با اندک دقتی در آئین های بشر دیروز و امروز در می یابیم که در کنار هر عقیده ای، عده ای کاسه داغتر از آش شده و با دقت های موشکافانه در قوانین آنان و یا توجه به ظواهر آنها، کانون جدیدی خلق نموده و عده ای را در زیر پرچم خود جمع کرده اند.
در بین آئین های هندو، مرتاضان هندی دوره های ریاضت چندین ساله را بر خود هموار می سازند، اینان معتقدند اتحاد انسان با خدا از طریق ریاضت ممکن است.
گنوس در آئین مسیحیت، معتقد به وحدت وجودند و تمام موجودات را تراوش هائی از وجود واقعی و اصیل می شمرند. وجود در اعتبارات آنها دارای قوس صعود و درک و کشف و شهود و نیز قوس نزول یعنی عالم ماده است.
وهابیت در مذهب حنبلی از فرق اهل تسنن نیز به حفظ ظواهر و دوری از تعقل و تدبر بسنده کرده و هر آنچه دین در آن لفظ صریح و روشن ندارد، بدعت می شمارد. این عده علائم وحدانیت الهی را سنبل شرک می خوانند. دایره شرک در این عقیده چنان وسیع است که خواسته یا ناخواسته اعمال و سخنان خودشان را هم در بر می گیرد.
از قرن دوم هجری، که نشر علوم اسلامی رواج یافت، عده ای با الهام از اصحاب صُفَّهّ[1] گوشه عزلت گزیدند و از مظاهر دنیوی جدای و خود را به زهد و تقوا به مردم معرفی کردند.
اینان لباس های خشن می پوشیدند، از محلّلات الهی استفاده نمی بردند و ریاضتی را بر خود هموار می ساختند. و البته صوفیان خود را به آن زمان متصل می داند.
به هر حال در تمام آئین های گذشته که مورد اقبال مردم قرار گرفته اند، عده ای بوده اند که با پس و پیش افتادن خواسته اند خود را از جماعت خارج کنند تا مورد توجه قرار گرفته و اهداف پلیدشان را عملی سازند.
دو گروهی که در این مبحث مورد بررسی قرار می گیرند، تصوف و وهابیت هستند.
وحدت جامعه اسلامی
اساس تفرقه در دین شیطانی است و دین واحد و شریعت واحده کما اینکه در بیان حضرت امیر علیه السلام گذشت امکان تفرقه ندارد و لذا وجود روش های متعدد و فرقه های گوناگون نشان دهنده این است که جز یکی از آنها راه باطل جسته اند و یا حداقل از صراط مستقیم دور شده اند. اینک به برخی از تبعات فاسد فرقه گرائی توجه کنید.
1- از بین بردن اتحاد مسلمانان
مسلمانان بیش از همه ادیان محتاج اتحادند، چرا که اسلام آخرین دین الهی است و همه آئین های دیگر، خود را در مقابل آن می بینند. علاوه اینکه اسلام برخلاف برخی مذاهب چون یهود که تبلیغ را جایز نمی داند، تبلیغ و ترویج دین را در سر لوحه دستورات خود قرار داده است. همچنین اسلام به تکامل دل انسان می اندیشد و ظواهر را ابزار رسیدن به آن معرفی می کند. براین اساس، همواره ظاهر طلبان در مقابل این دین قرار داشته اند. گاهی در برابر مسجد پیامبر مسجد ضرار ساختند، و زمانی در مورد اصول و فروع دین به منازعه با هم بپا خواستند، برخی نیز به حفظ ظاهر اکتفا کردند و خانقاه را به جای مسجد و در مقابل آن بنا کردند تا به این وسیله اتحاد مسلمانان را برهم زنند و عده ای با تمسک به عقائد خشن برخی، خشونت را شعار اسلام خواندند.
2- با دین علیه دین
مشرکان قریش در مقابل اسلام، زمانی که تنها سه پیرو (رسول اللَّه، علی، خدیجه علیهم السلام) بیشتر نداشت، نتوانستند کاری انجام دهند. نیز مستکبران عالم سالیان سال و قرن های متمادی با استضعاف ملل اسلامی نتوانستند تزلزلی در دین ایجاد نمایند. دشمنان اسلام، تنها راه مقابله با دین اسلام و امواج خروشان آن را در این دیدند که با لباس دین محتویات دین را بزدایند، روزی با چهره فرزند عبدالوهاب، روحیه خشن و خشکی از مذهب حنابله (از فرقه های چهارگانه اهل سنت) ساختند و روزی به وسیله تصوف آئینی بی محتوا از شیعه.
