ماهان شبکه ایرانیان

Game of Thrones‌: بیست و چهار مورد از «دنیای یخ و آتش» که دوست داریم در سریال ببینیم (قسمت اول)

کتاب جذاب و محبوب «دنیای یخ و آتش»، با عرضه‌اش در سال ۲۰۱۴ نه تنها دنیایی از اطلاعات تازه را به دنبال‌کنندگان همیشگی «نغمه» تقدیم کرد، بلکه در نگاه‌مان به دنیای آفریده شده توسط مارتین نیز تاثیر به سزایی گذاشت

Game of Thrones‌: بیست و چهار مورد از «دنیای یخ و آتش» که دوست داریم در سریال ببینیم (قسمت اول)

The World of Ice & Fire (3)

کتاب ارزشمند و حقیقتا دوست‌داشتنی «دنیای یخ و آتش: تاریخ ناگفته‌ی وستروس و بازی تاج و تخت»، نه تنها به بهترین شکل ممکن تمام تاریخچه‌ها و افسانه‌ها و راز و رمزهای دنیای مارتین را در قالبی داستانی ارائه کرده، بلکه تنها منبع قابل اطمینانی است که نگاهی گسترده‌تر به زاویه‌های ناشناخته و فراموش شده‌ی دنیای پر از جزئیات «نغمه» را تقدیم مخاطب می‌کند. تک به تک صفحات این اثر خواستنی، از مواردی پر شده است که انتظارات‌تان از این داستان‌پردازی شگفت‌انگیز را چندین و چند مرتبه بالاتر می‌برد و بزرگی و عظمت آن را بیش از پیش، برای‌تان به اثبات می‌رساند.

این وسط، «دنیای یخ و آتش» تحفه‌ای متفاوت با گذشته را نیز تحویل بینندگان «بازی تاج و تخت» داده و آن هم چیزی نیست جز مجموعه‌ای شگرف از مواردی که تصور تماشا کردن‌شان در قاب تلویزیون هم هوش از سرمان می‌برد و هم به‌طرز بی‌اندازه‌ای مجذوب‌مان می‌کند. حالا، در زمانی که هم کتاب‌خوان‌ها برای انتشار «بادهای زمستان» انتظار می‌کشند و هم سریال‌بین‌ها در سوز و گداز اتفاقات فصل پنجم به سر می‌برند و برای رسیدن پنجم اردیبهشت 95، ثانیه‌ها را می‌شمارند،  به ذهنمان اجازه‌ی رویاپردازی می‌دهیم و بیست و چهار مورد از خاص‌ترین موارد موجود در کتاب را لیست کرده و برای‌تان شرح می‌دهیم. راستی، در این راه کلی از قصه‌های خفن و افسانه‌ای «دنیای یخ و آتش» که خیلی‌ها با آن‌ها آشنایی ندارند را هم در کنار یکدیگر مرور می‌کنیم.

 

 

1- مردان سبز

Children_of_the_Forest_greenseers

بر اساس قابل استنادترین اسناد موجود در سیتادل، می‌دانیم که در زمانی نزدیک به ده هزار سال قبل، «نخستین انسان‌ها» از طریق بازوی شکسته(که صد البته در آن زمان هنوز نشکسته بود) به «دورن» رفتند و بعد از آن در طی سال‌های طولانی، در سرزمین‌های کوچک و بزرگ وستروس پراکنده شدند. تقریبا همه‌ی تاریخ‌نویسان و اساتید بزرگ بر این باورند که یکی از مهم‌ترین نقاط عطف تاریخ وستروس و در کل دنیای مارتین، در جایی بود که پیمان صلح مابین «نخستین انسان‌ها» و «فرزندان جنگل» بسته شد. «نخستین انسان‌ها» که از همان لحظه‌ی ورود به وستروس برای تصاحب زمین‌های بیشتر و بیشتر به جنگ با «فرزندان» پرداخته بودند، بی‌رحمانه به قطع درختان رودبند و قتل عام آن‌ها ادامه می‌دادند. اما از آن‌جایی که «فرزندان» نیز آن‌چنان بدون قدرت نبودند و سبزبین‌هایشان(داناترین افراد حاضر در میان فرزندان جنگل؛ می‌گویند آن‌ها سحر و جادوی زیادی می‌دانستند و توانایی صحبت با حیوانات یا رفتن در جسم آن‌ها را داشتند) از جادوهای خاصی بهره می‌بردند، جنگ خیلی بیشتر از حد انتظار «نخستین انسان‌ها» به طول انجامید و در این راه، هر دو طرف جنازه‌های زیادی را متحمل شدند.

در نهایت، فرزندان دریافتند که شکست‌ نهایی‌شان حتمی است و از طرف دیگر نخستین انسان‌ها نیز از این همه جنگ خسته شده بودند. به همین دلیل، خردمندترین اشخاص از دو طرف در جزیره‌ی «چشم خدایان» گرد هم جمع شدند و پیمان صلحی بستند که طبق آن، «فرزندان» موظف بودند زین‌پس در هیچ‌جایی بیرون از جنگل‌ها دیده نشوند و «نخستین انسان‌ها» نیز پذیرفتند که دیگر هیچ کدام از درخت‌های رودبند را قطع نکنند. برای رعایت اصول و داشتن شاهدی درست، تمامی درختان رودبند موجود در جزیره با صورت‌هایی حکاکی شدند تا خدایان قدیم شاهد این پیمان باشند. بعد از آن، فرقه‌ای خاص با نام «مردان سبز» تشکیل شد تا همواره افرادی وجود داشته باشند که به درختان رودبند رسیدگی کرده و از جزیره محافظت کنند.

ption id="attachment_108636" align="aligncenter" width="863"]درخت رودبند درخت رودبند

شاید بگویید غیرممکن است که اچ‌بی‌اُ تا این اندازه به عقب برگردد و چنین رویداد افسانه‌ای و شاید بی‌ربطی را به تصویر بکشد اما راست‌اش را بخواهید اصلا نیازی به این کار نیست، زیرا ما اطلاعات ضد و نقیضی داریم که بر طبق آن‌ها، ممکن است فرقه‌ی «مردان سبز» هنوز زنده باشند و در آن جزیره زندگی کنند. بر طبق برخی از اسناد پراکنده‌‌ی موجود در سیتادل، اشخاصی هم بوده‌اند که پس از چندین و چند هزار سال این افراد را دیده باشند. مثلا قصه‌ای از یک لرد رودخانه‌‌ای جوان داریم که می‌گوید او یک روز با قایقی به سمت جزیره حرکت کرد و پیش از این که طوفان آغاز شود یا دسته‌ای سحرآمیز از زاغ‌ها مانع رسیدن‌اش به جزیره شوند، آن محل و مردمان‌اش را مشاهده کرده است. طبق ادعای این داستان‌ها، این افراد شاخ و پوستی سبز و تیره دارند که می‌تواند نشان‌دهنده‌ی ازدواج نسل‌های قبلی آنان با فرزندان باشد. هرچند اساتید سیتادل معتقدند که حتی اگر این قصه‌ها درست هم باشند، این که آن‌ها جامه‌های سبز رنگ بر تن کنند و باسمه‌هایی شاخ‌دار بر سر بگذارند، موضوعی محتمل‌تر است. به هر صورت، اگر «مردان سبز» هنوز هم زنده‌اند، ما شدیدا مشتاق دیدارشان هستیم!

 

2- عنکبوت‌های یخی غول‌آسا

The World of Ice & Fire (4)

این روزها دیگر همه‌ی ما آدرهای دهشتناک را می‌شناسیم و خوب می‌فهمیم که چرا ند استارک همیشه با ترس و لرز آن جمله‌ی لعنتی را تکرار می‌کرد: «زمستان در راه است». بر طبق تک‌تک داستان‌‌ها و آن‌چیزهایی که خودمان در فاجعه‌هایی مانند «هاردهوم» دیده‌ایم، می‌دانیم که آدرها (یا همان وایت‌واکرها. هر چند دقیقا یکی نیستند) موجوداتی هستند که از سرزمین‌های همیشه زمستان(به نقشه‌ی ابتدای مقاله مراجعه کنید) آمده‌اند و هدفی جز نابودی تمام روشنایی‌های موجود در جهان را ندارند و گرما را دشمن خود می‌دانند. اما همین قصه‌های تاریک یک نکته‌ی فراموش شده هم دارند و آن چیزی نیست جز اشاره به مرکب‌هایی که آدرها سوار بر آن‌ها دسته‌دسته انسان‌ها را به خاک و خون می‌کشیدند. بر اساس این داستان‌ها که حقیقتا محکم‌تر از تاریخچه‌های بی‌سر و ته دیگر باقی‌مانده از آن دوران به نظر می‌رسند، آن‌ها سوار بر عنکبوت‌های یخی غول‌پیکر و اسب‌های مرده، زمین‌های سرد زیر پای‌شان را در می‌نوردند. اما ما تا به امروز چیزی جز آن اسب‌های مرده‌ی حال به هم‌زن را ندیده‌ایم. پس اچ‌بی‌اُ، لطفا کمی بیشتر از جیبت مایه بگذار و با به تصویر کشیدن این موجودات، ترس‌مان از سرمای بی‌پایان و شب طولانی را از قبل هم بیشتر کن؛ باشد که همگان امیدمان را به آزور آهای حقیقی ببندیم!

 

3- علت اصلی درهم و برهم بودن فصل‌ها در وستروس!

maxresdefault

از همان ابتدای کار که پای‌مان به دنیای بزرگ و شگفت‌انگیز داستان‌های مارتین باز شد، وضعیت عجیب و غریب فصل‌های وستروس که هرگز طول مشخصی نداشتند و حالتی جادویی را القا می‌کردند برای‌مان عجیب بود. این حقیقت، در لحظه‌های آغازین داستان صرفا چیزی بود که در پس‌زمینه قرار می‌گرفت، اما در ادامه‌ی کار و با افزایش دانش‌مان در رابطه با گذشته و تاریخ این دنیا فهمیدیم که در روزگاری با نام شب طولانی، یک زمستان حتی نزدیک به صد سال طول کشید و بسیاری از مردم در طول آن به دنیا آمدند و یخ زدند و مردند. پس، با این اوصاف اطمینان پیدا می‌کنیم که شاید حقیقت خاص و تاثیرگذاری پشت این ماجرا مخفی شده باشد و این طول غیرقابل تعیین فصل‌ها، علتی فراتر از یک موضوع ساده داشته باشد. شاید جالب‌ترین نکته‌ی این موضوع چیزی نباشد جز این که طول غیرقابل تعیین فصل‌ها و وضعیت نامنظم‌شان، از معدود مواردی است که حتی اساتید سیتادل هم نتوانستند آن را به شکلی که باید و شاید درک کنند.

هرچند، سپتون بارث که جزو افراد محدودی است که در این زمینه تلاش‌های نسبتا پرثمرتری داشته، در این زمینه ادعاهای جالبی دارد. وی بر طبق تحقیقات‌اش، به این باور رسیده است که ناپایداری فصول، بیشتر شاخه‌ای از هنری جادویی است تا دانشی قابل اتکا و به همین دلیل، هر تلاشی برای درک علمی وضعیت فصل‌ها در وستروس از همان نقطه‌ی آغازین بی‌معنی خواهد بود. در ادامه‌ی تحقیقات او، استاد نیکول در کتاب‌اش که با نام «سنجش روزها» شناخته می‌شود و ارزش والایی در سیتادل دارد، ادعا کرده که وضعیت فصل‌های وستروس، در ابتدای کار به این شکل نبوده و آن اوایل، همه‌ی روزها و فصل‌ها طول معین و تعیین‌شده‌ای داشته‌‌اند. اما در ادامه، عاملی جادویی بر این سرزمین سایه انداخته و از آن زمان است که فصل‌ها چنین وضعیت عجیب و خاصی پیدا کرده‌اند. هر چه که هست، این موضوع تبدیل به یکی از آن سوالات بزرگ موجود در پس ذهن مخاطبان شده و امیدواریم «بازی تاج و تخت» با ارائه‌ی پاسخی برای آن، حتی پای‌اش را از کتاب‌ها هم فراتر بگذارد و به یکی از مهم‌ترین رازهای دنیای «نغمه» پاسخ دهد!

 

4-جادوی آب

The World of Ice & Fire (9)

والیریایی‌ها مردمانی بودند که با در اختیار داشتن قدرت بی‌پایان اژدهایان‌شان، برای مدتی طولانی شکست‌ناپذیر به نظر می‌رسیدند. آن‌ها پس از با خاک یکسان کردن امپراطوری عظیم «گیس کهن»، یکی پس از دیگری شهرها و سرزمین‌های گوناگون را درنوردیدند و با این کار، خود را به قدرتی غیرقابل انکار تبدیل کردند که سایه‌ی اژدهاسواران‌‌اش هر حکومتی را در برابر آن‌ها تسلیم می‌کرد. اما در امتداد رود روین (بزرگ‌ترین رودخانه‌ی جهان مارتین) قدرتی تازه سر بلند کرد که با بهره‌گیری از جادویی متفاوت، حتی توان ایستادگی در برابر والیریایی‌ها را نیز داشت. مردم روینار، که رود پیرامون شهرشان را «مادر روین» می‌نامیدند، شهرهایی شگفت‌انگیز که سرشار از هنر، تمدن و زیبایی بودند را بنا نهادند و بر جادوهایی مسلط شدند که حتی والیریایی‌ها نیز از آن‌ها بی‌اطلاع بودند. در راس تمام آن‌ها، «جادوی آب» قرار داشت که به آن‌ها قدرت شگرفی می‌بخشید و برخلاف سحر و جادوی والیریا که حاصل در هم آمیختن خون و آتش بود، از قدرت مادر و خدای‌شان، یعنی همان رود روین، نشئت می‌گرفت.

رود روین با زمزمه‌هایی آن‌ها را از رسیدن دشمنان و نقاط ضعف‌‌شان آگاه می‌کرد و در زمانی که جنگی پدید می‌آمد، به شکلی هدفمند طغیان می‌نمود و همچون دیواری غیرقابل نفوذ، راه دشمنان را می‌بست و آن‌ها را غرق و نابود می‌کرد. اهالی روینار، مردمانی صلح‌جو و شاد بودند که حتی تمایل خاصی به کشورگشایی هم نداشتند و فقط می‌خواستند بر بزرگی و زیبایی خود بیافزایند، اما در عین حال لشگریانی داشتند که مثل و مانندش خیلی سخت در تاریخ پیدا می‌شود و بر طبق ادعاهای موجود در تاریخچه‌های کهن، در صورت نیاز زنان این سرزمین هم در مبارزه دست کمی از مردان‌اش نداشتند.

پرنسس نایمریافارغ از تمام این‌ها، اشتباه مردم روینار که در روزگاری نه چندان بلند، آن‌ها را به نابودی کشاند، پذیرش مهربانانه‌ی مردمی بود که از سوی والیریا به آن‌جا می‌آمدند. بازرگانان و ماجراجویانی که به دوستانه‌ترین شکل ممکن وارد شدند و در ادامه، جز غارت و ظلم و آتش برای این مردم به ارمغان نیاوردند. پس از آن که والیریایی‌ها اولین شهر از مجموعه شهرهای روین را نابود کردند، تمام شاهزاده‌ها و شاهدخت‌های روینار با یکدیگر متحد شدند و زیر سایه‌ی فرماندهی پرنس گارین، لشگری عظیم را تشکیل دادند. در این بین، فقط یک نفر بود که جنگ با والیریایی‌ها را اشتباه محض می‌دانست و باور داشت که شکست گارین و سپاه‌اش در این رویارویی حتمی است. چیزی نگذشت که درستی عقیده‌ی نایمریا ثابت شد و گارین با آن سپاه به ظاهر نابودنشدنی‌اش، زیر شعله‌ی آتش اژدهایانی بی‌شمار،  زوال تک‌تک شهرهای سرزمین‌اش را تماشا کرد و زنده‌زنده سوختن نفر به نفر مردمان‌اش را از نظر گذراند. هرچند، تعداد افراد و حتی اژدهایانی که به سبب جادوی آب روینی‌ها، در تلاطم خروشان رود روین غرق و خفه شدند هم به قدری زیاد است که شمارش آن را ناممکن می‌سازد. در آن سوی سرزمین، پرنسس نایمریا که از همان ابتدا با اکراه و مخالفت، مردان سرزمین‌اش را برای تکمیل لشگر متحد، نزد گارین فرستاده بود، با شنیدن اخبار نابودی سپاه او، مردمان‌اش را سوار بر ده هزار کشتی به آب‌ها سپرد و با این کار، توانست آن‌ها را از گزند اژدهاسواران بی‌رحم در امان نگه دارد.

بازگویی اتفاق‌هایی که برای او و همراهان‌اش در طول این سفر رخ داد، نه تنها در اقتضای این نوشته نیست بلکه نیاز به حجم وسیعی از قصه‌گویی‌های تاریخی دارد. اما آن‌چه که مسلم است، چیزی نیست جز این که نایمریا در طول این مسیر تعداد زیادی از افراد و حتی کشتی‌های‌اش را به دلایل مختلفی از دست داد اما در انتهای راه، پس از سال‌ها سفر دریایی، به دورن رسید و مجددا شادی را برای خود و همراهان مقاوم‌اش به ارمغان آورد. اما آن‌چه که برای ما پر ارزش است، ثروت قابل توجهی است که او با خود به دورن آورد؛ صنعت‌گران، آهنگران، سنگ‌تراشان و از همه‌ی این‌ها مهم‌تر، ساحره‌های آب که می‌توانستند در نقاط خشک چشمه پدید بیاورند و رودهای خروشان و اقیانوس‌های عمیق را به طغیان درآورند. تمام این‌ها، یعنی این که جادوی آب نه تنها چیزی فراموش شده نیست، بلکه به احتمال زیاد هنوز در میان برخی از مردمان دورن و حتی نقاط دیگر وستروس وجود دارد، پس سریال می‌تواند با استفاده از این مورد، هم نبردهای خاص‌تری را نشان‌مان دهد، هم جلوه‌ای دهشتناک از قدرت دورن که در پس جلوه‌ی باغ‌های زیبای‌اش مخفی شده را به رخ فرمانروایان بزرگ و کوچک دنیای مارتین بکشد!

