در اینجا می خواهیم دو سوره از سوره های کوتاه قرآن کریم را که مخصوص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است مورد بحث قرار دهیم: یکی سورۀضُحی و دیگری سورۀ اِنشِراح. در این دو سوره، به گوشه ای از شداید و سختی های زندگی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره شده و سپس الطاف و عنایات خاصّه ای که از جانب خداوند کریم شامل حال آن حضرت گردیده، مورد توجّه قرار گرفته است.
حکم فقهی سوره های ضحی و انشراح
نخست، یک حکم فقهی را دربارۀاین دو سوره عرض می کنیم: می دانیم که در فرایض یومیه، یعنی در نمازهای واجب شبانه روزی صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا واجب است بعد از حمد یک سورۀکامل از سوره های قرآن را بخوانیم. این دو سورۀضحی و انشراح، در قرائت، یک سوره محسوب می شوند؛ یعنی، در عین حال که دو سوره هستند و بسم الله هم در وسطشان هست، در حکم یک سوره اند و اگر کسی بخواهد در نماز های واجب یومیه اش بعد از "حمد" سورۀ«ضحی» را بخواند، دنبال آن باید سورۀ«انشراح» را هم بخواند و اگر بخواهد سورۀ«انشراح» را بعد از «حمد» بخواند، باید قبل از آن سورۀ«ضحی» را هم بخواند.
سوره های فیل و قریش در حکم یک سوره
این حکم در مورد دو سورۀفیل و قریش هم هست. اگر کسی بخواهد در فرایض یومیه، بعد از «حمد» سورۀ«فیل» را بخواند باید سورۀ«قریش» را هم دنبالش بخواند و اگر خواست سورۀ«قریش» را بخواند باید سورۀ«فیل» را قبل از آن بخواند. البته این حکم مختصّ به فرایض یومیه است و به نوافل و نمازهای مستحبّ مربوط نیست.
شخصیت آسمانی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
خداوند در سورۀ«ضحی» خطاب به پیامبر اکرم می فرماید: ألَمْ یجِدْک یتِیماً فَآوَی * وَ وَجَدَک ضالّاً فَهَدی * وَ وَجَدَک عائِلاً فَأغْنَی؛ [117]«آیا تو یتیم بی پناهی نبودی که خدا پناهت داد، ره نشناخته ای بودی که راه نشانت داد، فقیری بودی که غنیت ساخت».
راستی، شما دربارۀکودکی بیندیشید که وقتی هنوز در شکم مادر است، پدرش از دنیا می رود و در شش سالگی مادر را از دست می دهد. تا چند سال از دوران کودکی خود را در میان بادیه نشینان به سر می برد و شیر از پستان یک زن بادیه نشین خبر می خورد؛ نه پدر را دیده نه از مادر بهره ای برده؛ نه درسی خوانده نه استاد و معلّمی به خود دیده است. بر حسب موازین عادی، تمام راه های ترقّی به روی چنین کودکی بسته است و نمی تواندکوچکترین قدمی در راه رشد و تکامل بردارد؛ حتّی از ادارۀزندگی شخص خودش عاجز خواهد بود تا چه رسد به این که خانواده ای یا ملّتی یا عالمی را در سایۀتعلیم و تربیت خود بپروراند و اگر چنین شد، می فهمیم که این وجود خارق العاده است و به طور مسلّم مُرَبّی* به تربیت علیم قدیری است که لا اِلهَ اِلَّا هُوَ وَ هُوَ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدیر. همان گونه که امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: (. . . وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) مِنْ لَدُنْ أنْ کانَ فَطِیماً أعْظَمَ مَلَک مِنْ مَلائِکتِهِ یسْلُک بِهِ طَرِیقَ الْمَکارِمِ وَ مَحَاسِنَ أخْلاقِ الْعَالَمِ لَیلَهُ وَ نَهَارَهُ. . . )؛ [118]«از همان لحظه که از شیر گرفته شد، خداوند عظیمترین فرشته از فرشتگانش را همدم و همراهش قرار داد تا راه های مکارِم و محاسن اخلاق را بدون کوچکترین نقص و انحراف بپیماید».
سورۀ«ضحی»شخصیت آسمانی آن حضرت را نشان می دهد که بدون حمایت غیبی، یک کودک یتیم فقیر گمنام چه می توانست بکند و چگونه ممکن بود که مشعل دار هدایت عالَم انسان بشود؟ ضمناً نشان می دهد که انبیاء و اولیای خدا و رجال الهی که افضلشان حضرت خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، عموماً در آغوش دردها و رنجها پرورش یافته اند و از میان سختی ها و شداید برخاسته و پرچم اصلاح عالَم انسان را برافراشته اند. امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغۀشریف قسمتی از حالات انبیاء (علیهم السلام) را بیان می کند و هشدار می دهد که اگر دنیا در نزد خدا ارزشی داشت آن را به عزیزترین کسانش می داد. عزیزترین کسان خدا انبیاء (علیهم السلام) هستند. خدا که محبوب تر از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر پیامبران اولوالعزم (علیهم السلام)کسی را ندارد؛ در عین حال بنگرید که آن ها چگونه در این دنیا زندگی کرده اند.
انبیاء (علیهم السلام) در آغوش بلا
امام امیرالمؤمنین (علیه السلام)راجع به حضرت کلیم موسی بن عمران (علیه السلام) می فرماید: (لِأنَّهُ کانَ یأکلُ بَقْلَهْ الْأرْضِ)؛ «از شدّت فقر و گرسنگی گیاه زمین می خورد».
موسی که از کودکی در دامن فرعون بود، با آن زندگی غرق در رفاه شاهانه، پس از آن که با فرعون درافتاد، از قصر سلطنت بیرون آمد؛ در راه رضای خدا مبتلا به فقر و مسکنت شد تا آنجا که از شدّت گرسنگی گیاه بیابان می خورد آن گونه که: (وَ لَقَدْ کانَتْ خُضْرَهْ الْبَقْلِ تُرَی مِنْ شَفِیفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ لِهُزَالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ)؛ «به قدری لاغر و بدنش کم گوشت شده بود که سبزی گیاهان، از نازکی پوست درونی شکمش دیده می شد». این گفتار امام معصوم، امیرالمؤمنین (علیه السلام)، است و خالی از هرگونه مبالغه و اغراق است. دربارۀحضرت مسیح، عیسی بن مریم، می فرماید: (وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتَ فِی عِیسَی ابْنِ مَرْیمَ (علیه السلام) فَلَقَدْ کانَ یتَوَسَّدُ الْحَجَرَ)؛ «آن پیامبر بزرگوار خدا بالشش سنگ بود». آیا ما در مدّت عمرمان شده است که روی خاک بخوابیم و بالشمان سنگ باشد؟ اگر دو بالش نرم روی هم زیر سرمان نباشد، خوابمان نمی برد!و بالش او سنگ بود. (وَ یلْبَسُ الْخَشِنَ وَ یأکلُ الْجَشِبَ)؛ «جامۀزبر می پوشید و خوراک درشت می خورد». (وَ کانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ)؛ «خورشش گرسنگی بود». ما که با غذا خورش می خوریم، برای این است که گرسنه نیستیم. با اضافه کردن خورش های رنگارنگ، اشتهای کاذب در خود ایجاد می کنیم تا از غذا لذّت ببریم. امّا حضرت مسیح (علیه السلام) آن قدر گرسنه می ماند تا از خوردن یک لقمه نان خالی لذّت ببرد و احتیاج به خورش نداشته باشد. (وَ سِرَاجُهُ بِاللَّیلِ الْقَمَرَ)؛ «چراغش در شب، ماه آسمان بود». (وَدَابَّتُهُ رِجْلاهُ)؛ «مرکبش پاهایش بود و پیاده راه می پیمود».
(وَ خادِمُهُ یدَاهُ)؛ «خدمتکارش دستهایش بود». بعد می فرماید: (لَقَدْ کانَ فِی رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) مَا یدُلُّک عَلَی مَسَاوِی الدُّنْیا وَ عُیوبِهَا)؛ «مطالعۀزندگانی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شما را از عیوب و نقایص دنیا آگاه می سازد». و پستی و بی ارزشی آن رابه شما نشان می دهد و شما را به اندیشیدن وا می دارد که چرا خدا از زیبایی های دنیا به پیامبرش نداد. (مَعَ عَظیمِ زُلْفَتِهِ)؛ با آن همه قربِ منزلت که در نزد خدا داشت، (جَاعَ فِیهَا مَعَ خَاصَّتِهِ)خودش و اهل بیتش گرسنگی می کشیدند. نه این که نداشت؛ داشت ولی خودش را اجلّ از گرایش به لذایذ دنیا می دانست. (فَلْینْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ)؛ «حال، هر عاقلی با ید بیندیشد». که آیا خدا خواسته به پیامبرش اهانت کند که دنیا را به او نداده است یا خواسته او را تکریم کند و گرامیش بدارد، و لذا چیزی از دنیا به او نداده است. (فَإِنْ قَالَ أهَانَهُ فَقَدْ کذَبَ وَ اللهِ الْعَظِیمِ)؛ «اگر بگوید به او توهین کرده است، پس به خدای بزرگ سوگند که دروغ گفته است». (وَ إِنْ قَالَ أکرَمَهُ)؛ «و اگر بگوید گرامی داشته است»، (فَتَأَسَّ مُتَأسٍّ بِنَبِیهِ)؛ [119]
«پس هر انسان عاقلی باید از پیامبرش تأسّی* کند و خودش را به این دنیای پست و فرومایه آلوده نسازد».
نمی گوییم نداشته باشد؛ می گوییم آن چنان حریص نباشد که تمام قوای جسمی و روحی خود را به پای این دنیای فنا پذیر و زودگذر بریزد و مثل بچّه های بی عقل و تمیز زندگی کند. بچّه ها از عروسک و اسباب بازی خوششان می آید و در راه به دست آوردن آن ناخن به چهرۀهم می کشند. بچّه های شصت هفتاد ساله هم از دکور و تجمّل خوششان می آید و برای به دست آوردن آن، چه وقت و مالی که صرف نمی کنند! آیا این عقلایی است که آدمی عمر و مال خود را، که می تواند با هر لحظۀعمرش و با هر درهمی از مالش درجات قرب الهی و حیات ابدی به دست آورد، صرف بازیچه کند؟بچّه های پنج ساله یک نوع بازیچه دارند و بچّه های هفتاد ساله هم نوع دیگری! قرآن فرموده: وَ مَا الْحَیاهْ الدُّنْیا إلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ ؛ [120]«زندگی دنیا جز سرگرمی و بازی چیز دیگری نیست».
ویژگی های بارز اخلاقی نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین بود که: (لَقَدْ کانَ (صلی الله علیه و آله و سلم) یأکلُ عَلَی الْأرْضِ)؛ «روی زمین می نشست و غذا می خورد».
(یجْلِسُ جِلْسَهْ الْعَبْدِ)؛ «همچون برده ای با تواضع می نشست». (یخْصِفُ بِیدِهِ نَعْلَهُ)؛ «کفش خودش را با دستِ خودش وصله می زد». (یرْقَعُ بِیدِهِ ثَوْبَهُ)؛ [121]«لباسش که پاره می شد با دست خودش آن را می دوخت. »
از امام صادق (علیه السلام) منقول است که فرمود: (ما بَعَثَ الله نَبیاً قَطُّ حتّی یسْتَرْعِیهُ الغَنَمَ یعَلِّمُهُ بِذَلِک رَعْیهْ النَّاسِ)؛ [122]«خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد، مگر این که مدّتی او را به چوپانی گوسفندان گماشت [تا هم متحمّل رنج و مشقّت بشود و هم روش تربیت موجودات بی شعور را تمرین کند] تا یاد بگیرد چگونه باید با انسان نماهای گوسفندصفت رفتار کرد و حیوان را آدم ساخت».
جلالت مقام حضرت ابوطالب (علیه السلام)
ألَمْ یجِدْک یتِیماً فَآوَی ؛ «خدایت تو را یتیم بی پناه دید و پناهت داد». البتّه، به خواست خدا، حضرت ابوطالب، پدرِ امیرالمؤمنین، پناهش داد و این اشاره به جلالت حضرت ابو طالب (علیه السلام) است که خداوند کار او را به خودش نسبت می دهد و می فرماید ابوطالب در ایواء* پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جانشین من بوده است؛ یعنی، آن کسی که قلبِ ابوطالب را با تو مهربان کرد که همچون پدری مهربان تو را در دامن بگیرد، من بودم.
عظمت مقام حضرت خدیجه (علیها السلام)
وَ وَجَدَک عائِلاً فَأغْنَی ؛ «تو فقیر بودی و او غنیت کرد». اینجا هم به حسب ظاهر، حضرت خدیجه (علیها السلام) بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را توانگر کرد، ولی خداوند کار او را به خودش نسبت می دهد و می فهماند که آن زن با سعادت در اغنای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جانشین خدا بوده است و این نشانۀعظمت مقام او در نزد خداوند است و راستی که آن بانوی بزرگ خدمت شایانی به اسلام و مسلمین کرده است؛ تمام ثروتی را که داشت فدای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کرد، در حالی که خواستگاران متعدّد از اعیان و اشرافِ قریش داشت به همه جواب ردّ داد و خودش تقاضای ازدواج با رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) کرد و تمام داراییش را به پای آن حضرت ریخت تا آنجا که موقع رفتن از دنیا، از مال خودش به قدر یک کفن نداشت. روزهای آخر عمرش به دخترش، حضرت فاطمه (علیها السلام)، گفت: من خجالت می کشم که بگویم، تو به پدرت بگو: من چیزی ندارم. اگر ممکن است آن عبای خودشان را که هنگام نزول وحی بر دوش خود می انداختند، کفنِ من قرار دهند!
این پیام موجب تأثّر شدید پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شد؛ در این حال جبرئیل نازل شد و جامه ای بهشتی آورد و گفت خدا می فرماید: کفن خدیجه به عهدۀماست! عبای رسول را هم بالای آن کفن بر خدیجه پوشاندند. خدا می فرماید: وَ وَجَدَک عائِلاً فَأغْنَی ؛ آن کس که قلب خدیجه را شیفتۀتو کرد و توانگرت ساخت، من بودم. هم ایواء ابوطالب از من بود هم اغنای خدیجه. بهترین ترجمه برای وَ وَجَدَک ضَالّاً فَهَدَی شاید بهترین ترجمۀاین جمله این باشد که: « تو را ره نشناخته دید و هدایتت کرد».
مفسّران، معانی مختلف برای کلمۀضالّ آورده اند از قبیل: گمشده، گمنام، ناشناخته، و می ترسند این کلمه را "گمراه"معنی کنند. در صورتی که تمام این معانی صحیح است؛ زیرا پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کودکی، زمانی که در میان بادیه نشینان بود، یک یا دو بار گم شده بود و در میان قریش بر اثر یتیم بودن و فقیر بودن، تشخّص اجتماعی نداشت و گمنام بود و از آن جهت که مردم از فضایل و کرامات روحی اش آگاه نبودند، ناشناخته بود. آن گاه که از جانب خدا مبعوث به رسالت گردید، طبعاً از گمنامی و ناشناخته بودن بیرون آمد و خدا مردم را به سوی او هدایت کرد.
عرب ها به یک درختِ تنها که در وسط یک بیابانِ خالی از گیاه باشد، «ضالّه» می گویند؛ یک انسان کامل در میان قومی عاری از کمال نیز ضالّه و یگانه و بی همتاست؛ امّا کلمۀگمراه اگر به این معنی باشد که از راه حقّ منحرف گشته و به بیراهه می رود، بدیهی است که نقص است و پیامبر معصوم منزّه از آن است؛ امّا اگر به این معنی باشد که راه را نمی شناسد و احتیاج به راهنما دارد، طبیعی است که این نقص نیست بلکه از آن جهت که آمادۀپذیرش هدایت است در حدّ خود، کمال است. در این که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بدون هدایت خدا راه و برنامۀسیر و سلوک به سوی خدا را نمی داند تردیدی نیست؛ تنها وحی خداست که به او راه را نشان می دهد تا هم خودش برود و هم دیگران را ببرد.
آگاهی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر اساس وحی
اعتقاد به این که او ذاتاً و بدون وحی خدا از همه چیز آگاه است، اعتقاد مشرکانه است. خدا به او فرموده:قُلْ إنَّما أنَا بَشَرٌ مِثْلُکمْ یوحَی إلَی ؛ [123]«بگو من هم مثل شما بشری هستم[که از همه جا و همه چیز بی خبر است] تنها وحی خداست که از همه جا و همه چیز آگاهم می سازد».
در آیۀدیگر می خوانیم: . . . ما کنْتَ تَدْرِی مَا الْکتابُ وَ لا الْإیمانُ وَ لکنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا. . . [؛ [124]«. . . تو نمی دانستی که کتاب چیست و ایمان چیست، ما بودیم که وحی قرآنی را نوری در وجودت قرار دادیم تا به وسیلۀآن بندگان خود را هدایت کنیم. . . ».
در سورۀیوسف هم می فرماید: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیک أحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أوْحَینا إلَیک هذَا الْقُرْآنَ وَ إنْ کنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ ؛ [125]«ما از طریق وحی این قرآن، بهترین داستان ها را برای تو بازگو می کنیم؛ هرچند پیش از این، تو از غافلان بودی». یعنی، قبل از این که قرآن نازل شود از این ماجرا آگاه نبودی و اکنون آگاه شدی. همچنین در آیۀدیگر آمده است: . . . وَ أنْزَلَ اللهُ عَلَیک الْکتابَ وَ الْحِکمَهْ وَ عَلَّمَک ما لَمْ تَکنْ تَعْلَمُ. . . ؛ [126]
«. . . خدا کتاب و حکمت را بر تو نازل کرد و آنچه را که خودت نمی توانستی بدانی یادت داد[ نه تنها نمی دانستی بلکه نمی توانستی که بدانی]. . . ».
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مربّی عالمیان
آری، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به خدا امّی است؛ یعنی، همچون بچّه ای که از مادر متولّد می شود، در ذات خود فاقد همۀکمالات است. امّا همان وجودِ اقدس، برای تمام عالَم معلّم است و مربّی؛ حیات بخش است و کمال آفرین. چنان که خدا فرموده است:
کما أرْسَلْنا فِیکمْ رَسُولاً مِنْکمْ یتْلُوا عَلَیکمْ آیاتِنا وَ یزَکیکمْ وَ یعَلِّمُکمُ الْکتابَ وَ الْحِکمَهْ وَ یعَلِّمُکمْ ما لَمْ تَکونُوا تَعْلَمُونَ ؛ [127]«ما رسولی از جنس خودتان به سوی شما فرستادیم تا آنچه را نمی توانستید بدانید، به شما بیاموزد». اینجا هم نفرموده: (وَ یعَلِّمُکمْ ما لا تَعْلَمُونَ)؛ «آنچه را نمی دانید به شما بیاموزد». بلکه فرموده است:
یعَلِّمُکمْ ما لَمْ تَکونُوا تَعْلَمُونَ ؛ «به شما بیاموزد آنچه را نمی توانستید بیاموزید». یعنی رسول ما حقایقی را به شما تعلیم می دهد که شما نمی توانستید علم آن ها را بیاموزید. آری، بشر می تواند با عقل و فکر خداداد خود در امور طبیعی بیندیشد و اختراع و اکتشافی کند و صنایعی به دست آورد؛ امّا هرگز ممکن نیست از پیشِ خود، به حقایق آسمانی و احکام الهی که طریق انسان سازی است دست یابد و از عوالم پس از مرگ آگاه گردد، و لذا می گوییم تمام جهانیان از عالمان و دانشمندان و مبتکران و مخترعان و فیلسوفان و عارفان از هر قبیل که باشند در مقابل پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امّی هستند و از علوم و معارف آسمانی، که تنها راه آگاهی از آن، وحی است، همچون کودک از مادر زاده ای بی خبر و ناآگاهند؛ هر چند از متفکرترین دانشمندان عالم از سنخ بوعلی سینا و خواجه نصیر و فارابی و صدرالمتألّهین شیرازی باشند که همه در مقابل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امّی محض هستند.
همۀعالم در مقابل رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امّی اند. . . هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْاُمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ. . . ؛ [128]«. . . او رسول خود را در میان امّی ها از خودشان برانگیخت. . . ».
تنها مکیان چهارده قرن پیش امّی نبودند؛ بلکه تمام جوامع بشری تا آخرین روز عمر دنیا، نسبت به حقایق وحی الهی، امّی و نیازمند به تعلیم رسول و آورندۀوحی هستند که: یعَلِّمُکمْ ما لَمْ تَکونُوا تَعْلَمُونَ ؛ «آنچه را که ممکن نبود بدانند، تعلیمشان کند». بنابراین در معنای آیه ی وَ وَجَدَک ضَالّاً فَهَدی اگر بگوییم: «خدا تو را گمراه یافت و هدایتت کرد» درست است؛ زیرا گمراه یعنی راه نشناس و شکی نیست در این که پیامبر بدون وحی خدا، راه شناس نبود. کسی که در بیابان می خواهد به مقصدی برود و نمی داند راه کجاست، این آدم گمراه است؛ یعنی، راه را نمی داند و راه برای او گم است؛ آن گمراهی و ضلالتی بد و نقص و گناه است که شخص عمداً راه راست را رها کرده و کج می رود. بدیهی است که ضلالت به این معنا که راه حقّ را گذاشته و رو به باطل می رود، گناه است و منافی شأن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است. امّا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که در این بیابان عالم هستی خلق شده و ذاتاً فاقد هرگونه علم و آگاهی بوده و احتیاج به هدایت خالقش ذات اقدس الله جَلَّ جَلالُه دارد، توصیف او به عنوان ضالّ و گمراه به این معنا اشکالی نخواهد داشت.
ما باید همیشه مراقب باشیم که وقتی برای اولیای خدا اثبات کمال می کنیم طوری نشود که به عقیدۀتوحیدی ما لطمه ای وارد شود. بدانیم که کمال ذاتی مختصّ به ذات اقدس حضرت حقّ است و بس. هر مخلوقی هر کمالی که دارد بِالْاِذْن و بِالْعَرَض دارد و اعطا شده از جانب خداوند است و بدون اعطای او هیچ مخلوقی واجد هیچ کمالی نیست. جملۀ] مِنْ دُونِ اللهِ[ که در قرآن مکرّر آمده است، برای دفع همین توّهم است که کسی نپندارد که مخلوقی بدون اذن و اعطای خدا دارای کمالی است.
تا اینجا سخن از آیات انتخاب شده از سورۀ«ضحی» بود.
شرح صدر عنایت خاصّ خداوند به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
در سورۀ«انشراح» نیز خداوند منّان دربارۀالطاف و عنایات خاصّ خود به رسول مکرّمش خطاب به آن جناب می فرماید: أ لَمْ نَشْرَحْ لَک صَدْرَک ؛ [129]«آیا ما به تو شرح صدر ندادیم».
یکی از صفات بسیار عالی انسان، شرح صدر* است که نقطۀمقابل آن ضیق صدر* است؛ شرح صدر از نظر قرآن نشانۀهدایت است و ضیق صدر علامت ضلالت. فَمَنْ یرِدِ اللهُ أنْ یهْدِیهُ یشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإسْلامِ وَ مَنْ یرِدْ أنْ یضِلَّهُ یجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیقاً حَرَجاً کأنَّما یصَّعَّدُ فِی السَّماءِ. . . ؛ [130]«اگر خدا بخواهد کسی را هدایت کند، به او شرح صدر در مورد اسلام عنایت می کند و اگر بخواهد کسی را مخذول کند به ضیق صدر مبتلایش می کند، چنان که گویی از سینه کش کوه بالا می رود. . . ».
ضیق صدرِ برخی از مردم
متأسّفانه بسیاری از مردم هستند که در مورد مسائل دینی کم تحملّند؛ اصلاً حال و حوصله ای برای گفتن و شنیدن مطالب دینی ندارند. امّا در مورد مسائل دیگر از هر قبیل کاملاً با نشاطند! برای گفت و شنود دربارۀآن مسائل ساعت ها وقت صرف می کنند و این به راستی مایۀتأسّف است.
مردمی دیده می شوند که درس خوانده و اهل مطالعه اند، امّا در عین حال به حقایق آسمانی دین بسیار کم رغبتند. وقتی هم از روی ناچاری به مجلس ترحیم یکی از کسانشان می روند، در آن چند دقیقه که قرآن خوانده می شود یا واعظی سخن می گوید، شدیداً ناراحتند و مرتب این پا و آن پا می کنند و منتظرند تا این برنامۀمذهبی تمام بشود و از فضای خفقان آور مسجد و مجلس بیرون بروند! انسان مؤمن در مسجد مانند ماهی شناور در آب است که از آن تغذیه می شود و شاداب و شادمان است. امّا آدم منافق در مسجد مانند موش افتاده در آب است؛ دست و پا می زند تا خود را از آب برهاند.
این بیان قرآن است: أ فَمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلْإسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیلٌ لِلْقاسِیهْ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکرِ اللهِ. . . ؛ [131]«آیا کسی که خداوند به او در مورد اسلام شرح صدر داده و دارای نوری از جانب خدا شده، با کسی که در ذکر خدا به بیماری قساوت مبتلا شده برابر است. . . »؟. . . وَ لکنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکفْرِ صَدْراً فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ ؛ [132]«. . . آن کس که در برابر کفر و مطالب کفرآمیز، شرح صدر دارد، مغضوب خداست و به عذاب عظیم گرفتار خواهد بود».
این گونه خود را بیازماییم
چه خوب است که انسان خود را بیازماید؛ اگر دید در برابر قرآن و مسائل دینی واقعاً عاشق و دلباخته و شیفته است، خوشا به حال او که در جانش نور خدا تابیده است و اگر دید (العیاذ بالله) از مسائل مربوط به خدا و دینِ خدا منزجر است و شیفتۀمسائل ضدّ دینی است، بداند که زمینه برای غضب و عذاب خدا در جانش فراهم گشته است. فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ ؛
شرح صدر سرمایۀعظیم الهی
شرح صدر سرمایۀعظیمی است، زیرا وقتی حضرت موسای کلیم (علیه السلام) مأمور می شود تا به مقابله با فرعون برود، اوّل چیزی که از خدا می خواهد شرح صدر است. وقتی شنید که خدایش فرمود: اذْهَبْ إلی فِرْعَوْنَ إنَّهُ طَغَی ؛ [133]«برو به سوی فرعون که طغیان کرده است». فهمید که بار سنگینی بر دوشش نهاده اند و به نیروی روحی عظیمی نیاز دارد. سنگین ترین بارها بارِ رسالت الهی است؛ به پیامبرخاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته اند: یا أیهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّیلَ إلاّ قَلِیلاً * نِصْفَهُ أوِانْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً * أوْ زِدْ عَلَیهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً * إنَّا سَنُلْقِی عَلَیک قَوْلاً ثَقِیلاً ؛ [134]«ای جامۀخواب به خود پیچیده، به پا خیز و آماده باش. . . که باری بس سنگین بر دوشت نهادیم». حضرت موسی (علیه السلام) فهمید که مأموریت بسیار دشواری به او داده شد: از یک سو در افتادن با جبّار متکبّری همچون فرعون که در سورۀفجر خدا از او تعبیر به ذی الاوتاد کرده است: وَ فِرْعَونَ ذِی الاَوْتادِ ؛ «فرعون شکنجه گر [که بنا بر گفتۀبعض مفسّران، مخالفین خود را] میخکوب می کرد».
دست ها و پاهای آن ها را با میخ بر تخته یا به زمین می کوبید؛ حتّی با همسرش، آسیه، که ایمان به خدا آورده بود نیز همین کار را کرد. [135]در مقام تهدیدِ جمعی از طرفدارانش که ایمان به موسی (علیه السلام) آوردند گفت: . . . فَلاُقَطِّعَنَّ أیدِیکمْ وَ أرْجُلَکمْ مِنْ خِلافٍ وَ لاُصَلِّبَنَّکمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ. . . ؛ [136]«. . . دست ها و پاهایتان را می برم و از شاخه های درخت می آویزمتان. . . ».
حضرت موسی (علیه السلام) دید از یک سو باید با چنین جبّاری طرف شود و از دیگر سو با طایفۀبنی اسرائیل جاهل متعصّب باید هم افق گردد که هر دم بهانه ای دارند و تخلّفی می کنند و دشواری ها به وجود می آورند! و به راستی می توان گفت آن زجری که حضرت موسی (علیه السلام) روحاً از دست مؤمنان به خود کشید، از دست فرعون نکشید. وقتی از میقات برگشت و دید آن مردمِ نادان، گوساله را به جای خدا می پرستند، خدا می داند چه حالی در او پیدا شد و چه زجری کشید!
خلاصه، وقتی آن پیامبر عظیم الشّأن از جانب خدا به چنین رسالتی برگزیده شد، دست به دعا برداشت و گفت:
. . . رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ؛ [137]خدای من، اوّل سلاحی که در این میدان از تو می خواهم شرح صدر است؛ به سینه ام گشایش ده، روحم را همچون دریایی ژرف و عمیق ساز تا در برابر حوادث گوناگون توفانی نشود.
پس در عظمتِ نعمت شرح صدر همین بس که اوّلین حاجت حضرت کلیم (علیه السلام) در راه جهاد الهی تقاضای شرح صدر است و جالب این که این نعمت بزرگ را، پس از این که حضرت موسی (علیه السلام) خواسته است به او داده اند؛ امّا به حضرت رسول الله اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) بدون این که بخواهد شرح صدر داده اند. حضرت موسی (علیه السلام) گفت: . . . رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ؛ «خدایا، شرح صدرم بده».
