فصل شکوفه، فصل بهاران است
فصل بلوغ گل به گلستان است
فصل قیام سرخ صنوبرها
فصل شکوه لاله و ریحان است
فصل امید، فصل خوش رویش
فصل نوید بارش باران است
فصل وفور آب و سرور خاک
فضل نشاء مزرع ایمان است
از مقدم نسیم سحرگاهی
گیسوی سبز باغ پریشان است
109
هر شاخه ای که شور شکفتن داشت
بالا بلند و سرخوش و خندان است
خورشید بانجابت دیرینش
از پشت ابر تیره نمایان است
در یک طرف بهار و همه گرمی
در یک طرف سپاه زمستان است
فصل مصاف عاطفه با بیداد
فصل طلوع جلوه ی جانان است
فصل عبور قافله خورشید
از جاده های تیره ی دوران است
دستی طلایه دار سرافرازی است
کایینه دار ارزش انسان است
تا لحظه ی مبارک جانبازی
دامان انتظار گل افشان است
دل را ز موج حادثه پروا نیست
دریا همیشه طالب طوفان است
در عشق گامهای سراندازان
چون چرخ در مدار شتابان است
هر عاشقی که قرعه به نامش خورد
110
لبیک گوی عازم میدان است
هنگامه ی نبرد عزیزان را
از دور چشم خیمه نگهبان است
تاریخ از این مناظره در تردید
عالم از این معامله حیران است
یک سو فتاده دست علمداری است
کز او بلند قامت ایمان است
فکر وفای وعده چنان سبز است
کان میر تشنه مشک به دندان است
در گوش خاک زمزمه ی تکبیر
زیباترین ترانه ی عرفان است
شب با تمام همهمه می تازد
اما سپیده بر سر پیمان است
زخم گلوی کودک شش ماهه
در ظلمت زمانه درخشان است
و آن سرو سرکشیده ی آزادی
افتاده در میانه ی میدان است
111
جسم حسین تشنه لب تاریخ
چون نخل نیمه سوخته عریان است
گودال از تلاطم خون عشق
بی تابتر ز شعله ی طوفان است
از خون ارغوان چمن آذین است
از داغ لاله دشت پریشان است
داغی که آبروست حقیقت را
داغی که همنشین دل و جان است
گویی قیامت است به پا بر خاک
کاشفته خواب کوه و بیابان است
تنها نه کربلا که زمان یکسر
در زیر پای حادثه لرزان است
تشویش در کجاوه تکرار است
امید در تهاجم حرمان است
در راستای هجرت گلها باز
در جنگل خزان زده بوران است
برنی سر مبارک آن مظلوم
112
سرمست از تلاوت قرآن است
زینب از این مصیبت عالم سوز
تا روز حشر سوخته دامان است
آه ای حسین ای عطش تاریخ
شرمنده از تو آب به دوران است
خورشید پرتوی ز فروغ توست
مهتاب در نگاه تو پنهان است
در تو تمام عشق تماشایی است
در تو تمام عشق نمایان است
بی تو بهار ثانیه ای پائیز
با تو تمام سال بهاران است
نام تو در جریده ی آزادی
آغاز هر نوشته و عنوان است
مانند آفتاب سحرخیز است
چشمی که در عزای تو گریان است
هر تلخ با وجود تو شیرین است
هر سخت با حضور تو آسان است
عشقت نه آتشی است شود خاموش
خورشید پاره ای است که در جان است
یاد تو و حماسه گلگونت
سرسبز چون طبیعت ایمان است
جان من از شراره ی عشقت سوخت
جانی که سوخت عاشق جانان است