موقعیت تاریخی پاپ و رؤسای روحانی پیروان مسیح
زمامداران روحانی نصاری را بر حسب تفاوت مقام و شخصیت، اسامی متعددی است: اول، بطریق به کسی گویند که حائز رتبه اول مقام روحانیت نصاری را داشته باشد و اگر بطریق به یکی از رجال سیاسی و کشوری گفته شود، مقصود کسی است که ده هزار نفر در تحت حکومت وی باشد[1] پس از بطریق جاثلیق است، و پس از آن مطران و پس از آن اسقف و پائین تر از وی را قسیس و کمتر از قسیس را شماس می گویند. پاپ رئیس و پیشوای مذهب کاتولیک را گویند و از کلمه یونانی «پاپاس» به معنی پدر نقل شده. پس از عروج و بالا رفتن مسیح «عیسی بن مریم» یکی از حواریون به نام پطرس مردم را به دین مسیح دعوت کرد و چون او درگذشت، جانشینان پطرس که یکی بعد از دیگری ادای این وظیفه را بر عهده داشتند به ریاست کلیسای روم منصوب شده و عنوان پاپی را حائز می گشتند تا سال 726 میلادی مطابق با 108 قمری پاپ جز در امور دینی دخالت نداشت. لیکن از آن به بعد اندک اندک به امور سیاسی نیز پاپ می پرداخت تا این که کار به جایی رسید که مدت مدیدی پاپ به عزل و نصب فرمانروایان اروپای غربی بر می خاست. حتی جنگ های صلیبی که میان مسلمین و عیسویان روی داد و دویست سال طول کشید به تحریص پاپ آغاز شد، مقر و مرکز پاپ تا سال 1309 میلادی مطابق 431 قمری شهر رم بود ولی پاپ کلمان پنجم کرسی ریاست روحانی را به فرانسه انتقال داد و در شهر آوینیون بنشست. پاپ گرگوار یازدهم در سال 779-1377 قمری هجری برای دعوت مردم رم بدانجا بازگشت. چون گرگوار از دنیا رفت، مردم شهر آوینیون به انتخاب پاپ برخاستند و از این طریق، میان پاپ های این دو شهر تا هفتاد و یک سال مناقشه عظیم درگرفت. مسلم است که از این اختلاف و مناقشه طولانی، اجانب و دشمنان استفاده کامل خواهند کرد. به همین دلیل، در قرن شانزدهم میلادی که لوتر، و کالوَن قیام کردند و زبان به انتقاد پاپ و دیگر روحانی ها گشودند، پیروان مسیح به دو دستۀ کاتولیک و پرتستان تقسیم شدند، از آن پس نفوذ پاپ (مقام روحانیت) رو به نقصان نهاد و چون از سال 1780 میلادی - 1194 هجری شهر رم پایتخت ایتالیا شد، ریاست دنیوی پاپ به نهایت رسیده و خاتمه یافت. از قرن شانزدهم به بعد پاپ از میان کاردینال ها انتخاب می شود[2] در زمان و عصر پیامبر اسلام ریاست روحانیت نصاری و زعامت دینی پیروان مسیح به ضَغاطُر که انر نام داشت، متعلق بود و سایر دانشمندان روحانی که در بلاد و شهرستان های دیگر بودند از اوامر ضَغاطُر اطاعت و پیروی می کردند و ضَغاطُر موقعیت عظیم و نفوذ تمام در دل مردم داشت. به تصریح عده ای از مورخین از هرقل سلطان روم در نظر مردم بزرگ تر جلوه می کرد.
نامه پیامبر به پاپ اعظم
موقعی که پیامبر اکرم به سلطان رم (هرقل) در سال هفتم هجری نامه ای نوشت، نامه ای هم به ضَغاطُر نگاشت و هر دو نامه را توسط دَحیة بن خلیفه انفاذ فرمود و آن دانشمند بزرگ هم حسن استقبال به نامه پیامبر نشان داد. در این نامه، پیامبر اکرم فقط مقام نبوت و رسالت موسی و عیسی و سایر انبیاء را تصدیق فرموده و آنان را از پیامبران مرسل دانسته است و از مقام الوهیت و ربوبیتی که نصاری برای عیسی بن مریم معتقد بودند کنار و بری دانسته است و غیر از این مطلب چیز دیگری در نامه بنا بر آن چه که ضبط شده نوشته نشده است، ولی همین موضوع در نظر پاپ اعظم، بزرگ و مهم جلوه کرد و پیامبر اسلام را به رسالت و نبوت معرفی نمود. اینک متن نامه مطابق صاحب «طبقات»:
«سَلامٌ عَلَی مَن آمَنَ. أمّا عَلَی إثرِ ذلِکَ فإنَّ عیسی بنَ مَریَمَ رُوحُ اللهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلقاها إلی مَریَمَ الزَّکِیةِ وَ إنّی أُؤمِنُ بِاللهِ وَ مَا أُنزِلَ إِلَینا وَ ما أُنزِلَ إِلَی إبراهیمَ وَ إسماعِیلَ وَ إِسحقَ وَ یَعقُوبَ وَ الأَسباطِ وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِن رَبِّهِم لا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنهُم وَ نَحنُ لَهُ مُسلِمُونَ وَ السَّلامُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی»[3]
«سلام و درود بر کسی باد که ایمان به خدا آورد و پس از درود، همانا «عیسی بن مریم» روح الله و کلمۀ خداوند است که او را به مریم پاکیزه اِلقاء نمود و من ایمان به خدا می آورم و به هر چیزی که از جانب خداوند به ما نازل گشته و هر چیزی که به ابراهیم و اسماعیل و اسحق و یعقوب و اسباط نازل شده و به آن چه که به موسی و عیسی از طرف پروردگار داده شده و هر چیزی که به انبیای گذشته از طرف خداوند عطا گردیده و بین هیچ یک از پیامبران الهی فرقی نمی گذاریم و ما تسلیم خداوندیم».
اجمالی درباره دحیة بن خلیفه کلبی سفیر پیامبر
دَحیَة (به فتح دال) که در لغت یمن به معنای «رئیس» است، از مردم شام بود که پیش از جنگ بدر مسلمان شد، ولی در بدر حضور نداشت و پس از آن در تمام جنگ های پیامبر اسلام شرکت نمود. در زیبایی و حسن صورت بی نظیر بود. هر وقت از شام به مدینه وارد می شد مردم برای تماشای وی اجتماع می کردند و آیۀ «و إِذا رَأَوا تِجَارَةً أَو لَهواً انفَضُّوا إِلَیها»[4]درباره تجارت وی نازل شد. و گاهی از تحفه های شام برای پیامبر اسلام می آورد. یک بار، جُبّه ای پشمی برای پیامبر هدیه آورد. بار دیگر، چکمۀ شامی تقدیم داشت. هنگام دیگر، مقداری پسته و گردو سوغاتی آورد. جبرئیل اغلب به صورت دحیه بر پیامبر نازل می شد. مردم دحیه را نزد پیامبر می دیدند ولی متوجه نبودند که جبرئیل است. هنگامی که از نزد سلطان روم بازگشت، پیامبر اسلام قباطی مصری به او عطا کرد و فرمود: نصفش را خودت لباس کن و نصف دیگر را به زوجه ات بده. دحیة بن خلیفه خواهری داشت، پیامبر او را خواستگار شد و دحیه هم او را به پیامبر اسلام تزویج نمود و چون خبر به خواهرش بردند، از کثرت خوشحالی و فرح سکته نمود و از دنیا رفت و به وصال پیامبر نرسید. دحیة بن خلیفه در یکی از قُرای دمشق به نام (مزه) ساکن شد. یک بار، در ماه رمضان از قریه خود به یکی از قُراء با عده ای مسافرت نمود و افطار کرد، ولی رفقای او با این که مسافر شرعی بودند افطار نکردند. هنگامی که به خانه اش برگشت، گفت: در این سفر امر عجیبی مشاهده کردم. زیرا گمان نداشتم کسی هدیه پیامبر خدا را رد کند، آن گاه دست برداشت و گفت: خداوندا مرا قبض روح فرما دیگر زنده نگذار. در همان ایام از دنیا رفت.[5] دحیة بن خلیفه کلبی نامۀ پاپ اعظم را با نامه سلطان روم (هرقل) برداشت و نزد حاکم بصری رفت و به راهنمایی وی (چنانچه در نامۀ مربوط به هرقل گذشت)، حضور هرقل پادشاه روم رفت و نامۀ او را رساند. هرقل به دحیه گفت: اکنون برو نزد ضَغاطُر و نامۀ او را هم برسان و ببین در این موضوع چه می گوید؟ دحیه سفیر پیامبر نزد پاپ اعظم (ضَغاطُر) رفت و نامه را به وی داد. ضَغاطُر نامه را خواند و قدری تأمل نمود و آنگاه به سفیر پیامبر گفت: «واللهِ إِنَّ صَاحِبَکَ نَبِیٌّ مُرسَلٌ نَعرِفُهُ بِصِفَتِهِ وَ نَجِدُهُ فی کِتَابِنَا»؛ «سوگند به خداوند که یار [صاحب] تو پیامبر مُرسَل است و ما او را به اوصافش می شناسیم و او را در کتاب های خود می یابیم».
کشته شدن پاپ اعظم به دست مردم روم
ضَغاطُر پس از قرائت نامه پیامبر اکرم، لباس پاکیزه ای پوشید و عصا به دست گرفته به کلیسا رفت. مردم که انتظار قدوم پاپ را داشتند برخاسته و احترامی به عمل آوردند. پاپ در مکانی ایستاد و مردم را بدین کلمات مخاطب ساخت: «یا مَعشَرَ الرُّومِ قَد جَائَنا کِتَابٌ مِن أَحمَدَ یَدعُونا إلی اللهِ وَ إِنِّی أَشهَدُ أَن لا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَ أَشهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ»؛ «ای گروه ملت روم! همانا از جانب احمد نامه ای به ما رسیده و ما را به سوی خداوند دعوت می کند و من شهادت می دهم که جز ذات مقدس خداوند معبودی مستحق ستایش نیست و محمد رسول و فرستاده پروردگار است».
بیش از این چند جمله از نطق پاپ اعظم ضبط نشده و لکن همین کلمات شورش و تحول عجیبی برپا نمود. دنیاپرستان را علیه آن دانشمند بزرگ شورانید و آنان را به کشتن آن مرد روحانی وادار کرد. در همین کلیسا به حیات و زندگانی او خاتمه دادند و اسمش در ستون شهدای فضیلت قرار گرفت. ابونعیم در کتاب «دلائل النبوة» گوید: هنگامی که دحیة نامه را به اسقف (پاپ اعظم) رساند از دحیه مطالبی راجع به پیامبر اسلام پرسید و روزهای یکشنبه مرتبا به کلیسا می رفت، ولی از موقعی که نامه پیامبر به وی رسید دیگر به کلیسا نرفت و تمارض نمود و خود را به مریضی زد. چندین روز بدین نحو گذشت تا این که جمعی از نصاری کسی را نزد پاپ فرستادند و به وی گفتند: یا بیرون بیا و یا به زور و غلبه داخل می شویم زیرا از روزی که این عرب آمده است، ما تو را غیرعادی و بر خلاف سابق مشاهده می کنیم. پاپ اعظم به دحیه گفت: برگرد نزد صاحب خود، و سلام مرا به او برسان و او را خبر ده که من بر این عقیده ام: «إنّی أَشهَدُ أَن لا إلهَ إلّا اللهُ وَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ وَ أَنَّ عیسی عَبدُ اللهِ وَ رُوحُهُ وَ کَلِمَتُهُ أَلقاها إلی مَریَمَ وَ أَنَّهُ ابنُ العَذراءِ البَتُولِ»[6] دحیه از نزد پاپ بیرون آمد و ملت روم نیز پاپ را کشتند. دحیه وقتی که این منظره را دید، نزد هرقل پادشاه برگشت و قضایا را برای او نقل نمود و هرقل گفت: به خدا سوگند که ضَغاطُر (پاپ اعظم) نزد مردم از من بزرگ تر و قدرت و نفوذش بیشتر بود. تو را گفتم: اگر من هم ایمان بیاورم، ملت روم و نصاری مرا زنده نخواهند گذاشت و دحیه به مدینه بازگشت.
پی نوشت
[1] نازل تر از بطریق، طرخان است که بر پنج هزار نفر ریاست دارد و فروتر از او قومس (بفتح قام و میم) گویند که دویست نفر در تحت اطاعت و فرمان اوست ولی جرجی زیدان مسیحی بطریق را فرماندار دانسته است.
[3] طبقات، محمد بن سعد، ج 1، ص 286
[5] الاصابة، ص 2، ص 463 / تهذیب، ابن عساکر، ج 5، ص 218 / استیعاب حاشیه، اصابة، ج 2، ص 463 / سیره حلبی، ج 2، ص 444