منظور از «دم» همان نفس رحمانی حضرت حقتعالی است. صادر نخستین یا اولین ظهور، نَفَس رحمانی یا وجود منبسط یا وجود ساری یا تجلی ساری است. با دم رحمانی حضرت حق که «بسم الله الرحمن الرحیم» ناظر به آن است، جهان تجلی کرده است. گلشنراز مشتمل بر هزار بیت، شاهکار بزرگ و موجز عرفان اسلامی محسوب میشود و دیباچه آن گویای جهانبینی عرفان اسلام است و متشکل از سه بخش:
1) مساله مراتب تجلی حضرت حق و چگونگی تجلی جهان از ذات و اسماء و صفات الهی 2) انبیا و نقش ایشان در سیر و سلوک 3) نقش اولیا در هدایت و تربیت معنوی بشر جهانبینی عرفا با جهانبینی فلاسفه و متکلمین متفاوت است. متکلمین (غزالی، فخررازی و شیخمفید و...) از خالق و مخلوق سخن میگویند، فلاسفه (فارابی، ابنسینا و صدرالمتألهین و...) از مراتب وجود سخن میگویند و عرفا (مولوی، شیخ صفیالدین اردبیلی و شبستری و...) از تجلی و مراتب تجلی میگویند. ما در کتاب «تفسیر ساختاری سوره حمد» (صفوی، قم، انتشارات سلمان آزاده، 1397) اجمالا دیدگاه عرفانی دوایر وجود و سلسله مراتب تجلی وجود و ظهور اسما و صفات خدا را توضیح دادهایم. شیخاکبر محیالدین اندلسی نیز در کتاب «انشاءالدوائر» سبب آفرینش عالم و مراتب تجلی را در سه باب تدوین کرده: «جدول هیولانی»؛ «جدول حضرت الهیت از جهت اسمای حسنا» و «سبب آغاز ابداء عالم و حدوث و ظهورش» و سپس آنها را تبیین کرده است. چهار بیت اول دیباچه گلشنراز را در مقاله پیشین («فرهیختگان»، 28 فروردین 1398) تبیین کردیم و اکنون بخش دوم شرح دیباچه را پیگیری میکنیم.
در این بخش شبستری «تجلی ظهوری» و «تجلی شعوری» یا «قوس نزول» و «قوس صعود» را تبیین کرده است. اصطلاح «تجلی» در جهانبینی عرفان اسلامی پراهمیت است. عارفان تجلی را در دو معنا به کار میگیرند: 1) در معنای جهانشناختی و 2) در معنای معرفتشناختی. تجلی ظهوری جنبه متافیزیکی و تحلیلی جهانبینی عرفا و تجلی شعوری جنبه معرفتشناسی اندیشه عرفان اسلامی را بیان میکند. البته در گلشنراز پس از دیباچه، بیشتر راجع به «تجلی شعوری» سخن گفتهشده است و شبستری سعی کرده که ابعاد مختلف «تجلی شعوری» یا «معرفتشناسی عرفانی» را تبیین کند. تجلی شعوری جلوهگر شدن حقیقت (حق) بر دل صافی سالک است که نتیجه آن دست یافتن به شناخت حقیقت و معرفت حق خواهد بود. سالک برحسب روشی که برمیگزیند، درنتیجه ارشاد و پس از طی مقامات، به تزکیه روح و تصفیه دل میرسد و آن را جلوهگاه حقیقت میسازد. درحالی که ابنعربی بیشتر کوشش کرده است که جنبه هستیشناسانه تجلی را تبیین کند. سراسر هستی به پنج مرتبه یا به پنج عالم تقسیم میشود و هر بخش نازلتر، مظهر یا آیینه بخش فراتر است و درنهایت، کل عالم هستی مراتب تجلی ظهوری و آیینه حق بهشمار میآید.
بیت پنجم: از آن «دم» گشت پیدا هر دو عالم / وز آن پس شد هویدا جان آدم
منظور از «دم» همان نفس رحمانی حضرت حقتعالی است. صادر نخستین یا اولین ظهور، نَفَس رحمانی یا وجود منبسط یا وجود ساری یا تجلی ساری است. با دم رحمانی حضرت حق که «بسم الله الرحمن الرحیم» ناظر به آن است، جهان تجلی کرده است. دم همان «نفس رحمانی» است. بهوسیله نفس رحمانی هر دو عالم ایجادشده است. منظور از ایجاد نیز تجلی یافتن از عالم «علم الهی» به «عالم عینی» است. یعنی «عالم غیب و شهادت به تجلی شهودی حضرت حق ظهور یافتند» (مفاتیحالاعجاز، لاهیجی، زوار، 1395، ص 6) تجلی غیر از «وجود» و «خلقت» در فلسفه و کلام است. عرفا برای ظهور و حدوث عالم از اصطلاح تجلی استفاده میکنند. عرفا معتقدند در دنیا یک «بود» است که حضرت حق جل و جلاله است (لا اله الا هو) (بقره، 255) و مابقی «نمود» است، یعنی عوالم یا کثرات، «نمود»های آن «بود» هستند و وجودات اعتباری هستند، اما فلاسفه از مراتب وجود میگویند و در رأس وجود، خدا است که واجبالوجود است و علتالعلل. از آن «نفس رحمانی» هر دو عالم ایجاد شده و دو عالم هم منظور عالم غیب و شهادت است، یعنی هم عالم غیب که تشکیل شده از «جبروت» و «ملکوت» و هم عالم شهادت که شامل عالم «ناسوت» است، هر دو از طریق دم رحمانی تجلی یافته است.
از آن دم، «جان آدم» تجلی یافت و مقصود از این آدم، آدم ابوالبشر است. آدم جزئی از عالمین [نیز] هست ولی بهسبب علو درجات و جامعیت، تخصیص به ذکر مجدد شده است.در قرآن و نهجالبلاغه راجعبه تجلیات خدا بیانات متعددی است. «تجلی» یا به «ذات» است نظیر (وَالنَّهارِ إِذَا تَجَلَّی) (اللّیل/2) یا به امر و فعل است، نظیر (... فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّه لِلْجَبَلِ... ) (الأعراف/143)» (راغب اصفهانی، 1383: ماده «تجلی»). «تجلی به معنای انکشاف است که نقیض خفاء به شمار میرود، همچنانکه ظهور، خلاف بطون است: (وَالنَّهارِ إِذَا جَلَّاها) (الشّمس/3)؛ روز پنهان بود و خدای سبحان این پرده را کنار زد. (وَالنَّهارِ إِذَا تَجَلَّی) (اللّیل/2)؛ وقتی شب کنار زده شد، روز نمایان گشت» (مصطفوی، 1430 ق. ، ج 1، 122). مولیالموحدین علی(ع) فرمود: «الحمدلله، المتجلّی لخِلْقِه بخلقه: شکر و سپاس خدای سبحان را که با آفرینش خود، عظمت خویش را بر بندگانش نمایان ساخت» (نهجالبلاغه/ خ 108). نیز میفرماید: «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه، مِن غیر آن یکونوا رأوه، بِمَا أراهم مِن قدرته، و خوّفهم مِن سطوته: خدای سبحان در کتاب آسمانیاش -قرآن- عظمت خویش را نمایان ساخت، بدون آنکه خلایق او را با چشم سر ببینند، به سبب قدرت والایی که از خود نشان داد و بهخاطر ترساندن آنان از سلطه قهار خویش» (نهجالبلاغه/ خ 147).
بیت ششم: در آدم شد پدید این عقل و تمییز/ که تا دانست از آن اصل همه چیز
خداوند وقتی جان آدم را آفرید، عقل را هم در او قرار داد و آن عقل سلیم، قدرت تمییز و تشخیص حق و باطل را دارد. انسان از طریق عقل سلیم میداند اصل همه چیز حضرت حق است و ماسوی الله تجلیات حضرت «هو» هستند و کثرات وجود اصیل و قایم به ذات خود نیستند. عقل سالم بشر این موضوع را میفهمد که حضرت حق «اصل» است. فلسفه خلقت در بیت مذکور با الهام از قرآن (و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون (ای لیعرفون)) و گفتار معروف «کُنتُ کَنزا مَخفیا فأحبَبتُ آن أُعرَفَ، فخَلقتُ الخلق، لِکی أُعرَفَ» (من گنجی پنهان بودم. میخواستم که متجلی شوم. پس آدم را آفریدم تا به شناخت برسد.)، «عرفان به خدا» بیان شده است. مولوی در مثنوی سروده:
بهر اظهار است خلق این جهان / تا نماند گنج حکمتها نهان/ کنت کنزا کنت مخفیا شنو/ جوهر خود گم مکن، اظهار شو» (مثنوی، د 4، 3028 -3029)
شناخت خدا از دو طریق «علم حصولی» (راه متکلمین و فلاسفه) و «علم حضوری» (راه عرفا یا اصحاب قلوب) است. علم حصولی از طریق استدلال حاصل میشود ولی علم حضوری از طریق منورشدن قلب انسان به نور حق ظهور مییابد؛ بهوسیله تزکیه و تهذیب نفس. عارف با چشم دل، حق را میبیند و عالِم با براهین عقلی (همچون برهان نظم، علیت، حرکت و...) میداند که خدا هست و او سرچشمه وجود است.
بیت هفتم: چو خود را دید یک شخص معین / تفکر کرد از آن پس «چیستم من؟»
انسان وقتی خود را درمییابد و در فهم حقیقت، سیر معنوی میکند، متوجه میشود که وجودش جلوه الهی است. از طریق تفکر نیز این موضوع را میبیند. این تفکر میتواند گاهی «استدلالی» و گاهی «قلبی» باشد. فیلسوف با استدلال و براهین درمییابد که حضرت حق در رأس وجود و واجبالوجود و علتالعلل است و این راه را با سیر عقلانی میتوان دریافت، اما عرفان با «تفکر قلبی و معنوی» این حقیقت را که «همه جهان جلوه آن جمال مطلق است» میبینند و وقتی که به نفس خود مراجعه میکند، حقیقت جهان را میبینند که «همه چیز از حضرت حق نشأت گرفته است».
اول چیزی که انسان میفهمد «تعین شخصی خود او» است؛ [و آن نیز] از طریق «سیر کشفی عیانی» [است] که بهوسیله معرفت عرفانی، معلوم عارف گردد. این سیر معرفتی، سیر عروجی الیالله تعالی است از کثرت به وحدت و از صورت به معنی به حکم اتحاد مظهر و ظاهر که در این تعین (تعین به اعتبار دوم یا من حیث التعین و التشخص) مندرج است. (نک: مفاتیح الاعجاز، لاهیجی، زوار، 1395، ص 8-11) عارفان جهان را مظهر خدا میداند و لزوم ظهور اسم باطن خدا هم همین تجلی است. (هوالاول و الاخر و الظاهر و الباطن.) (حدید، 3) ظهور اسم ظاهر خدا، از طریق تجلیات است. اگر جهان نبود، اسم باطن بروز و ظهور پیدا نمیکرد و اسم ظاهر، تجلی نمییافت.
بیت هشتم: ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد / وز آنجا باز برعالم گذر کرد
عرفا همه عالم ممکنات را جزوی میدانند و «وجود واحد مطلق» را «کلی» نام نهادهاند. «انسان» خلاصه کمالات ممکنات است. انسان که از این عالم ممکنات است، سفر انفسی به مبدأ اعلا مینماید. این «سفر نفس انسان به سوی حقتعالی»، سیر عروجی است. طی سفر نفس، انسان از مقامات مختلفگذار میکند و برحسب هر حال و مقام، مکاشفهای از حقایق جهان بر قلب او وارد میشود. حضرت حق بر سالک تجلی فرماید و سالک در تاب انوار تجلی ذاتی احدی، فانی و مضمحل شود و فنای فیالله یابد.
چنانکه خدای تبارک و تعالی در طور سینا بر حضرت موسی(ع) تجلی کرد: ﴿وَلَمَّا جَاء مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَه رَبُّه قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لنترانی وَلَکِنِ انظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَه فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّه لِلْجَبَلِ جَعَلَه دَکًّا وَخَرَّ موسَی صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُومِنِینَ: و هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا! خود را به من نشان ده تا تو را ببینم! فرمود: هرگز مرا نخواهی دید، ولی به کوه بنگر؛ اگر در جای خود ثابت ماند، مرا خواهی دید! اما هنگامی که پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را همسان خاک قرار داد و موسی مدهوش به زمین افتاد. چون به هوش آمد، عرض کرد: خداوندا! منزه هستی تو (از اینکه با چشم تو را ببینم)! من به سوی تو بازگشتم و من نخستین مومنانم) (الأعراف/143).} این سیر، قلبی یا عقلی است. [سالک] از طریق سیر عقلی میفهمد [و] از طریق سیر انفسی میبیند که همه ممکنات متعلق و وابسته به امر کلی هستند. ممکنات همه تجلی حضرت هو هستند و انسان خلاصه همه کمالات ممکنات است و از طریق سیر انفسی در جهان سیر کرد و دید جهان تجلی آن مبدأ کلی یعنی خدای تبارک و تعالی است.
بیت نهم: جهان را دید امر اعتباری / چو واحد، گشته در اعداد ساری
سیر جزئی به کلی در عالم سیر میکند و میبیند همه اجزای این عالم امر اعتباری هستند یعنی از خود اصالتی ندارد و این وجود عالم امکانات قائم به خود نیست، بلکه قائم به غیر است که غیر همان حضرت حق است. در قرآن، جهان فقر مطلق و خدا غنی به ذات است. خدا تنها وجود مطلق و بینیاز کامل است که لیس کمثله شیی. سالک در سیر انفسی متوجه میشود که جهان امر اعتباری است همچون یک عدد واحد که در اعداد ساری و جاری شده است.
سالک در «سیر بالله» جمیع کثرات را قایم به وجود واحد دید و معلومش شد که غیر از وجود واحد، هیچ موجود حقیقی دیگر نیست. و نمود کثرات، همه اعتبارات آن حقیقتند. و سریان وجود واحد مطلق در کثرات کَونیه، همچون سریان واحد است در اعداد. چه کثرت مراتب اعداد، به حقیقت غیر از تکرار واحد نیست، و نسبت وجود واحد با مراتب کثرات در تنوعات ظهور، به عینه همچون نسبت واحد است با مراتب عددی. (مفاتیح العجاز، ص 13)
بیت دهم: جهان خلق و امر، از یک نفس شد / که هم آن دم که آمد، باز پس شد
خلق و امر دو اصطلاح قرآن هستند که در ادبیات عرفانی کاربرد فراوانی دارد. (إِنَّ رَبَّکمُ اللَّه الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یغْشِی اللَّیلَ النَّهارَ یطْلُبُه حَثِیثًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِه أَلَا لَه الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَک اللَّه رَبُّ الْعَالَمِینَ(54) در حقیقت پروردگار شما آن خدایی است که آسمانها و زمین را در 6 روز آفرید سپس بر عرش [جهانداری] استیلا یافت روز را به شب که شتابان آن را می طلبد می پوشاند و [نیز] خورشید و ماه و ستارگان را که به فرمان او رام شدهاند [پدید آورد] آگاه باش که [عالم] خلق و امر از آن اوست فرخنده خدایی است پروردگار جهانیان(54)) درباره جمله «الا له الخلق والامر» از این آیه شریفه، عدهای از مفسرین چنین گفتهاند: «عالم خلق -یعنی عالم ماده- و عالم امر -یعنی عالم مجردات- هر دو از او است». فیض کاشانی در تفسیر صافی بیان کرده: الا له الخلق: عالم الاجسام والامر: عالم الارواح، (تفسیر صافی، ص 193) لاهیجی در شرح گلشن راز، جهان خلق را عالم ماده یا شهادت و عالم امر را عالم غیب و ملکوت تفسیر کرده است. (مفاتیح العجاز، ص 13) انا لله و انا الیه راجعون، جهان ماهیتی «از او» و «به سوی اویی» دارد. این جهان تکوین و تشریع، غیب و شهادت و... از یک نفس رحمانی که عبارت از تجلی حق است در مجالی کثرات ظهور یافته. از همان دم هم همه جهان به سوی او باز میگردد، از این منظر همه جهان قدسی میشود چون همه مظاهر و تجلیات الهی هستند.