روزنامه آرمان امروز - ترجمه از شاهرخ شاهرخیان: پیر پائولو پازولینی چهره رازآمیز عالم ادبیات و سینماست. جهان رازآمیز و گاه تصویر منزجرکننده او از انسان، از پازولینی چهرهای ساخته که هربار به کشف آن میروی، تصویر تازهای از او به دست میآوری؛ تصویری که با همیشه با مرگ او توسط جوانی بدنام در دوم نوامبر 1975 در اوستیا در نزدیکی رم به پایان میرسد.
سینمای او در کنار شعرها و رمانهایش ، جایگاه رفیعی در عالم ادبیات و سینما دارد، و همین موجب شده تا از شعرهای او به فارسی نیز ترجمههای بسیاری شود. بهتازگی از این شاعر دو مجموعه شعر منتشر شده است: «خویشاوندی با خورشید و باران» (برگزیده شعرها)، ترجمه ونداد جلیلی، نشر چشمه؛ «خاکسترهای گرامشی» ترجمه مهین تاری، نشر حکمت کلمه.
پیش از این نیز این آثار از پازولینی به فارسی ترجمه شده بود: «مذهب زمان ما» (ترجمه سیروس شاملو، نشر مازیار)، «در قلب یک کودک»، «شعرهای فراموششده» و «وطن من کجاست؟» (ترجمه مهدی مرعشی). آنچه میخوانید نگاهی است به جهان شاعرانه پازولینی که تمام زمانها را درنوردیده است، با گریزی به جهان سینمایی او که در پیوند با شعرها و رمانهای اوست.
پازولینی؛ شاعر و رماننویس
پیر پائولو پازولینی فیلمساز، نمایشنامهنویس رادیو و تلویزیون، مقالهنویس، شاعر، منتقد و رماننویس ایتالیایی است که در سال 1975 بهطرز فجیعی به قتل رسید. در خارج از ایتالیا، وی بهواسطه فیلمهایش که بسیاری از آنها بر پایه منابع ادبی ساخته شدهاند، شهرت یافته است. پازولینی خود را کاتولیکی مارکسیست میدانست و اغلب، ایماژهای تکاندهندهای در کنار هم میچید تا ارزشهای ملالآور جامعه مدرن را برملا کند.
او متولد شهر بولونیا (در شمال مرکزی ایتالیا) است که از دیرباز به چپگراترین شهر ایتالیا معروف است. پدر وی افسر وظیفهای بود که از پادگانی به پادگانی دیگر جابهجا میشد. اصالت خانوادگی پازولینی به فریولی، منطقهای در شمالشرقی برمیگردد که در این قسمت زبان محلی فریولانو رواج دارد. بعدها او برای بیان مطالب خود زبان خشن حومه رم را انتخاب کرد.
در سال 1937 پازولینی به زادگاهش برگشت و در دانشگاه فریولی به تحصیل تاریخ هنر و ادبیات پرداخت. او مقالاتی در ماهنامه سیاسی-ادبی آرکیتاروِ منتشر کرد و دست به کار نوشتن اشعاری به زبان فریولیَن شد. اولین مجموعه اشعارش به نام «شعر کاسارسا» را با هزینه شخصی خود در سال 1942 به چاپ رسانید. این مجموعه بازتابی از عشق عمیق وی به زبان مادری، چشماندازهای فریولی و روستاهای آن بود. این اشعار همچنین دانش وی را در خصوص اشعار جیووانی پاسکولی و یوجنیو مونتاله نشانه میداد. نخستین اشعار ایتالیایی پازولینی از این برهه نشأت میگیرند، اما در سال 1958 منتشر میشوند.
پازولینی در سنین جوانی به حزب کمونیست پیوست- در آثارش اغلب به مشکلات ایدئولوژیکی میپرداخت- اما رابطه او با کمونیسم جای شک و تردید داشت و بعدها این مساله از برخوردی که اعضای حزب با او داشتند، نمایان شد. نفاق دوجانبهای پیش آمد که منجر به اخراج او از حزب شد، ولی او تا پایان عمر، خود را یک کمونیست میدانست.
پازولینی در سال 1949 بههمراه مادرش به رم نقلمکان کرد و در آنجا بود که اشعار و رمانهایی درباره زندگی طبقه فقیر جامعه به نگارش درآورد. دو قسمت اول سهگانه پازولینی که اولین قسمت آن به نام «پسران زندگی» (1955) با ترکیبی از گویش ایتالیایی و رمی نگاشته شده و دومین آن به نام «زندگی خشن» (1959) بهعنوان نویسندهای برجسته شهرت و اعتباری برای او بهدنبال داشت. در این آثار با استفاده از شیوههای نئورئالیسم، زندگی فقیرترین بخش طبقه کارگر و خیزش هشیاری اجتماعی را شرح داده است. هر دوی این رمانها در دهه 1960به زبان انگلیسی ترجمه شدند.
در طول دوران فعالیت خود، پازولینی تقریبا ده مجموعه شعر منتشر کرد. بسیاری از منتقدان از جمله آلبرتو موراویا، از پازولینی بهعنوان یکی از مهمترین شاعران معاصر که منعکسکننده صدای نسل پساجنگ بوده، یاد میکنند. در دهه 1960، پازولینی همراه با موراویا به آفریقا برای تدارک ساخت فیلمی درباره «ادیپوس سیاه» سفر کرد، اما این ایده هرگز محقق نشد. بنا بهگفتههای موراویا، پازولینی بر این باور بود که طبقه فقیر قشر کارگر با همه طراوت، پاکی و اصالت خود، دنیا را نجات خواهند داد. موراویا در خودزیستنامهاش به نام «زندگی موراویا» درباره او اینگونه مینویسد: «پازولینی، بنا به سبک و سیاق خود، از پیروان روسو بود.»
پازولینی با نگارش کتاب «خاکستر گرامشی» (1957) به بحث و گفتوگو درباره مسائل ایدئولوژیکی بازگشت. او برای شروع به سراغ تئوریهای آنتونیو گرامشی -که رهبری سیاسی و از بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا به حساب میآمد-رفت که ده سال از عمرش را در زندانهای فاشیسم گذرانده بود. پازولینی مباحث منطقی گرامشی را پذیرفت، اما از دیدن کششها و دافعههایش به سمت دنیا بسیار آزردهخاطر شده بود.
پازولینی علاوه بر نویسندگی، در دهه 1950 بهعنوان بازیگر نیز فعالیت میکرد. در سال 1961، پا به عرصه کارگردانی نهاد. اولین فیلمش «آکاتونه» (گدا) نام داشت که بازآفرینی از رمان «زندگی خشن» بود. در اواسط دهه1960 بود که شهرتی جهانی کسب کرد. «انجیل به روایت متی» (1964) بهطور مستقیم بازگویی داستان عهد جدید بود که بر اساس کلمات و صحنههای «انجیل متی» ساخته شده بود. «دکامرون» (1971)، «داستانهای کنتربری» (1973) و «داستانهای عاشقانه هزارویک شب» (1973) براساس داستانهای قرون وسطی که خوشیهای زودگذر را به تصویر میکشند، ساخته شدهاند. فیلم «ادیپ شهریار» (1967) از متنی کهن متعلق به سوفکلس اقتباس شده بود. «تئورما» (1968) بررسی موشکافانه زندگی طبقه بورژوا بود که پازولینی با ادغام بازیگران حرفهای و غیرحرفهای تلاش کرد تا واقعیت را با مفاهیم بنیادین، خشونت و سادیسم ترکیب کند.
بهرغم آنکه دغدغه او در خصوص گویش از همان نخستین مجموعههای اشعارش پیدا بود، عشق و علاقه وی به زبان در دهه 1960، او را به سمت نمادشناسی کشاند. رماننویس مدرن به نام کارلو امیلیو گادا با رمان «آن سراسر آشفتگی بر سر وایا مرولانا» (1946) که ترکیبی از گویشهای ایتالیایی، رمی، ونیزی، ناپولی به نگارش درآمده بود، از اولین آثاری بهشمار میآمد که بر او تاثیر گذاشته بود.
پازولینی طی مقالههای متعددی سبک کاری خود را در سینما به رشته تحریر درآورد. مخالفت با قانون آزادی سقط جنین و نقد دانشجویان رادیکال از محبوبیتش در میان چپها کاست. از «خوکدانی» (1969) فیلمهای پازولینی بیش از پیش مورد بحث قرار گرفت. آخرین فیلم او به نام «سالو» یا «120 روز در سدوم» که در آخرین سالهای جنگ جهانی دوم در ایتالیا ضبط شد، فاشیسم و سادیسم را بههم مرتبط کرد. این فیلم عملا در همهجا با ممنوعیت روبهرو شد.
ابداعات خلاقانه پازولینی به ساخت فیلم منتهی نمیشود. او تراژدیهای بیشماری را به نظم نوشت و در سال 1971 در مجموعه اشعار جدیدی تحتعنوان «ترازومانار و ارگنیزار» منتشر کرد. در سال 1972، نوشتههای منتقدانه وی جمعآوری شد و تحتعنوان «بدعتگذاری تجربی» به چاپ رسید. صبح روز دوم ماه نوامبر 1975، جسد وی در بیابان برهوت کنار تفریحگاه اوستیا یافت شد. قاتل وی یک سال بعد محاکمه و حبس شد. رمان ناتمام او به نام «پترولیو» در سال 1992 انتشار یافت.
گفتوگو با پیر پائولو پازلینی
چگونه اثری را خلق میکنید؟ چه چیزی باعث میشود تا اثری را خلق کنید؟ وقتی قصد دارید دست به کار شوید، برای شروع چه قدمهایی برمیدارید؟
چیزی از درون مرا به بهسمت آفرینش اثر سوق میدهد. تا آنجایی که به فیلم مربوط میشود، هیچ تفاوتی میان فیلم، شعر و ادبیات نمیبینم، و چنین احساس یکسانی وجود دارد که من هرگز بهطور عیمق به آن ورود نکردهام. وقتی شروع به نوشتن شعر کردم تنها هفت سال داشتم و هیچوقت متوجه نشدم که چه چیزی باعث شد تا در سن هفتسالگی به سراغ سرودن شعر بروم. شاید در این میان میل و اشتیاقی وجود داشت تا افکارم را بیان و مشاهداتم را از دنیا ابراز کرده باشم، تا در برآوردهشدن فعالیتی مشارکت داشته یا خالق آن باشم و یا اینکه بهنحوی خود را درگیر آن کار کرده باشم. شکلی که شما پرسشهایتان را مطرح کردید باعث شد تا پاسخی با سمتوسویی معنوی و مبهم، و تا اندازهای غیرمنطقی داده باشم. این مساله موجب شد تا کمی حالت تدافعی بهخود بگیرم.
بعضی از هنرمندان، مانند روزنامهنگاران، حول موضوعی اطلاعاتی را جمعآوری میکنند، آیا شما هم اینگونه عمل میکنید؟
بله، چنین جنبهای در خصوص اجزای مستندات صدق میکند، چراکه شیوه نگارش من، همانطور که رولان بارت میگوید، عناصر طبیعی را شامل میشود، درنتیجه کاملا بدیهی است که رویدادهای زنده و مستند بخش قابل ملاحظهای را در آثار من بهخود اختصاص داده باشند. در نوشتههای من عناصر دقیق و حسابشدهای از طبیعتگرایی مبنی بر واقعیت وجود دارد، از این رو و در همین راستا عشق به مسائل واقعی و ترکیبی از عوامل فرهنگی و کهن و نهضتهای ادبی معاصر دستاویزی است که از آنها استفاده میکنم.
چه چیزی موجب شد به سراغ «انجیل به روایت متی» بروید و زمانی که ایده این کار به ذهنتان خطور کرد، چگونه کار را آغاز کردید؟ چرا میخواستید این کار را انجام دهید؟
تمایل داشتم تا انجیل را آنگونه که حس میکردم، بسازم. بهطور اتفاقی انجیل را باز کردم و شروع به خواندن چند صفحه اول آن، نخستین خطوط انجیل متی کردم و ایده ساخت فیلمی در اینباره از نظرم گذشت. کاملا مشهود است که چنین احساس و چنین میلی را نمیتوان به وضوح تعریف کرد. فکرکردن درباره این احساس، میل و این جنبش یا تجربه مبهم باعث شد تا تمام داستانهایی که در ذهن داشتم پابهپای حرفه ادبیام بهطور تمام و کمال واضح و شفاف شوند.
زمانی که این احساس را داشتید، برای تشکیل چارچوب و قالب این کار بهدنبال چه چیزی میگشتید تا به این احساس عینیت ببخشید؟
اول از همه، متوجه شدم که در شعر من ویژگی مذهبی کهن و نهفتهای وجود دارد. بیتهایی از شعری را که در هجده یا نوزدهسالگی سرودم به خاطر میآورم و آنها هم ماهیتی مذهبی داشتند. متوجه شدم که بسیاری از باورهای مارکسیستی من، بنیادی مبهم، عرفانی و مذهبی دارند. اما ساختار روانشناختیام در مجموع مرا وامیدارد تا همهچیز را از دید حماسی ببینم تا اینکه دیدگاهی احساسی-مستند داشته باشم. جهانبینی من همیشه توام با قالبی حماسی بوده است. و ناگهان با ایده انجیل روبهرو شدم و آن داستانی است که از لحاظ منظومنویسی قالبی حماسی-غنایی دارد. با وجود آنکه متی این اثر را در قالب نظم ننوشته است، اما وزن حماسی و غنایی در نگارش آن به چشم میخورد.
به همین دلیل، از بازسازی هرگونه واقعیتگرایی یا طبیعتگرایی در ساخت فیلم اجتناب کردم. باوجود اینکه علاقه زیادی به زبانشناسی و باستانشناسی دارم، بهطور کلی از بهکارگیری چنین مواردی در این فیلم خودداری کردهام. اصلا قصد نداشتم تا بازسازی تاریخی از این اثر ارائه بدهم. ترجیح دادم تا همهچیز را در حوزه مذهبی خود حفظ کنم که همانا حالت اسطورهای آن است. از آنجایی که تمایل نداشتم تا از لحاظ فلسفی داستان را بازسازی کنم و بهعلاوه قصد نداشتم تا یهود باستان را نیز بازسازی کنم، ناگزیر شدم تا همهچیز اعم از کاراکترها و صحنهها را در واقعیت بیابم. از این رو قاعده غالب در ساخت این فیلم قوانین تشابه را شامل میشود.
صحنهای برای ساخت فیلم پیدا کردم، صحنه بازسازیشدهای نبود، بلکه چیزی شبیه فلسطین باستان بود. همین امر در خصوص کاراکترها صدق میکند، آنها را نیز دستخوش بازسازی نکردم، ولی سعی داشتم تا افرادی مشابه پیدا کنم. ناچار شدم در ایتالیای جنوبی جستوجو کنم، چراکه متوجه شدم دنیای زراعتی ماقبل جریان صنعتی، که هنوز در آن ناحیه نظام فئودالی حاکم بود، به صحنه تاریخی در فلسطین باستان شباهت داشت. یکبهیک مکانهایی را که برای انجیل به روایت متی نیاز داشتم، پیدا میکردم. صحنههای ایتالیایی را برای تجسم صحنههای اصلی به کار گرفتم. از شهر ماترا بهجای اورشلیم باستان بدون هیچکموکسری استفاده کردم. یا از غارهای کوچک بین لوکانیا و پولیا بدون هیچتغییری به جای بیتلحم استفاده کردم. و همین روند را در انتخاب کاراکترها از شهرهای یادشده، بهعلاوه شهر کالابریا بهکار گرفتم.
چگونه با کاراکترهایی که بازیگر نبودند برای قرارگرفتن در داستانی استفاده کردید که بهرغم اینکه ماجرای خود آنها نبود، اما به آن شباهت داشت؟
من هیچ کار خاصی انجام ندادم و چیزی به آنها دیکته نکردم. حتی بهطور دقیق به آنها نگفتم که قرار است چه نقشی را بازی کنند، زیرا هیچوقت بازیگری را بهعنوان یک مفسر انتخاب نمیکنم. همیشه کاراکتری را بهخاطر همان چیزی که هست بهکار میگیرم. از این بابت است که هیچگاه از کسی نمیخواهم به آن چیزی که نیست تغییر ماهیت بدهد. طبیعتا، مسائل در مقابله با بازیگران اصلی اندکی دشوارتر بود. بهطور مثال، کسی که نقش مسیح را ایفا میکرد دانشجویی از بارسلونا بود. تمام آنچه که به او گفتم این بود که بازی در نقش چه کسی را بهعهده دارد. هیچگاه از صحبتهای مقدماتی برایش چیزی به زبان نیاوردم. هیچگاه از او نخواستم خودش را به آنچه که نیست تبدیل کند، تفسیر کند و یا حس کند که مسیح شده است. همیشه از او میخواستم همان چیزی باشد که بود. او را انتخاب کردم چراکه ظاهر و باطن همان چیزی بود که دیده میشد. حتی برای یک لحظه هم که شده از او نخواستم کس دیگری بهجز خودش باشد و این شد که او را انتخاب کردم.
از آنجایی که شما امکان ساخت فیلم را در چارچوب سیستم موجود داشتید، چگونه تمهای خود را انتخاب میکنید؟ آیا از همان آزادی که زمان نوشتن شعر دارید، بهرهمند هستید یا باید تماشاگران را در ذهن تداعی کنید؟ آیا در اینباره مشکلی هم داشتهاید؟
این مساله نه از لحاظ اخلاقی، سیاسی و نه از لحاظ عملی مشکلی به حساب نمیآید. اما تا آنجاییکه به هنر خلق شاعرانه یک فیلم مربوط میشود، درعوض روی خوانایی و سهولت آن تاثیر میگذارد. بگذارید شفافتر بیان کنم: فیلمی را با سبک پیشرو، موجد و ناخوانا در نظر بگیرید و آن را در کنار متنی ادبی با خصوصیات یکسانی قرار دهید. در مقام مقایسه میتوان گفت فیلم از خوانایی بهتری برخوردار است. مرتبه والایی از سهولت و خوانایی بهطور ذاتی در تکنیکهای سینمایی وجود دارد.
شما از گذشته تا به حال نویسنده بودهاید، چه شد که تصمیم به ساخت فیلم گرفتید؟
این مساله داستانی طولانی دارد. وقتی پسربچهای هجده یا نوزدهساله بودم، برای مدتی آرزو داشتم کارگردان شوم. سپس جنگ از ناکجاآباد بر سرمان آوار شد و هر امید و احتمالی را از من گرفت. ناگهان خودم را در شرایط گوناگونی دیدم: اولین رمانم را با عنوان «پسران زندگی» منتشر کردم که در ایتالیا نسبتا موفق بود، سپس از من خواسته شد تا روی نمایشنامههای رادیویی و تلویزیونی کار کنم. وقتی «آکاتونه» را ساختم، اولینباری بود که دست به دوربین فیلمبرداری میزدم.
آیا درباره سینما دوره یا آموزش خاصی دیدهاید؟
هیچ دوره آموزشی را نگذراندهام. هرچه بوده از فیلمدیدن یاد گرفتهام و با دیدن کارهای دو شخصیت بزرگ تماشای فیلم را آغاز کردم؛ چارلی چاپلین و کنزو میزوگوشی. هر آنچه که در فیلمهایم اتفاق میافتاد به این دو قطب لاینفک برمیگردد. درواقع، فیلمهای من ترکیبی از چیزی است که صاحبان سبک از آن بهعنوان «کمدی» و «تعالی» یاد میکنند که در محدوده سبکهای ادبی جای میگیرد. حتی در فیلم «ادیپ شهریار» که اثری ادبی و متعالی است، کمدی راه خود را پیدا کرده است. من همیشه واقعیت را در سینما بهعنوان عنصری کمیک در نظر گرفتهام. اما باید بسیار دقت به خرج دهیم تا مسائل معمول و پیشپاافتاده را به کمدی ربط ندهیم.