نهج البلاغه فعلی آن نظم و ترتیب خاص خود را ندارد، چون بسیاری از این کلمات حکیمانه یا در خطبه های آن حضرت هست، یا در نامه های آن حضرت. برخی هم در خطبه و نامه نیست. اما در کتاب شریف تمام نهج البلاغه اینها هم از هم جدا شدند. کلمه تکراری دیگر در آنجا نیست؛ اما اینجا تکرار هست، یعنی بخشی از این کلمات حکیمانه در خطبه ها هست، یا در نامه ها هست. به سی امین جمله نورانی از این کلمات حکیمانه رسیدیم. حضرت گاهی سخنان را ارتجالی می فرمودند، گاهی به عنوان جواب سؤال. از حضرت سؤال کردند که ایمان چیست؟ چون خدای سبحان در قرآن ما را به ایمان دعوت کرده است. «سُئِلَ عَنِ الْإِیمَانِ فَقَالَ (علیه السلام) الْإِیمَانُ عَلَی أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَی الصَّبْرِ وَ الْیقِینِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَادِ»؛ ایمان چهار عنصر محوری دارد که آن عناصر چهارگانه عبارت است از صبر و بردباری از یک طرف، یقین از طرف دیگر، عدل از طرف سوم و جهاد از طرف چهارم. حضرت در صدد تحقیق مدرسه ای نیستند، در صدد تعلیم و تربیت هستند؛ لذا گاهی آنچه مربوط به اندیشه است با آنچه مربوط به انگیزه است کنار هم قرار می گیرند. لغتاً ایمان به معنای اعتقاد نیست، به معنای عقیده قلبی نیست، «آمَنَ»؛ یعنی «دَخل فی المأمن» کسی که وارد دژ، حصن و قلعه شد، می گویند «آمَنَ»؛ یعنی «دخل فی المأمن». چون عقیده باعث حفظ انسان در دنیا و آخرت است؛ لذا از ذات اقدس الهی نقل شده است، در حدیث مبارک «سلسلة الذهب» که «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی»؛ یعنی اعتقاد به این حصنِ من است، قلعه من است، دژِ من است و من هم دژبان این قلعه هستم، اگر کسی به این معنا معتقد شد، وارد در قلعه امن می شود، «آمَنَ»؛ یعنی «دَخل فی المأمن».
منتها حضرت خیلی باز کرد اینها را، مسئله صبر را، یقین را، عدل را، جهاد را، مبسوطاً بیان کرد و در بخش های دیگری از کلمات نورانی آن حضرت، انسان را تشریح کرد؛ همان طوری که شما می بینید یک طبیب در صورت ضرورت این جنازه را تشریح می کنند برای دانش آموزان پزشکی که اینها، اینها را یاد بگیرند، وجود مبارک حضرت امیر و سایر ائمه(علیهم السلام) این دستگاه بدن را تشریح می کنند تا آدم بداند که کجای آن مشکل دارد و کجای آن مشکل ندارد. این که خدا قرآن را به عنوان شفا معرفی کرده است: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾ و اینکه وجود مبارک حضرت امیر، رسول گرامی را با آنکه به منزله جان پیغمبر است، او را طبیب معرفی کرده است، فرمود: «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه »، برای این است که اینها این صحنه را خوب تشریح می کنند، یک؛ بیماری ها را مشخص می کنند، دو؛ درمان این بیماری را هم بازگو می کنند، سه؛ نتیجه اش که شفا و علاج است آن را بیان می کنند، چهار. گاهی به ما می گویند بخش های اندیشه و علم شما مربوط به یک سلسله دستگاه است، بخش های انگیزه و عمل شما مربوط به دستگاه دیگر است. اگر آن دستگاه عمل شما مشکلی دارد، هر چه بر دستگاه اندیشه خود بیافزایید مشکل شما حلّ نمی شود. اگر کسی مشکل عملی دارد او هر چه آیه بخواند، روایت بخواند، مشکل علمی ندارد تا با خواندن آیه و روایت برای او حلّ بشود. این یک راه عملی می خواهد تقویت اراده می خواهد. اراده؛ یعنی اراده! علم؛ یعنی علم! بین آنها بین آسمان و زمین فرق است. اینکه ما عالم بی عمل داریم، برای آن است که این شخص در بخش اندیشه مشکلی ندارد، درس ها را خوب خوانده، برای دیگران هم درس گفته، در این زمینه کتاب هم نوشته است؛ اما آنکه عمل می کند نیروی انگیزه است نه نیروی اندیشه. حضرت اینها را از هم باز کرد.
فرمود ما از مَثلی پی به ممثَّل می بریم، از تشبیهی به مشبّه به پی می بریم، از نمونه ای به یک حقیقت راه پیدا می کنیم، از همین بدن شما شروع کنیم تا به آن حقیقت برسیم. در محدوده بدن ما یک مَقسَم داریم که تحت این مقسم اقسام چهارگانه است: «إن هاهنا مقسماً واحدا تحته اقسامٌ أربعة»؛ اگر این مثال روشن شد راه ممثَّل را ما پیدا می کنیم. در بدن ما یک سلسله نیروهایی هستند که مسئول درک و مسئول فهمیدن هستند؛ مثل چشم و گوش. یک سلسله نیروهایی داریم که مسئول کار و حرکت هستند؛ مثل دست و پا. این مطلب اوّل یعنی مَقسم. انسان از لحاظ این مقسم به چهار گروه تقسیم می شود: گروه اوّل کسانی هستند که هم مجاری ادراکی آنها قوی است هم مجاری تحریکی آنها قوی است؛ یعنی هم چشم و گوش سالم دارند هم دست و پای سالم. گروه دوم کسانی هستند که مجاری ادارکی اینها قوی است؛ یعنی چشم و گوش آنها سالم است؛ اما دست و پای اینها ویلچری است فلج هستند. گروه سوم کسانی هستند که مجاری تحریکی اینها سالم است مجاری ادراکی اینها ضعیف است؛ یعنی دست و پای نیرومند و قوی دارند؛ اما چشم و گوش آنها مشکل دارد، نه می بینند نه می شنوند. گروه چهارم به اصطلاح فاقد طهورین هستند؛ هم مشکل اندیشه ای دارند هم مشکل انگیزه ای. نه چشم و گوش سالمی دارند نه دست و پای سالم. پس ما در قلمرو بدن یک مقسم داریم و تحت آن، این اقسام چهارگانه. در این محدوده بدن، آن گروه اوّل اهل نجات هستند؛ یعنی کسانی که چشم و گوش آنها که مجاری ادراکی است سالم هست دست و پای آنها که مجاری تحریکی است سالم است، اینها وقتی مار و عقرب را دیدند فرا می کنند خودشان را نجات می دهند یا وقتی می بینند اتومبیلی با سرعت دارد می آید فوراً می روند کنار. اینها هم خوب می فهمند و هم خودشان را حفظ می کنند.
گروه دوم کسانی هستند که چشم و گوش آنها سالم است؛ اما دست و پای اینها فلج است و ویلچری است. این گروه دوم مار، عقرب و خطر را به خوبی می بیند؛ اما چون قدرت فرار ندارد نیش می خورد و مسموم می شود. شما به این گروه دوم عینک بدهید تلسکوپ بدهید میکروسکوپ بدهید ذرّه بین بدهید دوربین بدهید، فایده ندارد، چون او مشکل دید ندارد. اگر مشکل او مشکل دید بود با عینک و ذرّه بین حلّ می شد؛ اما او از نظر دید صد درصد دارد مار و عقرب را می بیند، اما چشم که فرار نمی کند، دست و پا فرار می کند که فلج است.
گروه سوم کسانی هستند که دست و پای سالمی دارند؛ اما چشم و گوش کَر و کور دارند؛ اینها هم نیش می خورند، به اینها نمی شود گفت که چرا نرفتی؟ او می گوید من که ندیدم! شما مرتّب به او بگو مار دارد می آید. می گوید از کدام طرف دارد می آید؟ من به کدام طرف فرار کنم؟ او دست و پای سالمی دارد، ولی چشم و گوش بسته دارد.
گروه چهارم که فاقد طهورین هستند، هم چشم و گوش نابینا و ناشنوا دارند هم دست و پای فلج.
«فتحصّل أنّ هاهنا مَقسماً»، یک؛ «تحته اقسام؛ أربعة»، دو. این مربوط به بدن ماست. وجود مبارک حضرت در تحلیل هایی که دارد می فرماید روح شما هم همین طور است؛ روح شما هم مَقسمی دارد که مسئول اندیشه و انگیزه ما داریم. بعضی ها عهده دار ادارک و اندیشه هستند، بعضی ها عهده دار حرکت و اراده میباشند. مسئله تصور و تصدیق و قیاس، جزم یعنی جزم! عزم یعنی عزم! بین جزم و عزم بین آسمان و زمین فرق است این یک راه دیگر است آن یک راه دیگر است. این مربوط به عقل نظری است آن مربوط به عقل عملی است. این مربوط به اندیشه است آن مربوط به انگیزه است. این مَقسم، چهار قسم زیرمجموعه آن است؛ بعضی ها هستند که در هر دو بخش قوی هستند؛ یعنی هم خوب تصور دارند تصدیق دارند قیاس دارند استدلال دارند به جزم می رسند. دستگاهی که امام فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،که عقل عملی آنهاست مسئول اراده است پایانش عزم است تصمیم دارد نیت دارد و اراده دارد به عزم می رسد؛ عزم کار است. آن فهم است این کار است. اگر هر دو سالم بود، این می شود عالم باعمل. این چه در حوزه باشد چه در دانشگاه باشد مشمول ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشی بِهِ فِی النَّاسِ﴾، نه بیراهه می رود نه راه کسی را می بندد. قرآن می گوید این استادی که در حوزه است یا در دانشگاه است وقتی در فضای جامعه یا در فضای حوزه و دانشگاه راه می رود نوری است که همه اش از او بهره می برند. کدام طلبه و کدام دانشجوست که وقتی استاد باعمل را ببیند که جزم او عالمانه و عزم او مخلصانه است به او اقتدا نکند؟! ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشی بِهِ﴾ «فی الارض»، ﴿فِی النَّاسِ﴾ و مانند آن.
گروه دوم کسانی هستند که در بخش اندیشه سالم هستند، خوب برهان اقامه می کنند خوب حرف می زنند حرف خوب می زنند استدلال می کنند اهل جزم هستند؛ اما در بخش انگیزه مشکل عملی دارند. شما برای این عالم بی عمل مدام آیه بخوان مدام روایت بخوان! او که مشکل علمی ندارد که شما با آیه و روایت می خواهی او را روشن کنی او خودش گفته و کتاب نوشته است. مگر علم کار می رسد؟ مگر عقلِ نظر کار می رسد؟ عقلِ نظر کارش فتواست، جزم است، او جزم دارد؛ به اینکه رومیزی بد است، زیرمیزی بد است، نجومی بد است، اختلاس بد است، اینها همه را می داند؛ اما علم که هیچ یعنی هیچ! علم اصلاً کاری به عمل ندارد؛ مثل اینکه کسی مار و عقرب را می بیند؛ اما دست و پای او ویلچری است. مگر دیدن باعث نجات است؟ این عمل باعث نجات است که این شخص ویلچری است.
وجود مبارک حضرت امیر در آن بخش دارد: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَی أَمِیر»،اینکه می گویند جهاد نفس جهاد اکبر است؛ این تشبیه نیست، تمثیل نیست، یک واقعیت است جنگ درونی است بین اندیشه و انگیزه، انسان چه می فهمد چه کاری انجام می دهد؟ هوس یک چیز می خواهد، شهوت یک چیز می خواهد، غضب یک چیز می خواهد، عقل عملی که امام فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، چیزی دیگر می خواهد. این جنگ هست. حضرت فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَی أَمِیر»؛ در این مبارزه، این هوس پیروز شد، این عقل را به اسارت آورد؛ از عقل اسیر، از دست و پای ویلچری اسیر کاری ساخته نیست، این می شود عالم بی عمل.
قسم سوم کسانی هستند که دست و پای سالمی دارند؛ اما چشم و گوش او بسته است. این مقدّس بی درک است این هر چه به او بگویی عمل می کند؛ اما نمی فهمد که به چه چیزی عمل بکند! چون قدرت علمی ندارد هر روز کسی این را به سمتی می کشد. این خوب می دود خوب می رود؛ اما نمی فهمد کجا برود! این مقدس بی درک این است.
قسم چهارم «جاهل متهتّک» است؛ نه می فهمد نه می تواند برود. آنها به درد کسی نمی خورد، فقط به درد هیاهو می خورد. حضرت آمده تحلیل کرده. اینکه فرمود: «و شفاء»؛ اینکه فرمود ما جرّاحی می کنیم، اینکه فرمود: «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه»، نه یعنی دوره گرد است! اگر جناب سعدی و امثال سعدی خوب حرف می زنند، حرف های خوب می زنند؛ چون گوشه ای از این حرف ها را فهمیدند. حضرت فرمود: «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه »، یعنی نه دوره گرد است؛ یعنی می داند کجا نیش بزند، کجا مَرهم بگذارد. اگر اینها گفتند، مثل طبیب ماهری است که جرّاح و مَرهم نِه است از اینجا گفتند. یعنی طبّش را دور می دهد، نه خودش می گردد. کجا باید نیش بزند، کجا باید برنجاند، کجا باید آرام حرف بزند، کجا باید تُند حرف بزند. طب را دور می دهد، آن نیش را با مَرهم را دور می دهد که کجا نیش بزند، کجا جرّاح و نیش زن و مَرهم نِه است بعدها سعدی و امثال سعدی این لطیفه نهج البلاغه را به این صورت معنا کردند. حضرت فرمود ما این کاره هستیم.
لذا عالم بی عمل را می گوید که مشکل او چیست. می گوید به هر حال کار حرام این طور نیست که تاریخ مصرف آن گذشته باشد، حرف بد، قول بد، ریختن آبروی دیگران، به هر حال گناه دارد، گناه تاریخ مصرف آن هرگز نخواهد گذشت؛ مثل اینکه کسی غذای مسمومی بخورد ولو یک لقمه، نمی تواند بگوید الآن تاریخ مصرف آن گذشت، نخیر! این در این دستگاه هست و دستگاه را هم ذات اقدس الهی طرزی دستگاه گوارش را آفرید که اصلاً غذای ناسالم را جذب نمی کند. این غذای مسموم بعد از دو سه روز یا بعد از چند ساعت بالا می آید. این بالا آمدن یعنی همان آبروریزی. ممکن نیست کسی خلاف بکند و آبرویش نرود؛ این بیان نورانی حضرت امیر است. فرمود به هر حال بالا می آورید. نه اینکه شما انگشت بکنید بالا می آورید، این خودش بالا می آید. ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾، اینها که در دلشان یک بیماری هست، خیال می کنند ما بالا نمی آوریم؟! از این شفاف تر و روشن تر چه آیه ای می خواهید شما؟ فرمود ممکن نیست کسی خلاف بکند و بالا نیاورد.
بعضی ها ترس از جهنم دارند، بعضی ها شوق به بهشت دارند، بعضی ها برتر از اینها فکر می کنند از مولایشان خجالت می کشند، بعضی ها هیچ کدام از این سه امر نیستند نه از جهنم می ترسند نه شوق بهشت دارند نه از خالقشان خجالت می کشند؛ از آبرویشان می ترسند. فرمود بسیار خب! لااقل در دنیا نه بیراهه برو، نه آبروی کسی را ببر! می دانید مسئله جهنم و اینها بعد پیدا شده است، اوّل که ذات اقدس الهی ما را به جهنم نترساند. این سوره مبارکه «علق» این چند آیه آن، اوّل نازل شد: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ٭ اقْرَأْ وَ رَبُّک الأکرَمُ﴾؛این سوره مبارکه «علق»، جزء عتائق سور است. «عتائق» که جمع عتیقه است، «عتیق»؛ یعنی کهن. عتیقه که می گویند این است. این سوره های اوّلیه قرآن را می گویند جزء عتائق هستند. این سوره «علق» جزء عتائق است جزء کهن است نه کهنه، جزء قدیمی ترین سور قرآن است. در بخش پایانی این سوره دارد: ﴿أَ لَمْ یعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یرَی﴾، شما ده ها بار این سوره نورانی را بخوانید، اصلاً سخن از جهنم نیست. سخن از حیا است، انسان نمی داند خدا او را می بیند؟ بعدها وقتی تربیت اثر نکرد، آن وقت بگیر و ببند جهنم شروع شد، آیات جهنم بعد نازل شد. اوّلین سوره ای که نازل شد، حیا و آدمیت است: ﴿أَ لَمْ یعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یرَی﴾، انسان نمی داند که خدا او را می بیند؟ در محضر خداست، در مشهد خداست، در حضور خداست. ﴿أَ لَمْ یعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یرَی﴾، این تعبیرات در بخش های اوّلیه است. حالا اگر کسی به این بارگاه راه نیافت، لااقل مسئله دنیا برایش مطرح باشد. این چنین نیست که کسی بگوید من این خلاف را کردم تاریخ مصرف آن گذشت. ﴿إِنَّ رَبَّک لَبِالْمِرْصاد﴾؛ لذا حضرت ایمان را تشریح کرد که «آمَنَ»؛ یعنی «دَخَل فی المأمن» وارد قلعه شد. اینجا که وارد قلعه شد دیگر محفوظ است. چگونه وارد قلعه می شود؟ حالا یا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ» است یا ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾ است که این را تفصیل می دهد.