برترین ها: جودی گارلند (Judy Garland)، بازیگر و خواننده، ستارۀ بسیاری از فیلم های موزیکال کلاسیک بود و به خاطر استعداد سرشار و زندگی آشفته اش شهرت داشت.
وی با نام فرانسیس اثل گام در 10 ژوئن 1922، در گرند رپیدز مینه سوتا به دنیا آمد. والدین او در کار نمایش های واریته بودند، بنابراین او کار نمایشی خود را خیلی زود و در کودکی آغاز کرد. جودی که کوچکترین دختر خانواده بود، به "بیبی گام" معروف بود و در اولین اجرای عمومی خود، در 2.5 سالگی، ترانۀ Jingle Bells را خواند. خیلی زود به همراه دو خواهر بزرگترش، سوزی و جیمی، در گروه خواهران گام به اجرا پرداخت. خانوادۀ گام در سال 1926 به کالیفرنیا نقل مکان کرد و جودی و خواهرانش در آن شهر بازیگری و رقص آموختند. نمایش های بسیاری را بازی کردند که مادرشان برایشان تنظیم می کرد. در سال های پایانی 1920، خواهران گام در چند فیلم کوتاه نیز ظاهر شدند. آنها در نمایشگاه جهانی شیکاگو در سال 1934، نام خود را به خواهران گارلند تغییر دادند.
آنها در حالی که به همراه مادرشان اثل سفر می کردند، در تئاتری از جرج جسل کمدین بازی گردند که گویا پیشنهاد تغییر نامشان نیز از سوی او بود. گارلند اسم مستعار جودی را که بالغ تر و پر جنب و جوش تر بود، جانشین بیبی کرد. سال بعد، با امضای قراردادی با کمپانی ام جی ام (مترو گلدوین میر) در 13 سالگی به هنرمندی مستقل تبدیل شد. در ماه نوامبر، در یک پخش رادیویی، گارلند برای اولین بار آهنگ Zing! Went the Strings of My Heart را اجرا کرد. کمی بعد از پخش این برنامه بود که فرانک، پدر گارنر، از بیماری مننژیت ستون فقرات درگذشت.
گارلند، با وجود اندوه بزرگ از دست دادن پدر، راه خود را به سوی ستاره شدن در سینما ادامه داد. یکی از نخستین فیلم های او "نمایش فوتبال" (1936) بود. گارلند در ادامه با دوستش میکی رونی در فیلم "عشق اندی هاردی را می یابد" (1938) همبازی شد. این دو به زوجی محبوب تبدیل شدند و از آن پس در چند فیلم دیگر از مجموعۀ "اندی هاردی" هم بازی شدند.
گارلند نه تنها زیاد کار می کرد، بلکه از سوی استودیو نیز در مورد ظاهر و وزنش تحت فشار بود. آنها به او آمفتامین می دادند تا میزان انرژی اش بالا رود و وزنش کنترل شود. متأسفانه گارلند خیلی زود به داروهایش وابسته شد و از سوی دیگر به دارویی برای خوابیدن هم نیاز پیدا کرد. مشکلات مربوط به مصرف دارو در تمام دوران فعالیتش او را به ستوه آورده بود.
در سال 1939، یکی از بزرگ ترین موفقیت های سینمایی خود را با فیلم "جادوگر شهر آز" به دست آورد؛ فیلمی که استعداد آوازه خوانی و توانایی های بازیگری او را همزمان به نمایش گذاشت. او برای نقش آفرینی به عنوان دوروتی، دختری از کانزاس که به شهر آز منتقل می شود، جایزۀ ویژۀ آکادمی را دریافت کرد. او به زودی در چند موزیکال دیگر، از جمله "شروع کنید به نواختن" (1940)، "بچه ها در برادوی" (1942) با میکی رونی و "برای من و عشقم" (1943) به همراه جین کلی، بازی کرد.
گارلند برای اولین بار در 19 سالگی ازدواج کرد. اما زندگی او با دیوید رُز بسیار کوتاه بود. در صحنۀ فیلم "مرا در سنت لوئیس ملاقات کن" (1944)، یکی دیگر از مشهورترین فیلم های گارلند، با وینسنت مینلی کارگردان آشنا شد. وی در سال 1945 رسماً از دیوید رز طلاق گرفت و خیلی زود با مینلی ازدواج کرد. آنها در 1964 صاحب یک دختر، لیزا، شدند. متأسفانه ازدواج دوم گارلند فقط کمی بیشتر از ازدواج اولش طول کشید. او و مینلی تا سال 1949 با هم زندگی کردند و در 1952 رسماً طلاق گرفتند.
در همین زمان ها بود که گارلند کم کم از نظر عاطفی در هم شکست. شاید او به خاطر آن همه سال کار مداوم و مصرف آن همه دارو برای روی پا ماندن خسته شده بود. رفته رفته به قابل اعتماد نبودن و بی ثباتی معروف شد. در سال 1950، ام جی ام او را از قراردادش کنار گذاشت.
در سال 1951، به کمک سید لافت تهیه کننده، شروع به احیای حرفۀ خود کرد. او در نمایش خودش در برادوی بازی کرد که جمعیت زیادی را برای تماشا به آنجا کشاند و اجرای آن بیشتر از 20 هفته طول کشید. نقدها علاوه بر این که بر صدای قدرتمند و رسای او تأکید کردند، ثابت کردند که گارلند هنرمندی است که خود را وقف هنرش می کند و به این ترتیب به محو شدن داستان های منفی در مورد او کمک کردند. او برای اجرای این نمایش و به پاس خدمت به نمایش واریته، در سال 1952 جایزۀ ویژۀ تونی را دریافت کرد.
گارلند در 1952 با لافت ازدواج کرد که بنا به برخی گزارش ها رابطه ای پر آشوب بود. آنها صاحب دو فرزند شدند: لورا و جویی. با وجود مشکلات شخصی آن دو، لافت تأثیر خوبی در حرفۀ او داشت و در پیاده سازی یکی از بزرگ ترین فیلم های وی سودمند بود. گارلند در فیلم "ستاره ای متولد می شود" (1954)، با بازی در مقابل جیمز میسون، در نقش زنی که به قیمت عشق ستاره می شود، عملکردی چشمگیر از خود نشان داد. اجرای ترانۀ The Man That Got Away یکی از بهترین اجرا های او در فیلم ها است. وی برای این فیلم نامزد دریافت اسکار شد.
در سال های 1960، گارلند وقت خود را بیشتر به خوانندگی گذراند تا بازی در فیلم ها، با این حال تا یک نامزدی دیگر برای جایزۀ اسکار پیش رفت. او در "محاکمه در نورمبرگ" (1961) نقش زنی را بازی کرد که از سوی نازی ها مورد بدرفتاری قرار می گیرد. همان سال، گارلند برای آلبوم Judy at Carnegie Hall دو جایزۀ گرمی بهترین اجرای تک نفره و بهترین آلبوم را به دست آورد. با این که او خوانندۀ موفقی بود، این ها تنها جایزه های گرمی بودند که او دریافت کرد.
او بازی در تلویزیون را نیز امتحان کرد. وی از 1963 تا 1964 در "نمایش جودی گارلند" بازی کرد. این برنامه در طی پخش کوتاه مدت خود تغییرات بسیاری پیدا کرد، اما قوی ترین لحظه های آن متعلق به آوازهای گارلند بود. دو دختر او، لورنا لافت و لیزا مینلی و همچنین میکی رونی در این نمایش ظاهر شدند. در سال 1964، برای این نمایش، نامزد دریافت جایزۀ امی به خاطر اجرای عالی در نمایش واریته یا برنامۀ موزیکال شد.
با این که برنامه های تلویزیونی گارلند به پایان رسیده بود، از او همچنان دعوت می شد که در دور دنیا به اجرای برنامه بپردازد. اما زندگی شخصی او مثل همیشه آشفته بود. بعد از جدایی های بسیار، در سال 1965 بعد از نزاعی تلخ بر سر حضانت فرزندان، از لافت طلاق گرفت. او به سرعت ازدواج کرد و این بار با مارک هرون بازیگر پیمان زناشویی بست. این پیوند تنها چند ماه دوام آورد و در 1967 رسماً از او طلاق گرفت. در همان سال، با نمایش "در خانه در کاخ"، بازگشتی تحسین برانگیز به تئاتر داشت.
سال بعد، به لندن رفت. وی در آن زمان دچار مشکلات شخصی و مالی بود. در زمان اجرای برنامه در کلوب شبانه ای در لندن، روی صحنه علناً وضعیت خوبی نداشت. مدتی بعد با رهبر گروه سابق و مدیر باشگاه، میکی دینز، ازدواج کرد. چند ماه بعد، در 22 ژوئن 1969، جودی گارلند، بنا به گزارش ها به علت مصرف تصادفی بیش از حد دارو، در لندن درگذشت.
حقایقی در مورد جودی گارلند که شاید ندانید:
1. به گفتۀ مل تورمه، خوانندۀ آمریکایی، گارلند حافظه ای بسیار قوی داشت. می توانست با یک بار دیدن یک قطعۀ موسیقی، تمام آن را به خاطر بسپارد.
2. در سال 1997، 28 سال پس از مرگش، جایزۀ یک عمر دستاورد گرمی به وی اهدا شد.
3. در سال 1998، آلبوم Judy at Carnegie Hall به تالار مشاهیر گرمی راه یافت.
4. بازیگر مورد علاقۀ وی رابرت دونات بود که معروف ترین کارش بازی در نقش اول فیلم "خداحافظ آقای چیپس" (1939)است.
5. او ، با اشاره به مشکلات مالی و سلامت خود که نتیجۀ ماهیت حرفۀ سرگرمی سازی بود، فرزندانش را از ورود به کسب و کار نمایش منع می کرد. با این حال، دو دخترش، لیزا مینلی و لورنا لافت هر دو به این راه رفتند.
6. مجلۀ اینترتینمنت ویکلی او را در جایگاه بیست و سوم بزرگ ترین ستاره های سینما در تمام زمان ها قرار داد.
7. نرسیدن اسکار به گارلند برای فیلم "ستاره ای متولد می شود" (1954)، از سوی گروچو مارکس "بزرگ ترین دزدی بعد از سرقت بزرگ برینکس" (سرقت از ساختمان برینکس در 1950) نامیده شد. گارلند به قدری
دلشکسته شد که هرگز به درستی التیام نیافت و این موضوع از آن زمان مورد مناقشه باقی ماند.
8. گونه ای خاص از گل رز به نام او نامگذاری شده است. این گونه دارای گلبرگ های زرد (گارلند عاشق رز زرد بود) هستند که نوک آنها به رنگ قرمز روشن است.
9. او بیشتر عمر خود دچار مشکلات وزنی بود. نوسانات شدید در وزن او بر ادامۀ فیلم های او اثر می گذاشت، این مسأله در فیلم های "کلمات و موسیقی" (1948) و "نمایش های تابستانی" (1950) دیده می شود.
10. انستیتوی فیلم آمریکا او را هشتمین بازیگر زن از فهرست 50 نفرۀ بزرگ ترین اسطوره های سینما نامید.
11. نقش آفرینی او در "جادوگر شهر آز" (1939) و "ستاره ای متولد می شود" (1954) از سوی مجلۀ پریمیر به ترتیب در رتبۀ 17 و 72 از فهرست 100 گانۀ برترین اجرا های تمام زمان ها قرار گرفت.
12. در جریان اولین ازدواجش با دیوید رُز، لوئیس بی میر، رئیس استودیوی ام جی ام او را مجبور به سقط جنین کرد، زیرا می ترسید بارداری او به تصویر دختر خوبی که از گارلند در سینما ساخته شده بود، لطمه بزند. آسیب
حاصل از این رویداد در تمام زندگی گارلند با او باقی ماند.
13. بر اساس زندگینامۀ پخش شده از او در شبکۀ A&E، در نوجوانی تهیه کنندگان او را وادار کردند برای تهیۀ نسخۀ دارو ها نزد شش دکتر مختلف برود، به طوری که هیچ یک از پزشکان از وجود 5 دکتر دیگر چیزی نداند. این کار به اعتیاد او به دارو ها منجر شد.
14. به گفتۀ جون آلیسون در زندگینامۀ او، گارلند آرزو داشت در تابوت سفید تشییع شود. اما از آنجا که تابوت سفیدی وجود نداشت، خدمات مراسم تشییع جنازه تابوتی را به رنگ سفید نقاشی کرد. او همچنین آرزو داشت همه چیز در مراسم به رنگ زرد و سفید باشد، و همینطور هم شد.
نقل قول های مشهور جودی گارلند:
- «من در 12 سالگی روی قطعه زمینی در مترو گلدوین مه یر زاده شدم.»
- «همیشه یک نسخۀ درجۀ یک از خودتان باشید، به جای این که نسخۀ درجۀ دو از دیگری باشید.»
- «بدون پول می توانم زندگی کنم، اما بدون عشق نه.»
- «مرگ خیال ها چقدر عجیب است، انگار فرزندت را از دست می دهی.»
- ما یک سال کامل را پیش رو داریم. آیا شگفت انگیز نخواهد بود اگر بتوانیم کمی با هم مهربان تر باشیم و کمی بیشتر عشق بورزیم، کمی یکدل تر باشیم؛ شاید، سال بعد همین موقع، بیشتر از هم خوشمان بیاید.»
- «[ام جی ام] مار ار مجبور می کرد روز ها و شب ها کار کنیم. به ما قرص های نیرو زا می داد تا بتوانیم مدت ها بعد از خستگی، سر پا بمانیم. بعد ما را به بیمارستان استودیو می بردند و با قرص خواب بی هوشمان می کردند ... بعد از چهار ساعت بیدارمان می کردند و دوباره قرص نیرو زا می داند تا بتوانیم 72 ساعت دیگر یک نفس کار کنیم. کم کم احساس کردم یک اسباب بازی بادی هستم.»
- «هالیوود مکان عجیبی است، اگر مشکل داشته باشید، همه فکر می کنند این مشکل واگیر دار است.»
- «به خاطر احساسی که به Over the Rainbow دارم، بخشی از زندگی ام شده است. این ترانه نماد تمام رویاها و آرزو های من است تا حدی که مطمئنم به همین دلیل است که مردم وقتی آن را می شنوند اشک به چشمانشان می آید.»
- «[دربارۀ دخترش لیزا مینلی] فکر می کنم از زمان جنینی تصمیم داشت وارد حرفۀ نمایش شود، بیش از حد لگد می زد.»
- «[طی دوران کوتاهی که یکی از بازیگران درۀ عروسک ها (1967) معرفی شده بود] در حالی که عوامل صحنه هنوز دکور را نساخته بودند، مطبوعات مرا از آن خارج کردند.»
- «من زنی هستم که می خواهد دستانش را باز کند و 40 میلیون نفر را در آغوش بگیرد.»
- «اگر من یک اسطوره ام، چرا این قدر تنها هستم؟»
- «پشت هر ابری یک ابر دیگر است.»
- «[دربارۀ 27 برداشت در طول 3 روز اجرای ترانۀ The Man That Got Away] من سعی می کردم مسئولان برق و فیلمبردار ها و دیگران را مجبور کنم واکنش نشان دهند. تنها زمانی که آنها احساسی از خود بروز می دادند،
فرض را بر این می گذاشتم که ترانه برانگیزنده است.»
- «من همیشه جادوگر شهر آز را خیلی جدی گرفته ام. من به ماجرای رنگین کمان ایمان دارم و در تمام زندگی ام تلاش کرده ام از آن عبور کنم.»
- «ما وقت گرانبهای خود را با رویاهایی هدر می دهیم که از تخیل زاده می شوند، با وهم تغذیه می شوند و به دست واقعیت کشته می شوند.»
- «بزرگ ترین گنج ها همان هایی هستند که با چشم دیده نمی شوند اما در قلب احساس می گردند.»
- «زندگی و حرفۀ من مثل ترن هوایی بوده؛ یا در اوج موفقیت بوده ام یا در قعر شکست.»