ماهان شبکه ایرانیان

عارف واقعی کیست؟

از آنجا که برخی از شارحان نهج البلاغه بر این اعتقادند که این خطبه، بیان شرح حال عارفان الهی و تبیین ویژگی‌ها و حیات معنوی آنان است، مناسب است که ابتدا واژه عارف تعریف شود.

عارف واقعی کیست؟

معنای عارف

از آنجا که برخی از شارحان نهج البلاغه بر این اعتقادند که این خطبه، بیان شرح حال عارفان الهی و تبیین ویژگی‌ها و حیات معنوی آنان است، مناسب است که ابتدا واژه عارف تعریف شود.

عارف، انسانی است که تمام حرکات باطنی و ظاهری او براساس «معرفت الله» انجام می‌گیرد. این واژه در روایات و دعاها نیز آمده است. به عنوان نمونه در دعای کمیل آمده است:

«یا غایة آمال العارفین»؛[1]

ای نهایت آرزوهای عارفان.

بنابراین، این لغت، واژه بیگانه‌ای نیست که از فرهنگ‌های دیگر به فرهنگ اسلامی ما منتقل شده باشد.

«عارف» در فرهنگ قرآن و روایات و ادعیه، انسانی است که «فانی فی‌الله» و «باقی بالله» است.

 

منظور از «فانی فی‌الله» همان حالت تسلیم کامل و صددرصدی است که همه انبیای خدا و ائمه طاهرین و تربیت شدگان واقعی آنان داشته‌اند. یکی از زیباترین تعابیر در باب تسلیم بنده در پیشگاه خدا، همان تعبیر معروفی است که می گوید انسان مؤمن، «کالمیت بین یدی الغسّال» است؛ یعنی همانند مرده ای است در دست غسل دهنده، که از خود اختیاری ندارد و فقط اختیار محبوبش را برمی‌گزیند.

 

تسلیم محض الهی

انسان عارف در عین این ‌که انسان مختار و آزادی است اما گویا به پروردگار مهربان عالم عرضه داشته که دلم می‌خواهد با این اختیاری که به من عنایت فرموده ای تنها چیزی را انتخاب کنم که تو برایم برمی‌گزینی! و این همان حقیقتی است که قرآن مجید درباره انبیای الهی و از جمله حضرت ابراهیم(ع) می‌فرماید:

﴿إِذْ قالَ لَهُ رَبّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ﴾[2]

و به یاد آرید زمانی که پروردگارش به او (ابراهیم) گفت: تسلیم باش! و او گفت: تسلیم پروردگار جهانیان شدم.

 

حضرت ابراهیم(ع) در پاسخ خداوند عرضه داشته است: «اسلمتُ لربّ العالمین» و جملاتی نظیر «اسلمتُ لله»، «اسلمتُ للرحمن» و «اسلمتُ للرحیم» نگفته است و این سخن، تعبیر بسیار معناداری است. او خود را تسلیم «رب‌العالمین» یعنی مالکی که توجّه کامل تربیتی و پرورشی به مملوکش دارد، می‌داند.

یعنی تو مالک حقیقی من و مالک خلقت و حیات و ممات من و مالک اراده و نیز مالک رزق من هستی و از این رو زیباست که من هم تسلیم تو باشم. به‌ویژه که تو مالک جهانیان هستی و رابطه مالکیت تو و نیز توجّه تربیتی‌ تو به همه هستی، برای من روشن و معلوم است. تسلیم شدن در برابر چنین مالکی که «ربّ‌العالمین» است، منشأ تمام سرمایه‌های انسانی و الهی انسان تسلیم شده است.

 

البته حضرت ابراهیم (ع) تسلیم بودن خود نسبت به پروردگار را در تمام آزمایش‌هایی که برای او پیش آمد ثابت نمود.

یکی از مهم‌ترین این آزمایش‌ها، امتحانی بود که بر اثر یک رؤیا برای او پیش آمد که در آن به فرمان خداوندی تسلیم گشت و مصمم شد که فرزندش اسماعیل(ع) را قربانی کند. هرچند در پایان، پروردگار عالم اجازه نداد که اسماعیل قربانی شود، امّا در آخر آیه مربوط به همان آزمایش می‌فرماید:

﴿کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾؛[3]

ما این‌گونه، نیکوکاران را پاداش می‌دهیم‌.

