ماهان شبکه ایرانیان

جامعه از دیدگاه اسلام (۴)

یگانگی یا چندگانگی جامعه ها از نظر ماهیت

یگانگی یا چندگانگی جامعه ها از نظر ماهیت

طرح این مساله نیز برای هر مکتب ضروری است، زیرا با طرح این مساله است که روشن می گردد آیا همه جامعه های انسانی می توانند تابع و پیرو یک ایدئولوژی باشند، یا به تعدد و تنوع جامعه ها باید ایدئولوژیها متنوع و متعدد باشد، هر قومی و هر ملتی و هر تمدن و فرهنگی باید ایدئولوژی خاص خود را داشته باشد، زیرا ایدئولوژی عبارت است از مجموع طرحها و راه هایی که جامعه را به سوی کمال و سعادتش رهبری می کند.و از طرفی می دانیم که هر نوعی خواص و آثار و استعدادهای ویژه ای دارد و کمال و سعادتی خاص خود او در انتظار اوست.هرگز کمال و سعادت اسب عین کمال و سعادت گوسفند یا انسان نیست.پس اگر جامعه ها - که فرض بر اصالت و عینیت آنهاست - همه دارای یک ذات و یک طبیعت و یک ماهیت باشند، امکان اینکه ایدئولوژی واحد داشته باشند هست و اختلافاتشان در حدود اختلافات فردی یک نوع است، و هر ایدئولوژی زنده می تواند در حدود اختلافات فردی انعطاف و قابلیت انطباق داشته باشد، اما اگر جامعه ها دارای طبیعتها و ماهیتها و ذاتهای مختلفی باشند، طبعا طرحها و برنامه ها و ایده ها و کمالها و سعادتهای

متنوعی خواهند داشت و یک ایدئولوژی نمی تواند همه را در برگیرد.

شبیه این مساله عینا در مورد تحولات و تطورات جامعه ها در توالی زمانی وجود دارد.آیا جامعه ها در مسیر تحولات و تطورات خود، نوعیت و ماهیت خود را تغییر می دهند و اصل تبدل انواع - اما در سطح جامعه ها - صورت می گیرد، یا تحولات و تطورات اجتماعی از قبیل تحولات و تطورات یک فرد از یک نوع است که نوعیتش و ماهیتش در خلال همه تحولات و تطورات همچنان محفوظ است؟ مساله اول به جامعه مربوط است و مساله دوم به تاریخ.ما فعلا مساله اول را طرح می کنیم و طرح مساله دوم را به بحث تاریخ موکول می نماییم.

مطالعات جامعه شناسی می تواند درباره این مساله نظر بدهد که آیا میان جامعه ها یک سلسله خواص مشترک ذاتی وجود دارد یا ندارد؟آیا اختلافات جامعه ها با یکدیگر در اموری است که سطحی تلقی می شود و معلول بیرون از ذات و طبیعت جامعه است و آنچه به ذات و طبیعت جامعه مربوط می شود همه یکسان است، یا اساسا جامعه ها در ذات و طبیعت خود مختلف اند، فرضا از نظر شرایط خارجی هم یکسان باشند دو گونه عمل می کنند؟این راه خود یک راهی است که فلسفه برای تشخیص وحدت و کثرت نوعی اشیاء که دچار ابهام می گردد پیشنهاد می کند.

در اینجا راه نزدیکتری هم هست و آن خود انسان است.یک امر مسلم در مورد انسان این است که انسان نوع واحد است.از نظر زیست شناسی، انسان از آغازی که پدید آمده هیچ تحول زیستی پیدا نکرده است.برخی از دانشمندان گفته اند طبیعت پس از آنکه سیر تکاملی جانداران را به مرحله انسان رساند، مسیر را عوض کرد، تکامل را از زیستی به اجتماعی منتقل کرد و سیر تکاملی از مسیر بدنی و جسمی به مسیر روحی و معنوی نقل مکان نمود.

قبلا در بحث «اجتماعی بودن انسان » به این نتیجه رسیدیم که انسان - که نوع واحد است نه انواع - به حکم فطرت و طبیعت خود اجتماعی است، یعنی اجتماعی بودن انسان و به صورت جامعه درآمدن او و دارای روح جمعی شدنش از خاصیت ذاتی نوعی او سرچشمه می گیرد و یک خاصیت از خواص فطری نوع انسان است.

نوع انسان برای اینکه به کمال لایق خود که استعداد رسیدن به آن را دارد برسد، گرایش اجتماعی دارد و زمینه روح جمعی را فراهم می کند.روح جمعی خود به منزله وسیله ای است که نوع انسان را به کمال نهایی خود می رساند.علیهذا این نوعیت

انسان است که مسیر روح جمعی را تعیین می کند، و به عبارت دیگر، روح جمعی نیز به نوبه خود در خدمت فطرت انسانی است.فطرت انسانی تا انسان باقی است به کار و فعالیت خود ادامه می دهد.پس تکیه گاه روح جمعی، روح فردی و به عبارت دیگر فطرت انسانی انسان است و چون انسان، نوع واحد است، جامعه های انسانی نیز ذات و طبیعت و ماهیت یگانه دارند.

البته همان طور که یک فرد گاه از مسیر فطرت منحرف می شود و احیانا مسخ می گردد، جامعه نیز همین طور است.تنوع جامعه ها از قبیل تنوع اخلاقی افراد است که به هر حال از کادر نوعیت انسان بیرون نیست.پس جامعه ها و تمدنها و فرهنگها و بالاخره روحهای جمعی حاکم بر جامعه ها با همه اختلاف شکلها و رنگها بالاخره رنگ نوعیت انسانی دارند و ماهیتی غیر انسانی ندارند.

آری، اگر نظریه چهارم را در ترکیب جامعه بپذیریم و افراد را جز ماده هایی پذیرا و ظرفهایی خالی و بی محتوا ندانیم و بالاخره منکر اصل فطرت بشویم، می توانیم فرضیه اختلاف نوعی و ماهوی جامعه ها را طرح کنیم، ولی این نظریه به شکل دورکهایمی به هیچ وجه قابل قبول نیست، زیرا اولین پرسشی که بدون پاسخ می ماند این است که اگر مایه های اولی روح جمعی از فردیت و جنبه طبیعی و زیستی انسانها سرچشمه نمی گیرد، پس از کجا پدید آمده است؟آیا روح جمعی از عدم محض پدید آمده است؟آیا اینکه بگوییم تا انسان بوده، جامعه بوده است کافی است برای توجیه روح جمعی؟بعلاوه خود دورکهایم معتقد است که امور اجتماعی، یعنی اموری که به جامعه تعلق دارد و روح جمعی آنها را آفریده است، از قبیل مذهب و اخلاق و هنر و غیره، در همه جامعه ها بوده و هست و خواهد بود و به تعبیر خود او «دوام زمانی » و «انتشار مکانی » دارند و این خود دلیل است که دورکهایم نیز برای روح جمعی ماهیت واحد و نوع واحد قائل است.

تعلیمات اسلامی که برای دین مطلقا نوعیت واحد قائل است و اختلاف شرایع را از نوع اختلافات فرعی می داند نه اختلافات ماهوی، و از طرف دیگر می دانیم که دین جز برنامه تکاملی فردی و اجتماعی نیست، می رساند که اساس این تعلیمات بر وحدت نوعی جامعه هاست و اگر جامعه ها انواع متعدد بودند مقصد کمالی و راه وصول به آن مقصد، متعدد و متکثر بود و قهرا ماهیت ادیان مختلف و متعدد بود.قرآن کریم با اصرار و ابرام، این مطلب را تاکید می کند که دین در همه منطقه ها و جامعه ها و

در همه دوره ها و زمانها یکی بیش نیست.از نظر قرآن، ادیان(به صورت جمع)وجود نداشته، دین(به صورت مفرد)وجود داشته است.همه پیامبران به یک دین و یک راه و یک مقصد اصلی دعوت می کرده اند: شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه... (1).

برای شما از دین همان را تشریع کرد که قبلا به نوح توصیه شده بود، بعلاوه قسمتی که به تو - ای پیغمبر!وحی کردیم و آنچه به ابراهیم و موسی و عیسی توصیه شد که دین را بپا دارید و در آن پراکنده نشوید...

آیاتی از قرآن که دلالت می کند دین در همه زمانها و در همه منطقه ها و در زبان همه پیامبران راستین الهی یک چیز است و اختلاف شرایع از نوع تفاوت نقص و کمال است، فراوان است.این منطق که دین ماهیتا یکی بیش نیست، بر اساس این جهان بینی از انسان و جامعه انسان است که انسان نوع واحد است نه انواع، همچنانکه جامعه انسان از آن نظر که یک واقعیت عینی است، نوع واحد است نه انواع.

..............................................................
1.شوری/13.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان