سینماسینما، حسین آریانی
نقطه قوت فیلم خوب «متری شیش و نیم» کارگردانی خلاقانه و تاثیرگذار، فضاسازی پُرتنش و درگیرکننده اش، و رو به رو کردن تماشاگر با شخصیت محوری ضد کلیشه و متفاوتِ فیلم، پلیسی به نام «صمد مجیدی» (با بازی تماشایی پیمان معادی) است.
اکثر آثار ژانر پلیسیِ مرتبط با مضمون قاچاق مواد مخدر در سینمای ایران، به عنوان زیر مجموعه ای از سینمای بدنه، حتی پیش از تماشا، به دلیل به کارگیری کلیشه های تکرار شونده و مستعمل، تکلیفشان با خودشان و مخاطب روشن است. کلیشه های آزار دهنده و دافعه برانگیزی چون خماری و درد کشیدن اغراق آمیز و تصنعی معتادان، پلیس فرشته خصالی که می خواهد معتادان و بزهکاران را در ثانیه ای متحول و رستگار کند، و قاچاقچی سنگدل و دیوسیرتی که بیشتر به کاریکاتوری از یک بَدمن رویین تن و شکست ناپذیر شبیه است.
پیش از تماشای «متری شیش و نیم» با اینکه می دانیم که با فیلمی در گونه پلیسی-مواد مخدر روبروییم، اما به دلیل کارنامه درخشان و قابل توجه سعید روستایی، نگرانی کمتری داریم که اثری تکراری و کلیشه ای پیش روی داشته باشیم. با شروع فیلم و سکانس تعقیب و گریز نفس گیر آغازین، اما، نگرانی اولیه مان در ثانیه ای محو و خیالمان راحت می شود؛ و خود را با اشتیاق به حاصل خلاقیت و سخت کوشی روستایی می سپاریم تا اتمسفر و فضای فیلم ما را با خود ببرد.
«صمد مجیدی» در«متری شیش و نیم» دیگر آن پلیس آراسته، با نزاکت و اخلاق مدار بسیاری از فیلم ها و سریال های پلیسی ایرانی نیست که حتی تندخویی و برخورد قهرآمیزش هم قاعده مند و کنترل شده باشد؛ و مانند یک معلم اخلاق و با تعامل، مدارا و نصیحت موجب تحول معتادان و بزهکاران شود. اینجا برای اولین بار پلیس واقعی و ملموسی را روی پرده می بینیم؛ قاطع، بدون انعطاف و گاه بی رحم و بی شفقت نسبت به مجرمین و بزهکاران که بسیار در تناسب است با رویارویی ناگزیر و قهر آمیز مجریان قانون، هنگام مداخله و ورود به عرصه ی بی رحمانه و خالی از انسانیتی به نام قاچاق مواد مخدر. ناگفته پیداست که هنگام ورود به چنین ازدحامی از پلشتی و خشونتِ لجام گسیخته که تنها قانون جنگل بر آن حکمفرماست؛ لحظه ای اهمال و انعطاف می تواند به راحتی به از دست رفتن زندگی مجریان قانون بیانجامد.
نمونه مشابه شخصیتِ«صمد مجیدی» را هر چند در سینمای ایران نمی توانیم به یاد بیاوریم. اما نمونه ی چنین پلیسی هایی را در سینمای جهان به یاد داریم. مثلا در سینمای آمریکا، می توانیم به شخصیت هایی چون«جیمی دویل» (با بازی جین هاکمن) و «هری کالاهان» ( با بازی کلینت ایستوود) در فیلم های «ارتباط فرانسوی» (ویلیام فرید کین) و «هری کثیف» (دان سیگل) در دهه 70 میلادی اشاره کنیم؛ که البته شمایل بی نزاکت، خشن، بی رحم و غیر احساساتی آن ها، چیزی بسیار فراتر از شخصیت «صمد مجیدی» در «متری شیش و نیم» است.
در طول تماشای«متری شیش و نیم» شاهد صحنه های به شدت واقعی، بی پرده و صریحی، در مورد زندگی معتادان و قاچاقچیان خرده فروش مواد مخدر و بزرگ شدن فرزندان آنها در کانون ناامن و خشن خانواده ها هستیم؛ که کمتر مشابه شان را در سینمای ایران به یاد می آوریم. همچنین کمتر فیلمی در سینمای ایران احاطه اش بر انبوهی خاص و متفاوتی از سیاهی لشگرها (و گویا متشکل از معتادان واقعی) و ساختن فضایی غریب به واسطه آن ها را این چنین به رخ کشیده است.
روستایی در «متری شیش و نیم» کارگردانی به مراتب قوی تر و پخته تری از «ابد و یک روز» دارد؛ اما متاسفانه وضعیت فیلمنامه این گونه نیست. «ابد و یک روز» فیلمنامه قوی تر و منسجم تری داشت؛ در حالی که فیلمنامه ی «متری شیش و نیم»از عدم انسجام و نداشتن استراتژی مشخص در درام پردازی رنج می برد.
«متری شیش و نیم» از دو بخش متفاوت تشکیل یافته است. بخش اول ، یک سوم ابتدایی فیلم است که به گره گشایی و دستگیری رئیس باند قاچاق، «ناصر خاکزاد» (با بازی نوید محمدزاده) می انجامد. در این بخش درام به خوبی رو به جلو حرکت و روند اوج گیرنده ای را طی می کند؛ اما در بخش دوم یعنی دو سوم باقیمانده متاسفانه، درام دچار سکون می شود و تا حدودی از رمق میافتد.
در بخش دوم فیلم با تغییر مرکز ثقل درام از «صمد» به «ناصر» رو به رو هستیم. بدین ترتیب «متری شیش و نیم» از یک فیلم پلیسی حادثه پرداز در نیمه اول، بدل به درامی روانشناسانه و در کندوکاو ریشه های بزهکاری «ناصر» و این تحلیل روانشناسانه که «هر مجرمی در حقیقت یک قربانی است» می شود؛ و این مسئله عامل اصلی افت فیلم در نیمه دوم است.
در میان ریشه یابی روانکاوانه جرائم «ناصر»، مونولوگ های شعاری و سانتی مانتال او در باب گذشته پُر از رنج و فقر و محنت خانواده اش و فقدان عدالت اجتماعی و اقتصادی در جامعه، هم حاصلی جز برانگیختنِ احساسات دم دستی و سطحی تماشاگر ندارد.
همچنین به یاد بیاوریم صحنه اعدام سوزناک و سانتی مانتال «ناصر» و آن نمای لو انگلِ اغراق آمیز از «صمد» که از بالای بام دارد به صحنه اعدام نگاه می کند، و مثلا می خواهد «صمد» را متاثر و مبهوت از صحنه اعدام «ناصر» نشان دهد، بدون اینکه سئوال شود که میان «ناصر» و صدها قاچاقچی که پیش از او، گیریم اکثرا با عقبه ی خانوادگی پُر از فقر و فلاکت اعدام شده اند چه تفاوتی وجود دارد، که «صمد» باید به خاطر «ناصر» اختصاصا به پشت بام زندان بیاید و از آنجا صحنه اعدام را تماشا کند؟
آیا نیت روستایی دلسوزی برای شخصیتی چون «ناصر» بوده است؟ باید به یاد داشته باشیم که ناصر یک قاچاقچی خرده پا و معمولی نیست او رئیس یک باند بزرگ، مخوف و بی رحم مواد مخدر است. اگر نیت روستایی همدردی با «ناصر» بوده، در اینصورت آیا باید برای همه تبهکاران و قاچاقچیان گردن کلفت و دانه درشتی که در چنگال عدالت و قانون گرفتار آمده اند از آل کاپون گرفته تا پابلو اسکوبار (ملقب به رابین هود کلمبیا) که دوران کودکی سرشار از فقر و بدبختی داشته اند و محرک و خاستگاه بزهکاری همگی آن ها، خانواده های فقیر و مستمندشان بوده است، هم دل بسوزانیم و در تطهیرشان بکوشیم؟ با طرح چنین سئوالاتی است که تناقضات بخش دوم فیلم و برخی از دلایل اینکه این بخش در سطح بخش اول نیست بیش از پیش آشکار می شود.
روستایی سعی کرده در بخش دوم با استفاده از خطوط فرعی و خرده روایت هایی چون: ماجرای پسری که با فشارهای پدرش، اتهام حمل مواد را به گردن می گیرد و راهی کانون اصلاح و تربیت می شود، داستان عشق نافرجام و شکست خورده «ناصر» و «الهام» (پریناز ایزدیار)، ماجرای قتل فرزند یکی از پلیس ها به دستور سردسته قاچاقچی ها، تقابل دسته جمعی و اعتراض آمیز معتادان با پلیس در بازداشتگاه و جدال های لفظی و بی پایان«صمد» و «ناصر»،… همچنان درام را به لحاظ تاثیرگذاری در اوج نگه دارد. این خرده روایت ها هر چند خالی از جاذبه به نظر نمی رسند، اما به تنهایی برای سرپا نگاه داشتن درام و ارائه کیفیتی همسنگ بخش اول فیلم، کافی نیستند.
با وجود اینکه فیلم خوبِ«متری شیش ونیم» در مجموع فیلمنامه معمولی و متوسطی دارد، و با اینکه دومین تجربه ی روستایی در حد و اندازه های فیلم اول و درخشانش«ابد و یک روز» نیست؛ اما به لحاظ کارگردانی، سعید روستایی آزموده تر و پخته تر عمل کرده و چند گام به جلو برداشته است.