 

یعنی من کار را انجام شده می‌دانم، که این نتیجه همان حالت تسلیم اوست؛ یعنی اگر من اراده می کردم، ابراهیم بدون هیچ دغدغه ای سر فرزندش را جدا می‌کرد و اسماعیل را برای رضای من ذبح می‌نمود و این، عالی‌ترین مظهر تسلیم یک بنده در پیشگاه پروردگار است.

 

فناء فی الله و بقاء بالله

پیش از این بیان شد که عارف در فرهنگ قرآن و روایات و ادعیه، انسانی است که «فانی فی‌الله» و «باقی بالله» است. بدیهی است که از طریق «فنای فی الله»، «بقای بالله» حاصل می‌شود، یعنی انسانی که تسلیم حق می‌گردد و اراده خود را فانی در اراده خدا می‌کند همه چیز او خدایی و ابدی می‌شود و چنین انسانی تا ابد در معرض فیوضات الهی قرار می‌گیرد.

 

اما در مقابل، چهره های تسلیم ناپذیر در برابر خداوند، بدترین و شرورترین افراد تاریخ هستند. یکی از آنان فرعون است که خداوند در سوره مبارکه یونس درباره او می‌فرماید: ما بدنش را از آب بیرون انداختیم تا عبرتی برای همه قدرتمندان بی دین جهان باشد.[4]

بقای نام‌ها در دو بعد مثبت و منفی تا روز قیامت برای درس دادن به انسان‌هاست، امّا درباره «بقای بالله» عارفان به حق باید گفت: چون تمام حرکات درون و برون آنان از سرِ تسلیم در برابر حق صورت می‌گیرد، وصل به وجه حق شده‌اند:

﴿وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُوالْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ﴾؛[5]

و فقط ذات باشکوه و ارجمند پروردگارت باقی می‌مانَد‌.

 

حرکات و اعمال این عارفان چون وصل به حق است نه در عالم هستی گُم می‌شود و نه کم می‌شود، در حالی که حرکات و اعمال چهره های تسلیم ناپذیر در برابر حق، حبط می‌گردد:

﴿الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾؛[6]

هم‌ آنان که تلاششان در زندگی دنیا به هدر رفته است.

 

امّا اعمال عارفان، چه باطنی و چه ظاهری، بقای بالله دارد؛ نه گمشدنی و نه کم شدنی است. از همین رو اولیای خدا نمی‌ترسند که چیزی از دستشان برود یا اینکه گم شود؛ چرا که چیزی که وصل به حضرت حق است، هیچ‌گاه مفقود و نابود نمی‌شود.

 

ملاک عمل عارفان

عارفان فقط طالب رضای حق هستند؛ یعنی به جایی رسیده‌اند که مطابق بیان مولای عارفان، امیرمؤمنان(ع)، محرّکِ عمل آنان، خوف از عذاب و یا شوق برای بهشت نیست:

«ما عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نارِکَ و لاطَمَعاً فی جَنَّتِک»[7]

از ترس آتش دوزخ و برای طمع بهشت، تو را عبادت نکردم.

 

تنها محرّکِ عارفان در این مقام، جلب رضای محبوب است و همین جلب رضای محبوب، سبب شوق آنان به عبادت می‌شود. شوق این عارفان به عبادت بسیار قوی تر‌ از شوق عابدان به عبادت است؛ چرا که شوق عابدان به عبادت برای لذت خواهی بدنی در بهشت است، در حالی که شوق امثال امیرمؤمنان(ع) در عبادت، لذت خواهی برای قلب است که محل تجلی پروردگار می‌باشد و این دو شوق با یکدیگر قابل مقایسه نیست.

بنابراین، پروردگار عالم محبوب‌ترینِ مقصود نزد عارفان حقیقی است، چنان‌که در قرآن کریم آمده است:

﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ﴾؛[8]

ولى اهل ایمان محبتشان به خدا بیشتر و قوى تر است.

 

البته این حرف غلطی است که برخی می‌گویند: فقط خدا را دوست داشته باشید و به دیگران محبت نورزید. چون پدر و مادر نمی‌توانند فرزندشان را دوست نداشته باشند و محبّت به فرزند و یا حبّ نفس، امری طبیعی و خدادادی است. همچنین محبّت زن و شوهر و محبّت دو رفیق به یکدیگر، امری طبیعی است و اگر کسی بگوید آن‌ محبت‌ها را از دل بیرون کنید تا انسان کامل شوید این سخن بیهوده‌ و تکلیف مالایطاق است.

