و سخن کوتاه اینکه نه اعطاء و دادنش طوری است که اختیار او را از او سلب کند، و بعداز دادن نسبت بانچه داده ندار و فقیر شود، و نه ندادنش او را ناچار بحفظ آنچه نداده میسازد، وسلطنتش را نسبت بان باطل می کند.
از اینجا معلوم میشود: آیاتیکه شفاعت را انکار می کنند، اگر بگوئیم: ناظر بشفاعت در روزقیامت است، شفاعت بطور استقلال را نفی می کند، و میخواهد بفرماید: کسی در آنروز مستقل درشفاعت نیست، که چه خدا اجازه بدهد و چه ندهد او بتواند شفاعت کند، و آیاتیکه آنرا اثبات می کند، نخست اصالت در آنرا برای خدا اثبات می کند، و برای غیر خدا بشرط اذن و تملیک خدااثبات مینماید، پس شفاعت برای غیر خدا هست، اما با اذن خدا.
حال باید در آیات این بحث دقت کنیم، ببینیم شفاعت و متعلقات آن از نظر قرآن چه معنائی دارد؟، و این شفاعت در حق چه کسانی جاری میشود؟و از چه شفیعانی سر می زند؟و در چه زمانی تحقق مییابد؟و اینکه شفاعت چه نسبتی با عفو و مغفرت خدایتعالی دارد، و از این قبیل جزئیات آنرا در چند فصل بررسی کنیم.
(چند فصل در باره شفاعت و متعلقات آن)
1 - شفاعت چیست؟((تجزیه و تحلیل معنی شفاعت))
معنای اجمالی شفاعت را همه میدانند، چون همه انسانها در اجتماع زندگی میکنند، که اساسش تعاون است.
و اما معنای لغوی آن به تفصیل: این کلمه از ماده(ش - ف - ع)است، که در مقابل کلمه(وتر - تک)بکار می رود، در حقیقت شخصی که متوسل، به شفیع میشود نیروی خودش به تنهائی برای رسیدنش بهدف کافی نیست، لذا نیروی خود را با نیروی شفیع گره می زند، و در نتیجه آنرادو چندان نموده، بانچه میخواهد نائل می شود، بطوریکه اگر اینکار را نمی کرد، و تنها نیروی خودرا بکار می زد، بمقصود خود نمی رسید، چون نیروی خودش به تنهائی ناقص و ضعیف و کوتاه بود.
و اما بحث اجتماعی آن، و اینکه تا چه پایه معتبر است؟میگوئیم: شفاعت یکی از اموری است که ما آنرا برای رسیدن بمقصود بکار بسته، و از آن کمک می گیریم، و اگر موارد استعمال آنراآمارگیری کنیم، خواهیم دید که بطور کلی در یکی از دو مورد از آن استفاده می کنیم، یا در موردجلب منفعت و خیر، آنرا بکار می زنیم، و یا در مورد دفع ضرر و شر، البته نه هر نفعی، و نه هرضرری، چون ما هرگز در نفع و ضررهائیکه اسباب طبیعی و حوادث کونی آنرا تامین می کند، از
قبیل گرسنگی، و عطش، و حرارت، و سرما، و سلامتی، و مرض، متوسل بشفاعت نمیشویم، وقتی گرسنه شدیم بدون اینکه دست بدامن اسباب غیر طبیعی بزنیم، خود برخاسته برای خودمان غذافراهم می کنیم، و همچنین آب و لباس و خانه و دارو تهیه می کنیم.
و توسل ما باسباب غیر طبیعی، و شفیع قرار دادن آنها، تنها در خیرات و شروری، و منافع ومضاری استکه اوضاع قوانین اجتماعی، و احکام حکومت، یا بطور خصوص، و یا عموم، بطورمستقیم یا غیر مستقیم، پیش می آورد، چون در دائره حکومت و مولویت از یکسو، و عبودیت واطاعت از سوی دیگر، در هر حاکم و محکومی که فرض شود احکامی از امر و نهی هست، که اگرمحکوم و رعیت بان احکام عمل کند، و تکلیف حاکم و مولی را امتثال نماید، آثاری از قبیل مدح زبانی، و یا منافع مادی، از جاه و مال در پی دارد، و اگر با آن مخالفت نموده، و از اطاعت تمرد وسر پیچی کند، آثار دیگری از قبیل مذمت زبانی، و یا ضرر مادی، و یا معنوی در پی دارد، پس وقتی مولائی غلام خود و یا هر کس دیگریکه در تحت سیاست و حکومت او قرار دارد مثلا امر بکند، و یانهی کند، و او هم امتثال نماید، اجری آبرومند دارد، و اگر مخالفت کند، عقاب یا عذابی دارد، ازهمینجا دو نوع وضع و اعتبار درست میشود، یکی وضع حکم و قانون، و یکی هم وضع آثاریکه برموافقت و مخالفت آن مترتب میشود.
و بنا بر همین اساس آسیای همه حکومتهای عمومی و خصوصی، و مخصوصا حکومت بین هر انسانی با زیر دستش میچرخد.
بنا بر این اگر انسانی بخواهد بکمالی و خیری برسد، یا مادی و یا معنوی، که از نظرمعیارهای اجتماعی آمادگی و ابزار آنرا ندارد، و اجتماع وی را لایق آنکمال و آن خیر نمی داند، و یابخواهد از خود شری را دفع کند، شریکه بخاطر مخالفت متوجه او میشود، و از سوی دیگر قادر برامتثال تکلیف، و ادای وظیفه نیست، در اینجا متوسل بشفاعت میشود.
و بعبارتی روشن تر، اگر شخصی بخواهد به ثوابی برسد که اسباب آنرا تهیه ندیده، و ازعقاب مخالفت تکلیفی خلاص گردد، بدون اینکه تکلیف را انجام دهد، در اینجا متوسل بشفاعت می گردد، و مورد تاثیر شفاعت هم همینجا است، اما نه بطور مطلق، برای اینکه بعضی افراد هستندکه اصلا لیاقتی برای رسیدن بکمالیکه میخواهند ندارند، مانند یک فرد عامی که میخواهد باشفاعت اعلم علماء شود، با اینکه نه سواد دارد، و نه استعداد، و یا رابطه ای که میان او و آندیگری واسطه و شفیع شود ندارند، مانند برده ای که بهیچ وجه نمی خواهد از مولایش اطاعت کند، ومیخواهد در عین یاغی گری و تمردش بوسیله شفاعت مورد عفو مولا قرار گیرد که در این دوفرض، شفاعت سودی ندارد، چون شفاعت وسیله ای است برای تتمیم سبب، نه اینکه خودش مستقلا
سبب باشد، اولی را اعلم علماء کند، و دومی را در عین یاغیگریش مقرب درگاه مولا سازد.
شرط دیگری که در شفاعت هست، این است که تاثیر شفاعت شفیع در نزد حاکمی که نزدش شفاعت میشود باید تاثیر جزافی و غیر عقلایی نباشد، بلکه باید آن شفیع چیزی را بهانه وواسطه قرار دهد که براستی در حاکم اثر بگذارد، و ثواب او و خلاصی از عقاب او را باعث شود، پس شفیع از مولای حاکم نمیخواهد که مثلا مولویت خود را باطل، و عبودیت عبد خود را لغو کند، و نیز نمیخواهد که او از حکم خود و تکلیفش دست بردارد، و یا آنرا بحکم دیگر نسخ نماید، حالایا برای همه نسخ کند، و یا برای شخص مورد فرض، که خصوص او را عقاب نکند.
و نیز از او نمیخواهد که قانون مجازات خود را یا بطور عموم و یا برای شخص مورد فرض لغو نموده، یا در هیچ واقعه و یا در خصوص این واقعه مجازات نکند، شفاعت معنایش این نیست، و شفیع چنین تاثیری در مولویت مولا و عبودیت عبد، و یا در حکم مولا، و یا در مجازات او ندارد، بلکه شفیع بعد از آنکه این سه جهت را مقدس و معتبر شمرد، از راه های دیگری شفاعت خود رامی کند، مثلا یا بصفاتی از مولای حاکم تمسک می کند، که آن صفات اقتضا دارد که از بنده نافرمانش بگذرد، مانند بزرگواری، و کرم او، و سخاوت و شرف دودمانش.
و یا بصفاتی در عبد تمسک جوید، که آن صفات اقتضاء می کند مولا بر او رافت ببرد، صفاتیکه عوامل آمرزش و عفو را برمی انگیزد، مانند خواری و مسکنت و حقارت و بد حالی وامثال آن.
و یا بصفاتی که در نفس خود شفیع هست، مانند محبت و علاقه ای که مولا باو دارد، و قرب منزلتش، و علو مقامش در نزد وی، پس منطق شفیع این است که میگوید: من از تو نمیخواهم دست از مولویت خود برداری، و یا از عبودیت عبدت چشم بپوشی، و نیز نمی خواهم حکم و فرمان خودت را باطل کنی، و یا از قانون مجازات چشم بپوشی.
بلکه میگویم: تو با این عظمت که داری، و این رافت و کرامت که داری از مجازات این شخص چه سودی می بری؟و اگر از عقاب او صرفنظر کنی چه ضرری بتو می رسد، و یا میگویم:
این بنده تو مردی نادان است، و این نافرمانی را از روی نادانیش کرده، و مردی حقیر و مسکین، مخالفت و موافقت او اصلا بحساب نمی آید، و مثل تو بزرگواری بامر او اعتنا نمی کند، و بان اهمیت نمیدهد، و یا میگویم: بخاطر آن مقام و منزلتی که نزد تو دارم، و آن لطف و محبتی که تونسبت بمن داری، شفاعتم را در حق فلانی بپذیر، و از عقابش رهانیده مشمول عفوش قرار ده.
از اینجا برای کسی که در بحث دقت کرده باشد، معلوم و روشن می گردد که شفیع، عاملی از عوامل مربوط بمورد شفاعت، و مؤثر در رفع عقاب را مثلا، بر عاملی دیگر که عقاب را سبب
شده، حکومت و غلبه میدهد، حال یا آن عامل همانطور که گفتیم صفتی از صفات مولی است، یاصفتی از صفات عبد است، یا از صفات خودش، هر چه باشد آن عامل را تقویت می کند، تا برعامل عقوبت، یا هر حکمی دیگر که میخواهد خنثایش کند، رجحان داده کفه ترازویش راسنگین تر سازد یعنی مورد عقوبت را از اینکه مورد عقوبت باشد بیرون نموده، داخل در مورد رفع عقوبت نماید، پس دیگر حکم اولی که همان عقوبت بود، شامل این مورد نمیشود، چون دیگر موردنامبرده مصداق آن حکم نیست، نه اینکه در عین مصداق بودن، حکم شاملش نشود، تا مستلزم ابطال حکم باشد، و تضادی پیش آید، آنطور که اسباب طبیعی بعضی با بعض دیگر تضاد پیدانموده، سببی با سبب دیگر معارضه نموده، و اثرش بر اثر دیگری غلبه می کند، اینطور نیست، بلکه حقیقت شفاعت واسطه شدن در رساندن نفع و یا دفع شر و ضرر است، بنحو حکومت، نه بنحومضاده، و تعارض.
نکته دیگریکه از این بیان روشن میشود، این استکه شفاعت خودش یکی از مصادیق سببیت است، و شخص متوسل به شفیع، در حقیقت میخواهد سبب نزدیکتر به مسبب را واسطه کند، میان مسبب و سبب دورتر، تا این سبب جلو تاثیر آن سبب را بگیرد، این آن نکته ایست که ازتجزیه و تحلیل معنای شفاعت بنظر ما رسید، البته شفاعتی که خود ما بان معتقدیم، نه هر شفاعتی.
(شفاعت تکوینی و تشریعی)
حال که این معنا روشن شد، میگوئیم: خدای سبحان در سببیت از یکی از دو جهت موردنظر قرار می گیرد، اول از نظر تکوین، و دوم از نظر تشریع، از نظر اول خدای سبحان مبدء نخستین هر سبب، و هر تاثیر است، و سببیت هر سببی بالاخره باو منتهی میشود، پس مالک علی الاطلاق خلق، و ایجاد، او است، و همه علل و اسباب اموری هستند که واسطه میان او و غیر او، و وسیله انتشار رحمت اویند، آن رحمتی که پایان ندارد، و نعمتی که بی شمار بخلق و صنع خود دارد، پس از نظر تکوین سببیت خدا جای هیچ حرف نیست.
و اما از جهت دوم یعنی تشریع، خدایتعالی به ما تفضل کرده، در عین بلندی مرتبه اش، خودرا بما نزدیک ساخته، و برای ما تشریع دین نموده، و در آن دین احکامی از اوامر، و نواهی و غیره، وضع کرده، و تبعات و عقوبتهائی در آخرت برای نافرمانان معین نموده، رسولانی برای ما گسیل داشت، ما را بشارتها دادند، و انذارها کردند، و دین خدا را به بهترین وجه تبلیغ نمودند، و حجت بدین وسیله بر ما تمام شد، و(تمت کلمة ربک صدقا و عدلا، لا مبدل لکلماته، کلمه پروردگارت درراستی و عدالت تمام شد، و کسی نیست که کلمات او را مبدل سازد). (1)
............................................
1 - سوره انعام آیه 115
حال ببینیم معنای شفاعت با کدام یک از این دو جهت منطبق است؟اما انطباق آن برجهت اول، یعنی جهت تکوین، و اینکه اسباب و علل وجودیه کار شفاعت را بکنند، که بسیارواضح است، برای اینکه هر سببی واسطه است میان سبب فوق، و مسبب خودش، و روی هم آنهااز صفات علیای خدا، یعنی رحمت، و خلق، و احیاء، و رزق، و امثال آنرا استفاده نموده، و انواع نعمت ها و فضل ها را گرفته، بمحتاجان آن می رسانند.
و قرآن کریم هم این معنای از شفاعت را تحمل می کند، از آن جمله می فرماید: (له ما فی السموات و ما فی الارض، من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه) (1) ، و نیز می فرماید: (ان ربکم الله الذی خلق السموات و الارض فی ستة ایام، ثم استوی علی العرش، یدبر الامر، ما من شفیع الا من بعد اذنه) (2) که ترجمه آنها گذشت.
در این دو آیه که راجع بخلقت آسمانها و زمین است، قهرا شفاعت هم در آنها در موردتکوین خواهد بود، و شفاعت در مورد تکوین جز این نمیتواند باشد، که علل و اسبابی میان خدا ومسبب ها واسطه شده، امور آنها را تدبیر و وجود و بقاء آنها را تنظیم کنند، و این همان شفاعت تکوینی است.
و اما از جهت دوم، یعنی از جهت تشریع، در این جهت چیزی که میتوان گفت، این استکه مفهوم شفاعت با در نظر گرفتن آن تجزیه و تحلیل که کردیم، در این مورد هم صادق است، و هیچ محذوری در آن نیست، و آیه: (یومئذ لا تنفع الشفاعة، الا من اذن له الرحمن، و رضی له قولا) (3) و آیه(لا تنفع الشفاعة عنده، الا لمن اذن له) (4) و آیه(لا تغنی شفاعتهم شیئا الا من و آیه: (و لا یشفعون الا لمن ارتضی) (6) و آیه: (و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعة، الا من شهد بالحق و هم یعلمون) (7) که ترجمه های آنها در اول بحث گذشت با این شفاعت، یعنی شفاعت در مرحله تشریع منطبقند.
برای اینکه این آیات بطوریکه ملاحظه می فرمائی، شفاعت(یعنی شافع بودن)را برای عده ای از بندگان خدا از قبیل ملائکه، و بعضی از مردم، اثبات می کند، البته بشرط اذن و بقیدارتضاء، و این خودش تملیک شفاعت است، یعنی با همین کلامش دارد شفاعت را به بعضی ازبندگانش تملیک می کند، و میتواند بکند، چون(له الملک و له الامر).
پس این بندگان که خدا مقام شفاعت را بانان داده، میتوانند برحمت و عفو و مغفرت خدا، وسایر صفات علیای او تمسک نموده، بنده ای از بندگان خدا را که گناه گرفتارش کرده، مشمول آن
............................................
1 - سوره بقره آیه 255
2 - سوره یونس آیه 3
3 - سوره طه آیه 109
4 - سوره سبا آیه 23
5 - سوره نجم آیه 26
6 - سوره انبیاء آیه 28
7 - سوره زخرف آیه 86
صفات خدا قرار دهند، و در نتیجه بلای عقوبت را که شامل او شده، از او برگردانند، و در این صورت دیگر از مورد حکم عقوبت بیرون گشته، دیگر مصداق آن حکم نیست، و قبلا هم روشن کردیم، که تاثیر شفاعت از باب حکومت است، نه از باب تضاد و تعارض، و این مطلب با گفتارخود خدایتعالی که می فرماید: (فاولئک یبدل الله سیاتهم حسنات، خدا گناهان ایشان را مبدل بحسنه می کند (1) کاملا روشن و بی اشکال میشود.
چون بحکم این آیه خدا میتواند عملی را با عملی دیگر معاوضه کند، همچنانکه میتواند یک عمل موجود را معدوم سازد، چنانچه خودش هم فرموده: (و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا، و بانچه که عمل کرده اند می پردازیم، و آنرا هیچ و پوچ می کنیم) (2) ، و نیز خودش فرموده: (فاحبط اعمالهم، پس اعمالشان را بی اثر کرد) (3) و نیز همو فرموده(ان تجتنبوا کبائرما تنهون عنه، نکفر عنکم سیئاتکم، اگر از گناهان کبیره اجتناب کنید، گناهان صغیره شما را محومی کنیم) الخ (4) و نیز فرموده: (ان الله لا یغفر ان یشرک به، و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء، خدا این گناه را نمی آمرزد که بوی شرک بورزند، و گناهان پائینتر از آنرا از هر کس بخواهد می آمرزد) (5) و این آیه بطور مسلم در غیر مورد ایمان و توبه است، برای اینکه ایمان و توبه شرک قبلی را هم جبران نموده، آنرا مانند سایر گناهان مشمول آمرزش خدا می کند.
و نیز همانطور که میتواند عملی را مبدل بعملی دیگر کند، میتواند عملی اندک را بسیارکند، همچنانکه خودش در این باره فرموده: (اولئک یوتون اجرهم مرتین، اینان اجرشان دو برابرداده میشود) (6) و نیز فرموده: (من جاء بالحسنة، فله عشر امثالها، هر کس کار نیکی کند، ده برابرمثل آنرا خواهد داشت) (7) و نیز همانطور که میتواند عملی را با عملی دیگر مبدل نموده، و نیز عملی اندک را بسیارکند، همچنین میتواند عملی را که معدوم بوده، موجود سازد، که در این باره فرموده: (و الذین آمنواو اتبعتهم ذریتهم بایمان، الحقنا بهم ذریتهم، و ما التناهم من عملهم من شی ء، کل امرء بما کسب رهین، کسانیکه ایمان آوردند، و ذریه شان نیز از ایشان پیروی نموده، ایمان آوردند، ما ذریه شانرابایشان ملحق می کنیم، و ایشانرا از هیچیک از اعمالی که کردند محروم و بی بهره نمی سازیم، که هرمردی در گرو عملی است که کرده) (8) و این همان لحوق و الحاق است، و مثلا کسانیکه عمل آباءنداشته اند، دارای عمل می کند، و سخن کوتاه اینکه خدا هر چه بخواهد میتواند انجام دهد، و هرحکمی که بخواهد میراند.
............................................
1 - سوره فرقان آیه 70
2 - سوره فرقان آیه 23
3 - سوره محمد آیه 9
4 - سوره نساء آیه 31
5 - سوره نساء 48
6 - سوره قصص 54
7 - سوره انعام آیه 160
8 - سوره طور آیه 21
بله، این هم هست، که او هر چه را بکند بخاطر مصلحتی می کند که اقتضای آنرا داشته باشد، و بخاطر علتی انجام میدهد، که بین او و عملش واسطه است، وقتی چنین است، چه مانعی دارد که یکی از آن مصلحت ها و یکی از آن علت ها شفاعت شافعانی چون انبیاء و اولیاء و بندگان مقرب او باشد، هیچ مانعی بذهن نمیرسد، و هیچ جزاف و ظلمی هم لازم نمی آید.
از اینجا روشن شد که معنای شفاعت - البته منظور از آن شافعیت است - بر حسب حقیقت در حق خدایتعالی نیز صادق است، چون هر یک از صفات او واسطه بین او و بین خلق او، در افاضه جود، و بذل وجود هستند، پس در حقیقت شفیع علی الاطلاق او است، همچنانکه خودش بصراحت فرموده: (قل لله الشفاعة جمیعا، بگو شفاعت همه اش از خداست) (1) ، و نیز فرموده:
(ما لکم من دونه من ولی و لا شفیع، بگو شما بغیر خدا سرپرست و شفیعی ندارید) (2) ، و باز فرموده:
(لیس لهم من دونه ولی و لا شفیع، ایشان بجز خدا شفیع و سرپرستی ندارند) (3).
و غیر خدایتعالی هر کس شفیع شود، و دارای این مقام بگردد، باذن او، و به تملیک او شده است، که البته این نیز هست، و با بیانات گذشته ما مسلم شد، که در درگاه خدا تا حدودی شفاعت بکار هست، و اشخاصی از گنه کاران را شفاعت می کنند، و اینکه گفتیم: تا حدودی، برای این بود که خاطر نشان سازیم شفاعت تا آن حدی که محذوری ناشایسته بساحت کبریائی خدائیش نیاورد، ثابت است و ممکن است این معنا را به بیانی روشن تر تقریب کرده گفت: ثواب و پاداش دادن به نیکوکار حقیقتی است که عقل آنرا صحیح دانسته و حق بنده نیکوکار میداند، حقی که بگردن مولاثابت شده همچنانکه عقاب و امساک کردن از رحمت به بنده مجرم را حقی برای مولی میداند، امامیان این دو حق از نظر عقل فرقی هست و آن این است که عقل ابطال حق غیر را صحیح نمیداندچون ظلم است و اما ابطال حق خویش و صرفنظر کردن از آنرا قبیح نمی شمارد و بنا بر این عقل جائز میداند که مولائی بخاطر شفاعت شفیعی از عقاب بنده اش و یا امساک رحمت باو که حق خود مولا است، صرفنظر کند، و حقیقت شفاعت هم همین است.
............................................
1 - سوره زمر آیه 44
2 - سوره سجده آیه 4
3 - سوره انعام آیه 51