ظاهربینی در اخبار
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، ظهور متصوفه را چنین پیش بینی فرموده است:
«یکونُ فی آخِرِ الزَّمانِ قومٌ یلْبَسُونَ الصُّوفَ فی صَیفِهِمْ و شِتائِهِمْ، یروْنَ انَّ لَهُمُ الْفَضْلَ بِذلِک عَلی غَیرِهِمْ اوُلئِک تَلْعَنُهُمُ الْمَلائِکةُ السَّمواتِ وَ الْارْضِ»[2]
در آخر الزّمان گروهی خواهند آمد که لباس هائی از موی بز یا پشم شتر چه در تابستان و زمستان می پوشند و گمان می کنند به این وسیله فضلی بر دیگران یافته اند. ملائک آسمانها و زمین آنها را لعن می کنند.
سفیان ثوری (سفیان ابن سعیدابن مسروق) معروف به «ابو عبد اللَّه الثوری» گاهی به خدمت امام صادق علیه السلام می رسید و کسب فیض می کرد و گاهی نیز بر امام اعتراض می کرد و با لباس پشمینه زهد خود را جلوه می داد.
روزی به امام صادق علیه السلام معترض شد که لباس های تو از پارچه خوبی است و چنین لباسی را پدران تو نپوشیده اند. امام وی را به جانبی کشید و جامه خود را کنار زد و لباس زیرین را نشان داد، و فرمود: لباس زیر برای خود و لباس رو برای حفظ آبروست و آنگاه لباس کهنه سفیان را بلند کرد و لباس نرمی که زیر آن پوشیده بود به وی نشان داد.
مرحوم کلینی رضوان اللَّه علیه در کافی روایتی مفصل از احتجاجات امام علیه السلام با چند تن از صوفیان و از جمله سفیان نقل کرده است که ما ترجمه آنها را در این مقوله بیان می کنیم.
«روزی سفیان، امام صادق علیه السلام را دید که لباس های سفیدی چون پوسته داخلی تخم مرغ پوشیده بود. سفیان به حضرت گفت: اینها لباس شما نیست، حضرت در پاسخ وی فرمود: آنچه می گویم بشنو که اگر وقت مرگت بر سنّت پیامبر و با حقانیت و بدون بدعت از دنیا روی برای تو خیر است. پیامبر در دوران تنگی می زیست، غالب مردم همه با غذاهای خشن می زیستند، و پیامبر خدا چون این صنف از مردم بسر می برد.
اما وقتی سطح زندگی مردم بالا آمد، برترین مردم نیکوکارانند، مؤمنانند، مسلمانانند نه تبهکاران و منافقان و کافران. به خدا سوگند از روزی که نیک و بد را شناخته ام، صبح و شامی نگذشته که حقّی از مردم در اموالم باشد و مالی نیست که برخلاف دستور پروردگارم صرف کرده باشم.
سفیان قانع شد و رفت ولی روز دیگر با گروهی از تبار خودش بازگشت، آنها گفتند: سفیان دلایلی برای عقیده اش نیاورد و ما با دلیل آمده ایم، امام فرمود: دلایل شما چیست؟
آنها گفتند: قرآن می فرماید: اموال خود را انفاق کردند در حالیکه بدان نیازمند بودند، می فرماید: غذای خود را به مسکین و یتیم و اسیر خورانیدند. یکی از آنها جهالت را به آخر رسانید و گفت: شما می گوئید: از اموال مردم چیزی سهم ماست تا خودتان بهترین را استفاده کنید!!
امام فرمود: بیهوده ها را وانهید، آیا شما ناسخ و منسوخ قرآن را متوجه هستید؟
محکم و متشابه قرآن را می دانید؟ گفتند: چیزی و نه همه اش را می دانیم.
امام علیه السلام فرمود: این گرفتاری از همین جا و نیز از جهالت شما به احادیث نبوی، برای شما پیش آمده است.
سپس فرمودند: آیاتی که در ایثار و اطعام خواندید صحیح است ولی در پی آن خداوند دستور فرمود که: برخود و عائله خود زیان نرسانند، در میان عائله چه بسا افراد ضعیفی هستند.
پیامبر خدا به کسی که چیزی آورده بود تا انفاق کند فرمود: به پدر و مادرش، سپس خود و عیالش، سپس برادران مؤمن، آنگاه همسایگانش و در نهایت کارهای عام المنفعه بدهد.
و نیز در مورد کسی که همه اموال خود را قبل از مرگ بخشید، فرمود: اگر می دانستم نمی گذاشتم در قبرستان مسلمانان دفن شود، بچه های صغیر را گذاشته تا گدائی کنند!
قرآن می فرماید: انفاق که می کنید اسراف نکنید، و نیز می فرماید: خداوند اسرافکاران را دوست ندارد. همچنین پیامبر می فرماید: دعای عده ای مستجاب نمی شود از جمله آنهاکسی است که خداوند ثروتی به وی دهد و او همه را خرج کند و دعای طلب روزی نماید، خدا می فرماید: مگر روزی فراوان به تو ندادم چرا میانه روی نکردی.
روزی پیامبر هفت مثقال طلا را بین مستمندان تقسیم کرد، بعد از پایان کار سائلی آمد و درخواست نمود و او چیزی نداشت، سائل ملامت کرد، پیامبر از تهیدستی خویش غمگین شدند، خداوند با آیه ای به وی فرمود: نه دست خود را چون زنجیر بر گردن آویز و نه چنان باز کن که به حسرت نشینی.
ابوبکر در پایان عمر اموالش را وصیت کرد و گفت: تازه این هم زیاد است و خدا تنها همین مقدار را خواسته است. به سلمان گفتند: تو با این زهد چرا به فکر تأمین معاش یکسالی؟ شاید فردا مردی. فرمود: شما چرا امید زندگی من ندارید و فقط مرگ مرا می بینید، آیا اگر زاهدی بگوید من چیزی ندارم و نفقه عیال را ندهد به آنها ستم کرده است یا نه؟ عمل او عادلانه است یا ظالمانه؟ بگوئید عادلانه است بر مسلمانان ستم کرده اید، بگوئید ظالمانه است خود را محکوم ساخته اید. اگر مردم همه بر عقیده شما باشند و از مال دیگران چیزی نگیرند، صدقاتی چون کفارات، نذورات، زکوات به چه کسانی داده شود.
به نظر شما سلیمان بن داود علیهما السلام که از خداوند سلطنتی خواست که به احدی داده نشده است، چگونه آدمی است؟ حضرت یوسف چطور؟ ذوالقرنین که خداوند سلطنت مشرق و مغرب به وی عطا کرد چطور؟
شما بجای این کارتان سراغ علم و دانش روید، جهالت را برای اهلش واگذارید که اهل جهل بسیارند و اهل علم اندک و خداوند می فرماید: بالاتر از هر صاحب علمی، عالمی است».[3]
حضرت امیر علیه السلام عالم نمایان را چنان تفسیر فرموده که بعد از یکهزار و چند صد سال، مصداق آنها را در صوفیان و وهابیانی می بینیم که خود را عالم دهر تصور می کنند و همه خلایق را کور از چشم دل می پندارند:
«وَ آخَرُ قَدْ تَسَمّی عالِماً وَ لَیسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ اضالیلَ مِنْ ضُلّالٍ وَ نَصَبَ للِنَّاسِ اشْراکاً مِنْ حَبائِلِ غُروُرٍ، وَ قَوْلِ زوُرٍ، قَدْ حَمَلَ الْکتابَ عَلی آرائِه، وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلی اهْوائِه، یؤَمِّنُ النَّاسَ مِنَ العَظائِمِ وَ یهَوِّنُ کبیرَ الْجَرائِمِ، یقُولُ: اقِفُ عِنْدَ الشُّبُهاتِ وَ فیها وَقَعَ، وَ یقُولُ اعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَینَها اضْطَجَعَ، فَالصُّورَةُ صُورَةُ انْسانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیوانٍ، لایعْرِفُ بابَ الْهُدی فَیتِّبِعَهُ وَ لابابَ الْعَمی فَیصُدَّ عَنْهُ وَ ذلِک (فَذلِک) مَیتُ الْاحْیاءِ»[4]
دیگری خود را عالم می خواند در صورتی که عالم نیست. یک سلسله نادانیها را از جمعی نادان فرا گرفته، و مطالبی گمراه کننده از گمراهان یاد گرفته، دام هائی از طناب های غرور و دروغ بر سر راه مردم افکنده، قرآن را مطابق امیال و خواسته های خود تطبیق می دهد، و حقّ را به هوسها و خواهش های دلش تفسیر می کند، مردم را از گناهان بزرگ ایمنی می بخشد و آنها را در نظرها سبک جلوه می دهد. می گوید: از ارتکاب شبهات اجتناب می کنم اما در آنها غوطه ور است. می گوید: از بدعتها کناره گرفته ام ولی در آنها غلط می زند. چهره او چهره انسان و قلب او قلب حیوان است. راه هدایت را نمی شناسد که از آن راه حرکت کند، و به طریق خطا پی نبرده تا آن را مسدود نماید. پس او مرده ای بین زندگان است.
اعمال صوفیان
اینک نمونه هائی از اعمال و دستورات برخی که خود را از جمله صوفیان دانسته اند و منتسب به آنها می نمایند، برای پی بردن به پوچی بنیان های اعتقادی و عملی آنان بیان می کنیم.
1- گل نبک بستن
سالک می بایست با تعظیم و احترام در برابر قطب که عالی ترین مقام صوفیان است بایستد و پنج انگشت دست چپ را از هم باز کرده و در مقابل گوش راست قرار دهد، و انگشت بزرگ پای راست را روی انگشت بزرگ پای چپ بگذارد.
2- سر سپردن
سالک در مرحله اول تشرّف به محضر قطب می بایست پنج چیز که عبارتند از یک گردو، یک شاخه نبات، یک دستمال، یک انگشتر و یک سکه پول که هر کدام به ترتیب کنایه از سرسپردن، شیرینی تشرّف، گذشت از لباس و افتادن در کمند وحدت، حلقه غلامی گوش و گذشت از مال می باشد با خود به حضور قطب آورد.
پیر دلیل به وی دستور می دهد که پنج غسل به نیت غسل اسلام، ایمان، توبه، تشرّف و زیارت بنماید، سپس دستمال را در گردن سالک می اندازد و او را به سوی قطب می کشاند. او می بایست به امر پیر، در مسیر تشرّف سه بار در مقابل قطب سر بخاک مالد و وقتی به قطب رسید، سر دو زانو، و سر شانه های قطب را ببوسد، سپس هر دو تمام بندهای لباس را پاره کنند و ناف را به هم بمالند، پس از آن قطب وردی به سالک می آموزد و دستوراتی به وی می دهد و می گوید: تو پیوند حقیقت خورده ای و در حال خواب و بیداری مشغول ذکری.
3- سماع
سماع به تعبیر صوفیان آرامش دل و غذای روانی سالک است و حالتی از جذبه و اشراف و فناء و نیستی است و موجب نشاط قلبی و روحی می گردد. این جذبه و نشاط گاهی موجب حرکات موزون چون رقص و کف می شود و گاهی باعث حرکات ناموزون و اضطراب می گردد. در این حال بزرگ جلسه که یا قطب و یا مرشد و یا پیر دلیل است نزد او می آید و با لمس بدن او، آرامش به او می دهد.
4- دیگ جوش
مراسم دیگ جوش از مراسم عمومی است. در این مراسم می بایست حداقل بیش از پنج نفر شرکت جویند. سالک یا نائب او حیوان حلال گوشتی را ذبح می کند و پوست آن را بدون اینکه از سر جدا شود می کند، اگر سالک خود نتواند ذبح کند بایستی دست روی دستان نائب بگذارد و اجرت زیادی به وی بدهد. حیوان را بدون اینکه قطعه قطعه کنند در دیگی بزرگ قرار می دهند، آتش زیر آن را می بایست قطب روشن کند، مراحل پخت باید به وسیله نایبی انجام گیرد. وقتی پخته شد، قطب سر دیگ را برمی دارد تا بخار به چهره او بنشیند و سپس آن را تقسیم می کند.
آنکه بخواهد قطب شود بایستی هر ساله یک دیگ جوش بدهد.
5- مجلس نباتی
از مجالس عمومی می باشد، هرکس دستمالی که مقداری نبات در آن است با خود به مجلس می آورد، پیر دلیل دستمال خود و قطب و همه را جمع می کند سپس به عقب برمی گردد و با تعظیم به قطب چشم می دوزد، وقتی قطب به اشاره گفت: بیا، پیر با گردن کج، دستمال قطب را به سینه چسبانیده و به سوی قطب می رود، و در بین راه به خاک افتاده و در برابر قطب می نشیند و دستمال را به او می دهد، سپس برمی گردد و همه دستمالها را از طرف راست تا طرف چپ چنین می کند. بعد از آن همه پنج بار به سجده می افتند و هر بار با «یا علی» به سجده می روند و با «یا اللَّه» سر از سجده برمی دارند. سپس دستمال قطب را در سفره ای قرار داده و در اطراف سفره می نشینند و در مقابل قطب گریه و زاری می نمایند و هرکسی دستمال خود را برمی دارد. در این اعمال تا آخر سجده ها، هیچکس نباید حرفی بزند و تنها قطب ذکری مخفی می خواند و البته همگی ذکر یا علی و یا اللَّه را در آغاز و پایان هر سجده خواهند گفت.
6- مجلس نیاز
اگر مرید بخواهد یک هفته از نماز بی نیاز شود باید گوسفندی تحویل قطب دهد تا به شرح گذشته دیگ جوش کنند، در پی این عمل، یک هفته نماز از مرید برداشته می شود. گویند: «اگر نیاز نباشد نماز بیسود است و اگر نیاز دهی نماز بیهوده است» اینها گوشه ای از اعمال سراسر خرافی عده ای از منسوبان به تصوف است.
شعبات صوفیه
مرحوم اردبیلی در حدیقة الشیعه، گروه های صوفیه را تا 21 فرقه نوشته اند که البته برخی از این فرق، شعبه های اصلی و بعضاً فروعات آنها می باشند. از جمله این فرقه ها فرقه ملامتیه است.
ملامتیه
این گروه ملامت و سرزنش را مرتبه ای می شمرند و لذا قبایح و معاصی را مرتکب می شوند یا خود را در مظان اتّهام قرار می دهند تا دیگران آنان را سرزنش کنند. اینان شیشه مشروب به خانه می برند و در مظان فحشا و زنا قرار می گیرند و... تا مورد ملامت واقع گردند.
«ابراهیم ادهم» شاهزاده ای که به صفوف صوفیه پیوسته بود، می گوید: در تمام عمرم به قدر این سه موضع خوشحال نشدم.
- روزی مریض شده و در گوشه مسجدی افتاده بودم، خادم مسجد آمد و گداها را بیرون کرد، لگدی به من کوفت تا بیدار شده و بیرون روم، چون من قدرت تحرک نداشتم، برگشت و مرا کشان کشان چون یک لاشه بیرون انداخت. در آن حال نفس من بخوبی خوار گشت.
- زمانی در کشتی به سفر رفته بودم، دلقکی مردم را می خندانید، در بین بازیهایش گفت: در جنگ با کفار بودم، آدم لاغر و کثیفی که ریش بلندی داشت دیدم، وی در این لحظه سراغ شخصی با این وصف در میان جمع مسافران گرفت و چون چشمش به من افتاد به سویم آمد و ریشم را گرفت و مرا سوژه تئاتر خود نمود. مردم با دیدن این حالات قهقهه سر داده بوند و نفس من بتمامه خوار گردید.
- زمستانی بعد از مدّتها ریاضت چون جلو آفتاب آمدم و به پوستینم نگاه کردم، نفهمیدم پشم پوستین بیشتر است یا شپش آن.
اعتقادات قبیح و زننده و اعمال وقیحانه دسته های دیگری چون حوریه، حالیه، الهامیه، واصلیه و غیر آنها گفتنی نیست.[5]
نهایت اینکه:
ما چکیده ای از عقاید و مبانی فکری و نیز اعمال و رفتار برخی از صوفیان را و همچنین جزئیاتی از تشکلات این گروه را مطرح ساختیم و همانطورکه ملاحظه شده در پی رد عقاید و استدلال بر نفی صحت اعمالشان نبودیم، چرا که مبانی اعتقادی و اعمال ساختگی آنها چنان قبیح و برخلاف فطرت انسانی و عقل و عقلاء می باشد که احدی را حاجت به بیان دلیل بر بطلان آنها نیست و صرف توجه به آنها، ساختگی و مجعول بودن این فرقه را برملا می سازد.
وهابیت در سرزمین وحی
هر گاه یاد مکه و مدینه می افتاد، سیلاب اشک از چشمانش سرازیر می شد، در هر حالی که بود، دو زانو می نشست و چون عاشقی شیدا، منتظر بود تا بیش تر وصف دوست را بشنود، سپس رو به درگاه خدا می نمود، دستانش را به نشانه درخواست می گشود، زمزمه ای می کرد و از خدا عاجزانه اجازه وصال می خواست.
خدا دعایش را به اجابت رساند و گاه وصال رسید و روح او سریع تر از مرکبش، لباس احرام کوی دوست به تن کرد و به سوی خانه معبود پرکشید. سپس به سوی مدینه شتافت. آمدنش به «مدینه»، بر اعتقاداتش بسیار افزود. چون همه ی دانسته های خود را در تاریخ اسلام، در «مدینةالنبی» به چشم دید.
اما در طول این سفر خاطره انگیز، گاه غبار آه و افسوس از پیشانی چروک خورده اش نمایان می شد.
می شنید صدای جارچیان پرمدعا را که دست کشیدن به پرده ی خانه ی خدا و هر نگاه و اشاره ای به قبور بزرگان دین خدا را شرک می شمردند.
آری! مدعیان خدمت به حجاج، شیعه و سنت را مشرک می خواندند و برخی اعمال عبادی آنان را کفر می شمردند.
در حیرتی عمیق فرو رفته بود، از اینکه اینان چه آیینی دارند، مسلمانند و مسلمانان دیگر را به باد تمسخر می گیرند؟! انسانند و انسان ها را...
اینان که اسلام را در بلندای موی صورت خلاصه کرده اند، کیانند که «مکه» و «مدینه» را که معبد عاشقان و آرزوی همگان است، بر کام تشنگان این دیار تلخ می نمایند؟! چرا تنها خویش را حقّ می دانند و باقی را همه در گمراهی می شمارند؟!
اینان به غیر از عقاید خودبافته، به کدام آیه ی قرآن ایمان آورده اند؟ مگر نه این است که قرآن به صراحت می فرماید: به کسی که ادعای اسلام دارد، اتهام کفر و شرک زده نشود.
«... وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیکمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً...».[6]
... به کسی که اظهار اسلام می کند، نگویید مسلمان نیستی. ..
مگر نه این است که قرآن چون و چرای بدون حجت آشکار را مذمت کرده و ناروا می شمارد.
«الَّذِینَ یجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ کبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کذلِک یطْبَعُ اللَّهُ عَلی کلِّ قَلْبِ مُتَکبِّرٍ جَبَّارٍ».[7]
همانها که در آیات خدا بی آن که دلیلی برایشان آمده باشد به مجادله بر می خیزند، این کار خشم عظیمی نزد خداوند و نزد آنان که ایمان آورده اند به بار می آورد، این گونه خداوند بر دل هر متکبر جباری مهر می نهد.
آیا غیر این است که اسلام دین موّدت و رحمت بوده و رسول آن رحمت عالمیان است و کتابش به عقل و تدبر حکم می کند؟ پس اینان...[8]
آیا اینها برگی از کتاب های خویش خوانده اند؟
پیامبر هنگامی که سپاهی را برای جهاد می فرستاد، به آنان می فرمود:
اذا رَأیتُمْ مَسْجِداً او سَمِعْتُمْ مُنادیاً فلا تَقْتُلوا احداً.[9]
اگر مسجدی دیدید یا اذانی شنیدید کسی از آنان را نکشید.
نیز پیامبر فرموده است:
مَنْ قَذفَ مؤمناً بالکفرِ، فهو کقَتْلُهُ.[10]
آن که مؤمنی را به کفر تهمت زند، همانند این است که او را کشته است.
سلیمان بن عبدالوهاب به نقل از ابن قیم گفته است: مسلمانان اجماع دارند که کافر وقتی شهادتین را بگوید، داخل اسلام شده است.
اجمع المسلمون علی ان الکافر اذا قال لا اله الا اللَّه، فقد دخل فی الاسلام.[11]
و فقهای اهل سنت در جاهای مختلفی به همین مطلب استدلال کرده اند.[12]
تاریخچه وهابیت
در این بخش از مباحث، لازم است نگاهی اجمالی به تاریخچه وهابیت داشته باشیم تا به زمان ایجاد این تفکر سیاسی پی برده و برخی حقایق پنهان روشن گردد.
عربستان کنونی، کشوری تشکیل شده از سه منطقه ی «حجاز»، «نجد»، و «شرقیه» است. بخش «حجاز»، مرکب است از شهرهای مهمی چون «مکه مکرمه» و «مدینه منوره» است. بخش «نجد» بیابانی و خشن بوده و در قسمت میانی «عربستان» قرار دارد. «شرقیه» به نواحی نزدیک به «خلیج فارس» اطلاق می شود که دارای شهرهای مهمی چون «احساء» و «قطیف» است که مرکز شیعیان است.
مناطق «حجاز» به صورت ملوک الطوایفی اداره می شد. عبدالوهاب در منطقه ی «عیینه» از این نواحی، یکی از علمای حنبلی بود. وی به کار قضاوت مشغول بود.
محمد از پسرانش که متولد 1115 قمری است به دنبال کسب تعلیمات دینی راهی بصره شد. گفته شده آشنایی او با مستشاران انگلیسی، تأثیر زیادی در وی داشته است.[13] محمد در مسیر فراگیری علوم دینی، از برخی عقاید تند ابن تیمیه و شاگردش ابن جوزی الهام گرفته بود.
ابن تیمیه، متولد 661 است. عقاید خشن و تند او چون محدود کردن شفاعت و توسل و گسترده نمودن دایره شرک و تکفیر عقاید دیگران موجب شعله ور شدن اختلاف گروه های اسلامی شد و وی به همین اتهام محکوم و زندانی شد و در زندان مرد. متأسفانه عقاید او به وسیله ی شاگردش ابن جوزی گسترانیده شد.
محمد پس از فراغت از تحصیل، به روستای خود بازگشت. وی با پدر و برادرش سلیمان بر سر عقاید خود درگیری های سختی داشت. سلیمان دو کتاب به نام «الصواعق الالهیة فی الرد علی الوهابیة» و «فصل الخطاب فی رد محمدبن عبدالوهاب» نوشت و اعتقادات برادرش را غیر اسلامی خواند. از افکار محمد در روستاهای مختلف حجاز استقبال نمی شد و بلکه وی به شدت طرد می گردید تا اینکه وی به «درعیة» که حاکمی به نام محمد بن سعود داشت رفت. این دو یعنی محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود دست به دست هم دادند تا دیگر مناطق را به فرمان خود درآورند. ابن سعود امور اجرایی را عهده دار بود و ابن عبدالوهاب کارهای او را شرعی و دشمنانش را کافر می خواند و خون و ناموس و اموال آنان را مباح می شمرد. محمد بن سعود ارتشی مجهز نمود و به قبایل اطراف گسیل داشت تا آنها را زیر فرمان خود درآورد.
وی از این راه غنایم بسیاری به دست آورد ولی پس از چهل سال جنگ و خونریزی از دنیا رفت. پسرش عبدالعزیز با یاری انگلیسی ها به تاخت و تاز گسترده ای پرداخت و مناطق مختلف «حجاز» را متصرف شد.
محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 در 91 سالگی مرد؛ ولی فتاوای او حربه ای کاری برای آل سعود بود. آنان با همین حربه خون های بسیاری بر زمین ریختند تا بتوانند بر جزیرة العرب سیطره یابند.
تسلط موقتی وهابیان در مواجهه با شریف غالب که از جده با سپاهی عظیم به سوی «مکه» آمد، پایان پذیرفت و وهابیون تارومار شدند و عبدالعزیز نیز در سال 1218 کشته شد. بار دیگر بقایای وهابیان در سال 1220 به «مدینه» تاختند، و پس از یک سال و نیم محاصره این شهر، بر آن استیلا یافتند. با تقویت آل رشید توسط عثمانیان، در سال 1230 حکومت دوم وهابیان برچیده شد و رئیس آنان عبداللَّه بن سعود به استامبول برده شد و در آن جا اعدام گردید.
پس از جنگ جهانی اول عبدالعزیز بن عبدالرحمن که یکی از نوادگان عبدالعزیز بن محمد بن سعود بود با حمایت انگلیسها «ریاض» را تصرف کرد و در پی کشتارهای وسیع در سال 1358 بر «حجاز» سیطره یافت. وی نام حجاز را تغییر داد و رژیم سیاسی پادشاهی و دین رسمی (وهابیت) را اعلام نمود.
در سال 1358 نفت استخراج شد و کمک اقتصادی غیر قابل توصیفی به حکومت نمود. پس از مرگ عبدالعزیز پسرش سعود سپس فیصل و بعد خالد و پس از آن فهد و عبداللَّه پادشاهی این کشور را عهده دار شدند.
عقائد ساختگی
این گروه نوبنیاد، شفاعت، توسل، تبرک، نذر، زیارت قبور، گریه بر میت، جشن ولادت، و...، حرام می شمارد و مسلمانان را به خاطر انجام هرکدام از این امور مجرم و مشرک می داند.
بی شک مسلمانی که هر روز حداقل ده بار «إِیاک نَعْبُدُ» می گوید، او نه مشرک است و نه کافر، و بلکه چنین پنداری در باره ی وی گناه کبیره بوده و ضمان شرعی در دنیا داشته و موجب عذاب الیم در آخرت خواهد بود.
جای این پرسش است که چرا با استبداد در رأی، دیگران مکلف به پذیرش آرایی شخصی گردند؟ حاصل این تنگ نطری های نابخردانه چیست؟ چه کسی از آن سود می برد؟ اسلام و مسلمانان یا دشمنان اسلام؟
آیا همین فتواهای نابخردانه از سوی این عده معدود نیست که باعث شده است، کشورهای اسلامی جولانگاه طمع ورزان عالم شود و جان و مال مسلمانان به یغما رود؟ مع الاسف عده ای اندک که سرمایه های هنگفت خود را به شیوه های مختلف، صرف دشمنی با اهل بیت پیامبر می نمایند، و در برابر بیداد بیدادگران به حریم مسلمانان، لب به سخن، جز در راستای تثبیت منافع آنان نمی گشایند.
تردیدی برای هیچ روشنفکری نیست که این فتاوای سیاسی برای ترویج دولتهای ستمگر در تاریخ بوده است و با هیچ اصلی از اصول مورد قبول اهل سنت و شیعه مطابق نیست.
پی نوشت ها
[1] اصحاب صفّه، عدهاى از غریبان مدینه در صدر اسلامند که منزلى نداشتند و پیامبر مکرم صلى الله علیه و آله آنهارا در ایوان مسجد جاى دادند و مؤمنان آنها را مهمان مىنمودند تا بتدریج کار آنها اصلاح شد. این عده را به اعتبار مکانشان، اصحاب صفّه گویند.
[2] بحار الانوار- جلد 77- صفحه 91.
[3] ر. ک: به فروع کافى- جلد 5- صفحه 65.
[4] نهج البلاغه- خطبه 86 به ترتیب فیض و 87 به ترتیب صبحى.
[5] براى تحقیق بیشتر در این زمینه به کتاب حدیقة الشیعه نوشته مرحوم مقدس اردبیلى از صفحه 559 تا 606 مراجعه کنید.
[8] ر. ک: کتاب مبانى تشیع در منابع تسنن نوشته مؤلف.
[9] مسند احمد- جلد 3- صفحه 448؛ نیل الاوطار- جلد 8- صفحه 69.
[10] صحیح بخارى- جلد 7- صفحه 84؛ سنن ترمذى- جلد 4- صفحه 132.
[11] الصواعق الالهیة، صفحه 5.
[12] ر. ک: مغنى ابنى قدامه- جلد 2- صفحه 28؛ نیل الاوطار- جلد 8- صفحه 54.
[13] خاطرات مستر همفر کاظمى- صفحه 40.