مقدمه
از جمله موضوعات مهم در عرصه «مهدویت»، جایگاه آن در قرآن مجید و تفسیر است. شیخ صدوق (ره) در آغاز کتاب گرانسنگ «کمال الدین»، در خصوص یکی از آیات مرتبط با این موضوع، بحثی اجتهادی و عمیق ارائه کرده که حاوی نکاتی اساسی درباره امامت و مهدویت است. نظر به اهمیت نکات تفسیری یاد شده و جایگاه شیخ ر در این فن، این مقاله با تفکیک و تعیین محورهای مطرح شده، برآناست که علاوه بر ارائه شأن صدوق(ره) در تفسیر، گوشه هایی از مفاد عمیق آیه سی ام سوره بقره را نشان دهد.
سیمای شیخ صدوق
شیخ المشایخ، محمدبن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، ملقب به «صدوق»، کنیه اش ابوجعفر و از اهالی قم بوده است. او از مشایخ شیعه، رکنی از ارکان دین و «رئیس المحدثین» شناخته شده و به دلیل صداقت در گفتار و نقل احادیث اهل البیت (ع)، او را «صدوق» نامیده اند.
از ویژگی های صدوق آن است که به دعای امام زمان(عج) متولد گردید (صدوق، ١٣٦٧، ج١١: ١٤ و صفاخواه ١٣٧٦، ج١: ٢٢). بدین دلیل به مقام بلندی از فضل و دانش نایل گردید و به برکت دعای امام، از فضیلت او، تمام طبقات بهره مند گردیده اند.
نجاشی (ره) درباره شیخ صدوق چنین می گوید: «شیخنا و فقیهنا و وجه الطائفة»؛ سپس تا یکصد و نود مجلد از تصنیفات وی را نام می برد، که از جمله آنها، کتاب شریف «من لایحضره الفقیه»، یکی از کتب اربعه و از مهم ترین منابع شیعه در استخراج احکام الاهی می باشد: (نجاشی، ١٣٦٥: ٣٨٩ ٣٩٢). علامه در خلاصه او را به عنوان «شیخنا» و «فقیهنا» معرفی می کند (حلی، ١٤١١: ١٤٧) و ابن داود ایشان را «شیخ الطائفه » معرفی می کند (ابن داوود، ١٣٨٣: ٣٩).
قدر و منزلت شیخ صدوق در علم و فضل، دانشمندان عامه را هم به شگفتی و اذعان به فضل وی درآورده تا جایی که ذهبی وی را «رأس امامیه» می داند (ذهبی، ١٤٠١، ج١٦: ٤٠٣) و خطیب بغدادی وی را از «شیخ الشیعه» می داند.
شیخ طوسی نیز در «الفهرست» پس از تجلیل و تکریم او، تصنیفات معظم له را تا سیصد مجلد شمرده و در شأن وی می نویسد: شیخ صدوق در بین شیوخ و علمای قم در کثرت علم و فضل و حفظ روایات، همانندی نداشته است (طوسی، بی تا: ١٥٧).
وقتی نام شیخ صدوق مطرح می شود، چهره محدثی بزرگ و متکلمی متبحر و فقیهی متضلع در اذهان ترسیم می گردد، که گواه صدق این باور، آثار گرانسنگ وی، از جمله: «من لایحضره الفقیه» و «خصال» و «التوحید» و «کمال الدین و تمام النعمه» و دهها اثر وزین دیگر است. لذا کمتر تصور می شود که محمدبن علی بن بابویه قمی، مفسری توانمند و کم نظیر باشد. ولی با سیری کوتاه در برخی آثار شیخ، درمی یابیم او مفسری ژرف اندیش، نکته سنج و نوآور بوده است؛ که ازجمله آن آثار، آغاز کتاب کمال الدین است که به خوبی شأن صدوق را در عرصه تفسیر، نشان می دهد و این نوشتار برآن است تا با بررسی کلام آن یگانه عصر، جایگاه او را در فن تفسیر، بیش تر آشکار سازد.
انگیزه شیخ صدوق(ره) از نگارش کمال الدین
مرحوم صدوق خود، در این زمینه می فرماید: شبی در عالم رؤیا، خود را در مکه دیدم که به گرد بیت الله الحرام طواف می کنم. در شوط هفتم به حجر الأسود رسیدم، آن را استلام کرده و بوسیدم و این دعا را می خواندم: «أمانتی أدیتها و میثاقی تعاهدته لتشهد لی بالمواطاة؛ این امانت من است که آن را ادا می کنم و پیمان من است که آن را به یاد می آورم تا به ادای آن گواهی دهی».
آنگاه مولایمان، صاحب الزمان(عج) را دیدم که بر در خانه کعبه ایستاده و من با دلی مشغول و حالی پریشان به ایشان نزدیک شدم. آن حضرت در چهره من نگریست و راز درونم را دانست. بر او سلام کردم و او پاسخم را داد. سپس فرمود: «چرا در باب غیبت، کتابی تألیف نمی کنی تا اندوهت را زایل سازد؟» عرض کردم: یا بن رسول الله! درباره غیبت، پیش تر رساله هایی تألیف کرده ام. فرمود، «نه به آن طریق. اکنون تو را امر می کنم که درباره غیبت کتابی تألیف کنی و غیبت انبیا را در آن بازگویی!» آنگاه آن حضرت با این فرمایش تشریف بردند.
من از خواب برخاستم و تا طلوع فجر به دعا و گریه و درد دل کردن پرداختم و چون صبح دمید، تألیف این کتاب را آغاز کردم، تا امر ولی و حجت خدا را امتثال کرده باشم؛ در حالی که از خدای تعالی کمک می خواهم و بر او توکل می کنم و از تقصیرات خود آمرزش می خواهم (ابن بابویه، ١٣٩٥: ج١: ٣).
