ماهان شبکه ایرانیان

چه درباره سارق چه بی‌روسری؛‌ ادبیات پاسبانی زیبنده پلیس جمهوری اسلامی نیست!

در رژیم گذشته ماموران شهربانی خود را حاکم جان و مال و ناموس مردم می‌دانستند به حدی که مردم از یک پاسبان ساده هم می‌ترسیدند. اگرچه حکم کلی نباید صادر کرد و پیشتر درباره رفتار انسانی رییس زندان قصر با زندانیان سیاسی در یک دوره نوشتیم اما ادبیات پاسبانی با ادعای انقلابی‌گری نمی خواند.

  عصر ایران؛ مهرداد خدیر- درباره دستور «گردن‌شان را بشکنید، پاسخش بامن» - که از لسان مبارک فرمانده محترم نیروی انتظامی استان مازندران- صادر شد هم یادداشت کامل و گویایی دیروز منتشر شد و هم روابط عمومی توضیح داده منظور خانم‌های بی‌روسری (‌در ادبیات رسمی: کشف حجاب کرده) نبوده بلکه سارقان را گفته است.


   حالا این که شکستن گردن سارق در زمره اختیارات پلیس هست یا نه یا استعاره از شدت عمل بوده چون حتی با حکم قضایی و به موجب قانون مجازات اسلامی گردن سارق را نمی‌توان شکست  حکم فقهی بریدن دست درباره سارقان هم عملا اجرا نمی‌شود مگر بسیار بسیار به ندرت) و نیز این که چرا برای صدور چنین فرمانی ساحل دریا انتخاب شده و مگر سارقان پس از سرقت تنی به آب می‌زنند موضوع این یادداشت نیست که در نوشته دیگر به آن پرداخته شده است.


 غرض از این یادداشت بلکه ذکر نکته‌ای دیگر است و آن هم ادبیات تحکم‌آمیز پاسبانی/آژانی است در حالی که یکی از دلایل فاصله میان رژیم گذشته با مردم بی‌شک رفتار ماموران کلانتری و پاسبان‌ها بود و به همین خاطر بعد از انقلاب انتظامات شهرها را به کمیته‌ها سپردند.

چه درباره سارق چه بی‌روسری؛‌ ادبیات پاسبانی زیبنده پلیس جمهوری اسلامی نیست!

   اگرچه شهربانی حسب ظاهر حفظ شد اما عملا کمیته‌ها کار را دردست داشتند که البته خود آن هم داستان شد و در دهه دوم جمهوری اسلامی با همت عبدالله نوری وزیر وقت کشور کمیته‌ها و شهربانی و ژاندارمری در هم ادغام و نیروی انتظامی تشکیل شد. هر چند بعدتر دریافتند کار ژاندارمری تخصصی و مربوط به مرزهاست و ربطی به امنیت شهرها ندارد و حالا پلیس مرزی شکل گرفته است.


  رضا شاه قزاق بود و اگرچه تاج شاهی بر سر گذاشت اما روحیه نظامی داشت و سلطان به معنی کلاسیک و ناصرالدین شاهی کلمه نبود و لباس نظامی را از تن به در نمی‌آورد و به همین خاطر کت و شلواری که در تبعید پوشیده به تن او زار می‌زند و هیچ نشانی از آن ابهت قدیم ندارد که شنل را روی لباس می‌انداخت و چکمه می‌پوشید.


   با همین روحیه هم فرزند خود را به مدرسه نظام فرستاد و شاه هم به لباس نظامی بسیار علاقه داشت به گونه ای که پای سفره عقد هم به جای لباس دامادی لباس نظامی با کلی مدال و درجه بر تن دارد!


 نظامیان در حکومت پهلوی دست بالا را داشتند و ماموران شهربانی خود را حاکم جان و مال و ناموس مردم می‌دانستند به حدی که مردم از یک پاسبان ساده هم می‌ترسیدند و به همین خاطر سیلی طالقانی بر گوش یک پاسبان در دوره رضاشاه یا نهیب امام خمینی به پاسبانی در قم در یادها مانده و نشان شجاعت آنان دانسته شده است. چون شجاعت یعنی غلبه بر ترس و پاسبانان نماد ترس بودند. اگرچه حکم کلی نباید صادر کرد کما این که پیشتر درباره رفتار انسانی سرتیپ کورنگی رییس زندان قصر با زندانیان سیاسی در یک دوره نوشتیم.

چه درباره سارق چه بی‌روسری؛‌ ادبیات پاسبانی زیبنده پلیس جمهوری اسلامی نیست! 


همین که در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران یک اصل کامل به ممنوعیت استفاده از سرباز به عنوان گماشته اختصاص یافته نشان می‌دهد تدوین کنندگان قانون اساسی تا چه حد نگران بازتولید رفتارهای دوران شاه بوده‌اند.


اولین جمله امام خمینی هنگام ورود به سالن فرودگاه مهرآباد در 12 بهمن 1357 هم این بود: به رسم طاغوت دست بسته نایستید.


وقتی نسبت به نوع استقبال حساسیت وجود داشت تا شباهتی نباشد، نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران هم باید از ادبیات پاسبانی/آژانی رژیم گذشته و اتکا به زور و ترساندن به اتکای باطوم و لباس بپرهیزد. این که فرمانده بادی به غبغب بیندازد و به زور خود ببالد نه تنها در شان پلیس جمهوری اسلامی نیست که به سود خود فرمانده هم نیست چون با چند سطر می‌آیند و با چند سطر هم می‌روند و گمان نکنندمصونیت هم دارند و چک سفید امضا به آنان داده شده چرا که سازمان قضایی نیروهای مسلح برای رسیدگی به تخلفات نظامیان تشکیل شده است. با این نگاه می توان گفت توضیح بعدی که  دستور گردن شکستن مطلقا متوجه خانم‌های بی‌روسری نبوده بلکه منظورشان این بوده که گردن سارقان را باید بشکنند از زشتی و قبح موضوع نمی‌کاهد.


درست است که برخی از سرداران سپاه در مسوولیت‌های سیاسی و اقتصادی نشسته‌اند اما اتفاقا اصرار دارند بگویند ما نظامی نیستیم و اگرچه از درجات بالا برخوردارند اما دوست ندارند نظامی خطاب شوند. کما این‌که در انتخابات ریاست جمهوری در دوره‌های مختلف هم یک سردار سرلشگر و هم یک سردار سرتیپ با عنوان «دکتر» وارد صحنه شدند و درجات نظامی خود را به رخ نکشیدند.


 این یادآوری ضرورت دارد که نویسنده این سطور معنی امنیت را با گوشت و پوست خود در سفری به افغانستان دریافت آنجا که که تا وارد خاک ایران شدیم حس کردیم سبک‌بال شده‌ایم و این گونه نیست که ندانیم اگر نیروی انتظامی نباشد نمی‌توان آسوده زندگی کرد ولی تولید امنیت به معنی به‌کار‌گیری ادبیات ترس برای همه شهروندان نیست آن هم به سیاق پاسبانان عصر پهلوی که بعید است پهلوی ستایان فضای مجازی هم تایید کنند.


  مهم‌تر این‌که انقلابی‌گری در به کار‌گیری الفاظ تند و خشن نیست. در وفاداری به روح انقلاب 57 است. در سال 58 تا ماه‌ها حتی پلیس راهنمایی و رانندگی جریمه نمی‌‌کرد و تا سال‌ها ماموران مقابل امجدیه باطوم نداشتند تا خاطره رفتارهای قبلی تکرار نشود.


   صِرف این که ریش خود را با تیغ نتراشند و ته‌ریش بگذارند و سر ظهر نماز بخوانند برای نشان‌دادن تفاوت با پاسبانان رضاشاه و محمد رضا‌شاه (بعد از کودتا) کافی نیست.    مشکل اصلی در ادبیات و تبختر فرمانده است که می‌گوید گردن می‌شکنم. نه این‌که منظور او زنان بی‌روسری بوده باشد یا سارقان. 

   (این یادآوری هم خالی از لطف نیست که مرداد پارسال و یک ماه قبل از ماجرای مهسا هم نوشتیم: ترس از پاسبان را که یادآور پیش از انقلاب است احیا نکنید! و چه بسا اگر به آن توجه می‌شد نه آن مشکل پیش می‌آمد و نه گرفتار پسامهسا نمی‌شدند تا کار به جایی برسد که حالا پوشش مهسا در 23 شهریور 1401 ایده‌آل ماموران باشد. چون طفلک روسری داشت ولی حالا دغدغه روسری است.)

---------------------

   * عکس پاسبان رژیم گذشته که احتمالا از دنیا رفته تژیینی است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان