ماهان شبکه ایرانیان

نماد شور و پویائی جوان مسلمان

محبوبه در یک خانواده روحانی و مسلمان متولد شد. پدرش روحانی بود و در حادثه انفجار حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسید

نماد شور و پویائی جوان مسلمان

محبوبه در یک خانواده روحانی و مسلمان متولد شد. پدرش روحانی بود و در حادثه انفجار حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسید. برادرم علاقه خاصی داشت که فرزندانش از تربیت اسلامی برخوردار باشند؛ به همین دلیل آنها را به مدارسی می فرستاد که جو آنها مذهبی و مبارزاتی بود. یکی از این مدارس مدرسه رفاه بود که محبوبه دوره ابتدایی و راهنمایی را در آنجا گذراند. مدرسه رفاه یکی از پایگاههای مبارزانی شهید بهشتی، شهید رجایی و آقای هاشمی رفسنجانی بود و لذا سعی می شد از معلمین مبارز استفاده شود تا اهداف مورد نظر آنان تأمین شود.

 محبوبه ضمن تحصیل در این مدرسه در خانواده نیز آموزش های لازم را می دید و هماهنگی این آموزشها با برنامه های مدرسه موجب گردید که از همان ابتدا در محیطی اسلامی رشد کند و پایه های اعتقادی او مستحکم شود. فضای انقلابی جامعه و آشنایی با حرکتهای اسلامی مبارزاتی موجب گردید که او در نوجوانی با مسائل اجتماعی آشنایی کافی پیدا کند و برای یافتن پاسخ های مناسب به سئوالات بیشمار خود به مطالعه دقیق و اصولی قرآن و نهج البلاغه اهتمام جدی داشته باشد و از طریق شرکت در مراکز اسلامی مترقی بر دانش خود بیفزاید.

دوره راهنمایی محبوبه اوج فعالیت های سیاسی و مبارزاتی در مدرسه رفاه بود. در این دوره محبوبه دائماً مطالعه میکرد و خوب هم می فهمید من و پدرش هم در کنارش بودیم و به سئوالاتی که در ذهنش مطرح می شدند پاسخ می دادیم. در عین حال نمی گذاشتیم شور و شوق نوجوانی او را به طرف گروه ها بکشاند. در سال های اول دبیرستان فعالیت های اجتماعی و سیاسی خود را به شکلی جدی آغاز کرد و به دور از گرایش ها حرکت مردمی اش را ادامه داد. او اعلامیه های امام را به مدرسه می برد و به بچه ها می داد و درباره آنها با دانش آموزان صحبت می کرد. همچنین جلساتی هفتگی با آنها داشت و به بحث درباره احکام اسلام و شیوه های صحیح مبارزاتی می پرداخت پایین تر از خیابان سیروس کتابخانه ای را اداره میکرد و برای بچه های محروم جنوب شهر کتاب می برد. برای آنها یک برنامه مطالعاتی دقیق را قرار داده بود برایشان داستانهای اسلامی را تعریف می کرد و به این ترتیب یک حرکت اجتماعی عمیق و به دور از جنجال گروه ها را در میان کودکان و نوجوانان آغاز کرده بود. در اوایل انقلاب نشریه مجاهد مربوط به منافقین، عکس محبوبه را چاپ و سعی کرده بود او را به نوعی به این سازمان منتسب کند. در حالی که محبوبه هیچ ارتباطی با گروه ها نداشت و حرکت کلی و مبارزاتی او در بستر اجتماعات مردمی شکل گرفت و ادامه پیدا کرد. من و پدر و خانواده محبوبه هم به جریانات سیاسی آگاهی داشتیم و مانع از جذب او به گروه خاصی می شدیم و او را به سوی خط امام سوق می دادیم و نواقص و معایب ایدئولوژی های گروه ها را به او گوشزد می کردیم.

محبوبه همیشه در مسائل درسی ممتاز بود و با آنکه شانزده سال بیشتر نداشت معارف اسلامی را خوب می شناخت. قرآن را بسیار خوب می خواند و با تفاسیر هم آشنا بود. کتاب هایی را که درباره مسائل سیاسی و مبارزاتی نوشته می شدند. با دقت میخواند.

یکی از دوستانش در توصیف ویژگی های اخلاقی او می گفت: رفتنش مثل زندگی اش باور نکردنی است. عقاید و شیوه تفکر او با همه فرق داشت. مسائل را به قدری دقیق و خوب تجزیه و تحلیل می کرد که انسان در همان برخورد اول متوجه می شد که با یک دختر معمولی 16، 17 ساله روبرو نیست. در او کمترین هیجان و کوته فکری و انحراف سنین جوانی به چشم نمی خورد. حرف هایش را راحت می زد و جز حق چیز دیگری را نمی دید و نمی خواست و هیچ وقت حقیقت را فدای مصلحت نکرد. همه زندگی اش را فدای راه و هدفش کرده بود. برای آگاه کردن دیگران از هیچ کاری کوتاهی نمی کرد. هیچ چیزی ایمان او را به مبارزه سست نکرد. عاشق مردم و دشمن آشتی ناپذیر دشمنان آنها بود. درد مردم را احساس می کرد و نسبت به مسائل و مشکلات آنها احساس مسئولیت شدیدی داشت خستگی را نمی شناخت و قدرت تحمل هرگونه ناراحتی را داشت تقوا و ظرفیت انقلابی او ستودنی بود. هرگز بیگدار به آب نمی زد و با هر کسی در هر جایی بحث نمی کرد. از آن آدمهایی نبود که با شنیدن یک کلمه حرف مخالف خونشان به جوش می آید. همیشه از حرف های بی نتیجه و جنگهای لفظی دوری می کرد. به خاطر قدرت تجزیه و تحلیلی که داشت معمولاً وقتی در یک جمع قرار می گرفت راه حل پیشنهادی او بود که مشکلات را حل می کرد. به بچه ها اعتماد داشت و از سروکله زدن با آنها خسته نمی شد. همیشه از کار حرف می زد و می گفت از بیکاری زیاد ضربه خورده ایم. بچه ها را دور هم جمع و آنها را به کار وادار می کرد. همیشه از ما می خواست که مطالعه جمعی داشته باشیم.

همیشه می گفت باید برنامه مطالعاتی منظمی داشته باشیم تا به نتیجه برسیم و با مطالعات پراکنده ذهنمان را تبدیل به یک کتابخانه بی نظم نکنیم. از آن مهم تر اینکه از ما می خواست در مطالعات صرفاً مصرف کننده نباشیم و قدرت تجزیه و تحلیل را در خودمان از بین نبریم. از درس نخواندن بچه ها رنج می برد و می گفت نباید به بهانه مبارزه در درس خواندن تنبلی کنیم بلکه باید به خاطر هدفمان بهتر درس بخوانیم. به ضرورت تشکیلات اعتقاد داشت و از گروه های سیاسی مفتخوری که سر بزنگاه پیدا می شوند و قصد بهره برداری از نهضت را دارند، متنفر بود. او به راستی یک زن مسلمان مؤمن و مسئول بود. یک شیعه معترض به ستم.

روز قبل از هفده شهریور راه پیمایی عظیمی صورت گرفت که تا میدان آزادی ادامه پیدا کرد. در آنجا برادرمان ناطق نوری قطعنامه ای را قرائت کردند. شهید بهشتی هم در آنجا سخنرانی کردند. بعد از راه پیمایی محبوبه و خواهرش را دیدم که از من پرسیدند فردا چه کنیم. آیا با توجه به اینکه گروهی خاص با روحانیت مبارز راه پیمایی فردا را اعلام نکرده اند آیا ما باید شرکت کنیم یا نه؟ من به آنها گفتم با دقت و توجه عمل کنید آنها به خانه خودشان برگشتند. فردا صبح من و بچه هایم در حدود ساعت هشت می خواستیم از خانه بیرون برویم که تلفن زنگ زد. گوشی را که برداشتم دیدم پدر محبوبه است. ایشان گفتند: «بچه ها ساعت شش از خانه بیرون رفته اند و الان هم رادیو اعلام کرده که حکومت نظامی است. گمانم رژیم قصد سرکوبی مردم را دارد شما برو و آنها را پیدا کن و مراقبشان باش.»

من و بچه هایم به طرف میدان شهدا حرکت کردیم و دیدیم نیروهای ارتش در آنجا سنگر گرفته اند. به ناچار ماشین را در کوچه ای پارک کردیم. طرف صبح کشتار شده بود و مردم فریاد می زدند و به محله اکبر آباد می آمدند. من لابلای جمعیت رفتم و دنبال محبوبه گشتم ولی او را پیدا نکردم. همراه با مردم حرکت کردم و به خیابان پیروزی رسیدم. در آنجا نیروهای ارتش به مردم تیراندازی کردند. چون تیراندازی خیلی شدید بود ما داخل یک خانه رفتیم. پلیس منطقه را اشغال کرده بود و اجازه نمی داد کسی از خانه اش بیرون بیاید به این ترتیب من و زن و بچه هایم در خانه ای در آن حوالی زندانی شدیم و بعد توانستیم در ساعت 11/5 از خانه بیرون بیاییم و با هزار زحمت خود را به خانه مان برسانیم. برادرزاده هایم معمولاً به خانه ما می آمدند. از مادرم پرسیدم که آیا محبوبه آمده است؟ و او پاسخ منفی داد. ساعت یک یا دو بود که یکی از خواهرهایش آمد. سراغ محبوبه را از او گرفتم. گفت: «وقتی تیراندازی شد من از یک طرف رفتم و محبوبه از طرف دیگر.»

ساعت حدود سه بود که خانمی زنگ زد و وقتی فهمید من عموی محبوبه هستم. گفت که او شهید شده است. من پرسیدم که شما مطمئن هستید و او گفت بله جسدش را به یکی از مساجد محله برده ایم جریان را از او پرسیدم. گفت برادرها گفتند که شما زنها بروید. دیگر لازم نیست اینجا باشید ولی محبوبه گفت: «تا وقتی شما در میدان هستید ما هم می مانیم.» و بعدها هم می گفت که به اعتقاد او ساواکیها محبوبه را نشان کرده بودند. من واقعاً التهاب داشتم و نمیدانستم این خبر را چگونه به خانواده اش بگویم. نگرانی دوم من هم این بود که نمی دانستم جنازه او را چگونه باید بگیریم. آن شب به خانه برادرم رفتم و کم کم به آنها گفتم که محبوبه زخمی شده است. البته برادرم بسیار صبور و مقاوم بود و مادر محبوبه هم با روحیه خوبی برخورد کرد و گفت هر چه قسمت باشد همان می شود. اگر شهید شده باشد که به آرزوی همیشگی خود رسیده است. اگر هم زنده باشد، اجر او با خداست. در هر صورت شب را آنجا ماندیم و بعضی از فامیلها زنگ زدند و گفتند جنازه محبوبه در مسجد مسلم بن عقیل است.

صبح زود سریع به مسجد مسلم بن عقیل رفتیم. در آنجا به ما گفتند که از طرف حکومت نظامی اجساد را برده اند. ما به کلانتری رفتیم و آنها گفتند که شهدا را به بهشت زهرا برده اند. بعد ما به بهشت زهرا رفتیم و با فعالیت بسیار شدید جسد او را در میان خیل شهدا شناسایی کردیم و دیدیم که چیزی جز یک اعلامیه امام همراه او نیست. او بسیار آگاه بود و می دانست که باید مسائل امنیتی را خوب رعایت کند. در شرایط فعلی که فرهنگ شهادت فرهنگ جامعه ما شده است. شاید علاقه جوانان به شهادت حرف تازه ای نباشد.

ولی در آن زمان اعتقاد به شهادت بسیار ارزشمند بود. در حرف ها و رفتار محبوبه کاملاً آشکار بود که انسان باید در راه خدا و اسلام حرکت کند. او به امام خیلی علاقه داشت و در آن زمان که فرهنگ کثیف غربی حاکم بود و فقط افراد خاصی مبارزه می کردند، بارها به مادرش گفته بود که در آرزوی شهادت است. دو سه ماه قبل از شهادتش از طرف مدرسه رفاه اردویی گذاشته بودند و من هم در آن اردو شرکت داشتم محبوبه به من گفت «عمو جان، من شبها وقتی می نشینم و قرآن می خوانم؛ لذت عجیبی می برم.»

این خیلی رشد میخواهد که انسان این گونه با معیارهای اسلامی آمیخته باشد. محبوبه شهادت را با کمال آگاهی پذیرفته بود. پدر محبوبه پس از شهادت او روحیه خاصی پیدا کرده بودند و این شهادت در خانواده عمیقاً اثر گذاشت. شهید علی دانش در زمینه های فرهنگی خدمات شایان توجهی داشتند و پس از انقلاب هم نماینده مردم آشتیان در مجلس شورای اسلامی بودند.

زندگی محبوبه مبتنی بر تربیت اصیل اسلامی و برگرفته از فرهنگ عمیق اسلامی بود لذا این شیوه باید الگوی نسل نوجوان و جوان قرار گیرد. امروز با کمال تأسف احساس می شود که یک جور حالت رها کردن در بین جوانان وجود دارد که این خیلی خطرناک است. به اعتقاد من پیام خون محبوبه این است که نسل امروز باید بیشتر به خودسازی و تفکر درباره قرآن بپردازد و ارزشهای دینی و اخلاقی را در خود تقویت کند، زیرا آینده انقلاب به توانایی این نسل بستگی دارد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان