به گزارش مشرق، پرویز شهبازی از نسل فیلمسازانی است که در دهه 70 سینمای ایران، بهعنوان عقبه عباس کیارستمی، پا به عرصه گذاشتند. بهمن قبادی، جعفر پناهی و چندنفر دیگر را میشود کسانی دانست که در آن دوره بهشدت متاثر از کیارستمی و بهنوعی شاگرد او بودند. اصغر فرهادی، حمید نعمتالله و البته چندنام دیگر که ممکن است امروز کمتر مطرح باشند، جزء فیلمسازان دیگر آن نسل هستند که مستقیما با تیم کیارستمی کار نکردند، اما متاثر از او بودند. شهبازی اولین فعالیت حرفهایاش در سینما را با نوشتن سناریوی «بادکنک سفید» برای جعفر پناهی در 1373 انجام داد. پس از آن، او دو فیلم را کارگردانی کرد که هیچکدام اکران نشدند و بالاخره سومین فیلم شهبازی یعنی «نفس عمیق»، توانست باعث مطرح شدن نامش بشود.
شهبازی هم مثل سایر اعقاب کیارستمی نتوانست نگاه بیطرف و ناتورال استادش نسبت به مسائل پیرامونی را حفظ کند و سینمای او هم جنبه اجتماعی پیدا کرد. بین تمام افراد این نسل که فیلمهای اکثرشان جنبههای اجتماعی داشت، مهاجرت یکی از مهمترین موضوعات بود. تا پیش از آن، مهاجرت از روستا به شهر یکی از موضوعات مهم در سینمای ایران بهحساب میآمد که اتفاقا عباس کیارستمی هم در فیلم «مسافر» که نامی خصیصهنما داشت، لااقل یکبار به این موضوع پرداخته بود. در فیلمهای اول شهبازی هم این تم وجود داشت، اما از «دربند» به این طرف، موضوع مهاجرت به خارج از کشور در فیلمهای او کمکم پررنگتر شد.
سینمایی که دارای نگاه اجتماعی است، طبیعتا باید به طبقات اجتماعی هم توجه ویژهای داشته باشد. موضوع مهاجرت که با فیلمهای اصغر فرهادی به اوج اهمیت خود در دهه 90 شمسی رسید، در این دوره اساسا از چشمانداز طبقه متوسط ایرانی روایت میشد. سینمای پرویز شهبازی تا مدتها صرفا به شهرستانیها توجه داشت و نهایتا مواجهه آنها با پایتخت را نمایش میداد. «دربند» در انتهای دهه 90، فیلمی بود که این مواجهه را با غلیظترین نشانهها منعکس کرد. یکی از جنبههایی که دختر شهرستانی فیلم در تهران با آن روبهرو شد، یک دختر تهرانی بود که سودای مهاجرت به خارج از کشور را داشت.
این دختر تهرانی که پگاه آهنگرانی نقش آن را بازی میکرد، در فیلم سهم مهمی داشت. پس از آن شهبازی «مالاریا» را ساخت که نقبی به «نفس عمیق»، فیلم موفق قبلی او در سالهای گذشته میزد. این فیلم هم بهنوعی ترکیبی بود از هر دو نوع شناختهشده درونمایهگریز در سینمای ایران؛ هم شهرستان به تهران و هم نگاه به آنسوی آبها. اما بالاخره نوبت به «طلا» رسید که یکسره بحث مهاجرت به خارج از کشور را مطرح میکرد و برخلاف فیلمهای اصغر فرهادی و فیلمهای موج پسافرهادی، این سوداگری را در طبقات پایین جامعه نشان میداد.
«طلا» مثل اکثر آثار روشنفکری، با پیشفرضی از یک ناامیدی محض قصه را شروع میکند، ادامه میدهد و به انتها میرساند. این فیلم همانطور که از روبهراه شدن مشکلات قهرمانش در داخل مرزها ناامید است، در اینکه قهرمانش بتواند در ماجرای سفر به خارج از کشور موفق شود هم نگاهی نومیدانه دارد. حتی تم دختر فقیر و پسر پولدار که از فیلمفارسیها میآید و تاریخیترین و پربسامدترین امید واهی در سینمای ایران است، در این فیلم هم تکرار میشود تا بینتیجه بودن آن معلوم شود. البته فیلم شهبازی چنین نمایش نمیدهد که بهشت آنسوی آبها اساسا توهمی بیش نیست بلکه ناکامی اصلی قهرمانش را در رسیدن به آنسوی مرزها نشان میدهد؛ لابد چون فقیر است و امکان مهاجرت هم ندارد.
در ابتدای فیلم اعتراضات کارگری در چند سکانس محدود نمایش داده میشوند. اما فیلمساز، بهجای نمایش تلاش قهرمانش در بهثمر رساندن چنین اعتراضاتی، گزینه فرار را پیشروی او قرار میدهد و نهایتا در این زمینه هم به پوچی میرسد. از این جهت میتوان فیلم طلا را با «خروج» حاتمیکیا مقایسه کرد؛ چهاینکه هر دو به موضوع اعتراض میپردازند، اما یکی از همان اول کار قهرمانش را از هر نوع مقاومتی منصرف میکند و به فرار وامیدارد، درحالیکه قهرمان خروج، سوای از نتیجهای که اعتراضش در پی خواهد داشت، به وظیفهاش که دادخواهی است، عمل میکند.
طلا شاید چندان فیلم موفقی نباشد. این فیلم هنگام نمایش در جشنواره 37 فجر، لابهلای باقی فیلمها گم شد و نتوانست توجه چندانی را جلب کند. از آن زمان تابهحال هم فرصت فراوانی برای اکران این فیلم وجود داشت ولی این اتفاق بهرغم وجود چندستاره مشهور در آن رقم نخورد و کسی هم به یاد طلا نیفتاد و منتظرش نبود و سراغ آن را نگرفت. حالا اما پس از خروج، عنوان دومین اکران دیجیتال در سینمای ایران به طلا تعلق میگیرد. شاید جذابیتهای سینمایی طلا بهحدی نباشد که درباره خود این فیلم بتوان بحثهای مستوفایی کرد؛ اما ایدهای که در پس از ساخت آن قرار دارد، میتواند بهانهای برای پرداختن به موضوع مهاجرت، خصوصا در دهه 90 سینمای ایران باشد.
بهطورکلی موضوع مهاجرت در سینمای ایران را میتوان زیر سه موقعیت کلی تقسیمبندی کرد. دسته اول فیلمهایی هستند که در آنها یک نفر از خارج کشور به ایران آمده و عموما سفیر فرهنگی مهاجران ایرانی است که در آمریکا و اروپا زندگی میکنند. «درباره الی» نمونهای از چنین فیلمهایی است که در آن احمد با بازی شهاب حسینی، از آلمان به ایران آمده است.
دسته دوم فیلمهایی هستند که در آنها تلاشهای عدهای ایرانی، برای سفر به خارج از کشور دیده میشود. «جدایی نادر از سیمین» در این دسته قرار میگیرد. اساسا در دهه 90 این نوع فیلمها پرتعدادتر از باقی فیلمهایی هستند که به موضوع مهاجرت پرداختهاند و طلا هم در همین دسته قرار میگیرد.
دسته سوم فیلمهایی هستند که یک ایرانی را در خارج از کشور نمایش میدهند. «گذشته» چنین فیلمی بود. البته در دهه 90، سینمای ایران نمایش بخش قابلتوجهی از تصویر آنسوی مرزها را به فیلمهای روحوضی و کمدیهای سطحیاش اختصاص داد. «من سالوادور نیستم»، «سامورایی در برلین» و «تگزاس» جزء این دستهاند که تصویرشان از خارج، برابر با نوع پیشرفتهتری از سفرهای تفریحی به شمال کشور و جوجه پختن با شلوارک در کنار دریاست. این سهگانه نهتنها در دهه 90 سینمایی ایران و جریان روشنفکری آن بلکه در دورههای پیش هم وجود داشت. حتی در سینمای جهان هم میتوان چنین سهگانهای را دید. در ادامه ضمن نگاه به نمونههایی که سینمای پیش از دهه 90 ایران با موضوع مهاجرت در هرکدام از این طیفهای سهگانه موقعیتی داشته، نگاهی به نمونههای جهانی آن در سال 2019 میلادی هم شده است. سپس برای هرکدام از این سه نوع نگاه به مهاجرت، چندنمونه در 10 سال اخیر سینمای ایران بررسی شدهاند.
فیلمهای 2019 و موضوع مهاجرت
در میان فیلمهای محبوب و مشهور سال 2019، سه فیلم هستند که موضوع مهاجرت در آنها بسیار پررنگتر مورد توجه قرار گرفته و هرکدام را میتوان ذیل یکی از این موقعیتهای سهگانه (مهاجری که به وطن برگشته، مهاجری که در سرزمین میزبان است و کسی که میخواهد مهاجرت کند) تعریف کرد.
مهاجری که در سرزمین میزبان است بینوایان
بینوایان
یکی از تحسینشدهترین فیلمهای جهان در سال 2019 است که بهعنوان نماینده فرانسه در مراسم اسکار هم شرکت کرد. خیلیها قبل از اینکه فیلم را ببینند، تصور کردند که ارتباطی با داستان بینوایان نوشته ویکتور هوگو دارد درحالیکه به هیچوجه چنین چیزی نبود. این فیلم که لاج لی آن را کارگردانی کرده، به ماجرای یک تنش بزرگ بین مسلمانان آفریقاییتبار حومهنشین پاریس با پلیسهای گشتی فرانسه میپردازد و در یک شورش کور به انتها میرسد. بینوایان را در میان فیلمهای سال 2019 که منتقد سیستم سرمایهداری هستند قرار دادهاند و این البته تعبیر بیراهی نیست؛ اما موضوع مهاجرت یا به عبارتی وضعیت مهاجران در کشور فرانسه، بستر و زمینه اصلی روایت است.
کسی که میخواهد مهاجرت کند ایپ من4
ایپ من یک
فیلم اکشن رزمی بسیار پرطرفدار به کارگردانی ویلسون ییپ است که دانی ین، هنرپیشه اصلیاش را به اوج شهرت رساند و در سری چهارم با مرگ طبیعی قهرمانش به پایان رسید. چنین مردی (آقای ایپ) در واقعیت هم وجود داشته است و در تیتراژ قسمت پایانی تصاویری از آن نمایش داده میشود. آقای ایپ در سری چهارم این مجموعهفیلمها تصمیم میگیرد که قبل از مرگ به آمریکا برود و شرایط تحصیل را برای فرزندش مهیا کند؛ اما در آنجا پس از رویارویی سهمگین با فاشیسم آمریکایی، به کشورش برمیگردد و از این تصمیم که پسرش را به آمریکا بفرستد منصرف میشود. او برای اعلام انصراف از این تصمیم در تلفن به دوست چینیاش میگوید «چمنهای این طرف حصار، چندان سبزتر از مال خودمان نیستند»
مهاجری که به وطن برگشته وداع
وداع
ماجرای یک دختر چینی ساکن آمریکاست که برای ملاقات با مادربزرگش در آخرین روزهای عمر او به چین سفر میکند. این فیلم را لولو ونگ کارگردانی کرده و برگرفته از داستانی واقعی در زندگی خود اوست. حتی شخصیت اصلی این فیلم با کارگردان آن همسنوسال است. روایت وداع از رویارویی فرهنگ شرق و غرب، بهقدری سهل و ممتنع اما عمیق است که این فیلم را به یکی از پدیدههای سال 2019 تبدیل کرد. چیزی که در این فیلم ممکن است بسیار عجیب به نظر برسد، شباهتهای پرتعداد آن به مسائل معادلش در جامعه ایران است. غربزدگی و رویارویی فرهنگ فردگرای آمریکایی با فرهنگ اجتماعی چین درونمایههای اصلی این فیلم هستند.
سیمای کلی مهاجرت در سینمای جهان
همانطور که موضوع مهاجرت در ادبیات داستانی جهان سابقهای طولانی دارد، در سینما هم بسیار قدیمی است. باید توجه داشت که موضوع سفر با مهاجرت تفاوت دارد و این درونمایهها را چه در ادبیات و چه در سینما باید از هم جدا کرد. مهاجرت میتواند دو جنبه غنایی و رمانتیک داشته باشد که توسط هرکدام از آنها بسیار مناسب شعر و داستان و نمایش میشود. «غم غربت» یک جنبه غنایی و یک نوع نگاه به مهاجرت است و «آرزو» نوع دیگری از آن. در فیلمها و داستانهایی که مهاجرت را بهمثابه یک رویا و آرزو بررسی میکنند، ممکن است پرومایس قصه درنهایت به قدرشناسی از موطن اصلی و پوچ بودن رویاهای واقعی برسد که به این شکل، نقطه انتهایی یک فیلم رویاپردازانه با موضوع مهاجرت، بهلحاظ مود و اتمسفر، معادل نقطه آغازین فیلمی است که حالوهوای غم غربت دارد.
سینما در تمام جهان نگاه یکسانی به موضوع مهاجرت ندارد. گذشته از سهگانهای که موضوع مهاجرت ذیل آن طبقهبندی شد (مهاجری که به وطن برگشته، مهاجری که در سرزمین میزبان است و کسی که میخواهد مهاجرت کند)، یک تم دیگر وجود دارد که بیشتر به ادبیات فلسطین و فیلمهایی که درباره مهاجران فلسطینی ساخته شدهاند مربوط میشود. آنها مهاجران اجباری هستند و آرزوی بازگشت به وطن را دارند. میشود این افراد را هم در دسته فیلمهایی قرار داد که مهاجران را در سرزمین میزبان نمایش میدهند؛ اما حقیقت این است که مهاجرت اجباری و تبعید قومی و دستهجمعی، قصهای جدا از مهاجرتهای عموما اختیاری دارد که با انگیزه زندگی مرفهتر انجام میشوند. سینمای آمریکا به مهاجرت نگاهی رویاپردازانه دارد. این کشور را مهاجران ساختهاند و بخش قابلتوجهی از پدافند فرهنگی آمریکا به احساسات ضدآمریکایی در سراسر جهان، همین است که این سرزمین مقصد رویاهای مردم جهان برای زندگی زیباتر و شادابتر و بهتر باشد. الیا کازان، فیلمساز چپگرای آمریکایی که ملیت ترکیهای و تبار ارمنی داشت، پس از دوران مککارتیسم که فیلمسازان چپ آمریکا را غربال کرد، بهعنوان یک تواب و برای اثبات وفاداریاش به سیاستهای کلی ایالات متحده، در سال 1962 فیلمی ساخت با نام «آمریکا، آمریکا». این فیلم از مهمترین آثار تاریخ سینما در زمینه مهاجرت است و دیدگاه مطلوب آمریکاییها را میشود با توجه به آن شناخت.
بیشتر بخوانید:
در انتهای این فیلم، استاوروس، مرد ارمنی سرگردان و ستمکشیده، بالاخره با کشتی به مجاورت مجسمه آزادی آمریکا میرسد و دردسرهایش به خوبی و خوشی تمام میشوند. در نقطه مقابل کوستا گاوراس، دیگر فیلمساز چپگرا که تباری یونانی دارد و به خاطر گرایشهای سیاسی پدرش به همراه خانواده ناچار شدند در دوران حکومت نظامی از یونان به فرانسه مهاجرت کنند، بهعنوان کسی که برخلاف الیا کازان همچنان به ایدئولوژیاش وفادار مانده، در سال 2009 فیلمی ساخت که حتی در عنوانبندی آن به ساختن یک رویای بهشتی از غرب طعنه زده میشد. «بهشت است غرب» رنج مهاجری به نام الیاس را نشان میداد که از یونان و آلمان و... عبور میکرد تا به پاریس برسد و در انتها میفهمید که رویاهایش چقدر پوچ بودهاند. او وقتی این مسیر را طی میکرد، یکجا مورد تجاوز رئیس هتل قرار گرفت و جای دیگر مجبور شد توالت را با دستان خودش پاک کند.
او در حال فرار یا همان حرکت به سمت پاریس، خود را در دهکدهای میبیند که در آنجا با یک هموطن ملاقات میکند. مهاجر دیگر از غرب سرخورده است و میگوید که قصد بازگشت به کشور خود را دارد؛ چون در پاریس شغلی وجود ندارد، پسانداز دیگری برای او باقی نمانده و در کل زندگی در وطن بهتر به نظر میرسد. الیاس همچنان میرود تا به پاریس برسد و پس از دود شدن وعدههایی که شنیده و باورهای متعددش درباره این شهر، شعبدهبازی خیابانی یک گرز جادویی اسباببازی کوچک به او میدهد. الیاس، خجالت زده، گرز را به سختی به سمت برج ایفل نشانه میرود و بهطور اتفاقی چراغهای برج در همان لحظه روشن میشوند.
درنتیجه او فکر میکند که این واقعا یک گرز جادویی است. وقتی افسران پلیس ظاهر میشوند، الیاس میترسد و گرز جادویی را روی آنها نشانه میرود، اما هیچ اتفاقی نمیافتد. او حالا گرز را در جیب خود قرار میدهد و شروع به قدم زدن به سمت برج درخشان ایفل میکند؛ درحالیکه فهمیده رویاهای پاریسی برای کسی مثل او چقدر پوچند و او از این به بعد غیر از فقر و غم غربت، باید با رفتارهای پلیس فرانسه نسبت به مهاجران سر کند.
خود کوستا گاوراس یک مهاجر اجباری به فرانسه است و این فیلم او را میشود نمونه پربسامدی از نگاه سینمای فرانسه به مهاجران دانست که از سال 2005 به این سو باب شده است. البته این نوع فیلمها را عموما مهاجران ساکن در فرانسه میسازند و فیلم، نهایتا محصول فرانسه بهحساب میآید. چنین تصویری بعد از شورشهای مردم حاشیهنشین فرانسه در اکتبر و نوامبر 2005 به سینمای فرانسه وارد شد، شورشهایی که تا چندین سال ادامه پیدا کردند.
در هندوستان وقتی قرار است فیلمها داخل سالن سینما نمایش داده شوند، ابتدا سرود ملی پخش میشود و همه میایستند. طبیعتا نگاه فیلمهای هندی به موضوع مهاجرت هم هرقدر در عوالم رویا پرواز کند، نهایتا باید در موضعی بهنفع وطن فرود بیاید. در فیلمهای هندی یک مهاجر که برای تحصیل و کسب ثروت به غرب میرود و درنهایت دستاوردهایش را برای بهسازی وطن، همراه خود به هند میآورد، بسیار دیده میشود. البته در سینمای هندوستان همیشه برای تمام قواعد کلی، استثنائاتی هست.
اما سینمای شرق دور موضع جدیتری در این باره دارد. شرقیها ریشه میل به مهاجرت برای زندگی مرفهتر را ایدههای فردگرایانه میدانند. آنها میگویند هر فرد به جای اینکه بخواهد به خارج از کشور برود تا وضع خود و نهایتا خانوادهاش را بهتر کند، باید به منافع جمعی در داخل وطنش بیندیشد. یعنی بماند و تلاش کند تا همینجا برای زندگی جای بهتری شود. فیلمهای چینی و کرهای از این جهت به مخاطبانشان بابت چینی بودن و کرهای بودن اعتماد بهنفس میدهند و عموما غربزدگی را یک نوع لمپنیسم معرفی میکنند. خودباوری بومی و تلاش برای تحقق رویاهای جمعی، وظیفهای است که سینمای این کشورها در پروسههای ملی پیشرفت، بهعنوان بخش فرهنگی کار، برعهده گرفتهاند. جالب توجه است که سینمای ایران بهخصوص از دهه 80 بهبعد، از این لحاظ درست در نقطه مقابل سینماهای شرقی قرار میگیرد و دچار یک نوع غربزدگی خودباخته است.
در گذشتههای نهچندان دور، سینمای ایران نگاه دیگری به موضوع مهاجرت داشت. «جعفرخان از فرنگ برگشته» (علی حاتمی 1366) که اسم آن هم مایههایی کنایی به غربزدگی دارد یا «تاواریش» (تاواریش مهدی فخیمزاده 1372) که سودای سفر به خارج از کشور را لب مرز شوروی تیرباران میکرد یا فیلمهایی مثل «آدم برفی» (داود میرباقری 1373) و «مرد آفتابی» (همایون اسعدیان 1374) که برخلاف کمدیهای روحوضی امروز، تصویر تلخ و آموزندهای از وضعیت مهاجران ایرانی در آنسوی مرزها نشان میدادند، نمونههایی هستند که قبل از ورود نسل جدید فیلمسازان جریان روشنفکری به سینمای ایران و غلبه نگاه لیبرال به موضوعات، ساخته شدند. ازآنجاکه سینمای شرق دور برای مقابله با خودباختگی ناشی از میل به مهاجرت، ابتدا فردگرایی را نقد میکند، میشود دقیقتر به این پی برد که ارتباط موثقی میان تفکر لیبرال و این نوع نگاههای رنگورو رفته به وطن وجود دارد. بهعلاوه، لیبرالیسم تفکری نیست که زایش انقلابی داشته باشد و راهکار آن همیشه فرار است. این جهانبینی طبیعتا در مواجهه با مشکلات گوناگون، بهجای حرکت به سمت اصلاح یا اعتراض یا هر حرکت دیگری از این دست، به فرار یا همان مهاجرت فکر میکند.
دهه نود سینمای ایران و چند نمونه از فیلمهای ساختهشده با موضوع مهاجرت
مهاجری که در سرزمین میزبان است بغض / رضا درمیشیان- 1390
«بغض» ماجرای دو جوان ایرانی است که در ترکیه با هم آشنا میشوند. رنجهای این دو جوان در غربت بهقدری تلخ و آزاردهنده است که تماشای فیلم را برای بعضی از مخاطبان دشوار کرده بود. بغض بهعنوان اولین فیلم کارگردانش به رنجهای جوانان دهه 60 ایران هم طعنه میزد؛ اما نهتنها رویای خوشبختی آنها در خارج از کشور را پوچ نشان میداد، بلکه راه برگشت را هم بدون ذرهای ترحم نسبت به مخاطبان عام، بر شخصیتهای فیلمش بست.
برلین منفی ٧ / رامتین لوافی- 1391
«برلین منفی ٧» ماجرای مهاجرت تعدادی از اهالی خاورمیانه به آلمان است. فیلم مثل اسمش فضای بهشدت سردی دارد و حالوهوای اولین ثانیههای پس از مرگ در سرما را القا میکند. مهاجران این فیلم دچار همان رنجی میشوند که بارها در اخبار مربوط به مهاجران خاورمیانهای به اروپا دیده و شنیده شده است. در ابتدای ورود یکی از خانوادهها به آلمان دختر خانواده از داشتن حجاب در این محیط خجالت میکشد و حرکتی انجام میدهد که نشاندهنده دامنهدارتر بودن معضلات چنین افرادی درصورت پذیرفته شدن توسط یک کشور اروپایی است.
ردکارپت / رضا عطاران- 1392
«ردکارپت» دقیقا مشخص نمیکند که موضوعش سفر است یا مهاجرت؛ اما به هرحال این تنها فیلم ایرانی است که کاملا به مساله سینمای جشنوارهای و نگاه فیلمسازان و علاقهمندان سینما در ایران به جشنوارههای خارجی میپردازد. شخصیت اصلی این فیلم که خود رضا عطاران آن را بازی میکند، یک کاراکتر پایبند به ارزشهای بومی کشورش است و اثری از غربزدگی در او دیده نمیشود؛ هرچند علاقه معصومانهای به بسیاری از فیلمسازان غرب دارد، فقط به این خاطر که فیلمسازان بزرگی هستند. فیلم در انتها با سیلی واقعیت به صورت مخاطبش تمام میشود و رویای سفر به کن و رسیدن به شانسی که آلن دلون با قدم زدن در لابیهای آن پیدا کرد را نقش برآب میکند.
کسی که میخواهد مهاجرت کند ملبورن/ نیما جاویدی -1392
نام فیلم ملبورن است چون زن و مرد فیلم قصد دارند به استرالیا مهاجرت کنند و در آستانه سفرشان با مشکلات پیچیدهای روبهرو میشوند. ملبورن اولین فیلم نیما جاویدی است و بهشدت شبیه کارهای اصغر فرهادی از آب درآمده؛ هرچند جاویدی پس از چند سال دوری از سینما، فیلم «سرخپوست» را ساخت که کلا در فضایی دیگر سیر میکرد. ملبورن با حضور یک مامور سرشماری که در آپارتمان زوجی جوان در تهران را میزند، شروع میشود. این زوج در آستانه سفر به استرالیا برای ادامهتحصیل هستند ولی در کمتر از 20 دقیقه، فیلم ناگهان وارد ژانر تریلر و درامهای روانشناختی میشود. انگار زمین و زمان دست به دست هم میدهند تا برای مهاجرت این زوج جوان مشکل ایجاد کنند.
طلا / پرویز شهبازی- 1397
طلا جزء معدود فیلمهای ایرانی در سالهای اخیر است که مهاجرت زمینی به اروپا و دردسرهای آن را نمایش میدهد. برادران محمودی هم فیلمهایی با همین درونمایه و موضوع ساختهاند که مهاجرت افغانستانیها به اروپا را با عبور از مرز ایران نمایش میداد. شخصیت اصلی طلا که میخواهد مهاجرت کند، یک کارگر بیکار شده و غوطهور در مشکلات اقتصادی است که از معشوقه ثروتمندش کمک میگیرد. این مرد البته قبل از رفتن چندجور کار و کاسبی را هم امتحان میکند که او را برای ماندن در ایران به بنبست میرسانند.
من میترسم / بهنام بهزادی- 1398
من میترسم فقط فیلمی درباره میل یک ایرانی به مهاجرت نیست؛ بلکه بهطور رسمی دست به یک ایرانهراسی هولناک میزند. مثل «جدایی نادر از سیمین»، زن و مرد این فیلم هم هرکدام موضع متفاوتی راجعبه رفتن دارند و باز مثل همان فیلم، زن میخواهد برود و مرد میخواهد بماند؛ با این تفاوت که آنها هنوز نامزد هستند و فرزندی ندارند. موضع شخصیت زن فیلم بهشدت اخلاقی است و شخصیت مرد در یک چرخه کور انتقام گیر افتاده است. همچنانکه شخصیت مرد در این چرخه کور به قهقرا میرود، شخصیت زن کاری که توسط کارگردان تصمیم درست نمایش داده میشود را انجام میدهد و مهاجرت میکند.
مهاجری که به وطن برگشته در دنیای تو ساعت چند است؟ / صفییزدانیان- 1394
«در دنیای تو ساعت چند است» فیلمی است که از یک شیفتگی تمامعیار نسبت به شهر پاریس حکایت میکند و در مقام ستایش از شهر رشت، سعی میکند آن را به پاریس تشبیه کند. شخصیت زن این فیلم از پاریس به رشت میآید تا با شهر قدیمیاش روبهرو شود و در آنجا با مردی همراه میشود که از سالها پیش دوستش داشته و نتوانسته آن را بیان کند. غیر از انفعالی که فیلم در موضوع عشق نمایش میدهد، شیفتگی بیاندازه آن نسبت به فرانسه حتی برای کسانی که موضع بدی نسبت به این کشور و پایتخت آن ندارند، غلوشده و شاید آزاردهنده است.
درخونگاه / سیاوش اسعدی- 1396
شخصیت «درخونگاه» از غرب برنگشته اما از جایی آمده که مدتی تبدیل به جایگزینی برای کشورهای غربی بین جوانان ایرانی شده بود. پس از پخش سریال سالهای دور از خانه خیلی از جوانان ایرانی تصمیم گرفتند برای کار به ژاپن بروند و شخصیت درخونگاه بعد از مدتها کار و تلاش در آنجا درحالی به وطن برمیگردد که اهالی خانوادهاش تمام پولهای دسترنج او طی این سالها را به باد فنا دادهاند. درخونگاه فیلمی ضدخانواده، ضدجنوبشهر و در کل ضدایران است.
ایده اصلی / آزیتا موگویی -1398
در اینجا هم شخصیتی هست که مستقیما از خارج کشور به داستان آمده؛ اما مهمتر از آن یک شرکت اسپانیایی است که به جزیره هندورابی ایران میآید تا مناقصهای تجاری برگزار کند. تمام فیلم در لوکیشنهای پرزرق و برقی میگذرد که لابد تصور میشده برای آن جذابیت ایجاد میکنند اما دقیقا عکس این موضوع اتفاق افتاده است. ایده اصلی گاه شبیه کلیپهای کوتاه اینستاگرامی «ریچکیدز آو تهران» میشود و برخی سکانسها هیچ هدف خاصی را دنبال نمیکنند بهجز همان که خود این تیپ آدمها به آن میگویند شوآف کردن.