ماهان شبکه ایرانیان

روح انسان

در برخی آیات نیز،با اشاره و ابهام می فرماید:آفرینش دیگری نیز به انسان دادیم:

 آیات شریف قرآن پس از ذکر مراحل آفرینش انسان از نطفه و علقه و مضغه و عظام و لحم،به نفخ روح اشاره می فرماید:یعنی پس از آنکه ساختمان جسمی جنین کامل شد،عنصر دیگری به آن افزوده می شود و مرتبه ی وجودی تازه ای می یابد که قرآن از آن مرحله با نفخ روح یاد می کند.

در برخی آیات نیز،با اشاره و ابهام می فرماید:آفرینش دیگری نیز به انسان دادیم:

مؤمنون/14:

ثم انشاناه خلقا آخر...

در پنج آیه جمعا،نفخ روح به کار رفته است.دو مورد درباره ی حضرت آدم(ع)که با الغاء خصوصیت،در سایر انسانها نیز صادق است،و مورد سوم ظاهرا در مورد مطلق انسان است،گرچه احتمال می رود آن هم درباره ی حضرت آدم(ع)باشد.و دو مورد آخر در مورد حضرت مریم(ع)است.موردی که ظاهرا عام و شامل همه ی انسانهاست،آیه ی:

سجده/9-7:

الذی احسن کل شی ء خلقه و بدا خلق الانسان من طین.ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین.ثم سواه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة قلیلا ما تشکرون .

اینکه می گوییم «ظاهرا»،بدینجهت است که ممکن است ضمیر«سواه »،به نوع انسان و یا به انسان نخستین که مصداق «بدا خلق الانسان »است،برگردد.اما به نظر می رسد که اگر به مطلق انسان باز گردد با سیاق آیه،مناسبتر است با این توضیح که:نخست،خلقت انسان نخستین را می فرماید و سپس خلقت نسل انسان را که از«ماء مهین »است و سپس حکم کلی را که شامل انسان،نخست و نسل او هر دوست،بیان می دارد و می فرماید«سواه »، یعنی:«و انسان را موزون و بهنجار کرد،خواه انسان نخستین را و خواه نسل او را»یعنی همه،آفرینششان کامل می شود و بعد از اینکه جنین همه ی انسانها کامل شد یا آفرینش انسان نخستین کامل شد،در آنها از روح خود می دمد.به نظر می رسد این احتمال،قوی تر است.و طبق این احتمال،این آیه،تنها آیه ای است که در آن،در مورد همه ی انسانها،تعبیر«نفخ روح »بکار رفته است.

و اما آیه های ویژه ی حضرت آدم(ع):

حجر/29-28:

انی خالق بشرا من صلصال من حما مسنون.فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین .

ص/72-71:

انی خالق بشرا من طین.فاذا سویته و نفخت فیه من روحی،فقعوا له ساجدین .

قبلا گفتیم (1) که بشر،در آیات مورد بحث،با وجود حضرت آدم تحقق می یابد و چون با قرائن خارجی،سجده نیز،ویژه ی حضرت آدم بوده است،پس می توان گفت که این آیات، مخصوص حضرت آدم است.خواه از آنرو که آدم سمبل همه انسانها بوده و خواه بواسطه ی آنکه نور انبیا و اولیا در وجود او بوده است.

آیات نفخ روح در رابطه با مریم(س):

انبیاء/91:

و التی احصنت فرجها فنفخنا فیها من روحنا و جعلناها و ابنها آیة للعالمین .

تحریم/12:

و مریم ابنة عمران التی احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا .

بی گمان،این نفخ روح،همانست که موجب پیدایش عیسی شد و نه آنکه موجب حیات مریم شده باشد چرا که او پیش از آن هم زنده بوده است.پس به «علاقه ی ظرف و مظروف »به مریم نسبت داده شده است بویژه در آیه ی دوم،که تعبیر«فیه »آمده است که به حضرت مریم برنمی گردد.

اینک ببینیم،اصولا،خود روح از دیدگاه قرآن چیست:

موارد استعمال کلمه ی روح در قرآن روح در قرآن بسیار بکار رفته که از جهت موارد استعمال و چگونگی کاربرد،با هم فرق دارد:

در سه مورد،تعبیر روح القدس به عنوان تایید کننده ی حضرت عیسی آمده است:بقره/87:

و آتینا عیسی ابن مریم البینات و ایدناه بروح القدس .

بقره/253:

و آتینا عیسی ابن مریم البینات و ایدناه بروح القدس .

مائده/110:

اذ قال الله یا عیسی ابن مریم اذکر نعمتی علیک و علی والدتک اذ ایدتک بروح القدس .

چنانکه می بینیم،آیات از موجودی نام می برد که وسیله ی تایید حضرت عیسی بوده است.

در یک مورد نیز،از کسی به همین نام یاد شده که قرآن را به قلب مقدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم،نازل کرده است:

نحل/102:

قل نزله روح القدس من ربک بالحق .

آیا این روح القدس همانست که مؤید عیسی نیز بود؟دلیل قطعی از آیات،نداریم.

احتمالا چون همین یک تعبیر در چند مورد عینا بکار رفته است،می توان گفت،هر دو یکی است.و شاید از روایات هم،همین برآید.و باز به عنوان احتمال می گوییم که این روح القدس باید همان جبرئیل باشد،چون در آیه ی دیگر می فرماید نازل کننده ی قرآن، جبرئیل است و در آیه ای دیگر،تعبیر روح الامین برای کسی که قرآن را بر پیامبر(ص) نازل کرده است،بکار رفته:

شعراء/193:

نزل به الروح الامین .

با تطبیق با آیه ی پیشین،بروشنی می توان استظهار کرد که این روح الامین همان روح القدس است که در جایی با اشاره به امانت او«امین »و در جای دیگر به اعتبار و اشاره به قداست و پاکی اش «روح القدس »نامیده شده است.

در برخی آیات آمده است که مؤمنان،به وسیله ی روحی،تایید می شوند:

مجادله/22:

و ایدهم بروح منه...

آیا این نیز همان روح القدسی است که مؤید عیسی(ع)بود یا موجود دیگری ست که لقب روح به او نیز اطلاق می شود و مقامش نازلتر از روح القدس است.برای این سؤالها نیز جواب قاطعی از خود قرآن،نداریم.در برخی موارد به خود حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام،روح اطلاق شده است:

نساء/171:

و کلمته القیها الی مریم و روح منه...

پسر خدا نبود بلکه کلمه ی خدا و روحی از خدا بود.و شاید منشا اینکه حضرت عیسی «روح الله »نامیده می شود،همین آیه باشد.و اما مناسبت این لقب برای او،شاید این باشد که پیدایش وی،چون دیگران طبق قوانین مادی و اینجهانی نبوده است یعنی عوامل طبیعی در آفرینش او،نقش مهمی نداشت.پس می توان گفت:قوام او به همان روحی ست که از سوی خدا به مریم(س)القاء شد.به این اعتبار روح نامیده شد که نوعی عنایت بدوست و تعبیری مجازی ست نه حقیقی،اشاره به جنبه ی روحانیت و معنویت اوست که با اینکه دارای جسم است،به بدنش هم روح می گویند.

در یک مورد نیز در قرآن تعبیری داریم که احتمالا به خود قرآن،روح اطلاق شده است:

شوری/52:

و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا .

در اینمورد بحث های زیادی شده است مبنی بر اینکه آیا روح به خود قرآن اطلاق شده و یا آنکه در«اوحینا»،معنای دیگری گنجانده شده و روح،مفعول فعلی ست که در اوحینا اشراب و گنجانده شده است،یعنی:ارسلنا روحنا و اوحینا الیک.محتوای وحی،روح نیست بلکه محتوای وحی،مفاهیمی ست که به وسیله ی روح(روح القدس،روح الامین)ارسال می شود.و اگر اینگونه معنا کنیم باز مصداق روح،جبرئیل است،ولی احتمال دارد که «اوحینا الیک روحا»به معنی:«اوحینا الیک القرآن »،باشد،در اینصورت،بحث باز می گردد به اینکه:به چه اعتباری «قرآن »روح نامیده شده است؟آیا:

-به این اعتبار است که قرآن موجب حیات انسان می شود چنانکه در آیه ای می فرماید:

انفال/24:

یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم .

که محتوای رسالت پیامبر(ص)،سرچشمه ی زندگی و حیات انسان است و چیزی که موجب حیات گردد،روح نامیده می شود.پس قرآن بدین اعتبار،روح نام دارد.

-اطلاق روح بر قرآن،به اعتبار حقیقت مجرد قرآن است،یعنی فراسوی این الفاظ و خطوط نقش یافته بر کاغذ،قرآن حقیقتی فرازمند و نورانی و مجرد دارد که همان مورد مشاهده و دانایی پیامبر(ص)قرار گرفته است و به آن حقیقت چون بسیار شریف و والاست،روح اطلاق شده است.

در مواردی،روح و فرشتگان را با هم آورده است:

نحل/2:

ینزل الملائکة بالروح من امره .

فرشتگان را با روح از سوی خدا نازل می کند.

قدر/4:

تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم .

در شب قدر فرشتگان و روح فرود می آیند.

معارج/4:

تعرج الملائکة و الروح الیه .

فرشتگان و روح به سوی خدا عروج می کنند.

جای سؤال است که:آیا این روح از سنخ فرشتگانست یا برتر از آنان و یا پایین تر از ایشان؟

در برخی از روایات آمده است که:الروح خلق اعظم من جبرئیل.

شاید از برخی دیگر روایات نیز برآید که نام یکی از فرشتگان بزرگ،روح است.

از اینروی،این عطف،و این همراهی(معیت)روح و فرشتگان،از نوع «ذکر خاص بعد عام »است:فرشتگان را ذکر می کند همراه با یکی از آنان که سرپرست یا فرمانده ی آنان است.چنانکه در مورد جبرئیل جای دیگر یاد کرده است که فرمانده ی فرشتگان است:«مطاع ثم امین »در عالم بالا،جبرئیل مطاع و فرمانده است.اگر مصداق روح در آیه ی مورد نظر ما جبرئیل باشد به همین خاطر یعنی فرماندهی اوست و ذکر خاص بعد از عام است.

نیز احتمال دارد که روح،موجودی بزرگتر از فرشتگان و حتی جبرئیل باشد.

به هر حال،نه حقیقت ملک را و نه حقیقت روح را می دانیم ولی موجودی ست که با فرشتگان سنخیت دارد و با آنان نزول و عروج دارد مورد دیگر کاربرد روح:

مریم/17:

فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا .

روحی که در این آیه آمده است در همان حال که به شکل و صورت انسان برای حضرت مریم(ع)ظاهر شده از سنخ موجودات فرابشری و فرشتگان و شاید خود فرشته یاحتی جبرئیل است و روح انسان نیست و همان نیست که عیسی شد،بلکه می گوید:من رسول پروردگارم «انا رسول ربک لاهب لک غلاما زکیا»و پس از انجام رسالت خود به مقام خویش باز می گردد.

پس آنچه مسلم و متیقن است،روح در قرآن دو مورد استعمال حقیقی دارد:

1-در مورد روح انسان 2-در مورد موجودی که از سنخ فرشتگان است.

یک آیه نیز داریم که در آن مشخص نیست که منظور روح انسان است یا فرشته:

اسراء/85:

و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی .

ممکن است روحی که از سوی اهل کتاب مورد سؤال واقع شده است،همان روحی باشد که به عنوان نازل کننده ی قرآن،مطرح شده بود و نیز ممکن است روح انسان باشد،و وجه اول ظاهرتر است چون پیامبر(ص)فرمود:روح الامین یا روح القدس،قرآن را بر من نازل کرده است،به همین جهت اهل کتاب از ایشان پرسیدند که:این روح چیست؟و فرمود که این روح از امر پروردگار است.

در اینجا،امر ممکن است معنای مصدری داشته باشد به معنی فرمان دادن و یا اسم مصدری با معنای فرمان و یا به معنی کار باشد.

برخی احتمال داده اند که به معنای فرمان خدا و همان «کن »است پس این روح در اینجا از موجوداتی ست که با«کن »به وجود می آیند و بنابر این،این موجود باید مجرد باشد.

و برخی دیگر احتمال داده اند که امر،کار خدا باشد.هر چند به یک معنا همه چیز به امر خدا است ولی با نظری دیگر،بعضی چیزها،کار انسان است و برخی کار خدا:

یس/35:

و ما عملته ایدیهم .

و یا:

صافات/96:

و الله خلقکم و ما تعملون .

یعنی منافاتی ندارد که در همان حال که همه چیز مخلوق خدا است،نسبتی به فاعل قریبش که انسان باشد،داشته باشد.پس بنابر این تعبیر«امر ربی »یعنی چیزی که عوامل طبیعی در آن مؤثر نیست.یعنی کار خداست و کار خلق نیست.بیش از این هم قرآن نمی خواهد برای مردم بفرماید که آن موجودات چگونه هستند.چون آنچه را انسان می شناسداز تجربه ای است که در همین عالم به دست آورده است و نسبت به عالمی که با آن آشنایی ندارد،نمی تواند شناخت دقیقی داشته باشد.

به هر حال این آیه دو احتمال دارد:

1-روح انسانی 2-فرشته یا واسطه در وحی یا موجود همراه فرشتگان اگر روح انسانی باشد،می توان گفت این یکی از آیاتی ست که مورد استدلال قرار می گیرد برای اثبات تجرد روح انسانی و اگر منظور،روحی ست که فرشته است،باز همین «تقریب »را در مورد فرشتگان می توان بیان کرد.پس،امر،چه کار خدا معنی شود(که به نظر ما همین است)و چه فرمان خدا[ کن!]،با قرینه ی مقابله در این مورد خاص[که مقابل با خلق واقع شده]می توان استفاده کرد که نحوه ی وجود آن به جز نحوه ی وجود موجوداتی ست که ما با آن آشنایی داریم که دست عوامل مادی(هر چند برای مستعد کردن ماده ی وجودش)در آن کار می کند.

باری،اینک سؤال در موارد استعمال کلمه ی روح که عمدة دو مورد:روح انسانی و یا روح از قبیل و همسنخ با ملائکه است،این است که:

آیا روح،در این دو مورد با معنای واحد بکار رفته یا مشترک لفظی ست؟

در اینجا قضاوت را نمی توانیم از کتب لغت بخواهیم زیرا کار«لغت »،بررسی موارد استعمال است.گاه برای یک لفظ ده معنا ردیف می کند که ممکن است برخی از آنها مجازی و برخی حتی معانی تضمینی باشد و گاهی البته،حقیقی و آن هم معلوم نیست از قبیل مشترک لفظی ست یا معنوی.گرچه برخی کتب مثل اساس البلاغة زمخشری بر آن بوده اند که مجاز و حقیقت را از هم جدا کنند اما چندان حجیت ندارد که هر چه زمخشری گفت،بپذیریم،چنانکه برخی دیگر از کتب مانند:«مقاییس »،در صدد برآمده اند تا ریشه های لغات را بررسی کنند و می کوشند که همه ی معانی را به یک یا دو ریشه بازگردانند،اما هیچ یک حجت نمی شود که آیا لغتی،مشترک لفظی ست یا معنوی.آنچه از موارد استعمال بر می آید این است که بی گمان اطلاق روح بر فرشتگان و موجود همسنگ فرشته با اطلاق روح به روح انسانی،وجه مشترکی دارد:این وجه مشترک،بدین معناست که یا لفظ برای همان وجه اشتراک وضع شده و مشترک معنوی ست و یا اگر مشترک لفظی باشد دستکم به همان مناسبت( وجه اشتراک و یا مناسبت)،از یک معنا،به معنای دیگرمنتقل شده است.

توضیح آن مناسبت( وجه اشتراک)این است که در همه ی موارد مذکور،روح بر موجودی اطلاق می شود که دارای حیات و شعور است و موجودی ست مخلوق،و بر موجود بی شعور و نیز بر خداوند و خالق اطلاق نمی گردد.نمی توان گفت خدا روح است.(اگر برخی که تعمق در مسائل فلسفی ندارند گاهی بگویند:خدا روح طبیعت است،ما حمل بر مسامحه می کنیم)مگر اینکه کسی روح را به معنای سلبی بکار برد و آنگاه بر خدا اطلاق کند.[مثل معنای «مجرد»که معنایی سلبی ست یعنی بی ماده،تجرید شده.وگرنه ما مفهومی از مجردات نداریم که ماهیت آنها را بتوانیم بیان کنیم.چنانکه اگر«جوهر»را به معنای «غیر عرض »بکار ببریم،به خدا هم می توانیم گفت و صادق است زیرا خدا عرض نیست]،ولی از موارد استعمال قرآنی بر نمی آید که روح معنای سلبی داشته باشد.باری،موارد استعمال چنین نشان می دهد که روح به یک مخلوق دارای حیات و شعور،اطلاق می شود.و این مطلب را می توانیم با آنچه از عرف خود می فهمیم نیز،تایید کنیم.در استعمال های خودمان نیز،روح را در موردی بکار می بریم که منشا حیات و شعور باشد، بنابر این اگر کسی بگوید معنای روح یعنی مخلوقات شعورمندی که از سنخ مادیات نیستند، گزاف نگفته است.

انتساب روح به خدا یعنی چه؟

انتساب روح به خدا،در تعابیر چون:

حجر/29:

من روحی .

انبیاء/91:

من روحنا .

سجده/9:

من روحه .

یعنی چه؟و این اضافه چگونه اضافه ای ست؟

از روایات برمی آید که در صدر اسلام و در زمان ائمه علیهم السلام،این توهم برای برخی کسان پیش می آمده است که ناگزیر چیزی از خدا در انسان وجود دارد، گویی در ذهنشان می گذشته است که جزئی از خدا جدا شده و به درون انسان آمده است.کم و بیش در برخی مکاتب فلسفی،چنین گرایشهایی به چشم می خورد.گاهی بیان می شود که انسان از دو عنصر الهی و شیطانی تشکیل یافته است و چه بسا وجود همین اندیشه در عمق ذهن گویندگان آن،موجب شده است که بپندارند انسان در تکامل خود،سرانجام خدا خواهد شد!از امام معصوم سلام الله علیه در برخی روایات،سؤال شده است که:هل فیه شی ء من جوهریة الرب؟آیا چیزی از جوهریت خداوندی در انسان وجود دارد؟

اصطلاح «جوهریت »می تواند نشانه ی آن باشد که این سؤال ها وقتی مطرح شده است که کسانی از مذاهب غیر اسلامی با مسلمانان ارتباط فرهنگی یافته بوده اند و اینگونه اصطلاحات(جوهر،عرض و...)کم کم در بین مسلمانان بویژه متکلمان،رواج یافته بوده است.

در این روایات،شدیدا با این افکار مبارزه شده و در پاسخ آمده است که:این حرفها کفر است و آنکه این سخنها را بر زبان آورد،از دین خارج شده است.روح انسان مخلوق خداست از«امر»خداست و خدا جزء ندارد.خدا بسیط است،چیزی از خدا کم نمی شود و بر او افزون نمی گردد و کسی که با اینگونه مسائل که ضرورترین مسائل اعتقادی اسلام در مورد خداست،آشنا باشد،نباید چنین توهمی بکند.

پس منظور از:«من روحنا»و امثال آن،این نیست که چیزی از خدا جدا شده باشد از قبیل اضافه ی جزء و کل نیست،بلکه اضافه ای ست که ادباء آن را اضافه ی تشریفی می نامند.در اضافه،کمترین مناسبت کافی ست و در همه ی زبانها نیز رایج است،نیز در فارسی خودمان:خدای ما،عالم ما،آسمان ما...این قبیل اضافات ملکیت و جزئیت را نمی رساند، بلکه نوعی اختصاص که از کمترین مناسبت بهم می رسد،برای ادای آن بسنده است.

ممکن است سؤال شود،اگر چنین است،پس چرا خدا به جای:«روح ما»نفرموده است «بدن ما». مگر بدن نیز چون روح،مخلوق خدا نیست؟

می گوییم:در اضافه ی «روحنا»،چیزی بیش از رابطه ی خالق و مخلوق را لحاظ کرده است چنانکه در مورد کعبه می فرماید:بیت الله.چرا؟مگر نه آنست که همه چیز با خدا نسبت مخلوقیت دارد پس چرا برخی از چیزها را بویژه،به خود نسبت می دهد؟

این به خاطر شرافت آن چیزهاست.یعنی انتساب بدن به خدا و انتساب روح به خدا، با هم برابر نیست.اگر چه از جهت مخلوقیت مساویند ولی روح از جهت شرافت به خدا نزدیکتر است.

پس ما،از این اضافه و نسبت نباید تصور کنیم که چیزی از خدا به انسان منتقل شده و یک عنصر خدایی در انسان وجود دارد.حتی در شعر نیز ادب اسلامی اقتضا می کندکه هر گونه تشبیه و تعبیری را در مورد خداوند-جل جلاله و عم نواله-بکار نبریم،می دانید که فقهاء فرموده اند:اسماء الله توقیفی ست.انسان مخلوق باید نسبت به خدای خالق، حریمی قائل شود.فهم ما بدانجا نمی رسد که خدا را بشناسیم و حقیقت اوصاف و افعال الهی را درک کنیم،پس چه بهتر که در تعبیرات خویش،در حد تعبیرات کتاب و سنت اکتفا کنیم.مگر به عنوان اطلاق و وصفی که ناگزیر باشیم در مقام بیان لفظی،بکار ببریم.نتیجه اینکه:اجمالا از قرآن برمی آید که در آدمی،جز بدن،چیزی بسیار شریف نیز وجود دارد ولی مخلوق خداست نه جزئی از خدا.و تا آن چیز شریف در انسان بوجود نیاید آدمی،انسان نمی گردد و چون در حضرت آدم بوجود آمد شانی یافت که باید فرشتگان در برابر او خضوع کنند.البته شرط کافی نیست،شرط لازم است،تا این نباشد،انسان صلاحیت مسجود واقع شدن نمی یابد اما آیا چیز دیگری می خواهد یا نه، آن را باید از کتاب و سنت دریافت.

این دریافت ما از قرآن کریم بود در مورد روح.

اما آیا چگونه چیزی ست و آیا از سنخ موجودات طبیعی ست یا از سنخ موجودهایی ست که ما با آنها آشنایی نداریم،مگر با علم حضوری و معرفت شهودی؟

با توضیحی که در مورد تعبیرات روح در قرآن دادیم که آنرا از امر خدا می داند یعنی کار خداست یا به بیان برخی بزرگان:فرمان خدا،می توان استظهار کرد که این فعل و انفعالات عالم مادی که موجب امکان استعدادی برای پیدایش موجودی می شود،در اصل پیدایش روح وجود ندارد و روح با فرمان خدا پیدا می شود.و اما اینکه تکامل آن در ارتباط با بدن و در اثر فعل و انفعالات مادی پیدا می شود،مساله ی دیگری ست.

برخی از بزرگان،از آیه ی دوازدهم از سوره مؤمنون،خواسته اند شبیه تقریب ما، استفاده کنند:

آیه می فرماید:شما را از نطفه آفریدیم بعد علقه و بعد مضغه و بعد که به مرحله ی نفخ روح می رسد،می فرماید:

مؤمنون/12:

انشاناه خلقا آخر .

آفرینش دیگری ست.ظاهرا،هر مرحله نیست به مرحله ی دیگر،آفرینش دیگری ست پس چرا تنها پس از نفخ روح فرمود آفرینش دیگری ست.

علت اینست که مردم مراحل قبلی را در می یابند و می دانند ولی مرحله ی روح چون برای ما قابل شناخت نیست،می فرماید«خلقا آخر»آفرینش دیگری ست،از نوع فعل وانفعالات طبیعی و مادی نیست،چیز دیگری ست.

این می تواند شاهدی باشد بر اینکه روح(خلق آخر)از سنخ موجودات غیر مادی است به علاوه،چون ما در مورد روح به حسب استعمالات قرآنی و عرفی،دریافتیم که شرط اساسی آن،دارا بودن شعور و ادراک است،پس اگر با برهانی ثابت کردیم که شعور مجرد است،اثبات خواهد شد که روح انسانی نیز،مجرد است.

البته دلیلهای تجربی و برهانهای فلسفی بسیاری برای تجرد روح وجود دارد که اینجا،جای بحث آن ها نیست.

پی نوشت:

1- رجوع کنید به مقاله «آفرینش انسان در قرآن ».

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان