است که بیننده را درگیر میکند و او را به فکر فرومیبرد. او را به یاد همه پیکرهای بینامی میاندازد که عزیزانشان، جایی دیگر، شاید فرسخها دورتر، هنوز چشمانتظار خبری هستند.
مکمل بینقص روایت آهنگر هم تصاویر بکر و زیبایی هستند که از دوربین علیرضا زریندست میگذرد و نمایی از ویرانی جنگ را در کنار طبیعت بیجان و آرام روستایی قرار میدهد. در «سرو زیرآب» نه خبری از شعارزدگیهای معمول جنگ است و نه خبری از شکوه گلزار شهدای بهشتزهرا. همهچیز در قبرستانهای محلی جنگلهای مهگرفته و خیابانهای خشک و کویری یزد و خانه ساده خانوادههای داغدار خلاصه میشود.
این سادگی در روایت، این دوری از حاشیه و شعارپردازی، برگ برنده آهنگر در روایت
«سرو زیرآب» است، اما آنچه این درام را تا این حد تأثیرگذار مینماید، تفاوت شخصیتها و جایگاهشان است.
آدمهایی که از بیخ و بن باهم تفاوت دارند، یکی روستایی است، یکی شهری، یکی مسلمان و دیگری زرتشتی؛ آنوقت است که همه شعارهای جنگ تازه رنگ واقعیت میگیرند، ایثار، در کنار هم ایستادن و جنگیدن، در کنار هم به خاک و خون کشیده شدن و در کنار هم عزای رفتگان را برگزار کردن، دیگر شعار نیستند، واقعیتهایی هستند که هشت سال بر این مردم تحمیل شد و آثار آن هنوز باقی است.
اوج روایت آهنگر، زمانی است که جهانبخش، مجبور میشود از پیکر تنها عزیزش بگذرد تا خانوادهای را خوشحال کند. دیگر حرفهای پیشینش، حرف و شعار نیست، از حق داشتن یک پیکر، یک مزار برای گریه کردن میگذرد تا خانوادهای دیگر این حق را داشته باشند. به همین دلیل است که میگویم، آهنگر بیهیچ شعاری، زیباترین و انسانیترین نگاه به جنگ و بازماندگانش را به بیننده ارزانی میدارد.
«سرو زیرآب» با یک فلاش فوروارد، هم به زمان حال بازمیگردد همه به پلان اول فیلم. جهانبخش که برای برداشتن پلاکی که سالها قبل در زیر سروی که خانواده زرتشتی فرزندشان را دفن کردهاند آمده است و حالا کل گورستان به دلیل آبگیری سد زیرآب رفته است. آهنگر در اوج سادگی و درعینحال، سمبلیک و نمادین، نماهایی به بیننده عرضه میدارد که همه حرف اوست. سروی زیرآب که قد برافراشته برای زنده نگاهداشتن نام دو شهید، یاد دو شهید؛ حتی اگر کسی نداند این رازی باشد میان جهانبخش و آن درخت سرو.
و مگر شهادت چیزی جز این است؟ پیکرها، نشانها و پلاکهای در کنار هم خفته، یادهای برافراشته چون سرو و آبی که هرچه را بشوید و ببرد، این خاطرات را از ذهن خانوادههایی که روزی عزیزشان را از دست دادند را نمیتواند بشوید و ببرد، فقط آن را جلا میدهد و زندهتر میکند.
«سرو زیرآب» روایتگر سالهایی است که ما جنگ را زیستیم، جنگی که هیچوقت تمام نشد، ناتمام ماند و هرروز زندهتر پیش چشمانمان است و ما هنوز در انتظار پایان جنگیم، در انتظار یک قطعنامه، خبر صلح، خبر آزادی، خبر بازگشت.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
6