ترجمه آیات 17 - 29
بر آنچه می گویند صبر کن و به یاد آور بنده ما داوود را که نیرومند بود و بسیار به خدا رجوع داشت(17).
ما کوهها را با او مسخر کردیم که صبح و شام در تسبیح با او دمساز باشند(18).
و نیز مرغان را مسخر کردیم که نزد او مجتمع گردند و همه به سوی او رجوع می کردند(19).
و ما پایه های ملک او را محکم کردیم و او را حکمت و فصل خصومت دادیم(20).
آیا از داستان آن مردان متخاصم که به بالای دیوار محراب آمدند خبر داری(21).
وقتی که بر داوود درآمدند از ایشان بیمناک شد گفتند: مترس ما دو متخاصم هستیم که بعضی بربعضی ستم کرده تو بین ما به حق داوری کن و در حکم خود جور مکن و ما را به سوی راه راست رهنمون شو(22).
اینک این برادر من است که نود و نه گوسفند دارد و من یک گوسفند دارم او می گوید: این یک گوسفندت را در تحت کفالت من قرار بده و در این کلامش مرا مغلوب هم می کند(23) .
داوود گفت: او در این سخنش که گوسفند تو را به گوسفندان خود ملحق سازد به تو ظلم کرده وبسیاری از شریکها هستند که بعضی به بعضی دیگر ستم می کنند مگر کسانی که ایمان دارند و عمل صالح می کنند که این دسته بسیار کمند.داوود فهمید که ما با این صحنه او را بیازمودیم پس طلب آمرزش کرد وبه رکوع درآمد و توبه کرد(24).
ما هم این خطای او را بخشودیم و به راستی او نزد ما تقرب و سرانجام نیکی دارد(25).
ای داوود ما تو را جانشین خود در زمین کردیم پس بین مردم به حق داوری کن و به دنبال هوای نفس مرو که از راه خدا به بیراهه می کشد و معلوم است کسانی که از راه خدا به بیراهه می روند عذابی سخت دارند به جرم اینکه روز حساب را از یاد بردند(26).
و پنداشتند که ما آسمان و زمین را به باطل آفریدیم و حال آنکه چنین نبود و این پندار کسانی است که کفر ورزیدند پس وای بر کافران از آتش(27).
و یا پنداشتند که ما با آنهایی که ایمان آورده و عمل صالح کردند و آنهایی که در زمین فسادانگیختند یکسان معامله می کنیم و یا متقین را مانند فجار قرار می دهیم(28).
این کتابی است که ما به سوی تو نازلش کردیم تا در آیات آن تدبر کنند و در نتیجه خردمندان متذکر شوند(29).
بیان آیات
بیان آیات مربوط به اوصاف و اقوال داوود(علیه السلام): تسبیح کوه ها و پرندگان با او و...
خدای سبحان بعد از آنکه تهمت کفار را مبنی بر اینکه دعوت به حق آن جناب راخود ساخته خواندند و آن را وسیله و بهانه ریاست نامیدند و نیز گفتار آنان را که او هیچ مزیتی بر ما ندارد تا به خاطر آن اختصاص به رسالت و انذار بیابد، و نیز استهزای آنان به روز حساب وعذاب خدا را که بدان تهدید شدند نقل فرمود، اینک در این آیات رسول گرامی خود را امر به صبر می کند و سفارش می فرماید یاوه گویی های کفار او را متزلزل نکند، و عزم او را سست نسازد.و نیز سرگذشت جمعی از بندگان اواب خدا را به یاد آورد که همواره در هنگام هجوم حوادث ناملایم، به خدا مراجعه می کردند.
و از این عده نام نه نفر از انبیای گرامی خود را ذکر کرده که عبارتند از: 1 - داوود2 - سلیمان 3 - ایوب 4 - ابراهیم 5 - اسحاق 6 - یعقوب 7 - اسماعیل 8 - الیسع 9 - ذو الکفل(ع)که ابتدا نام داوود را آورده و به قسمتی از داستانهای او اشاره می فرماید.
"اصبر علی ما یقولون و اذکر عبدنا داود ذا الاید انه اواب"کلمه"اید"به معنای نیرو است و حضرت داوود(ع)در تسبیح خدای تعالی مردی نیرومند بود و خدا را تسبیح می کرد و کوهها و مرغان هم با او همصدا می شدند، ونیز مردی نیرومند در سلطنت و نیرومند در علم، و نیرومند در جنگ بود، و همان کسی است که جالوت را به قتل رسانید - که داستانش در سوره بقره گذشت.
و کلمه"اواب"اسم مبالغه است از ماده"اوب"که به معنای رجوع است، و منظورکثرت رجوع او به سوی پروردگارش است.
"انا سخرنا الجبال معه یسبحن بالعشی و الاشراق"ظاهرا کلمه"معه"متعلق است به جمله"یسبحن"و جمله"معه یسبحن"بیان معنای تسخیر است.و اگر کلمه"معه"که ظرف است، مقدم بر"یسبحن"آمده، به خاطرعنایتی است که در فهماندن تبعیت کردن جبال و طیر از تسبیح داوود، داشته(این در صورتی است که ظرف"معه"را متعلق به جمله"یسبحن" بدانیم)و لیکن آیه شریفه"و سخرنا مع داود الجبال یسبحن و الطیر" (1) مؤید این احتمال است که ظرف مزبور متعلق به جمله "سخرنا" باشد، همچنان که در جای دیگر از کلام خدای تعالی همین طور آمده، و آن آیه"یا جبال اوبی معه و الطیر" (2) است که در آن سخنی از تسبیح نرفته.و کلمه"عشی"به معنای شام و کلمه"اشراق"به معنای صبح است.
کلمه"ان"در جمله"انا سخرنا"تعلیل را می رساند.و آیه شریفه با آیاتی که بدان عطف شده همه بیانگر این معنا است که داوود(ع)مردی نیرومند در ملک و نیرومنددر علم، و" اواب"به سوی پروردگار خویش بوده است.
"و الطیر محشورة کل له اواب"کلمه"محشورة"از"حشر"به معنای جمع آوری به زور است، و معنای جمله این است که: ما طیر را هم تسخیر کردیم با داوود، که بی اختیار و به اجبار دور او جمع می شدندو با او تسبیح می گفتند.
جمله"کل له اواب"جمله ای است استینافی که تسبیح کوهها و مرغان را که قبلاذکر شده بود بیان می کند، و معنایش این است که: هر یک از کوهها و مرغان"اواب"بودند، یعنی بسیار با تسبیح به سوی ما رجوع می کردند، چون تسبیح یکی از مصادیق رجوع به سوی خداست.البته احتمال بعیدی هست در اینکه ضمیر"له"به داوود برگردد.این را هم باید دانست که تایید خدای تعالی از داوود(ع)به این نبوده که کوهها و مرغان راتسبیح گو کند، چون تسبیح گویی اختصاص به این دو موجود ندارد، تمامی موجودات عالم به حکم آیه"و ان من شی ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم" (3) تسبیح می گویند بلکه تاییدش از این بابت بوده که تسبیح آنها را موافق و هماهنگ تسبیح آن جناب کرده و صدای تسبیح آنها را به گوش وی و به گوش مردم می رسانده، - که گفتار ما در معنای تسبیح موجودات برای خدا سبحان در تفسیر آیه"44"سوره اسری، گذشت و گفتیم که تسبیح آنها نیز به زبان قال است، نه به زبان حال.
"و شددنا ملکه و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب"راغب می گوید: کلمه"شد"به معنای گره محکم است، وقتی گفته می شود:
"شددت الشی ء"معنایش این است که: گره آن را محکم بستم" (4).بنا به گفته وی" شد ملک"از باب استعاره به کنایه خواهد بود که مراد از آن این است که: ملک او را تقویت نموده، اساس آن را به وسیله هیبت و لشکریان و خزینه ها و حسن تدبیر محکم کرده، همه وسائل محکم شدن سلطنت را برایش فراهم کرده بودیم.
و کلمه"حکمت"در اصل به معنای نوعی از حکم است، و مراد از آن، معارف حق و متقنی است که به انسان سود بخشد و به کمال برساند.بعضی (5) دیگر گفته اند: مراد از آن،نبوت است.بعضی (6) دیگر گفته اند: مراد از آن، زبور و علم شرایع است.و بعضی دیگر معانی دیگری برای حکمت ذکر کرده اند که هیچ یک از آنها معنای خوبی نیست.
و کلمه"فصل الخطاب"به معنای آن است که انسان قدرت تجزیه و تحلیل یک کلام را داشته باشد، و بتواند آن را تفکیک کند و حق آن را از باطلش جدا کند.و این معنا باقضاوت صحیح در بین دو نفر متخاصم نیز منطبق است.
بعضی (7) از مفسرین گفته اند: مراد از"فصل الخطاب"کلامی است متوسط بین ایجازو اطناب، یعنی کلامی که بسیار کوتاه نباشد به حدی که معنا را نرساند و آن قدر هم طولانی نباشد که شنونده را خسته کند".بعضی (8) دیگر گفته اند: مراد از آن، جمله"اما بعد" است،که قبل از سخن می آورند، چون اولین کسی که این رسم را باب کرد داوود(ع)بود.
ولی آیه بعدی که می فرماید: "و هل اتیک نبؤا الخصم..."مؤید همان معنایی است که مابرای"فصل الخطاب"کردیم.
"و هل اتیک نبؤا الخصم اذ تسورا المحراب"کلمه"خصم"مانند کلمه"خصومت"مصدر است و در این جا منظور اشخاصی است که خصومت در بینشان افتاده.و کلمه"تسور"به معنای بالا رفتن بر دیوار بلند است،مانند کلمه"تسنم"که به معنای بالا رفتن بر کوهان شتر است.و کلمه"تذری"که به معنای بالا رفتن بر بلندی کوه است.مفسرین کلمه"محراب" را به بالاخانه و شاه نشین معناکرده اند.و استفهام"هل آتیک"به منظور به شگفتی واداشتن و تشویق به شنیدن خبر است.
و معنای آیه این است که: ای محمد آیا این خبر به تو رسیده که قومی متخاصم ازدیوار محراب داوود(ع)بالا رفتند؟
"اذ دخلوا علی داود ففزع منهم..."کلمه"اذ"ظرف است برای جمله"تسوروا"، همچنان که" اذ"اولی ظرف است برای جمله"نبؤا الخصم"و حاصل معنا این است که: این قوم داخل شدند بر داوود، در حالی که آن جناب در محرابش بود، و این قوم از راه معمولی و عادی بر او وارد نشدند، بلکه از دیوارمحراب بالا رفتند، و از آنجا بر وی درآمدند، و به همین جهت داوود از ورود ایشان به فزع ووحشت درآمد، چون دید آنان بدون اجازه و از راه غیر عادی وارد شدند.
"ففزع منهم" - راغب می گوید کلمه"فزع"به معنای انقباض و نفرتی است که دراثر برخورد با منظره ای هولناک به آدمی دست می دهد، و این خود از جنس جزع است، وفرقش با ترس این است که نمی گویند: "فزعت من الله"ولی گفته می شود"خفت منه" (9).
و قبلا هم گفتیم که"خشیت"عبارت است از تاثر قلب، تاثری که به دنبالش اضطراب و نگرانی باشد، و این خود یکی از رذایل اخلاقی و مذموم است، مگر در مورد خدای تعالی که خشیت از او از فضایل است، و به همین جهت است که انبیاء(ع)به جزاز خدا از کس دیگری خشیت ندارند.و خدای تعالی در باره شان فرموده: "و لا یخشون احداالا الله" (10).
ولی کلمه"خوف"به معنای تاثر از ناملایمات در مقام عمل است، یعنی به معنای آن جنب و جوشی است که شخص ترسیده برای دفع شر انجام می دهد، به خلاف"خشیت"که گفتیم تاثر در مقام ادراک است، بنا بر این خوف بالذات رذیله و مذموم نیست، بلکه درمواردی جزو اعمال نیک شمرده می شود، همچنان که خدای تعالی در خطابش به رسول گرامی اش فرموده: "و اما تخافن من قوم خیانة" (11).
و چون"فزع"عبارت است از انقباض و نفرتی که از منظره ای مخوف در دل حاصل می شود، قهرا امری خواهد بود که به مقام عمل برگشت می کند، نه به ادراک، پس بالذات ازرذایل نیست، بلکه فضیلتی است مربوط به مواردی که مکروه و ناملایمی در شرف پیش آمدن است، و دارندگان این فضیلت آن مکروه را دفع می کنند.پس اگر در آیه شریفه نسبت فزع به داوود(ع)داده، برای او نقصی نیست تا بگویی آن جناب از انبیا بوده که جز از خداخشیت ندارند.
"قالوا لا تخف خصمان بغی بعضنا علی بعض" - وقتی دیدند داوود(ع)به فزع افتاده، خواستند او را دلخوش و آرام ساخته و فزعش را تسکین دهند، لذا گفتند: "لاتخف - مترس" .و این در حقیقت نهی از فزع است به صورت نهی از علت فزع که همان خوف باشد."خصمان بغی"این جمله در تقدیر"نحن خصمان"است، یعنی ما دو خصم هستیم، و مراد از دو خصم دو نفر نیست، بلکه دو طایفه متخاصم است، که بعضی بر بعضی ظلم کرده اند.
"فاحکم بیننا بالحق و لا تشطط..." - کلمه"شطط"به معنای جور است و معنای جمله این است که: ای داوود بین ما حکمی کن که به حق باشد، و در حکم کردنت جورمکن.و ما را به راه وسط و طریق عدل راه بنما.
"ان هذا اخی..."این جمله مطلب مورد نزاع را بیان می کند، می گوید: "این برادر من است..."واین جمله کلام یکی از دو طایفه است که به یک نفر از طایفه دیگر اشاره نموده می گوید:
"این شخص که می بینی برادر من است...".
و با این بیان فساد استدلالی که بعضی (12) به این آیه کرده اند که کمترین عدد جمع، دواست، روشن می شود، چون با بیان ما روشن گردید که کلمه"خصمان"و جمله"هذا اخی" هیچ دلالتی ندارد بر این که مراجعه کنندگان به داوود دو نفر بوده اند، تا بگویی پس جمع"اذتسوروا"و نیز"اذ دخلوا"در مورد دو نفر استعمال شده در نتیجه صیغه جمع بر دو نفر نیزاطلاق می شود.
برای اینکه گفتیم: ممکن است این دو متخاصم دو طایفه بوده اند و هر یک از دوطرف بیشتر از یک نفر بوده اند همچنان که می بینم صیغه تثنیه در آیه"هذان خصمان اختصموا فی ربهم فالذین کفروا..." (13) در دو نفر به کار نرفته، بلکه در دو جمعیت استعمال شده، به شهادت اینکه هم فرموده"اختصموا"و هم در باره یکی از آن دو خصم فرموده:
"فالذین کفروا"البته ممکن هم هست اصل خصومت در بین دو فرد از دو طایفه واقع شده باشد، ولی پای بقیه افراد نیز به میان کشیده شده باشد، تا آن دو را در ادعایشان کمک کنند.
"له تسع و تسعون نعجة ولی نعجة واحدة فقال اکفلنیها و عزنی فی الخطاب" - کلمه"نعجة" به معنای گوسفند ماده است(که به فارسی آن را میش می نامند).و معنای"اکفلنیها"این است که آن را در کفالت من و در تحت سلطنت من قرار بده.و معنای"وعزنی فی الخطاب" این است که: در خطاب بر من غلبه کرد.و بقیه الفاظ آیه روشن است.
"قال لقد ظلمک بسؤال نعجتک الی نعاجه...و قلیل ما هم"این آیه شریفه حکایت پاسخی است که داوود(ع)به مساله آن قوم داده، وبعید نیست که پاسخ او قضاوت و حکمی تقدیری بوده، چون اگر چنین نبود، جا داشت ازطرف مقابل هم بخواهد تا دعوی خود را شرح دهد و بعدا بین آن دو قضاوت کند.
آری، ممکن است داوود(ع)از قرائنی اطلاع داشته که صاحب نود و نه گوسفند محق است، و حق دارد آن یک گوسفند را از دیگری طلب کند و لیکن از آنجا که صاحب یک گوسفند سخن خود را طوری آورد که رحمت و عطوفت داوود را برانگیخت، لذابه این پاسخ مبادرت کرد که اگر این طور باشد که تو می گویی او به تو ستم کرده.
پس لامی که بر سر جمله"لقد ظلمک"آمده لام قسم است، و سؤالی که در آیه آمده و فرموده:
"بسؤال" - به طوری که گفته اند (14) - متضمن معنای اضافه است، و به همین جهت با کلمه"الی"به مفعول دوم متعدی شده، پس معنا چنین می شود: سوگند می خورم که او به تو ظلم کرده که سؤال کرده اضافه کنی میش خود را بر میش هایش.
"و ان کثیرا من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض، الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و قلیل ما هم" - این قسمت تتمه کلام داوود(ع)است که با آن، گفتار اول خود راروشن می کند.و کلمه"خلطاء"به معنای شریکها است که مال خود را با هم خلط می کنند.
"و ظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راکعا و اناب".
یعنی داوود بدانست که ما او را با این واقعه بیازمودیم، چون کلمه"فتنه"به معنای امتحان است و کلمه"ظن"هم در خصوص این آیه به معنای علم است.
ولی بعضی (15) گفته اند: کلمه"ظن"به همان معنای معروف است(که در فارسی به معنای پندار است)و پندار غیر از علم است" (16).
بیان اینکه مراجعه کنندگان نزد داوود ملائکه بوده اند و داستان مرافعه ت
مثل بوده و حکم نا صواب در عالم غیر واقعی گناه محسوب نمی شود
و مؤید گفتار ما که گفتیم"ظن"در این مورد به معنای یقین و علم می باشد این است که: استغفار و توبه داوود مطلق آمده، و اگر کلمه مذکور به معنای معروفش می بود، بایداستغفار و توبه مقید به آن صورت می شد که"ظن"با واقع مطابق درآید، یعنی واقعه مذکور به راستی فتنه بوده باشد، و چون این دو لفظ مطلق آمده، پس ظن به معنای علم خواهد بود.
کلمه"خر" - به طوری که (17) راغب گفته - به معنای افتادن و سقوطی است که صدای خریر از آن شنیده شود، و"خریر"به معنای صدای آب، باد، و امثال آن است که از بالا به پایین ریخته شود.و کلمه"رکوع" - بنا به گفته راغب - (18) به معنای مطلق انحنا و خم شدن است.
و کلمه"انابه"به معنای رجوع است.و انابه به سوی خدا - به گفته راغب - (19) به معنای بازگشت به سوی اوست به توبه و اخلاص عمل و این کلمه از ماده"نوب"است که به معنای برگشتن پی در پی است.
و معنای آیه این است که: داوود(ع)بدانست که این واقعه امتحانی بوده که ما وی را با آن بیازمودیم و فهمید که در طریقه قضاوت خطا رفته.پس، از پروردگار خودطلب آمرزش کرد از آنچه از او سرزده و بی درنگ به حالت رکوع درآمد و توبه کرد.
اکثر مفسرین (20) به تبع روایات بر این اعتقادند که این قوم که به مخاصمه بر داوود واردشدند، ملائکه خدا بودند، و خدا آنان را به سوی وی فرستاد تا امتحانش کند - که به زودی روایات آن از نظر خواننده خواهد گذشت و به وضع آنها آگاهی خواهد یافت - .لیکن خصوصیات این داستان دلالت می کند بر اینکه این واقعه یک واقعه طبیعی، (هر چند به صورت ملائکه)نبوده، چون اگر طبیعی بود باید آن اشخاص که یا انسان بوده اند و یا ملک، ازراه طبیعی بر داوود وارد می شدند، نه از دیوار.و نیز با اطلاع وارد می شدند، نه به طوری که اورا دچار فزع کنند.و دیگر اینکه اگر امری عادی بود، داوود از کجا فهمید که جریان صحنه ای بوده برای امتحان وی.و نیز از جمله"فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوی"برمی آید که خدای تعالی او را با این صحنه بیازموده تا راه داوری را به او یاد بدهد و او را در خلافت و حکمرانی در بین مردم استاد سازد.همه اینها تایید می کنند این احتمال را که مراجعه کنندگان به وی ملائکه بوده اند که به صورت مردانی از جنس بشر ممثل شده بودند.
در نتیجه این احتمال قوی به نظر می رسد که واقعه مذکور چیزی بیش از یک تمثل نظیر رؤیا نبوده که در آن حالت افرادی را دیده که از دیوار محراب بالا آمدند، و به ناگهان براو وارد شدند یکی گفته است: من یک میش دارم و این دیگری نود و نه میش دارد، تازه می خواهد یک میش مرا هم از من بگیرد.و در آن حالت به صاحب یک میش گفته: رفیق توبه تو ظلم می کند...
پس سخن داوود(ع) - به فرضی که حکم رسمی و قطعی او بوده باشد - درحقیقت حکمی است در ظرف تمثل همچنان که اگر این صحنه را در خواب دیده بود، و در آن عالم حکمی بر خلاف کرده بود گناه شمرده نمی شد، و حکم در عالم تمثل گناه و خلاف نیست، چون عالم تمثل مانند عالم خواب عالم تکلیف نیست، و تکلیف ظرفش تنها در عالم مشهود و بیداری است، که عالم ماده است.و در عالم مشهود و واقع نه کسی به داوود(ع)مراجعه کرد و نه میشی در کار بود و نه میشهایی، پس خطای داوود(ع)خطای در عالم تمثل بوده، که گفتیم در آنجا تکلیف نیست، همچنان که درباره خطا و عصیان آدم هم گفتیم که عصیان در بهشت بوده، چون در بهشت از درخت خورد که هنوز به زمین هبوط نکرده بود و هنوز شریعتی و دینی نیامده بود.
خواهی گفت: پس استغفار و توبه چه معنا دارد؟می گوییم: استغفار و توبه آن عالم هم مانند خطای در آن عالم و در خور آن است، مانند استغفار و توبه آدم از آنچه که از او سرزد.همه این حرفها را بدان جهت زدیم، که خواننده متوجه باشد که ساحت مقدس داوود(ع)منزه از نافرمانی خداست، چون خود خدای تعالی آن جناب را خلیفه خودخوانده، همان طور که به خلافت آدم(ع)در کلام خود تصریح نموده - که توضیح بیشتر این مطلب در داستان آدم در جلد اول این کتاب گذشت.
و اما بنا بر اینکه بعضی از مفسرین گفته اند که دو طرف دعوا که بر داوود(ع)وارد شدند از جنس بشر بوده اند، و داستان به همان ظاهرش حمل می شود.
ناگزیر باید برای جمله"لقد ظلمک"چاره ای اندیشید، و چاره اش این است که حکم داوود(ع) فرضی و تقدیری است، و معنایش این است که: اگر واقع داستان همین باشدکه تو گفتی رفیق تو به تو ظلم کرده، مگر آنکه دلیلی قاطع بیاورد که یک میش هم مال اوست.
مقصود از اینکه خداوند داوود(علیه السلام)را خلیفه در زمین قرار داد
دلیل بر اینکه باید کلام داوود(ع)را فرضی گرفت، این است که عقل ونقل حکم می کنند بر اینکه انبیاء(ع)به عصمت خدایی معصوم از گناه و خطاهستند.چه گناه بزرگ و چه کوچک. علاوه بر این، خدای سبحان در خصوص داوود(ع)قبلا تصریح کرده بود به اینکه حکمت و فصل خطابش داده و چنین مقامی باخطای در حکم نمی سازد.
"و ان له عندنا لزلفی و حسن ماب"کلمه"زلفی"و"زلفه"به معنای مقام و منزلت است.و کلمه" ماب"به معنای مرجع است و کلمه"زلفی"و"ماب"را نکره(یعنی بدون الف و لام)آورد تا بر عظمت مقام و مرجع دلالت کند.و بقیه الفاظ آیه روشن است.
"یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض..."ظاهرا در این کلام، کلمه"قلنا"در تقدیر است، و تقدیر آن"فغفرنا له و قلنا یاداود..."است.
و ظاهر کلمه"خلافت"این است که: مراد از آن خلافت خدایی است، و در نتیجه با خلافتی که در آیه"و اذ قال ربک للملئکة انی جاعل فی الارض خلیفة" (21) آمده منطبق است، و یکی از شؤون خلافت این است که: صفات و اعمال مستخلف را نشان دهد، و آینده صفات او باشد.کار او را بکند.پس در نتیجه خلیفه خدا در زمین باید متخلق به اخلاق خداباشد، و آنچه خدا اراده می کند او اراده کند، و آنچه خدا حکم می کند او همان را حکم کندو چون خدا همواره به حق حکم می کند"و الله یقضی بالحق"او نیز جز به حق حکم نکند وجز راه خدا راهی نرود، و از آن راه تجاوز و تعدی نکند.
و به همین جهت است که می بینیم در آیه مورد بحث با آوردن"فا"بر سر جمله"فاحکم بین الناس بالحق"حکم به حق کردن را نتیجه و فرع آن خلافت قرار داده، و این خود مؤید آن است که مراد از"جعل خلافت"این نیست که شانیت و مقام خلافت به او داده باشد، بلکه مراد این است که شانیتی را که به حکم آیه"و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب"قبلا به او داده بود، به فعلیت برساند، و عرصه بروز و ظهور آن را به او بدهد.
بعضی از مفسرین (22) گفته اند: "مراد از"خلافت"جانشینی برای انبیای قبل است، و اگر جمله"فاحکم بین الناس بالحق"را متفرع بر این خلافت کرده بدان جهت است که خلافت نعمت عظیمی است که باید شکرگزاری شود، و شکر آن، عدالت در بین مردم است، ویا به این جهت است که حکومت در بین مردم چه به حق و چه به ناحق از آثار خلافت وسلطنت است، و تقیید آن به کلمه"حق"برای این است که سداد و موفقیت او در آن بوده"صحیح نیست و بدون دلیل در لفظ آیه تصرف کردن است.
"و لا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله" - عطف این جمله به جمله ما قبل و مقابل آن قرار گرفتن، این معنا را به آیه می دهد که، "در داوری در بین مردم پیروی هوای نفس مکن که از حق گمراهت کند، حقی که همان راه خداست"و در نتیجه می فهماند که سبیل خداحق است.
بعضی (23) از مفسرین گفته اند در اینکه داوود(ع)را امر کرد به اینکه به حق حکم کند و نهی فرمود از پیروی هوای نفس، تنبیهی است برای دیگران یعنی هر کسی که سرپرست امور مردم می شود، باید در بین آنان به حق حکم نموده و از پیروی باطل بر حذرباشد، و گر نه آن جناب به خاطر عصمتی که داشته هرگز جز به حق حکم ننموده، و پیروی ازباطل نمی کرده.
ولی این اشکال بر او وارد است که صرف اینکه خطاب متوجه به او، برای تنبیه دیگران است، دلیل نمی شود بر اینکه به خاطر عصمت اصلا متوجه خود او نباشد، چون عصمت باعث سلب اختیار نمی گردد، (و گر نه باید معصومین هیچ فضیلتی بر دیگران نداشته باشند، وفضائل آنان چون بوی خوش گلهای خوشبو باشد)بلکه با داشتن عصمت باز اختیارشان به جای خود باقی است، و مادام که اختیار باقی است تکلیف صحیح است، بلکه واجب است،همان طور که نسبت به دیگران صحیح است چون اگر تکلیف متوجه آنان نشود، نسبت به ایشان دیگر واجب و حرامی تصور ندارد و طاعت از معصیت متمایز نمی شود، و همین خود باعث می شود عصمت لغو گردد، چون وقتی می گوییم داوود(ع)معصوم است، معنایش این است که آن جناب گناه نمی کند، و گفتیم که گناه فرع تکلیف است.
"ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب" - این جمله نهی از پیروی هوای نفس را تعلیل می کند به اینکه این کار باعث می شود انسان از روزحساب غافل شود و فراموشی روز قیامت هم عذاب شدید دارد و منظور از فراموش کردن آن بی اعتنایی به امر آن است.
در این آیه شریفه دلالتی است بر اینکه هیچ ضلالتی از سبیل خدا، و یا به عبارت دیگر هیچ معصیتی از معاصی منفک از نسیان روز حساب نیست.
"و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا..."بعد از آنکه کلام به یاد روز حساب منتهی شد، عنان کلام را به سوی همین مساله برگردانید تا آن را روشن سازد، لذا بر اصل ثبوت آن به دو حجت احتجاج نمود یکی احتجاجی است که سیاق آیه مورد بحث آن را می رساند، و این احتجاج از طریق غایات است، چون اگرامر خلقت آسمانها و زمین و آنچه بین آن دو است - با اینکه اموری است مخلوق و مؤجل، یکی پس از دیگری موجود می شوند، و فانی می گردند - به سوی غایتی باقی و ثابت و غیر مؤجل منتهی نشود، امری باطل خواهد بود، و باطل به معنی هر چیزی که غایت نداشته باشد، محال است تحقق پیدا کند و در خارج موجود شود، علاوه بر این صدور چنین خلقتی از خالق حکیم محال است، و در حکیم بودن خالق هم هیچ حرفی نیست.
و بسیار می شود که کلمه"باطل"به بازی اطلاق می گردد، و اگر در آیه مورد بحث هم مراد این معنا باشد، معنای آن چنین می شود: "ما آسمانها و زمین و آنچه بین آن دو است به بازی نیافریدیم و جز به حق خلق نکردیم"، و این همان معنایی است که آیه"و ما خلقناالسموات و الارض و ما بینهما لاعبین ما خلقناهما الا بالحق" (24) آن را افاده می کند.
بعضی (25) از مفسرین گفته اند: "آیه مورد بحث از نظر معنا عطف است بر ما قبلش، وگویا فرموده: پیروی هوا مکن، چون این پیروی سبب گمراهیت می شود.و نیز به خاطر اینکه خدا عالم را برای باطل که پیروی هوی مصداقی از آن است، نیافریده، بلکه برای توحید وپیروی شرع خلق کرده است".
لیکن این تفسیر درست نیست، برای اینکه آیه بعدی که می فرماید: "ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارض"با این معنا سازگار نیست.
"ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار" - یعنی اینکه خدا عالم را به باطل و بدون غایت خلق کرده باشد و روز حسابی که در آن نتیجه امور معلوم می شود، در کارنباشد، پندار و ظن کسانی است که کافر شدند پس وای به حال ایشان از عذاب آتش.
احتجاج دیگری بر معاد با بیان اینکه خداوند"متقین"و"فجار"را در ی
ک ردیف قرار نمی دهد
"ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارض ام نجعل المتقین کالفجار"این آیه حجت دومی را بیان می کند که بر مساله معاد اقامه کرده، و تقریرش این است که: بالضروره و بی تردید انسان هم مانند سایر انواع موجودات کمالی دارد و کمال انسان عبارت است از اینکه در دو طرف علم و عمل از مرحله قوه و استعداد درآمده به مرحله فعلیت برسد، یعنی به عقاید حق معتقد گشته و اعمال صالح انجام دهد، که فطرت خود او اگرسالم مانده باشد این عقاید حق و اعمال صالح را تشخیص می دهد، و عبارت می داند از ایمان به حق و عمل هایی که مجتمع انسانی را در زمین صالح می سازد.
پس تنها کسانی که ایمان آورده و به صالحات عمل کردند، و خلاصه مردم با تقوی، انسان های کامل هستند، و اما مفسدان در زمین یعنی آنها که عقاید فاسد و اعمال فاسد دارندو نام"فجار"معرف آنان است، افرادی هستند که در واقع در انسانیتشان نقص دارند، ومقتضای آن کمال و این نقص این است که در مقابل کمال حیاتی سعید و عیشی طیب باشدو در ازای آن نقص، حیاتی شقی، و عیشی نکبت بار باشد.
و معلوم است که زندگی دنیا که هم آن طایفه و هم این طایفه از آن استفاده می کنند، در تحت سیطره اسباب و عوامل مادی اداره می شود، که تاثیر آن اسباب و عوامل درمورد انسان کامل و ناقص، مؤمن و کافر یکسان است(زهرش هر دو را می کشد، آتشش هر دورا می سوزاند، آفتابش به هر دو می تابد)، در نتیجه هر کس عمل خود را نیکو و آن طور که بایدانجام دهد، و اسباب مادی هم با عمل او موافقت داشته باشد قهرا زندگی مطلوبی خواهدداشت، و هر کس بر خلاف این باشد، زندگی تنگ و ناراحتی خواهد داشت.
و بنا بر این اگر زندگی منحصر در همین زندگی دنیا باشد، که گفتیم نسبتش به هردو طایفه یکسان است، و دیگر حیات آخرت با زندگی مختص به هر یک از این دو طایفه ومناسب با حال او نبوده باشد، با عنایتی که خدای تعالی نسبت به رساندن هر حقی به صاحب حقش دارد، منافات دارد، و با عنایتی که آن ذات اقدس به دادن مقتضای هر چیز به مقتضی اش دارد نمی سازد.
و اگر بخواهی می توانی از بیان قبلی که حجتی است برهانی صرفنظر نموده، حجتی جدلی اقامه کنی، و بگویی: یکسان معامله کردن با هر دو طایفه، و لغو کردن آنچه صلاح این و فساد آن اقتضا دارد، خلاف عدالت خداست.
و این آیه شریفه - به طوری که ملاحظه می کنی - نمی خواهد بفرماید: مؤمن و کافر یکسان نیستند، بلکه می خواهد مقابله بین کسانی که ایمان آورده و عمل صالح کرده اند، باکسانی که اینطور نیستند بیان کند، حال چه اینکه ایمان نداشته باشند، و یا ایمان داشته وعمل صالح نداشته باشند، و به همین جهت دوباره مقابله را بین متقیان و فجار قرار داد.
"کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب"یعنی این قرآن کتابی است که از جمله اوصافش این و این است، و اگر در این آیه اورا به" انزال"توصیف کرد، که به نازل شدن به یکدفعه اشعار دارد، نه به"تنزیل"که به نازل شدن تدریجی دلالت دارد، برای این است که تدبر و تذکر مناسبت دارد که قرآن کریم به طورمجموع اعتبار شود، نه تکه تکه و جدا جدا.
و مقابله بین جمله"لیدبروا"با جمله"و لیتذکر اولوا الالباب"این معنا را می فهماندکه مراد از ضمیر جمع، عموم مردم است.
و معنای آیه این است که: این قرآن کتابی است که ما آن را به سوی تو نازل کردیم، کتابی است که خیرات و برکات بسیار برای عوام و خواص مردم دارد، تا مردم در آن تدبرنموده به همین وسیله هدایت شوند، و یا آنکه حجت بر آنان تمام شود، و نیز برای اینکه صاحبان خرد از راه استحضار حجت های آن و تلقی بیاناتش متذکر گشته و به سوی حق هدایت شوند.
بحث روایتی
(داستان مراجعه دو طائفه متخاصم نزد داوود(علیه السلام)و...)
در الدر المنثور به طریقی از انس و از مجاهد و سدی و به چند طریق دیگر از ابن عباس، داستان مراجعه کردن دو طایفه متخاصم به داوود(ع)را با اختلافی که درآن روایات هست نقل کرده است (26).
و نظیر آن را قمی در تفسیر خود آورده (27).
و نیز در عرائس و کتبی دیگر نقل شده، و صاحب مجمع البیان آن را خلاصه کرده که اینک از نظر خواننده می گذرد:
داوود(ع)بسیار نماز می خواند، روزی عرضه داشت: بارالها ابراهیم را بر من برتری دادی و او را خلیل خود کردی، موسی را برتری دادی و او را کلیم خود ساختی.
خدای تعالی وحی فرستاد که ای داوود ما آنان را امتحان کردیم، به امتحاناتی که تاکنون ازتو چنان امتحانی نکرده ایم، اگر تو هم بخواهی امتیازی کسب کنی باید به تحمل امتحان تن دردهی.عرضه داشت: مرا هم امتحان کن.
پس روزی در حینی که در محرابش قرار داشت، کبوتری به محرابش افتاد، داوودخواست آن را بگیرد، کبوتر پرواز کرد و بر دریچه محراب نشست.داوود بدانجا رفت تا آن رابگیرد.ناگهان از آنجا نگاهش به همسر"اوریا"فرزند" حیان"افتاد که مشغول غسل بود.
داوود عاشق او شد، و تصمیم گرفت با او ازدواج کند.به همین منظور اوریا را به بعضی ازجنگها روانه کرد، و به او دستور داد که همواره باید پیشاپیش تابوت باشی - و تابوت عبارت است از آن صندوقی که سکینت در آن بوده - اوریا به دستور داوود عمل کرد و کشته شد.
بعد از آنکه عده آن زن سرآمد، داوود با وی ازدواج کرد، و از او دارای فرزندی به نام سلیمان شد.روزی در بینی که او در محراب خود مشغول عبادت بود، دو مرد بر او واردشدند، داوود وحشت کرد.گفتند مترس ما دو نفر متخاصم هستیم که یکی به دیگری ستم کرده - تا آنجا که می فرماید - و ایشان اندکند.
پس یکی از آن دو به دیگری نگاه کرد و خندید، داوود فهمید که این دو متخاصم دوفرشته اند که خدا آنان را نزد وی روانه کرده، تا به صورت دو متخاصم مخاصمه راه بیندازند واو را به خطای خود متوجه سازند پس داوود(ع)توبه کرد و آن قدر گریست که ازاشک چشم او گندمی آب خورد و رویید.
آنگاه صاحب مجمع البیان می گوید - و چه خوب هم می گوید - داستان عاشق شدن داوود سخنی است که هیچ تردیدی در فساد و بطلان آن نیست، برای اینکه این نه تنها باعصمت انبیا سازش ندارد، بلکه حتی با عدالت نیز منافات دارد، چطور ممکن است انبیا که امینان خدا بر وحی او و سفرایی هستند بین او و بندگانش، متصف به صفتی باشند که اگریک انسان معمولی متصف بدان باشد، دیگر شهادتش پذیرفته نمی شود و حالتی داشته باشندکه به خاطر آن حالت، مردم از شنیدن سخنان ایشان و پذیرفتن آن متنفر باشند؟! (28).
مؤلف: این داستان که در روایات مذکور آمده از تورات گرفته شده، چیزی که هست نقل تورات از این هم شنیع تر و رسواتر است، معلوم می شود آنهایی که داستان مزبور را در روایات اسلامی داخل کرده اند، تا اندازه ای نقل تورات را - که هم اکنون خواهید دید - تعدیل کرده اند.
اینک خلاصه آنچه در تورات، اصحاح یازدهم و دوازدهم، از سموئیل دوم آمده:
شبانگاه بود که داوود از تخت خود برخاست، و بر بالای بام کاخ به قدم زدن پرداخت، از آنجانگاهش به زنی افتاد که داشت حمام می کرد، و تن خود را می شست، و زنی بسیار زیبا وخوش منظر بود.
پس کسی را فرستاد تا تحقیق حال او کند.به او گفتند: او"بتشبع"همسر"اوریای حثی" است، پس داوود رسولانی فرستاد تا زن را گرفته نزدش آوردند، و داوود با او هم بسترشد، در حالی که زن از خون حیض پاک شده بود، پس زن به خانه خود برگشت، و از داوودحامله شده، به داوود خبر داد که من حامله شده ام.
از سوی دیگر اوریا در آن ایام در لشکر داوود کار می کرد و آن لشکر در کار جنگ با" بنی عمون"بودند، داوود نامه ای به"یوآب"امیر لشکر خود فرستاد، و نوشت که اوریا را نزدمن روانه کن، اوریا به نزد داوود آمد، و چند روزی نزد وی ماند، داوود نامه ای دیگر به یوآب نوشته، به وسیله اوریا روانه ساخت و در آن نامه نوشت: اوریا را ماموریت های خطرناک بدهیدو او را تنها بگذارید، تا کشته شود.یوآب نیز همین کار را کرد.و اوریا کشته شد و خبر کشته شدنش به داوود رسید.
پس همین که همسر اوریا از کشته شدن شوهرش خبردار شد، مدتی در عزای او ماتم گرفت، و چون مدت عزاداری و نوحه سرایی تمام شد، داوود نزد او فرستاده و او را ضمیمه اهل بیت خود کرد.و خلاصه همسر داوود شد، و برای او فرزندی آورد، و اما عملی که داوود کرددر نظر رب عمل قبیحی بود.
لذا رب، "ناثان"پیغمبر را نزد داوود فرستاد.او هم آمد و به او گفت در یک شهر دو نفرمرد زندگی می کردند یکی فقیر و آن دیگری توانگر، مرد توانگر گاو و گوسفند بسیار زیادداشت و مرد فقیر به جز یک میش کوچک نداشت، که آن را به زحمت بزرگ کرده بود در این بین میهمانی برای مرد توانگر رسید او از اینکه از گوسفند و گاو خود یکی را ذبح نموده ازمیهمان پذیرایی کند دریغ ورزید، و یک میش مرد فقیر را ذبح کرده برای میهمان خود طعامی تهیه کرد.
داوود از شنیدن این رفتار سخت در خشم شد، و به ناثان گفت: رب که زنده است،چه باک از اینکه آن مرد طمع کار کشته شود، باید این کار را بکنید، و به جای یک میش چهار میش از گوسفندان او برای مرد فقیر بگیرید، برای اینکه بر آن مرد فقیر رحم نکرده و چنین معامله ای با او کرده.
ناثان به داوود گفت: اتفاقا آن مرد خود شما هستید، و خدا تو را عتاب می کند ومی فرماید: بلاء و شری بر خانه ات مسلط می کنم و در پیش رویت همسرانت را می گیرم، وآنان را به خویشاوندانت می دهم، تا در حضور بنی اسرائیل و آفتاب با آنان هم بستر شوند، واین را به کیفر آن رفتاری می کنم که تو با اوریا و همسرش کردی.
داوود به ناثان گفت: من از پیشگاه رب عذر این خطا را می خواهم.ناثان گفت:
خدا هم این خطای تو را از تو برداشت و نادیده گرفت و تو به کیفر آن نمی میری، و لیکن ازآنجا که تو با این رفتارت دشمنانی برای رب درست کردی که همه زبان به شماتت رب می گشایند، فرزندی که همسر اوریا برایت زاییده خواهد مرد.پس خدا آن فرزند را مریض کردو پس از هفت روز قبض روحش فرمود، و بعد از آن همسر اوریا سلیمان را برای داوود زایید (29).
و در کتاب عیون است که - در باب مجلس رضا(ع)نزد مامون و مباحثه اش با ارباب ملل و مقالات - امام رضا(ع)به ابن جهم فرمود: بگو ببینم پدران شما در باره داوودچه گفته اند؟ابن جهم عرضه داشت: می گویند او در محرابش مشغول نماز بود که ابلیس به صورت مرغی در برابرش ممثل شد، مرغی که زیباتر از آن تصور نداشت.پس داوود نماز خود راشکست و برخاست تا آن مرغ را بگیرد.مرغ پرید و داوود آن را دنبال کرد، مرغ بالای بام رفت، داوود هم به دنبالش به بام رفت، مرغ به داخل خانه اوریا فرزند حیان شد، داوود به دنبالش رفت، و ناگهان زنی زیبا دید که مشغول آب تنی است.
داوود عاشق زن شد، و اتفاقا همسر او یعنی اوریا را قبلا به ماموریت جنگی روانه کرده بود، پس به امیر لشکر خود نوشت که اوریا را پیشاپیش تابوت قرار بده، و او هم چنین کرد، اما به جای اینکه کشته شود، بر مشرکین غلبه کرد.و داوود از شنیدن قصه ناراحت شد،دوباره به امیر لشکرش نوشت او را همچنان جلو تابوت قرار بده!امیر چنان کرد و اوریا کشته شد، و داوود با همسر وی ازدواج کرد.
راوی می گوید: "حضرت رضا(ع)دست به پیشانی خود زد و فرمود"انا لله وانا الیه راجعون"آیا به یکی از انبیای خدا نسبت می دهید که نماز را سبک شمرده و آن راشکست، و به دنبال مرغ به خانه مردم درآمده، و به زن مردم نگاه کرده و عاشق شده، و شوهر او را متعمدا کشته است؟
ابن جهم پرسید: یا بن رسول الله پس گناه داوود در داستان دو متخاصم چه بود؟ فرمودوای بر تو خطای داوود از این قرار بود که او در دل خود گمان کرد که خدا هیچ خلقی داناتراز او نیافریده، خدای تعالی(برای تربیت او، و دور نگه داشتن او از عجب)دو فرشته نزد وی فرستاد تا از دیوار محرابش بالا روند، یکی گفت ما دو خصم هستیم، که یکی به دیگری ستم کرده، تو بین ما به حق داوری کن و از راه حق منحرف مشو، و ما را به راه عدل رهنمون شو.
این آقا برادر من نود و نه میش دارد و من یک میش دارم، به من می گوید این یک میش خودت را در اختیار من بگذار و این سخن را طوری می گوید که مرا زبون می کند، داوود بدون اینکه از طرف مقابل بپرسد: تو چه می گویی؟و یا از مدعی مطالبه شاهد کند در قضاوت عجله کردو علیه آن طرف و به نفع صاحب یک میش حکم کرد، و گفت: او که از تو می خواهد یک میشت را هم در اختیارش بگذاری به تو ظلم کرده.خطای داوود در همین بوده که از رسم داوری تجاوز کرده، نه آنکه شما می گویید، مگر نشنیده ای که خدای عز و جل می فرماید: "یاداود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق. ..".
ابن جهم عرضه داشت: یا بن رسول الله پس داستان داوود با اوریا چه بوده؟ حضرت رضا(ع)فرمود: در عصر داوود حکم چنین بود که اگر زنی شوهرش می مرد و یاکشته می شد، دیگر حق نداشت شوهری دیگر اختیار کند، و اولین کسی که خدا این حکم رابرایش برداشت و به او اجازه داد تا با زن شوهر مرده ازدواج کند، داوود(ع)بود که با همسر اوریا بعد از کشته شدن او و گذشتن عده ازدواج کرد، و این بر مردم آن روز گران آمد (30).
و در امالی صدوق به سند خود از امام صادق(ع)روایت کرده که به علقمه فرمود: انسان نمی تواند رضایت همه مردم را به دست آورد و نیز نمی تواند زبان آنان را کنترل کند همین مردم بودند که به داوود(ع)نسبت دادند که: مرغی را دنبال کرد تاجایی که نگاهش به همسر اوریا افتاد و عاشق او شد و برای رسیدن به آن زن، اوریا را به جنگ فرستاد، آن هم در پیشاپیش تابوت قرارش داد تا کشته شود، و او بتواند با همسر وی ازدواج کند... (31).
گفتاری در چند فصل پیرامون سرگذشت داوود(ع)
1 - سرگذشت داوود(ع)در قرآن: در قرآن کریم از داستانهای آن جناب به جز چند اشاره، چیزی نیامده، یک جا به سرگذشت جنگ او در لشکر طالوت اشاره کرده که در آن جنگ، جالوت را به قتل رسانده و خداوند سلطنت را بعد از طالوت به او واگذارنموده و حکمتش داده و آنچه می خواسته بدو آموخته است (32).در جای دیگر به این معنا اشاره فرموده که او را خلیفه خود کرد، تا در بین مردم حکم و داوری کند، و فصل الخطاب(که همان علم داوری بین مردم است)به او آموخته (33).و در جای دیگر به این معنا اشاره فرموده که خدا او و سلطنتش را تایید نموده و کوهها و مرغان را مسخر کرد تا با او تسبیح بگویند (34).وجایی دیگر به این معنا اشاره کرده که آهن را برای او نرم کرد تا با آن هر چه می خواهد ومخصوصا زره درست کند (35).
2 - ذکر خیر داوود(ع)در قرآن: خدای سبحان در چند مورد او را از انبیاشمرده و بر او و بر همه انبیا ثنا گفته، و نام او را بخصوص ذکر کرده و فرموده: "و آتینا داودزبورا - ما به داوود زبور دادیم" (36) و نیز فرموده: "به او فضیلت و علم دادیم" (37) و نیز فرموده: "به او حکمت و فصل الخطاب دادیم، و او را خلیفه در زمین کردیم" (38) و او را به اوصاف"اواب"و"دارنده زلفا و قرب در پیشگاه الهی"و"دارنده حسن ماب" ستوده (39).
3- آنچه از آیات استفاده می شود: دقت در آیاتی که متعرض داستان آمدن دومتخاصم نزد داوود(ع)است بیش از این نمی رساند که این داستان صحنه ای بوده که خدای تعالی برای آزمایش داوود در عالم تمثل به وی نشان داده تا او را به تربیت الهی تربیت کند و راه و رسم داوری عادلانه را به وی بیاموزد، تا در نتیجه هیچ وقت مرتکب جور درحکم نگشته و از راه عدل منحرف نگردد.
این آن معنایی است که از آیات این داستان فهمیده می شود، و اما زوایدی که درغالب روایات هست، یعنی داستان اوریا و همسرش، مطالبی است که ساحت مقدس انبیا ازآن منزه است، که در بیان آیات و بحث روایتی مربوط به آن محصل کلام گذشت.
پی نوشت ها:
1) سوره انبیاء، آیه 79.
2) ای کوهها و ای مرغان شما نیز با داوود تسبیح گویید.سوره سبا، آیه 10.
3) هیچ چیز نیست مگر آنکه خدا را به حمد تسبیح می گوید، و لیکن شما تسبیح آنها رانمی فهمید.سوره اسری، آیه 44.
4) مفردات راغب، ماده"شد".
5 و 6 و 7 و 8) روح المعانی، ج 23، ص 177.
9) مفردات راغب، ماده"فزع".
10) سوره احزاب، آیه 39.
11) و اگر از قومی ترس آن داشتی که خیانت کنند.سوره انفال، آیه 58.
12) مجمع البیان، ج 8، ص 471.
13) این دو گروه که در دین خدا با هم به جدال برخاستند دشمن یکدیگرند...سوره حج، آیه 19.
14) روح المعانی، ج 23، ص 181.
15) مجمع البیان، ج 8، ص 471.
16) زیرا علم به هر چه تعلق پیدا کند دیگر احتمال خلاف آن نمی رود به خلاف ظن و پندار که بااحتمال خلاف نیز می سازد، اگر یقین کنیم که مثلا فلان خبر درست است، دیگر احتمال نادرستیش رانمی دهیم، ولی اگر به درستی آن ظن یعنی احتمال زیادی پیدا کنیم، احتمال ضعیفی می دهیم که نادرست باشد، همچنان که اگر احتمال درستی و نادرستی آن در دل یکسان باشد، آن وقت نسبت به آن خبر شک می کنیم."مترجم".
7) مفردات راغب، ماده"خر".
18) مفردات راغب، ماده"رکع".
19) مفردات راغب، ماده"نوب".
20) تفسیر قرطبی، ج 15، ص 166.
21) به یاد آور آنگاه که پروردگار تو به ملائکه فرمود من در زمین خلیفه می گمارم.سوره بقره،آیه 30.
22) تفسیر فخر رازی، ج 26، ص 199.
23) تفسیر روح المعانی، ج 23، ص 187.
24) سوره دخان، آیه 39.
25) تفسیر روح المعانی، ج 23، ص 188.
26) تفسیر الدر المنثور، ج 5، ص 300 و 301.
27) تفسیر قمی، ج 2، ص 230.
28) تفسیر مجمع البیان، ج 8، ص 472.
29) تورات، ب 11، ص 490.
30) عیون اخبار الرضا، انتشارات جهان، ج 1، ص 193.
31) امالی صدوق، مجلس 22، ص 3.
32) سوره بقره، آیه 251.
33) سوره ص، آیه 20 - 26.
34) سوره انبیاء، آیه 79 و سوره ص، آیه 19.
35) سوره انبیاء، آیه 80 و سوره سباء، آیه 11.
36) سوره نساء، آیه 163.سوره انعام، آیه 84 و 87.
37) سوره سباء، آیه 10.سوره نمل، آیه 15.
38) سوره ص، آیه 20 و 26.
39) سوره ص، آیه 25 و 19.