خاندان سید رضی

خاندان سید رضی یکی از خاندان های بزرگ علمی و دینی و پارسای شیعه امامیه وابسته به دودمان پاک پیغمبر و سلاله امیر المؤمنین و فاطمه زهرا بانوی بانوان جهان صلوات اللّه علیهم أجمعین است

خاندان سید رضی

خاندان سید رضی یکی از خاندان های بزرگ علمی و دینی و پارسای شیعه امامیه وابسته به دودمان پاک پیغمبر و سلاله امیر المؤمنین و فاطمه زهرا بانوی بانوان جهان صلوات اللّه علیهم أجمعین است. در خانواده او مردان و زنان دانشمند و بزرگوار بلند آوازه زیاد بوده اند. با این که او در نیمه دوم قرن چهارم هجری می زیسته مع الوصف از جانب پدر با پنج واسطه به حضرت موسی بن جعفر امام هفتم علیهما السلام نسبت می رساند. بدین گونه: «محمد بن حسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم مجاب فرزند بزرگوار امام موسی کاظم علیه السلام. او از جانب مادر نیز علوی است و مانند پدر به حضرت امام حسین (ع) منتهی می گردد. در حقیقت او از طرف پدر و مادر «حسینی» است. مادر وی فاطمه نواده ناصر کبیر است که با چهار واسطه به حضرت امام زین العابدین علیه السلام نسبت می رساند.

در باره نسب ناصر کبیر نظرها و روایات مختلف است. سید مرتضی برادر بزرگ سید رضی که خواهیم شناخت در مقدمه کتاب «ناصریات» که شرح کتاب صد مسئله جدش ناصر کبیر است، می نویسد: «او جد مادری من است. مادرم فاطمه دختر ابو محمد حسین بن احمد بن حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام است» بنا بر این ما نظر سید مرتضی را مقدم بر سایر نظرها و نقل ها می دانیم.

در باره نسب پدری وی هم گاهی در کتب تراجم کم و زیادی دیده می شود که باید در آینده متوجه آن بود. به طور خلاصه نیاکان سید رضی یا به تعبیر نویسندگان عرب زبان و مورخان «شریف رضی» از جانب پدر و مادر همانست که گفته شد. به توضیح یکی از نویسندگان معاصر هم توجه کنید که در سال 1318 شمسی در این باره تحقیق نموده و می نویسد: «بیشتر ارباب تراجم که کتابهای ایشان در دسترس نگارنده است، نسب شریف رضی را چنانکه نام برده شد ضبط کرده اند، مگر قاضی نور الله شوشتری در «مجالس المؤمنین» و شیخ یوسف بحرانی در لؤلؤة البحرین و مقدس کاظمی در «مشترکات» رجال که محمد بن موسی را از میان سلسله بیرون برده اند، و دور نیست که سهو قلم خود مؤلفین باشد. نه این که بازرسی کامل نموده و دانسته آن را از وسط سلسله بیرون برده اند.

لکن ابن خلّکان با همه مهارتی که در فن نسب شناسی و تاریخ رجال داشته تعجب است که پدر شریف رضی را به نام ذکر ننموده و به کنیت و لقب او اکتفا کرده است، و آن گاه گوید: «فرزند زین العابدین علی» و این گونه نسب نگاری میان نسّابین و ارباب تراجم معهود نیست، و از مثل ابن خلّکان که گاهی تا بیست پشت نسب اشخاص را بالا برده بسی شگفت آور است.[1] باری شریف رضی به پنج واسطه به امام هفتم موسی بن جعفر می رسد. بدین سبب او را «موسوی» خوانند، و این پنج تن نیز که واسطه عقدند از اعاظم سادات و افاخم نجباء و اشراف باشند.

اینست که می بینیم شریف رضی با چنان نسبی که مانند عمود صبح تابان است افتخار همی کند و به ایشان همی بالد. به خصوص وقتی به پیغمبر و امیر المؤمنین، رشته نسب خود را می رساند تو گوئی از فرط شوق وبالش در پوست نمی گنجد که شاخه آن درخت است، و میوه آن شاخ.[2]

طاهر اوحد ذو المناقب پدر سید رضی

ابو احمد حسین بن موسی ملقب به «طاهر اوحد ذو المناقب» پدر سید رضی از مفاخر دودمان پیغمبر و شخصیت بلند قدر عصر و مردی شریف و نجیب و با تدبیر و مورد احترام عام و خاص بود.

ثعالبی [3] مؤلف کتاب مشهور «یتیمة الدهر» که شرح حال شعرا و ادبای عرب زبان معاصر خویش را با طرزی بدیع و ماهرانه نوشته، و خود هم عصر طاهر ذو المناقب بوده است، در شرح حال سید رضی می نویسد: «پدران وی ابو احمد و ابو الحسن محمد بن عمر بن یحیی، در عراق مورد توجه عموم بودند. ابو احمد (پدر سید رضی) مدتها منصب نقابت و رسیدگی به حال سادات دودمان ابو طالب، و همچنین مناصب نظارت دیوان مظالم، و سرپرستی حجاج و زائران خانه خدا را (که همگی از مناصب مهم بود) به عهده داشت، سپس در سال 380 هجری تمامی این مناصب را به فرزندش سید رضی محول کرد. سید رضی نیز در این باره قصیده ای سرود، و به پدرش تهنیت گفت، و از وی قدر دانی کرد.[4]

ابن ابی الحدید معتزلی دانشمند دیگر معروف سنی در گذشته سال 655 یا 656 ه- که به تفصیل از وی سخن خواهیم گفت، و آن مرد بزرگ علم و ادب و تاریخ و کلام را به مناسبت شرحی که بر نهج البلاغه نوشته است خواهیم شناخت، در مقدمه جلد یکم شرح نهج البلاغه ضمن بیوگرافی مؤلف آن سید رضی می نویسد: «پدرش نقیب [5] ابو احمد، در دولت بنی عباس و دولت آل بویه، دارای مقامی بس بزرگ بود، و به «طاهر ذو المناقب» ملقب گردید.

بهاء الدوله دیلمی او را «طاهر اوحد» می خواند (یعنی پاک سرشت یگانه) او پنج بار عهده دار مناصب نقابت طالبیان شد، و در حالی که آن را به عهده داشت، و نابینا شده بود، از دنیا رفت.

ابو احمد در سن 97 سالگی وفات یافت. زیرا ولادتش سنه 304 هجری بود، و در سال 400 درگذشت. سید رضی مدت عمر او را در قصیده ای که در مرثیه اش سرود، آورده است.

نقیب ابو احمد نخست در خانه اش دفن شد، سپس جنازه او را به مشهد امام حسین علیه السلام (کربلا) منتقل ساختند. او میان خلفا و سلاطین آل بویه و امرای حمدانی سوریه و دیگران به قصد حل و فصل قضایای کشوری و میانجی گری، بارها به سفارت رفت.

اقداماتش همیشه موفقیت آمیز، و نقابتش با میمنت، و مردی با مهابت و بزرگ منش بود.

دست به اصلاح کار مشکلی نزد جز این که آن را به انجام رسانید، و با سفارت نیکو، و همت عالی، و حسن تدبیر، و میانجی گریش به آن انتظام بخشید.

عضد الدوله دیلمی که کار او را مهم می دانست، و تحملش را برای خود خطرناک می پنداشت، هنگامی که وارد عراق شد، او را دستگیر ساخت و به قلعه فارس فرستاد. ابو احمد در قلعه فارس زندانی بود تا این که عضد الدوله درگذشت و پسرش شرف الدوله او را آزاد نمود، و با خود به بغداد آورد.[6] در توضیح یک جمله از سخن ابن ابی الحدید باید گفت طاهر ذو المناقب چنانکه گفتیم تمام مناصب خود را به فرزندش سید رضی واگذار کرد، هر چند باز هم آن را به عهده گرفت ولی تا آخر عمر آن را به عهده نداشت، عضد الدوله گذشته از طاهر ذو المناقب، برادرش ابو عبد الله بن موسی، و محمد بن عمر علوی شخصیت بزرگ شیعه در کوفه، و ابو محمد قاضی القضاة بغداد، و ابو نصر خوانشاذ را نیز در همان سال یعنی سنه 369 دستگیر و به قلعه شیراز تبعید و در آنجا زندانی نمود و اموالشان را مصادره کرده.

عضد الدوله پس از پنج سال سلطنت که بر سراسر قلمرو بنی عباس حکم می راند و خلیفه عباسی در دست او بازیچه ای بیش نبود، در سنه 372 با همه اعمال بد و نیکش در سن 47 سالگی در گذشت، و صمصام الدوله پسر وی به جای او نشست.

او نیز تا سال 376 که بر سر کار بود، تبعیدیان را همچنان در بازداشت قلعه شیراز نگاه داشت، و چنانکه از ابن ابی الحدید نقل کردیم در سال مذکور شرف الدوله پسر دیگر عضد الدوله که حکمران کرمان بود، در راه خود به بغداد، پدر سید رضی و سایر تبعیدیان را آزاد کرد و با خود به بغداد آورد، و برادرش صمصام الدوله را عزل و خود به جای او نشست.

ابو الفرج ابن جوزی در آغاز حوادث سال 369 تاریخ خود می نویسد: «از حوادث این سال بازداشت شریف ابو احمد حسین بن موسی موسوی در ماه صفر بود. او را به اتهامی واهی دستگیر ساختند.»[7] باید دانست با این که عضد الدوله شیعه بود- شیعه زیدی یا امامیه- و می باید با بزرگان شیعه مدارا کند، ولی او و سایر سلاطین آل بویه و دیگر سلاطین و خلفا و امرا و پادشاهان و سیاستمداران، مصلحت کار خود را مقدم بر هر امر دیگری دانسته و می دانند از قدیم گفته اند الملک عقیم! مملکت داری همه چیز را در خود هضم می کند! و به قول معروف سیاست پدر و مادر ندارد. وقتی عضد الدوله در گذشت سید رضی قصیده ای غرا در هجران پدر سرود و برای او به شیراز فرستاد. او که نوجوانی چهارده ساله بود چنان در این قصیده غم انگیز از فراق پدر می نالد که خواننده را به حال خود می گریاند، و دست نویسنده را از نگارش آن می لرزاند. سید رضی، پدر عالیقدرش را بسیار دوست می داشت. در مدت هفت سالی که پدرش در زندان شیراز گرفتار بود، در فراق پدر آرامش نداشت، پیوسته می سوخت و می ساخت. چه اشکها که در فراق او از دیدگان فرو نریخت و چه انتظارها که از هجران پدر و سرپرست خود نکشید. تحقیق دکتر زکی مبارک مصری در اینجا جالبست که می گوید او جمعا چهل قصیده در باره پدرش سرود. اولین قصیده او در سن نه سالگی یک سال پیش از بازداشت پدر بود که از قصائد زیبای اوست. قصاید سید رضی در باره پدرش طاهر ذو المناقب به سه دسته تقسیم می شود: دسته اول در مدتی بود که پدرش در تبعید به سر می برد، و از رنج دوری پدر نالیده است. دسته دوم بعد از آزادی پدر و تبریک به او و برگشت دارائی او بود که توسط عضد الدوله مصادره گردید. دسته سوم قصائدی بود که در اعیاد خطاب به پدر عالیقدرش می سرود.

سید رضی در ایامی که متولد شد و در گهواره بود، آشوبی میان دیلمیان و ترک ها در گرفت که بغداد را دچار بزرگترین فجایع ساخت. به خصوص محله کرخ مورد هجوم واقع شد، و بیش از یک هفته در آتش می سوخت، و بسیاری از مردان و زنان در خانه ها و حمام ها طعمه حریق شدند! در این هنگام ابو احمد موسوی پدر سید رضی پیشقدم گردید و عباس بن حسین وزیر بختیار دیلمی را ملاقات کرد، و فجایعی را که در محله کرخ روی داده بود به اطلاع او رسانید و به وی اعتراض کرد. وزیر هم خشمگین شد و او را از منصب نقابت که آن روز بزرگترین منصبی بود که اشراف [8] به عهده داشتند، معزول ساخت.

دو سال بعد از این تاریخ یعنی سال 363 بار دیگر فتنه و آشوبی بین ترک و دیلم در گرفت، خون ها ریخته شد و محله کرخ برای دومین بار دچار حریق گردید. در این گیر و دار نیروی بازدارنده ای که وجود داشت ابو احمد موسوی بود که وزیر بختیار دیلمی او را از نقابت اشراف معزول ساخت.

در گرما گرم جنگهائی که در آن ایام میان بختیار و عضد الدوله دیلمی در گرفته بود، و گروهی طرف این و گروه دیگر جانب آن را داشتند، و مصائب و حوادث دردناک و اسف انگیزی به وجود آورد، ابو احمد موسوی از جانب بختیار که دو سال پیش او را از نقابت اشراف معزول کرده بود سفارت یافت تا در باره موضوعی که عضد الدوله آن را مناسب با مقام پادشاهان نمی دانست. با وی ملاقات و گفتگو کند.

پس از این واقعه بختیار کشته شد، و خلیفه عباسی «المطیع لله» توسط عضد الدوله عزل، و فرزندش «الطایع لله» به جای او نشست. عضد الدوله خود همه کاره بود، و چنان قدرتی یافت که هیچکس پیش از وی به آن نائل نگشت.

گویا در این هنگام عضد الدوله روی سابقه ارتباط ابو احمد با بختیار دیلمی دشمن او، از شخصیت و نفوذ وی بیمناک شد، و همین موجب گردید که او و برادرش ابو عبد اللّه را دستگیر ساخت، و به قلعه فارس تبعید نمود و املاکش را مصادره کرد. به نظر عضد الدوله این کار را بدان جهت معمول داشت، تا عبرتی برای سایر رؤساء باشد.[9] باری پس آزادی طاهر ذو المناقب و بازگشت به بغداد و دیدار خانواده اش، فرزندش برومندش سید رضی که هفده ساله بود طی قصیده غرّائی در تهنیت ورود پدر از جمله می گوید: «این روزی است که دلها به دیدگان شادباش و مبارکباد می گویند.

پدر! تو به شهر بیگانگان رفتی، آری شیر هر جا که رود غریب است. هر چند پنجه مرگ دامان تو را نگرفت، لکن فراق و هجرانی بود که گیریبانها بر آن چاک گردید.

روزگار زمام خود را به تو سپرد و فرمان تو را بپذیرفت، لکن دوست عصیان ورزید و نافرمانی کرد.

تو در وقت رفتن ما را به صبر و شکیب دستور دادی، لکن صبر به سرعتی هر چه تمامتر از منزل دل رخت بر بست و برفت و باز نگردید! دشمنان تو بی خبرند از آن که هرگاه به پیشآمد تو شاد گردند بر عقل خود خندیده و خرد خود را کوتاه گرفته اند، و می دانم خردمند هرگز به این کار شادمان نگردد مگر حسود مغرور که ندانست روزگار بر او دیدبان است و اعمالش را می نگرد.

پدر جان! آمدنت همچون آمدن ابری است بر سرزمین خشکی که تشنه باران باشد[10].» طاهر ذو المناقب مردی بخشنده و بلند نظر بود. به خصوص نسبت به سادات نیازمند مراعات بیشتری داشت. صاحب عمدة الطالب از ابو الحسن عمری دانشمند نسّابه هم عصر او که خواهیم شناخت نقل می کند که گفت: ابو الوفا محمد بن علی بن محمد ملقطه بصری معروف به ابن صوفی نقل می کرد که: ابو القاسم علی بن محمد علوی تهی دست بود، و در آمدش کفاف مخارجش را نمی کرد. ناگزیر برای کسب روزی از بصره خارج شد.

در طی سفر با ابو احمد موسوی برخورد نمود. وقتی ابو احمد قیافه او را دید ناراحت گردید و از حالش جویا شد. او گفت از علویان بصره است و به قصد تأمین روزی ناگزیر به مسافرت شده است. ابو احمد گفت: «تجارت و کسب روزی تو با ملاقات من تأمین است.»[11] باری چنانکه گفتیم طاهر اوحد ذو المناقب (یعنی پاکزاد یگانه دارای افتخارات) در سال 403 در بغداد درگذشت. فرزندش سید رضی و دیگران او را مرثیه گفتند. و نیز ابو العلای معرّی در رثاء او قصیده ای بسیار عالی سرود[12].

ابو العلاء در مرثیه اش خطاب به پدر سید رضی از جمله می گوید:

- دو ستاره در میان ما به یادگار گذاردی که نور آنها.

- در بامداد و شامگاه همچنان می درخشد- دو شخصیت بزرگ که با اوصاف عالی پرورش یافته اند

- و هر دو آراسته به بزرگواری و عفاف می باشند.

- هر دو در فضیلت هموزن هم، و به هنگام بخشش.

- چون باران رحمت می باشند، و دو ماهی هستند که در ظلمت ها تابانند.

- هر دو از عظمت خاص برخوردارند، به طوری که اهل نجد[13] هرگاه- اینان با شیوائی سخن بگویند، در مقابل آنها به چیزی گرفته نمی شوند.

- رضی و مرتضی با هم برابرند، و هر دو- خطوط کلی عظمت و جلالت را منصفانه بین خود تقسیم کرده اند.

مادر دانشمند وی

مادر سید رضی بانوئی علوی و همنام جده اش فاطمه زهرا علیها سلام بوده است. فاطمه مادر سید رضی دختر حسین بن احمد معروف به «داعی صغیر» نقیب طالبیان و نواده ناصر کبیر است که خواهیم شناخت. فاطمه همسر طاهر اوحد ذو المناقب بانوئی بزرگ و بزرگزاد و دانشمند و با فضیلت بوده است. گویند شیخ مفید سر آمد فقهای شیعه، کتاب «احکام النساء» را به خاطر او تألیف کرده است. زیرا در آغاز آن نوشته است: «من از سیده جلیله فاضله ادام اللّه اعزازها اطلاع یافتم که مایل به تدوین کتابیست مشتمل بر همه احکامی که مکلّفین محتاج به آن هستند، و مخصوصا زنان باید از آن آگاه باشند. او ادام اللّه توفیقها علاقه خود را برای تألیف این کتاب به من اطلاع داده است.. .[14].» مورخان نوشته اند، و از جمله ابن ابی الحدید معتزلی در مقدمه شرح نهج البلاغه از دانشمند بزرگ و فقیه مشهور شیعه سید فخار موسوی حلی نقل می کند که شبی شیخ مفید در خواب دید حضرت فاطمه زهرا (ع) دختر گرامی پیغمبر (ص) دست امام حسن و امام حسین کودکان خود را گرفته و به نزد وی آورد و پس از سلام به شیخ، فرمود: این دو، پسران منند، به آنها علم فقه و احکام دینی بیاموز! شیخ مفید پس از بیداری در شگفت ماند که این چه خوابی بود؟ فردای آن شب که شیخ مفید طبق معمول در مسجد «براثا» واقع در محله شیعه نشین بغداد «کرخ» نشست، و شروع به تدریس کرد، ناگهان دید بانوئی با کمال وقار، در حالی که دست دو کودک خود را در دست دارد وارد شد و به شیخ سلام کرد و گفت: من همسر طاهر ذو المناقب هستم، و این دو کودک فرزندان منند، آنها را نزد شما آورده ام تا علم فقه و احکام دینی را به آنها بیاموزی! شیخ بزرگوار و مرجع عالیقدر شیعه از آن خواب و این تعبیر در شگفت ماند و در دم گریست. سپس به احترام آن بانوی با وقار و دو کودک پاک سرشت او از جای برخاست. و به مادرشان سلام کرد، و خواب جالب خود را برای آنها نقل نمود. آن گاه با کمال اشتیاق و صفا و اخلاص، تعلیم و تربیت آنها را به عهده گرفت، و در ارتقای آنان به مدارج عالی علمی و عملی همت گماشت، تا آن که هر دو برادر از نوابغ بزرگ روزگار و علمای نامدار عصر به شمار آمدند[15].» آن دو کودک علی (سید مرتضی) و محمد (سید رضی) فرزندان پاک سرشت طاهر ذو المناقب بودند، که توسط مادرشان «فاطمه» نواده ناصر کبیر به شیخ مفید معرفی شدند، تا شیخ آنها را به شاگردی بپذیرد و فقه و احکام دین به آنها بیاموزد راستی چه خوابی و چه حادثه ای، و چه نتیجه ای، و چه اشخاصی، و به نقل از چه کسانی؟! باید به خاطر داشت که فاطمه مادر بزرگزاد سید رضی خود بانوی علوی نژاد، و از سلاله حضرت فاطمه زهرا و همنام جده عالی مقام خود بوده است، که این معنی نیز لطف دیگری به این داستان جالب و کم نظیر می دهد.

چنانکه قبلا گفتیم پدر سید رضی در سال 369 هجری که رضی دهساله بود، به دستور عضد الدوله دیلمی دستگیر و به فارس تبعید شد. و تا سال 376 یعنی هفت سال در تبعید و دور از وطن و زن و فرزندانش به سر برد، و گفتیم که تمام دارائی وی هم مصادره شد.

از شواهد و قرائن پیداست که آوردن سید مرتضی و رضی توسط مادرشان فاطمه نواده ناصر کبیر به نزد اعلم و علمای شیعه برای آموختن علم فقه و احکام دین، پس از این تاریخ روی داده که شوهر این بانو در تبعید به سر می برده، و سرپرستی نداشته، و از هستی هم ساقط شده بود.

زیرا اولا علم فقه را معمولا بعد از طی مقدمات صرف و نحو و آموزش قرآن مجید و علم قرائت و دیگر علوم مقدماتی می خوانند، ثانیا تصریح شده که آنها کودک بوده اند، و ثالثا اگر پدر آنها شخصیت بلند آوازه عصر، طاهر ذو المناقب در بغداد می بود لزومی نداشت که مادر آنها بچه ها را نزد مرجع عصر بیاورد تا به آنها علم فقه بیاموزد. در این هفت سال دوری شوهر و ایام تهی دستی آن خاندان با مکنت، فاطمه مادر دانشمند و فاضله و با کفایت سید رضی، او و برادرش را برای تکمیل علوم دینی و نیل به کمال معنوی و طی مدارج ترقی و تعالی، در کنف حمایت خود گرفت، و از همین جا ارزش چنین مادری، و شخصیت بزرگ فاطمه نواده ناصر کبیر که خواهیم شناخت، و همسر طاهر ذو المناقب که شناختیم، و بانوئی که مثالی برای خواب جده و همنام خود فاطمه زهرا دختر والا گهر پیغمبر بوده است، به خوبی آشکار می گردد.

مادری که فرزندانی همچون سید مرتضی که خواهیم شناخت، و سید رضی که می شناسیم، زائید و پرورانید، تا در آینده خدمت گزاران صمیمی اسلام و آئین پاک تشیع، یعنی دین و مذهب جد بزرگوارش پیغمبر و علی علیهما السلام باشند، که چنین هم شدند.

هنگامی که این بانوی با فضیلت وفات یافت، فرزند نابغه اش سید رضی مرثیه ای برای او گفت که این شعر تاریخی معروف از آنست:

لو کان مثلک کل ام برّة

غنی البنون بها عن الآباء

یعنی: اگر همه مادران مانند تو نیکوکار بودند، فرزندان از داشتن و بالیدن به پدران بی نیاز می شدند! برای آگاهی بیشتر از شخصیت کم نظیر این بانوی عالیقدر علوی و صفات برجسته و ملکات فاضله و تقوا و پارسائی و دینداری او مناسب می دانم که ترجمه کامل مرثیه سید رضی را از نوشته یکی از نویسندگان روحانی معاصر بیاوریم:

«از مرثیتی که شریفی رضی نظم کرده پیداست تا چه اندازه مقام داشته است. مرثیت، چنانکه انبوه مردم تصور کرده اند که نوحه گری است، نیست، بلکه مرثیت ذکر مدایح فقید است و نام بردن فضایلش و چون شریف رضی از محاسن اخلاق و محامد صفات آن زن ذکری کرده بهتر اینست که به تفاریق پارسی کنم. می گوید:

مادر! تو عمرت را به عفاف و زهد به پایان بردی، و بدین وسیلت بارهای سنگین سفر آخرت را از دوش بر زمین نهادی، و در روزهای گرمی که آفتاب شعله های آتشبار داشت روزه گرفتی، و در شبهای بلند برای عبادت و بندگی به پا خواستی. زیان کار نیست آن کس که زندگانی جاوید بهشت را به زندگی تلخ و ناگوار این جهان خریداری کند.

هر گاه تمام مادران مانند تو نیکوکار و ستوده رفتار باشند، پسران از بالیدن به پدران بی نیاز گردند.

چگونه در فراق تو دلم را آرامش و قرار بخشم با آن که هر لحظه آثار فضائل جاویدت در برابر چشمم مجسم است؟! به کارهای نیکوی تو می نگرم، دیدگانم روشنی می گیرد، و همین چشم روشنیها بیشتر اشکم را روان می گرداند!

آری آن کس که نامش در شمار شایسته کاران و نیکوکاران باشد، نمرده است و زنده همیشگی است.

خلایق همه گواه اویند، به دلیل فرزندان نجیبی که زائیده است.

نامی نیکو برای ما اندوختی، و نیکنامی بهترین اندوخته است که پدران و مادران برای پسر گذارند.» «باری فاطمه در ماه ذی الحجه از سال 385 ه- از دنیا رفت، و از عمر شریف رضی در آن وقت بیست و شش سال گذشته بود.»[16]

ناصر کبیر جد مادری او

ناصر حق یا ناصر کبیر جد مادری سید رضی و سید مرتضی از مفاخر دودمان پیغمبر، و از قهرمانان بزرگ اسلام و تشیع، مرد علم و شمشیر بوده است. او از سرداران پسر عمویش محمد بن زید علوی معروف به داعی کبیر است، که در سال 250 ه- مازندران را فتح کرد و حکومت سلسله علویان را در آن سرزمین مستقر ساخت. ناصر کبیر از دانشمندان بزرگ ه شمار می رفت و در جنگها و جهاد با کفار نیز شرکت داشت.

مورخین و بعضی از ارباب انساب، نسب او را اشتباه نوشته اند، صحیح آن را نواده اش سید مرتضی در اول کتاب «ناصریات» و معاصرش «نجاشی» در رجال و دانشمند معروف عامه ابن ابی الحدید معتزلی در مقدمه شرح نهج البلاغه آورده است، و به طور قطع دو نفر اخیر هم از سید مرتضی گرفته اند. سید مرتضی می گوید: «مادرم فاطمه دختر ابو محمد حسین ناصر بن ابی الحسین احمد بن ابی محمد حسن ناصر کبیر فرمانروای دیلم بن علی بن حسین بن عمر اشرف بن علی بن الحسین بن علی ابن ابی طالب علیه السلام است.» سپس در باره یک یک آنها توضیح داده و می نویسد: «این نسبی است ریشه دار در فضل و نجابت و سروری. امّا حسین بن احمد (ناصر صغیر پدر مادرش) من او را دیده ام و با وی معاشرت داشتم. وفاتش در بغداد به سال 368 ه- اتفاق افتاد. او مردی خیراندیش، با فضل، دیندار، نیک سیرت، خوش نیت، خوش رفتار و بزرگوار بود. به روزگار معز الدوله دیلمی با عظمت و جلالت می زیست. او در سال 362 که پدرم از منصب نقابت معزول شد، در بغداد عهده دار آن گردید. احمد بن الحسن پدر او سر لشکر پدرش (ناصر کبیر) بود. دارای فضل و شجاعت و نجابت و مقامات مشهوری است که اگر بگویم به درازا می کشد.

و اما ابو محمد ناصر کبیر که نامش حسن بن علی است، مقام وی در دانش و زهد و فقه از آفتاب درخشان روشن تر است. اوست که اسلام را در میان دیلمیان رواج داد تا جائی که پس از گمراهی را به راه راست هدایت یافتند، و از نادانی برگشتند. خصوصیات زندگی شکوفان او بیش از آنست که به شمار آید، و آشکارتر از آنست که پوشیده بماند. کسانی که خواستار آنند از مظان آن به دست آورند. اما علی بن الحسین (پدر وی) او نیز دانشمندی فاضل بود. حسین بن علی (پدر این دانشمند) نیز سروری مقدم بر دیگران و ریاستش مشهور است. علی بن عمر اشرف هم از علما بوده و حدیث روایت کرده است.

و اما عمر[17] بن علی بن الحسین (ع) که لقبش «اشرف» است، از افتخارات سادات و مردی بزرگوار و جلیل القدر و دانشمند بوده است، و اهل حدیث از وی روایت کرده اند[18].» بنا بر آنچه ذکر شد سید رضی و برادرش سید مرتضی که هر دو نوادگان دختری ناصر کبیر می باشند. از جانب پدر و مادر «حسینی»، و سلسله پدری و مادریشان همگی دارای افتخارات و مآثر دینی و علمی و شجاعت و شهامت و جهاد در راه خدا و حفظ معالم حلال و حرام اسلام و تعالیم عالیه قرآن و شعائر مذهب شیعه امامیه یعنی واقعیت اسلام بوده اند.

مسعودی [19] مورخ شهیر و جغرافی دان معروف که هم عصر سید رضی و سید مرتضی بوده است، در تاریخ مشهورش «مروج الذهب» در دو مورد از ناصر کبیر به نام «اطروش» یاد کرده و می نویسد: «اطروش [20] در بلاد طبرستان (مازندران) ظهور کرد و اتباع بنی عباس را که «سیاه جامگان» می گفتند از آنجا بیرون راند. این واقعه در سال 301 ه- روی داد. وی دارای فهم سرشار و علم و معرفت به عقاید و مذاهب بود. مدتی در میان دیلمیان زیست [21] دیلمی ها در آن موقع کافران مجوسی بودند، و بعضی هم در جاهلیت بسر می بردند. اهالی گیلان نیز در آن روزگار چنین بودند.

ناصر کبیر آنها را دعوت به خدای یکتا کرد، آنها نیز اجابت نمودند و مسلمان شدند. در آن زمان مرز مسلمانان تا قزوین و غیره رسیده بود. ناصر کبیر در دیلم مسجدها بنا کرد[22]».. . مردم آن سرزمین نادان و برخی نیز هنوز پیرو کیش مجوسی بودند. اطروش آنها را به خداوند یگانه دعوت نمود: آنها نیز پذیرفتند و مسلمان شدند. جز اندکی که در کوهستانهای بلند و کنار رودخانه ها و نقاط صعب العبور نشیمن داشتند، همچنان به دین مجوس باقی ماندند، و هم اکنون مشرک می باشند. اطروش در شهرهای طبرستان (مازندران و گیلان) مسجدها ساخت و مرزهای مسلمانان در مقابل دیلمان تا قزوین و چالوس و غیره رسید.[23] دانشمند گرانمایه نجاشی متوفی به سال 450 ه- که او نیز معاصر سید رضی و سید مرتضی بوده و در بغداد می زیسته، و مانند آن دو برادر افتخار شاگردی شیخ مفید را داشته است، در کتاب رجالش می نویسد: «حسن بن علی بن حسن بن عمر بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب ابو محمد اطروش رحمت الله علیه او معتقد به امامت دوازده امام بود (یعنی زیدی نبود) و در این خصوص کتاب ها تصنیف کرده است، مانند کتابی کوچک در امامت، کتاب طلاق، کتابی بزرگ در امامت، کتاب فدک و خمس، کتاب شهدا و مقام عالی بزرگان آنها، کتاب فصاحت ابو طالب، کتاب معاذیر بنی هاشم فیما نقم علیهم، کتاب انساب ائمه و میلادهای آنها تا صاحب الامر علیهم السلام [24] احمد بن علی بن داود حسنی معروف به «ابن عنبه» در گذشته سال 828 ه- که سید حسنی و سنی مذهب بوده است! در کتاب معروفش «عمدة الطالب» در علم انساب، می نویسد:

«ابو محمد حسن ناصر کبیر، اطروش، امام زیدیه است، قلمرو دیلم را به تصرف آورد، و خود دارای نظریه است. فرقه ناصریه زیدیه بدو منتهی می شوند.. . در سال 301 وارد مازندران شد، و در «آمل» به سال 303 وفات یافت، و ملقب به «ناصر حق» بود[25]» عده ای دیگر از علمای نسب و مورخان نیز، ناصر کبیر را از علمای زیدیه دانسته اند. زیدیه کشور یمن هم اکنون نیز «اطروش» را از پیشوایان خود می دانند و به همین جهت برای سرزمین مازندران که وی در آنجا قیام کرده است، احترام زیادی قائل هستند.

ولی تصور می رود آنها او را به حسن بن قاسم معروف به داعی صغیر متوفی به سال 287 ه- که بر مازندران دست یافت اشتباه گرفته اند. زیرا داعی حق یا داعی صغیر زیدی مذهب بود. یا این که احتمالا ناصر کبیر نخست زیدی مذهب بوده و سپس به مذهب امامیه گرویده باشد.

دلیل ما بر این که اطروش یعنی ناصر کبیر یا ناصر حق جد مادری سید رضی و مرتضی شیعه دوازده امامی بوده است نخست کار سید مرتضی برادر سید رضی است. زیرا او کتاب «صد مسئله» از تألیفات ناصر کبیر را که نجاشی نام نبرده است شرح کرده و به «ناصریات» نامیده است، و چنانکه گفتیم در آغاز آن می نویسد: من آشناتر به نسب و شخصیت جدم از دیگران هستم. بسیار دور می نماید که سید مرتضی اعلم علمای شیعه کتاب جدش را که زیدی مذهب بوده مانند دیگر علمای زیدیه که فقه را بر اساس مکتب ابو حنیفه استنباط می کنند، شرح کند. ثانیا دیدیم که نجاشی بزرگترین دانشمند رجالی شیعه همدرس سید مرتضی، تصریح می کند که او امامی مذهب یعنی شیعه اثنی عشری بوده، و کتابی در ولادت ائمه تا امام زمان تألیف کرده است، که به طور قطع چنین کسی نمی تواند زیدی و چهار امامی باشد. زیرا می دانیم که زیدی ها تا امام زین العابدین علیه السلام را قبول دارند، و پس از آن حضرت به جای امام محمد باقر پیشوای پنجم شیعه امامیه، زید پسر دیگر آن حضرت را امام می دانند.

البته این احتمال هم می رود که زیدیه عمدا ناصر کبیر را از خود دانسته اند تا آن دانشمند نامدار و سردار بزرگ را از پیشوایان خویش به شمار آورند. به هر حال از نظر ما با توضیحاتی که دادیم دوازده امامی بودن ناصر کبیر مسلم است.

ابن ابی الحدید معتزلی در مقدمه شرح نهج البلاغه ضمن شرح حال سید رضی، بدین گونه از ناصر کبیر جدّ مادری وی یاد می کند: «مادر سید رضی «فاطمه» دختر حسین بن احمد بن حسن ناصر اصم [26] فرمانروای دیلم، یعنی ابو محمد حسن.. . بزرگ خاندان ابو طالب، و دانشمند و شخص وارسته، و شاعر ایشان بود. او سرزمین دیلم و جبل [27] را تصرف نمود، و ملقب به ناصر حق بود. وی با امرای سامانی جنگ های بزرگ کرد، و در سال 304 در مازندران از دنیا رفت و در آن وقت 79 سال داشت [28].

به طوری که دیدیم به گفته مؤلف عمدة الطالب وفات وی 303 و طبق نوشته ابن ابی الحدید و دیگران 304 هجری بوده است.

سید مرتضی برادر بزرگ وی

سید رضی گذشته از پدر و مادر و جد مادری که همه را شناختیم، افتخار دیگری نیز داشته است که پس از انتساب به ائمه معصومین و پدرانی آن چنین، سر آمد افتخارات او به شمار می رفته و می رود، و آن داشتن برادری بزرگتر به نام علی و ملقب به «علم الهدی» و «سید مرتضی» است که با رضی از یک پدر و مادر بوده است.

سید مرتضی در سال 355 هجری یعنی چهار سال قبل از ولادت برادرش سید رضی در بغداد دیده به دنیا گشود، و در همان اوان کودکی آثار نبوغ و برازندگی از ناصیه اش آشکار بود.

سید مرتضی که به واسطه مجد و عظمت شخصی به «ذو المجدین» هم ملقب شد، چنانکه گفتیم همراه برادرش سید رضی در نزد شیخ مفید و دیگر استادان عصر تحصیلات خود را در علوم و فنون گوناگون آغاز کرد، و از خرمن دانش های آنان به خصوص شیخ مفید که سر آمد علمای عصر بود، خوشه ها چید، و از فضائل اخلاقی او بهره ها گرفت.

چون ذاتا استعدادی نیرومند و فهمی سرشار داشت، در اندک زمانی مراحل مختلف تحصیلات را یکی پس از دیگری طی کرد، و به اوج شهرت و ترقی رسید، و از تحصیل علوم بی نیاز گردید، آن گاه مستقلا به تدریس علوم و فنونی که اندوخته بود پرداخت، و بدینگونه فضلا و دانشمندان متوجه نبوغ و مقام شامخ علمی او شدند، و دسته دسته به حوزه درسش در آمدند.

روزی شیخ مفید به مجلس درسش در آمد. سید مرتضی به احترام استاد درس را ترک کرد، و از جای برخاست، و استاد را به جای خود نشانید، و خود پیش روی او نشست. مفید دستور داد که سید مرتضی در حضور او به گفتن درس ادامه دهد تا از سخنان جذاب وی که باعث اعجابش بود لذت برد.[29] نجاشی متوفی به سال 450 ه- که هم عصر اوست و با وی نزد شیخ مفید درس خوانده است می نویسد: «علومی را فرا گرفت که هیچ کس در زمان وی به پایه او نرسید. احادیث بسیاری از استادان فن استماع نمود، عالم و متکلم (دانشمند عقاید و مذاهب) و ادیب و شاعر بود، و در علم و دین و دنیا جایگاهی بس بزرگ داشت و کتابها تصنیف کرد» سپس چهل کتاب از آثار اجداد او را نام می برد و در آخر می گوید: «در سال 436 ه- وفات یافت فرزندش بر او نماز گزارد و در خانه اش دفن شد. من و شریف ابو یعلی جعفری و سالار بن عبد العزیز[30] او را غسل دادیم.[31]

شاگرد عالیقدرش شیخ طوسی متوفی به سال 460 ه- پس از ذکر نام و نسبش می نویسند کنیه اش ابو القاسم و لقبش «علم الهدی» و «الاجّل المرتضی» رضی الله عنه است. در علوم بسیاری یگانه روزگار بود تمام دانشمندان در باره فضل او اتفاق نظر دارند. در دانشهائی مانند علم کلام و فقه و اصول و ادب و نحو و شعر و معانی شعر و لغت و غیره، بر همه کس تقدم داشت.

دیوان شعری دارد که مشتمل بر بیش از بیست هزار بیت است [32].

او دارای تصنیفات و پاسخ مسائل بسیاری است که از شهرها از وی پرسیده اند. او همه این کتابها را در فهرست کتابهایش ضبط کرده است، ولی من کتابهای بزرگ و مشهورش را نام می برم.

از جمله کتاب «الشافی» در مبحث امامت که رد بر کتاب «مغنی» قاضی عبد الجبار احمد معتزلی است، مانند این کتاب در امامت نوشته نشده است [33] و کتاب «الملخّص» در اصول فقه، و کتاب «ذخیره» نیز در اصول فقه، کتاب «جمل العلم و العمل» کتاب «غرر و درر» کتاب «تنزیه- الانبیاء»، کتاب مسائلی که از موصل پرسیده اند، کتاب «المقنع» در علت و حکمت غیبت امام زمان (ع)، کتاب «مسائل الخلاف» در فقه، کتاب «مسائل انفرادات» نیز در فقه، کتاب «اعجاز قرآن»، کتاب «مصباح» در فقه، کتاب مسائلی که از طرابلس شام پرسیده اند، کتاب مسائلی که از حلب پرسیده اند. کتاب مسائل اهل مصر، کتاب مسائل ناصریات در فقه، کتاب مسائلی که از طوس پرسیده اند. کتاب مسائلی که از جرجان پرسیده اند، کتاب برق، دیوان شعر، کتاب مسائلی که از صیدا پرسیده اند[34].. . او در موقع وفات هشتاد سال و هشت ماه داشت. من بیشتر این کتابها را بر وی قرائت کردم، و بقیه را بارها وقتی بر وی می خواندند، شنیده ام [35].» علامه حلی در گذشته سال 726 که خود از اعاظم علمای امامیه است، از شخصیت بزرگ سید مرتضی بدین گونه یاد می کند: «طایفه امامیه از زمان وی تا عصر ما که سال 693 هجری است، از کتابهای او استفاده کرده اند. او رکن طایفه شیعه و معلم آنهاست.. ..[36].» سید علیخان شیرازی دانشمند نامی ما از سید مرتضی بدینگونه یاد می کند: «سید مرتضی در فضل و دانش و فقه و کلام و حدیث و شعر و خطابه و مقام عالی و بزرگواری یگانه روزگار بوده متوسطه القامه اندامی لاغر و صورتی زیبا داشت. علوم بسیاری را تدریس می کرد و برای هر کدام از شاگردانش ماهانه قرار داده بود.. .[37] علامه امینی از عز الدین احمد بن مقبل نقل می کند که هرگاه در مجلس درس فیلسوف بزرگ خواجه نصیر الدین طوسی از سید مرتضی نام برده می شد، خواجه با آن مقام عالی علمی و تبحری که در علوم عقلی و نقلی داشت، می گفت: صلوات الله علیه! سپس رو می کرد به قضات و مدرسین حاضر در مجلس و می گفت: چگونه بر سید مرتضی صلوات نفرستم؟[38] علامه بحر العلوم متوفی به سال 1212 ه- که خود چنانکه از لقبش پیداست دریای دانش و پس از استادش وحید بهبهانی سرآمد علمای شیعه بوده است در «فوائد رجالیه» در باره سید مرتضی تعبیری دارد که از هیچ دانشمندی ندیده ایم. می نویسد: «... او سرور علمای امت اسلام و پس از ائمه اطهار از همه کس برتر است. او دانشهائی را گرد آورده بود که نصیب هیچکس نشد، و از فضایلی برخوردار گردید که او را از همه کس ممتاز گردانید.

مخالف و موافق در باره فضلش اتفاق نظر دارند، و دانشمندان پیشین و پسین اعتراف به تقدمش نموده اند. سپس می گوید از لحاظ حسب و نسب و پدر و مادر از دانشمندان دیگر به ائمه نزدیکتر و از همگان برتر است [39].

ابن خلکان از مورخین مشهور عامه در تاریخ خود در شرح حال او می نویسد: «شریف مرتضی پیشوای دانشمندان مخالف و موافق عراق بود. علمای عراق در مسائل علمی رو به درگاه او می آوردند، و بزرگان آنجا علوم خود را از او می گرفتند، او صاحب مدارس عراق بود، و بدین سال اخبار وی در دنیای آن روز منتشر گشت، و آثارش شناخته شد.. .[40] و از ابن اثیر جزری که او نیز از مورخین بزرگ و علمای مشهور عامه است نقل می کنند که در کتاب «جامع الاصول» نوشته است سید مرتضی علم الهدی، عالم فاضل کامل متکلم شیعه بود. او راست تصنیفات بسیار.. .» وی همچنین در کتاب «مختصر تاریخ ابن خلکان» نوشته است: «سید مرتضی نقیب آل- ابی طالب و پیشوای کلام و ادب و شعر بود.. . از تألیفات او کتاب «غرر و درر» است که مشتمل بر فنونی از معانی ادب است، مانند نحو و صرف و لغت و هم دلالت بر فضل و وسعت اطلاع او دارد.. . اخبار و اشعار و خوبی ها و آثار او همه گواه است که او شاخه ای از درخت آن خاندان بزرگ می باشد.

و نیز خطیب بغدادی معاصر او در «تاریخ بغداد» و ثعالبی هم عصر دیگرش در «یتیمة الدهر» و ابن جوزی در «المنتظم» و ابن اثیر در «کامل التواریخ» و یافعی در «مرآت الجنان» و ابن عماد حنبلی در «شذرات الذهب» و یاقوت حموی در «معجم الادبا» و جلال الدین سیوطی در «طبقات النحاة» و ابن بسّام و ابن کثیر شامی و سایر دانشمندان سنی در آثار خود از سید مرتضی فقیه عالیقدر و مرد بلند آوازه شیعه با بهترین عبارات یاد کرده اند، و علوم و فنون و شخصیت ممتاز او را ستوده اند. سید مرتضی به شاگردان خود هر یک به میزان پایه تحصیلات و مقام فضلی که داشتند ماهانه می پرداخت، مثلا به شیخ طوسی که افضل شاگردانش بود، و پس از وی سرآمد فقهای شیعه به شمار می رفت و به «شیخ الطائفه» شهرت یافت، ماهی دوازده دینار، و به قاضی عبد العزیز ابن برّاج هشت دینار و هکذا.. .

یکی از شاگردان او ابو العلای معرّی دانشمند و نابغه نابینای مشهور است. هنگامی که ابو العلاء از عراق خارج شد، از وی پرسیدند سید مرتضی را چگونه دیدی؟ او در پاسخ این دو شعر را قرائت کرد:

یا سائلی عنه لما جئت تسأله

الا و هو الرجل العاری من العار

لو جئته لرأیت الناس فی رجل

و الدهر فی ساعة و الارض فی دار

یعنی: ای کسی که آمده ای از من از احوال او سؤال کنی، بدان که او از هر گونه نقص و عیبی پیراسته است. اگر او را ببینی خواهی دید که وجود همه مردم در مردی جمع شده، و روزگار در یک ساعت متمرکز گردیده، و جهان در یک خانه قرار گرفته است![41].

از کتابهای چاپ شده سید مرتضی، تنزیه الانبیاء، الذریعة، الانتصار، ناصریات، و دیوان شعر اوست.

دیوان سید مرتضی اعلم علمای عصر و فقیه عالیقدر شیعه در نیمه دوم قرن پنجم هجری در سال 1958 میلادی با طرزی دلپذیر در سه جلد با مقدمه شیخ محمد رضا شبیبی، و دکتر مصطفی جواد، و رشید الصفار، سه دانشمند و ادیب شیعه عراق، در مصر چاپ و منتشر شده است.

عموم دانشمندان شعر شناس تصریح کرده اند که اگر سید رضی نبود، سید مرتضی سرآمد شعرای دودمان ابو طالب بود. به طور کلی سید مرتضی گذشته از تبحر در علوم و فنون مختلف که در هر کدام به سر حد کمال رسیده بود، در شعر نیز دارای قریحه ای سیال و ذوقی سرشار و قدرت ادبی فوق العاده بود. او در انواع شعر عالیترین مضامین را در بهترین قالب الفاظ محکم و کلمات زیبای عربی در آورده است. در ضمن سخن از این دانشمند بلند قدر، تذکر دو نکته را ضروری می دانیم:

اول این که در اغلب تواریخ داستانی راجع به آمدن ابو العلای معرّی به مجلس سید مرتضی در ضمن گفتگو از متنبّی شاعر معروف نقل می کنند که ابو العلاء شعری از متنبّی می خواند و سید ناراحت می شود، و چون آن را طنزی به خود می دانسته، دستور می دهد ابو العلاء را از مجلس بیرون کنند! حال آن که این داستان ساختگی است و کاملا بر خلاف واقع و دون شأن سید مرتضی، و مخالف با تعریفی است که ابو العلاء از شخصیت بزرگ آن مرد علم و دین می کند.

دیگر این که در اغلب تواریخ راجع به بخل و مال دوستی سید مرتضی و حتی میزان ثروت او چیزهائی نقل شده که باز ساختگی و برخی هم مبالغه است داستان برخورد او و سید رضی برادرش با فخر الملک وزیر، نیز مانند داستان ابو العلاء ساخته دشمنان و بدخواهان سید مرتضی و آن مرجع بزرگ شیعه بوده است. برای اطلاع از این قضیه نگاه کنید به مقدمه دیوان سید مرتضی که به تفصیل ساختگی بودن آن را روشن ساخته است.[42].

یافعی ضمن شرح حال سید او را «مردی بسیار بخشنده و بزرگوار» توصیف می کنند[43] و سید شریف تاج الدین حسینی حلبی در گذشته سال 753 ه- می نویسد: «او پیوسته مراقب حال مستمندان و مواظب بسیاری از خانواده های نیازمند بود. برای بسیاری از افراد بی بضاعت ماهانه مقرر داشته بود که خود آنها از منبع آن خبر نداشتند، و پس از رحلت سید که ماهانه قطع گردید متوجه شدند»[44] از سید مرتضی پسری دانشمند به نام محمد، و دختری فاضل بر جای ماند که این دختر دانشمند «نهج البلاغه» تألیف عمویش سید رضی را از خود وی روایت نموده است و شیخ عبد الرحیم بغدادی معروف به «ابن اخوه» نیز از این بانوی فاضله روایت می کند، چنانکه قطب راوندی در آخر شرح نهج البلاغه آورده است»[45]

پی نوشت ها:

[1] کاخ دلاویز ص 6- ابن خلکان نسب سید رضى را از حضرت موسى بن جعفر تا امیر المؤمنین نقل کرده است. شاید مؤلف کاخ دلاویز اشتباه کرده یا نسخه وى کمبود داشته است.

[2] همان کتاب- ص 7.

[3] ابو منصور، عبد الملک بن محمد بن اسماعیل نیشابورى، دانشمند و شاعر و ادیب و لغت دان مشهور و مؤلف کتابهاى پر ارزش«یتیمة الدهر فى محاسن اهل العصر» و«فقه اللغة» و«سرد الادب» و غیره در حدود سال 429 هجرى وفات یافت.

[4] یتیمة الدهر- ج 3 ص 131.

[5] معنى نقابت و تاریخچه آن را آنجا که از مناصب سید رضى سخن به میان مى آید شرح خواهیم داد. به طور مختصر نقیب یعنى سرپرست کلیه سادات دودمان ابو طالب.

[6] شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید معتزلى- چاپ مصر جلد اول صفحه 31.

[7] منتظم ابن جوزى- ج 7 ص 98.

[8] شریف و اشراف که ما از آن سخن به میان مى آوریم. شخص یا اشخاصى است که داراى شرافت نسب بودند. مانند سادات و اولاد پیغمبر، نه این که تصور شود به اصطلاح روزگار ما باشد که به غلط مالداران و متنفذین را اعیان و اشراف مى گویند.

[9] عبقریة الشریف الرضى- دکتر محمد زکى مبارک- ص 91 تا 95.

[10] کاخ دلاویز- ص 11.

[11] عمدة الطالب فى انساب آل ابی طالب- چاپ نجف اشرف- ص 192.

[12] وفیات الاعیان- ج 4- ص 44 تا 48.

[13] اهل نجد مردمى از نقطه شرقى حجاز بودند، که در فصاحت و شیوائى سخن شهرت داشتند.

[14] مستدرک وسائل- ج 3- ص 516.

[15] شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید- ج 1 ص 41.

[16] کاخ دلاویز- ص 16.

[17] در شرح حال معاصران سید رضى که از«ابو الحسن عمرى» نواده«عمر» که یکى از پسران على علیه السّلام بوده است خواهیم گفت که توجه مردم بعد از پیغمبر به خلفا موجب شد جوّى به وجود آید که ائمه نیز مجبور شدند براى اسکات مردم نادان و کم رشد، بعضى از فرزندانشان را به نام خلفا بنامند!

[18] تا اینجا سخن مرتضى در آغاز کتاب«ناصریات» بود.

[19] على بن حسین مسعودى مورخ و جغرافى دان بزرگ اسلام است. او همه خاورمیانه و قسمت عمده خاور دور را پیموده، و آثار گرانقدرى مانند مروج الذهب، و اخبار الزمان و اثبات الوصیه، و حقایق الازهار فى اخبار ائمه الاطهار( ع) و غیره را به یادگار گذارده است.

مسعودى به سال 346 در مصر چشم از جهان فرو بست.

[20] چون در یکى از جنگها بر اثر صدماتى گوش ناصر کبیر کر شده بود، به وى اطروش هم مى گفتند. چون اطروش در عربى به معنى کر است.

[21] دیلمى ها مردمى از ساکنان رودبار و نقاط بالاى قزوین تا مرز گیلان و مازندران بودند.

[22] مروج الذهب- چاپ سوم- ص 308.

[23] مروج الذهب- چاپ سوم- ص 373.

[24] رجال نجاشى- چاپ بمبئى- ص 42.

[25] عمدة الطالب- چاپ بیروت- ص 245.

[26] اصمّ مانند اطروش در عربى به معنى شخص کر است.

[27] در اکثر نسخه هاى تواریخ و کتب تراجم جبل نوشته اند، ولى گویا«جبل» یعنى گیلان باشد.

[28] شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید- ج 1 ص 31.

[29] روضات الجنات- چاپ 1367- ص 377.

[30] دو تن از فقهاى بزرگ شیعه و شاگردان نامدار شیخ مفید ابو یعلى جعفرى سید عالى نسب و دامان شیخ بوده، و در زمان حیات شیخ مفید هر گاه وى حاضر نبود ابو یعلى به جاى استاد مى نشست و درس مى گفت.

[31] رجال نجاشى- ص 192.

[32] مى دانیم که هر بیت دو مصراع است.

[33] کتاب شافى بسیار بزرگ بوده است، و توسط شیخ طوسى تلخیص شده، و به«تلخیص الشافى» موسوم است. تلخیص الشافى نیز چند جلدست و اخیرا چاپ و منتشر شده، و از کتب بسیار پر ارج شیخ طوسى، و سید مرتضى است.

[34] ما چند کتاب از تألیفات سید مرتضى را که شیخ نام مى برد، ذکر کرده ایم.

[35] فهرست شیخ طوسى- چاپ نجف اشرف- ص 99.

[36] خلاصه الاقوال فى علم الرجال- چاپ نجف- ص 94.

[37] الدرجات الرفیعه- چاپ نجف اشرف- ص 158.

[38] الغدیر- ج 4- ص 268.

[39] رجال علامه بحر العلوم- ج 2- ص 87.

[40] وفیات الاعیان- چاپ مصر- ج 3 ص 3.

[41] الغدیر- ج 4- ص 273.

[42] مقدمه دیوان سید مرتضى- مقاله رشید الصفار ج 1- از ص 48 تا 61.

[43] مرآت الجنان- ج 3 ص 55.

[44] غایة الاختصار- چاپ نجف- ص 76.

[45] مقدمه دیوان سید مرتضى- ج 1 ص 111- 112.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان