اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
ان شر الدواب عند الله الذین کفروا فهم لا یؤمنون الذین عاهدت منهم ثم ینقضون عهدهم فی کل مرة و هم لا یتقون فاماتثقفنهم فی الحرب فشرد بهم من خلفهم لعلهم یذکرون.و اماتخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم علی سواء ان الله لا یحب الخائنین و لا یحسبن الذین کفروا سبقوا انهم لا یعجزون.
از این چند آیه،دو آیه اول را در هفته گذشته تفسیر کردیم.آیه اول راجع به این بود که بدترین جنبندگان چیست؟فرمود نوعی ازانسانها هستند.در اینجا به مناسبت مطلبی که بعد عنوان می فرماید،یکی از صفات غیر انسانی آنها را بیان می کند و آن،مسئله نقض عهد وپیمان است.کانه اینطور می فرماید که ما به این دلیل اینها را پست ترین حیوانات و جنبنده ها می خوانیم که اینها دارای این ممیزات وخصوصیات هستند.یکی از خصوصیاتشان این است که با دیگران پیمان می بندند(پیمان بستن به اصطلاح قول شرف دادن است،شرف انسانیت را گرو گذاشتن است)ولی این پیمانشان دسیسه ای بیش نیست،آن را نقض می کنند.نه اینکه فقط یک بار نقض بکنند بلکه هر پیمانی که می بندند نقض می کنند.ما در امور دینی می گوئیم هیچکس معصوم نیست،امکان خطا،لغزش و گناه برای همه هست،اما فرق است میان کسی که پایبند به تقوا است و احیانا گناهی از اوسر می زند و این سرزدن گناه،برای او یک امر غیر عادی است و لهذابعد پشیمان می شود،خودش را ملامت می کند و تصمیم می گیرد که دیگر چنین کاری نکند،و میان کسی که اساسا گناه برای او مفهومی ندارد،پشت سر یکدیگر مرتکب می شود و این نشان می دهد که آن معنایی که ما به آن می گوییم «تقوا»اصلا در این شخص وجود ندارد.
قرآن درباره این پست ترین حیوانها که جز عده ای از انسانها نیستند،نمی گوید اینها یک بار نقض عهد کردند.چون ممکن است گفته شودلغزشی از اینها سر زده است.می گوید:«آنها که هر وقت پیمان می بندند پیمان خویش را نقض می کنند».و عرض کردیم که مسئله وفای به عهد و پیمان یک مسئله انسانی است،مسئله ای است که وجدان هر انسانی به آن حکم می کند و اعم است از اینکه آنکه پیمان می بندند مسلمان باشد یا نباشد،اساسا خداشناس باشد یا نباشد،به ماوراء الطبیعة معتقد باشد یا نباشد.از آن چیزهایی است که وجدان انسانی هر کسی به آن حکم می کند.پس آن آدمی که هیچگاه پایبند به وفای به عهد و پیمان خودش نیست و هر وقت که پیمان می بندد دسیسه ودغل بازی است و تصمیمش بر این است که آن را نقض کند،او ازانسانیت و از آن چیزی که آن را شرف انسانیت می نامند سقوط کرده و دیگر انسان نیست.
شرافت انسانی
بحثی است که امروز زیاد مطرح است خصوصا در میان کسانی که درباره مسائل حقوقی می اندیشند و آن، مسئله «شرافت انسانی »یا به تعبیری که در مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است «حیثیت انسانی »است.ادعا می کنند که انسان یک شرافت وحیثیت بالخصوصی دارد که به موجب آن شرافت و حیثیت،یک احترامی دارد که غیر انسان از حیوان و نبات و جماد،چنین احترامی راندارد.و لذا مثلا می گویند خون هر انسانی محترم است اما نمی گویندخون هر حیوانی محترم است.می گویند شرافت انسانی یک چیز دیگراست.همچنین می گویند آزادی انسان محترم است،یعنی آزادی را به غیرانسان تعمیم نمی دهند.
هستند در میان افراد بشر،افرادی مثل هندیها که می گویندخون بعضی حیوانات محترم است،در درجه اول گاو،و بعد حیوانات دیگری که گوشتشان خورده می شود.هندیها هم خون حیوانهایی نظیرحشرات یا موذیها را محترم نمی دانند و مثلا نمی گویند خون یک مار یاعقرب یا مگس یا زنبور و یا پشه محترم است.یعنی همان هندی که ازگوشت مرغ و گوسفند و گاو و شتر،و از کشتن اینها اجتناب می کند،از این که در اطاقش «ددت »بزند و یکدفعه صدها و بلکه هزارها پشه رابی جان بکند اعراضی ندارد.به علاوه،مسئله،تنها کشتن و بی جان کردن نیست،سلب سایر آزادیها هم هست.یک فیل یا اسب در ابتداحیوانی بوده است آزاد که ما می گوئیم وحشی.آزاد می گشته در میان کوهها و جنگلها و بیابانها.آیا این حیوان به اختیار خودش آمد در میان انسانها و گفت:ای انسانها مرا اهلی کنید،بر من سوار شوید،مرا به گاری ببندید،از من بارکشی بکنید؟نه.ولی انسانها از اینها استفاده می کنند،خودشان را مالک می دانند و آنها را مملوک،و هیچگاه درباره آزادی و شرافت حیوانی حیوانها بحث نمی کنند که آنها هم جاندارند،یک شرافت ذاتی دارند،آزاد به دنیا آمده اند و باید آزاد زیست کنند،پس تمام حیوانات را که استخدام و اهلی کرده ایم رها کنیم،حتی ازپشم گوسفندها هم استفاده نکنیم، گاندی از شیر بزش هم استفاده نکند چون همین که وی بزی را گرفته است و از شیر او استفاده می کند،برده گرفتن یک حیوان است.
ما اکنون نمی خواهیم روی این مسئله بحث بکنیم چون دامنه درازی دارد.هم بشرهای دیندار و هم بشرهای غیر دیندار، هر دو یک شرافتی را برای انسان ادعا می کنند که انسان را لااقل اشرف ازحیوانات می دانند و لهذا برای انسان حقوق و آزادیهایی قائلند که آن حقوق و آزادیها را برای حیوانات قائل نیستند.ما فعلا بحثمان در ما قبل این مطلب نیست که چرا برای انسان این شرافت را قائل شده اند وبرای غیر انسان قائل نشده اند.بحث ما از ما بعد این مطلب است که حالا که برای انسان چنین شرافتی قائل شده اند و برای حیوانها قائل نشده اند ما از این اشخاص می پرسیم شرافت انسان به چیست؟ آیاشرافت انسان به جان داشتن است؟همه جاندارها جان دارند.پشه هم جاندار است.به چشم داشتن است؟حیوان چشم دار در دنیا زیاداست.به حافظه داشتن است؟حیوان حافظه دار در دنیا زیاد است.
باید یک چیزی در انسان وجود داشته باشد که اسمش انسانیت است و در حیوانها وجود ندارد.اگر کسی قائل شد که در انسان یک حقایقی وجود دارد مافوق حیوانی،آنوقت می تواند برای انسان یک شرافتی قائل بشود که به موجب آن شرافت، خون انسان محترم می شود ولی خون حیوانها محترم نیست،آزادی انسان محترم می شود و آزادی جانداران دیگر محترم نیست;و الا اگر صرفا بگوئیم چون ما نسل بشر هستیم یامستقیم القامه هستیم و جانداران دیگر چنین نیستند[پس دارای شرافت می باشیم]می گویند این که دلیل نشد.
حقیقت این است که ما یا باید برای انسان هیچ شرافت وامتیازی-به معنای مذکور-نسبت به حیوانات قائل نشویم وهیچکدام را محترم نشماریم،و اگر انسان را محترم می شماریم همه جانداران را به طور مساوی محترم بشماریم،که در این صورت هیچ فرقی نیست میان کشتن یک مگس و کشتن یک انسان;و یا اگر می خواهیم امتیاز قائل بشویم،از نسل بشر بودن نمی تواند ملاک باشد.
منطق قرآن همین است.می گوید یک انسان به صرف اینکه ازنسل بشر است نمی تواند احترام بیشتری از حیوانات را ادعا بکند.یک انسان به موجب آنکه انسان است و شرافتهای ذاتی انسانی و کمالات مختص انسانی را دارد می تواند محترم باشد.یکی از اموری که لازمه انسانیت انسانهاست،مسئله محترم شمردن پیمان و قرارداد است.
انسان،انسان است نه به اینکه حرف بزند،بلکه به اینکه در حالی که می تواند دروغ بگوید راست بگوید.انسان،انسان است به اینکه به اختیار خودش پیمان ببندد و در حالی که برایش ممکن است خیانت بکند،روی پیمانش بایستد و لو به ضرر خودش باشد.البته نمی گویم منحصر به اینهاست،اینها از نشانه های انسانیت است.
این است که قرآن وقتی می خواهد بگوید اینها از هر جنبنده ای پست تر هستند و از آن شرافتی که برای انسان هست که و لقد کرمنابنی آدم و حملناهم فی البر و البحر (1) در اینها وجود ندارد،اینها ازاسب و شتر و الاغ پائین ترند،از حشرات پائین ترند،مظاهر ضد انسانی آنها را ذکر می کند.می گوید انسانی که آن اولیات انسانیت را که راستگویی و امانت و وفای به عهد است واجد نباشد،او فقط یک حیوان است و بیش از یک حیوان احترام ندارد،بلکه بودن او درجامعه انسانیت-اگر قابل اصلاح نباشد-جز زیان بر انسانیت چیزی نیست.این است که این آیات،مقدمه آیات جهاد است.
می خواهد بگوید ما اگر اجازه جهاد می دهیم،در زمینه انسانهایی است که در واقع انسان نیستند.اول این مقدمه را ذکر می کند که اینهااز هر جنبنده ای پست تر هستند،پس اگر کشتن عقرب جایز است،کشتن اینها هم جایز می باشد.به چه دلیل؟به دلیل اینکه پیمان درنظر اینها کوچکترین احترامی ندارد.نه اینکه یک بار نقض می کنند.
اساس وجودشان پیمان شکنی است.هر وقت پیمانی می بندند،در آن ته دلشان تصمیمشان بر این است که اگر فرصتی پیدا کردند پیمان رانقض کنند.وفای به پیمان دستور قرآن است.در سوره توبه می فرماید:
ای پیغمبر!اگر با مشرک هم،پیمان بستی باید به پیمان خودت وفادارباشی.تا آنها پیمان را نقض نکرده اند تو نباید پیمان را نقض کنی. فمااستقاموا لکم فاستقیموا لهم (2) مادامی که آنها با استقامت به نفع شمایعنی به نفع پیمانی که با شما بسته اند،ایستاده اند شما هم باید بایستید.
یا در آیه دیگر می فرماید: فاتموا الیهم عهدهم الی مدتهم (3) بامشرکین هم که پیمان بستید،تا پایان مدت،عهد خودتان را محترم بشمرید.
بیان نهج البلاغه درباره وفای به پیمان
در مسئله پیمان،یک بیانی هست در نهج البلاغه که باید آن رابرای شما بخوانم تا ببینید که از نظر علی علیه السلام مسئله وفای به پیمان،یک مسئله عمومی و انسانی است.در فرمان معروفی که به فرماندار خودش-و به مقیاس امروز به استاندار خودش-مالک اشترمی نویسد،یکی از دستورهایش این است که مبادا با مردمی عهد وپیمان برقرار بکنی و بعد هر جا که دیدی منفعت این است که عهد وپیمان را نقض بکنی،آن را نقض نمایی.بعد حضرت استناد می کند به جنبه عمومی و بشری عهد و پیمان،که اگر بنا بشود پیمان در میان بشر احترام نداشته باشد،دیگر سنگ روی سنگ نمی ایستد. عبارت این است:و ان عقدت بینک و بین عدو لک عقدة او البسته منک ذمة فحط عهدک بالوفاء اگر با دشمن خودت پیمانی بستی یا آنهارا با شرایط ذمه قبول کردی (4) [به پیمانت وفادار باش]وارع ذمتک بالامانة و اجعل نفسک جنة دون ما اعطیت عهده خودت را که پیمان بستی به امانت رعایت کن و خودت را سپر قولی که داده ای قراربده.خیلی تعبیر عجیبی است!فانه لیس من فرائض الله شی ء الناس اشد علیه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظیم الوفاء بالعهود می فرماید از فرائض الهی هیچ فریضه ای نیست که مردم با همه اختلاف سلیقه ها و اختلاف عقیده ها،در آن،به اندازه این فریضه متفق باشند(حالا عمل بکنند یا نکنند مسئله دیگری است)و آن این است که پیمان را باید وفا کرد.چون این یک امری است که از وجدان انسان سرچشمه می گیرد و به عقیده خاصی مربوطنیست که کسی بگوید چون در دین ما دستور رسیده پس من عمل بکنم،و دیگری بگوید ولی در دین ما نیست پس لازم نیست عمل بکنم.می گوید این را وجدان هر بشری حکم می کند. و قد لزم ذلک المشرکون فی ما بینهم دون المسلمین لما استوبلوا من عواقب الغدر حتی مشرکین که به مراتب از مسلمین پست ترند این مطلب را درک کرده بودند که باید پیمان را محترم بشمرند.پس چه رسد به مسلمین.
فلا تغدرن بذمتک و لا تخیسن بعهدک و لا تختلن عدوک فانه لا یجتری ء علی الله الا جاهل شقی مبادا در عهده ای که گرفته ای خیانت کنی،مبادا عهد خودت را نقض کنی،مبادا با دشمنت با این مکاریها و نیرنگ بازیها رفتار کنی که پیمان ببندی و بعد آن را زیر پابگذاری که این،جرات بر خداست و بر خدا کسی جرات نمی کند مگراینکه نادان و شقی باشد.
و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بین العبادبرحمته و حریما یسکنون الا منعته .تعبیرهای عجیبی است!خدا عهدو پیمان را مامن برای بشر قرار داده است،عهد و پیمان را حریمی قرارداده برای بشر که در آن بتوانند سکونت و آرامش پیدا کنند.تا آنجا که می فرماید: و لا تعولن علی لحن قول بعد التاکید و التوثقة الی آخرحدیث.خلاصه می گوید در هر شرایطی قرار بگیری و لو فوق العاده ناراحت باشی و ببینی تنها راه اینکه از این مضایق بیرون بیایی این است که پا روی این امر انسانی بگذاری،این کار را نکن.اینجاست جای توکل و اعتماد به خدا و اینکه بگویی خدایا!چون رضای تو در این است که به عهد خود وفادار باشم،من نقض پیمان نمی کنم.مگر اینکه دشمن نقض پیمان بکند یا علائم نقض پیمان[آشکار]باشد و بر توثابت بشود آنها می خواهند نقض پیمان بکنند،که آن هم شرایطی داردکه ما طبق آیات قرآن عرض خواهیم کرد.
امروز اینگونه نقض عهدها را نوعی زرنگی و سیاستمداری می دانند.البته اینها نکاتی نیست که گذشتگان از آنها غافل بوده اند و امروزیها کشف کرده اند.گذشتگان هم می دانستند،بدهاشان مثل امروزیها نقض می کردند،خوبهاشان وفادار بودند.ما می بینیم معاویه پسر ابو سفیان می آید با امام حسن علیه السلام پیمان صلح می بندد بانام خدا و با عهدهای مؤکد و زیرش را هم امضاء می کند،ولی همینکه روی کار آمد و سوار شد،در اولین خطابه ای که می خواند می رودبالای منبر و اعلام می کند:ایها الناس!از حالا به شما بگویم تمام موادقراردادی را که با حسن بن علی(ع)بسته بودم زیر پا گذاشتم.با پایش هم روی آن کوبید و گفت اینطور زیر پا گذاشتم.گفتند عجب آدم سیاستمداری است،آنجا که مصلحتش است که پیمان ببندد پیمان می بندد،امضاء بکند امضاء می کند،قسم بخورد قسم می خورد،وقتی که به اصطلاح خرش از پل گذشت می گوید همه را زیر پا گذاشتم.اماوقتی که سراغ علی(ع)می رویم می بینیم به او می گویند ببین معاویه چقدر مرد زرنگی است.امیر المؤمنین می فرماید آن زرنگی نیست،اسمش را زرنگی و زیرکی نگذارید،آن بی دینی است.فرق است میان بی دینی و زیرکی.آدم دیندار همه این راهها را می داند ولی نمی کند،اما آدم بی دین این کارها را انجام می دهد. تفاوتش در پابندنبودن است،نه اینکه او چیزی درک می کند که دیندار درک نمی کند.این است که در چند جای نهج البلاغه این مطلب عنوان شده است که ان الوفاء توام الصدق الی آخر حدیث.خلاصه می فرماید افراد باتجربه دنیا دیده گرم و سرد چشیده مثل من همه این راهها را می دانند ودونها مانع من امر الله و نهیه (5).اما می بیند این کار[با دستور خدا سازگار نیست].
برخورد با کفار پیمان شکن
فاما تثقفنهم فی الحرب حالا که اینها پیمان شکن هستند،هر گاه در جنگ بر آنها مسلط و پیروز شدی(نکته های قرآن را ببینید!
نمی گوید در همه جا،چون فقط در میدان جنگ خون آنها را مباح می شمرد)،اگر در جنگ به چنین موجوداتی که گفتیم پست ترین جنبنده ها هستند رسیدی یعنی اگر بر اینها پیروز و مسلط شدی(نمی گویدبا اینها چه رفتاری کن.تعبیر عجیبی دارد:) فشرد بهم من خلفهم کاری کن که آن جماعتی را که پشت سر اینها قرار گرفته اند ومی خواهند راه اینها را بروند مشرد و پراکنده کنی.با اینها کاری بکن که اسباب عبرت آنها بشود. لعلهم یذکرون شاید آنها متذکر بشوند ودیگر مثل اینها اینطور از انسانیت خارج نشوند.
این سه آیه عجیب است.ابتدا مقدمه ای می چیند که بدترین جنبنده ها کدام هستند.بعد برای اینها صفتی ذکر می کند در سقوط انسانیتشان.بعد فتوا و اجازه می دهد که اینها را از بین ببر،ولی به این از بین بردن حالت انتقامی نمی دهد که عقده دلت را خالی کن.
فلسفه مجازات مجرم
مجازات،دو فلسفه می تواند داشته باشد،یک فلسفه روانی وآن اینکه کسی که جنایت بر او وارد شده و عقده روانی پیدا کرده است،تشفی خاطری پیدا کند.ولی از این مهمتر اصلاح اجتماع است[که مجازات مجرم]عبرت است برای دیگران. قرآن به جنبه عبرتش توجه می کند،می گوید حالا که چنینند،این موجودات پست تر ازحیوان را از میان ببر،با آنها کاری کن که عبرت دیگران بشود.
و اما تخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم علی سواء ان الله لا یحب الخائنین .ممکن است بپرسید:فرضا ما با قومی پیمان بستیم،پیمانی مؤکد.آیا حتما باید صبر کنیم اول آنها نقض عهد بکنند بعد ماپیمانمان را بهم بزنیم؟و حال آنکه گاهی علائمی در دست داریم که اگر ما صبر کنیم که دشمن عمل خودش را انجام بدهد کلاهمان پس معرکه است.مثلا فرض کنید یک دولت اسلامی با دولت دیگری چنین قراردادی بسته است.سرویسهای اطلاعاتی،اطلاعات دقیق داده اند که چه نشسته اید!آنها آماده حمله هستند و می خواهند از آرامش شما سوء استفاده کنند.در اینجا وظیفه مسلمین چیست؟آیا این است که بگویند چون ما پیمان بسته ایم باید به پیمان خودمان وفادار باشیم،وصبر کنند تا آنها شبیخونشان را بزنند و کار از کار بگذرد؟!و یا این است که بگویند حالا که سرویسهای اطلاعاتی چنین خبری آورده اندپس ما پیش دستی بکنیم؟ هم آن نادرست است و هم این.قرآن می گوید در اینگونه موارد که علائم خیانت آن کسی که پیمان بسته آشکار است،شما نه سکوت بکنید و نه پیشدستی.قبلا به آنها اعلام بکنید که به موجب اطلاعاتی که به ما رسیده است شما به عهد خودتان پایبند نیستید پس ما رسما اعلام می کنیم که پیمان ما از این ساعت منتفی است و ما کان لم یکن حساب می کنیم، تا در یک حد سواء ومتعادل و برابر قرار بگیرید.بعد از این اعلام هر تصمیمی که می خواهید بگیرید.در این صورت با عدالت رفتار کرده اید.پس نه صبر کنید تا آنها کارشان را انجام بدهند و شما اغفال شده باشید و نه پیشدستی کنید و آنها را غافلگیر نمایید که عمل شما خیانت به انسانیت باشد،بلکه این کار را انجام دهید که هم احتیاط است و حذر و هم انسانی.
می فرماید: و اما تخافن من قوم خیانة و اگر از قومی بیم خیانت پیدا کردید،یعنی به موجب علائم و امارات و اطلاعاتی که به شما رسیده است،خوف خیانت داشتید فانبذ الیهم آن عهد نامه رابینداز به سوی آنها یعنی به آنها اعلام کن که از این ساعت دیگر پیمانی ندارید علی سواء تا دو طرف با یکدیگر مساوی بشوید;آنها بدانند،شما هم بدانید که از این ساعت دیگر پیمانی در کار نیست. ان الله لا یحب الخائنین خدا خیانتکاران را دوست ندارد.مفسرین می گویندجمله ان الله لا یحب الخائنین علت است برای آن تقدیری که دراینجا هست.یعنی مبادا قبل از اینکه به آنها اعلام بکنید،پیمانتان راعملا نقض کنید که در این صورت شما خیانت کرده اید.خداخیانتکاران را دوست نمی دارد.
آیا حق پیش نمی رود و همواره باطل پیروز است؟
و لا یحسبن الذین کفروا سبقوا انهم لا یعجزون این کافران خیال نکنند که به موجب این کارهای کافر ماجرایی خود، نقض عهدها و عملیات غیر انسانی،پیش افتادند و با اینها بر حقایقی که مابرای بشر نازل کرده ایم مقدم شدند.نه،اینها خدا را عاجز نمی کنند.
مقصود این نیست که آنها بیایند به جنگ خود خدا،خدا بر آنها پیروزمی شود.مقصود این است[که با توجه به اینکه] کارهای آنها از قبیل نقض عهدها و خیانتها،در مقابل کارهایی است که بر اساس خدایی است مثل راستی،درستی،وفای به عهد و امانت;خیال نکنید اگرکسی از آن راه برود،بر کسی که از این راه برود پیش می افتد.قبول این آیه شاید برای ما دشوار باشد.ما به یک تعلیم عادت کرده ایم و آن عکس این آیه است که می فرماید: و لا یحسبن الذین کفروا سبقوا خیال نکنند کافرانی که ما توصیف کردیم،با آن راهشان پیش می افتند.ما عکسش را می گوییم.می گوییم حق هیچ وقت پیش نمی رود،عدالت هیچگاه پیش نمی رود،درستی هیچ وقت در دنیا پیش نمی رود.بعد هم می گوییم دلیلش این است که ما می بینیم مردان حق پیش نرفتند.علی علیه السلام شکست خورد و پیش نرفت.امام حسین علیه السلام کشته شد پس پیش نرفت.ولی اشتباه می کنیم;اگر علی(ع)
دنبال همان چیزی می رفت که معاویه رفت،که معاویه به آن رسید وعلی(ع)نرسید[این سخن صحیح بود].ما فکر کرده ایم علی(ع)ومعاویه-العیاذ بالله-مثل همند،راهشان هم مثل هم بوده است.
یعنی علی(ع)می خواست سیاستش پیش برود به اینکه خلیفه بشود و برگرده مردم سوار بشود،معاویه هم همین را می خواست،[منتها]علی(ع)یک متود داشت،معاویه متود دیگری.معاویه با متود خودش به آن هدف رسید،علی(ع)با متودی که داشت به آن هدف نرسید.
اگر هدف هر دو را یکی بدانیم،آنوقت علی(ع)العیاذ بالله بدتر ازمعاویه بوده است،چون معاویه هدفش ریاست بود،متودی که درپیش گرفته بود متود بی دینی بود،ولی علی(ع)العیاذ بالله هدفش همان ریاست بود ولی متود تظاهر به تقوا را در پیش گرفته بود،پس باید هم شکست بخورد.اما حقیقت این است که علی(ع)یک هدف داشت،معاویه هدف دیگری.هدف علی(ع)مبارزه با روش معاویه ها بود.
علی(ع)شکست نخورد،پیروز شد.خودش کشته شد ولی هدفش رانگهداری کرد و زنده نمود.
داستان مرد فاضل و صدر اعظم
معروف است که در زمان قاجاریه مرد نسبتا فاضلی که بسیارخوش نویس بوده (6) ظاهرا از شیراز رفته بود مشهد برای زیارت.دربازگشت پولش تمام می شود یا دزد می زند،و در تهران در حالی که غریب بوده بی پول می ماند.فکر می کند که از هنرش که خطاطی است استفاده کند و ضمنا زیاد هم معطل نشود.بر می دارد همین عهد نامه امیر المؤمنین علیه السلام به مالک اشتر را که بخشی از آن را خواندم بایک خط بسیار زیبا می نویسد.خط کشی می کند،جدول بندی می کند،این عهد نامه را در یک دفتری می نویسد و آن را اهدا می کند به صدر اعظم وقت.یک روز می رود نزد صدر اعظم در حالی که ارباب رجوع هم زیاد بوده اند.نوشته را به او می دهد و می گوید هدیه ناقابلی است.پس از مدتی بلند می شود که برود. صدر اعظم می گویدآقا شما بفرمایید.با خود می گوید لابد می خواهد مرحمتی بدهد،می خواهد خلوت بشود.چند نفری از ارباب رجوع می مانند.بازمی بیند خیلی طول کشید،بلند می شود که برود.دوباره صدر اعظم می گوید آقا شما بفرمایید. تا اینکه همه مردم می روند،فقط پیشخدمتهامی مانند.صدر اعظم می گوید فرمایشی دارید؟این شخص می گویدنه،من عرضی نداشتم،همین را تقدیم کرده بودم.پیشخدمتها را هم می گوید همه تان بروید بیرون،کسی حق ندارد بیاید داخل اطاق.این بیچاره وحشتش می گیرد که این دیگر چگونه است؟!صدر اعظم می گوید بیا جلو!می رود جلو.آهسته در گوشش می گوید چرا این رانوشتی و برای من آوردی؟می گوید شما صدر اعظم یک مملکت هستید،این هم دستور العمل مولا امیر المؤمنین(ع)است برای کسانی مثل شما.
فرمان اوست راجع به اینکه با مردم چطور باید رفتار کرد.من فکرمی کنم شما هم شیعه امیر المؤمنین هستید و چنین چیزی را دوست دارید.
فکر کردم برایتان هدیه ای بیاورم،هیچ چیز مناسبتر از این پیدا نکردم.
گفت بیا جلو.رفت جلو.گفت یک کلمه من می خواهم به تو بگویم وآن این است که خود علی که اینها را نوشت و به اینها بیش از هر کس دیگر پابند بود و عمل می کرد،در سیاست از اینها چقدر بهره برداری کرد که حالا من بیایم به اینها عمل بکنم؟خود علی از همین راهی که دستور داد عمل کرد و دیدیم که تمام ملکش از بین رفت و معاویه براو مسلط شد.علی خودش به این دستور العمل عمل کرد و شکست خورد،پس این چیست که برای من نوشته ای؟!گفت اجازه می دهیدجواب بدهم؟بله.گفت چرا این حرف را در میان جمعیت به من نگفتی؟گفت اگر در میان جمعیت می گفتم پدرم را در می آوردند.
گفت بسیار خوب،جمعیت که رفت چرا پیشخدمتها را گفتی همه تان بروید بیرون؟گفت اگر یکی از آنها می فهمید که من چنین جسارتی به علی می کنم پدرم را در می آورد.گفت پیروزی علی(ع)همین است.
چرا معاویه بعد از هزار و سیصد سال،احدی کوچکترین احترامی برایش قائل نیست و جز لعنت و نفرین چیز دیگری برای او نیست؟
علی(ع)هم بشری بود مثل من و تو.این احترام را از کجا پیدا کرد که تو اگر به همین نوکرها و پیشخدمتها بگویی آدمهای بیگناهی را گردن بزنید گردن می زنند ولی اسم علی را جرات نمی کنی با بی احترامی[جلوی آنها ببری]؟آیا جز این است که علی(ع)را اینها به همین صفات شناخته اند که علی مجسمه راستی و درستی،مجسمه وفای به عهد و تجسم همین دستور العملی است که خودش داده است؟علی(ع)به موجب اینکه به همین سیاست عمل کرد،هم خودش را در دنیا بیمه کرد و هم اینها را.اگر در دنیا فردی پیدا می شود که به این اصول انسانیت عمل می کند به موجب همین است که علی(ع) اینها را نوشت و خودش عمل کرد.اگر او اینها را نمی نوشت و خودش عمل نمی کرد،سنگ روی سنگ بند نمی شد.تو خیال کرده ای که این اجتماع را با همان سیاست خودت حفظ کرده ای؟!اگر مردم دزدی نمی کنند،به خاطر تودزدی نمی کنند؟! صدی نود مردمی که دزدی نمی کنند به خاطر علی(ع)
و دستورهای علی و امثال علی است.صدی نود مردمی که فحشاءنمی کنند،به ناموس تو خیانت نمی کنند،به خاطر همان علی(ع)ودستورهای علی است.تو خیال کرده ای علی(ع)شکست خورد؟!
این است که می فرماید: و لا یحسبن الذین کفروا سبقواانهم لا یعجزون .ما باید این فکر را از دماغ خودمان بیرون بیاوریم که حق پیش نمی رود،مردم تابع ظلم هستند،اساس دنیا بر ظلم و ناحقی است.اینطور نیست.این مقداری هم که از زندگی بشر باقی است،به اعتبار همان پیوندهای محکمی است که اهل حق و اهل راستی و درستی برقرار کرده اند.البته گفتم مقصود[از آیه مذکور]این نیست[که خدامی گوید]کافران بر ما پیروز نمی شوند.کافران که نمی خواهند با خداکشتی بگیرند.مقصود این است که راه آنها بر راه ما هرگز پیروزنمی شود.پس کاری بکنید که در راه ما باشید.
لزوم تهیه نیرو
و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم و آخرین من دونهم لا تعلمونهم الله یعلمهم .خوب،راه ما چیست؟
آیا راه ما فقط این است که به عهد خود وفادار باشید،راستگو باشید،درست کردار باشید،خدا را عبادت کنید،بروید در مسجدها و پیوسته دعا بکنید؟نه،راه ما فقط معنویات نیست،مادیات هم هست.راه اسلام راه جامع است.بعد از آن آیات می گوید: و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة برای مقابله با دشمنان،تا آن حدی که برایتان ممکن است نیرو تهیه کنید.ما اینها را فراموش کرده ایم.«ویل دورانت »
می گوید:هیچ دینی به اندازه اسلام پیروان خود را به قوت و نیرومندی دعوت نکرده است.آیه می گوید در مقابل دشمن،تا آنجا که برایتان مقدور است نیرو تهیه کنید.دیگر نمی گوید چه تهیه بکنید.بعضی مفسرین مثل علامه طباطبائی از این آیه نکته خوبی استنباط کرده اند.
می گویند در آیات پیش،مخاطب فقط شخص پیغمبر است،در این آیه،مخاطب عموم مردم است.آیات پیش چنین بود: ان شر الدواب عند الله الذین کفروا فهم لا یؤمنون الذین عاهدت منهم ثم ینقضون عهدهم ....آنها که تو با آنان پیمان بستی و پیمانشان رانقض کردند فاما تثقفنهم فی الحرب آنجا که تو بر آنها پیروزمی شوی چنین کن. و اما تخافن من قوم خیانة آنجا که تو به عنوان رئیس مسلمین خوف و بیم خیانت آنها را پیدا کردی،پیمانشان را الغاءکن یعنی اقاله کن،[منتفی بودن آن را]به آنها اعلام کن.همه جامخاطب خود پیغمبر است.ولی اینجا که می رسد نمی گوید: و اعد لهم ما استطعت من قوة ای پیغمبر!ای رئیس مسلمین!ای ولی امر مسلمین!هر مقدار نیرو که برای تو ممکن است آماده کن.یکدفعه مخاطب، عموم مسلمین قرار می گیرند:ای مسلمین!عموما،هر چه نیروبرایتان ممکن است آماده کنید.چون این نیرو،نیرویی نیست که فقطرئیس مسلمین باید آماده کند.یک مقدار آن،مجهز شدن خود افراداست.افرادند که باید تعلیمات ببینند و خبرویت و آمادگی پیداکنند.با اینکه در اینجا هم وظیفه سنگین به عهده ولی امر مسلمین است،اما به واسطه کمال اهمیت،از اینکه مخاطب،ولی امر مسلمین باشد می گذرد و عموم را مخاطب قرار می دهد: و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة هر چه می توانید نیرو تهیه کنید و من رباط الخیل یک مثال ذکر می کند:و از اسبان بسته که مظهر و دلیلی است بر مهیابودن نیروها،چون در قدیم اسب نقش مهمی در جنگ داشت;یک سپاه وقتی می خواست آماده باشد،یکی از وسائل آمادگیش اسبان بسته آماده به کار بود که وقتی اعلام بسیج می شد فورا این اسبها را سوارمی شدند و می رفتند. ترهبون به عدو الله و عدوکم که به این وسیله،رعب و شخصیت شما در دل دشمنان خدا و دشمنان شما وجودداشته باشد،وقتی که نیروی شما را در نظر می گیرند دلشان بلرزد،وخلاصه روی شما حساب بکنند.
جمله ای است از یکی از فیلسوفان معاصر اروپا.می گویدپیمانها بدون شمشیر،جز کلماتی بر روی کاغذها نیستند.
سخنی بسیار اساسی است:تو به پیمان خودت وفادار باش امااتکائت به وفای طرف نباشد.از ناحیه خودت وفادار باش ولی به وفای طرف هرگز متکی مباش.نیرویت مهیا باشد که اگر طرف خواست پیمان را نقض کند با نیرو با او روبرو بشوی. گویی این فیلسوف حرف خودش را از این آیات قرآن اقتباس کرده است.قرآن بعد ازاینکه آنهمه توصیه می کند به امر انسانی وفای به عهد و پیمان،در واقع اینطور می گوید:خودتان وفادار باشید ولی اعتماد نکنید به انسانیت دیگران.نیرویتان را آماده داشته باشید که اگر آنها با نیرو با شماروبرو شدند،شما نیز با نیرو با آنها روبرو بشوید،و به موجب آن، خصیت خودتان را به دشمنان خدا و دشمنان خودتان ثابت کنید که وقتی فکر شما را می کنند،دلشان بلرزد. و آخرین لا تعلمونهم ای بسادشمنانی هستند که شما آنها را نمی شناسید الله یعلمهم فقط خدامی شناسد.
و ما تنفقون من شی ء فی سبیل الله یوف الیکم و انتم لاتظلمون .فورا مسئله انفاق را پیش می کشد.چون نیرو تهیه کردن، هم انفاق مالی می خواهد و هم انفاق جانی.شاید بیشتر هم عنایت دارد به انفاق مالی.هر چه در راه خدا در زمینه نیرومند کردن مسلمین ببخشید،خیال نکنید گم می شود،خدا به پیمانه تمام به شما خواهد داد.خیال نکنید از دستتان رفته است. خیر،هرگز ظلمی بر شما نخواهد شد.
و ان جنحوا للسلم فاجنح لها تا اینجا همه اش صحبت جنگ ومقابله کردن با دشمن خیانتکار بود.از اینجا صحبت صلح به میان می آید. جنح للسلم یعنی بالش را پهن کرد برای سلم(سلم یعنی صلح)یعنی تمایل به صلح نشان داد.ظاهرا این کلمه از آنجا گرفته شده است که مرغهای جنگی مثل خروس وقتی می خواهند علامت بدهند که نمی خواهیم بجنگیم بالهایشان را روی زمین پهن می کنند یعنی دیگر آماده برای جنگ نیستم.اینجا مقصود این است که اگر دشمن تمایل به صلح نشان داد تو خشونت نکن،تو هم تمایل به صلح نشان بده.تفسیرش باشد برای آینده.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
پی نوشتها
1 -سوره اسراء،آیه 70.[و ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آنها را به مرکب خشکی و دریا سوار کردیم].
2-سوره توبه،آیه 7.
3-سوره توبه،آیه 4.
4-مسئله ای است که اهل کتاب را گاهی با شرایط ذمه می پذیرند و گاهی با آنهاقرارداد صلح می بندند.در اینجا کلمه دشمن به کار رفته که اعم[از اهل کتاب و غیره] است.
5-نهج البلاغه،خطبه 41.
6-در قدیم خوش نویسی معمول بود.