انبیا: نیز فرزندانشان را دوست می‌داشتند. رسول خدا(ص) هم به حسنین: و حضرت زهرا(س) و وجود مبارک خدیجه کبری (س) محبّت می‌ورزید. همچنین ائمه به فرزندان و پدر و مادرشان محبّت می‌کردند. پس منظور از این‌که گفته می‌شود خدا محبوب‌تر است، یعنی تمام محبت‌های دیگر باید زیرمجموعه محبّت الهی ‌باشد و انسان مؤمن، دیگران را برای خدا و تا هنگامی که در صراط الهی‌اند، دوست بدارد.

 

اخلاص در توحید

عارفان واقعی کسانی‌اند که کمترین شرکی در وجود آنان دیده نمی‌شود و توحیدشان از هر شائبه‌ای که بوی ضد توحید دهد، تهی است: «المخلصین فی توحید الله والمظهرین لأمر الله ونهیه».[9]

این گروه، محل ظهور اوامر خدا و ترک نواهی خدا هستند؛ یعنی همه خوبی‌ها را در عارفان حقیقی می‌توان دید و هیچ زشتی در وجود آنان دیده نمی‌شود.

به نظر می رسد این تعریف کاملی در حقّ عارفان حق است که آراسته به همه زیبایی‌های معنوی‌ و پیراسته از همه اعمال زشت‌اند؛ یعنی تمام حرکات عملی و ایمانی و اخلاقی‌شان نشان می‌دهد که آنان مطلع الفجرِ ظهورِ اوامر الهی‌اند و وجودشان محل غروب همه زشتی‌هاست.

 

عارف واقعی

یکی از بزرگان در معرّفی عارف واقعی گفته است:

«العارف صامت بلسانه، ذاکر بقلبه، مطرق برأسه و ناظر بسرّه»[10]

عارف، خاموش زبان، یاد کننده خدا به قلب، متواضع و بیننده بوسیله باطن خود است.

چهار مسأله‌ای که در این عبارت بیان شده، ریشه در آیات کتاب خدا و روایات دارد.

 

باب مفصّلی در روایات تحت عنوان «صمت» (سکوت) وجود دارد. البتّه منظور، تمجید از سخن نگفتن در مواردی است که باید سکوت کرد، وگرنه سکوت به هنگام هدایت گمراهان یا انجام امر به معروف و نهی از منکر و یا بیان حلال و حرام الهی، جایز نیست. در این‌گونه موارد، سکوت، گاه حرام و گاه خلاف اخلاق و غیرمنطقی است. اما مواردی نیز وجود دارد که باید سکوت کرد و نعمت زبان را در سخن حرام و بی‌فایده نباید هزینه نمود. این اخلاق عارفان واقعی است که در مقام سکوت و جایی که نباید سخن بگویند مطلقاً سخن نمی‌گویند.

 

معنای جمله «ذاکر بقلبه» آن است که عارف واقعی کسی است که خدا را همواره با خودش ببیند و نگاه باطنش همواره به پروردگار باشد و او را یاد کند. البتّه یادی که کاربرد دارد، چون ممکن است انسان در حال گناه هم به یاد خدا باشد، ولی این یاد، او را از ارتکاب گناه بازندارد. این‌گونه یاد خدا بودن، کارایی و خاصیت ندارد و مرده و بی نور است.

 منظور قرآن مجید از «ذکر کثیر» آن است که انسان پیوسته و در همه موقعیت‌ها و شرایط، به یاد حضرت حق باشد تا چنین یاد مفیدی، حاکم بر او گردد و او را از زشتی‌ها باز دارد.

 

مقصود از عبارت «مطرق براسه» آن است که عارف واقعی متواضع بوده، خود را از دیگران بالاتر نمی‌داند. به عبارت دیگر، هم نسبت به پروردگار خاکسار است و تواضعش او را وامی‌دارد که حق را بپذیرد و به عمل درآورد و هم نسبت به مردم فروتن‌ است و خودش را از دیگران برتر نمی‌داند.

قرآن کریم در وصف مؤمنان می‌فرماید:

﴿وَ عِبَادُ الرَّحْمٰنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً﴾[11]

و بندگان رحمان کسانی‌اند که روی زمین با آرامش و فروتنی راه می‌روند.

 

آنان انسان‌هایی نیستند که خاکساری و وقار ساختگی از خودشان نشان دهند، بلکه واقعاً نسبت به خلق خدا و بندگان پروردگار متواضع‌اند.

منظور از «ناظر بسرّه» آن است که عارف در پرتو نور باطنی خود که از پروردگار گرفته به عالم و دیگران می‌نگرد. این نکته ناظر به روایتی است که رسول خدا(ص) فرمود:

«إتّقوا فراسة المُؤمن فإنه ینظر بنور الله»[12]

مراقب تیزبینی مؤمن باشید؛ چرا که او به سبب نور الهی می‌بیند.

تفاوت میان «نظر» و «رؤیت» آن است که «رؤیت» فقط با چشم سر است، ولی «نظر» که در قرآن آمده، دیدن با چشم سر، با استعانت از عقل و قلب است.

﴿أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[13]

آیا با دقّت به مالکیت و فرمانروایی مطلق خداوند بر آسمان ها و زمین نظر نکردند؟

 

این نظر به ملکوت آسمان و زمین، غیر از نگاه کردن است. میلیون‌ها انسان هر روز به آسمان و زمین نگاه می کنند، امّا نگاهشان در واقع، «نظر» نیست. نظر، ویژه کسانی است که در سوره مبارکه آل عمران درباره‌ آنان می‌فرماید:

﴿الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾[14]

آنان که همواره خدا را ایستاده و نشسته و در حال خوابیدن یاد مى کنند و پیوسته در آفرینش آسمان ها و زمین مى اندیشند، [و از عمق قلب همراه با زبان مى گویند:] اى پروردگار ما! این [جهان با عظمت ] را بیهوده نیافریدى!

نگاه آنان چنان نافذ و عمیق است که حقانیت هر آفریده ای را در جایگاه خودش درک می‌کنند.

 

درجات ایمان و اخلاص

امیرمؤمنان(ع) در این خطبه چهل ویژگی را برای بندگان محبوب خدا بیان می‌کند، اما باید به این نکته توجّه داشت که حقایق ایمانی و آراستگی‌های اخلاقی، با توجّه به آیات و روایات، مقول به تشکیک است و ایمان همه مؤمنان در یک سطح نیست. ایمان برتر، ایمان امیرمؤمنان(ع) است که می‌فرماید:

«لوکشف الغطاء ما ازددت یقیناً»؛[15]

اگر پرده‌ها کنار رود بر یقین من افزوده نمی‌شود.

همان‌گونه که اخلاص امیرمؤمنان(ع) نیز منحصر به فرد است. رسول خدا(ص) درباره اخلاص آن حضرت می‌فرماید:

«لضربة علیٍّ یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین»؛[16]

ضربت علی (ع) در روز جنگ خندق، از عبادت جن و انس برتر است.

 

امثال این ضربت‌ها را حضرت حمزه در اُحد، مالک اشتر و عمار یاسر هم در جنگ صفّین به دشمن وارد کردند و همه آنان نیز مخلص بودند، اما اخلاص امیرمؤمنان(ع) در رتبه بسیار بالاتری قرار داشته و برای ما قابل لمس نیست!

این روایت ناظر به حرکت دست و به ضربه‌ای که به عمروبن عبدود وارد کرده، نیست، بلکه ناظر به اخلاص آن حضرت است. بنابراین، ایمان و اخلاص شدّت و ضعف دارد و مقول به تشکیک است.

امام صادق(ع) در روایتی که ابوعمرو زبیری نقل می‌کند ایمان را به سه درجه تقسیم می‌کند و مواردش را نیز بیان می‌نماید.[17] امام با استناد به آیات بسیاری، مقول به تشکیک بودن ایمان را برای ابوعمرو زبیری توضیح می‌دهد. البتّه همه مؤمنان اهل نجات‌اند، اما درجاتشان در قیامت یکسان نیست و قرآن کریم نیز مؤمنان را به اصحاب یمین و سابقون تقسیم نموده است.

 

بنابر نظر برخی از شارحان نهج البلاغه، این چهل ویژگی با توجّه به سعه وجودی افراد در همه آنان می‌تواند جلوه کند و این‌گونه نیست که پروردگار عالم آن‌ها را برای عدّه خاصی قرار داده باشد. البته در متخلق شدن به این حقایق، درجات گوناگونی وجود دارد. عده‌ای چون سلمان و ابوذر می‌شوند و عده‌ای هم در سطح معمولی قرار می‌گیرند. این‌ها هم از نظر سعه وجودی شدّت و ضعف دارند و هم در دریافت و تحقّق، دارای شدّت و ضعف‌اند. البته برخی نیز احتمال می‌دهند که این ویژگی‌ها مربوط به شیعیان واقعی است که امیرمؤمنان(ع) در این خطبه به شرح اوصاف آنان پرداخته است.

 

عظمت شیعه در روایات

در این‌جا به دو روایت درباره عظمت شیعه واقعی اشاره می‌شود.

روایت اوّل:
سعید بن جبیر از ابن‌عباس نقل می‌کند که رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود:

«یاعلی شیعتک هم الفائزون یوم القیامة»[18]

ای علی، شیعیان تو در قیامت رستگارانند.

 

در این روایت به شیعیان بشارت داده شده که قطعاً اهل نجات‌اند. ضمیر «هم» که ضمیر منفصل است و قبل از «فائزون» آمده، دلیل بر انحصار است. پیامبر خدا(ص) در ادامه فراز فوق، فرموده است:

«فمن أهان واحداً منهم فقد أهانک»

اگر کسی به یکی از آنان اهانت کند به تو اهانت نموده است.

«وَمَنْ أَهانَکَ فَقَدْ اَهانَنی وَ مَنْ أَهانَنی اَدْخَلَهُ اللهُ نارَ جَهَنَّمَ خالداً فیها وَبِئْسَ المَصیر»

و کسی که به تو اهانت کند به من اهانت نموده و کسی که به من اهانت کند خداوند او را برای همیشه وارد دوزخ خواهد کرد، که بد جایگاهی است.

نکته لطیف این‌که در این فراز نمی‌فرماید که این کارش او را جهنم می‌برد، بلکه تصریح می‌کند که خدا او را به جهنم می‌برد و معلوم می‌شود که خداوند از عمل اهانت‌ کننده به شیعه سخت خشمگین و متنفر است.

 

«یا علیُّ أَنت منی و أَنا منک»

ای علی! تو از من هستی و من از تو می‌باشم.

این سخن نیز نشان از یکی بودن علی(ع) و پیامبر(ص) است.

«روحک من روحی وطینتک من طینتی و شیعتک خلقوا من فضل طینتنا».

روح تو از روح من و طینت تو از طینت من است و شیعیان تو از اضافه طینت ما خلق شده‌اند.

بنابراین، تمام شیعیان ما در سرشت خلقت با ما یکسان هستند.

 

«فمن احبهم فقد احبنا فمن ابغضهم فقد ابغضنا و من عاداهم فقدعادانا و من وَدَّهم فقد وَدَّنا یا علیُّ إن شیعتک مغفور لهم علی ما کان من ذنوب و عیوب»

پس کسی که آنان را دوست بدارد ما را دوست داشته، و هر کس که با آنان دشمنى ورزد با ما دشمنى نموده است؛ هر کسى که با آنان عداوت نماید با ما عداوت نموده و هر کس که با آنان مودت ورزد با ما مودت نموده است. اى على، همانا شیعیان تو- حتى با گناهان و عیوبى که دارند- آمرزیده شده‌اند.

قابل توجه است که آمدن عبارت مربوط به ذنوب و عیوب که پیامبر اکرم(ص) بدان اشاره می‌فرماید، با عنایت به سایر آیات و روایات، مجوّزی برای شیعه برای اصرار بر گناه نیست. چون اگر ما بدون توجّه به سایر آیات و روایات، به یک روایت استناد کنیم ممکن است مردم گمراه شوند و بر انجام گناه جرئت یابند. از همین رو باید گفت که اوّلاً شیعه، گناهکار حرفه‌ای نیست و به سوی گناهان کبیره نمی‌رود و ثانیاً اگر زمانی نیز آلوده به گناه کبیره‌ای شود، بسرعت جبران می‌کند و اصرار بر گناهان صغیره هم ندارد.

 

پس این عیوب و ذنوب ممکن است در مسیر زندگی پیدا شود ولی تدارک می‌کند و اگر چنین گناهانی هم در پرونده شیعه‌ای باشد، به سبب همین شیعه بودنش آمرزیده می‌شود.

«یا علی! أَنا الشفیع لشیعتک غداً اذا قمت المقام المحمود فبشرهم بذلک».

یا علی! من فردای قیامت هنگامی‌که در جایگاه مقام محمود قرار گرفتم، شیعه تو را شفاعت می‌کنم پس ایشان را به این شفاعت من بشارت بده.

«یا علی! شیعتک شیعة الله وانصارک انصار الله واولیائک اولیاء الله و حزبک حزب الله یا علی! سعد من تولاک و شقی من عاداک یا علی لک کنز فی الجنة و انت ذوقرنیها»

اى على، شیعه تو شیعه خداست و یاران تو یاران پروردگارند، دوستان تو دوستان خدا و حزب تو حزب خدا است. اى على هر که دوستى تو را پیشه نمود به نیکبختى دست یافت و هر کس که با تو دشمنى نمود نگون‌بخت گردید. اى على، تو را در بهشت گنجى است و تو ذوالقرنین بهشت می‌باشی.

در جمله اخیر این روایت آمده که برای تو ای علی گنجی در بهشت است و تو صاحب «قرنیها» هستی، اما این‌که منظور از «قرنیها» چیست، برخی می‌گویند: مراد حضرت حسن و حسین: است و برخی دیگر می‌گویند که دو جانب بهشت است، و در هر صورت این نشانه عظمت شیعه است.

 

روایت دوّم:
امام صادق(ع) درباره شیعه واقعی خطاب به مفضّل می‌فرماید:

«فانما شیعة علیٍّ من عفَّ بطنه و فرجه واشتد جهاده وعمل لخالقه».[19]

شیعه علی کسی است که شکم و شهوتش را از حرام دور نگه دارد و کوشش و تلاشش سخت باشد و برای خالقش کار کند (چه در علم و عبادت و خدمت به مردم و چه در جهاد اکبر).

به نظر می‌آید که این لام در عبارت «لخالقه» لام اختصاص باشد؛ یعنی شیعه حقیقی تنها برای خدا کار می‌کند و در هر کاری که انجام می‌دهد نیتش «لله» است.

«و رجا ثوابه و خاف عقابه فاذا رأیت اوّلئک فاوّلئک شیعة جعفر».

و امید ثواب خدا و ترس از عقاب او را دارد. پس اگر ایشان را ملاقات نمودی اینان شیعیان جعفر (بن محمد) هستند.

 

--------------------------------------------------------------

[1]. إقبال الأعمال: 708 (دعای کمیل).

[2]. بقره (2): 131.

[3]. انعام (6): 84.

[4]. یونس (10):92؛ «فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ»‌؛ پس امروز تو را با بدن بی‌جانت نجات می‌دهم [وبر بلندایی از ساحل دریا می‌گذارم] تا برای آیندگانت نشانه‌ای [از قدرت ما و زبونی و خواری گردنکشان] باشی؛ و یقیناً بسیاری از مردم از نشانه‌های ما بی‌خبرند.

[5]. الرحمن (55): 27.

[6]. کهف (18): 104.

[7]. بحارالأنوار: 67/186، باب 53.

[8]. بقره (2): 165.

[9]. بحارالأنوار: 99/128، باب 8، حدیث 4 (زیارت جامعه).

[10]. شرح التعرف لمذهب التصوف: 4/1778.

[11]. فرقان (25): 63.

[12]. الکافی: 1/218، حدیث 3؛ بحارالأنوار: 24/123، باب 42.

[13]. اعراف (7): 185.

[14]. آل عمران (3): 191.

[15]. غرر الحکم: 119، حدیث 2086.

[16]. إقبال الأعمال: 467.

[17]. الکافی: 2/40 ـ 41، حدیث 1؛ بحارالأنوار: 22/308، باب 8، حدیث 9.

[18]. الأمالی، شیخ صدوق: 16، حدیث 8؛ بحارالأنوار: 65/7، باب 15، حدیث 1.

[19]. الکافی:2/233، حدیث 9؛ بحارالأنوار: 65/187، باب 19، حدیث 42.

 

برگرفته ازکتاب اوصاف اولیای الهی، نوشته استاد حسین انصاریان



قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی