مقدمه
سال نهم هجری قمری را «عام الوفود» نامیده اند (ابن هشام، السیرة النبویه، ج4؛ ص 985؛ عبدالکریم، مجتمع یثرب، ص20؛ الشنقیطی، اضواءالبیان، ج4، ص340). وفود جمع وفد به معنای فرستاده ای است که خدمت امیر یا سلطانی وارد می شود (ابن منظور، لسان العرب، ج3 ص 464؛ فراهیدی، کتاب العین، ج 8 ص 80). علت نام گذاری سال نهم هجری به این نام، آن است که در آن سال، پس از فتح مکه و استیلای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر مشرکان و استقرار اسلام، قبایل و عشیره های مختلف برای آشنایی با دولت اسلامی یا عقد قرارداد با پیامبر، گروه های مختلفی را به مدینه گسیل داشتند. به هریک از این گروه ها وفد می گفتند و به جهت کثرت حضور چنین گروه هایی در مدینه، آن سال را عام الوفود نام گذاری کردند (ابن هشام، السیرة النبویه، ج 4 ص 985).
هدف از ارسال بسیاری از این گروه ها تحقیق در مورد اصل اسلام، تعالیم آن و آشنایی با شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود. پیامبراکرم نیز بنا بر رسالت اصلی خویش، قرآن کریم را بر این گروه ها عرضه می فرمود و از این فرصت تاریخی برای رساندن پیام اسلام به اقصی نقاط شبه جزیره عربستان بهره می برد. در همین فضای فرهنگی، پرسش های بسیاری درمورد اسلام و تعالیم آن ازسوی همین گروه ها مطرح می شد و بعضاً در پاسخ به این پرسش ها، آیات جدیدی بر پیامبر نازل می گشت. این فرستادگان بنا بر شأن خود یا قبیله و گروهی که نمایندگی می کردند و اختیاراتی که داشتند، برخوردهای متفاوتی با پیامبر داشتند. بعضی حامل پیام مسلمان شدن طایفه خود و نامه هایی ازسوی رؤسای قبایل برای پیامبر بودند (ابن هشام، السیرة النبویه، ج4، ص1009)، برخی مسلمان می شدند (ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج60، ص 285)، برخی علاوه بر اسلام آوردن، پیام اسلام را به قبیله خود می رساندند و آنان را نیز مسلمان می کردند (ابن هشام، السیرة النبویه، ج4، ص 996؛ ابن کثیر، السیرة النبویه، ج4، ص 117)، برخی پیمان صلح و همکاری امضا می کردند و برخی برای تأمل و تفکر در گفتار پیامبر فرصت می طلبیدند و برای ابلاغ پیام اسلام، به قبیلۀ خود باز می گشتند و برخی نیز دعوت پیامبر را نمی پذیرفتند و حتی گاهی قصد جان پیامبر را می کردند (الذهبی، تاریخ الاسلام، ج2، ص 679).
وفد نجران
ازجمله گروه هایی که در این سال بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وارد شدند و چند روزی در مدینه باقی ماندند و رسول خدا گفت وگوهای علمی گسترده ای را با آنان سامان داد، مسیحیان ناحیۀ نجران در جنوب شبه جزیرۀ عربستان بودند. داستان این مسیحیان در طول تاریخ اسلام با نزول آیۀ مباهله درهم آمیخته و به جهت اهمیت موضوع مباهله در معرفی جایگاه و شخصیت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، تحت تأثیر آن قرار گرفته و روش برخورد پیامبر با این مسیحیان کمتر موردتوجه واقع شده است. گزارش های تاریخی، نزول آیۀ مباهله را در روزهای آخر ذی الحجه سال نهم هجری بیان کرده اند. نزول آیۀ مباهله، نقطۀ پایانی و اوج این ماجرای قابل تأمل است. ماجرایی که چند روزی اهل مدینه را به خود مشغول کرده بود.
ماجرا از آنجا آغاز شد که گروهی از نصارای نجران به نمایندگی از طایفۀ خود برای مذاکره با پیامبر وارد مدینه شدند. پیامبر در نامه ای به اسقف ایشان به نام «ابوحارثه» آنان را به دین اسلام دعوت کرده بود (سبحانی، فروغ ابدیت، ص 900) و از آنان خواسته بود که یا مسلمان شوند، یا برای قرار گرفتن در محدوده و جغرافیای نفوذ اسلام، به دولت اسلامی مالیات یا جزیه دهند، یا آماده جنگ شوند (مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص 285؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج2، ص38). اسقف نجران بعد از دریافت نامۀ پیامبر، از بزرگان دیار خود برای مشورت دعوت کرد. یکی از بزرگان نجران به نام شرحبیل در این جلسه یادآوری کرد که در برخی از بشارات گذشتگان، انتقال نبوت از فرزندان اسحاق به فرزندان اسماعیل تکرار شده و امکان دارد، محمد صلی الله علیه و آله و سلم، همان پیامبری باشد که از فرزندان اسماعیل علیهما السلام است. لذا شورا نظر داد گروهی به نمایندگی از نجرانیان برای بررسی دعوت پیامبر و دلایل نبوت او، رنج سفر به مدینه را بر خود هموار کنند (سبحانی، فروغ ابدیت، 901).
ورود وفد نجران به مدینه و آغاز تعامل پیامبر با آنان
وفد نجران که تعداد آنان تا چهل نفر از بزرگان و مقدسان این منطقه ذکر شده است (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج3 ص369)، در ذی الحجه سال نهم هجری وارد مدینه شدند و بعد از ورود به مسجد پیامبر رفتند. آنان در بدو ورود به مسجد، به جهت تفاخر و برتری جویی، زیورآلات بسیار و لباس هایی از حریر بر تن و انگشترهای طلا بر دست داشتند آنان به دلیل استفاده از این زیورآلات، چندان موردتوجه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرار نگرفتند (حلبی، السیرة الحلبیه، ج3 ص235). به اشاره امام علی بن ابی طالب علیه السلام، ایشان زیورآلات را کنار گذاشتند، آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از ایشان استقبال کرد و برخی از هدایایی را که برای آن حضرت آورده بودند، پذیرفت (سبحانی، فروغ ابدیت، ص902).
آنان از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اجازه گرفتند تا به روش و آیین خود، در مسجد نماز بگزارند و ایشان علی رغم تعجب و اعتراض برخی از مسلمانان، این اجازه را به ایشان داد. آنان براساس مناسک دینی نصارا، ناقوس نواختند و به سمت مشرق ایستادند و نماز خواندند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اجازه نداد تا مسلمانان در این حال به ایشان تعرض کنند (قمی، تفسیر القمی، ج1، ص104؛ ابن طاوس، اقبال بالاعمال، ج2، ص343). پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از آنکه نصارای نجران را در بخشی از مسجد مستقر فرمود، جلساتی را برای دعوت آنان به اسلام برگزار کرد و حقایق دین خود را به ایشان معرفی نمود. بدیهی می نمود که یکی از مهم ترین اختلافات میان مسلمانان و نصرانیان، اختلاف دربارۀ حضرت مسیح علیه السلام باشد. چراکه نصرانیان عیسی مسیح علیه السلام را پسر خداوند می شناختند و اسلام این آموزه را، تحریف از آموزه های مسیحی معرفی می کرد و حضرت عیسی را بنده ای از بندگان خداوند و پیامبری در ردیف سایر پیامبران همچون حضرت ابراهیم و موسی معرفی می نمود. لذا مهم ترین محور گفت وگو میان نجرانیان و پیامبر، موضوع شناخت جایگاه عیسی علیه السلام بود.
نجرانیان در یکی از حساس ترین مراحل گفت وشنود با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، به آن حضرت عرضه داشتند که ما نشانه های بسیاری از کتاب های پیشین و بشارت های قبلی پیامبران را بر شما منطبق می بینیم، اما مهم ترین نشانه ای را که در کتاب های قبلی درمورد پیامبر بعدی وجود دارد، در شما نمی یابیم. در بشارت های کتاب های آسمانی پیشین آمده است که پیامبری که بعد از عیسی علیه السلام ظهور می کند، عیسی را تأیید می کند ولی شما عیسی را تکذیب می کنید و به او ناسزا می گویید و او را بنده خدا می دانید. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این بخش ضمن رد سخنان نجرانیان فرمودند: چنین نیست؛ بلکه من عیسی را تصدیق می کنم و به او ایمان دارم. شهادت می دهم که او پیامبر خدا است و البته می گویم که او بندۀ خدا است که اختیاری در حیات و مرگ و نفع و ضرر خویش ندارد.
نجرانیان از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند: آیا انسانی که عبد و بندۀ خداوند است، می تواند اعمالی را که عیسی علیه السلام انجام می داد، انجام دهد؟ او بر زنده کردن مردگان و شفای بیماران و خبر دادن از مکنونات قلبی افراد توانا بود و این ویژگی ها تنها از خداوند یا پسر او می تواند سر بزند (مقاتل، تفسیر، ج1 ص 280).
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پاسخ فرمودند: برادرم عیسی، آن گونه که شما می گویید، مرده زنده می کرد و بیماران مادرزاد مانند نابینایان و پیسی زدگان را شفا می داد و از آنچه که در قلوب افراد می گذشت و از آنچه که در خانه هایشان پنهان کرده بودند، خبر می داد و تمام این افعال را به اذن خداوند انجام می داد. او مانند تمام انسان های دیگر، گوشت و پوست و خون و استخوان و مو داشت، مانند تمام انسان ها غذا می خورد، آب می نوشید و مانند آن ها قضای حاجت می کرد؛ اما خداوند از تمام این صفات و ویژگی ها منزه است. هیچ کس مانند خداوند نیست و او شریکی ندارد (قمی، تفسیر علی بن ابراهیم قمی، ج1، ص104؛ ابن طاووس، اقبال بالاعمال، ج2 ص 343).
نصرانیان نجران در این بخش از گفت وگوها، بالاترین دلیل خود در چرایی «خدازاده» بودن عیسی را مطرح کردند. آنان استدلال کردند که چگونه عیسی را پسر خدا ندانیم، حال آنکه او بدون پدر زاییده شده و این مسأله ای بی سابقه در میان بشر است و نشان می دهد که اعتقاد به اینکه عیسی فرزند خدا است، ادعایی صحیح و قابل پذیرش است. برخی منابع، می نویسند که آنان ابتدا از حسب و نسب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند و آن حضرت پاسخ فرمود. سپس از پدران سایر پیامبران پرسش نمودند و آن حضرت به آنان پاسخ داد. سپس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند که پدر عیسی علیه السلام کیست؟ (فرات، تفسیر فرات الکوفی، ص88؛ مقاتل، تفسیر، ج1ص281) این سؤال کنایه از آن داشت که عیسی دارای خلقتی متفاوت از سایر پیامبران است و باید او را فرزند خداوند دانست.
نزول فرشته وحی و پاسخ به سؤال نصارای نجران
در اینجا فرشتۀ وحی برای پاسخ به این پرسش نازل شد و این آیات را بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وحی فرمود: «إِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَاللَّهِ کمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَه کن فیَکون: درواقع مثال عیسی نزد خدا، همچون مثال آدم است؛ [که] او را از خاک آفرید، سپس به او گفت: «باش!» پس [فوراً موجود] شد» (آل عمران: 59، ترجمه رضایی). خداوند متعال با فرو فرستادن این پیام مهم، استدلال نصارای نجران را پاسخ گفت. محتوای این پاسخ حاکی از آن بود که هرچند سنت الهی بر این است که انسان ها را از پدر و مادر بیافریند، اما خلق انسان ها بدون داشتن پدر و مادر مسبوق به سابقه است و حتی در خلقت حضرت آدم، خدا او را بدون داشتن پدر و مادر آفرید. نصارای نجران در مقابل این استدلال پیامبر ساکت شدند؛ آنان یا باید اسلام را می پذیرفتند و به بشارت های پیشین عمل می کردند، یا باید پرداخت مالیات را می پذیرفتند و یا آماده جنگ می شدند.
پیشنهاد مباهله
در این اثنا، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای اثبات حقانیت عدم پسر خدا بودن حضرت عیسی علیه السلام، به دستور خداوند، راه دیگری نیز پیش پای وفد نجران قرار داد و آن مباهله بود. قرآن کریم این پیشنهاد را این گونه گزارش می کند: «فَمَنْ حاجَّک فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکمْ وَ نِساءَنا وَ نساءَکمْ وَ أَنفُسَنا وَ أَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعنَتَ اللَّه عَلَی الْکاذِبین: و هرگاه بعد از دانشی که تو را [حاصل] آمده، (باز) کسانی در (مورد) آن با تو به بحث (و ستیز) برخیزند، پس بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را دعوت کنیم، سپس مباهله می کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم» (آل عمران: 61).
برخی مباهله را هم معنا با ملاعنه (طبری، جامع البیان، ج3 ص210) و از باب مفاعله دانسته اند. برخی دیگر مباهله را به معنای دعا و تضرع و زاری معنا کرده اند (طبرسی، مجمع البیان، ج2 ص 763). باب مفاعله نمایش دهنده فعلی دوطرفه یا دوسویه است. یعنی دو طرف یکدیگر را لعن و نفرین کنند. معنای اصطلاحی مباهله آن بود که دو سوی منازعه در جایی خارج از شهر رودرروی یکدیگر بایستند و خدا را بخوانند تا دروغگویان را رسوا و هلاک نماید (طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج2 ص 485). از آنجا که هر دو سوی منازعه، اعلام می کرد که از طرف خداوند مورد تأیید است، این راه حل می توانست راه حل مناسبی باشد، چراکه خداوند طرف دروغگو را رسوا می کرد. نکتۀ مهم در این آیۀ شریفه آن بود که به روشنی اعلام می داشت که حقانیت اسلام بر نجرانیان آشکار شده و با دلایل آشکار و روشن، سؤالات آنان پاسخ داده شده و اکنون هیچ گونه ابهامی برای آنان باقی نمانده است؛ بااین حال به حقیقت تن نمی دهند و با پیامبر مجادله می کنند و حق را نمی پذیرند.
نجرانیان بر سر دوراهی بسیار مشکلی قرار گرفتند. اگر به مباهله با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نمی رفتند، به معنی آن بود که حقانیت ایشان را پذیرفته اند و می دانند که او مورد تأیید خداوند است و اکنون از سر لجبازی اسلام را قبول نمی کنند؛ این درحالی بود که آنان درظاهر مدعی بودند که چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، عیسی را فرزند خدا نمی داند، به او ایمان نیاورده اند. اگر هم به مباهله می رفتند، با توجه به روشن بودن حقانیت پیامبر، هر لحظه امکان داشت که عذاب الهی نازل شود و آنان و اهالی قبیله شان در نجران را نابود کند.
بزرگان نجران تصمیم گرفتند تصمیم نهایی درمورد انجام دادن مباهله را به فردای آن روز بسپارند (اربلی، کشف الغمه، ج1، ص232؛ ثعلبی، الکشف و البیان، ج3 ص 85). شب هنگام که نجرانیان میان خود گفت وگو می کردند، اختلاف نظر درمورد مباهله کردن در میانشان بالا گرفت. برخی به حقانیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورده بودند و اطمینان داشتند درصورت مباهله کردن، خداوند نفرین ایشان را مستجاب می کند و احدی از آنان و قبیلۀ ایشان زنده باقی نخواهد ماند. برخی دیگر هنوز درمورد حقانیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تردید اندکی داشتند. یکی از ایشان به دیگران گفت: اگر محمد صلی الله علیه و آله و سلم به همراه امرا و لشگریان خود به مباهله با ما بیاید و بخواهد توان نظامی و قدرت خویش را به رخ ما بکشد، با او مباهله خواهیم کرد، چراکه چنین سلوکی، راه و روش قدرتمندان و سرکشان است و او حتماً پیامبر نیست. اما اگر او با عزیزان و خانوادۀ خود به مباهله با شما بیاید، معلوم می شود که در حقانیت خویش، ذره ای تردید ندارد (مفید، الارشاد، ج1، ص167؛ حسکانی، شواهد التنزیل، ج1 ص163).
همراهان پیامبر در صبح روز مباهله
صبحگاهان، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم امام حسین را با یک دست در آغوش کشید و دست امام حسن را در دست دیگر گرفت. پشت سر او حضرت فاطمه زهرا قرار داشت و پشت همگی ایشان، امیرمؤمنان امام علی بن ابی طالب علیه السلام بود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این چهار نفر را برای مباهله با نصرانیان نجران با خود همراه کرده بود (مسلم، صحیح مسلم، ج7، ص120؛ زمخشری، کشاف، ج1 ص369؛ طباطبایی، المیزان، ج3 ص230). در این انتخاب، پیامبر به امر الهی، حسنین علیهما السلام را به عنوان فرزندان امت اسلام، حضرت فاطمه(س) را به عنوان نمایندۀ زنان مسلمان و امام علی علیه السلام را به عنوان نفس خویش معرفی کرده بود (ابن بابویه، عیون اخبارالرضا، ج1 ص 85؛ بحرانی، البرهان فی تفسیرالقرآن، ج1 ص 635). اسقف نجران با دیدن این منظره از اطرافیان خود دربارۀ همراهان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کرد. به او گفتند که مرد همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، داماد و پسرعموی او و پدر نوه های پیامبر است. بانویی که همراه اوست، دخترش فاطمه زهرا(س) و نزدیک ترین و محبوب ترین فرد نسبت به اوست و دو کودکی که پیامبر را همراهی می کنند، نوه های پیامبر، امام حسن و امام حسین علیهما السلام هستند (مفید، الارشاد، ج1، ص168).
اسقف، با مشاهدۀ آن بزرگواران به همراهان خود گفت: من چهره هایی را می بینم که اگر از خدا بخواهند کوهی را نابود کند، خداوند دعایشان را مستجاب خواهد کرد و کوه را از بین خواهد برد. با ایشان مباهله نکنید که هلاکت شما حتمی خواهد بود (بیضاوی، انوار التنزیل، ج2 ص20). نجرانیان پس از انصراف از مباهله، به ناچار پیشنهاد پرداخت مالیات به دولت اسلامی را پذیرفتند و نزد قوم خود بازگشتند (طباطبایی، المیزان، ج، 3ص 232).
نتایج کلامی حاصل از نزول آیۀ مباهله
امیرمؤمنان علیه السلام در احتجاج با مخالفان خود، در سال های پس از رحلت پیامبر اکرم، به این ماجرا استناد فرموده و آن را دلیل حقانیت خود در وصایت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم معرفی کرده است (طبری آملی کبیر، محمدبن جریر بن رستم، المسترشد فی إمامة علیّ بن أبی طالب علیه السلام، ص: 354 و 355؛ صدوق، الخصال؛ ج 2؛ ص576). امامان شیعه علیهم السلام نیز با استناد به اطلاق لفظ «ابنائنا» در این آیۀ شریفه به امام حسن و امام حسین علیهما السلام، این شرافت را در نسل فرزندان امام حسین علیه السلام ساری و جاری دانسته اند و به همین اعتبار، خود را فرزندان پیامبر معرفی کرده اند (طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص392).
در برخی روایات دیگر، اهل بیت علیهم السلام، همراهی امیرمؤمنان با پیامبر در جریان مباهله و به عنوان نفس آن حضرت را بالاترین فضیلت امام علی ذکر کرده اند که قرآن نیز به آن اشاره کرده است (سید مرتضی، الفصول المختاره، ص38). متکلمان شیعی به تبعیت از آن حضرت از دیرباز، ازآن رو که پیامبر، امام علی علیه السلام را به عنوان نفس خود به کارزار مباهله برده است، ایشان را تنها فرد شایسته برای جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دانسته اند (بهبهانی، مصباح الهدایه، ص193). صحابۀ پیامبر نیز این ماجرا را دلیلی بر فضیلت و والایی مقام امیرالمؤمنین علیه السلام می دانستند و به خاطر همین ماجرا، از هم آوایی با معاویه در لعن و نفرین آن حضرت خودداری کردند (مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج7 ص120؛ ترمذی، سنن الترمذی، ج5 ص302).
نتایج
1) پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای اثبات حقانیت خود در مقابل گروه هایی نظیر نصرانیان نجران که به تقابل فکری با حضرتش برخاسته بودند، مسیر گفت وگو و استدلال را بر مسیر اجبار و تهدید ترجیح داد.
2) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هنر خوب شنیدن را در تقابل با نجرانیان به کار بست و اجازه داد تا آنان سخنان خود را در مسجد پیامبر و در حضور مسلمانان دیگر مطرح کنند و سپس به کلام آنان پاسخ داد. چنین رویکردی باعث شد تمام جامعه به استدلال های طرفین در گفت وگو پی ببرند و جایی برای طرح ادعاهای دروغین بعدی باقی نماند.
3) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به نجرانیان، یعنی مخالفان فکری خود، اجازه داد تا در مسجد آن حضرت که از مقدس ترین اماکن مسلمانان در آن روز بود و هنوز هم همین شأن را داراست، نماز بگزارند و مناسک دینی خود را اجرا کنند. هرچند این مناسک موردتأیید پیامبر و اسلام نبود.
4) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با احترام از مقدسات مسیحیان نجران یاد کرد؛ درعین حال سخن باطل آنان درمورد عیسی علیه السلام را نپذیرفت و با استدلال و منطق، سخنان باطل آنان را رد کرد.
5) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با پیشنهاد مباهله و بردن عزیزترین و نزدیک ترین افراد به خود که درعین حال پاک ترین افراد جامعۀ اسلامی نیز بودند حجت را بر مخالفان فکری خود تمام کرد. پیامبر آن چنان به حقانیت خود ایمان داشت که می دانست درصورت انجام مباهله، نصرت الهی او را دربر خواهد گرفت. درعین حال مخالفان پیامبر با دیدن چنین صحنه ای از انجام مباهله سرباز زدند و به فکر سازش با پیامبر افتادند.
6) بعد از روشن شدن حقیقت و عدم پذیرش آن ازسوی برخی از نجرانیان، پیامبر راه پرداخت جزیه و مالیات اضافی به جامعۀ اسلامی را به نجرانیان پیشنهاد داد و آنان این راه حل را پذیرفتند.
7) رویکرد پیامبر در اوج قدرت سیاسی و اجتماعی با مخالفان فکری خود یعنی مسیحیان نجران، برای حاکمان سیاسی و اجتماعی مسلمان در روزگار حاضر درس آموز است. در برخورد با بهائیان به عنوان مخالفان فکری اسلام و کسانی که دورۀ اسلام را پایان یافته تلقی می کنند، رفتار منطقی و اخلاقی و درعین حال محکم و قاطع پیامبر با مسیحیان نجران، الگوی مناسبی است که باید بیش از گذشته مورد توجه قرار گیرد.
منابع
1- قرآن کریم.
2- ابن بابویه محمدبن علی، عیون اخبارالرضا، 1378ق، تهران: نشر جهان
3- ابن بابویه محمدبن علی، الخصال، 1362ش، قم: انتشارات جامعه مدرسین.
4- ابن شهرآشوب مازندرانی، مناقب آل ابی طالب، 1379 ق، قم: علامه.
5- ابن طاووس علی بن موسی، اقبال بالاعمال الحسنه، 1376 ش، قم: دفتر تبلیغات اسلامی.
6- ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، 1415 ق، بیروت: دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع.
7- ابن کثیر، السیرة النبویه، 1395 ق، بیروت، دار المعرفة للطباعة و النشر و التوزیع.
8- ابن منظور محمدبن مکرم، لسان العرب، 1414 ق، بیروت: دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع- دارصادر.
9- ابن هشام، السیرة النبویة، 1383 ق، قاهره: مکتبه محمد علی صبیح و اولاده.
10- اربلی علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفةالائمه، 1381 ق، تبریز: بنی هاشمی.
11- الذهبی، تاریخ الاسلام، 1407 ق، لبنان: دارالکتاب العربی.
12- الشنقیطی، اضواءالبیان، 1415 ق، بیروت: دارالفکر للطباعة و النشر.
13 -بحرانی سیدهاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیرالقرآن، 1374ش، قم: مؤسسه بعثه.
14- بهبهانی سیدعلی، مصباح الهدایه فی اثبات الولایه، 1418، قم: سلمان فارسی.
15- بیضاوی عبدالله بن عمر، انوارالتنزیل و اسرارالتأویل، بیروت: دار احیاءالتراث العربی.
16- الترمذی، سنن الترمذی، 1403ق، بیروت: دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع.
17- ثعلبی احمدبن محمد، الکشف و البیان، 1422، بیروت: دار احیاءالتراث العربی.
18- حسکانی عبیدالله بن عبدالله، شواهدالتنزیل لقواعدالتفضیل، 1357ش، تهران: وزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامی، مؤسسة الطبع و النشر.
19- حلبی، السیرة الحلبیه، 1400ق، بیروت: دارالمعرفه.
20- زمخشری محمودبن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل، 1407ق، بیروت: دارالکتاب العربی.
21- سبحانی تبریزی جعفر، فروغ ابدیت، 1385ش، قم: بوستان کتاب قم (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم).
22 - سید مرتضی، الفصول المختاره، 1414ق، بیروت: دارالمفید للطباعة والنشر و التوزیع.
23- سیوطی جلال الدین، الدرالمنثور، بی تا، بیروت: دارالمعرفة للطباعة و النشر.
24- طباطبایی محمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، 1390 ق، لبنان: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
25 - طبرسی فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، 1372 ش، تهران: ناصرخسرو.
26- طبرسی احمدبن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، 1403 ق، مشهد: نشر مرتضی.
27- طبری محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیرالقرآن، 1412 ق، بیروت: دارالمعرفه.
28- طبری محمدبن جریر، المسترشد فی إمامة علیّ بن أبی طالب علیه السلام، 1415ق، قم: کوشانپور.
29- طوسی محمدبن حسن، التبیان فی تفسیرالقرآن، 1389ق، بیروت: داراحیاء التراث العربی.
30- عبدالکریم خلیل، مجتمع یثرب، 1997، قاهره: سینا للنشر.
31- فراهیدی خلیل بن احمد، کتاب العین، 1409 ق، قم: نشر هجرت.
32- قمی علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، 1404 ق، قم: دارالکتاب.
33- کوفی فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، 1410ق، تهران: وزارة الإرشاد الإسلامی، مؤسسة الطبع و النشر.
34- مجلسی محمدباقر، بحارالانوار، 1403ق، بیروت: دار احیاءالتراث العربی.
35- مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، بی تا، بیروت: دارالفکر.
36- مفید محمدبن محمد، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، 1413ق، قم: کنگرۀ شیخ مفید.
37- مقاتل بن سلیمان، شحاته عبدالله محمود، تفسیر، 1423ق، بیروت: دار احیاءالتراث العربی.