مطلع تفسیری کتاب کمال الدین
پس از آن که شیخ صدوق(ره) از بیان انگیزه کتاب فارغ می گردد، بلا فاصله با این عنوان برگرفته از آیه قرآن، بحث خود را آغاز می کند:
الخلیفة قبل الخلیقة؛[1] تعیین خلیفه، قبل از پدیدار شدن مخلوقات است (همان: ٤). توضیح این که، شیخ صدوق(ره) با استشهاد به آیه «إنی جاعل فی الأرض خلیفة» (بقره: ٣٠) که به آیه «خلافت» معروف است؛ انتزاع عنوان مذکور، اهمیت ویژه خلافت الاهی را از آن استفاده کرده و به تفسیر آیه می پردازد. از نحوه استدلال و مواجهه شیخ صدوق(ره) با تفسیر این آیه، نکته ای اساسی درباره دیدگاه او نسبت به قرآن و جایگاه آن برمی آید و آن این که وی به سلامت قرآن از تحریف قائل بوده است؛ چرا که در غیر این فرض، پایه هر نوع استدلال به قرآن، لرزان خواهد بود. سپس وی، نکات مهمی در ذیل آیه بیان می کند که کم تر مفسری به آن توجه کرده و ما در ادامه به صورت مستقل به آنها خواهیم پرداخت.
١. اهمیت و حکمت خلافت
١ – ١ اهمیت جعل خلیفه نسبت به سایر مخلوقات
شیخ صدوق در توضیح این نکته مهم می نویسد: خداوند در آیه «و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة» (بقره: ٣٠)؛ سخن را از خلیفه آغاز می کند، قبل از آن که از خلیقه (خلایق) سخن به میان آورد و این نکته دال بر آن است که حکمت در جعل خلیفه، از حکمت در خلیقه مهم تر است. از همین رو در آغاز، از خلیفه سخن به میان آوردهاست؛ زیرا خداوند حکیم است و حکیم، اهم را مقدم می سازد، نه اعم را١ (ابن بابویه، ١٣٩٥، ج١: ٤). در این جملات، شیخ صدوق، با استناد به این قاعده کلی که خداوند حکیم است و حکیم در کارها و برنامه های خود، اهم (جعل خلیفه) را بر اعم (خلقت انسان) مقدم می دارد؛ به چند نکته اشاره می کند:
الف) نقش قاعده ها (قاعده تقدیم اهم): در تفسیر موضوع تقدیم و تأخیر و مباحث فرعی آن، از جمله بحث های تعیین کننده در فهم و تفسیر آیات قرآنی است. از همین رو دانشمندان قرآنی، آن را از جمله موضوعات علوم قرآنی شمرده و درباره آن به گفت وگو پرداخته اند.[2] صاحب کمال الدین در این باره با استناد به تقدیم بحث خلافت بر بحث خلقت در سوره بقره؛ بر این نکته تأکید می کند که این تقدیم گویای اهمیت، ارجحیت و جایگاه ویژه موضوع است.
ب) تأکید بر همراهی و هماهنگی قرآن و عترت در بیان معارف حق: محمد بن بابویه ر پس از بیان اهمیت خلافت، با ذکر حدیث امام صادقع، هماهنگی ثقلین را در بیان حقایق ارائه کرده و در ادامه می نویسد: این، تصدیق سخن امام صادق(ع) است، آن جا که می گوید: الحجة قبل الخلق، و مع الخلق؛ و بعد الخلق؛ (کلینی، ١٤٠٧، ج١: ١٧٧)؛ حجت، پیش از خلق، همراه خلق و پس از خلق است (ابن بابویه، ١٣٩٥، ج١: ٤).
١. ان الله تبارک و تعالی یقول فی محکم کتابه «و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة...»؛ فبدأ عز و جل بالخلیفة قبل الخلیقة فدل ذلک علی أن الحکمة فی الخلیفة أبلغ من الحکمة فی الخلیقة فلذلک ابتدأ به لأنه سبحانه حکیم و الحکیم من یبدأ بالأهم دون الأعم».
١ – ٢. خلافت، معیار سنجش اخلاص و ایمان
شیخ صدوق(ره) در توضیح این نکته چنین آورده است: خداوند با دعوت برای سجده به خلیفه، خواسته است نفاق منافق و اخلاص مخلص را ظاهر سازد؛ چنان که گذر ایام از این موضوع پرده برداشت و ملائکه، اخلاص خود را ظاهر ساختند و شیطان، نفاق خود را برملا کرد. اگر انتخاب خلیفه به اختیار مردم باشد، منافق با پنهان ساختن باطن خود کسی را برمی گزیند که همسان خود باشد. بنابراین، چگونه نفاق و اخلاص آشکار می گردد؟[3] (همان: (6.
١ – ٣ گستردگی مصلحت خلافت الاهی
صاحب کمال الدین در تقریر این نکته چنین نگاشته است: سخن، به حسب درجه گوینده و شنونده متفاوت است. لذا خطاب عبد به مولا یا مولا به عبد، تفاوت دارد. وقتی متکلم خداوند و مخاطب عموم فرشتگانند، معلوم می شود مصلحت خطاب مصلحتی عمومی است؛ چنان که خطاب خصوصی مصلحت خصوصی دارد و روشن است که خیر در عموم برتر از خیر اختصاصی است؛ همچنان که یکتاپرستی که حکمی عمومی است و بر همه خلق واجب شده است؛ غیر از حج و زکات و سایر ابواب شرع است که مخصوص به عده ای خاص است[4] (همان).
١ – ٤. رابطه توحید و خلافت الاهی
شیخ صدوق در ترسیم این نکته می فرماید: در آیه «... إنی جاعل فی الأرض خلیفة»؛ معنایی از معانی توحید نهفته است؛ چراکه آن را به طور عموم ادا فرموده است و اگر کلمه ای در پی کلمه ای دیگر درآید[5] و مقصود از هر دو یک معنی باشد؛ در لوازم معنا با یک دیگر شریک خواهند بود. دلیل این نکته، آن است که خداوند سبحان می دانست که از مردم کسانی اند که اهل توحید و اطاعت اویند و دشمنانی نیز دارند که بر آنان خرده گرفته و حرمتشان را می شکنند. حال اگر خداوند از روی قهر، دست آنان را کوتاه کند، موجب منافی حکمت و موجب برقراری جبر و بطلان ثواب و عقاب و عبادات می شود و به دلیل محال بودن چنین چیزی، لازم است به شکلی، از اولیای خود شر دشمنان را دفع کند که موجب بطلان عبادات و ثواب و عقاب نگردد و شکل آن اقامه حدود و تحصیل حقوق است.
نتیجه این که واجب است خداوند، خلیفه ای قرار دهد که شر دشمنان خداوند را از دوستانش کوتاه سازد، تا از این رهگذر ولایت، صحت پیدا کند؛ زیرا کسی که از حقوق غفلت کند و واجبات را تباه سازد، ولایتی ندارد، و خلع او از منظر عقل واجب است، و خداوند برتر از آن است که چنین شخصی را خلیفه سازد[6] (همان).
١ – ٥. از بین رفتن عذر با نصب خلیفه
مرحوم صدوق این نکته را چنین توضیح داده است: آیه خلافت، بر این معنا دلالت دارد که خداوند با نصب خلیفه، همه را به اطاعتی بزرگ که با توحید هم سان است، هدایت کرده؛ در حالی که ظلم و تضییع حقوق را از خداوند عزوجل نفی کرده و آنچه را با آن، ولایت و حجت تمام است، ارائه کرده و هیچ عذری برای کسی، در چشم پوشی از حق باقی نگذاشته است. (همان: ٨)
١ – ٦. همسانی حکمت در گذشته و آینده
توضیح این نکته را در بیان شیخ، این چنین می یابیم: حکمت الاهی در اقوام گذشته، همان حکمت الاهی در آیندگان است و با گذشت ایام و روزگار، تفاوت پذیر نیست؛ بدان دلیل که خدای عز جل عادل و حکیم است و با هیچ کدام از آفریدههای خود خویشاوندی ندارد و او از این کاستی ها برتر است[7] (همان: ١٠).
٢. ضرورت خلافت
٢ – ١. پیامد نصب نشدن خلیفه
شیخ (ره) پیامدها و عوارض نصب نشدن خلیفه را این گونه توضیح داده است: اگر خداوند، خلایق را بدون خلیفه می آفرید، آنان را در معرض تلف قرار داده بود و سفیه را از بی خردیاش باز نمی داشت؛ بدان گونه که حکمتش اقتضا می کرد؛ از قبیل اقامه حدود و به راه آوردن تبهکاران؛ در حالی که حکمت الاهی اجازه نمی دهد یک چشم بر هم زدنی از آن صرف نظر شود[8] (همان: ٤). شیخ صدوق در این قسمت، به فلسفه تعیین خلیفه پرداخته و دو مفسده مهم را در معرفی نکردن خلیفه یادآور می شود:
الف) آفرینش خلایق بدون خلیفه در معرض تلف قرار دادن آنهاست؛
ب) بازنداشتن سفیه و به حال خود رها کردن کسی که قادر به یافتن راه صحیح نیست، اگرچه لحظه ای بیش نباشد؛ خلاف حکمت است.
٢ – ٢. حکمت عمومی خلافت و تحقق آن در همه زمانها
شیخ صدوق در این زمینه می گوید: حکمت عمومیت دارد؛ چنانکه طاعت عمومیت دارد و اگر کسی گمان کند که دنیا می تواند ساعتی از امام خالی باشد، بایستی مذهب براهمه را در مورد ابطال رسالت بپذیرد و اگر قرآن مجید پیامبر(ص) را خاتم نمی دانست، لازم بود در هر زمانی رسولی مبعوث می شد[9] (همان).
٢ – ٣. سازگاری مسئله خلافت با عقل و طبع بشر
تبیین شیخ صدوق در این باره چنین است: [با ختم رسالت] تنها یک صورت معقول [برای اداره بشر] باقی می ماند؛ آن هم وجود خلیفه است؛ زیرا خداوند متعال به سببی نمی خواند [و وضعی را به وجود نمی آورد] مگر بعد از آنکه حقایق آن را در عقول تصویر کردهباشد و اگر آن
[خلیفه ] را تصویر نکند، دعوت الاهی تحقق نیافته و حجت ربانی ثابت نمی شود و این، بدان دلیل است که هر چیزی با همانند خود سازگاری می یابد و از ضد خویش دوری می جوید و اگر عقل، رسولان الاهی را انکار می کرد، خدای تعالی هرگز پیامبری را مبعوث نمی فرمود[10] (همان).
صدوق(ره) در ادامه از تمثیلی برای تفهیم این مطلب عقلی بهره برده و به نمونه ای حسی اشاره می کند: نمونه این مطلب، پزشک است که مریض را با آنچه با طبع موافق است، علاج می کند؛ زیرا اگر او را با دارویی مخالف طبعش درمان کند، موجب مرگ او خواهد شد. پس ثابت شد که خداوند احکم الحاکمین، به سببی فرا نمی خواند، جز آن که در عقول صورت ثابتی داشته [و پذیرفته شده] باشد[11] (همان).
٢ – ٤. ضرورت وجود خلیفه در هر زمان
برای توضیح این اصل اساسی، صدوق(ره) پس از طرح نکات ذکر شده که به منزله مقدماتی برای استنتاج این نکته است؛ چنین می نویسد: خداوند در آیه «و إذ قال ربک للملائکة...»؛ پیامبرشص را با واژه «ربک» مخاطب ساخته و این امر بهترین دلیل است که خداوند این معنا را در امت او تا قیامت قرار خواهد داد؛ چون زمین از حجت الاهی بر مردم خالی نخواهد بود و اگر این نکته نبود، آوردن کلمه «ربک» حکمتی نداشت و بایستی به جای «ربک» می فرمود: «ربهم»[12] (همان: ١٠).
٣. صفات و ویژگی های خلیفه
٣ – ١. خلیفه، آینه تمام نمای حق
شیخ صدوق معتقد است خلیفه، گویا و نماد صفات «مستخلف عنه» (خداوند) است. وی در این زمینه چنین می نگارد: همیشه وضع خلیفه به حال خلیفه گذار دلالت دارد؛ چنان که در بین خواص و عوام این موضوع مرسوم است و در عرف نیز وقتی پادشاهی، ظالمی را به جانشینی برگزیند، مردم به این وسیله بر ظلم فرمانروا استدلال می کنند و اگر عادلی را جانشین خود سازد، آن پادشاه را نیز عادل می نامند[13] (همان: ٥).
٣ – ٢. عصمت خلیفه
با توجه به قاعده مذکور، شیخ صدوق چنین برداشت می کند که خلیفه باید معصوم باشد؛ لذا می نویسد: پس ثابت شد که خلافت الاهی مستلزم عصمت است و جز معصوم خلیفه نمی شود؛ چراکه عصمت خلیفه، بر عصمت مستخلف عنه (خداوند متعال) دلالت دارد[14] (همان).
٣ – ٣. بقای خلافت تا قیامت
شیخ با استشهاد به آیه ٥٥ سوره نور و انضمام آن به آیه مورد بحث، خلافت را تا قیامت باقی دانسته و می گوید: خلافت تا قیامت باقی است و کسی که گمان می کند، مراد از خلافت، نبوت بوده (و آن هم پایان یافته است)، به خطا دچار شده است؛ چرا که خداوند وعده کرده که از این امت برتر، خلفای بر حقی برگزیند،[15] چنان که قرآن کریم می فرماید: «وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الأرض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم أمنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا»؛ «خدا به مؤمنانی که کارهای شایسته می کنند وعده فرموده است که آنها را در زمین خلیفه گرداند؛ چنان که پیشینیان آنها را خلیفه گردانید، و برای آن ها همان دینی را استوار کند که پسند اوست و به جای ترسی که دارند، امنیت خاطر به آنها بخشد، تا تنها مرا بپرستند و به همراه من چیزی را شریک نگیرند» (نور: ٥٥) (ابن بابویه، ١٣٩٥، ج١: ٥).
٣ – ٤. نبوت پرتوی از خلافت
رابطه نبوت و خلافت از مطالب مهمی است که شیخ صدوق آن را چنین تقریر کرده است: اگر مراد از خلافت، همان نبوت باشد، مستلزم آن است که خدای تعالی، بنا بر وعدهای که [بر امتداد خلافت در آیه ١٥٥ سوره نور] داده است؛ بعد از پیامبر اکرم(ص) پیامبری بفرستد، که این امر بر خلاف سخن او مبنی بر ختم نبوت در آیه «و خاتم النبیین» (أحزاب: ٤٠) است.
پس، از این مطلب اثبات می شود که وعده الاهی بر (امتداد خلافت) از غیر طریق نبوت بوده و خلافت، از جهتی با نبوت تفاوت دارد و گاه خلیفه غیر از نبی است. البته نبی جز خلیفه نیست (نبی حتما خلیفه است، ولی هر خلیفه ای نبی نیست)[16] (ابن بابویه، ١٣٩٥، ج١: ٥ - ٦).
٣ – ٥. یگانگی خلیفه در هر زمان
شیخ صدوق(ره) استخراج این نکته را از لایه های پر معنای آیه چنین توضیح می دهد: کلمه «خلیفه » (که مفرد است)، به این نکته اشاره دارد که خلیفه، واحد است و به این وسیله ادعای کسانی که گمان کردهاند در یک زمان وجود چند خلیفه، مجاز است، باطل می شود. خداوند بر خلیفه ای واحد بسنده کرده است.
اگر حکمت، در قرار دادن چند خلیفه بود، خداوند به قرار دادن یک خلیفه بسنده نمی کرد. ادعای ما و ادعای چنین کسانی در کنار هم است؛ ولی قرآن، گفته ما را ترجیح داده، و دو ادعا اگر در تقابل باشند و یکی با قرآن ترجیح داده شود، همان است که اولی و ارجح است[17] (همان: ١٠).
٣ – ٦. لزوم پاکی خلیفه
چگونگی استفاده این معنا از آیه مورد بحث، در تبیین شیخ صدوق چنین آمده است: آیه)... إنی جاعل فی الأرض خلیفة (؛ حاوی این معناست که خداوند متعال، تنها افراد پاکطینت را خلیفه قرار می دهد، تا ساحت حضرتش از خیانت دور باشد؛ چون اگر شخص آلوده ای را به عنوان خلیفه برگزیند، به مخلوقات خود خیانت کرده است...؛[18] در حالی که خود می فرماید: «أن الله لا یهدی کید الخائنین»؛ «خداوند، نیرنگ خیانتکاران را به مقصد نمی رساند» (یوسف: ٥٢)؛ و با این سخن، پیامبرش را تأدیب فرموده است: «و لا تکن للخائنین خصیما»؛ «مدافع خیانتکاران مباش» (نساء: ١٠٥). پس، چگونه چیزی را که از آن نهی کرده است، خود مرتکب شود؛ ضمن این که یهودیان را به واسطه نفاقشان نکوهش کرده و فرموده است: «أتأمرون الناس بالبر و تنسون أنفسکم و أنتم تتلون الکتاب أفلا تعقلون»؛ «آیا مردم را به نیکی فرمان می دهید و خودتان را فراموش می کنید، در حالی که کتاب را می خوانید، آیا تعقل نمی کنید؟: (بقره: ٤٤) (ابن بابویه، ١٣٩٥، ج١: ١٠).
٤. وظایف مردم در برابر خلیفه
٤ – ١. وجوب فرمانبری از خلیفه
شیخ صدوق با بیان نکته ذیل فرمان از خلیفه را ضروری و واجب عنوان می کند: زمانی که خدای تعالی آدم را در زمین به خلافت خود برگزید، بر اهل آسمانها اطاعت او را واجب گردانید، چه رسد به اهل زمین؛ و زمانی که خدای تعالی ایمان به فرشتگان را به خلق واجب گردانید، بر ملائکه نیز سجود به خلیفة الله را واجب ساخت[19] (همان: ٥).
٤ – ٢. خواری و تباهی در پی ترک فرمانبری
شیخ صدوق چگونگی حصول این ذلت و تباهی را این گونه تحلیل کرده است: وقتی یکی از جنیان از سجده بر آدم امتناع کرد، خداوند ذلت و خواری و هلاکت را بر او روا داشت و او را رسوا و تا قیامت او را لعنت کرد[20] (همان: ٥).
٥. چگونگی انتخاب خلیفه
٥ – ١. ناشایستگی مردم در انتخاب خلیفه
استدلال شیخ برای اثبات این مطلب بدین گونه است: وقتی خداوند تبارک و تعالی به ملائکه اعلام کرد که در زمین خلیفه قرار می دهد، آنان را شاهد بر این کار گرفت، چون علم، گواهی و شهادت است. پس، کسی که ادعا می کند مردم خلیفه را برمی گزینند، باید همه ملائک گواه آن باشند، و معمولا، شهادت بزرگ دلالت بر عظمت موضوع دارد...[21] (همان).
٥ – ٢. انتخاب خلیفه تنها به دست خدا
شیخ ر دلیل این انحصار را بدین گونه ذکر کرده است: واژه «جاعل» در آیه «انی جاعل فی الأرض خلیفة»؛ (به جهت تفخیم) با تنوین آمده و خداوند خود را با آن وصف کرده و همتراز آن، آیه «انی خالق بشرا من طین» (ص: ٧١)، است که آن نیز با تنوین آمده و خداوند خود را با آن وصفذفرموده است. کسی که مدعی است امام را می توان انتخاب کرد، لازم است بشری را نیز خلق کند، و چون این امر باطل است، آن نیز باطل خواهد بود؛ چرا که هر دو در یک ردیف قرار دارند[22] (ابن بابویه، ١٣٩٥، ج٩: ١). توضیح این که آیات «انی خالق...» و «انی جاعل...»؛ در یک وزن و در مورد یک مصداقند؛ یکی جعل خلیفه و دیگری خلق خلیقه. ارتباط معنایی دو آیه، مضمونی است که شیخ صدوق(ره) در تفسیر آیه بیان کرده است.
٥ – ٣. ناشایستگی فرشتگان در انتخاب خلیفه
توضیح این عدم صلاحیت را صدوق(ره) بدین صورت بیان کرده است: ...فرشتگان با همه فضیلت و عصمتی که دارند، صلاحیت انتخاب امام را نداشتند و خداوند خود این کار را به عهده گرفت، و با آن اختیار، بر همه خلایق احتجاج کرد که راهی برای آنان به این انتخاب نیست؛ چنانکه فرشتگان با همه صفات و وفا و عصمتشان و مدح آنان در بسیاری آیات...، چنین صلاحیتی را نداشتند. حال انسان با همه سفاهت و جهل، چگونه می تواند امام (خلیفه) را انتخاب کند؟ در حالی که احکامی پایین تر از موضوع امامت؛ مثل نماز، زکات، حج و دیگر امور به خلق واگذار نشده؛ پس چگونه مسئله امامت و خلافت را که جامع همه احکام و حقایق است، به مردم بسپارد[23] (همان).
٥ – ٤. معرفی خلیفه، توسط خلیفه پیشین
قبل از درگذشت هر خلیفه ای، خلیفه بعدی مشخص و معرفی شده است و در ولایت اولیای او (در عصر غیبت) اجری است که از اجر فرشتگان به خاطر ایمان به امام غایب در عدم (قبل از خلقت) برتر است.
بیان شیخ ر در این باره چنین است: خدای تعالی هیچ خلیفه ای را قبض روح نکرد، مگر آنکه جانشین او را که پس از وی می آید، به مردم معرفی کرد. این مطلب را آیه شریفه قرآن تصدیق می کند، که می فرماید: «آیا کسی که بر بینه ای از جانب پروردگار خود است و شاهدی از جانب خدای تعالی به همراه و در پی اوست...» (هود: ١٧) که مراد از کسی که بر بینه ای از جانب پروردگار است، محمدص، و مراد از شاهدی که همراه اوست، امیر المؤمنین، علی ع است. دلیل آن، این سخن خدای تعالی است که فرمود: «و پیش از آن، کتاب موسی پیشوا و رحمت بود» (احقاف: ١٢).
کلمه ای که از کتاب موسی - طابق النعل بالنعل - درباره این موضوع است، این سخن خداوند است، که فرمود: «و ما با موسی، سی شب وعده گذاشتیم... و موسی به برادرش، هارون گفت: «جانشین من در میان قومم باش و [آن ها را] اصلاح کن! و از روش مفسدان، پیروی منما!» (الاعراف: ١٤٢)[24] (ابن بابویه، ١٣٩٥، ج١: ١٢ - ١٣). این آیه می فرماید: حضرت موسی (ع) رسما برادرش هارون را به جانشینی خود برگزید. و این همان سنت و کلمه ای است که در اسلام نیز نسبت به پیامبرص تکرار شد.
٦. غیبت خلیفه
٦ – ١. غیبت حضرت آدم
شیخ ر تاریخچه آغازین غیبت را قبل از خلقت آدمع دانسته و آن را بدین شکل تبیین کرده است: آیه «إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة»؛ حجتی بر غیبت امام(ع) از جهات گوناگون است: نخست آن که غیبت، قبل از وجود خلیفه، از همه انواع غیبت، رساتر و روشن تر است. با این توضیح که فرشتگان، قبل از حضرت آدم، هیچ خلیفه ای را مشاهده نکرده بودند [ولی چون خلافت آدم اعلام شده بود، به او ایمان آورده و بر طاعت او گردن نهادند]؛ حال این که ما شاهد خلفای بسیاری بوده ایم که قرآن کریم و اخبار متواتره از آنها خبر داده اند، تا آن اندازه که گویا برای ما مشهود بوده است؛ ولی ملائکه یکی از آنها را هم ندیده بودند. پس، آن غیبت روشن تر و بزرگ تر بوده است[25] (همان: ١٢).
٦ – ٢. ارزش فزونتر اطاعت در زمان غیبت
دلیل این فضیلت را صاحب کمال الدین بدین صورت توضیح داده است: وقتی خداوند فرمود: «إنی جاعل فی الأرض خلیفة»؛ با این جمله، تکلیفی به فرشتگان متوجه ساخت و آن این که باید به فرمان بردن از آن خلیفه معتقد باشند. در این میان، ابلیس با شنیدن این کلمات، نفاق را پیشه کرد و آن را در دل نهان ساخت؛ به طوریکه به واسطه آن منافق گردید؛ زیرا دل بر آن نهاد که هنگام صدور فرمان مبنی بر اطاعت از خلیفه حق، با آن مخالفت کند و این، بدترین نوع نفاق است...، اما وقتی خدای تعالی خلیفه را به ملائکه معرفی فرمود؛ آنان در نقطه مقابل ابلیس، اطاعت وی را در دل پرورانده و مشتاق او شدند و این، موجب ارتقای رتبه آنان شد... در خبر است که خداوند این گفتار را هفتصد سال پیش از خلقت آدم، به فرشتگان اعلام کرد و در این مدت، ثواب این طاعت عاید آنان گردید. حال اگر کسی این خبر و این مدت مدید را هم نپذیرد، به ناچار بایستی، به اندازه یک ساعت هم که شده، اعلام (خلافت) را بر آفرینش آدم مقدم داند، [که در این صورت غیبت حضرت آدم، ولو برای مدت کمی، ثابت می شود][26] (همان: ١١).
٦ – ٣. برتری غیبت در عصر حاضر
چگونه است که برای عصر غیبت و منتظران در این عصر، فضیلت بیش تری هست ؟ شیخ صدوق(ره) این چنین توضیح می دهد: از دیگر فضایل غیبت در این زمان، آناست که غیبت حضرت آدمع از جانب خداوند بود؛ اما غیبت امام عصرعج، از جانب دشمنان خدای تعالی است [دشمنانی که قصد جان امام را دارند]، وقتی غیبتی که از جانب خداوند بوده، برای ملائکه عبادت باشد، درباره غیبتی که از طرف دشمنان خداست، چه می توان گفت؟ در دوستی و ولایت اولیای خدا پاداشی است، که از پاداش فرشتگان، به جهت اعتقاد به خلیفه غایبی که هنوز در عدم است (حضرت آدم)، برتراست. اگر خداوند خبر از وجود آدم قبل از وجود او می دهد، به منظور تکریم و بزرگداشت اوست تا زمینه اطاعت فرشتگان را ایجاد و آنان را در این جهت برانگیزاند[27] (همان: ١٢).
نتیجه گیری
از ژرف اندیشی مرحوم صدوق در ذیل آیه سی ام سوره بقره (معروف به آیه خلافت)، این نکات بدیع حاصل می شود:
١. سلامت قرآن از تحریف؛ چرا که در غیر این فرض، پایه هر نوع استدلال به قرآن، لرزان خواهد بود.
٢. حکمت در جعل خلیفه، از حکمت در خلیقه (مردم) مهم تر است.
٣. واجب است خداوند، خلیفه ای قرار دهد که شر دشمنانش را از دوستانش کوتاه سازد، تا ولایت با آن، صحت پیدا کند.
٤. خداوند، پیامبرش را با واژه «ربک» مورد خطاب قرار داده، و این امر، بهترین دلیل بر این امراست که خداوند خلیفه را در امت او تا قیامت قرار خواهد داد.
٥. معصوم بودن خلیفه از این رهگذر حاصل می شود؛ زیرا خلیفه باید نشان از مستخلف عنه (خداوند) داشته باشد و نشان مستخلف عنه معصوم، مبرا بودن خلیفه از خطاست.
٦. تفاوت خلافت با نبوت مشخص می شود؛ زیرا اگر مراد از خلافت، همان نبوت باشد، لازم می آید خدای تعالی، بنا بر آیه ٥٥ سوره نور، بعد از پیامبر اکرمص پیامبری بفرستد، که این امر، با خاتم الانبیا بودن حضرت ناسازگار است.
٧. پاداش ولایتمداری در زمان غیبت امام مهدیعج از پاداش غیبت حضرت آدمع برتر است؛ زیرا غیبت حضرت آدمع از جانب خداوند بود؛ ولی غیبت امام عصرعج از جانب دشمنان خدای تعالی است.
منابع
قرآن کریم.
١. حلی، ابن داوود (١٣٨٣). رجال ابن داود، تهران، دانشگاه تهران.
٢. حلی، ابن داوود (١٤١١ق). الخلاصه، قم، دارالذخائر.
٣. ذهبی، شمس الدین (١٤٠١). سیر اعلام النبلاء، بیروت، بی تا.
٤. صدوق، محمدبن علی (١٣٧٦). من لا یحضره الفقیه، تصحیح: علی اکبر غفاری، تهران، نشر صدوق.
٥. صدوق، محمدبن علی (١٣٩٥ق). کمال الدین و تمام النعمة، تهران، اسلامیه.
٦. صفاخواه، محمدحسین (١٣٧٦). گلچین صدوق، تهران، فیض کاشانی.
٧. طوسی، محمدبن حسن (بی تا). الفهرست، نجف اشرف، المکتبة الرضویة.
٨. کلینی، محمدبن یعقوب (١٤٠٧ق). الکافی، تهران، دار الکتب الإسلامیة.
٩. نجاشی، احمدبن علی (١٣٦٥). رجال النجاشی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی.
پی نوشت ها
[1] تا آنجا که بنده تفحص کردم کسی قبل از شیخ صدوق این عنوان برگرفته شده از آیه قرآن را مطرح نکرده و به کار نبرده است.
[2] ر. ک: الاتقان سیوطی و البرهان زرکشی و دیگر کتابهای علوم قرآن.
[3] أنه عز و جل أراد أن یظهر باستعباده الخلق بالسجود لآدم (ع) نفاق المنافق و إخلاص المخلص کما کشفت الأیام و الخبر عن قناعیهما أعنی ملائکة الله و الشیطان و لو وکل ذلک المعنی من اختیار الإمام إلی من أضمر سوءا لما کشفت الأیام عنه بالتعرض و ذلک أنه یختار المنافق من سمحت نفسه بطاعته و السجود له فکیف و أنی یوصل إلی ما فی الضمائر من النفاق و الإخلاص....
[4] أن الکلمة تتفاضل علی أقدار المخاطب و المخاطب فخطاب الرجل عبده یخالف خطاب سیده و المخاطب کان الله عز و جل و المخاطبون ملائکة الله أولهم و آخرهم و الکلمة العموم لها مصلحة عموم کما أن الکلمة الخصوص لها مصلحة خصوص و المثوبة فی العموم أجل من المثوبة فی الخصوص کالتوحید الذی هو عموم علی عامة خلق الله یخالف الحج و الزکاة و سائر أبواب الشرع الذی هو خصوص.
[5] اشاره به واژه «خلیفه» و جانشینی او از خدا در زمین.
[6] فقوله عزوجل «و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة» دل علی أن فیه معنی من معانی التوحید لما أخرجه مخرج العموم و الکلمة إذا جاورت الکلمة فی معنی لزمها ما لزم أختها إذا جمعهما معنی واحد و وجه ذلک أن الله سبحانه علم أن من خلقه من یوحده و یأتمر لأمره و أن لهم أعداء یعیبونهم و یستبیحوا حریمهم و لو أنه عز و جل قصر الأیدی عنهم جبرا و قهرا لبطلت الحکمة و ثبت الإجبار رأسا و بطل الثواب و العقاب و العبادات و لما استحال ذلک وجب أن یدفع عن أولیائه بضرب من الضروب لا تبطل به و معه العبادات و المثوبات فکان الوجه فی ذلک إقامة الحدود و تحصیل الحقوق...
فوجب أن ینصب عز و جل خلیفة یقصر من أیدی أعدائه عن أولیائه ما تصح به و معه الولایة لأنه لا ولایة مع من أغفل الحقوق و ضیع الواجبات و وجب خلعه فی العقول جل الله تعالی عن ذلک.
[7] حکمة الله فی السلف کحکمته فی الخلف لا یختلف فی مر الأیام و کر الأعوام و ذلک أنه عز و جل عدل حکیم لا یجمعه و أحد من خلقه نسب جل الله عن ذلک.
[8]... لو خلق الله عز و جل الخلیقة خلوا من الخلیفة لکان قد عرضهم للتلف و لم یردع السفیه عن سفهه بالنوع الذی توجب حکمته من إقامة الحدود و تقویم المفسد و اللحظة الواحدة لا تسوغ الحکمة ضرب صفح عنها.
[9] إن الحکمة تعم کما أن الطاعة تعم و من زعم أن الدنیا تخلو ساعة من إمام لزمه أن یصحح مذهب البراهمة فی إبطالهم الرسالة و لو لا أن القرآن نزل بأن محمدا ص خاتم الأنبیاء لوجب کون رسول فی کل وقت.
[10]... و بقیت الصورة المستدعیة للخلیفة فی العقل و ذلک أن الله تقدس ذکره لا یدعو إلی سبب إلا بعد أن یصور فی العقول حقائقه و إذا لم یصور ذلک لم تتسق الدعوة و لم تثبت الحجة و ذلک أن الأشیاء تألف أشکالها و تنبو عن أضدادها فلو کان فی العقل إنکار الرسل لما بعث الله عز و جل نبیا قط.
[11] مثال ذلک الطبیب یعالج المریض بما یوافق طباعه و لو عالجه بدواء یخالف طباعه أدی ذلک إلی تلفه فثبت أن الله أحکم الحاکمین لا یدعو إلی سبب إلا و له فی العقول صورة ثابتة.
[12] و لقوله عز و جل «و إذ قال ربک للملائکة» الآیة فی الخطاب الذی خاطب الله عز و جل به نبیه (ص) لما قال ربک من أصح الدلیل علی أنه سبحانه یستعمل هذا المعنی فی أمته إلی یوم القیامة فإن الأرض لا تخلو من حجة له علیهم و لو لا ذلک لما کان لقوله ربک حکمة و کان یجب أن یقول ربهم....
[13] و بالخلیفة یستدل علی المستخلف کما جرت به العادة فی العامة و الخاصة و فی المتعارف متی استخلف ملک ظالما استدل بظلم خلیفته علی ظلم مستخلفه و إذا کان عادلا استدل بعدله علی عدل مستخلفه.
[14] فثبت أن خلافة الله توجب العصمة و لا یکون الخلیفة إلا معصوما.
[15] أن القضیة فی الخلیفة باقیة إلی یوم القیامة و من زعم أن الخلیفة أراد به النبوة فقد أخطأ من وجه و ذلک أن الله عز و جل وعد أن یستخلف من هذه الأمة الفاضلة خلفاء راشدین....
[16] لو کانت قضیة الخلافة قضیة النبوة أوجب حکم الآیة أن یبعث الله عز و جل نبیا بعد محمد ص و ما صح قوله و خاتم النبیین فثبت أن الوعد من الله عز و جل ثابت من غیر النبوة و ثبت أن الخلافة تخالف النبوة بوجه و قد یکون الخلیفة غیر نبی و لا یکون النبی إلا خلیفة.
[17] و فی قوله عز و جل خلیفة إشارة إلی خلیفة واحدة ثبت به و معه إبطال قول من زعم أنه یجوز أن تکون فی وقت واحد أئمة کثیرة و قد اقتصر الله عز و جل علی الواحد و لو کانت الحکمة ما قالوه و عبروا عنه لم یقتصر الله عز و جل علی الواحد و دعوانا محاذ لدعواهم ثم إن القرآن یرجح قولنا دون قولهم و الکلمتان إذا تقابلتا ثم رجح إحداهما علی الأخری بالقرآن کان الرجحان أولی.
[18] و لقوله عز و جل «و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة...»؛ الآیة؛ معنی و هو أنه عز و جل لا یستخلف إلا من له نقاء السریرة لیبعد عن الخیانة لأنه لو اختار من لا نقاء له فی السریرة کان قد خان خلقه....
[19] لما استخلف الله عز و جل آدم فی الأرض أوجب علی أهل السماوات الطاعة له فکیف الظن بأهل الأرض و لما أوجب الله عز و جل علی الخلق الإیمان بملائکة الله و أوجب علی الملائکة السجود لخلیفة الله.
[20] ثم لما امتنع ممتنع من الجن عن السجود له أحل الله به الذل و الصغار و الدمار و أخزاه و لعنه إلی یوم القیامة علمنا بذلک رتبة الإمام و فضله.
[21] و أن الله تبارک و تعالی لما أعلم الملائکة أنه جاعل فی الأرض خلیفة أشهدهم علی ذلک لأن العلم شهادة فلزم من ادعی أن الخلق یختار الخلیفة أن تشهد ملائکة الله کلهم عن آخرهم علیه و الشهادة العظیمة تدل علی الخطب العظیم....
[22] و قول الله عز و جل «و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة»؛ جاعل منون صفة الله التی وصف بها نفسه و میزانه قوله «إنی خالق بشرا من طین»؛ (ص: ٧١.) فنونه و وصف به نفسه فمن ادعی أنه یختار الإمام وجب أن یخلق بشرا من طین فلما بطل هذا المعنی بطل الآخر إذ هما فی حیز واحد.
[23]... أن الملائکة فی فضلهم و عصمتهم لم یصلحوا لاختیار الإمام حتی تولی الله ذلک بنفسه دونهم و احتج به علی عامة خلقه أنه لا سبیل لهم إلی اختیاره لما لم یکن للملائکة سبیل إلیه مع صفائهم و وفائهم و عصمتهم و مدح الله إیاهم فی آیات کثیرة مثل قوله سبحانه «بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون» (أنبیاء: ٢٦ و ٢٧) و کقوله عز و جل «لا یعصون الله ما أمرهم و یفعلون ما یؤمرون» (التحریم: ٦). ثم إن الإنسان بما فیه من السفه و الجهل کیف و أنی یستتب له ذلک فهذا و الأحکام دون الإمامة مثل الصلاة و الزکاة و الحج و غیر ذلک لم یکل الله عز و جل شیئا من ذلک إلی خلقه فکیف وکل إلیهم الأهم الجامع للأحکام کلها و الحقائق بأسرها.
[24] و کذلک قضیته فی السلف و الخلف فما قبض خلیفة إلا عرف خلقه الخلیفة الذی یتلوه و تصدیق ذلک قوله عز و جل «أفمن کان علی بینة من ربه و یتلوه شاهد منه»؛ و الذی علی بینة من ربه محمدص و الشاهد الذی یتلوه علی بن أبی طالب أمیر المؤمنین (ع) دلالته قوله عز و جل «و من قبله کتاب موسی إماما و رحمة»؛ و الکلمة من کتاب موسی المحاذیة لهذا المعنی حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة قوله «وواعدنا موسی ثلاثین لیلة و أتممناها بعشر فتم میقات ربه أربعین لیلة و قال موسی لأخیه هارون اخلفنی فی قومی و أصلح و لا تتبع سبیل المفسدین».
[25] و فی قول الله عز و جل «و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة»؛ حجة فی غیبة الإمام(ع) من أوجه کثیرة؛ أحدها أن الغیبة قبل الوجود أبلغ الغیبات کلها و ذلک أن الملائکة ما شهدوا قبل ذلک خلیفة قط و أما نحن فقد شاهدنا خلفاء کثیرین غیر واحد قد نطق به القرآن و تواترت به الأخبار حتی صارت کالمشاهدة و الملائکة لم یشهدوا واحدا منهم، فکانت تلک الغیبة أبلغ.
[26] و فی قول الله عز و جل «و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة»؛ حجة قویة فی غیبة الإمامع و ذلک أنه عز و جل لما قال «إنی جاعل فی الأرض خلیفة»؛ أوجب بهذا اللفظ معنی و هو أن یعتقدوا طاعته فاعتقد عدو الله إبلیس بهذه الکلمة نفاقا و أضمره حتی صار به منافقا و ذلک أنه أضمر أنه یخالفه متی استعبد بالطاعة له فکان نفاقه أنکر النفاق... و لما عرف الله عز و جل ملائکته ذلک أضمروا الطاعة له و اشتاقوا إلیه فأضمروا نقیض ما أضمره الشیطان فصار لهم من الرتبة عشرة أضعاف... فقد جاء فی الخبر أن الله سبحانه قال هذه المقالة للملائکة قبل خلق آدم بسبعمائة عام و کان یحصل فی هذه المدة الطاعة لملائکة الله علی قدرها و لو أنکر منکر هذا الخبر و الوقت و الأعوام لم یجد بدا من القول بالغیبة و لو ساعة واحدة....
[27] و آخر أنها کانت غیبة من الله عزوجل و هذه الغیبة التی للإمام(ع) هی من قبل أعداء الله تعالی فإذا کان فی الغیبة التی هی من الله عزوجل عبادة لملائکته فما الظن بالغیبة التی هی من أعداء الله...؟ و فی ولایة أولیائه أجر یربو علی أجر ملائکة الله عزوجل علی الإیمان بالإمام المغیب فی العدم و إنما قص الله عزوجل نبأه قبل وجوده توقیرا و تعظیما له لیستعبد له الملائکة و یتشمروا لطاعته.