مقدمه
شهریار از جمله شاعرانی است که دیوانش را با مدح پیامبر زینت داده اشعاری در منقبت او سروده است. در شعر "قیام محمّد" وینشان دهنده ی ارادت و دوستی او با پیامبر و خاندان اوست با جستجویی در دیوان او به ابیات زیادی بر می خوریم که به نحوی به ستایش اسلام وپیامبر اعظم پرداخته است. در مورد معراج پیامبر اشعار مفصلی سروده است هم چنین در مورد مدینه شهر پیامبر، اصحاب ویاران پیامبر و امامان معصوم در ابیاتی سخن گفته است. او نیز مانند بسیاری از شاعراندیگر سعادت انسان و بشریّت را در پناه محمّد وآل محمّد می داند.
استاد شهریار لزوم روشن گری پیامبر و معصومین را در شعر "اتصال به معبود" به روشنی توضیح می دهد که پیامبران و امامان جهت هدایت و روشنگری انسان آمده اند و در این میان حضرت محمّد را تاج پیامبران می داندکه با کامل ترین دین مایه ی هدایت انسان است.
او به فرق پیامبران تاج است
که متوّج به تاج معراج است
بلال حبشی
پدر و مادر وی از کسانی بودند که از «حبشه» به حالت اسارت وارد جزیرة العرب شده بودند.[1] «بلال» که بعدها مؤذن رسول گرامی شد، غلام «أمیة بن خلف» بود.[2] وی برای انتقام، غلام تازه مسلمان خود را در ملأ عام شکنجه می داد و او را در گرم ترین روزها با بدن برهنه روی ریگ های داغ می خوابانید و سنگ بسیار بزرگ و داغی را روی سینه اش می نهاد و او را با جمله زیر مخاطب می ساخت: «دست از تو برنمی دارم تا اینکه به همین حالت جان بسپاری و یا از اعتقاد به خدای محمد برگردی و لات و عزّی را بپرستی![3]»
بلال در برابر آن همه شکنجه، گفتار او را با دو کلمه- که روشن گر پایه استقامت او بود- پاسخ داد و چنین گفت: أحد، أحد؛ خدا یکی است! و هرگز به آیین شرک و بت پرستی برنمی گردم. استقامت این غلام سیاه که اسیر سنگ دلی بود، اعجاب دیگران را برانگیخت. حتی «ورقة بن نوفل» بر وضع رقت بار او گریست و به «امیه» گفت: به خدا سوگند! اگر او را با این وضع بکشید، قبرش را زیارتگاه خواهم ساخت.[4]
گاهی امیه شدت عمل بیشتری نشان می داد، ریسمانی به گردنش می افکند و به دست بچه ها می داد تا او را در کوچه ها بگردانند.[5] بلال موذن مسجد نبی بود و همواره در روزهای فتح و اوقات نمازهای یومیه با صدای دلنشین خود اذان می گفت اما بنا به روایات های تاریخی بعد وفات حضرت محمد (ص) بلال حاضر نشد اذان بگوید چرا که او خود را مؤذن خاص حضرت محمد تلقی می کرد تنها با درخواست حضرت فاطمه حاضر می شود بر بام مساجد برود در روز فتح مکه هنگام ظهر پیامبر به بلال دستور داد اذان بگوید. بلال به دستور پیامبر برای گفتن اذان به بام کعبه رفت و با صدای رسا مشغول گفتن اذان شد. با شنیدن صدای بلال، هر یک از سران قریش به گونه ای ناخرسندی خود را اظهار کردند.
استاد سخن شهریار در وصف بلال حبشی موذن حضرت محمّد (ص) این چنین می سراید:
بلالی که بلند از وی اذان بود
بلند، آوازه ی اسلام از آن بود
اذان وی ستون سنگی از پی
قوام مسجد پیمبر از وی
غلامی بود از پیغمبر آزاد
ولی از بندگان خاندان آزاد
همیشه بلبل باغ رسالت
حکایت در حکایت وجد و حالت
نوای او نوید یاری دادی
به عاشق وعده ی دیدار دادی
مسلمان تا اذان وی شنیدی
به چشم خود رسول اللّه دیدی
پس از او با اذان هم آیتی نیست
صدایی هست وروحانیّتی نیست
(شهریار؛ 1382: 797 )
ازدواج از دیدگاه پیامبر
تمایلات جنسی افراد، در زمان مخصوصی بروز می کند و گاهی بر اثر نبودن تربیت های صحیح و فراهم بودن وسایل ارضای غریزه جنسی، جوان در لب پرتگاه قرار می گیرد و آنچه نباید بشود، رخ می دهد.
بهترین وسیله برای حفظ عفّت عمومی ازدواج است. اسلام نیز به حکم فطرت، زن و مرد را موظف دانسته که در شرایط مخصوصی ازدواج کنند و سخنانی در این باره به عنوان های مختلف گفته که به برخی از آن ها اشاره می شود:
زنان و مردان با هم ازدواج نمایند و ترس از فقر و تهیدستی آنها را از این مراسم بازندارد، خداوند آنان را بی نیاز می سازد.[6]
پیامبر گرامی صلی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:
کسی که می خواهد با روان پاک، با خداوند روبه رو شود باید ازدواج کند.[7]
و نیز فرموده است:
من روز رستاخیز بر سایر ملل به فزونی پیروانم، مباهات می کنم.[8]
پیامبر عملا با مشکلات ازدواج فرا زمانی مبارزه می کرد وراه های ازدواج جوانان را هموار می کرد. این ها یک سلسله مشکلات اجتماعی بودند که در هر جامعه ای به نسبت خاصی وجود داشته و دارد. دوران زندگی پیامبر را نمی توان از این مشکلات استثنا کرد.
اشراف عرب دخترانشان را به افرادی می دادند که از نظر قبیله، قدرت و زر و زور مثل آن ها باشند و در غیر این صورت دست رد بر سینه خواستگاران می زدند.
روی این عادت دیرینه، اشراف و بزرگانی اصرار داشتند با دختر گرامی پیامبر، فاطمه علیها السّلام ازدواج کنند، زیرا تصور می کردند که پیامبر در کار خود سخت گیری نخواهد کرد. آنان چنین می پنداشتند که برای جلب رضایت عروس و پدر امکانات لازم را در اختیار دارند؛ وانگهی وی در ازدواج دختران دیگر خود مانند رقیه و زینب سخت گیری نکرد. اما شوهر حضرت فاطمه باید کسی می شد که از نظر فضیلت و تقوا، ایمان و اخلاص مانند او باشد. اگر فاطمه به موجب آیه تطهیر، معصوم از گناه شمرده شده، شوهرش نیز باید مثل او معصوم از گناه باشد.
دارایی و مظاهر مادی ملاک هم شأنی نیست. اسلام با اینکه می گوید: دختران خود را به هم شأن آن ها بدهید، ولی هم شأن بودن را به ایمان و اسلام می داند. از دیدگاه پیامبراساسا محیط زندگی زناشویی باید با صمیمیت و مهر و وفا گرم و مطبوع گردد وگرنه مهریه های سنگین و جهیزیه های کمرشکن فروغی به زندگی نمی دهد.
شهریار در شعری جداگانه این سنّت پیامبر را یاد آور می شود و می نویسد:
رسول گفت که: "آیین من بود تزویج
کس که منکر آیین من شد، از من نیست
از این رسوم که مرسوم دین اسلام است
خدا پسند تر از رسم زن گرفتن نیست
تو نصف خانه ی ایمان به زن گرفتن کنی محصور
حصار نیم دگر کن که بیم دشمن نیست
به دوزخ اکثر اهل عذاب عزّابند
جهنمی بتر از جان مرد بی زن نیست"...
مکن که ترک شریعت اشاعه ی فحشاست
دگر به عصمت وایمان خود کس ایمن نیست
(شهریار؛ 1382: 1067-1066 )
شفاعت حضرت محمد
آیات متعدد قرآن کریم و احادیث متواتر شفاعت حضرت محمدرا به اذن خدا اثبات می کند و شفاعت مقام والایی است که خداوند منان علاوه بر انبیا و معصومین، به برخی از علما، شهدا و مؤمنانی که به مراحل عالی تکامل رسیده باشند، نیز عطا می کند و آنان می توانند دست ضعیفانی را که ایمان داشته، ولی دارای برخی لغزش های عملی بوده اند، گرفته و آنها را از قهر الهی نجات دهند.
پیامبر(ص) همانند خداوند غیرقابل شناخت کامل و توصیف است؛ چرا که وی مظهر اکمل و اتم خداوندی است؛ اما این بدان معنا نیست که پیامبر (ص) دور از دسترس باشد؛ زیرا در این صورت نمی تواند اسوه و سرمشق بشریت باشد.
مقام شفاعت از دیگر مقامات رسول الله است که در آیات مختلف قران کریم خداوند به آن اشاره کرده و می فرماید که این مقام از طریق تهجد و نافله شب برای مردمان دیگر قابل دسترسی است. با این تفاوت که شفاعت پیامبر(ص) شفاعت مطلقی است که برتر و گسترده تر از آن نمی توان تصور کرد.[9] خداوند در آیه 5 سوره ضحی به پیامبر(ص) وعده داده که در این مقام چنان به وی اجازه شفاعت داده می شود که آن حضرت(ع) راضی و خشنود شود.[10] بدین ترتیب با در نظر گرفتن ایات و احادیث شفاعت پیامبر در برزخ، قیامت و دنیا شامل حال امتش می شود. شهریار نیز همانند بسیاری از شاعران ایران دیوان شعرش را با مدح رسول ختمی مرتبت زینت بخشیده و در جای جای اشعار ش اشارات فراوانی به پیامبر عظیم الشان دارداز جمله در مورد شفاعت پیامبر می نویسد:
"حریم حرمتش این بس که در شفاعت محشر
بمیرد آتش دوزخ به احترام محمّد(ص)"
(شهریار؛ 1382: 97)
خدمت رسانی به مردم از دیدگاه پیامبر
خدمت به اجتماع در نزد رسول اکرم عبادت تلقی می شد و همواره پیامبرخدا خدمت برخلق را در کنار خدمت به یتیمان، همسایگان، فقیران، همسران سفارش می کرد و کارهای عام المنفعه را در الویت قرار می داد احادیث نقل شده از پیامبر خبر از جایگاه والای این عمل می دهد. از جمله:
1 - معیار و ملاک ارزش مندی انسان: پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «خصلتان لیس فوقهما من البر شی ء: الایمان بالله و النفع لعباد الله[11]؛ دو خصلت نیکوست که برتر از آن چیزی نیست: ایمان به خدا و نفع رساندن به بندگان او. ».
3 - محبوبیت در پیش گاه خدا: از پیامبر اسلام (ص) پرسیدند: محبوب ترین فرد در پیش گاه خدا کیست؟ فرمود: «انفع الناس للناس[12]؛ محبوب ترین فرد کسی است که بیشتر از همه برای مسلمانان مفید باشد. »
4 - سرآمد اعمال عاقلانه: پیامبر اکرم (ص) می فرماید: رأس العقل بعد الدین التودد الی الناس و اصطناع الخیر الی کل برّ و فاجر[13]؛ پس از ایمان به خدا و دین، سرآمد عقل، بشر دوستی و نیکی است.
گستره میدان خدمت
دامنه خیرات و نیکی ها بسیار گسترده است. پس، از خدمت به ظاهر ناچیز هم نباید چشم پوشید. رسول اکرم (ص) می فرماید: «انّ علی کل مسلم فی کل یوم صدقة قیل: من یطیق ذلک؟ قال اماطتک الاذی عن الطریقة صدقة[14]؛ بر هر فردی از مسلمانان لازم است هر روز کار نیکی انجام دهد. گفته شد: چه کسی قادر است هر روز کار نیک انجام دهد؟ رسول خدا (ص) پاسخ دادند: همین که از سر راه و معابر عمومی مسلمانان، موانع و اشیای مزاحم را بردارید، این عمل شما صدقه است و کار نیک محسوب می شود. »
جلوه های خدمت
خدمت به دیگران، به صورت های مختلفی ظاهر می شود. از این رو احادیث و روایات اسلامی، هر نوع خدمت گزاری را با هر عنوانی تشویق و ترغیب کرده است. در این جا به نمونه هایی اشاره می کنیم:
1 - سودرسانی: سودمندی، یکی از جلوه های خدمت رسانی است. مؤمن، انسانی است مبارک و پر سود برای دیگران. پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «مثل المؤمن مثل النخلة ما اخذت منها من شی ء نفعک[15] شخص با ایمان همانند درخت خرماست که هر چه از آن برگیری، سودمند است.»
شهریار در مورد اسلام و خدمت اجتماع شعری دارد که در آن از زبان پیامبر خدمت به مردم را با ارزش تر از روزه داری بیان می کند.
لیک در دم از گروه بی صیام
عدّه ای کردندخدمت راقیام
خیمه ها بستند وزود افراشتند
حفره ها کندند وآب انباشتند
روزه داران را به رخ آبی زدند
خواب را بر چهره مهتابی زدند
عقل کل فرمود: اینها بی صیام
اجر را بردند با سنگ تمام...
هر جا توفیق خدمت شامل است
روزه داری هدیع ای نا قابل است
در نمازت گر ز معنی آگهی
از عمل، داری گزارش می دهی
گر عمل با وی مطابق نیست
وای بر تو پس گزارش چیستت
با سر راه اجانب رفتنت
چیست این (ایا ک نعبد)گفتنت
این عبادتها به عادت می کنی
خدمت ار کردی عبادت می کنی
(شهریار؛ 1382: 769 – 768)
مدینه النبی
مدینه یا مَدینَةُ النبی به معنای شهر پیامبر، دومین شهر مهم مذهبی مسلمانان که در عربستان واقع است. مسجد و مرقد پیامبر اکرم(ص)، قبرستان بقیع، مدفن چهار امام شیعه و بسیاری از بزرگان اسلام و نیز مکان های مقدس دیگری در آن جای گرفته است. با هجرت پیامبر اسلام(ص) به این شهر، نام آن از یثرب به مدینة النبی تغییر کرد و تا سال 36 ق پایتخت نخستین حکومت اسلامی بود. جنگ های مسلمانان با مشرکان، نبرد پیامبر با یهودیان مدینه، و تشکیل حکومت اسلامی در این شهر بود. مدینه که قبل از هجرت پیامبر، یثرب نام داشت، یکی از شهرهای اصلی کشور عربستان می باشد که در شمال شرقی مکه در ناحیه حجاز قرار دارد و تا مکه 450 کیلومتر فاصله دارد.[16] این شهر در شوره زار و سنگستان واقع است.[17]
مهمترین نکته در جغرافیای داخلی مدینه این است که شهر در میان دو رشته حره(حره به طور معمول به سنگ های سیاهی اطلاق می شود که به صورتی خشن سطح زمین را پوشانده و پستی و بلندی تپه ای دارد و به صورت کوه نیست) واقع شده که یکی در شرق با نام «حرّه واقم» و دیگری در غرب با نام «حرّه وبره» است.[18] آشکارترین کوه در مدینه منوره، کوه اُحد است.
ساکنان مدینه:
پیش از اسلام، دو گروه عرب و یهودی در یثرب زندگی می کردند. قبایل یهودی عبارت بودند از: بنی قَیْنُقاع، بنی نضیر و بنی قرَیْظه که عمدتا در جنوب و جنوب شرقی، ساکن بودند[19] گروه عرب عبارت بودند از دو طایفه خزرج و اوس. جمعیت خزرجیان سه برابر اوس بود و در نواحی مرکزی مدینه می زیستند.
جمعیت عربِ یثرب، بسیار بیش از یهودیان بوده است. میان اوس و خزرج، نزاع های زیادی جریان داشت و این نزاع ها به میان قبایل یهود نیز سرایت کرده بود. هم اکنون ساکنان مدینه مسلمان و غالبا بر مذهب اهل سنت اند. این شهر از قدیم محل سکونت شیعیان در قالب یک اقلیت مذهبی نیز بوده است. گروه نخاوله که در منابع تاریخی بسیار از آنها یاد شده است، شیعه و ساکن مدینه اند.
هجرت پیامبر به مدینه:
رسول خدا (ص) 13 سال پس از بعثت، در آغاز ماه ربیع الاول راهی یثرب شد. این هجرت پس از بستن دو پیمان عقبه ( عقبه اول و دوم ) با مردم یثرب انجام شد. حضرت پس از اقامت چند روزه در قبا، راهی آنجا شد. علت اصلی مهاجرت مسلمانان به یثرب، فشار و آزارهای مشرکان مکه و بیعت یثربیان با پیامبر (ص) برای دفاع از مسلمانان بود.
10 سال پایانی عمر پیامبر عمدتاً در مدینه سپری شد و این شهر پایگاه گسترش اسلام بود.
پیامبر(ص) در ادامه مسیر از قبا به یثرب، در میان قبیله بنی سالم برای نخستین بار نماز جمعه را اقامه کرد و همین مسئله سبب شد تا محل نماز خواندن رسول خدا (ص)به عنوان مسجد الجمعه شناخته شد
شهریار درشعر در ورود به مدینه ی طیّبه سلام عرض میکند و آن را سرزمین وحی والهام می داند ومی نویسد:
سلام ای پایتخت پادشاهی
سلام ای پایه ی عرش الهی...
چه روحی خفته در آنیّت تو
ملایک محو روحانیت تو
خبر داری که با این شوق مدهوش
چه جانی را گرفتستی در آغوش
نشان پای پیغمبر به خاکش
ثریا سرمه سای از خاک پاکش
مشام جان کن اینجا جلد و چالاک
شمیم خلق پیغمبر کن ادراک
(شهریار؛ 1382: 790)
غرض شان عظیمی دارد این خاک
که باشد نسبتش با عالم پاک
در اینجا گشته دارالعلم بنیاد
وز اینجا منتقل گشته به بغداد
(شهریار؛ 1382: 791 )
نامه پیامبر اکرم به خسرو پرویز
پیامبر اکرم (ص) در راستای ایفای رسالت الهی و جهانی خود اقدام به نوشتن نامه به شاهان، عم از عرب و عجم، نمود نامه پیامبر به کسری، شاه یران از جمله نامه هایی بود که در اواخر سال ششم هجری به خسرو پرویز فرستاده شد. سیره و سبک نگارش ان حضرت در دعوت دیگران، به هدایت و دین اسلام را روشن می سازد. ساختاراجتماعی و گرایشات مذهبی مردم آن روزگار، پیروی از دین زرتشت سلطه و سیطره ی حکومت بر مقدرات آنها بود. پاره کردن نامه پیامبر توسط خسرو پرویز، تنها کسی که چنین کاری کرد، نشانه ی فسادی است که در اخلاق دستگاه حکومتی ایران راه یافته بود. آغاز نگارش نامه به پادشاهان اواخر سال ششم هجری[20] یا ماه های اول سال هفتم ه. ق[21] بوده است.
اما نامه پیامبر بر خسرو پرویز بر اساس متنی که جمع زیادی از مورخین و محدثین نقل کرده اند به قرار زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
من محمد رسول الله الی کسری عظیم فارس سلام علی من اتبع الهدی و آمن بالله و رسوله و شهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له وان محمد عبده و رسوله
ادعوک بدعائه الله فانی رسول الله الی ناس کافه لا تذر من کان حیا و بحق القول علی الکافرین اسلم سلم فان ابیک فعلیک ائم المجوس[22]
پیامبر اکرم (ص) نامه را توسط شخصی به نام عبدالله بن حذافه به سود کسری فرستاد[23] کسری چون این نامه را دید بر آشفت و گفت این کیست که نام خود را فبل از من نوشته است. بفرمود تا آن نامه را پاره کنند و رسول را خوار کنند.
در ایران نامه ی حضرت دریدند
جزایش هم به چندین گونه دیدند
به هر جا فتح از دین و ادب بود
و گر وحشیّتی بود از عرب بود
وگر دینی بماند این چند مدّت
همانا از خدا دان و حقیقت
وگر نه این سخن در گوش جان گیر
که کس ایمان نمی آرد به شمشیر
(شهریار؛ 1382: 793 )
معراج
آن گونه که از ظاهر روایات برمی آید، احتمالاً معراج بیش از دو مرتبه و طی دفعات متعدد اتفاق افتاده که یکی از آنها بسیار شاخص و معروف شده که گفته شده این معراج در شب هفدهم ماه رمضان سال دهم بعثت اتفاق افتاده است.[24]
مرحله دوم معراج در سورة نجم چنین توصیف شده است:
سپس [پیامبر (ص) در شب معراج] نزدیک و نزدیک تر شد، تا آنکه فاصله او [با مقام قرب خاص خدا] به اندازه طول دو کمان یا کمتر بود. در اینجا، خداوند آنچه را وحی کردنی بود، به بنده اش وحی کرد. آنچه را دید، انکار نکرد. آیا با او دربارة آنچه دید، مجادله و ستیز می کنید؟ و بار دیگر نیز او را نزدیک سدرةالمنتهی که بهشت جاویدان در آنجاست، دیده است. در آن هنگام که چیزی (شکوه و نور خیره کننده ای) سدرةالمنتهی را پوشانده بود. چشم او هرگز منحرف نشدو طغیان یکی از معجزات علمی و عملی پیامبر اعظم(ص) که به تصریح قرآن کریم در سایه عبودیت آن حضرت رخ داده، «معراج» است که در اولین آیه سورة اسرا و آیات هشتم تا هجدهم سورة نجم می توان اشاراتی را دربارة آن مشاهده کرد. آغاز ماجرا در سورة اسرا چنین آمده است:
پاک و منزه است خدایی که بنده اش را در یک شب از مسجدالحرام به مسجد الاقصی برد که گرداگردش را پربرکت ساختیم، تا نشانه های خود را به او نشان دهیم. او شنوا و بیناست.[25]
البته آن گونه که از روایات برمی آید معراج ضمن دو مرحله انجام شده است در مرحله اول همان گونه که در آیه فوق مشاهده کردیم ایشان را شبانه از مسجدالحرام تا مسجدالاقصی سیر می دهند و پس از آن تا آسمان هفتم و تا جایی صعود می کنند که احدی جز خداوند متعال حضور نداشته است و تمام این ماجرا در بیداری بوده و بنابر نظر اکثر علمای شیعه با همین بدن جسمانی اتفاق افتاده و نه در خواب یا با روح زیرا معراج صرفاً روحانی فضیلت چندانی را برای ایشان اثبات نمی کند و چنان عظمتی را که مورد تأکید و روایات است بر نمی تابد.
هر چند روایات دربارة معراج آن قدر متعدد است که به حد تواتر رسیده و مورد قبول همگان می باشد لیکن راجع به زمان، مکان و تعداد دفعات وقوع آن میان محدثان، مورخان و مفسران اختلاف نظر وجود دارد:
زمان اولین معراج را بهتر است نه ماه یا دوسال پیش از ولادت حضرت زهرا(س) بدانیم زیرا حضرت محمد(ص) روزی در جواب یکی از همسران خود که از شدت محبت به فرزندشان گله کرده بود، تشکیل نطفه ایشان را در آسمان و شب معراج خوانده اند.
مکان آن نیز خانه حضرت خدیجه(س) خانة ام هانی خواهر حضرت علی(ع)، شعب ابی طالب، و مسجدالحرام در کنار کعبه گفته شده است.[26]
آن گونه که از ظاهر روایات برمی آید، احتمالاً معراج بیش از دو مرتبه و طی دفعات متعدد اتفاق افتاده که یکی از آنها بسیار شاخص و معروف شده که گفته شده این معراج در شب هفدهم ماه رمضان سال دهم بعثت اتفاق افتاده است.[27]
معراج در یک نگاه
جبرئیل امین، مرکب فضاپیمایی به نام «براق» را پیش آورد. محمد(ص) این سفر با شکوه و بی سابقه را از خانه ام هانی یا مسجدالحرام آغاز کرد، ولی با همان مرکب به سوی بیت المقدس روانه شد و در مدت بسیار کوتاهی در آن محل فرود آمد. در مسجدالاقصی (بیت المقدس) با حضور ارواح پیامبران بزرگ مانند ابراهیم(ع)، موسی(ع) و عیسی(ع) نماز گزارد. امام جماعت نیز پیامبر اکرم(ص) بود. سپس از مسجدالاقصی، «بیت اللحم» زادگاه حضرت مسیح (ع) و خانه های پیامبران دیدن کرد. پیامبر در برخی جایگاه ها به شکرانه چنین سفری و تحیت محل های متبرکه، دو رکعت نماز شکر به جای آورد.
آن گاه مرحله دوم سفر خود را که حرکت به سوی آسمان های هفت گانه بود، آغاز کرد. پیامبر همه آسمان ها را یکی پس از دیگری پیمود و ساختار جهان بالا و ستارگان را دید. ولی در هر آسمان به صحنه های تازه ای برمی خورد و با ارواح پیامبران و فرشتگان سخن می گفت. او در بعضی آسمان ها با دوزخ و دوزخیان و در بعضی آسمان های دیگر با بهشت و بهشتیان برخورد کرد و از مراکز رحمت و عذاب پروردگار بازدید به عمل آورد. ایشان، درجه های بهشتیان و اشباح دوزخیان را از نزدیک مشاهده کرد.
سرانجام به «سدرة المنتهی » در آسمان هفتم و «جنةالمأوی» (بهشت برین) رسید و در آنجا، آثار شکوه پروردگار هستی را دید. وی چنان اوج گرفت و به جایی رسید که جز خدا، هیچ موجودی به آنجا راه نداشت. حتی جبرئیل از حرکت باز ایستاد و گفت: «به یقین، اگر به اندازه سرانگشتی بالاتر آیم، خواهم سوخت[28]».
آنگاه حضرت محمد(ص) در آن جهان سراسر نور و روشنایی، به اوج شهود باطنی و قرب الی الله و مقام «قاب قوسین أو أدنی» رسید. خداوند در این سفر، دستورها و سفارش های بسیار مهمی به پیامبر فرمود. بدین صورت، معراج که از بیت الحرام و به گفته بعضی، از خانه ام هانی، دختر عموی آن حضرت و خواهر امیرالمؤمنین علی(ع) آغاز گشته بود، در سدرةالمنتهی پایان پذیرفت. سپس به پیامبر دستور داده شد از همان راهی که عروج کرده است، باز گردد.
شهریار در اشعاری که اشاره به معراج می کند معراج پیامبر را روحی و جسمی می داند.
همه ی نور انبیا با اوست
اوج معراج کبریا با اوست
جسمش از خاک مکّی ومدنی
جانش از نور پاک ذات غنی
زاد روز نبی است عقل کل
اشرف انبیا و ختم رسل
مبدا نور چارده معصوم
رزق از این چارده درش مقسوم
این نگین، خاتم النبیّن است
آفرینش خلاصه اش این است
( شهریار؛ 1382: 691 )
طلسمات زمان بود و مکان، پر پیچ و بی پایان
نه با چیزی بقا بود و نه با عمری کفایت بود
که نا گه یک دل بشکسته از این هر دو زندان جست
که معصوم خدایی بود وبی جرم وجنایت بود
به راه مسجد الاقصی گرفت از کاروانی آب
هنوزش قالب تن بود و محتاج سقایت بود
به مسجد قالبش روحی و عقلی و الهی شد
به معراجی بپیچید آنچه مبدا بود وغایت بود. ..
کنار سدره چون جبرییل هادی باز ماند از وی
جمال کعبه خود چرخنده مشکوت هدایت بود
کشیده صف به صف حور و ملک از سدره تا طوبی
شکوه موکب آن خسرو خورشید رایت بود
به جوی سلسبیل و کوثر از شوق شعف، رقصان
چه آبی کز صفا با ریزه سنگانش سعایت یود...
محمّد (ص) از خط الواح عرش دانشی اندوخت
که کانونهای عرفانش نهان در هر کنایت بود
همه با یاد امّت بود انیسش معد لت، آری
کجا سلطان عادل با رعیت بی رعایت بود
به گاه بازگشت، از ارمغان لیلت المعراج
به سیمای عفیفش نقش لبخند رضایت بود
(شهریار؛ 1382: 1089-1087)
نبرد خندق
رسول گرامی در سال چهارم هجرت، یهودیان «بنی نضیر» را به سبب پیمان شکنی از مدینه اخراج کرد و قسمتی از اموالشان را نیز ضبط کرد.
بنی نضیر ناچار شدند یا به سوی «خیبر» کوچ کنند و در آنجا سکنا گزینند و یا به سمت شام بروند. عمل انقلابی پیامبر مطابق پیمانی بود که طرفین امضا کرده بودند.
همین عمل سبب شد که سران بنی نضیر، دست به توطئه زده و آهنگ مکه کنند و قریش را به نبرد با «محمد» تشویق کنند.
نیروهای عرب مشرک و یهود در این نبرد بر ضد اسلام بسیج شدند. آنان با تشکیل اتحادیه نظامی نیرومندی، قریب یک ماه مدینه را محاصره کردند و چون در این غزوه، احزاب و دسته های مختلف شرکت کرده و مسلمانان برای جلوگیری از پیش روی دشمن، اطراف مدینه را به صورت خندق درآورده بودند، این غزوه را جنگ احزاب و گاهی غزوه «خندق» می نامند.[29] آتش افروزان این جنگ، سران یهود «بنی النضیر » وگروهی از «بنی وائل » بودند.[30] ضربت محکمی که یهودیان «بنی النضیر» از مسلمانان خوردند و به طور اجبار مدینه را ترک گفته و گروهی از آنان در خیبر مسکن گزیدند، موجب شد که نقشه دقیقی برای براندازی اساس اسلام بریزند، به راستی آنان نقشه عجیبی کشیدند و مسلمانان را با دسته های گوناگونی روبه رو ساختند که در طول تاریخ عرب بی سابقه بود.
در این نبرد گروه های بی شمار عرب، از کمک های مالی و اقتصادی یهودیان برخوردار بودند و همه گونه وسایل برای ارتش مخالف فراهم شده بود.
نقشه از این قرار بود که سران بنی النضیر، مانند «سلام بن ابی الحقیق» و «حیی بن اخطب» در رأس هیئتی وارد مکه شدند و با سران قریش تماس گرفتند و به آنان گفتند:
محمد شما و ما را هدف قرار داده و یهودیان «بنی قینقاع » و «بنی النضیر» را مجبور به ترک وطن کرد.
شما گروه قریش برخیزید و از هم پیمانان خود کمک بگیرید و ما نیز هفتصد تن شمشیرزن یهودی «بنی قریظه» در دهانه مدینه داریم که همه آن ها به یاری شما می شتابند. یهودیان بنی قریظه، اگر چه به صورت ظاهر با محمد پیمان دفاعی دارند، ما آن ها را وادار می کنیم که پیمان خود را نادیده بگیرند و با شما همراه باشند.[31] از دیدگاه یهودیان بت پرستی بهتر از آیین محمد بود، و کفار را تحریک می کردند تا در آیین خود استوار باشند و کوچک ترین تمایلی به سنت او پیدا نکنند.[32] آتش افروزان جنگ، با دلی مملو از خوشی از مکه بیرون آمده، به جانب «نجد» حرکت کردند، تا با قبیله «غطفان» که دشمنی سرسختی با اسلام داشتند تماس بگیرند.
از قبیله غطفان، تیره های: بنی فزاره، بنی مرّه و بنی اشجع به درخواست آن ها رأی موافق دادند، مشروط بر اینکه پس از پیروزی، محصول یک ساله خیبر به آنان پرداخت شود. اما کار در اینجا پایان نیافت، قریش با هم پیمان خود بنی سلیم و غطفان با هم پیمان خود بنی اسد مکاتبه کرده، آن ها را نیز برای شرکت در این اتحادیه نظامی دعوت کردند. هم پیمانان، دعوت آنان را پذیرفتند و در روز معین تمام این احزاب، سیل آسا از نقاط مختلف عربستان حرکت کرده و آهنگ تسخیر و محاصره مدینه کردند.[33]
پیامبر بی درنگ شورای دفاعی تشکیل داد، تا از تجربه های تلخی که از نبرد «احد» داشتند نتیجه بگیرند.
سلمان فارسی که با فنون رزمی ایرانی آشنایی کامل داشت، گفت: در سرزمین فارس، هر موقع مردم با هجوم دشمن خطرناک رو به رو می شوند، در اطراف شهر «خندق» ژرفی می کنند و از این طریق از پیشرفت دشمن جلوگیری می کنند. از این نظر باید نقاط آسیب پذیر مدینه را که عبور و مرور وسایل نقلی و جنگی به آسانی صورت می گیرد، با خندق ژرفی در حصار انداخت و دشمن را از پیش روی در این قسمت متوقف ساخت و با ساختن سنگرها در اطراف خندق به دفاع پرداخت و با پرتاب کردن تیر و سنگ از برج ها و سنگرها، عبور دشمن از خندق را جلوگیری کرد.[34]
پیشنهاد سلمان به اتفاق آرا تصویب شد و این طرح دفاعی، نقش مؤثری در صیانت و حفاظت اسلام و مسلمانان داشت. قابل توجه اینکه پیامبر، خود همراه گروهی موارد آسیبب پذیر را بررسی و محل حفر خندق را با خط مخصوصی تعیین کرد. قرار شد از «احد» تا «راتج » خندقی کنده شود و برای برقراری نظم، هر چهل ذراع را به ده نفر واگذار فرمود. پیامبر، اولین کلنگ را خود به زمین زد و مشغول کندن زمین شد؛ علی علیه السّلام خاک ها را بیرون می ریخت، از صورت و پیشانی آن حضرت عرق ریزش می کرد، در حالی که این جمله ها را به زبان جاری می ساخت:
لا عیش إلّا عیش الآخرة اللّهمّ اغفر الأنصار و المهاجرة؛ زندگی واقعی زندگی اخروی است، پروردگارا مهاجر و انصار را بیامرز.
پیامبر با این کار گوشه ای از برنامه اسلام را نشان داد و به جامعه اسلامی تفهیم کرد که فرمانده لشکر و پیشوای جمعیت باید بسان افراد دیگر شریک غم بوده و پیوسته باری از دوش آنان بردارد. از همین رو، تلاش و کوشش پیامبر شور عجیبی در مسلمانان پدید آورد و همه بدون استثنا شروع به کار کردند. حتی یهودیان بنی قریظه که با مسلمانان هم پیمان بودند، با دادن ابزار و ادوات کار به پیشرفت کار کمک کردند.[35]
مسلمانان آن روز از نظر خواربار در مضیقه عجیبی قرار داشتند. با این حال، از طرف خانواده های متمکن به سربازان اسلام کمک می شد. موقعی که حفر خندق بر اثر بروز تخته سنگ های عظیمی دچار اشکال می شد، به خود پیامبر متوسل می شدند و پیامبر با ضربه های محکمی آن ها را در هم می شکست.
طول خندق، با توجه به تعداد کارگران به دست می آید، زیرا شماره مسلمانان در آن روز، بنا به نقل مشهور سه هزار نفر بود[36] و قرار شد که هر ده نفر متصدی حفر چهل ذراع شوند، در این صورت طول خندق دوازده هزار زراع است؛ یعنی نزدیک به پنج و نیم کیلومتر خواهد بود و پهنای آن به قدری بود که سواران چابک نمی توانستند با اسب از آن عبور کنند. از همین رو، باید ژرفای آن لااقل پنج متر و پهنای آن نیز پنج متر باشد.
جمله معروفی از پیامبر درباره سلمان
هنگام تقسیم افراد، مهاجران و انصار درباره سلمان به تشاجر پرداخته، هر کدام می گفتند که سلمان از ماست و باید همکار ما باشد. پیامبر در این لحظه با سخن خود نزاع را خاتمه داد و فرمود:
سلمان منّا أهل البیت.[37]
پیامبر شب و روز در کنار خندق به سر می برد تا کار خندق پایان پذیرد؛ گروه منافق، به بهانه های گوناگونی شانه از کار خالی کرده و گاهی بدون اجازه به منازل خود می رفتند. اما مردان با ایمان، با عزمی استوار مشغول کار بودند و در موقع عذر موجه با کسب اجازه از مقام فرماندهی دست از کار کشیده، با برطرف ساختن عذر، دو مرتبه به سوی کار بازمی گشتند.[38]
تقابل ایمان و کفر
مشرکان و یهودیان تا پیش از جنگ احزاب، نبردهای مختلفی بر ضد اسلام به راه انداخته بودند، ولی طرف جنگ در این نبردها، جمعیت خاصی بود و هرگز جنبه عمومی نداشت که تمام شبه جزیره را بر ضد اسلام بشوراند. از آنجا که دشمنان با آن همه کوشش ها موفق به برانداختن حکومت جوان اسلام نشده بودند، این بار با تشکیل سپاه مختلط که قبایل مختلفی در آن شرکت داشتند، خواستند کار اسلام را یک سره سازند و به اصطلاح آخرین تیری که در ترکش داشتند، به جانب مسلمانان پرتاب کنند. از این رو، با به کارگیری نیروهای نظامی و اقتصادی سپاه عظیمی را به راه انداختند که اگر تدبیر لازم از طرف مسلمانان برای دفاع از مدینه اتخاذ نشده بود، دشمن به پیروزی می رسید.
بدین سان دشمنان اسلام، قهرمان بزرگ عرب یعنی «عمرو بن عبد ود» را همراه خود آورده بودند تا به نیروی بازوی او پیروزی خود را سرعت بخشند. بنابراین، در روزهای احزاب، بلکه در لحظه تقابل دو قهرمان شرک و اسلام، کفر و اسلام با هم روبه رو شدند و این مبارزه صحنه ای بود از تقابل کفر و ایمان.
یکی از علل عدم موفقیت سپاه عرب، همان خندق ژرفی بود که در پیش پای آنان کنده شده بود. سپاه دشمن شب و روز می کوشید که از خندق عبور کند، ولی با حملات سرسختانه نگهبانان و تدابیر شخص پیامبر اسلام مواجه می شدند.
پنج قهرمان به نام های: عمرو بن عبد ود، عکرمة بن ابی جهل، هبیرة بن وهب، نوفل بن عبد اللّه و ضرار بن الخطاب لباس جنگ پوشیدند و با غرور مخصوصی در برابر سپاه «بنی کنانه» ایستاده و گفتند: آماده نبرد باشید! امروز خواهید فهمید که قهرمانان واقعی سپاه عرب کیستند؟ سپس اسبان خود را تاخته و از نقطه ای که پهنای آن تنگ تر بود با اسبان خود پریدند. این پنج قهرمان، از تیررس سربازان مراقب بیرون رفتند، ولی به سرعت نقطه عبور، محاصره و از تجاوز دیگران جلوگیری شد.
نقطه توقف این پنج قهرمان که برای جنگ های تن به تن آمده بودند، میان خندق و کوه سلع (مرکز سپاه اسلام) بود. قهرمانان عرب با کبر و غرور مخصوصی با اسب های خود بازی می کردند و به طور اشاره و تلویح مبارز می طلبیدند.[39]
شهریار در بیتی چه زیبا ، شکست نیروی عظیم کفر را در برابراسلام به تصویر می کشد.
عرب با آن همه غوغا و آشوب
به صد جنگ از پیمبر گشته مغلوب
ودر ابیاتی دیگر:
سلام ای خطبه ی طه ویا سین
به نامش خوانده سلطان السّلاطین
چه لشکرها که گرد آمد ز اعراب
بدینسو تاخت آوردند احزاب
چو آتش صف زدند و سر کشیدند
به بادی همچو کاهی بر پریدند
سلامای عرصه گاه جنگ خندق
سلام ای جلوه گاه خنده ی حقّ
(شهریار؛ 1382: 791 )
خدایا ما هم از آن آب وخاکیم
زآب وخاک این سلمان پاکیم
صفای علم وایمان بخش ما را
خداوندا به سلمان بخش ما را
(شهریار؛ 1382: 794)
ماجرای شمشیر ذوالفقار
لا فتی الا علی گویند اهل روزگار
ساکنان آسمان لا سیف الا ذوالفقار
کمترین ابزار جنگی ادمی قطعات سنگ های نوک تیزی بوده که از صخره ها به دست می آورده است. با گذشت سالیان متمادی پیشرفت تدریجی در ساختن ابزارهای گوناگون پیدا شده تا اینکه آدمی توانست ابزاری به شکل شمشیر به سازد. شمشیر سلاحی است آهنین، برنده، دارای تیغه بلند، منحنی و قبضه ای برای به دست گرفتن و به دلیل شباهت آن به دم شیر به این نام معروف گشته است. « وجه تسمیه آن شم شیر است که دم و ناخن شیر باشد»[40] ذوالفقار شمشیر حضرت علی (ع) مظهری از فدرت و شجاعت و جوانمردی در جهان اسلام است و آن شمشیر منبة بن الحجاج یا عاص بن منبة است که در غزوه بدر کشته شد و آن شمشیر را پیامبر در جنگ احد به حضرت عای بخشید. «گفته اند چون بر پشت ذوالفقار خراشهای پست وهموار بوده آن را بدین نام خواندند و بعضی از محققان برانند ذوالفقار مانند غالب شمشیرها دارای دو تیغه و دو زبانه بوده است و بدین نام معروف گشته است. اطلاعات گرانبها در خصوص این شمشیر در احادیث و سخنان ائمه معصومین یافته می شود از جمله:
- سئل الصادق (ع) لم سمی ذوالفقار فقال: انما سعی ذوالفقار لانه ما ضرب به امیر المومنین احدا الا افتفی فی الدنیا من الحیاة و فی الاخرة من الجنة... سعی سیف احدا امیر المومنین ذوالفقار لانه کان فی وسطه خطٌة فی طول مشبهة بفقار الظهر[41]
- بنا به روایتی از حضرت رضا (ع) ذوالفقار شمشیر آسمانی و نزد آن حضرت است.[42]
و در تفسیر «انزلنا الحدید» از قول ابن عباس نوشته اند: انزل الله آدم من الجنة معه ذو الفقار و کان علیه مکتوب: لا یزال انبیا یحاربون به نبی بعد نبی و صدٌیق بعد صدیق حتی یرثه امیر المومنین[43]
بیشتر مفسران مراد به آهن در انزلنا الحدید شمشیر است ودر اخبار اهل بیت(ع) امده که مراد به آن ذوالفقار است که از آسمان نازل گشته است ودر روایتی آمده ذوالفقار از جمله هدایایی بود که بلقیس برای حضرت سلیمان فرستاد و آن بعدا به دست منبة بن حجاج افتاد[44] وچون در جنگ احد حضرت علی کافران را که قصد کشتن آن حضرت را داشتند، متفرق کرد و جمعی را به دوزخ فرستاد. جبرئیل گفت: ای پیامبر خدا خود گذشتگی این است پیامبر گفت او از من و من از اویم در این وقت بانگی امد که جوانمردی همچون علی وشمشیری چون ذوالفقار نیست.[45]
حضرت علی (ع) در جنگ خندق ( احزاب ) با عمر بن عبدود روبرو شد پیامبر اکرم(ص) فرمود: "امروز تمامی اسلام با تمامی کفر روبرو شده است". استاد شهریار با استناد به این فرمایش پیامبر ( ص)و نیز حدیث شریف "لا فتی الّا علیّ، لاسیف الّا ذوالفقار " در این غزل این چنین بیان می دارد:
به ذوالفقار علی (ع) دیدی استقامت اسلام
کنون به قامت قائم بین قوام محمّد (ص)
استاد شهریار در پایان غزل چنین بیان می دارد که: شهریارا، در دو جهان کسی به کام دل ومرادش نمی رسد مگر خداوند جهان را به کام پیامبر (ص) قرار می دهد.[46]"
حدیث لولاک
حدیث لولاک حدیثی که از پیامبر اسلام (ص) به عنوان حدیث قدسی نقل شده با این مضمون که اگر پیامبر نبود افلاک خلق نمی شدند و اگر علی (ع) نبود خداوند پیامبر را خلق نمی کرد و اگر فاطمه نبود خداوند پیامبر و علی را نیز خلق نمی کرد. این حدیث به این صورت در منابع شیعه وجود ندارد. مضمون این حدیث باعث ایجاد پرسش هایی درباره مقام حضرت فاطمه (س) نسبت به پیامبر (ص) و امام علی (ع) شده است.
متن مشهور حدیث که با عنوان حدیث قدسی در کتاب جنة العاصمة نیز نقل شده این است: یا احمد لولاک لما خلقت الافلاک و لولا علی لما خلقتک و لولا فاطمه لما خلقتکما (ترجمه: ای احمد اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی کردم و اگر علی نبود تو را خلق نمی کردم و اگر فاطمه نبود شما دو نفر را خلق نمی کردم)
در منابع شیعه دو حدیث دیگر با مضمون حدیث لولاک وجود دارد.
یا مُحَمَّدُ وَ عزَّتِی وَ جلَالِی لَوْلَاک لَما خَلَقْتُ آدَمَ وَ لَوْ لَا عَلِی مَا خَلَقْتُ الْجَنَّة (ترجمه: ای محمد! به عزت و جلالم سوگند اگر تو نبودی آدم را نمی آفریدم و اگر علی –ع- نبود بهشت را خلق نمی کردم.[47]
لَوْلَاک لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاک (ترجمه: اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی کردم.[48] )
منبع حدیث
نقل مشهور حدیث لولاک در هیچ یک از منابع متقدم و متاخر شیعی نیامده است. میرجهانی نویسنده جنّة العاصمة مدعی است که حدیث را در کتابی خطی به نام کشف اللئالی نوشته صالح بن عرندس حلی (م قرن 9) دیده و آن را یادداشت کرده است. سندی که میرجهانی به آن تکیه کرده چنین است:
فی کتاب کشف اللئالی لصالح بن عبدالوهّاب بن العرندس، إنّه روی عن الشیخ إبراهیم بن الحسن الذرّاق، عن الشیخ علیّ بن هلال الجزائری، عن الشیخ أحمد بن فهد الحلّی، عن الشیخ زین الدین علیّ بن الحسن الخازن الحائری، عن الشیخ أبی عبدالله محمّد بن مکّی الشهید، بطرقه المتصلة إلی أبی جعفر محمّد بن علیّ بن موسی بن بابویه القمّی، بطریقه إلی جابر بن یزید الجعفی، عن جابر بن عبدالله الأنصاری، عن رسول الله صلی الله علیه و آله، عن الله تبارک و تعالی، أنّه قال[49]
آیت الله سید موسی شبیری سند حدیث را دارای اشکالاتی می داند و مضمون آن را قابل دفاع توصیف می کند. آیت الله محمد علی گرامی نیز چند نفر از راویان حدیث را مجهول معرفی می کند ولی این نکته را عامل تکذیب حدیث نمی داند. او کتابی هم چنین با نام لولا فاطمه برای تبیین معنای این حدیث منتشر کرده است.
حدیث لولاک
حدیث لولاک حدیثی که از پیامبر اسلام (ص) به عنوان حدیث قدسی نقل شده با این مضمون که اگر پیامبر نبود افلاک خلق نمی شدند و اگر علی (ع) نبود خداوند پیامبر را خلق نمی کرد و اگر فاطمه نبود خداوند پیامبر و علی را نیز خلق نمی کرد. این حدیث به این صورت در منابع شیعه وجود ندارد. مضمون این حدیث باعث ایجاد پرسش هایی درباره مقام حضرت فاطمه (س) نسبت به پیامبر (ص) و امام علی (ع) شده است.
متن مشهور حدیث که با عنوان حدیث قدسی در کتاب جنة العاصمة نیز نقل شده این است: یا احمد لولاک لما خلقت الافلاک و لولا علی لما خلقتک و لولا فاطمه لما خلقتکما (ترجمه: ای احمد اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی کردم و اگر علی نبود تو را خلق نمی کردم و اگر فاطمه نبود شما دو نفر را خلق نمی کردم. )
در منابع شیعه دو حدیث دیگر با مضمون حدیث لولاک وجود دارد.
یا مُحَمَّدُ وَ عزَّتِی وَ جلَالِی لَوْلَاک لَما خَلَقْتُ آدَمَ وَ لَوْ لَا عَلِی مَا خَلَقْتُ الْجَنَّة (ترجمه: ای محمد! به عزت و جلالم سوگند اگر تو نبودی آدم را نمی آفریدم و اگر علی –ع- نبود بهشت را خلق نمی کردم.[50]
لَوْلَاک لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاک (ترجمه: اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی کردم.[51]
منبع حدیث
نقل مشهور حدیث لولاک در هیچ یک از منابع متقدم و متاخر شیعی نیامده است. میرجهانی نویسنده جنّة العاصمة مدعی است که حدیث را در کتابی خطی به نام کشف اللئالی نوشته صالح بن عرندس حلی (م قرن 9) دیده و آن را یادداشت کرده است. سندی که میرجهانی به آن تکیه کرده چنین است:
فی کتاب کشف اللئالی لصالح بن عبدالوهّاب بن العرندس، إنه روی عن الشیخ إبراهیم بن الحسن الذرّاق، عن الشیخ علیّ بن هلال الجزائری، عن الشیخ أحمد بن فهد الحلّی، عن الشیخ زین الدین علیّ بن الحسن الخازن الحائری، عن الشیخ أبی عبدالله محمّد بن مکّی الشهید، بطرقه المتصلة إلی أبی جعفر محمّد بن علیّ بن موسی بن بابویه القمّی، بطریقه إلی جابر بن یزید الجعفی، عن جابر بن عبدالله الأنصاری، عن رسول الله صلی الله علیه و آله، عن الله تبارک و تعالی، أنه قال[52]
آیت الله سید موسی شبیری سند حدیث را دارای اشکالاتی می داند و مضمون آن را قابل دفاع توصیف می کند. آیت الله محمد علی گرامی نیز چند نفر از راویان حدیث را مجهول معرفی می کند ولی این نکته را عامل تکذیب حدیث نمی داند. او کتابی هم چنین با نام لولا فاطمه برای تبیین معنای این حدیث منتشر کرده است.
سلام ای پادشاه ملک لولاک
سلام ای ماورا، فهم و ادراک
(شهریار؛ 1382: 791 )
وفات حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله
در روز شنبه و یا یک شنبه چند روز به آخر ماه صفر مانده مرض حضرت رسول شدت پیدا کرد، در این هنگام دست علی بن ابی طالب را گرفت و در حالی که گروهی از اصحابش پیرامون وی بودند بطرف قبرستان بقیع حرکت کردند پس از ورود به محوطه بقیع روی خود را بطرف قبرها کرده و فرمودند: سلام و رحمت بر شما باد ای اهل قبول، گوارا باد بر شما آنچه را که اکنون داده شده اید از خیر و برکت، اینک مردم در ابتلاء بسر میبرند و فتنه ها مانند شب تاریک از هر طرف روی می آورند و آخرین این ملت مانند اولین گرفتار خواهند شد..
بعد فرمود ای علی من مخیر شدم بین خزائن دنیا و زندگی جاودانی در این جهان و بهشت پروردگار، لیکن من بهشت و لقاء خداوند را اختیار کردم و از این جهان چشم پوشیدم، هر گاه مرگم در رسید مرا غسل ده و عورتم را بپوشان زیرا هر کس چشم بر عورتم بیفکند کور خواهد شد.[53]
حضرت رسول پس از این فرمایشات از بقیع به منزل تشریف آوردند، و مدت سه روز گرفتار تب شدیدی بودند، بعد از سه روز در حالی که سر مبارکش را بسته بودند به اتفاق امیر المؤمنین و فضل بن عباس به مسجد آمدند، و از فرط ضعف و ناراحتی با کمک این دو نفر راه میرفتند.
پیغمبر بالای منبر قرار گرفت و حمد و ثنای خداوند را بجای آورد و فرمود: ای گروه مردمان من اندکی بیش در نزد شما نخواهم ماند و بهمین زودی از میان شما خواهم رفت اکنون هر کس از من دینی طلب دارد اظهار کند، و یا به کسی وعده داده ام مطلب خود را بازگو نماید تا بوعده خود وفا کنم. در این میان مردی برخاست و عرض کرد: یا رسول اللَّه شما بمن وعده دادید هر گاه ازدواج کردم به من سه وقیه عطا کنید حضرت رسول فرمود: ای فضل حاجت این را رفع کنید.
پیغمبر روز چهارشنبه و پنجشنبه مکث فرمودند، روز جمعه بار دیگر مسجد تشریف بردند و برای مردم خطبه خواندند و فرمودند: ای مردم در پیشگاه خداوند جز عمل صالح چیز دیگری جلب منفعت و دفع ضرر نمیکند، ای مردم ادعای بی جا نکنید و آرزوی دور و دراز را به خود راه ندهید، فقط کارهای شایسته انسانی را نجات میدهد و بس، و من که پیغمبر شما هستم اگر نافرمانی خداوند را بکنم از مقام رسالت سقوط خواهم کرد.[54] به پیغمبر اطلاع داده بودند که ابو بکر و عمر اکنون در جیش اسامة هستند، هنگامی که مشاهده کردند تصمیم دارند ابو بکر و یا عمر را به مسجد بفرستند با شدت تب و ناراحتی اراده کردند به مسجد بروند، در این هنگام از بستر مرض حرکت کرده و با کمک امیر المؤمنین و فضل بن عباس در حالی که پاهای مبارکش از زمین کشیده میشد بسوی مسجد روان شدند. چون به مسجد رسیدند مشاهده کردند ابو بکر در محراب نماز میخواند و مردم هم در دنبال وی قرار گرفته اند، به ابو بکر اشاره فرمودند و او خود را عقب کشید حضرت رسول خود در محراب قرار گرفت و بار دیگر اقامه و تکبیر گفت و نماز را به پایان رسانید. در طی این مدت پیامبر اکرم (ص) گهگاهی از هوش می رفت پس از اینکه بهوش آمدند فرمودند دوات و کاغذی بیاورید تا برای شما نامه ای بنویسم که هرگز گمراه نگردید، پس از این مطلب بار دیگر از حال رفتند یکی از حاضران برخاست تا دوات و کتف گوسفندی برای نوشتن نامه بیاورد، در این هنگام عمر گفت برگرد و او را به حال خود واگذار زیرا وی اکنون بی هوش است و هذیان می گوید.
هنگامی که پیغمبر بهوش آمد یکی از اهل مجلس عرض کرد: آیا برای شما دوات و کتف گوسفند بیاوریم؟ فرمود: بعد از گفتن آن جمله دیگر لازم نیست در این موضوع گفتگو شود، و لیکن به شما تاکید میکنم اهل بیت مرا نگهداری کنید و از آنان حمایت نمائید، و از اهل ذمه دستگیری کنید، و از فقراء و مساکین و بردگان دلجوئی نمائید.
پیغمبر همواره از این وصیت ها میفرمود تا آنگاه که از قوم اعراض کرد و صورت خود را از آنان برگردانید، آن جماعت هم از خدمت حضرت بیرون شدند و جز عباس و امیر المؤمنین و فضل بن عباس کسی در منزل نماند.
مردم در حالی که گریه میکردند از منزل پیغمبر بیرون شدند، هنگامی که همگان از محضر شریف آن جناب خارج شدند فرمود: برادرم علی بن ابی طالب و عمویم عباس را نزد من حاضر کنید، آنان در خدمت حضرت رسول حاضر شدند و پس از استقرار در مجلس پیغمبر فرمود: ای عباس و ای عم رسول خدا اکنون وصیت مرا قبول کن و وعده هایم را انجام ده و دیون مرا ادا نما.
عباس عرض کرد: یا رسول اللَّه عمویت اینک پیرمرد است و دارای زن و فرزند زیادی میباشد، و شما در جود و سخاوت مانند نداری و من هرگز قدرت ندارم وعده های شما را انجام دهم، در این هنگام پیغمبر روی مبارک خود را بطرف علی علیه السّلام کرد و فرمود: ای برادر تو وصیت مرا قبول میکنی و وعده های مرا انجام میدهی و دیون مرا ادا میسازی؟
علی علیه السلام عرض کرد یا رسول اللَّه من اینک حاضرم وصیت های شما را قبول کنم فرمود: اینک نزدیک من بیا، امیر المؤمنین نزدیک رفتند، پیغمبر او را به سینه خود چسبانید و انگشتر خود را از دست بیرون کرد و به امیر المؤمنین داد و فرمود:
انگشتر را در دست خود قرار دهید، و شمشیر و زره خود را نیز به آن جناب بخشید روایت شده است جبرئیل علیه السّلام زره و شمشیر را از آسمان آورد و به حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله داد و آن حضرت هم به امیر المؤمنین بخشیدند و استر را با زین و برگ به علی علیه السلام دادند و فرمودند اینها را به منزل خود ببرید.
روز بعد مرض حضرت رسول شدت پیدا کرد و مردم را از ورود به منزل منع کردند و به کسی اجازه ندادند تا از آن جناب عیادت کند، امیر المؤمنین علیه السّلام همواره در خدمت پیغمبر بودند و از وی مفارقت نمیکردند مگر برای انجام کارهای لازم و ضروری.
امیر المؤمنین علیه السّلام برای انجام کاری از منزل بیرون شدند، و در این هنگام حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله که از شدت تب بی حال شده بودند به خود آمدند و علی علیه السّلام را در کنار خود ندیدند، فرمودند برادر و یارم را بگوئید نزد من حاضر شود، پس از این بار دیگر ضعف بر او مستولی شد. سپس مرض پیغمبر شدت پیدا کرد و وفات او نزدیک شد، در آخرین لحظات حیات به علی بن ابی طالب علیه السّلام فرمود: اینک سرم را روی دامن خود بگذار زیرا امر خداوند نزدیک شده و آخرین دقائق زندگی من در این جهان در رسیده است.
هر گاه جان از کالبدم بیرون شد او را در دست بگیر و به صورت خود بکش پس از این مرا بطرف قبله برگردان و غسل و تکفین مرا خود انجام ده، و بر من نمازبگذار، و تا آنگاه که بدن مرا در زیر خاک پنهان نساخته ای از من مفارقت نکن، و در همه این امور از خداوند استعانت بجوی.
شهریار از زبان حضرت علی (ع) در وفات پیامبر می نویسد:
دیدی آمد به سرم آنچه که می ترسیدم
خبر ختم رسل بود و صلا بود وسروش...
زین زمین لرزه جهان غرق غبار ماتم
یک جهان ماتمی از ماه به ماهی مدهوش
چشمی از چشمه بسازیم که گرید شب وروز
اشگی از سیل خروشان که نیفتد از جوش
بی تو بر هیچ نشیبی و فرازی نروم
که نه از یاد تو نقشی به دل آرم منقوش
ای دل اینش دو ودیعه است: کتاب و عترت
گر به جانش بخریدی به جهانش مفروش
(شهریار؛ 1382: 1200)
حدیث مدینة العلم
حدیث مدینه العلم؛ حدیثی از پیامبر اکرم(ص) که در آن، خود را شهر علم و علی(ع) را دروازه آن شهر می خواند. این حدیث از ادلّه متکلمان شیعه برای اثبات مرجعیت دینی امام علی (ع) بعد از پیامبر(ص) است.
متن حدیث
حدیث مدینه العلم با تعابیر مختلفی از راویان نقل شده است، از جمله:
"أنا مدینة العلم و علی بابها فمن اراد العلم فلیأت الباب[55]؛ من شهر دانش ام و علی دروازه آن است؛ هر کس دانش می جوید، باید از آن دروازه وارد شود. "
"أنا مدینة العلم و علی بابها فمن اراد العلم فلیأته من بابه[56]؛ من شهر دانش ام و علی دروازه آن است. هر کس دانش می جوید، باید از آن دروازه وارد شود. "
"انا دار الحکمة و علی بابها[57]؛ من خانه حکمت ام و علی دروازه آن است. "
تواتر و صحت حدیث
حدیث مدینه العلم نزد شیعه متواتر و نزد بزرگان اهل سنت از جمله محمد بن جریر طبری، حاکم نیشابوری، خطیب بغدادی و جلال الدین سیوطی، در شمار احادیث حسن و صحیح است. کتاب الغدیر[58] نام بیست و یک تن از محدثین سنی را که این حدیث را حسن یا صحیح می دانند، ثبت کرده است.
سخنان برخی از اهل سنت درباره حدیث مدینه العلم
گنجی شافعی
همه اهل بیت (ع) و صحابه و تابعین (از جمله ابوبکر و عمر و عثمان) در احکام الهی با علی (ع) مشورت کرده و به فضیلت و علم و حکمت او اعتراف کرده اند. این حدیث در مورد مقام عظمت و فضیلت علی (ع) چیز زیادی نیست؛ زیرا مقام ایشان نزد خدا و رسول اکرم و مؤمنان بیش از این است.[59]
شهریار در مفاخره ی علی(ع) به فاطمه ی زهرا (س) بیتی آورده که به این حدیث اشاره می کند.
من علی شاه ولایت به دو عالم سمر ستم
شهر علمست رسول اله ومن باب و درستم
نتیجه گیری
نبی اکرم (ص) در نزد شهریار در صدر جامعۀ مسلمانان قرار دارد که به یاری امام علی (ع) و سایر صحابه امور مختلف اسلام و مسلمین را بر عهده دارد. شهریار در اشعار خود با استفاده از بیان های شاعرانه، تلمیحات و اشارات تاریخی و رخدادهای سیاسی و مذهبی نبی اکرم (ص) ضمن زنده کردن حال و هوای صدر اسلام، یادآوری معراج، نبردها و غزوات، به طور عاشقانه و نوستالژیک، با آن پیامبر راستین و انسان کامل تجدید بیعت می کند. همچنین شهریار با داخل کردن سخنان پیامبر اکرم (ص)، بر کوشش ها، رشادت ها و تلاش های یاران گرامی ایشان نظیر علی (ع)، سلمان فارسی، بلال حبشی در جهت تداوم و پیشبرد اهداف دین اسلام صحه می گذارد. شهریار ضمن ذکر وقایع تاریخی و اثرگذاری مثبت بر عقول بشری، با استفاده از تمهیدات زبانی و هنری و استفاده از تصاویر شاعرانه و ابهام آمیز، بر احساسات و عواطف مخاطبان و خوانندگانش تأثیرگذار باشد و آنان را در پیروی از آن انسان های والامقام تشویق و ترغیب نماید.
منابع و مآخذ
1- قرآن کریم
2- ابن طاووس ابن عبدالبر، الاستیعاب، تحقیق علی محمد بجاوی، دارالجیل، بیروت، 1992م
3- ابن کثیر، ابوفداسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، بیروت، دارالفکر، 1407ق
4- ابن سعد، طبقات الکبری، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1418ق
5- ابن هشام، السیرة النبویه، بیروت، دارالمعرفة
6- الاحمدی، علی، مکاتیب الرسول، دارالحدیث، 1998م
7- امینی، الغدیر، دارالکتاب العربی، بیروت، 1397ق
8- انصاری، عبدالقدوس، آثارالمدینه المنوره؛ مدینه، المکتبه السلفبه، 1393 ق
9- بلعمی، تاریخ نامه طبری، تهران، سروش، 1378
10- بکری، احمد بن عبدالله، الانوار فی مولد النبی صلی الله علیه و آله، دار الشریف الرضی، قم 1411، نرم افزار جامع الاحادیث 3. 5.
11- ترمذی، الجامع الصحیح، تحقیق احمد محمد شاکر، مرکز اطلاعات و مدارک اسلامی، (بی تا )
12 - جعغریان، رسول، آثار اسلامی مکه و مدینه، تهران، نشر مشعر، 1386ش
13- جعفریان، رسول، آثاراسلامی مکه و مدینه، مشعر، اول، 1381
14 - حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمیه، بیروت، (بی تا)
15- حمیدالله، محمد، نامه ها و پیمان های سیاسی حضرت محمد، ترجمه محمد حسین، سروش، تهران، 1377ش
16- دیوان استاد محمد حسین شهریار، 1382، انتشارات نگاه
17 - سبحانی، آیت الله جعفر، فروغ ابدیت، قم، نشر بوستان کتاب،
18- سبکدل، محمّد تقی، ستایش ائمه معصومین (ع) در اشعار شهریار، 1392، چاپ اوّل، اتتشارات آرمان رشد
19- سمهودی، علامه نورالدین، اخبار المدینه، نشر مشعر، 1376 ش
20- سیره النبویه، ابن هشام، چاپ مصطفی یابی، مصر،
21- شهیدی، سید جعفر، نهج البلاغه، تهران، انشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1368ش
22- شیخ صدوق، من لایحضرالفقیه، تصحیح علی اکبر غفاری؛ دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1413 ه. ق
23- طباطبایی، علامه سید محمد حسین، المیزان تفسیر القرآن، قم، 1391ش
24- طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، قم، 1417ق
25- طبری، محمد بن جریر، تاریخ الاممم و الملوک، ابن جریر طبری، مطبه الاستقامه، قاهره، 1358ق
26- علی بن موسی، الیقین باختصاص مولانا علی علیه السلام بامرة المومنین. نرم افزار جامع الاحادیث 3. 5.
27- فتح الله کاشانی، منهج الصادقین، تصحیح علی اکبرغفاری، چاپ سوم، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، 1366ش
28- فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی آیت الله زاده نائینی، معراج به روایت فیض کاشانی؛ قم، انتشارات ام ابیها، 1376 ه. ش
29- قزوینی، زکریا بن محمد، آثارالبلاد و اخبارالعباد، دارصادر، بیروت، 1998 م
30- گنجی شافعی، کفایة الطالب، داراحیاء التراث، بیروت.
31- مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، 110جلدی تهران، دارالمکتب اسلامیه، 1363ش
32- محمد بن حسین خلف تبریزی، برهان قاطع، به اهتمام محمد معین، تهران، امیرکبیر، 1361
33- مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، بیروت، 1965م
34- معین، دکتر محمد، فرهنگ فارسی، تهران، امیرکبیر، تهران، 1360ش
35- من هن زوجات الرسول فی الاخره، محمد رضا انصاری، نشر زوف، تهران، 1381ش
36- میرجهانی، سید محمد حسن، جنة العاصمة، کتابخانه صدر تهران، 1398ق.
37- واقدی، محمد بن عمر، المغازی، نشر اعلم، بیروت، 1409ق
پی نوشت ها:
[1] بحار الانوار، ج18، ص20.
[2] فروغ ابدیت، جعفرسبحانی، ص: 270.
[3] لا تزال هکذا، حتی تموت بمجد و تعبد اللات و العزی.
[4] سیره بن هشام، ج1، ص318.
[5] طبقات بن سعد، ج 3، ص232.
[7] من لایحضره الفقیه، ج3، ص410.
[9] تفسیرنورالثقلین، ج 3، ص 112، حدیث 204.
[10] مجمع البیان، ج 9 و10، ص 567 و بحارالانوار، ج 8، ص 75.
[11] بحارالانوار، ج 74، ص 137.
[13] مستدرک الوسائل (چاپ قدیم)، ج 2، ص 67.
[14] بحارالانوار، ج 15، ص 131.
[15] میزان الحکمه، ج 2، ص 538.
[16] اماکن و آثار اسلامی، ص 175.
[18] آثارالبلادواخبارالعباد، ص157.
[19] الانصاری، آثارالمدینةالمنوره، ص210.
[20] مروج الذهب، ج2، ص298.
[21] اخبار مدینه سمهودی، ص 168.
[22] مکاتب الرسول، ج2، ص316، و نامه ها و پیمانهای سیاسی حضرت محمد، ص189.
[23] بحارالانوار، ج2، ص389.
[24] فروغ ابدیت، ج1، ص384.
[25] سوره اسرا(17 )، آیه 1.
[26] برای مطالعه تفصیل این روایت و ارقام مختلفی که برای سال بعثت و مکان معراج برشمرده اند ر. ک: مرتضی عاملی، سید جعفر، سیرت جاودانه، ترجمة دکتر محمد سپهری، ج1، صص291-293.
[27] فروغ ابدیت، ج1، ص384.
[28] مجلسی، بحارالانوار، ج18، ص382، به نقل از: سیمای معراج پیامبر، ص22.
[29] طبقات ابن سعد،، ج 2، ص 44.
[30] وسیره ابن هشام، ج 2، ص 213.
[31] المغازی واقدی، ج2، ص441.
[32] و سیره ابن هشام، ج 2، ص 213.
[33] واقدی، المغازی، ج 2، ص 443.
[34] تاریخ طبری، ج 2، ص 234.
[35] واقدی، المغازی، ج 2، ص 445.
[36] سیره ابن هشام، ج 2، ص 220 و واقدی، المغازی، ج 2، ص 453.
[37] واقدی، المغازی، ج 2، ص 446 وسیرهابنهشام، ج 2، ص 224.
[38] این جریان، به طورواضح در سوره «نور »، ضمن آیه های 62 و 63 بیان شده است.
[39] تاریخ طبری، ج 2، ص 239 و الطبقات الکبری، ج 2، ص 68.
[40] محمد حسین بن خلف تبریزی، برهان قاطع، ذیل کلمه شمشیر.
[41] بحارالانوار، ج 42، ص 58.
[44] منهج الصادقین، ج9، ص193.
[45] تاریخ طبری، ج 3، ص1027.
[46] ستایش ائمه ومعصومین در دیوان شهریار؛ 1392: 39.
[47] ابن طاووس، الیقین، ص 426و مجلسی، بحارالأنوار ج 18 ص 400.
[48] بکری، الانوار فی مولد النبی، ص 5 و مجلسی، بحارالأنوار ج 15 ص 28.
[49] میرجهانی، جنة العاصمة، ص 148.
[50] ابن طاووس، الیقین، ص 426و مجلسی، بحارالأنوار ج 18 ص 400.
[51] بکری، الانوار فی مولد النبی، ص 5 و مجلسی، بحارالأنوار ج 15 ص 28.
[52] میرجهانی، جنة العاصمة، ص 148.
[53] اعلام الوری، ج1، ص 201.
[55] حاکم نیشابوری، ج3، ص126.
[56] بن عبدالبر، ج3، ص1102.
[59] گنجی، ص220، 232، 223.