جواب آمد: . . . قَدْ اُوتِیتَ سُؤْلَک یا مُوسی؛ [138]«. . . دادیم آنچه خواستی». امّا به حضرت خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مقام اظهار لطف و عنایت فوق التّمام فرمودند: أ لَمْ نَشْرَحْ لَک صَدْرَک ؛ «آیا ما به تو شرح صدر ندادیم»؟استفهام در اینجا اصطلاحاً، استفهام تقریری است؛ یعنی، این نعمت در وجود تو سابقه دارد.
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أنَّک یضِیقُ صَدْرُک بِما یقُولُونَ ؛ [139]«ما به یقین می دانیم که سینه ات از گفته های مردم نادان تنگی می کند[به تو شرح صدر دادیم». وَ وَضَعْنا عَنْک وِزْرَک *الَّذِی أنْقَضَ ظَهْرَک؛ [140]«و با دادن شرح صدر، آن سنگینی بار را که داشت پشتت را می شکست برداشتیم و سبک کردیم». و به راستی اگر آن نعمت شرح صدر خدا داد نبود، تحمّل آن همه لطمات و صدمات جسمی و روحی برای وجود اقدس آن حضرت امکان پذیر نبود.
رفتار جسورانۀمرد صحرانشین با رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
مرد بیابان نشین دو تا شتر آورد، جلو در مسجد خواباند و وارد مسجد شد و بی ادبانه گفت: یا محمد، این دو شتر را آورده ام، بار کن ببرم؛ مال خداست، مال پدرت که نیست! در همان حال که حرف می زد، عبای پیامبر را گرفت و کشید. حاشیۀعبا زبر بود، گردن آن حضرت را خراشید. حاضران خواستند تنبیهش کنند؛ فرمود: با او کاری نداشته باشید. سپس تبسّمی کرد و به آن مرد فرمود: راست گفتی؛ مال، مال خدا و من هم بندۀخدایم، حالا من هم گردن تو را بخراشم؟ گفت: نه. فرمود: چرا؟ گفت: چون تو کسی نیستی که بدی را با بدی مکافات کنی. پیامبر از این جواب او خوشش آمد. دستور داد که دو شترش را بار کنند؛ یکی را جو و دیگری را خرما. بعد به اصحابش فرمود:
رفتار من با این مردم مانند رفتار آن کسی است که شترش در بیابان رم کرده و در حال فرار است. مردم به قصد خدمت به او، دنبال شترش می دوند و هیاهو می کنند. شتر بیشتر رم می کند. آخر صاحبش می گوید: ای مردم، شما کنار بروید. مرا با شترم واگذارید. خودم بهتر می توانم رامش کنم. آن گاه مشتی علف بر می دارد آرام آرام جلو شتر می برد و کم کم رامش می کند و مهار بر گردنش نهاده سوارش می شود. من هم با مردم چنینم. شما به زعم خود می خواهید به من خدمت کنید، داد و فریاد می کنید؛ او می ترسد و می رود و دیگر برنمی گردد. من خودم بهتر می توانم مردم را رام کنم و آن ها را رو به خدا ببرم و عاقبت، آن ها را بهشتی کنم.
این شرح صدر است که بار سنگین رسالت را سبک می کند وتحمّل پذیر می سازد.
دعای حضرت موسی (علیه السلام)
حضرت موسی (علیه السلام) از خدا چند چیز را(یکی پس از دیگری) خواست: . . . رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَ یسِّرْ لِی أمْرِی * وَ احْلُلْ عُقْدَهْ مِنْ لِسانِی*یفْقَهُوا قَوْلِی ؛ [141]«. . . خدایا، سینه ام را بگشا و کار را بر من آسان کن و گره از زبانم بردار تا مردم حرفم را بفهمند [و بتوانم مطلب را خوب بیان کنم و مردم بفهمند که چه می گویم و گفته هایم را بر دل بنشانند و در این راه از مال و جان خود بگذرند]». گاهی کسی قدرت بیان ندارد و از تبیین مطلب عاجز است؛ ولی گاهی قدرت بیان دارد، امّا طوری نمی گوید که مردم بفهمند؛ بالاتر از درک مردم سخن می گوید و گفتارش در عمقِ جان مردم نمی نشیند. یکی از امتیازات پیامبران خدا (علیهم السلام) بر دیگر عالمان و حکیمان و عارفان این است که انبیاء با زبان دل مردم با مردم حرف می زنند، آن چنان که همۀمردم حرف آن ها را می فهمند.
متحوّل ساختن دل ها کار انبیاء است نه کار حکما
فیلسوفان و عارفان مطالب بسیار عالی و مستدلّ و مُبَرهَن می گویند، امّا همۀمردم حرف های آن ها را نمی فهمند و به مقاصدشان پی نمی برند و به عبارت دیگر، آن ها می توانند عقل ها را اشباع کنند امّا نمی توانند دل ها را مجذوب خود سازند و عشق و شور و ایمان ایجاد کنند، آن چنان که آدمی در ساعت آخر شب از بستر خواب برخیزد و به راز دل گفتن با خدایش بپردازد؛ أمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً یحْذَرُ الْآخِرَهْ وَ یرْجُوا رَحْمَهْ رَبِّهِ. . . ؛ [142]«کسی که در طول شب در سجده و قیام[امر خدا را]فرمانبردار است و از آخرت می ترسد و به رحمت پروردگار خود امید دارد. . . ».
تحوّل روحی حنظلۀتازه داماد
جوان 25 ساله ای می خواهد ازدواج کند. مدّت ها دو خانوادۀعروس و داماد به انتظار نشسته اند تا شب نیمۀشوّال برسد و عروس را به خانۀداماد بیاورند. شب موعود که فرا رسید، ناگهان ندای مُنادی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در شهر پیچید که دشمن به مدینه حمله کرده؛ باید همه آمادۀجنگ شویم و به خارج شهر برویم. شور و غوغایی در مدینه به پا شد و جنب و جوشی عجیب به وجود آمد. مسلمانان فوج فوج از شهر خارج می شدند و به سمت کوه اُحد که اردوگاه ارتش اسلام آنجا مستقرشده بود می رفتند. حنظله، این جوان مسلمان، در تنگنای عجیبی قرار گرفت؛ از طرفی شب زفاف است و نو عروس باید بیاید و از طرف دیگر هم موظّف به رفتن به میدان جنگ است! چه کند؟ شتابان به حضور رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت و ماجرا را گفت. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: تو امشب بمان و فردا به ما ملحق شو. اطاعت امر کرد و ساعت آخر شب برخاست و آمادۀرفتن شد. نو عروس بینوا دست به دامن او شد که: کجا؟ گفت: باید به جهاد بروم. آن زن جوان هم مسلمان است و می داند که: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهْ إذا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ أمْراً أنْ یکونَ لَهُمُ الْخِیرَهْ مِنْ أمْرِهِمْ. . . ؛ [143]«هیچ مرد و زن با ایمانی حقّ ندارد در مقابل امر خدا و رسولش نظری دربارۀخود داشته باشد. . . ». در عین حال که مانند ابرِ بهار اشک می ریخت، تن به قضای خدا داد و گفت: پس چند لحظه صبر کن! فوراً لباس پوشید و چادر به سر کرد و از خانه بیرون رفت و در آن ساعت شب، درِ خانۀچند همسایه را زد و از چند نفر از زن ها تقاضا کرد که چند لحظه ای به خانه اش بیایند! آن ها هم سراسیمه شدند که: این وقت شب چه خبر شده؟! وقتی همه در خانه اش جمع شدند، گفت: خانم ها، شاهد باشید که این حنظله بن ابی عامر شوهر من است. امشب شب زفاف ما بوده و با من همبستر شده؛ حالا می خواهد به میدان جهاد برود. من هم امشب در خواب دیدم آسمان شکافته شد و شوهرم به آسمان رفت. من مطمئنّم که او برنخواهد گشت. حالا خانم ها، شما شاهد باشید اگر از من بچّه ای به دنیا آمد، از شوهرم حنظله است؛ نکند که مورد تهمت قرار بگیرم! حنظله، مطلب همین طور هست یا نه؟ جواب داد: بله؛ درست است. زن ها گفتند: آفرین بر عقل و هوش و دِرایتت، ای زن جوان!
از طرفی در فراق شوهر محبوبش گریه می کند و از طرفی رضا به فرمان خدا می دهد و مانع رفتن شوهرش نمی شود و هم بدون این که دست و پای خود را گم کند، دور اندیشی کرده از تهمتِ مُحتَمَل جلوگیری می کند.
حنظله بدون این که برای غسل معطّل شود، با عجله از خانه بیرون رفت. دوان دوان و نفس زنان مسافت بین مدینه و اردوگاه را پیمود. وقتی رسید، تازه سپیدۀصبح دمیده بود و ارتش اسلام برای اقامۀنماز آماده می شدند. دسترسی به آب نداشت. تیمّم کرد و داخل جماعت شد. پس از نماز خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد، تا چشم آن حضرت به او افتاد، فرمود: حنظله، آمدی؟ می دانستم آن نور ایمان تو را آرام نخواهد گذاشت.
به میدان رفت و به شهادت رسید. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: می بینم ملائکه بین زمین و آسمان غسلش می دهند. از این رو حنظلۀغسیل الملائکه نامیده شد. [144] بعد از شهادت او بچّه به دنیا آمد؛ و او همان عبدالله بن حنظله، مردی عابد و زاهد و مجاهد بود که بعد از واقعۀکربلا مدینه را بر یزید شورانید.
این مصداق ] یفْقَهُوا قَوْلِی [ است که انبیاء گفتارشان را در اعماق دلها نفوذ می دهند و شور عشق و ایمان در قلوب به وجود می آورند. پس اوّلین نعمتی که به رسول الله اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) عنایت شد، شرح صدر بود و به دنبال آن، سبک کردن بار سنگین رسالت و بعد از آن، رفعتِ ذکر و بلند آوازه کردن آن حضرت.
أ لَمْ نَشْرَحْ لَک صَدْرَک * وَ وَضَعْنا عَنْک وِزْرَک * الَّذِی أنْقَضَ ظَهْرَک * وَ رَفَعْنا لَک ذِکرَک ؛
لطیفۀذکر کلمۀ لَک
تکرار کلمۀلَک در دو آیۀ أ لَمْ نَشْرَحْ لَک صَدْرَک[ و ] وَ رَفَعْنا لَک ذِکرَک بیانگر عنایت ویژه ای است وگرنه ممکن بود بفرماید: (اَلَمْ نَشْرَحْ صَدْرَک) و (وَرَفَعْنا ذِکرَک)و این از جهت معنا کم و کسری نداشت، امّا تکرار کلمۀ"لَک" تأکید می کند که: تو ای پیامبر، مورد توجّه خاصّ ما هستی. چون خود را از آنِ ما قرار دادی و گفتی:. . . لٍلّهِ. . .
]. . . قُلْ إنَّ صَلاتِی وَ نُسُکی وَ مَحْیای وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ [؛ [145]
«. . . بگو[در حقیقت]نماز من و[سایر]عبادات من و زندگی و مرگ من برای خدا پروردگار جهانیان است». ما هم خود را از آنِ تو قرار دادیم و گفتیم] . . . لَک. . . [ ما از آن تو هستیم. (کنْ لی اَکنْ لَک)؛ «تو از آن من باش تا من هم از آن تو باشم». (مَنْ کانَ لِلّهِ کانَ الله لَهُ)؛ وَ رَفَعْنا لَک ذِکرَک ؛ «ما به نام تو رفعت دادیم». در عالم بلند آوازه ات کردیم آن چنان که هیچ قدرتی نتواند تو را بشکند و اسمت را از زبان ها بیفکند. چه قدرت هایی دست به دست دادند تا او را بشکنند، امّا خودشان شکسته شدند و نام او پس از چهارده قرن، در دنیا بلند آوازه ترین نام هاست.
جلوه های شرح صدر
مردی در شام به امام سید السّاجدین (علیه السلام) رسید، در حالی که امام (علیه السلام) در اسارت بود و زنجیر به گردنش؛ با لحنی شماتت آمیز گفت: علی بن الحسین، دیدی آخرش چه کسی برنده شد؟ فرمود: صبر کن تا وقت نماز برسد و اذان بگو؛ [146] یعنی، وقتی گفتی: (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله)؛ آن وقت می فهمی که برنده رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)است نه ابوسفیان و آل ابوسفیان.
حضرت عقیلۀبنی هاشم، زینب کبری (علیها السلام)، نیز با خطاب کوبنده ای به یزید فرمود: (فَکدْ کیدَک وَاسْعَ سَعْیک فَوَاللهِ لا تَمْحُو ذِکرَنا وَ لا تُمیتُ وَحْینا)؛ [147]«تو هر نقشه ای داری اجرا کن؛ ولی به خدا قسم، تو نمی توانی چراغ وحی ما را خاموش کنی و اسم ما را از زبان ها بیفکنی. »
نوشتۀدستۀشمشیر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
مرحوم علاّمه مجلسی از امالی مرحوم شیخ صدوق رضوان الله علیهما نقل کرده که در مِقْبَض* شمشیر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این چند جمله نوشته شده بود: (صِلْ مَنْ قَطَعَک وَ قُلِ الْحَقَّ وَ لَوْ عَلَی نَفْسِک وَ اَحْسِنْ اِلی مَنْ اَسَاءَ اِلَیک)؛ [148]چه جمله های پر محتوایی آن هم بر قبضۀشمشیر! یعنی، اکنون که پیامبر به قدرت رسیده و شمشیر به دست گرفته است چه باید بکند؟ آیا کارش جنگ است و خون ریزی و بی رحمی یا رحمت و لطف و کرم؟
شمشیر هم فقط برای دفع مهاجم است و رفع مزاحم، و لذا بر دسته اش نوشته شده: (صِلْ مَنْ قَطَعَک)؛ «اگر کسی از تو برید، تو به او بپیوند. »او به خانه ات نیامد، تو به خانه اش برو؛ او از حالَت جویا نشد، تو از حال او جویا شو؛ نگو که او نیامد، من هم نمی روم؛ او از حالم نمی پرسد، من هم نمی پرسم. (قُلِ الْحَقَّ وَ لَوْ عَلَیک یا عَلَی نَفْسِک)؛ «[همیشه و در هر جا] آنچه حقّ است بگو، اگر چه به زیانت تمام شود».
(وَ اَحْسِنْ بِمَنْ اَساءَ اِلَیک)؛ «نیکی کن دربارۀکسی که به تو بدی کرده است».
خیلی مطلب مهمّی است. اگر به کسی که با ما هیچ رابطه ای ندارد؛ نه به ما بدی کرده نه خوبی، خدمتی کنیم و مشکلی از او را حلّ کنیم، البتّه کار خوبی کرده ایم؛ امّا خیلی کار مهمّی انجام نداده ایم. زمانی هم که کسی به ما خدمتی کرده و ما هم متقابلاً به او خدمتی می کنیم، باز کار مهمّی نکرده ایم.
مهمّ این است که به کسی که به ما بدی کرده و در زندگی ما مشکلی ایجاد کرده و چاه سرِ راهمان کنده است خوبی کنیم، مشکلش را حلّ کنیم و خار از سر راهش برداریم؛ این کمال است و از مکارم اخلاق است. الگو و اسوۀما، رسول الله اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)، فرموده اند: (اِنّی بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمَ الْاَخْلَاقِ)؛ «من آمده ام تا مکارم اخلاق را به کمال برسانم».
رفتار گستاخانۀجوان یهودی با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
چنان که می دانیم زندگی پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل اطهارش مملوّ از این مکارم است. در مکه قدرتی نداشت و از هر سو مورد اذیت و آزار مشرکان بود و نمی توانست از خود دفاع کند؛ امّا در مدینه قدرت داشت و در رأس حکومت مقتدری قرار گرفته بود و قوم یهود تحت سیطرۀحکومتش بودند و می توانست دربارۀبدخواهانش همه گونه اِعمال قدرت کند.
جوانی از یک خانوادۀیهودی، بر اثر سوء تربیت خانوادگی و دشمنی با آن حضرت، هر روز وقتی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از زیر دیوارِ کوچه ردّ می شد، او ظرفی پر از خاکستر می کرد و از بالای پشت بام خانه اش، بر سر آن حضرت می ریخت و تن و لباسش را آلوده می ساخت.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به یارانش سفارش کرده و فرموده بود: در مقابل آزار و اهانتی که به شخص من می شود، شما حقّ نشان دادن عکس العمل ندارید و اگر کسی در غیاب من به من اهانتی کرده است، حقّ ندارید به من بگویید و قلبم را نسبت به او مکدّر کنید.
مدّتی به همین منوال گذشت و روزی دید جوان نیامد. دو سه روزی گذشت و نیامد. حضرت جویای حالش شد، آن گونه که کسی جویای حال دوستانش می شود! گفتند: بیمار است، بستری شده. پس از فراغت از نماز، در مسجد به اصحابش فرمود: با هم به عیادت مریضی برویم. آمد پشت درِ خانه ای ایستاد. اصحاب گفتند: آقا؛ اینجا خانۀیک مرد یهودی است. فرمود: می دانم! در زد؛ مرد یهودی، پدر آن جوان، در را باز کرد. تا چشمش به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) افتاد، غرق در تعجّب و حیرت شد که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)کجا و درِ خانۀمن کجا؟
فرمود: پسر شما مریض است، آمده ام عیادتش کنم؛ چند لحظه ای می نشینم و بر می خیزم. مرد شرمنده شد و به طرف اتاق دوید و گفت پسر، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به عیادتت آمده است. پسر خجالت زده شد و با خود گفت: ای عجب! آن جسارت از من و این کرامت از او! از شدّت شرمندگی سر زیر لحاف برد که چشمش به چشم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیفتد. آقا کنار بستر بیمار نشست و فرمود: جوان، هر روز یادی از ما می کردی؛ چند روز نیامدی. شنیدم بیمار شده ای. آمدم عیادتت کنم و در باره ات دعا کنم که خدا شفایت دهد و موفّقت گرداند. جوان که غرق در عرقِ شرم و خجالت شده بود در حالی که اشک می ریخت، گفت: (اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلَّا الله وَ اَشْهَدُ اَنَّک رَسولُ الله)؛ مسلمان شد و آن روز، تمام افراد آن خانواده مسلمان شدند. فَبِما رَحْمَهْ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ. . . ؛ «این خُلق حَسن رحمت خداست بر تو. . . ». . . وَ لَوْ کنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک. . . ؛ [149]«. . . اگر تند خو بودی و با مردم مقابله به مثل می کردی، از اطرافت پراکنده می شدند. . . ».
موعظه ای درس آموز و تکان دهنده
از جمله مواعظی که آن حضرت فرموده و باید آویزۀگوش ما مسلمانان باشد، این است: (اِیاکمْ وَ الشُّحَّ)؛ «ای مسلمانان، بپرهیزید از شُحّ *». آنچه به دست آورده اید به خود نچسبانید و باز دنبال بیشتر از آن ندوید. تا کی باید تحصیل پول و مقام و منصب را به مسابقه بگذارید، آخر چه می خواهید بشوید و به کجا می خواهید برسید؟
(اِنَّما هَلَک مَنْ کانَ قَبْلَکمْ بِالشُّح)؛ «همین بیماری شُحّ بود که گذشتگان شما را به خاک هلاک افکند». (اَمَرَهُمْ بِالْکذْبِ فَکذَبُوا وَ اَمَرَهُم بِالظُّلْمِ فَظَلَمُوا وَ اَمَرَهُمْ بِالْقَطیعَهْ فَقَطَعُوا)؛ [150]«آن ها را وادار به دروغ گفتن کرد، دروغ گفتند و وادار به ظلم کرد، ظلم کردند و وادار به قطع ارحام و بریدن از دین و دینداران کرد، بریدند».
آدم دنیادوستِ ریاست طلب برای حفظ دنیا و مقامش ناچار می شود دروغ بگوید و ظلم کند و سرانجام از خدا و دین خدا ببرد.
جدایی دین از سیاست ناشی از بدعملی دین مداران
باید توجّه داشت اگر کسانی گفته اند و می گویند که سیاست با دیانت و روحانیت نمی سازد، منظورشان سیاستِ توأم با دروغ و ظلم و حقّه و تزویر و تدلیس است؛ وگرنه کیست که اسلام را بشناسد و نداند که اسلام حکومت و سیاست دارد. می گویند در زمان گذشته روحانیون پناه مردم بوده اند. مردم هر وقت از وضع زمان دلزده می شوند، به سراغ روحانیون می رفتند؛ دلشان گرم و پشتشان محکم می شد. حال نکند طوری بشود که مردم از روحانیون بگریزند و دنبال پناهگاه دیگری بگردند و پیدا نکنند و متحیر و سرگردان بمانند. این خیانت به امّت است؛ لطمه زدن به دین و دنیای مردم است.
قَالَ مَوْلانا اَمیرَالْمُؤمِنین (علیه السلام): زَلَّهْ الْعَالِمِ کانْکسَارِ السَّفینَهْ تَغْرَقُ وَ یغْرَقُ مَعَها خَلْقٌ)؛ [151]«لغزش عالِم مانند شکستن کشتی است که غرق می شود و خلقی با او غرق می شوند». لغزش عالم غیر لغزش فرد عادی است؛ آن فرد تنها خودش می لغزد و دست و پایش می شکند؛ امّا عالِم که لغزید، امّتی را می لغزاند و اجتماعی را به فساد و تباهی می کشاند. کشتی که شکست هم خودش غرق می شود هم جمع کثیری را به گرداب فنا و قعر دریا می افکند. فرمود: (اِنَّ بُدَلاءَ اُمَّتی لَمْ یدْخُلوُا الْجَنَّهْ بِصَلَاهْ وَ لا صِیامٍ و لکنْ دَخَلُوها بِسَخاءِ الْاَنْفُسِ وَ سَلَامَهْ الصُّدُورِ وَ النُّصحِ لِلْمُسْلِمینَ)؛ [152]«صالحان امّت من به خاطر روزه و نمازشان بهشتی نشده اند بلکه به خاطر از خودگذشتگی ها و پاکدلی ها و خیرخواهی برای مسلمانان بهشتی شده اند».
این بیان نشان می دهد که توقّع رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از بزرگان امّت این است که به راستی از خودگذشتگی داشته باشند و افراد لایق تر را بر خود ترجیح بدهند؛ سینه ها را از کینه و دل ها را از بدبینی و برتری جویی تطهیرکنند و جدّاً خیرخواه مردم باشند و در حلّ مشکلات زندگی مردم کوشا باشند.
خوش ظاهران بدباطن
ولی با کمال تأسّف فرموده است: (سَیأْتِی زَمانٌ عَلَی اُمَّتی تَخْبُثُ فیهِ سَرائِرَهُمْ وَ تَحْسُنُ فیهِ عَلَانِیتُهُمْ)؛
«زمانی بر امّت من خواهد آمد که در آن زمان دل هایشان پلید و ناپاک می شود و ظاهرشان نیکو و زیبا».
به هم که می رسند تملّق می گویند و چاپلوسی می کنند؛ ولی در باطن، برای در هم کوبیدن و بی آبروکردن یکدیگر نقشه می کشند. (یکونُ دینُهُمْ رِیاءً لا یخَالِطُهُمْ خَوْفٌ)؛ «کارشان ریا [و جلب توجّه مردم] می شود و هیچ ترسی [از خدا] در جانشان نمی ماند».
در این شرایط است که: (یعُمُّهُمُ اللهُ بِعِقابٍ)؛ «خدا آن ها را به عِقابی عمومی و بلایی همگانی مبتلا می سازد». آن گاه: (فَیدْعُونَهُ دُعَاءَ الْغَریقِ فَلا یسْتَجیبُ لَهُمْ)؛ [153]«مانند آدمی که [در دریا] دارد غرق می شود [و دست و پا می زند و کسی هم به دادش نمی رسد]دعا می کنند امّا دعاشان مستجاب نمی شود».
قرآن تهدید می کند: . . . وَ لا یزالُ الَّذِینَ کفَرُوا تُصِیبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَهْ أوْ تَحُلُّ قَرِیباً مِنْ دارِهِمْ ؛ «مردمی که کفران نعمت کنند، خداوند بلایی کوبنده را بر آن ها نازل می کند یا به نزدیک خانه هایشان می رساند [شاید تنبّهی پیدا کنند و به خود بیایند و علاج واقعه را پیش از وقوع کنند]». حَتَّی یأتِی وَعْدُ اللهِ ؛ «تا سرانجام وعدۀخدا می رسد و بلا فراگیر می شود». إنَّ اللهَ لا یخْلِفُ الْمِیعادَ ؛ [154]«[زیرا] خدا خلف وعده نمی کند».
به هوش!گسترش گناه بنیان برانداز است
حاصل این که قرآن هشدار می دهد و جدّاً انذار می کند. ما می گوییم مسلمانیم و در سایۀاسلام و قرآن پیروزیم. امّا آیا ما واقعاً مسلمانیم؟ انسان خجالت می کشد که بگوید کشور ما اسلامی است! وضع اسف انگیز زنان و اختلاط دختران و پسران، حتّی در معابر عمومی، به فضاحت و رسوایی کشیده است. این گونه که داریم پیش می رویم، به طور مسلّم چندی نمی گذرد که به همان وضع سابق بر می گردیم؛ بلکه بدتر هم می شویم! چون ما براثر بد عملی هایی که در پوشش اسلام ارائه کرده ایم، هیبت اسلام را از دل مردم برداشته ایم و این بزرگترین گناهی است که ما مرتکب شده ایم و پیش از ما مرتکب نشده بودند. ما نمی دانیم چه کسی باید این فساد اخلاقی روز افزون را اصلاح کند. آن چنان مسائل سیاسی اوج گرفته که مسائل اخلاقی را تحت الشّعاع خود قرار داده است. در صورتی که فساد اخلاقی بنیان اجتماع را می لرزاند و کاخ سیاست را هم بر سر اهلش واژگون می سازد و شیطان صفتان استعمارگر را که به انتظار نشسته اند، بر ما مسلّط می گرداند. فساد اخلاقی و فحشا همچون کرمی خطرناک به ساقۀدرختِ زندگی اجتماعی ما راه یافته و با سرعت دارد آن را می جود و از درون می پوساند؛ بیم آن می رود که این درختی که به ظاهر شاداب است و شاخ و برگی دارد، چون از درون پوسیده است، ناگهان صدایی کند و از ریشه کنده شود. مجدّداً به هشدار و اندرز قرآن توجّه فرمایید: . . . وَ لا یزالُ الَّذِینَ کفَرُوا تُصِیبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَهْ أوْ تَحُلُّ قَرِیباً مِنْ دارِهِمْ حَتَّی یأتِی وَعْدُ اللهِ إنَّ اللهَ لا یخْلِفُ الْمِیعادَ ؛
پی نوشت:
[117]ـ سورهی ضحی،آیات6تا8 .
* مربّیََ: تربیت شده.
[118]ـ نهجالبلاغهی فیض، خطبهی 234، قسمت 13.
[119]ـ نهجالبلاغهی فیض،خطبهی159.
* تأسّی: پیروی.
[120]ـ سورهی انعام، آیهی 32 .
[121]ـ نهجالبلاغهی فیض،خطبهی159.
[122]ـ بحار الانوار، جلد11، صفحهی 65، حدیث 7.
* ایواء: پناه دادن.
[123]ـ سورهی کهف، آیهی 110 .
[124]ـ سورهی شوریََ، آیهی 52 .
[125]ـ سورهی یوسف، آیهی 3 .
[126]ـ سورهی نساء، آیهی 113 .
[127]ـ سورهی بقره، آیهی 151 .
[128]ـ سورهی جمعه، آیهی 2 .
[129]ـ سورهی انشراح،آیهی1.
* شرح صدر: پر حوصله و پر تحمّل بودن، دریا دل بودن.
* ضیق صدر: کم حوصلگی و کم تحمّلی و زود از کوره دررفتن.
[130]ـ سورهی انعام، آیهی 125 .
[131]ـ سورهی زمر، آیهی 22 .
[132]ـ سورهی نحل، آیهی 106 .
[133]ـ سورهی طه، آیهی 24 .
[134]ـ سورهی مزّمّل، آیات 1تا5.
[135]ـ تفسیر مجمع البیان، سورهی فجر.
[136]ـ سورهی طه، آیهی 71 .
[137]ـ همان، آیهی 25 .
[138]ـ سورهی طه، آیهی 36 .
[139]ـ سورهی حجر، آیهی 97 .
[140]ـ سورهی انشراح، آیات 2و3 .
[141]ـ سورهی طه،آیات25تا28.
[142]ـ سورهی زمر، آیهی 9 .
[143]ـ سورهی احزاب، آیهی 36 .
[144]ـ تفسیر نورالثّقلین، جلد3، صفحهی 628.
[145]ـ سورهی انعام، آیهی 162 .
[146]ـ نفس المهموم، صفحهی274.
[147]ـ همان، صفحهی282.
* مِقْبَضْ: دستگیره .
[148]ـ بحارالانوار، جلد 74، صفحهی157، حدیث 2.
[149]ـ سورهی آل عمران، آیهی 159 .
* شحّ: بخل توأم با حرص.
[150]ـ جامع السّعادات، جلد 2، صفحهی 110 .
[151]ـ شرح نهج البلاغهی ابن ابی الحدید، جلد 20، صفحهی 343، حکمت 946.
[152]ـ جامع السّعادات، جلد 2، صفحهی 113 .
[153]ـ بحارالانوار، جلد 72، صفحهی290.