حیات سیاسی فیض هم زمان با عصر صفویه و چهارتن از پادشاهان این سلسله بود که با شاه عباس اول آغاز می شود و تا شاه سلیمان ادامه می یابد. سی سال نخست زندگی فیض، هم زمان با پادشاهی شاه عباس اول بود. شاه عباس ارادت و تعصب ویژه ای به دین اسلام و پیامبر و ائمه اطهار داشت و در تاریخ آمده که برای انجام هر امری، دست به استخاره و تفأل می زد. او به سیاست مذهبی نیاکان خود پای بند بود و با علاقه به ترویج و تقویت مذهب تشیع می پرداخت. شاه عباس سعی می کرد نهادهای مذهبی را تابع نهاد های سیاسی قرار دهد تا بر همه امور سلطه کامل داشته باشد. گفته شده که او حتی پیاده به مشهد مقدس رفت تا ارادت خود را به امام رضا(ع) نشان دهد.
ایشان به عالمان شیعه احترام خاصی قایل بود و با مهربانی با آنها رفتار می کرد. برخی علمای بزرگ زمان، مانند شیخ بهاءالدین محمد عاملی، میر محمدباقر داماد، ملا عبدالمحسن کاشی، ملا محسن فیض، مولانا عبدالله شوشتری، شیخ لطف الله میسی عاملی و...، در سفر و حضر با او همراه و هم نشین بودند. ایشان از علمای بزرگ در حضور خود مجالسی ترتیب می داد و از مباحثات و مناظرات آنها استفاده می کرد.[1] او علما را به تألیف کتاب های گوناگون تشویق می کرد و گاهی به دیدنشان می رفت و از محضرشان بهره می برد.
دوران سلطنت شاه عباس اول، اوج قدرت سیاسی و نیز تمدن و فرهنگ صفوی است. در زمان وی عثمانی ها از آذربایجان رانده شدند و سلطه ایرانیان بر بخش شرقی قفقاز و خلیج فارس قوی شد. روابط سیاسی با اروپا برقرار شد و ارتباط بازرگانی و فرهنگی توسعه یافت. وی در داخل کشور برای خنثی کردن نفوذ سیاسی افراد قزلباش، گروهی از مسلمانان گرجی و چریکی را به خدمت گرفت و سپاه محافظی از آنها تشکیل داد و به ترکمانانی که تابع شخص وی بودند، نه تابع رؤسای طوایف بزرگ ترکمان، پر و بال داد[2] تا تعادلی بین نیروهای گوناگون نظام (ترک ها، ایرانیان و قفقازی ها) برقرار شود. این کار در کوتاه مدت به سود دولت صفوی بود، ولی بعدها به تضعیف حکومت صفوی انجامید.
غلامان، وفاداری خالصانه قزلباش به مرشد کامل را نداشتند و از لحاظ نظامی نیز نتوانستند جای قزلباش را پر کنند. در دوره شاه عباس، نظام اداری و اجتماعی خوبی تشکیل گرفت و نظامی مالی اصلاح شد. شاه عباس پس از احیای امنیت داخلی، درصدد دفع ازبکان و عثمانیان برآمد. ابتدا با عثمانی ها صلح خفت باری را امضا کرد و بخش وسیعی از غرب ایران را به آنها واگذاشت تا شاه با آرامش خیال به دفع ازبکان بپردازد. او در سال 1007 ه. ق، ازبکان را شکست داد و چندی بعد بر عثمانیان، در نزدیکی تبریز پیروز شد. به هر حال جنگ با عثمانی سال ها ادامه یافت و سرانجام در سال 1027 ه. ق، دو طرف به صلح رضایت دادند. همچنین شاه عباس به یک قرن تسلط پرتغالی ها بر هرمز نیز پایان داد.
ایشان نه تنها در زمینه نظامی، بلکه در زمینه تجارت نیز مناسباتش را با کشورهای اروپایی مانند فرانسه، انگلیس، آلمان، روسیه و اتریش برقرار کرد که این نشان دهنده فعالیت گسترده سیاسی و دیپلماسی است.[3]
اصولاً روابط صفویان با کشورهای اروپایی، بر اساس احترام متقابل و برای مبادلات تجاری بود، گرچه میان دولت های به ویژه انگلستان و هلند و فرانسه رقابت وجود داشت، ولی هیچ کدام سعی در اعمال نفوذ و رخنه سیاسی در ایران را نداشتند.[4]
بیشتر این روابط در زمان شاه عباس محکم و استوار و پر رونق بوده و بسیاری از شرکت های تجاری آنها به ایران آمده و تجارت می کردند. از جمله برادران شرلی که انگلیسی بودند و مأموریت داشتند در ازای سازمان دهی ارتش ایران و تشکیل هنگ مستقل توپ خانه و تنظیم ارتش به سبک اروپایی، امتیازاتی برای بازرگانان از دربار صفوی بگیرند، ولی بسیاری از این روابط پس از شاه عباس اول در حد دیپلماسی ماند.
بدین ترتیب، دولت صفویه با تدبیر شاه عباس به اوج رسید. اصفهان پایتخت صفویه به زیباترین شکل ممکن ساخته شده بود. بناهای باشکوه و عالمان بسیاری در پناه امنیت و آرامش موجود رشد کردند. نقاشی، خطاطی، تذهیب و دیگر هنرها به اوج تعالی خود رسیدند.
شاه عباس با اینکه دارای صفات رذیله ای نیز بوده و پس از رسیدن به سلطنت به علت بدبینی و سنگ دلی، قساوت هایی انجام داد، ولی نهایت به علما احترام می گذاشت و در نشست های آنان شرکت می کرد. در مجموع او شخصیتی پر از صفات متناقض و در عین حال سیاست مداری زیرک و باحوصله و فرماندهی توانا و لایق در میدان جنگ بود. سیاست شاه مبنی بر محدود کردن شاهزادگان خاندان سلطنتی در حرم سراها سبب انحطاط دودمان صفوی و بعدها یکی از علل عمده سقوط آن شد.[5] مرحوم فیض نیز در این دوران با همراهی شاه و تکیه بر اقتدار سیاسی ایجاد شده توسط شاه عباس تلاش کرد در جهت ترویج افکار و اندیشه های اسلامی و شیعی، گام بردارد و از کوچک ترین فرصت ها به سود شریعت و مردم استفاده کند.
پس از شاه عباس اول، نوه اش سام میرزا معروف به شاه صفی بر تخت شاهی نشست. سلطنت شاه صفی نشانه آغاز فروپاشی دولت صفوی بود. او اراضی را از دست قزلباشان خارج کرد و تحت نظارت مستقیم شاه قرار داد تا عوایدش را خود کسب کند.[6] متولیان در دوره شاه صفی، برای گرفتن پول بیشتر مردم را تحت فشار قرار می دادند. ازاین رو، حکومتی ظالمانه پدید آمد، تا جایی که حرکت اجتماعی مردم گیلان به علت فشارهای مالیاتی و ستم عاملان صفوی شکل گرفت که البته با درگیری دولتیان پیروز شدند. این حرکت مردم بدون نتیجه مثبتی پایان یافت.
تضعیف قزلباشان از یک سو و کاهش کیفی و کمی سپاه غلامان از سوی دیگر سبب شد تا کشور در برابر دشمنان خارجی بی دفاع بماند. بغداد و قندهار در دوره سلطنت او از دست رفتند. همچنین بسیاری از نواحی ایران مانند عراق، آذربایجان و ارمنستان به تصرف عثمانی ها در آمد و با وجود کوشش های وی در پس گرفت آن ولایات، کماکان بغداد در تصرف عثمانی ها ماند.[7]
در زمان او سیاست تبدیل ولایات خاصه که شاه عباس اول برای کسب درآمد بیشتر و به دنبال آن تقویت بنیه نظامی ایجاد کرده بود، گسترش یافت و این امر به بنیه دفاعی ولایات آسیب رساند.[8]
تصرف بغداد توسط عثمانیان، تنها چهارده سال پس از تسخیر آن توسط شاه عباس اول و از دست رفتن شهر کلیدی قندهار و تصرف آن توسط تیموریان در همان سال، اولین نشانه های سقوط قدرت نظامی دولت صفوی بود.[9] شاه صفی نیز نسبت به مذهب شیعه و عالمان آن، با احترام برخورد و به آنها عنایت می کرد.
وی دستورهایی نیز در منع برخی محرّمات مانند مسکرات و تراش صادر کرد.
ایشان به فیض نیز احترام ویژه ای قائل بود. او فیض را به دربار دعوت کرد و از او خواست در دربار بماند، ولی فیض برای شاه عذر آورد و خود در رساله صدر این گونه بیان می کند: «نا گاه روزی از مقربان بارگاه شاه صفی خبری رسید که جناب ایشان میل ملاقات تو دارند، به خدمت باید شتافت، چون به شرف ملاقات مشرف شدم، نوازش ها فرمودند و تکلیفِ بودن در خدمت نمودند. چون در حوالی و حواشی ایشان جمعی از علمای ظاهر بودند و بنده هنوز خام بودم، مصلحت دین و دنیای خود را در آن نمی دیدم، چه ترویج دین با آن جماعت میسر نبود با خامی، و آن آزادگی و آسودگی دنیا از دست می رفت، نه جاه زیاده از ضرورت در عقبی سود داشت و نه در دنیا آسایش می گذاشت، بنابراین از خدمت استعفا نموده، بحمدالله که به اجابت مقرون گردد».[10]
شاه صفی با کشتار بی رحمانه افراد خاندان سلطنتی و فرماندهان لایق به فروپاشی دولت کمک کرد. در سال 1029 ه. ق، در حالی که سرگرم تدارک سپاه برای باز پس گیری قند هار از تیموریان بود، درگذشت.
پس از درگذشت شاه صفی، پسر او عباس دوم به تخت سلطنت نشست. او هشت سال داشت. وی ابتدا به علت سن کم تحت نفوذ بزرگان دربار بود، ولی فرمان روایی قدرتمند بود و بعدها لیاقت و شجاعت خود را با فتح قند هار نشان داد. این فتح آخرین فتح دولت صفوی بود.
ایشان در زمان حکومتش توانست مرزهای سلطنتش را دست نخورده نگه دارد و با فتح قندهار و تصرف آن از دست تیموریان جلوی انحطاطی را بگیرد که دامن گیر دولت صفویه شده بود و اقتدار خود را نشان دهد.
سیاست تبدیل املاک ممالک در این دوره به قدری توسعه یافت که همه مملکت در اختیار مقام سلطنت در آمد. شاه عباس دوم اهتمام بسیاری در جهت بزرگ داشت عالمان دینی داشت و با آنها مهربان بود. حتی برای آنها از اوقاف مقرری خاصی تعیین کرده بود و به عالمانی که در تنگنا و سختی زندگی می کردند، کمک می کرد. او برای رونق دین می کوشید چنان که در تاریخ عباس نامه می نویسد:
چون خاطر همایونی پیوسته متوجه رواج و رونق دین مبین می باشد و فضلای عظام را که وارثان علوم انبیااند، همواره تعظیم می فرمایند، بعد از ورود به دارالسلطنه قزوین، مولانا خلیل الله قزوینی را که از علمای بزرگ و فحول دانشمندان عصر است، با سایر علما به مجلس اقدس طلب داشته، در همان مجلس، مولانا خلیل الله قزوینی را فرمودند که کتاب کلینی[11] را به فارسی شرح نمایند و مولانا محمدتقی مجلسی را فرمودند که کتاب من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق را شرح نمایند و چون فضیلت نماز جماعت به پیشگاه همایونی مورد توجه و احترام بود، مولانا محمدمحسن فیض کاشانی را به پیش نمازی فرمان دادند.[12]
بنابراین شاه عباس دوم مانند پادشاهان پیشین صفویه با عالمان و روحانیان پیوند نزدیک و محترمانه ای داشت. به ویژه مرحوم ملا محسن فیض کاشانی مورد عنایت و توجه این شاه بوده، تا جایی که شاه در یکی از سفرهایش به قمصر رفته و او را ملاقات کرده است. از روایت عباس نامه بر می آید که شاه عباس دوم در حق او اعتقاد و ارادت تمام داشته که یک بار هم در قم، در مسجد جامع حاضر شده و در نماز به ملا محسن اقتدا کرده است.[13]
همان گونه که گفتیم، شاه عباس دوم از فیض دعوت کرد که امامت مسجد جامع اصفهان را بپذیرد. او حتی به اشارت فیض خدماتی انجام داد، برای نمونه تکیه ای را که معروف به تکیه فیض است، به دستور شاه عباس دوم، برای فقرا و زهاد بنیان کردند.
فیض نیز برای ادای احترام متقابل به شاه، در سیاست، کتاب آئینه شاهی را نگاشت و به شاه عباس دوم تقدیم کرد. به روایت تذکره نصرآبادی، فیض پس از درگذشت شاه عباس دوم (1073 ه. ق) به کاشان برگشت و گاه در قمصر و گاهی در کاشان به افادت و عبادت و راهنمایی مردم مشغول بوده است. بنابراین در تاریخ از ارتباط او با جانشینان شاه عباس دوم چیزی در دست نیست.[14]
با وجود تلاش های بسیار شاه عباس دوم برای حفظ مرزهای کشور و سیاست های نیای خود در داخل با روی کار آمدن صفی میرزا یا شاه سلیمان سرعت انحطاط و سقوط صفویه بیشتر شد. شاه سلیمان را شاهی بی کفایت دانسته اند که به همین دلیل کنترل امور سلطنت به دست اطرافیان او بوده است. او سی سال پادشاهی کرد. در این مدت اوضاع داخلی ایران حکایت از زوال تدریجی داشته است. سپاهیان بر مرزها تسلط نداشتند و درباریان و اطرافیان شاه به قدرت بسیاری رسیده بودند.
حاکمان و مأموران دولتی برای جمع آوری بیشتر اموال خود، مردم را تحت فشار قرار می دادند و ناامنی در گوشه و کنار کشور به چشم می آمد.
رکود اقتصادی که رو به گسترش بود، بیشتر شد و بزرگان و رجال نامدار برای تحصیل ثروت، توان مردم را می گرفتند. تنها اقبالی که شاه سلیمان داشت، نداشتن دشمن نیرومند و هجوم خارجی بود که صفویه را حفظ می کرد. در این دوران از ارتباط میان ملا محسن و شاه سلیمان به مطلبی اشاره نشده است.
فیض مانند دیگر علمای برجسته آن زمان، ورود به دربار سلطنتی را که تا پیش از آن کاری ناپسند خوانده می شد، به عنوان رویکردی مثبت تلقی کرد و از فرصت به وجود آمده، تا اندازه ممکن بهره گرفت و با پادشاهان وقت همراهی داشت تا از این طریق بتواند به دین و دنیای مردم فایده رساند.
پی نوشت ها
[1] نصرالله فلسفی، زندگانی شاه عباس اول، ج3، ص 26.
[2] ادموند بوسورث کلیفورد، سلسله های اسلامی، صص 257 و 258.
[3] علی اکبر ولایتی، پویایی فرهنگ و تمدن اسلام و ایران، ج3، ص 327.
[4] علی اصغر حلبی، تاریخ تمدن اسلام، ج3، ص 363.
[5] راجر سیوری، ایران عصر صفوی، ترجمه: کامیبز غریزی، ص 82.
[6] محمدابراهیم باستانی پاریزی، سیاست و اقتصاد عصر صفوی، ص 69.
[7] اندیشه سیاسی فیض کاشانی، ص 21.
[8] پویایی فرهنگ و تمدن اسلام و ایران، ج3، ص328.
[9] ایران عصر صفوی، ص 227.
[10] رساله شرح صدر، ص 64.
[11] شیخ ابوجعفر، محمد بن یعقوب بن اسحاق رازی، معروف به کلینی، صاحب کتاب الکافی، یکی از کتاب های اربعه شیعه و مشهورترین دانشمندان و فقیه و محدث شیعه در نیمه اول قرن 4 است. ایشان در امانت و عدالت، تقوا و فضیلت و حفظ وضبط احادیث، مانند نداشت.
[12] محمدطاهر وحید قزوینی، عباس نامه، ص 184.
[14] میرزا محمدطاهر نصرآبادی، تذکره نصرآبادی، ص 155.