 

5-رقص اژدهایان

d3a46f047cfd92e8b95624b962ca28e5

رقص اژدهایان، بدون هیچ شک و شبهه‌ای عظیم‌ترین رویداد جنگی صورت گرفته در دنیای حماسی‌/افسانه‌ای مارتین است. جنگی وحشیانه که با آن توصیفات دیوانه‌وار مارتین در «دنیای یخ و آتش»، به سادگی در می‌یابیم منجر به مرگ تعداد غیرقابل شمارشی از انسان‌ها شده است. این رخداد دهشتناک و شدیدا تاثیرگذار که در پایان منجر به نابودی تمام اژدهایان شد، در حقیقت نبردی بود که ریشه در پادشاهی جانشین جهیریس اول، یعنی ویسریس داشت. ویسریس که شاهدخت «رینیرا» را جانشین خود اعلام کرده بود، در زمانی در گذشت که خوش‌بینانه انتظار داشت همگان با تبعیت از نظرات او، وی را بر تخت پادشاهی بنشانند. اما برخلاف تفکرات خوش‌بینانه‌ای که تا قبل از مرگ داشت، پیش از آن که جسدش سرد شود، شاهزاده ایگان با حمایت مادرش، ادعای پادشاهی کرد و این‌جا، همان نقطه‌ای بود که مملکت برای مدت زمانی نسبتا طولانی، دیگر توانست حتی برای یک لحظه روی خوش آرامش را به خود ببیند.

فارغ از همه‌ی این‌ها، «رقص» مشتمل بر تعدادی بی‌شمار از جنگ‌های کوچک و بزرگ بود که سرتاسر مملکت را به خاک و خون کشیده بودند و شخصی نبود که به سبب آن‌ها،  به حمایت از یکی از دو طرف، شمشیر بلند نکرده باشد. عده‌ای پرچم اژدهای سه‌سر طلایی را حمل می‌کردند که نشان ایگان بود و عده‌ای دیگر پرچم شاهین و ماه که متعلق به رینیرا بود را در دست داشتند. در این میان، برادر با برادر و پدر با فرزند جنگید و مملکت آسیبی را متحمل شد که تا سال‌های سال اثرات غیرقابل انکارش را بر زندگی مردم می‌گذاشت. شاید در پایان کار، جنگ‌ها به پایان رسید و ایگان سوم (فرزند رینیرا) بر تخت آهنین تکیه زد اما پادشاهی تارگرین‌ها، نه تنها هرگز نتوانست به شکوه دوران جهیریس بازگردد، بلکه تا سال‌های سال در حال بازسازی پایه‌های حکومت خویش بود. به علاوه، این دوران، زمانی بود که جرقه‌های نابودی خاندان تارگرین‌ نیز به آرامی زده شد. زیرا آن‌ها ثابت کرده بودند تا وقتی اژدها دارند شکست‌ناپذیرند، اما در زمانی که اژدهایان سوختند و کشته شدند، دیگر کسی نمی‌توانست حکومتی بی‌پایان را برای فرزندان ایگان فاتح، متصور شود.

این داستان دیوانه‌وار، با آن حجم بی‌پایان جزئیات دقیق و شرح بی عیب و اشکالی که دارد، نه تنها می‌تواند به عنوان فیلم‌نامه‌ی یک اثر سینمایی کاملا مستقل مورد استفاده قرار بگیرد، بلکه آن‌قدر پرکشش است که اگر روزی اچ‌بی‌اُ تصمیم بگیرد تا سریالی برپایه‌ی اتفاقات دوران تاریخی وستروس بسازد، تبدیل به چند قسمت طوفانی از آن می‌شود. می‌دانم، می‌خواهید بگویید این حرف‌ها دیگر ته رویاپردازی است اما راست‌اش را بخواهید، این قصه‌ها به قدری جذاب هستند که رویای تماشای‌شان در قاب تصویر نیز، شدیدا اغواکننده به نظر می‌رسد. افزون بر آن، مگر کار ما در این مقاله، چیزی به جز رویاپردازی‌های دیوانه‌وار است؟!

 

6- شورش رابرت

almj9yzrufj7c9afzx5z

پادشاه رابرت، شاید در آن لحظه‌هایی که ما به تماشای‌اش نشسته‌ایم، چیزی جز یک مرد عیاش و بی‌خاصیت که به جز یدک کشیدن نام پادشاه هیچ قدرتی در کنترل کشور نداشت نبوده باشد، اما در روزگار جوانی‌اش کاری را به سرانجام رسانده، که هیچ شخصی در وستروس فکرش را هم نمی‌کرد. او در برابر آخرین پادشاه تارگرین‌ها یا همان اریس دوم که ملقب به پادشاه دیوانه نیز بود، قد برافراشت و پس از سال‌های سال، به حکومت خاندان تارگرین پایان بخشید. اما شورش و به پادشاهی رسیدن رابرت، تنها رخداد پراهمیتی نبود که در این دوران به وقوع پیوست و به همین دلیل است که به جد باور داریم این برهه از تاریخ وستروس، چیزهای بسیار زیادی برای به تصویر کشیدن دارد.

در حقیقت، همان‌قدر که تماشای نبرد فراموش ناشدنی رابرت و ریگار تارگرین افسانه‌ای در قالب یک فلش‌بک می‌تواند مجذوب‌کننده باشد، رسیدن به پاسخ حتمی سوال‌های بی‌پایان‌مان در رابطه با والدین حقیقی جان اسنو نیز فقط و فقط با به تصویر کشیدن لحظه‌ی رویارویی ند با لیانا در همین دوران است که ممکن می‌شود. افزون بر آن، در همین زمان است که می‌توان جلوه‌هایی متفاوت‌تر از خاندان «لنیستر» و در صدر آن‌ها تایوین و فرزندان‌اش را به نظاره نشست و لحظات تاریک این خاندان و ظالمانه‌ترین آن‌ها، یعنی نابودی خاندان «رین» که تا به امروز فقط در همان موسیقی دوست‌داشتنی لعنتی شنیده‌ایم را تماشا کرد. هرچند، همان‌گونه که پیش‌تر نیز گفتم، این مورد نیز به مانند «رقص اژدهایان» یا باید در سریالی دیگر و به تفصیل به تصویر کشیده شود(که احتمال چنین چیزی خیلی کم است) یا در قالب فلش‌بک‌هایی ارزشمند، جادوی تصویر را بر خود ببیند. اما بیایید به اتفاق افتادن حالت دوم امیدوار باشیم، زیرا در تریلر فصل ششم، سکانسی وجود دارد که ما را به تماشای این لحظه‌ها امیدوار می‌کند.

 

7- پادشاه وارگ‌ها

OrellWarg

همگان می‌دانند که استارک‌ها در طول حکومت درازمدت‌شان در وینترفل، سرسختی غیرقابل انکاری داشته‌اند و در گذشته‌ی مرموز و سرشار از سرمای‌شان، همواره در برابر دشمنان زیادی که برخی از آن‌ها انسان و برخی دیگر موجوداتی دهشتاک‌تر بوده‌اند، ایستادگی کرده‌اند. دشمنانی همچون غول‌های وحشی، مدعیان پادشاهی شمال و آدرها.  اما بر طبق داستان‌هایی غیرقابل انکار، ترسناک‌ترین و قدرتمندترین دشمنی که در برابر آن‌ها قرار گرفته، پادشاه وارگ‌ها بوده است. شخصی که قدرتی بی‌انتها از جادو را با خود به همراه دارد. حالا، وقت قصه‌گویی ما طرفداران است. چه می‌شود اگر او به طور کامل نابود نشده باشد و با ارتشی بی‌پایان از وارگ‌هایی که می‌توانند هر شخصی را کنترل کنند، هم‌اکنون در امپراطوری مخفی خود در حال انتظار کشیدن باشد و در زمانی که آنتاگونیست‌ها و پروتاگونیست‌هایمان، سرگرم گرفتن تخت آهنین و حتی ایستادگی در برابر آدرها هستند، با ورودش تمام معادلات داستانی مارتین را بر هم ریخته و قصه را به دیوانه‌وارترین و خوفناک‌ترین نقطه‌ای که فکرش را هم نمی‌کنیم ببرد؟ شما را نمی‌دانم، اما من که برای دیدن چنین چیزی لحظه‌شماری می‌کنم!

8- اژدهایان در وینترفل

winterfell_by_scharborescus-d549w1r

این مورد، جدا یکی از چیزهایی است که کمتر کسی از آن مطلع است و به مانند مورد بالا، برای اتفاق افتادن و تماشا کردن‌اش سریال نیازی به فلش‌بک و این‌گونه چیزها ندارد. ماجرا از این قرار است که بر اساس برخی شایعه‌ها، هم‌اکنون درون برخی از دیوارهای وینترفل، تعداد زیادی از تخم‌های ورمکس (یکی از اژدهایان حاضر در دوران رقص) مخفی شده است. هرچند، اغلب استادان سخت‌گیر این شایعه را به طور کامل رد می‌کنند و عقیده دارند که ورمکس به احتمال زیاد مذکر بوده است. اما برای یک لحظه هم که شده، چهره‌ی رمزی اسنو و پدر بی‌صفت‌اش در زمانی را تصور کنید که در اتاق‌های وینترفل به آرامی خوابیده‌اند و ناگهان با آتش اژدهایان، می‌سوزند و فریاد می‌زنند. راستی، اگر می‌خواهید بگویید که چنین چیزی به سبب نیاز تخم‌ها به گرما و سرمای بی‌پایان وینترفل غیرممکن است، به کمی قبل‌تر بروید و لحظه‌ی سوزانده شدن وینترفل را به یاد بیاورید. جالب است، نه؟

9- وحشی‌هایی فنا ناپذیر در زیر دیوار

The_Wall_from_the_south

بر طبق افسانه‌ها، در زمانی نزدیک به سه هزار سال قبل، یکی از پادشاهان وحشی‌ها که «جندل» نام داشت، همراه با سپاهیان‌اش، تصمیم گرفت که از دیوار بگذرد و به وستروس حمله کند اما به دلایلی نامعلوم در حفره‌های خاصی که توسط برندون معمار در زیر دیوار ایجاد شده بود، ناپدید شد. بر اساس عقیده و گفته‌های برخی از وحشی‌ها، «جندل» و افرادش از قدرت‌های خاصی بهره می‌بردند و هنوز هم که هنوز است، در آن غارها و راه‌های مخفی زیر دیوار، حضور دارند و ممکن است در هر لحظه‌ای بر سر نگهبانان شب خراب شوند.

10- پادشاه خاکستری

4076f6769ff0f827e732882e4e681c0f

پادشاه خاکستری، شخصی خارق‌العاده و عجیب بود که سال‌های سال قبل بر جزایر آهن حکومت می‌کرد و با استفاده از چوب درختی شیطانی که با گوشت انسان تغذیه می‌شد، توانست اولین کشتی بلند دیده‌شده در طول تاریخ را بسازد و «ناگا» یا همان اژدهای عظیم‌الجثه‌ی دریا را نابود کند. او اژدها را به شکلی که هیچ‌کس انتظارش را نداشت، کشت و خوراک کراکن‌ها و نهنگ‌های دریا کرد و پس از آن، با استخوان‌های آن جانور، سرسراهایش را تزئین نمود. وی، شخصی شدیدا قدرتمند و معتقد به خدای مغروق (خدایی که مردمان جزایر آهن آن را پرستش می‌کنند) بود و هرگز توسط کسی به قتل نرسید. به جای آن، پس از نزدیک به صد سال حکومت مقتدرانه، در سرسرای پر شده از آب‌اش قدم گذاشت و وارد اقیانوس شد تا با زندگی خداحافظی کند و نزد خدای مغروق برود.

ption id="attachment_118508" align="alignleft" width="351"]پادشاه خاکستری پادشاه خاکستری

اگر سخنان رواج‌یافته در میان گریجوی‌ها و مردمان جزایر آهن حقیقت داشته باشد، باید باور کرد «چیزی که مرده است هرگز نمی‌میرد، بلکه سخت‌تر و قوی‌تر، دوباره برمی‌خیزد». با این اوصاف، ممکن است مردمان جزایر آهن، حقیقتا قدرت‌هایی داشته باشند که ما هنوز از‌ آن‌ها بی‌اطلاعیم. شاید، پادشاه خاکستری در نقطه‌ای در اعماق دریاها، حضور داشته باشد و در لحظه‌ای که هیچ‌کس فکرش را نمی‌کند، جنگی دیگر را آغاز کند. می‌دانم، می‌خواهید بگویید این‌گونه چیزها به دنیای نغمه نمی‌خورد، اما یک لحظه از خودتان بپرسید چه کسی فکر می‌کرد که برن حقیقتا کلاغ سه‌چشمی را ملاقات کند که می‌تواند گذشته و آینده را ببیند و در دورترین نقطه‌ی دنیا ساکن باشد؟ پس اگر واقع‌بین باشیم، تماشای پادشاهی که هم‌اکنون در اعماق دریاها لشگری از کراکن‌های وحشی را جمع‌آوری کرده، نه تنها در این وضع رو به زوال و سرشار از ترس وستروس چیز عجیبی نیست، بلکه می‌تواند جلوه‌هایی تازه‌تر از جادوی فراموش‌شده‌ی دنیای مارتین را نیز نشان‌مان دهد. فارغ از آن، حتی اگر چنین چیزی هم اتفاق نیفتد، ماجرای مبارزه‌ی پادشاه خاکستری با «ناگا» آن‌قدر دیوانه‌وار و جذاب هست که بتواند در یک فلش‌بک یا تصویری که برن از گذشته‌ی دنیا می‌بیند، به تصویر کشیده شود.

11- گارث سبزدست

ption id="attachment_118511" align="aligncenter" width="1920"]نشان و شعار خاندان تایرل، که نسل‌شان به اولین فرمانروای ریچ یعنی گارث سبزدست می‌رسد نشان و شعار خاندان تایرل، که نسل‌شان به اولین فرمانروای ریچ یعنی گارث سبزدست می‌رسد

اگر قرار بر این باشد که «بازی تاج و تخت»، با فلش‌بک‌های متعدد و غیرقابل انتظار، بخش‌هایی جذاب از تاریخ وستروس را نشان‌مان دهد و به سراغ انسان‌هایی برود که بنیان و پایه‌ی حکومت‌های امروز سرزمین را آفریده‌اند، «گارث سبزدست» تنها موردی است که بیشتر شادی‌آور و خنده‌دار به نظر می‌رسد. بر طبق دانسته‌های ما، او فردی است که خاندان های‌گاردن را بر ریچ حاکم کرد و تاجی از شاخه‌های تاک و گل‌ها بر سر می‌گذاشت. او توانایی جادویی خاصی داشت و می‌توانست باعث رشد گیاهان و گل‌ها شود. فردی که بیش از هر چیز به خوش‌گذرانی و عیاشی شهره است و از آن‌جایی که با زنان زیادی بوده و فرزندان بسیاری داشته، تقریبا نسل تمام خاندان‌های اصیل ریچ به او می‌رسد. حکومت خاندان او توسط ایگان فاتح به پایان رسید اما نسل حاکمان فعلی ریچ و های‌گاردن یعنی تایرل نیز به او می‌رسد.

ption id="attachment_118517" align="alignleft" width="355"]گارث سبزدست گارث سبزدست

اما راست‌اش را بخواهید، آن‌چه که گارث سبزدست را به این لیست وارد کرده خود او نیست، بلکه ساخته‌ی زیبای او است که تماشای آن می‌تواند اعجاب‌برانگیز باشد. تنها تخت حکومت زنده‌ی دنیا که توسط درخت بلوطی که خود گارث آن را کاشته بود به وجود آمد و پیش از نابودی‌اش، تا سال‌های سال تکیه‌گاه پادشاهان خاندان های‌گاردن بوده است. تختی که برخلاف «تخت آهنین»، «صندلی بلوطی» نامیده می‌شد و مظهر زیبایی‌های ریچ و های‌گاردن بود. اما اگر «بازی تاج و تخت» به هیچ عنوان هم قصد نشان دادن آن دوران را نداشته باشد (که به احتمال زیاد ندارد)، هنوز هم های‌‌گاردن و ریچ، چیزهای خارق‌العاده‌ای برای تماشا دارند که سریال می‌تواند به سراغ‌شان برود. اصلا همین که سریال هنوز پس از پنج فصل، کوچک‌ترین جلوه‌ای از محل اقامت خاندان تایرل نشان‌مان نداده و های‌گاردن را دیده نشده باقی گذاشته، دلیل خوبی است که حالا به سراغ‌اش برود و تصویری متفاوت از نقطه‌ای دیده‌نشده را برای‌مان به ارمغان بیاورد. هرچند، در این وضع دهشتناک دنیا، خیلی نباید به اچ‌بی‌اُ امیدوار باشیم که به تصویر کشیدن زیباترین کاخ حاضر در سرزمین که فقط مظهر شادی و نشاط است را در اولویت‌های خود قرار دهد!

12- جزیره‌ جنگ

201uhf2

جزیره‌ی جنگ، جزیره‌ای در نزدیکی اُلدتاون است که افسانه‌های زیادی را درون خود پنهان کرده است. هیچ‌کس نمی‌داند دقیقا چه جنگ دهشتناکی در این جزیره صورت گرفته که این نام را بر آن نهاده‌اند اما عجیب‌تر از آن، دژ سیاه‌رنگی است که در قسمت زیرین های‌تاور(قلعه‌ای در جزیره‌ی جنگ) قرار گرفته و سازندگانی ناشناخته دارد و مشخصا توسط هزارتو سازانی کاربلد، شکل گرفته است. بر اساس آن‌چه که در میان ساکنان جزایر آهن گفته می‌شود، سازنده‌ی اصلی این دژ، همان فردی است که تخت فرمانروایی خاندان گریجوی را ساخته و بر اساس افسانه‌ها، وی موجودی نیمه‌انسان است که از دریای تاریک بیرون آمده و مادرش انسان، و پدرش یکی از موجودات ناشناخته‌ای است که در عمیق‌ترین نقطه‌ی دریا، جا خوش کرده است.

با این حال، همان‌گونه که انتظارش را دارید این قصه توسط تمامی استادان نادرست تلقی می‌شود و به همین دلیل، این اواخر حکم داستانی بی‌اهمیت و دروغین را پیدا کرده است. اما راست‌اش را بخواهید، با وجود آن که استادان وجود ارتباط مابین سازنده‌ی دژ های‌تاور و تخت سلطنت خاندان گریجوی را شدیدا رد می‌کنند، اما چنین چیزی، در دنیایی که موجوداتی ناشناخته با نام آدرها دارد و اژدهایان بر فراز آسمان‌هایش پرواز می‌کنند و سرشار از جادوست، نه تنها قصه‌ی عجیبی نیست، بلکه می‌تواند همچون ماجرای «پادشاه خاکستری» که پیش‌تر به آن اشاره کردیم، جادوی اعماق دریاها را نشان‌مان دهد. پس با این اوصاف، حتی اگر بخشی کوچک از تمام این‌ها حقیقت داشته باشد، در آینده‌ای نه‌چندان دور شاهد عناصری جادویی خواهیم بود که تا به امروز در پس نبردهای بی‌پایان برای نشستن بر تخت آهنین و ترس دهشتناک استارک‌ها از زمستان مخفی شده بودند. عناصری جادویی که شاید سم تارلی با ورودش به سیتادل، برای اولین بار متوجه آن‌ها شود.

تهیه شده در زومجی با اقتباس از مقاله‌‌ی وبسایت io9

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان