در بحث های اخلاقی، این ذوات قدسی برای همه ما نمونه هستند. وجود مبارک رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) خلیفه خدای سبحان برای هدایت انسان ها بود خداوند همه را هدایت می کند؛ منتها بعضی قبول می کنند بعضی نکول. وجود مبارک آن حضرت هم در سه منطقه هدایت داشت هم در منطقه ملّی و محلّی که حوزه اسلامی بود، هم در بخش منطقه ای که حوزه موحّدان عالَم بود اعم از مسلمان ها و کلیمی ها و مسیحی ها و مانند آ ن و هم در منطقه بین المللی نسبت به انسان ها، چه مسلمان، چه کافر؛ این ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمینَ﴾ بودن، ﴿کافَّةً لِلنَّاسِ﴾ بودن، ﴿لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾بودن، ﴿ذِکری لِلْبَشَرِ﴾ بودن این چند طایفه از آیاتی که در قرآن کریم راجع به گستره رسالت آن حضرت سخن می گوید دو اصل را به ما می فهماند: یکی کلّی، یکی دوام؛ یکی همگانی، یکی همیشگی. حضرت برای همه مردم در همه تاریخ الی یوم القیامه هست، این اصل اول؛ ائمه(علیهم السلام) هم جانشینان این حضرت هستند چه آنهایی که رسالت و خلافت داشته باشند مثل دوازده امام(سلام الله علیهم)، چه صدیقه کبرا(سلام الله علیها) که ولایت دارد، حجّت بالغه الهی است، عصمت کبراست و به صورت ظاهر امام نیست. اینها در سه منطقه، جانشین وجود مبارک رسول گرامی هستند؛ لذا هم درباره شیعه ها آنها پیام تربیتی دارند و مسلمان ها، هم درباره اهل کتاب، هم درباره کسی که اسلام را نپذیرفته. این سوره مبارکه «انسان» که تقریباً بیست آیه اوّل آن، بعد از آن شش آیه، راجع به خاندان عصمت و طهارت است مستحضرید که وجود مبارک امیرالمؤمنین و صدیقه کبرا و حسنین(سلام الله علیهم) و تربیت شدهِ مکتب اینها به نام فضّه خادمه(رضوان الله علیها)، اینها آن روزه هایی که گرفتند و افطارهایی که کردند، در ﴿وَ یطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یتیماً وَ أَسیراً﴾ حضور داشتند. مستحضرید مدینه یک شهر مسلمان نشین بود، در مدینه کسی اسیر نبود مگر در جنگ هایی که مسلمان ها با کفار و مشرکین داشتند هم آنها پیروز می شدند از مسلمان ها اسیر می گرفتند، هم مسلمان ها پیروز می شدند از آنها اسیر می گرفتند، آن که در مدینه اسیر بود او که مسلمان نبود، حالا ممکن است، بعدها اسلام آورده باشد؛ ولی بالأخره کافر بود، این کافر را صدیقه طاهره، مثل حضرت امیر در حال روزه، افطاری خودشان را به این کافر می دادند، اگر کسی در قلمرو اسلامی به سر می برد، ولو کافر نباید گرسنه باشد، این پیام صدیقه کبراست. آن یتیم و مسکین را خیلی ها بر اساس کمک عاطفی کمک می کنند؛ اما کسی حاضر نباشد که کافری گرسنه باشد، این برای آن است که پیام آن پیامبری را به دوش می کشد که آن چند طایفه آیات، گستره رسالت آن حضرت را بیان می کنند از همان اول فرمود: این ﴿لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾ است، ﴿ذِکری لِلْبَشَرِ﴾ است، اینها در سوَر مکی نازل شد؛ اینها که اختصاصی به سور مدنی ندارد در سور مکی همان اوایل که نازل شد، فرمود: این رسالت، رسالت جهانی است کلّی و دائم، همگانی و همیشگی است. اینها که جانشینان آنها هستند اینها هم حرف جهانی می زنند می گویند دست ما برسد، کافر گرسنه باشد با دین ما سازگار نیست این آیه هفت و هشت سوره مبارکه «ممتحنه» هم همین است، فرمود: ﴿لا ینْهاکمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یقاتِلُوکمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یخْرِجُوکمْ مِنْ دِیارِکمْ﴾ کفاری که با شما بد نکردند خدا نهی نمی کند که شما نسبت به اینها عدل و قِسط را رعایت کنید: ﴿أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیهِمْ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطینَ﴾؛ فرمود کفاری که با شما کاری ندارند نه تبعیدتان کردند، نه تحریمتان کردند، مزاحم شما نشدند، امنیت شما را آسیب نرساندند، با آنها با عدل رفتار کنید، اگر منطق قرآن این است و اگر وجود مبارک حضرت حامل این منطق است، جانشینان او هم همین حرف را می زنند؛ لذا برای آنها یک امر عادی بود، هیچ کس هم اعتراض نمی کرد که شما چرا به کافر نان می دهید؛ حالا آن ایثار حرف دیگر است، این ضمیر ﴿حُبِّهِ﴾ به نان برنمی گردد که اینها حبّ نان داشته باشند، «و یطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حبّ الله»، «الله» اسمی نیست که مرجعیت آن به این باشد که قبلاً اسم آن ذکر بشود تا ما ضمیر را به او برگردانیم هر جای قرآن ضمیر بخواهد به «الله» برگردد نیازی به ذکر سابق ندارد او ﴿هُوَ مَعَکمْ أَینَ ما کنْتُمْ﴾نیازی به ذکر سابق او نیست بعضی چیزها که روشن است دیگر احتیاجی به ذکر ندارد در سوره مبارکه «شمس» وقتی گفته می شود: ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها ٭ وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها﴾ این ضمیر «ها» به چه کسی برمی گردد؟ اشیایی که قبلاً ذکر نشد، اگر «و حذف ما یعلم منه جائز»، چیزی که «بین الرشد» است، لازم نیست، ذکر شود، «و یطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلَی حبّ الله»، نه «حبّ الطعام» محبوب اینها «الله» بود نه طعام. در بخش هایی از سوره «حشر» دارد که ﴿وَ یؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾این برای همان فقرای مدینه و انصار مدینه است که جزء مختصات خودشان هم باشد نیازهای آنها هم باشد باز دیگران را بر خود مقدّم می دارند؛ ولی بالأخره اینها دیدند که اهل بیت این طور با کافر رفتار می کنند صدیقه طاهره(سلام الله علیها) هم جزء همین پنج تن بود، آن فرزندان هم به این پدر و مادر اقتدا کردند فضّه هم به همین ها اقتدا کرده است، اگر وجود مبارک حضرت امیر نبود در روی کره زمین کسی همتای فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نبود این در بعضی روایات ما هست.
اما برسیم به مسائل اخلاقی که هم محلّ ابتلای ما و هم تتمّه بحث های روز ما است. بحث های اخلاقی کسی که اهل حوزه و دانشگاه و کتاب و کتیبه است، یک سلسله آیات و روایات را ممکن است ارزیابی کند؛ ولی دستور نزاهت اخلاقی، دستور جهانی است، همه ما موظف هستیم، متخلّق به اخلاق الهی شویم. این یک کتاب نانوشته می خواهد، این یک کتیبه نانوشته می خواهد، در درون هر کس باید باشد تا انسان برابر آن کتیبه و کتاب نانوشته که رمزگونه در درون ما نهادینه شده است، برابر آن عمل کنیم. چندین روایت است وقتی که از ائمه(علیهم السلام) سؤال می کنند مسائل اخلاقی را مطرح می کنند، می فرمایند، شما دو بخش دارید: یکی بخش اندیشه است که عقل نظر متولّی آن است، یکی بخش انگیزه است که عقل عمل مسئول آن است این عقل عمل همان است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان». هم شما در بود و نبود عالَم برنامه دارید و می توانید به خوبی تشخیص بدهید هم در باید و نباید؛ چه چیزی هست و چه چیزی نیست، آیا در عالم خدا هست یا نیست؟ گاهی به فطرت ارجاع می دادند، هم از امام صادق(علیه السلام) نقل شد، هم از امام عسکری(سلام الله علیهما) نقل شد که گاهی می فرمودند آیا مسافرت دریایی کردی؟ سوار کشتی شدید کشتی در آستانه غرق شدن بود؟ عرض کردند بله، فرمود در آن حال اضطرار و اضطراب به چه کسی متوجه می شوید؟ عرض کردند به یک قدرت ازلی که بتواند دریا را مهار کند، فرمود همان خدای توست. این توجه دادن به آن غریزه فطری که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ این سرمایه و میزان تشخیص بود و نبود است برای همه. ممکن است جزئیات را انسان نداند، چه اینکه نمی داند، باید به دستورات رهبران الهی مراجعه کند؛ ولی اصلِ ترازو را خدا به انسان داد که بفهمد چه چیزی حق است، چه چیزی باطل، چه چیزی صدق است چه چیزی کذب، در بخش اندیشه که قلمرو بود و نبود است. اما در بخش انگیزه که در بخش عقل عملی است و قلمرو باید و نباید است فرمود، حرفی که دیگران بزنند شما خوشتان نمی آید نزنید این ترازو را خدای سبحان در همه ایجاد کرده اگر کسی ستم کند، شما خوشتان می آید یا نمی آید؟ عرض کردند بدمان می آید، فرمود شما هم نکنید. کسی اهانت کند بدتان می آید یا نه؟ عرض کردند بله بدمان می آید، فرمود این میزان است خدا به شما داد؛ این ﴿وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ همین است.
ببینید خداوند که سوگند یاد می کند، سوگندهای خدا؛ نظیر سوگندهای بشر در محاکم قضایی نیست. در محاکم قضایی سوگند در مقابل بینه است کسی که دست او خالی است دلیل ندارد، سوگند یاد می کند. آن کسی که بینه دارد که مدّعی است باید بینه و شاهد و دلیل خود را ارائه کند اینکه دست او خالی است سوگند یاد می کند. سوگند در محاکم قضایی در مقابل بینه است؛ ولی سوگندهای قرآنی به خود بینه است، نه در مقابل بینه. یک وقت است کسی در فضای تاریک می گوید، الآن آفتاب طلوع کرده است به او می گویند چرا؟ دست او خالی است فضا تاریک است، سوگند یاد می کند؛ اما یک وقت است کسی در فضای شفاف و روشن و بیرون است، دیگری در اتاق تاریک است از او سؤال کنند صبح شد یا نه؟ آفتاب طلوع کرد یا نه؟ و از او می خواهند سوگند یاد کند، او می گوید به این شمس سوگند الآن آفتاب طلوع کرده است! این به بینه قسم می خورد نه در مقابل بینه. قرآن کریم وقتی سوگند الهی را یاد می کند به خود بینه سوگند یاد می کند. قرآن کریم به نِی نیشکر که مسائل اقتصادی جامعه را تأمین می کند که قسم نخورد، نیشکرِ آن روز و امروز که بخش وسیعی از برکات موادّ قندی را همین نی نیشکر تأمین می کند اما این نی قلم که با مرکب سیاه مأنوس است، خدا به آن نیشکر قسم نخورده، به این قلمی که عامل کتابت و سواد و فرهنگ است قسم خورده: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یسْطُرُونَ﴾[14] قسم به ابزار فرهنگ، یک عده بیراهه می روند کسی به فرهنگ قسم بخورد یعنی چه؟ به کتاب قسم بخورد یعنی چه؟ این قسم در مقابل بینه است یا به خود بینه سوگند یاد کرد؟ همه قسم های قرآن به بینه است، نه در مقابل بینه. فرمود قسم به علم و سواد، یک عده بیراهه می روند ﴿ن﴾ هم یعنی مرکب: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یسْطُرُونَ﴾. بنابراین هم سرمایه های اندیشه را به ما داد که بفهمیم خدایی هست، هم سرمایه انگیزه را به ما داد که بفهمیم عدل حق است، ظلم باطل است. فرمود آن طرزی که اگر درباره شما بگویند و دیگران بخندند خوشتان نمی آید شما نگویید. گفتند طنز را به صورت قضایای کلّی مطرح کنید عیب ندارد، اما با کسی شوخی نکنید چون این کم کم زمینه ترک ادب را فراهم می کند.
بنابراین وظیفه اخلاقی که برای همه ما مشخص شده است گذشته از راه های بیرون ما دوتا چراغ فروزان درونی داریم بسیاری از ائمه(علیهم السلام) در بسیاری از سخنان خود فرمودند: این میزان را خدا به شما داد. سرّش این است که ما همیشه بیرون دروازه را نگاه می کنیم، از خودمان غافل هستیم. آن که می گفت:
بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
همین است، حق با ما هست ما از دور «یا حق» می گوییم، عدل با ما هست ما از دو «یا عدل و داد» می گوییم، این را در درون همه ما نهادینه کردند. ما هر حرفی خواستیم بزنیم، هر چیزی خواستیم بنویسیم، اول باید بر آن هویت خود عرضه کنیم که اگر دیگری نسبت به ما می کرد این را می پسندیدیم یا نه، اگر نمی پسندیدیم ما هم نسبت به دیگری نپسندیم.
بنابراین این چنین نیست که به ما مسائل اخلاقی را تکلیف کرده باشند؛ ولی ترازو نداده باشند؛ البته مسئولیت کسانی که اهل حوزه و دانشگاه هستند بیش از مسئولیت افرادی است که این توفیق را پیدا نکردند. می گویند عالمان دین در کنار دوزخ حرکت می کنند که اگر بغلتند و بیفتند در جهنم می روند؛ ولی کسانی که دسترسی به این معارف ندارند احکام دین به اینها کمتر رسیده است، فاصله اینها از دوزخ قدری بیشتر است، ممکن است اُفت و خیزی داشته باشند چند بار بیفتند و برخیزند و توبه کنند و راه نجات را بیابند؛ ولی عالمان دین سقوط همان و افتادن در جهنم همان، برای اینکه حجّت الهی بر اینها بالغ شده است و قبل از اینکه آن حجّت تمام شود این دو حجّت را ذات اقدس الهی در درون ما نهادینه کرده است. فرمود من این سرمایه ها را به شما دادم ما چرا کار بد کردیم قبل از اینکه معتاد شویم به کار بد، آن شب خوابمان نمی برد، چرا؟ چون ذات اقدس الهی در یک بخش ما را خودکفا کرد، نه در همه بخش ها. فرمود: قانون گذاری را در درون شما نهادینه کردم، اجرای قانون را در درون شما نهادینه کردم، داوری و تطبیق بین قانون و اجرا را در درون شما نهادینه کردم، این تفکیک سه قوّه که از دیرزمان از یونان و غیر یونان آمده از همین معرفت شناسی نفس است. در درون ما این سه قانون هست، یک؛ تفکیک قوا هم هست، دو؛ سه کرسی هست برای سه دستگاه، سه؛ آنچه خدای سبحان در درون ما به عنوان «احسن المخلوقین» ایجاد کرده است از همان درون گرفتند به بیرون دادند.
یک بحث داریم در درون ما که عقل نظر و اندیشه و علم و ادراک آن را به عهده دارند که قانون شناسی است که چه چیزی باید و چه چیزی نباید، خیلی از چیزها را ما می فهمیم و یک سلسله دستگاهی است که مسئول اجراست و آ ن اراده است و نیت است و تصمیم است و اخلاص است که این بخش عزم که هیچ کاری با جزم ندارد، جزم برای عقل نظر است و اندیشه است، عزم برای عقل عمل است و انگیزه است مرزهای آنها کاملاً جداست یکی قانونگذار است یکی مجری قانون، در قبال این دو کرسی عزم و جزم؛ یعنی اندیشه و انگیزه، یک کرسی بلندقامتی در وسط نهاده شده است که قاضی بر آن کرسی نشسته است به نام «نفس لوّامه»، این بخش، تطبیق می کند آن مقرّرات قانونی را با اجرا و اجرا را با آن قانون؛ اگر خوب بود انسان خوشحال است، این خوشحالی و نشاطِ درون برای کیست؟ برای کدام قوّه از قوای درون ماست؟ و اگر بد بود مرتب نیش می زند اعتراض می کند که چرا این کار را کردی آن شب اول انسان خوابش نمی برد، این همان «نفس لوّامه» است: ﴿لاَ أُقْسِمُ بِیوْمِ الْقِیامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾ اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ ده بار، صد بار، کمتر و بیشتر کجراهه رفته، راه دیگران را بسته، خودش بیراهه رفته با رشا و ارتشا این قاضی این چراغ قضا و داوری را خاموش کرده؛ آن وقت: ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾ حساب دیگری دارد وگرنه خدای سبحان با طهارت آفریده، با این سه قوّه جداگانه آفریده؛ هم فهم قانونگذار در داخله کار ما نه نسبت به جهان خارج، ما چه کار کنیم چه کار نکنیم، هم نیروی اراده و عزم که مجری مقرّرات عقلی است و هم داور میانی که داوری می کند، اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ خلافی کرد شب وقتی به بستر استراحت رفت مدت ها خوابش نمی برد مرتب از درون نیش می خورد این نیش را چه کسی می زند؟ چه کسی نیش به دست او داده؟ چه کسی به او گفته نگذار این بخوابد، چه کسی گفته خواب آرام را از او بگیر؟ این همان نفس لوّامه است. بنابراین ما از هر جهت مجهّز هستیم. تفکیک قوا در درون ماست، بعدها حکمای یونان و امثال یونان این را به بیرون کشاندند همان طور که خدای سبحان ما را به این جهاز مجهّز کرده است حکما برابر این نظام احسن، جهان را سامان بخشیدند و این هست. اگر قاضی بیرون را با رشا و ارتشا و روی میز و زیر میز می شود خاموش و خفه کرد، نفس لوّامه هم این چنین است، یک بار، دو بار، سه بار، کمتر و بیشتر اگر او را سرکوب کنند، او دیگر بعد داوری ندارد، گاهی هم لذّت می برد. انسان اگر ـ خدای ناکرده ـ راه فرشته ها را طی نکرد ددمنشانه شد و دیو شد، این همه قوا را می تواند رام کند، این خوی درندگی اگر شهوت و غضب، بر آ ن نیروی قانونگذار و و قانون شناس و مجری قانون مسلّط شدند، این کارها از آنها برمی آید. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که فرمود: «کم مِن عَقلٍ أَسِیرٍ تَحتَ هَوی أَمِیر»هوا و هوس وقتی غالب شد این عقلِ فکر و عدل محور را به بند می کشد «کم مِن عَقلٍ أَسِیرٍ تَحتَ هَوی أمیر». آن وقت این نفس به جای اینکه «امّاره بالعدل» باشد، «امّاره بالحُسن» باشد، «امّاره بالحقّ و الصدق و الخیر و الحَسن» باشد می شود «امّاره بالباطل و الکذب و الشرّ و القبیح»؛ ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾؛آن وقت این رومیزی و زیرمیزی او نمی گذارد که او داوری کند. بنابراین ما هیچ راهی نداریم برای اینکه عذرخواهی کنیم. اگر کسی اهل حوزه و دانشگاه است که حجّت الهی بر او نسبت به دیگران بالغ تر است و اگر درس نخوانده است، دو ترازو خدای سبحان به او داده است، او هیچ عذری نزد خدا ندارد؛ هم می تواند بفهمد چه چیزی هست و چه چیزی نیست، هم می تواند بفهمد چه چیزی باید و چه چیزی نباید.