میترا فردوسی؛ میگویند که سریالها دنیا را تکان دادهاند؛ تکانهایی که مرزهای معرفت بصری، شناخت هنری و جهانبینی بینندههایشان را جا به جا کرده است.
سریالهای سالهای اخیر به لحاظ عمق روایت، غنیتر، از جهت جلوه تصویر، جذابتر و بیش از همیشه محلی برای بازی دادن مخاطب و به عبارتی تعامل با او شدهاند. شاید بتوان گفت: این همه فضا برای مخاطب منفعل سالهای گذشته که فیلم بزرگ روی پرده بزرگ سینما در خشونتی نمادین قرار بود او را تحقیر، توبیخ و مسحور کند، به مثابه یک انقلاب بزرگ و به منزله برگشت شکوهمند اراده و فاعلیت به اوست.
سریالها آمدهاند تا جهانی دیگر از فرمها، قصهها، روایتها، شخصیتها و اسطورهها بسازند و ما را هم همراه با خود دیگرگون کنند. ما دیگر آنجا، بیرون از فیلم، روی صندلی شق و رق سینما ننشستهایم؛ ما به درون سریالها راه یافتهایم و خودمان بخشی از آن هستیم.
البته حواسمان باشد که دوپامینی که بعد از دیدن هر قسمت از سریال محبوبمان دریافت میکنیم، کم از مخدرهای سنگین ندارد و سریالها خوب میتوانند ما را معتاد خودشان کنند؛ باید آنها را به قاعده و آگاهانه، به قدر سرخوشی ملایم جاری لابه لای روزمرگی فرساینده، مصرف کنیم.
برای اینکه بخشی از کارکردهای فرهنگی سریال و نیز ملالهایی را که ایجاد میکند بیشتر بشناسیم، گفتوگویی کردهایم با دکتر ناصرالدین علی تقویان، استادیار پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری و استاد گروه مطالعات فرهنگی دانشگاه علم و فرهنگ.
او که چند کتاب با محور نسبت سینما و فلسفه به فارسی ترجمه کرده است در این گفتگو از ویژگیهای مثبت سریالهای جدید میگوید و اعتقاد دارد که پیرنگ و نخ تسبیح روایت سریالهای متأخر، همان جوهره روشنگری است.
سریالها امروز تبدیل به یکی از مهمترین علاقهمندیهای جهانی شدهاند و صنعت سریالسازی به قدری رونق گرفته که بزودی گوی سبقت را از خیلی از ژانرهای هنری دیگر مثل فیلمها و شوهای تلویزیونی میگیرد. چطور سریالها اینقدر ترند شدند و محبوب مردم؟
سؤال خیلی مهمی است.
شخصاً فیلم سینمایی زیاد میدیدم و در این حوزه کارهای تئوریک و ترجمههایی هم کردهام؛ بویژه در مورد نسبت بین سینما و فلسفه! فیلم دیدن، نه تنها یکی از علایق و تفریحهای من بود، بلکه برایم نقش آموزشی داشت. از گنجینه سینما، جهان معنایی خود و طیف ارتباطاتم را با دیگران گسترش و ارتقا میدادم.
اما الآن 4 یا 5 سال میشود که عملاً دیگر نمیتوانم فیلم ببینم، فقط مخاطب سریال هستم، چون فیلم، دیگر مرا سرشار و راضی نمیکند و سریال جهان معنایی بزرگتر و بهتری برایم میسازد.
سریال چه ویژگیهایی نسبت به فیلمهای سینمایی دارد که توانسته این جهان را برایتان بسازد؟
بخشی از پاسخ به ساختار سریال برمیگردد که نسبت به سینما و فیلم سینمایی در معنای کلاسیک آن خیلی متفاوت است. سریال میتواند به صورت اپیزودیک و فصلی (سیزنال) ساخته شود یعنی فصلهای متعدد داشته باشد و در عین حال، اپیزودها خیلی کوتاهتر از فیلم سینمایی هستند.
سریال میتواند به صورت هفتگی پخش شود. با گسترش اینترنت، امکان دانلود نیز پیش میآید و آدمها میتوانند کل مجموعه را یکجا دانلود کنند و ببینند.
علاوه بر ساختار متفاوت، جهان معنایی که محتوای سریال برای ما میسازد تفاوتهایی نسبت به سینما و فیلمهای سینمایی به معنای کلاسیک آن دارد. از دیگر ویژگیهای سریال این است که میتوانید آن را در خانه تماشا کنید. سریال اساساً برای صفحه تلویزیون ساخته شده، نه پرده عریض سینما! علاوه بر اینها برخلاف فیلمهای سینمایی که معمولاً دو ساعت هستند هر اپیزود سریال بین 45 دقیقه تا 1 ساعت است.
اشاره به «فرم» کردید. لطفاً راجع به «روایت» هم بگویید. فکر میکنم مثلاً سریال «بازی تاج و تخت» برای هر اپیزود یک نویسنده دارد. مجموعهای از نویسندهها، یک «مگاروایت» را میسازند که متفاوت با مدل کلاسیک فیلمهاست که یک نویسنده و خالق باید روایت را بسازد. این تفاوت، چه تأثیری بر فرهنگ بصری میگذارد و چه نوع جهانی را برای مخاطب میسازد؟
کاملاً درست است. من حتی فراتر از آن میروم. نه تنها در خلق یک اثر سریالی یا اثر اپیزودیک، دیگر به ندرت میتوان یک نویسنده واحد پیدا کرد بلکه سوژههای متعددی در شکل دادن به داستان و کارگردانی و فضای برنامه نقش دارند و علاوه بر آن هم نوعی تعامل با مخاطب در خلق اثر صورت میگیرد.
همین سریال «بازی تاج و تخت» که مثال زدید، فکر میکنم بعد از سیزن اول بود که، چون سریال گل کرد و مخاطبهای زیادی گرفت و رتبه آن در وبسایت IMDB بالا رفت، سازندگان سریال در شبکه اچ. بی. او متوجه شدند که یک منبع عظیم از معناها و نمادها در گفتگوهایی به وجود آمده که در فنپیجهای سریال وجود دارد. آنها شروع به تحلیل گفتگوها و کامنتهای مردم در مورد سریال، شخصیتهای آن و یا گافهایی که در هر اپیزود وجود داشت، کردند. آنها به دقت پیشبینی روند داستان از دید مردم را آنالیز کردند و با این کار متوجه شدند که کدام هنرپیشه و شخصیت و صحنه جذابیت بیشتری داشته!
بر اساس مجموعه تحلیل نظرات مخاطبان در نتیجه، خط داستان را عوض میکردند. اینجا بود که مخاطب وارد داستان میشد و تأثیر خود را میگذاشت. تأثیرگذاری بدین شکل بود که ناگهان شخصیتی که خیلی محبوب بود در ابتدای سیزن بعدی کشته شد در حالی که از خط داستان چنین برداشتی شکل نمیگرفت. بدین ترتیب ناگهان زیست جهان مخاطبان در موقعیت مسألهانگیز جدیدی قرار گرفت.
آیا میتوان گفت که برخلاف رسانههای دیگر که ناتوان از مشارکتدهی مخاطبان هستند و تقریباً هیچ کدام تعاملی نیستند! الآن میتوان مخاطب سریال را مخاطب جدیدی نامید؟
بله، میتوان این سؤال شما را پروراند و تئوریهای جدیدی در مورد مخاطبان سریال گفت. من البته میخواهم یک گام فراتر بروم و بگویم شاید کانسپت «مخاطب» دیگر برای سریال جواب ندهد و بهتر است برای مخاطبان سریال از مفهوم مشارکت کننده استفاده کنیم.
بسیاری از منتقدان فیلم و جامعهشناسان هنر معتقدند که صنعت سریالسازی، به مثابه یک انقلاب، هنرهای دیداری را وارد یک دوره جدید کرده است. نظر شما چیست؟
سریال را میتوان با ادبیات داستانی مقایسه کرد.
«جنبش رمانتیسیسم» در ادبیات، ژانر رمان را پدید آورد. رمانهای بلند در همین هنگام شکل گرفتند که یک انقلاب در ادبیات داستانی به شمار میرفت. رمان، ادبیات را وارد ساحت دیگری کرد و ادبیات بیش از پیش با فلسفه و با زندگی روزمره پیوند خورد.
از این رو، قرن 19 در ادبیات و هنر به عنوان قرن رمان شناخته میشود. در قرن 20 به دلایل جامعهشناختی، تاریخی و سیاسی، رمان افول کرد و به سمت داستان کوتاه رفتیم. سینما هم وارد شد و رمان را از جذابیت گذشته انداخت. همان طور که ژانر رمان در ادبیات یک ژانر بزرگ بود و جهش عظیمی ایجاد کرد الآن هم سریال دارد این کار را در حوزه هنرهای دیداری انجام میدهد. قرن آینده، قرن سریال خواهد بود و سینما به معنای کلاسیک آن، گرچه محو نمیشود، به حاشیه میرود.
الآن فیلمهایی که اسکار میگیرند خیلی چیپ، لوس و بیمزه به نظرمان میرسند و اصلاً تعجب میکنیم که چرا یک فیلم را در یک فستیوال معتبر، بهترین دانستهاند. حقیقتاً دیگر فیلم خوبی هم تولید نمیشود که بخواهند برگزینند.
خیلی از کارگردانها و بازیگران و تهیهکنندههای سینمای کلاسیک به سمت سریال آمدهاند. حتی یک سری فیلمهای سینمایی دنبالهدار شکل گرفته! قبلاً هم در سینمای کلاسیک این کارها انجام میشد، ولی الآن بیشتر شده! «ماتریکس» و بعد هم «ارباب حلقهها» به صورت چندتایی درست شدند. اینها نمونههایی از فیلمهای سینمایی هستند که تلاش کردهاند نوعی جهش به سمت سریال داشته باشند.
انگار سینمای کلاسیک میخواهد از این اتفاق عقب نماند. در مجموع به سمتی میرویم که ژانر هنرهای دیداری وارد مرحله و جهان دورهای جدید میشود. در این جهاندوره، سینما به معنای کلاسیکش ارج و قرب گذشته را ندارد و سریال دارد جایگزین آن میشود.
آیا میشود گفت: یکی از دلایل مقبولیت این فضای سریالی، این است که سریالها به زندگی روزمرۀ ما شباهت دارند؟ مثلاً همان طور که بچههای همسایه بزرگ میشوند، بچههای سریال هم قد میکشند و جزئیات زندگی شخصیتها را بیشتر میشناسیم.
بله، یک دلیل عمدهاش همین است. در سینمای کلاسیک، داستان فشرده بود و اصلاً نمیشد اینقدر زیاد به داستان و شخصیتها نزدیک شد.
البته نمیخواهم وارد گفتمان مطالعات فرهنگی شوم بلکه با دید پدیدارشناسانه به سریال مینگرم. اصطلاحاتی مثل «زندگی روزمره» مربوط به مطالعات فرهنگی هستند، ولی من رویکرد پدیدارشناسانه دارم و با سریال زندگی میکنم. سریال، فراتر از زندگی روزمرۀ من است. همۀ آدمها در زندگی روزمره خرید، پخت و پز و شست و شو انجام میدهند، ولی هیچ کدامش یادشان نمیماند. سریال فراتر از زندگی روزمره است، چون در خاطر میماند.
گرچه عناصر مختلف زندگی روزمره و حتی ملالِ زندگی روزمره را در بعضی سریالها تجربه میکنید، در خلال سریال در جهان تازهای مشارکت دارید و حتی اتفاقهای زندگی روزمره را در خلال دریچهای رو به آن جهان جدید تفسیر میکنید. بدین ترتیب، زندگی روزمره، ذیل سریال قرار میگیرد.
یعنی تابعی از سریال میشود؟
تابعی از سریال و جهانی میشود که منِ مشارکت کننده، در همراهی با شخصیتها و داستان سریال برای خود میسازم. زندگی روزمره در دل آن جهان قرار میگیرد. نمیگویم زندگی روزمره تابع سریال است، ولی بخشی از آن میشود. نوید «جهاندوره» جدیدی که گفتم، با این نوع عناصر پدیدار میشود.
یک انگ که بخصوص جامعهشناسهای سنت انتقادی، همیشه به سریال وارد میدانند این است که «راهی برای غیرسیاسی شدن جامعه به شمار میرود و عادتوارهای است که ما را به سمت فارغ شدن از مسائل اطراف سوق میدهد و باعث خلأ ذهنی میشود». حتی گاهی پا را فراتر میگذارند و سریال را مخدر نسل جدید میدانند. این دیدگاه انتقادی را چطور تفسیر میکنید؟
عدهای شاید چنین تفسیرهای رادیکالی بدهند، ولی من زیاد موافق نیستم. شاید نظریات صنعت فرهنگ و امثال آن را مطرح کنند، ولی من نمیتوانم بپذیرم. ابتدا باید تعریف سیاست و امر سیاسی را مورد بازاندیشی قرار دهیم. من تعریف سیاست با این نوع نگاه را نمیپسندم.
پس اگر درست فهمیده باشم به نظر شما سریالدیدن نوعی از سیاستورزی جدید است.
اگر سیاست را به معنای هابرماسی آن در نظر بگیریم، سریال یک سیاستورزی جدید با وجوه انتقادی زیاد است. معتقدم تعریف هابرماسی از سیاست، خیلی جامعتر و فراگیرتر است و ویژگیهای تأملگرایانه و بازاندیشانه بیشتری را دارد.
بدین ترتیب، سریال دیدن هم امری سیاسی و اجتماعی به شمار میرود؟
بله، و، چون کنشی اجتماعی است و در زیست جهان اجتماعی رخ میدهد، امری سیاسی نیز هست.
به هر حال، هم از نگاه پدیدارشناسانه و هم از دید اندیشه انتقادی، میشود خیلی از حرفها و نظریههایی که در سینمای کلاسیک میزدیم را به صورتی غنیتر و قویتر پیرامون سریال مطرح کنیم. حتی جریانهای چپ هم در مورد سینمای کلاسیک نتوانستند به خود اجازه دهند که کلیت سینما را جزئی از «صنعت فرهنگ» بدانند بلکه سینما را به دستههایی مثل «سینمای خارج از ژانر» و ... تفکیک کردهاند. در بعضی سریالها وجوه «صنعت فرهنگ» آن قویتر از وجوه انتقادی آن است. حتی در سریالهایی که ژانرهای خیلی اکشن و عامهپسند دارند، مشابه سینما، بهطور همزمان وجوه انتقادی مشاهده میشود.
آیا جهانی که سریال به وجود میآورد، یک فلسفه خاص دارد و چیز خاصی را روایت میکند؟ نخ تسبیح روایتهای این سریالها چیست؟ این فیلمها چه فلسفه و جهانبینی دارند؟
ابتدا مقدمهای در ارتباط با این سؤال بیان میکنم. من سریال را یک گسست از سینما نمیدانم بلکه سریال ادامه هنر مدرن از جمله سینما است.
همان طور که در اخلاق مدرن و سیاست مدرن قائل به گسست نیستم، گسست را در هنر مدرن قبول ندارم. سؤال شما را در گفتمان فلسفی و اجتماعی مدرنیته جواب میدهم. همان طور که در سینما، رمان و هر هنر مدرن دیگر هم نقد مدرنیته را میبینید و هم دفاع از آن؛ همان طور که در فلسفه مدرن شاهد نقد و دفاع همزمان هستید؛ سریال نیز یک فلسفه خاص و عمومی ندارد منتها نخ و رگه پیونددهندهای که هنر مدرن، علم مدرن، سیاست مدرن و اخلاق مدرن را از 300 یا 400 سال پیش تا کنون در عرصه تاریخ جلو برده و به هم متصل کرده «گوهر روشنگری» است؛ همان چیزی که متفکران، هنرمندان و کنشگران امروز و دیروز در مقابلش یا در کنارش به سخن گفتن پرداختهاند.
بالاخره یک عنصر مشترک در این امر مدرن و روشنگرانه وجود دارد که من اسمش را «اندیشۀ بازتابی» یا «تأملگرایانه» یا «خوداندیشانه» میگذارم؛ یعنی ما از رنسانس به بعد، آگاه شدهایم که هر چیزی را باید زیر ذرهبین نقد بگذاریم؛ حتی خودمان، تواناییهای خویش، شناختهایمان و کنشهایی که انجام میدهیم!
میخواهیم تن به اسطوره و خرافه ندهیم؛ تن به ظلم و ستم ندهیم، و تن به زشتی و ابتذال هم نسپاریم. در هر سه عرصه علم، اخلاق و هنر، میخواهیم معیارهای داوری خود را هر چه عقلانیتر، متکاملتر، انسانیتر و خردمندانهتر کنیم.
قهرمانهای این سریالها چه چیزی را ترویج میدهند؟
به نظر من در این فقره نمیشود یک جواب سرراست داد. این که قهرمانهای سریال چه باشند و چه کنند بستگی به داستان دارد، ولی کلیت جریان سریال در ادامه علم مدرن، هنر مدرن، سینمای کلاسیک، سینمای قرن بیستم، و همچنین در کنار علم مدرن، فلسفه مدرن و اخلاق مدرن است.
تمام اینها را در مجموع در جهت عقلانیتر شدن بیشتر انسان میدانم. رگه پیونددهندهای که کلیت تمام اینها را توضیح دهد، همان «گوهر روشنگری» و عقلانیت است.
به مدد تکنولوژیهایی که برای دانلود سریالها وجود دارد، از تهران گرفته تا کابل تا نیویورک، همه با هم یک سریال را میبینیم. شاید سؤالم شعاری باشد، ولی آیا این فناوریها میتواند باعث نزدیککردن مرزها به هم و رفتن به سمت درک جهانی مشترک باشد؟
قطعاً همین طور است. آرمان روشنگری در نهایت، آزادی، برابری و صلح است. آرمانهای روشنگری، رهایی است. این رهایی، میتواند برابری را به عنوان یک ایده محقق سازد. هم صلح و هم آزادی، به قول کانت، ایدههای تنظیم گر هستند. ما با نگاه به این ایدهها میتوانیم در جهانی مشترک همبهره باشیم طوری که یک افغان، یک نیویورکی، یک آفریقایی و یک ایرانی همه با هم به افقی مشترک برسند.
گویا با دیدن سریال، نوعی همزادپنداری با شخصیتها میکنیم و دردهای مشترکمان را فریاد میزنیم و به اشتراک میگذاریم. یکدیگر را حساس میکنیم وقتی که از خود میپرسیم که مضمون نهایی که در این سریال به اشتراک گذاشته میشود در نهایت به چه افقی مینگرد؟ چه آرمانی دارد؟ این آرمان است که در نهایت آدمها را به یکدیگر پیوند میدهد و باعث میشود بدون این که طرف مقابل را بشناسم، ساعتها در مورد فلان سریال با وی به صحبت بنشینم.
به وجود آمدن همین گفتگو به معنای نوعی نزدیکی است و این که بیش از پیش، از خشونت دور میشویم. هر چه بیشتر گفتگو کنیم، کمتر جنگ بینمان رخ میدهد.
منبع: ایران