دکتر مهرداد ناظری؛ یک پژوهش میدانی نشان میدهد که براساس روایتهای پزشکی قانونی از سال 88 تا 95 آمار خشونت در کشور رو به افرایش بوده است. در یک تحقیق دانشگاهی در مصاحبه عمقی با متولدین دهه شصت، نتایج چنین بوده است که اکثر زنان متولد این دهه نوعی از خشونت اعم از لفظی، فیزیکی یا روانی را حداقل یکبار تجربه کردهاند.
تحقیق دانشگاهی دیگری نشان میدهد که هنوز در ایران سایه مردسالاری وجود دارد و اشکال متفاوتی از خشونتهای خانگی علیه کودکان و زنان قابل پیگیری و مشاهده است.
براساس این پژوهشها میتوان گفت: ایران کشوری که مهد تمدن و فرهنگ ریشهدار و اصیل است این روزها بسیار درد میکشد و اشکال گوناگونی از خشونت را تجربه میکند. در مورد ریشههای خشونت و خشونتورزی مباحث مختلفی وجود دارد که این نوشتار تلاش میکند نشان دهد «چگونه خشونت زیاد میشود.»
«فرهنگ مهرورزی» از موضوعات مهم در هر جامعهای است؛ هرقدر مهرورزی در جامعهای گسترش یابد، خشونت در آن کم میشود. «مهرورزی» نوعی کنش اثرگذار بهسوی خود یا دیگری است بهطوری که باعث بسط دادن و گسترش معناهای ذهنی و ادراکی خود یا دیگران میشود.
انسان مهرورز میآموزد که میتواند بر خود و دیگران تأثیر خلاق و مثبتی بگذارد. براین مبنا، گفته میشود مهمترین مسأله در زمینه مهرورزی، آموزش آن است که کمتر به آن توجه شده است.
در خصوص رشد مهرورزی میتوان به اندیشه جرج هربرت مید توجه کرد. در نگاه او انسان تنها موجودی است که دارای «خود» (Self) است که این خود، دارای دو بخش I. (من اندامی) و Me (من اجتماعی) است؛ Me بخشی از «ما» است که توسط جامعه شکل میگیرد و آموزشها و تعاملات ما با دیگران را گسترش میدهد و I. بخشی از «خود» است که در اثر ارتباط خود با خود و تجربیات و تأملات درونی فرد پدید میآید.
وقتی که ما براساس Me عمل میکنیم؛ بیشتر از فرهنگ رسمی جامعه تقلید میکنیم و زمانی که بر اساس آن عمل میکنیم؛ خودمان نقش سازنده و نوآورانه مییابیم. بر این مبنا، اینکه فردی تا چه حد در جامعه عشقورزی را آموزش میبیند یا اینکه از دیگران تقلید میکند، در بروز و ظهور آن مؤثر است یا اینکه یک فرد چگونه میتواند در تمرینات و تمرکز بر خود، به نتایج متفاوت و نوآورانهای برسد، مسأله مهمی است. بهعنوان مثال مولانا در برخورد با شمس است که متحول میشود و طرحی نو از انسان را مطرح میکند.
در حال حاضر، در ایران مردم بیشتر به «کسب قدرت» فکر میکنند و هرکس در هر مسندی که هست، میخواهد بر دیگری غلبه کند. شاید متوجه شده باشید این روزها هرکس و در هر مکانی در پی تغییر جهان است و همه در مکالمه با هم به نوعی میخواهند بر دیگری مسلط شوند.
جامعه رقابتجو فرصت بروز و ظهور به «دیگری» نمیدهد. در چنین فضایی، «خشونت» بیش از «مهرورزی» محلی از اعراب پیدا میکند؛ در حالی که، در جامعه مهرورز انسانها به منافع دیگران اولویت میبخشند. کتاب «انسان عاشق در سه حرف» انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است؛ دسته نخست، کسانی هستند که شما را زیر سؤال میبرند و همواره تفکر و اندیشه شما را تحقیر میکنند.
این گروه با القائات منفیشان، شما را مسموم میکنند. دسته دوم، آدمهایی هستند که هرچند به شما مهربانی میکنند؛ اما هدف اصلیشان کمک به خودشان است. اینها افراد خودبینی هستند که نفع خود را بر نفع دیگران ترجیح میدهند.
دسته سوم، افرادی هستند که به شما خوبی میکنند و در نقطه مقابل، از شما خوبی هم میخواهند. این گروه به شما نفع میرسانند؛ اما انتظار دارند شما هم به آنان نفع برسانید. دسته چهارم، افرادی هستند که بهدنبال گسترش عشق در زندگی سایرین هستند. آنان از غنیشدن دیگران، غنیتر میشوند.
انسانهای عاشق خلاق، در این دسته جا میگیرند؛ افرادی که هنر عشقورزی را در زندگی به ما میآموزند. امروزه در جامعه ما کدام دسته بیشتر دیده میشوند؟
روزگاری گاندی از تئوری عدمخشونت سخن گفت. او معتقد بود راه نجات انسان، در پرهیز از خشونت و تمرکز بر انسانی زیستن است. او میگوید: «وظایف شخص نسبت به خود، به خانواده، به وطن و به جهان، از یکدیگر جدا و مستقل نیستند. نمیتوان با زیانرساندن به خود یا خانواده خود، بهوطن خویش خدمت کرد.
بههمین قرار، نمیتوان با زیانرساندن به جهان نیز به وطن خود خدمت کرد.» در واقع، همه جهان یک زنجیره بهمپیوسته هستند که هر بخش به بخش دیگر مرتبط است. اگر روزی افرادی نظیر هیتلر، استالین، میلوشوویچ و ... در جهان ظهور کردند و جهان را به خاک و خون کشیدند، باید گفت که همه انسانهای تاریخ به نوعی در برابر تکثیر این همه خشونتورزی مقصر هستند.
اگر امروز در کوچه و خیابانهای شهر تهران، ما شاهد نزاع و دعوا و در خانهها، شاهد پرخاشگری و کتک و درگیری هستیم، همه شهروندان ایران در گسترش این وضع مسئول هستند. گاندی وقتی توسط فردی دیوانه ترور شد و در بستر مرگ بود، گفت: «من آمده بودم به جهان درس عشق بدهم، گویا برای شنیدن این کلام، هزار سال زود بود.»
همیشه این پرسش مطرح است که آیا در بروز خشونت، افراد مقصر هستند یا جامعه؟ داستایوفسکی در کتاب «جنایت و مکافات» داستان پسری دانشجو بهنام «راسکولنیکف» را روایت میکند. «راسکولنیکف» هزینه اجاره اتاق کوچکی را که در آن زندگی میکند ندارد و با وجود اینکه خواهر و مادرش مدام به او کمک میکنند، بهخاطر همین بیپولی، دانشگاه را نیز رها میکند.
درهمین حال، برای ساکتکردن طلبکاران و پیشبردن زندگی، مجبور است نزد «آلینا ایوانونا» پیرزن نزولخور برود و با گروگذاشتن اشیای قیمتی که دارد، مقداری پول بهدست آورد. داستایوفسکی در ابتدای رمان، ذهنیت و وضعیت کلی «راسکولنیکف» و چند اتفاق مهم را بیان میکند و فشارهای موجود را شرح میدهد.
سپس اتفاق مهم داستان رخ میدهد؛ اتفاقی که اساس کتاب «جنایت و مکافات» است؛ «راسکولنیکف» تصمیم میگیرد که نقشه خود را عملی کند و با یک تبر «آلینا ایوانونا» پیرزن نزولخور را به قتل برساند. در ادامه، نویسنده این سؤال را به نوعی مطرح میکند که آیا درارتکاب این قتل، «راسکولنیکف» مقصر است یا جامعه و فقر و فشارهای اجتماعی او را به این مسیر میکشاند؟
«ویکتور هوگو» هم در داستان «بینوایان» نگاه دیگری به انسان دارد. «ژان والژان» قهرمان داستان بهخاطر گرسنگی، نان میدزدد و نوزده سال حبس میکشد. حتی وقتی بیرون میآید «بازرس ژاور» همهجا بهدنبال اواست؛ «والژان» میخواهد انسان خوبی باشد و حتی توانسته دراثر کمک اسقف، به انسان مهرورزی مبدل شود. او شهردار موفقی است، اما جامعه او را رها نمیکند.
دراین دو روایت، دو تفسیر از انسان وجود دارد؛ البته درهردو «فقر» فریاد میزند و نشان میدهد عامل اصلی بروز ناهنجاریها است، اما در «جنایت و مکافات» قهرمان، یک قربانی است که جامعه عامل تقویت تمایل او به قتل میشود.
آیا در شرایطی که امروز در کشور فاصله طبقاتی زیاد شده و جامعه در حال پلاریزهشدن و تبدیلشدن به دو طبقه دارا و ندار است، میشود اینگونه تفسیر کرد که در گسترش خشونت، تنها افراد مقصر هستند؟ البته ناگفته نماند ما نباید نقش اراده فردی را در ارتکاب به جرم و خشونت نادیده بگیریم، اما از طرف دیگر، باید در روند دیالکتیکی بین «فرد» و «جامعه» به نقش مسائل فرهنگی، اجتماعی و ساختارها هم توجه کرد. جامعهای که خشونت را تکثیر میکند، افراد را به سمت بروز خشم و نفرت سوق میدهد.
این مسأله مهمی است که چگونه میشود اقدامی کرد تا به جای خشونت، مهرورزی در انسان رشد کند. «نلسون ماندلا» میگوید: «بگذار عشق، خاصیت تو باشد؛ نه رابطه خاص تو با کسی» این یعنی اینکه انسان باید تلاش کند تا قدرت مهرورزی را درخود رشد دهد و با توان مهرورزانه با جهان مواجه شود.
«مهرورزی» یک فرهنگ است که به مرور رشد میکند و درونی میشود. «سهراب سپهری» در شعری میگوید: «آب را گل نکنیم، در فرودست انگار، کفتری میخورد آب.» در پاسخ به این شعر، منتقدی به او میگوید در شرایطی که امریکا در ویتنام بمبهای ناپالم میریزد، تو فکر آب خوردن کفترها هستی؟ او در پاسخ میگوید: برای مردمی که آب خوردن کفتر مهم نیست، به مرور مردن آدمها هم عادی خواهد شد.
خشونت و مهرورزی، هر دو آموختنی است و اگر در جامعهای هرکدام بیشتر زمینه تکثیر و ظهور و بروز بیابد، در عمل بیشتر رشد میکند. بر این مبنا، لازم است آموزش مهرورزی را در مدارس آغاز کنیم. فردوسی میگوید:
میازار موری که دانهکش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
در اینجا هم نشانههایی از صلح و دعوت به زندگی صلحآمیز میبینیم. شاید مقصود فردوسی این است وقتی ما به کوچکترین موجودات توجه میکنیم و به آنها با مهر مینگریم، به فکر ساخت انسان متعادلتر و هماهنگتری هستیم.
برای آنکه بتوان جامعهای مهرورز داشت، باید هم به لحاظ اجتماعی قدمهای مثبتی برداشت و هم در مدارس و خانوادهها به گسترش این فرهنگ مبادرت وزرید. این، جامعه است که باید زبان مهرورزی را به بچهها آموزش دهد. زبان مهرورزی، زبان روشنبینی، نزدیکی به حقیقت درونی و هستی است.
ما باید به بچهها یاد بدهیم که از غذاخوردن تا خوابیدن و بازیکردن را باید با قاعدههای انسانی یاد گیرند و عمل کنند. ما امروز نیاز به درک بهتر از «صلح درون» داریم. برای آنکه بتوانیم صلح را محقق کنیم باید بتوانیم آشتیپذیری را در درون خود پرورش دهیم.
آشتی درون، مهمترین مسأله در خصوص ایجاد تحول است. هیچکس نمیتواند خشم یا پرخاشگری را در درون خود نابود کند؛ اما میتوان مدیریت آن را با زبان عشق به کودکان یاد داد.
خشم، انرژی قدرتمندی در هر انسانی است که میتواند بسیاری از چیزها را دگرگون کند؛ اما اگر انسانی حقیقت مهرورزی را درک کند، میتواند احساسات مثبت را جایگزین احساسات نابارور کند. البته همه اینها منوط به این است که جامعه و دستگاه برنامهریزی کشور به لحاظ اقتصادی بهسمت تعادل و توازن بیشتر پیش رود.
منبع: روزنامه ایران