صالح بن میثم اسدى حکایت کند:
روزى به حضور عمّه ام ، حُبابه والبیّه - که در اثر سجود و عبادت بسیار، نحیف و لاغر گشته بود - وارد شدم ؛ و پس از احوال پرسى ، عمّه ام به من گفت : اى برادرزاده ! مایل هستى تا حدیثى از امام حسین علیه السّلام برایت بیان کنم ؟
گفتم : بلى ، برایم بازگو کن ، تا بشنوم .
عمّه ام ، حُبابه گفت : من هر روز جهت زیارت و ملاقات حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام به دیدارش مى رفتم تا آن که ناراحتى چشم پیدا کردم و دیگر نتوانستم به محضر شریفش حضور یابم .
چند روزى بدین منوال گذشت ، تا آن که روزى امام حسین علیه السّلام با جمعى از اصحابش در حالى که من در جایگاه عبادت خود نشسته بودم بر من وارد شد و فرمود: اى حبابه ! کجائى ، مدّتى است ، که تو را نمى بینم ؟
عرضه داشتم : اى پسر رسول خدا! ناراحتى چشم برایم پیش آمده است و به این جهت نتوانستم محضر شما شرفیاب گردم .
پس حضرت دستور داد و روسرى خود را از صورتم کنار زدم ، آن گاه نگاهى به چشم من کرد و سپس آب مبارک دهان خود را به چشم من مالید و اظهار داشت :
اى حُبابه ! خداوند متعال را شکرگزار باش ، که ناراحتى چشم تو را برطرف نمود و بهبودى بخشید.
بعد از آن به جهت شکر و سپاس پروردگار به سجده رفتم ؛ و حضرت به من خطاب کرد و اظهار نمود: اى حبابه ! سرت را بلند کن و بنشین و در آئینه نگاه کن ، و ببین در چه حالتى هستى ؟
حبابه گوید: چون سر از سجده بلند کردم ، دیگر هیچ درد و ناراحتى در چشم خود احساس نکردم ؛ پس حمد و ستایش خداوند متعال را به جاى آوردم .
پس از آن امام حسین علیه السّلام افزود: ما اهل بیت و شیعیان ما، همه بر یک فطرت هستیم و از یک سرشت آفریده شده ایم ؛ و دیگران از ما جدا و بیزار مى باشند.
نویسنده: عبداللّه صالحى
منبع : چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (ع)