حقیقت مکاشفه و مشاهده
با علم حصولی، مفهوم هدف کشف می شود و در علم حضوری شهود و
دیدن هدف تحقق می یابد.بنابراین، علم حصولی از نوع مکاشفه و علم
حضوری از نوع مشاهده است.
به عبارت دیگر، مکاشفه، علمی است که به سبب تابشی مرموز در فکر یا
حدس یا یک محادثه غیبی نسبت به امور جزئیه ای که در گذشته واقع شده و یا
در آینده واقع می شود، برای نفس حاصل می شود.اما مشاهده، اشراق انواری
است بر نفس به طوری که بدون نزاع و اختلاف نسبت به آن قطع و یقین حاصل
شود، هنگامی که انسان ذات شئ را حضورا دریافت، از قوه واهمه، کاری
بر نمی آید.
طریق تحصیل معرفت حق
حال که مفهوم مکاشفه و مشاهده مشخص شد باید گفت که برای شناختن
حق تعالی دو طریق وجود دارد: .طریق ظاهری یا علم حصولی یا مکاشفه.
2.طریق باطنی یا علم حضوری یا مشاهده.
طریق ظاهری بر محور برهان و استدلال است و به سبب و مدد عقل طی
می شود.برخی از این برهانها از طریق شناختن علت به وسیله معلول است و به
تعبیر فلاسفه برهان انی است، پی بردن از اثر به مؤثر است، مثلا، از دودی که
از پشت دیواری مشاهده می شود، پی به آتش می بریم.این راه ساده ای برای
فهم عموم است.آیه شریفه سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی أنفسهم حتی یتبین لهم أنه
الحق (1) اشاره به برهان انی است.
در برخی دیگر از برهانها ابتدا علت، شناسایی و سپس معلول کشف
می شود.این برهان در اصطلاح شبه لم نامیده می شود.چنان که در معرفت
به خدا، آنگاه که به حقیقت حق که صرف الوجود و وجود مطلق است نظر
افکنی پس از تجلیات حق در می یابی که اینها معلولند و حق علت.
دنباله آیه بالا این چنین به برهان لمی اشاره دارد: أو لم یکف بربک أنه علی کل
شئ شهید .
در طریق باطنی، حق شهود می شود و در این ادراک به هیچ نحو شک
وجود ندارد.البته راه ظاهر بر راه باطن مقدم است و به یک اعتبار راه ظاهر و
باطن متعاکس اند.در طریق ظاهر، سالک مرتبه به مرتبه، به اثبات اشیا می پردازد
تا به مسبب الاسباب می رسد.این راه اثباتی است و مرتبه به مرتبه باید اثبات
کرد و جلو رفت اما در طریق باطنی می بایست مرتبه به مرتبه نفی کرد.
از این رو، سالک جوینده دست بر روی هر چیزی که می گذارد درک
می کند که وجودش از آن خودش نیست و به این ترتیب مرتبه به مرتبه اشیا را
نفی می کند تا به جایی می رسد که در آن مقام دیگر نفی راه ندارد.شاید این
طریق همان راه ابراهیم خلیل الرحمن (ع) در اثبات توحید باشد:
و کذلک نری إبراهیم ملکوت السموات و الأرض. (2)
و این چنین ما به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را نمایاندیم.
اینجا رؤیت است نه روایت.درک ابراهیم جنبه مفهومی نداشت بلکه
شهودی بود و این شهود غیر از شهادتی است که آدمی در عالم ماده نسبت به
اجسام دارد:
فلما جن علیه اللیل رءا کوکبا قال هذا ربی.فلما أفل قال لا أحب الافلین فلما رءا
القمر بازغا قال هذا ربی فلما أفل قال لئن لم یهدنی ربی لأکونن من القوم
الضالین. (3)
پس چون شب همه جا را در تاریکی فرو برد، ستاره ای را مشاهده کرد و گفت:
این پروردگار من است.پس چون ستاره افول کرد، گفت: من غروب کنندگان
را دوست ندارم. (در اینجا ابراهیم سیرش نفی مراتب نازله است در
طریق وصول به حق) آنگاه که ماه تابان را دید، گفت: این پروردگار من
است پس چون ماه ناپدید شد، گفت: اگر پروردگار من هدایتم نکند هر آینه
از گمراهان خواهم بود (در اینجا به اشراق از ناحیه حق اشاره شده است) .
إنی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الأرض حنیفا و ما انا من
المشرکین. (4)
همانا من با ایمان خالص روی خویش را به سوی خدایی می کنم که
آسمانها و زمین را خلق کرده است و از مشرکان نیستم.
همان گونه که از آیه بر می آید ابراهیم به نفی مراتب می پردازد تا جایی که
به مشاهده باقی نائل می شود.در روایتی از امام صادق (ع) به این مطلب اشاره
شده است:
قال ابو جعفر علیه السلام: یا بنی! اعرف منازل الشیعة علی قدر روایتهم و
معرفتهم، فان المعرفة هی الدرایة للروایة، و بالدرایات للروایات یعلو المؤمن
الی اقصی درجات الایمان. (5)
ای فرزندم، بشناس قدر و منزلت شیعیان را بقدر روایت و معرفت
ایشان، پس به تحقیق که معرفت، درایت در روایت است. (معرفت از
نوع دیدن است، بر خلاف روایت که شنیدنی است) از طریق درایت در
روایات است که مؤمن بالاترین درجات ایمان را درک می کند.
بنابراین، معرفت، شهودی است که مؤمن را در سلوک الی الله به جلو
می راند و نه استدلالهای به هم انباشته که به تعبیر امام خمینی، رضوان الله
تعالی علیه، حجاب اعظم است و چه بسا کسانی که به درس توحید اشتغال
دارند اما به زبان شیطان سخن می گویند.
امکان مشاهده حق
در میان متکلمین این بحث مطرح است که مشاهده حق تعالی امکان دارد یا
خیر؟ برخی مشاهده رب را در دنیا محال و در آخرت ممکن دانسته اند و
برخی در مشاهده آخرت نیز خدشه وارد کرده اند.حقیقت این است که متون
اسلامی مشاهده حق را در شرایط خاصی میسر می داند، چنان که از آیه شریفه
که مربوط به معراج است این معنی استنباط می شود:
ثم دنا فتدلی فکان قاب قوسین أو ادنی. (6)
پس نزدیکتر شد تا به فاصله دو قوس یا نزدیکتر از دو قوس.
در مناجات شعبانیه نیز در این باره چنین می خوانیم:
و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک.
دیده های دل ما را به روشنایی نگاه به خودت روشن فرما.
و در دعای کمیل نیز آمده است:
فهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربی صبرت علی عذابک فکیف أصبر علی
فراقک.
خدای من و آقا و مولا و پروردگار من! گیرم که بر عذاب تو صبر کنم
اما چگونه فراق تو را تحمل کنم؟ !
از فحوای عبارات زیر نیز درمی یابیم که می توان به خداوند متعال قرب و
رؤیت و وصول پیدا کرد.
و ارزقنی النظر إلی وجهک الکریم
مرا روزی کن تا به چهره کریم تو نظر کنم.
لا تحرمنی النظر إلی وجهک
مرا از نظر به وجه خودت محروم مکن.
در این باره روایات متعددی نیز وجود دارد:
إن روح المؤمن لأشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها. (7)
اتصال روح مؤمن به روح خدا از اتصال شعاع خورشید به خورشید
شدیدتر و پیوسته تر است.
از علی (ع) سؤال شد:
هل رأیت ربک؟ قال: ما کنت أعبد ربا لم أره.قال: کیف رأیته؟ فقال:
لم یره العیون بمشاهدة الابصار و لکن رأت القلوب بحقائق الإیمان. (8)
آیا خدایت را دیده ای؟ گفت: خدایی را که ندیده ام پرستش نمی کنم.
سؤال شد: چگونه او را دیدی؟ فرمودند:
دیده ها توان دیدار او را ندارند لیکن قلوب، به حقیقت ایمان، وی را
مشاهده می کنند.
لا یسعنی أرضی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن. (9)
زمین و آسمان طاقت دریافت مرا ندارند اما دل بنده مؤمن وسعت
دریافت مرا دارد.
اگر عبد، راهی به مشاهده رب نداشته باشد، مبانی بسیاری از عقاید انکار
خواهد شد، چنان که منکران نیز گاهی معترف به مشاهده پروردگارند.
مدرکات انسان یا عام و کلی است، یعنی مفاهیم یا ماهیات هستند که از آن
به حقایق تعبیر می کنند، اعم از این که معتقد به اصالت وجود باشیم یا به اصالت
ماهیت و یا آنکه مدرکات انسان، خاص است.
در اینجا سؤالی مطرح می شود و آن این است که آنگاه که در نماز
می گوییم إیاک نعبد و إیاک نستعین (10) آیا مفهوم ذهنی را در نظر می گیریم؟
یعنی آیا به مفاهیم ذهنی خود مراجعه می کنیم و آن مفاهیم را مخاطب قرار
می دهیم؟
بدیهی است که بحث مدرکات عام در این موضع مطرح نیست.زیرا
خداوند دارای ماهیت نیست و هر دو دسته از فلاسفه در این قول مشترکند.
بنابراین، باید مدرک خاص باشد.مدرکات خاص نیز بر دو گونه اند:
1.مدرک خاصی که برای درک و مشاهده نیاز به یک نوع اتصال جسمانی
دارد، مثلا برای دیدن شئ مادی به وضعیت و محاذات و تقابل خاصی نیاز
است.در آیه لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار (11): دیده ها او را نمی یابند و او
دیده ها را در می یابد» رؤیت با چشم سر، نفی شده است.زیرا لازمه رؤیت با
چشم سر اتصال جسمانی است.
2.مدرک انسان، خاص است اما لازمه مشاهده او اتصال جسمانی نیست.
برخی از بزرگان به پیروی از روایات اسلامی قسم دوم را رؤیت نامیده اند:
إن للعبد أربع أعین: عینان یبصر بهما أمر دینه و دنیاه، و عینان یبصر بهما أمر
آخرته فإذا أراد الله بعبد خیرا أفتح له العینین اللتین فی قلبه فأبصر بهما الغیب
فی أمر آخرته. (12)
بنده چهار چشم دارد: با دو چشم امر دین و دنیایش را می بیند. (این دو
چشم ظاهری انسان است) و با دو چشم دیگر، امر آخرتش را رؤیت
می کند.آنگاه که حق تعالی خیری را بر بنده اراده کند، چشم باطنی وی
را می گشاید.پس به سبب این چشمها عالم غیب را می بیند.
بنابراین، رؤیت پروردگار با چشمان قلب قابل انکار نیست.
در دیده دیده دیده ای می باید*وز خویش، طمع بریده ای می باید
تو دیده نداری که ببینی او را*ور نه همه اوست، دیده ای می باید (13)
ما رأیت شیئا إلا رأیت الله قبله و معه و بعده. (14)
هیچ چیز را ندیده ام مگر آنکه با آن و قبل از آن و بعد از آن خدا را
دیدم.
در این روایت کلمه «رأیت» بر امکان معرفت شهودی حق تعالی دلالت
دارد.البته معرفت بالوجه، زیرا درک ژرفای ذات حق، عقلا محال است.
اگر ادعیه معصومین (ع) در وصول به حق، به ثواب و نعم الهی تأویل شود،
تکامل انسانی بی معنا می شود و انسان در گرداب ذهنیت گرایی می افتد.
طریق تحصیل حضور
درک حضوری حضرت رب الارباب بر دو قسم است:
1.ادراک و معرفت ناآگاهانه نسبت به خداوند،
2.ادراک و معرفت آگاهانه نسبت به خداوند،
ادراک و معرفت ناآگاهانه به معنای علم حضوری و شهودی در شرایط
خاصی برای انسان پدید می آید بدون آنکه توجه داشته باشد و یا پیش بینی
کند.شخصی خدمت امام صادق (ع) شرفیاب شد.عرض کرد: خداوند را به
من بشناسان.امام فرمودند: آیا تاکنون سوار کشتی شده ای؟ پاسخ داد: بلی!
حضرت فرمودند: آیا تاکنون برای کشتی حادثه ای پیش آمده است که دادرس
و فریادرسی برای نجات نباشد؟ گفت: آری! فرمودند: آیا در آن حال قلبت به
موجود خاصی که تو را نجات دهد، توجه پیدا نکرد؟ عرض کرد: بلی!
حضرت فرمودند: همان موجودی که به او متوجه شدی و با تمام وجود از او
کمک خواستی همان خداست.رمز این اتصال، در کنار رفتن غبارها و
کدورتهاست.این مرتبه، از معرفت ناخودآگاه است و در اضطرار پدید می آید.
قسم دیگر، ادراک خودآگاه است که مقدماتش در اختیار انسان است.وجه
اشتراک در هر دو شهود و ادراک، انقطاع از ما سوی الله است.آنچه در
روایات در فضیلت معرفت آمده، شامل این قسم از معرفت است.برای یافتن
معرفت حضوری و خودآگاه، تحصیل مقدماتی چند ضروری است که اهم آن
خودشناسی است.خودشناسی مقدمه خداشناسی است:
من عرف نفسه فقد عرف ربه. (15)
کسی که خود را شناخت خدای خود را شناخته است.
غایت عرفان، شناخت نفس است.معرفت نفس، سودمندترین معارف
است.آدمی قادر است که هم خویش را شهود کند و هم پروردگار خویش را و
اگر کسی خود را شناخت به نهایت و غایت هر شناسایی و علمی رسیده است.
علی (ع) می فرماید:
«در شگفتم از کسی که چیزی را گم کرده است و به دنبال گمشده اش
فریاد می زند و حال آنکه خودش را گم کرده و خود را نمی طلبد!» .
بی دلی در همه احوال خدا با او بود*او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد (16)
در روایات نسبت به فراموشی نفس نکوهش فراوان شده است.چنان که
ائمه ( علیهم السلام) فرموده اند:
«انسان چگونه می تواند انسان دیگری را بشناسد و حال آنکه نسبت به
خود جاهل است؟»
«در شگفتم از حال کسی که از خود بی خبر است و در صدد شناخت خداست!»
البته، برخی در حصول شناخت رب به وسیله شناخت نفس معتقدند که
مقصود روایات، شناختی است که تعلیق به محال است، یعنی چون خودشناسی
محال است خدا را هم نمی توان شناخت.چنان که مرحوم آقا میرزا جواد آقای
ملکی تبریزی، رضوان الله علیه، این قول را از برخی مطرح کرده است و در
رد آن پاسخ مفصلی نوشته است.بدیهی است مقصود از این روایات جنبه
سلبی نیست و اگر شناخت نفس امکان نداشت به آن امر نمی شد.
در کتاب لقاء الله، روایتی در این باره نقل شده است:
سئل رسول الله (ص) : کیف الطریق الی معرفة الرب؟ قال: معرفة النفس. (17)
از پیامبر سؤال شد: طریق معرفت خدا چیست؟ فرمودند: شناخت نفس.
روشن است که اگر معرفت نفس محال بود حضرت به شناخت آن سفارش
نمی فرمود.
خودشناسی و خداشناسی
گفته شد که خودشناسی مقدمه خداشناسی است.بحث در این است که
معرفت نفس و خودشناسی چیست؟ برخی از بزرگان گفته اند معرفت نفس،
معرفت حضوری و شهودی است و مسئله را به برهان علیت احاله داده اند.البته
این سخن در جای خود صحیح است اما روش اثبات از طریق عقل و برهان
است نه عرفان.
برخی دیگر همان طریق فلسفی را با تعبیری دیگر بیان کرده اند.از نظر این
گروه مراد از حدیث «من عرف نفسه فقد عرف ربه» این است که انسان سنخیت
وجودی نفس را با تصوراتش دریافت می کند.نفس در عین وحدت کثیر است،
حاجی سبزواری می گوید: «النفس فی وحدتها کل القوی» (18) روح آدمی مثالی
است از هستی.حقیقت وجود به اعتباری کثیر و به اعتباری واحد است.به
تعبیر فلاسفه، وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است.نفس هم عینا مانند
وجود است.فلاسفه معتقدند اگر انسان قادر به درک این معنا باشد حقیقت
وجود را شناخته است.البته این اعتقاد کاملا درست است، اگر چه با روش
فلسفه و استدلال عقلانی قرین است.
حقیقت این است که جایگاه معرفت و شهود، جایگاهی عرفانی است و
معرفت نفس کار عقل نیست و ابزار آن قلب است.
در حدیث «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (19) لفظ معرفت به کار رفته است، نه
لفظ تعقل، یعنی، انسان برای شهود نفس نیازمند مقدمات فلسفی نیست.این
دریافت عینی و شهودی است.انسان از عوالم گوناگون هستی که در وجودش
تعبیه شده است بهره مند می شود.از عالم ماده، عالم نفس، عقل و قلب
برخوردار است و نسبت به همه این عوالم درک شهودی دارد.از نفس خویش
درک حضوری دارد و کلیات را دریافت می کند، دریافتی که صرف تصور
ذهنی نیست بلکه از مقوله دیدار است.آدمی با ابزار قلب در مواقعی قادر به
دریافت ماورای ماده و طبیعت خواهد شد.همه این معانی، شهودی و عینی
است بدون آنکه استدلال و مفاهیم، واسطه باشند.
مرحوم میرزا جواد آقای ملکی می گوید: اگر این دولت برای کسی دست
داد که از عوالم آب و گل که ظلمت است ترقی کند و خود را به مقام معرفت
نفس رساند، می تواند حقیقت روح خود را که از عالم نور است به عیان ببیند و
این معرفت، کلید شناخت حق خواهد شد.در این هنگام، حجابهای ظلمانی بر
طرف می شود و بین انسان و رسیدن به مقام معرفت رب چیزی نمی ماند مگر
حجابهای نور الله و در طی این حجابها، مقامات و لذات و بهجتهایی وجود
دارد که آن عوالم و لذات از غیر پوشیده شده است.ممکن است بسیاری نظیر
شیخ الرئیس مقامات عرفا بنگارند و یا به صورت تقلیدی بدانند اما هزاران فرق
است میان این علم و معرفت با معرفت شهودی و وجدانی.
اولین گام در معرفت شهودی، تأمل در خود است و کسی که خود را درک
می کند، کلیات را، اعم از نظری و عملی، دریافت می کند و این مطلب را
درمی یابد که همه عوالم وجود در جرمی کوچک به نام انسان نهفته است.
آدمی معجونی است از فرشته و شیطان.
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود*آدم آورد در این دیر خراب آبادم (20)
قدم دوم، تأمل در قوا و ابزارهایی است که در اختیار نفس است.در مقام
مثال، قلب مانند قلعه ای است که در ساحل دریای هستی واقع شده است و این
قلعه پنج دریچه به سوی خشکی و پنج دریچه به سوی دریا دارد.حواس
ظاهر، همان درهای ورود به دریای وجودند.این حواس همان طور که می تواند
به خشکی و دنیا راه پیدا کند، قادر است به سوی عالم غیب رو کند.در قرآن
بارها این معنی تصریح شده است:
لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها
أولئک کالأنعام. (21)
قلب دارند اما نمی فهمند، چشم دارند اما نمی بینند و گوش دارند اما قادر
به شنیدن نیستند، آنان مانند چهارپایان اند.
از این آیه و آیات مشابه در می یابیم که ملاک امتیاز انسان و حیوان، قلبی
است که دریچه هایش به سوی دریای وجود گشوده شده باشد، چشمی که
معنویات را ببیند و گوشی که ندای حق را بشنود.اگر چنین نبود، چهارپایی را
ماند که رو به سوی چمنزار طبیعت دارد.مقام قلب، مقام عرش است و تنها
موجودی که قابلیت درک عوالم بی نهایت را پیدا کرده، انسان است.
اولیای الهی با حواس باطنی، امور غیر مادی را احساس می کردند.در
این باره حکایات فراوانی وجود دارد، چنان که درباره اویس قرنی نوشته اند که
رسول خدا (ص) درباره وی فرمود:
إنی لأجد نفس الرحمان من جانب الیمن. (22)
یعنی بوی خدا را از طرف یمن استشمام می کنم.
بدیهی است که هر کس این شامه را ندارد.
درباره شیخ حسن که از اوتاد زمان خود بود و در نجف زندگی می کرد
حکایتی در این باره نقل کرده اند.می گویند در ایام دهه عاشورا، در مجلسی
ذکر مصیبت می کردند.متعارف آنجا در پذیرایی این بود که هر کس به مجلس
وارد می شد، قرص نانی را به عنوان صبحانه به او می دادند.شیخ حسن نانی را
برمی دارد و بو می کند آنگاه به زمین می گذارد.صاحب مجلس که ناظر این
صحنه بود، نگران می شود و از شیخ حسن علت را جویا می شود، و می گوید:
ما این نان را خودمان پخته ایم و اشکالی ندارد.شیخ چیزی نمی گوید.
صاحبخانه برای دانستن علت اصرار زیادی می کند.شیخ حسن می گوید: این
نان را خانمی پخته است که در حال عادت زنانگی بوده است.صاحبخانه با
تعجب می پرسد: چگونه به این مسئله پی بردید؟ شیخ حسن می گوید: از طریق
بو کردن.بعد تحقیق می کنند و می بینند ماجرا همان گونه بود که او می گفت.
در این باره روایتی است که ابو بصیر از امام صادق (ع) نقل می کند.او گوید:
به امام عرض کردم: آیا مؤمنان قبل از روز قیامت خدا را می بینند؟ فرمود:
«نعم و قد رأوه قبل یوم القیامة» : آری و به تحقیق او را قبل از روز قیامت دیده اند .
«فقلت متی» پرسیدم چه وقت دیده اند؟ «قال: حین قال لهم: الست بربکم قالوا بلی»
فرمودند: در عالم ذر. «ثم سکت ساعة ثم قال: و إن المؤمنین لیرونه فی الدنیا قبل یوم
القیامة» حضرت ساکت شدند سپس فرمودند: مؤمنان در دنیا هم قبل از وقوع
قیامت خدا را دیدار می کنند.
آنگاه امام صادق (ع) به ابو بصیر فرمود: «الست تراه فی وقتک هذا.» ای
ابو بصیر! مگر تو خدا را نمی بینی؟ «قال ابو بصیر: فقلت: جعلت فداک فاحدث بهذا
عنک؟» ابو بصیر گفت: قربان شما، آیا من بروم این حدیث را به مردم بگویم که
خدا را می شود دید.فقال: لا فإنک إذا حدثت به فأنکره منکر جاهل بمعنی ما تقوله.امام
فرمود: این کار نکن زیرا کشش فهم مسئله را ندارند و جاهل، تو را در این امر
انکار می کند. «ثم قدر أن ذلک تشبیه و کفر و لیست الرؤیة بالقلب کرؤیة بالعین تعالی عما یصفه المشبهون و الملحدون.» (23) دیدار با قلب غیر از دیدار چشم است.این در،
رو به سوی دریاست و نباید با مدخل خشکی یکی گرفته شود.
در روایات اسلامی قلب مجلای تابش انوار الهی معرفی شده است.از
جمله این روایات «قلب المؤمن عرش الرحمن» (24) است.
در روایتی دیگر پیامبر اکرم (ص) خطاب به ابوذر می فرمایند:
یا اباذر! إن الله تعالی لا ینظر إلی صورکم و أموالکم بل ینظر إلی قلوبکم. (25)
ای ابوذر! خداوند تعالی به صور و اموال شما نمی نگرد، بلکه قلبهای شما
مورد توجه حق تعالی است.
در روایتی دیگر آمده است:
إن الله تعالی فی کل یوم ثلاث مأة و ستین نظرة إلی قلب مؤمن. (26)
همانا حق تعالی در هر روز سیصد و شصت بار به قلب مؤمن نظر
می افکند.
در دعای عرفه حضرت ابا عبد الله (ع) می فرمایند:
أنت الذی أشرقت الأنوار فی قلوب أولیائک حتی عرفوک و وحدوک.
تو انوارت را بر قلوب اولیایت تاباندی تا آنکه به وحدانیت شناخته
گردیدی.
از این روایات استنتاج می شود که قلب روزنه و دریچه ای به سوی عالم
غیب است و کارکردش شهود ماورای عالم حس است.این علم، از سنخ علم
حضوری است و در نسبت به معرفت الله معرفت بالوجه محسوب می شود.در
روایتی طولانی به وضوح کارکرد قلب مطرح شده است:
قال رسول الله (ص) : بکی شعیب (ع) من حب الله عز و جل حتی عمی.فرد الله
تعالی علیه بصره ثم بکی حتی عمی فرد الله علیه بصره فلما کانت الرابعة
اوحی الله تعالی الیه یا شعیب الی متی یکون هذا منک؟ ابدا.إن یکن هذا
خوف من النار فقد أجرتک و إن یکن شوقا إلی الجنة فقد أبحتک.فقال الهی و
سیدی انت تعلم انی ما بکیت خوفا من نارک و لا شوقا الی جنتک و لکن عقد
حبک علی قلبی.فلست اصبر او اراک. (27)
رسول اکرم (ص) فرمودند: همانا شعیب از شدت گریه به جهت حب
خداوند کور شد.خداوند بینایی را به وی بازگرداند.اما وی آنقدر
گریست تا دیگر بار کور شد.پس چون بار چهارم حق تعالی بینایی را به
وی باز گرداند به شعیب خطاب کرد که تا کی می خواهی بدین کار ادامه
بدهی.اگر گریستن تو از ترس جهنم است پس امانت دادم و اگر
به واسطه اشتیاق بهشت است، پس بر تو مباح کردم.
شعیب گفت: آخر عشق تو به قلب من گره خورده است.پس توان صبر
از کف نهادم و فقط یک راه برایم مانده است و آن دیدار توست.
از این روایت می توان صراحتا برداشت کرد که نهایت کارایی قلب، رؤیت
و شهود رب است.
معرفت حق، غایت بعثت انبیا
معرفت نفس مبتنی بر سه محور است:
1.شناسایی قوای درونی،
2.شناخت مقام این قوا،
3.کارکرد قوای باطنی.
این سه محور از یکدیگر مستقل نیستند و بر هم تأثیر می گذارند.عقل و
نفس و قلب هر یک از دیگری متأثر می شود.فلسفه، اخلاق و عرفان از عقل و
نفس و قلب بحث می کنند و برخی از مسائل این سه علم، در یکدیگر
متداخلند.
غرض از بعثت انبیا، وصول انسان به غایتی است که در خلقت برای وی
مطرح شده است.اولین رسالت انبیا تلاوت آیات الهی است، چنان که آمده
است:
لقد من الله علی المؤمنین إذ بعث فیهم رسولا من أنفسهم یتلوا علیهم آیاته. (28)
این آیه، نخستین گام سلوک است.التفات است به بیداری و برخاستن از
خواب غفلت.تلاوت، سخن گفتن با مخاطب است، به گونه ای که وی تنبه و
توجه پیدا کند.در روایات اسلامی از ناآگاهی به غفلت و گاهی به جهل تعبیر
شده است.غفلت از خود مساوی است با غفلت از خدا.چنان که شهود نفس
مطابق است با شهود رب.
سمع الاذن لا ینفع مع غفلة العقل. (29)
وقتی که عقل غافل است، شنیدن گوش سودی نمی بخشد.
دوام الغفلة تعمی البصیرة (30).
تداوم غفلت، بصیرت را از بین می برد.
بینکم و بین الموعظة حجاب من الغفلة. (31)
میان شما و موعظه پرده ای از غفلت است.
گاهی از غفلت به سکر تعبیر می شود.زیرا که غفلت، به ویژه وقتی که با
غرور همراه باشد، برای انسان مستی آور است.علی (ع) فرمودند:
سکر الغفلة و الغرور أبعد إفاقة من سکر الخمور. (32)
مستی غفلت و غرور بدتر از مستی شراب است.
افاقه، چشم باز کردن و هوشیاری است.بنابراین، اولین مأموریت اولیا،
بیدار باش به انسانهای غافل است.توجه به این که آدمی حیوان نیست و قوای
گوناگونی در وی تعبیه شده است و هدف از خلقت او دنیا نیست.
انسانها بر اثر تذکر انبیا بیدار می شوند اما تا رسیدن به مقام شهود رب
فاصله ها دارند.حجابهای انسان از جانب حق تعالی نیست بلکه بازگشت
حجاب، به نفس است.امام کاظم (ع) فرمودند:
لیس بینه و بین خلقه حجاب غیر خلقه. (33)
میان حق تعالی و مخلوقش حجابی جز خلق نیست.
احتجب غیر حجاب محجوب استتر بغیر ستر مستور. (34)
محجوب و پوشیده است بدون آنکه پوششی بر خویش کشیده باشد.
حافظ می گوید:
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست*تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
روشن است که حجاب میان خلق و حق، فاصله مکانی نیست.تصوراتی که
در مباحث مجسمه پیش می آید، مطابق آیات کریمه اشتباه است.
و نحن اقرب الیه من حبل الورید . (35)
ما به او از رگ گردن هم نزدیکتر هستیم.
دور نه ای که تا کنم شکوه ز درد دوریت*آه که می کشد مرا هجر تو در حضور تو
مصیبت این است که آدمی با آنکه در محضر حق تعالی است، از وی در
حجاب است.این پرده و پوشش ناشی از آلودگیهاست که بر روی دیدگان و
گوشهای انسان نشسته است.
در این مقام است که دومین مأموریت انبیا تحقق می یابد.روح انسان
همانند آینه ای است که در آن صور عقلی و نوری انعکاس می یابد.حال باید
ببینیم که چه چیز باعث می شود که قلب، جمال محبوب را نمی نمایاند.
موانع معرفت الله
اولین حجاب و مانع رؤیت، معاصی است که صفحه دل را فرا می گیرد.در
آیات و روایات اشاره های فراوانی بر این مطلب شده است:
کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون (36).
نه چنین است بلکه دلهایشان بر اثر تکذیب زنگار گرفته است.
طبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون (37)
بر دلهایشان مهر نهاده شده است پس آنان قادر به فهم حقایق نیستند.
من قارف ذنبا فارقه عقل لم یعد الیه ابدا (38)
کسی که در گناه غوطه ور گردد، عقل از وی مفارقت می کند که هرگز به
سوی او باز نمی گردد.
مانع دوم، رذایل اخلاقی است.اخلاق شیطانی مانعی جدی در مشاهده
غیب است.
لیس العلم فی السماء فینزل الیکم و لا فی الارض لیصعد لکم بل هو مجبول فی
قلوبکم تخلقوا باخلاق الروحانیین حتی یظهر لکم. (39)
علم در آسمان نیست که به سوی شما نازل شود و در زمین هم نیست که
به طرف شما بالا بیاید، بلکه با قلبهای شما سرشته شده است.آنگاه که به
خویهای اهل معنا متخلق گردید، به ظهور می آید.
تخلق به اخلاق شیطانی موجب دوری از حق می شود.
در حالات آیت الله حاجی اشرفی، که مزارش در گیلان زیارتگاه خاص و
عام است، نوشته اند که روزی یکی از آشنایان حاجی که قصد تشرف به حرم
امام رضا (ع) را داشت خدمت ایشان برای خداحافظی رسید.حاجی از وی
خواست که نامه ای را در ضریح مقدس بیندازد و پاسخ نامه را از امام (ع)
دریافت کرده، نزد او بیاورد.آن مرد با آنکه از این سخن حاجی سخت به
اعجاب آمده بود اما عظمت آن مرد فرزانه مانع از اظهار تعجب وی شد.
بنابراین با نامه راهی مشهد مقدس شد.
همان گونه که حاجی گفته بود نامه را در ضریح افکند و منتظر پاسخ ماند.
از امام هشتم (ع) استدعا کرد که پاسخ را بفرماید تا او دست خالی به نزد حاجی
برنگردد.ناگاه طنین صدایی آن شخص را به خود آورد که با صوتی ملکوتی
به این شعر مترنم بود:
آیینه شو جمال پری طلعتان طلب*جاروب کن تو خانه سپس میهمان طلب
او بعد از این واقعه دیگر سر از پا نمی شناسد.وقتی که به آستانه اشرفیه
وارد می شود اول به منزل حاجی می رود و با عجله و اشتیاق در را می کوبد.
ناگاه از پشت در حاجی بانگ بر می آورد که فلانی تو هستی؟ می گوید بلی!
می فرماید:
آیینه شو جمال پری طلعتان طلب*جاروب کن تو خانه سپس میهمان طلب
از این موانع به «حجب ظلمانیه» تعبیر می کنند.حجابهایی که از طریق
وسوسه های شیطانی پدید می آید، مانع از شهود انسان است.در حدیثی آمده
است:
لو لا أن الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا إلی ملکوت السماء. (40)
اگر شیاطین گرداگرد قلبهای فرزندان آدم را فرانمی گرفتند، همانا
ملکوت آسمانها را مشاهده می کردند.
شرایط معرفت الله
معرفت حقیقی مشروط به دو شرط است:
1.تصحیح جهت گیری انسان درباره شهود حق، گاهی عدول از جهت
حقیقت، سبب عدم درک شهودی است، اگر چه شخص مبتلا به کدورت
معاصی و رذایل هم نباشد.
آینه های وجودی برای نمایاندن وجه حق، علاوه بر صیقلی بودن باید در
جهت حق هم قرار گیرند.گاهی افراد با ریاضت و عبادت ملکات فاضله را در
خویش پدید می آورند و از گناه دوری می جویند اما غایتی را که در ورای این
عبادات می جویند، رسیدن به نعم اخروی است.
گاهی از این حد نیز پایینتر است.نماز شب می خواند به جهت وسعت رزق.
صله رحم به جا می آورد به منظور طول عمر و به تمام این مقاصد هم دست
می یابد، اما از مشاهده رب محروم می ماند چون از ابتدا شهود و لقای حق را
مد نظر قرار نداده بود، از ابتدا، اهتمامش دیدار محبوب نبود بلکه نعمتهای
اخروی را مد نظر داشت.اهل معرفت از این حجابها به «حجب نوریه» تعبیر
کرده اند.در مناجات شعبانیه خرق این حجب خواسته شده است:
و أنر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک حتی تخرق أبصار القلوب حجب النور
فتصل إلی معدن العظمة.
چشمان قلوب ما را به پرتو جمالت متوجه کن تا حجابهای نورانی را بدرد
و متصل به معدن عظمت تو گردد.
عبارت مشهوری که از علی (ع) نقل شده است «ما عبدتک خوفا من نارک ولا طمعا من جنتک بل وجدتک أهلا للعبادة» (41) اشاره به جهت مطلوب در عبادت
است.
2.روشهای تحصیل معرفت: در این موضع نقش انبیا (ع) اهمیت پیدا می کند.
هیچ انسانی قادر به شهود حق نیست مگر به تبعیت از انبیا.پیروی از انبیا به دو
جهت ضروری است:
اولا: آدمی قدرت شناسایی تأثیر عمل را در روح خود ندارد.ما نمی دانیم
هر یک از اعمالمان چه تأثیری بر روی روح می گذارد.در این مقام عرفا بحث
«پیر طریق» و «خضر راه» را مطرح می کنند:
بی پیر مرو تو در خرابات*هر چند سکندر زمانی
سالک الی الله برای گذر از ظلمات به سوی نور، محتاج دستگیری انبیا و
اولیا است.
طاعة الله سبحانه مفتاح کل سداد و صلاح کل فساد. (42)
اطاعت خداوند سبحان، کلید هر راستی و اصلاح هر فسادی است.
ینبغی للعاقل أن لا یخلوا فی کل حال عن طاعة ربه و مجاهدة نفسه. (43)
شایسته است که عاقل هیچ گاه از اطاعت پروردگار و مجاهده با نفس
دست برندارد.
اطاعت حق، انسان را به تحصیل شرایط درک شهودی رهنمون می شود و
مجاهده با نفس به رفع موانع.
ثانیا: با دانستن آنچه انبیا فرموده اند و در عمل انجام داده اند شرایط
تحصیل فراهم نمی شود.علاوه بر بیان احکام و قوانین الهی نظارت اولیا بر
عمل نیز ضروری است.در این مقام ضرورت بعثت انبیا و طرح مسئله ولایت
مطرح می شود.
آدمیان به دلیل فطرت الهی کششهایی به سوی عالم غیب دارند.اما این
کششها و تمایلات به تنهایی برای سلوک الی الله کفایت نمی کند.زیرا از طرف
دیگر، کششها و تمایلاتی نیز به سوی طبیعت دارند.کسی که تحت تأثیر
جاذبه های دنیاست و دریچه های وجودش رو به خشکی است، دستخوش
غفلتهاست.انبیا و اولیا دائما باید تازیانه بیداری را بر سر انسانها فرود بیاورند،
آنان را آگاه کنند و از خطرات راه بیم و به رستگاری بشارت دهند و ارزش
وجودی انسان را در مقایسه با دنیا بیان کنند.
انبیا و اولیا، علاوه بر بیان احکام، والیان و سرپرستان اجتماع نیز هستند و با
در دست گرفتن قوه قهریه، جامعه را بیم می دهند و از غفلت می رهانند.
نسبت معرفت میان حق تعالی و نبی و امام
با تأمل در آثار اسلامی، ارتباط و پیوند محکمی میان معرفت نسبت به
خداوند متعال و معرفت نسبت به نبی و ولی می بینیم.آدمی بدون شناخت امام
قادر به درک محضر ربوبی نیست.این معرفت از سنخ مفاهیم نیست بلکه
وجودی و مصداقی است. در روایتی ابی کهمس از امام صادق (ع) نقل می کند:
قال: قلت له: أی الأعمال هو أفضل بعد المعرفة؟ قال: ما من شئ بعد المعرفة
یعدل هذه الصلوة.
ابی کهمس می گوید: پرسیدم پس از معرفت حق کدام عمل افضل است؟
فرمود: چیزی پس از معرفت حق، با نماز برابری نمی کند.
سپس امام زکات، روزه و حج را مطرح می کند تا آنکه به ولایت اشاره
می فرماید:
و فاتحة ذلک کله و خاتمته معرفتنا (44)
ابتدای هر چیزی که به سبب آن دریچه های درک گشوده می شود،
معرفت ماست و انتهایش نیز به معرفت ما ختم می شود.
در روایتی دیگر تصریح بیشتری شده است:
خرج الحسین بن علی (ع)، ذات یوم علی أصحابه فقال بعد الحمد: أیها الناس!
إن الله تعالی و الله ما خلق العباد إلا لیعرفوه فقال له رجل: بأبی أنت و أمی یابن
رسول الله! ما معرفة الله تعالی؟ قال (ع) : معرفة أهل کل زمان إمامهم الذی
یجب علیهم طاعته. (45)
روزی امام حسین (ع) بر اصحاب در آمدند بعد از حمد الهی فرمودند: ای
مردم قسم به حق که خداوند نیافرید عباد را مگر برای عرفان و معرفت
ربوبی.پس مردی از اصحاب عرض کرد پدر و مادرم به فدای شما باد،
معرفت الله تعالی چیست؟ فرمود: معرفت بالله شناخت امام است در هر
زمان، همان امامی که اطاعتش واجب است.
از این حدیث در می یابیم که معرفت حقیقی در تبعیت از امام است به
طوری که وقتی شخصی ولی را شناخت خویشتن را در اختیار وی می گذارد.
در حدیثی که اهل سنت هم از پیامبر (ص) روایت کرده اند وارد شده است:
من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیة. (46)
آن که بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مردن جاهلی از دنیا رفته است.
انسان کامل، واسطه فیض حق است.آینه ای است که انوار حق را به
آینه های وجودی، به قدر ظرفیتی که دارند، می تاباند.ولی الله، برزخ میان
ممکن و واجب است.قلب مقدسش مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لا یبغیان (47)
است.فیوضات و تجلیات ربوبی از ناحیه مقدسه ولایت بر سرتاسر عالم
پرتو افشانی می کند.
سالک الی الله باید در همه ابعاد از اولیای خدا پیروی کند.به لسان زیبای
حضرت امام راحل (ره) هم باید قیام به «مقاصد الله» کند و هم قیام به معرفة الله:
إنما أعظکم بواحدة أن تقوموا لله مثنی و فرادی (48) اگر قیام به مقاصد الله نباشد، از
قیام به معرفة الله خبری و اثری نخواهد بود.
برخی سالکان به انحراف رفته اند و تنها به ابعاد عبادی تمسک یافته اند و
حال آنکه مطابق آیه شریفه نؤمن ببعض و نکفر ببعض ، (49) نمی توان اجتماع را
وانهاد و به عبادات روی آورد و در عین حال جویای شناخت حق بود.غایت
عبادت، اطاعت است.با اطاعت از پروردگار دریچه ای به سوی غیب برای
انسان گشوده می شود.چنان که امیر المؤمنین (ع) فرموده اند: غایة العبادة
الطاعة. (50)
عرفان بالله، بستگی تام و تمامی به عرفان نسبت به امام و ولی دارد.اولیا،
گوشی به سوی عالم غیب دارند و زبانی به سوی عالم شهادت.هم جنبه «یلی
الربی» در ایشان هست هم جنبه «یلی الخلقی» .از مبدأ فیض می گیرند و به خلق
می بخشند.
پس از انبیا، اوصیا وارثان حقیقی ایشانند و پس از ایشان فقهایی که شرایط
جانشینی اوصیا را احراز کرده اند.سالک الی الله بدون پیشوا و قائد نمی تواند
در صراط مستقیم حرکت کند.چنان که در صحیحه محمد بن مسلم آمده است:
قال: سمعت أبا جعفر (ع) : کل من دان الله عز و جل لعبادة یجهد فیها نفسه و لا
امام له من الله فسعیه غیر مقبول و هو ضال متحیر و إن مات علی هذه الحال
مات میتة کفر و نفاق.
امام باقر (ع) فرمودند: هر کس در صدد یافتن قرب الهی باشد و خویشتن را
در مشقت و مبارزه با نفس قرار دهد اما پیشوا و جلوداری از جانب خدا
نداشته باشد، کوشش او بی ثمر است.گمراه و سرگردان است و اگر بر
همین حال مرگ او را دریابد با کفر و نفاق درگذشته است.
و اعلم یا محمد! إن أئمة الجور و أتباعهم لمعزولون عن دین الله قد ضلوا و أضلوا
فأعمالهم التی یعملونها کرماد اشتدت به الریح ذلک هو الضلال البعید. (51)
بدان ای محمد بن مسلم! که رهبران ستم و تابعین آنان از دین خدا
برکنارند، گمراهند و به گمراهی می کشانند، پس اعمالشان همچون
خاکستری است که در مسیر تندبادی قرار گرفته و در هوا منتشر است.آن
گمراهی دور کننده است.
در صحیحه محمد بن زراره آمده است که اسلام بر پنج چیز بنا شده است و
افضل این پنج عنصر ولایت است. (52)
سرآمد، خلاصه و کلید هر شیئی و رضایت حق پس از معرفت، اطاعت از
امام است.در ادامه روایت آمده است:
اما لو ان رجلا قام لیله و صام نهاره و تصدق بجمیع ماله و حج جمیع دهره
لم یعرف ولایة ولی الله فیوالیه و یکون جمیع أعماله بدلالته إلیه ما کان له
علی الله حق فی ثوابه و لا کان من أهل الإیمان.
اما اگر کسی شبهایش را به نماز بپردازد و روزها روزه بگیرد و همه
اموالش را صدقه دهد و همه عمر در طواف کعبه باشد اما ولایت ولی
خدا را نشناسد، تا از وی تبعیت کند و جمیع اعمالش را به ولایت و
هدایت وی متمرکز سازد، از انجام این اعمال، پاداشی از جانب
حق تعالی نصیبش نخواهد شد و از زمره اهل ایمان شمرده نمی شود.
سالک الی الله نه تنها در اعمال فردی باید تسلیم ولی باشد بلکه در اعمال
اجتماعی نیز شرط سلوک، تسلیم محض در برابر فرمانهای اولیاست.از این
فراتر، حتی در مقام تفکر و تعقل نیز سالک باید تبعیت محض از مقام ولایت
را نصب العین خویش قرار دهد.سالک از جنبه تعقل نیز هر طور که می خواهد
نمی تواند نسبت به حق تعالی تفکر کند، در سیر تعقلی نیز محتاج تبعیت از انبیا
و اولیا است.
در آیات و روایات متعددی بر تفکر و تعقل تأکید شده است، به طوری که
یک رکعت نماز اهل معرفت برابر با دهها رکعت نماز بدون تفکر شناخته شده
است.در برخی روایات، به تفکر که عملی باطنی است، نسبت به اعمال بیرونی
تصریح شده است.چنان که تفکر را حقیقت عبادت دانسته اند.برای سیر
فکری، سالک محتاج دستور العمل ولی است.پس از شناخت مبدأ، آدمی
در صدد شناخت صفات و اسمای حق تعالی بر می آید.امام علی (ع) می فرماید:
تفکروا فی آلاء الله و لا تفکروا فی ذاته. (53)
در نعمتهای حق تفکر کنید و از اندیشه در ساحت ذات الهی بپرهیزید.
بدیهی است که محدود، گنجایش نامحدود را ندارد.علی (ع) این چنین به
این محدودیت اشاره کرده است:
الحمد لله الذی انحسرت الأوصاف من کنه معرفته و ردعت عظمته العقول
فلم تجد مساغا إلی بلوغ غایة ملکوته. (54)
سپاس خدایی را که عقول از درک کنه معرفتش بازمانده اند و عظمت او
عقلها را از شناسایی مانع است و عقول راهی به رسیدن نهایت ملکوت او
نیابد. (55)
سرور عالمیان در این مقام فرمود:
ما عرفناک حق معرفتک.
تو را آن گونه که شایسته شناختن است نشناختیم.
هر کس به مقدار ظرفش اقیانوس را در خود می گنجاند.و مسلما ظرف
قادر به دریافت حقیقت اقیانوس نیست.
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست*عرض خود می بری و زحمت ما می داری (56)
بنابراین، در باب شناخت صفات حق نیز دستگیری و هدایت اولیا
ضروری است.امامان بزرگوار شیعه فرموده اند که شناخت صفات حق، دایر
میان تعطیل و تشبیه است و هر یک از تعطیل و تشبیه گمراهی و ضلالت است.
امکان معرفت الله
در روایات از تفکر در ذات حق تعالی نهی شده است.علی (ع)
می فرمایند:
من تفکر فی ذات الله ألحد. (57)
هر کس در ذات خداوند تفکر کند، به الحاد کشیده شود.
یعنی، نه تنها راه به جایی نمی برد بلکه به گمراهی کشیده می شود.در برخی
روایات هشدار داده شده است که آدمی در اثر تفکر درباره ذات حق دچار
گفتارهای پریشان می شود:
من تفکر فی ذات الله تعالی تزندق. (58)
کسی که در ذات الهی تفکر کند زندیق می شود.
معرفت در حوزه صفات الهی نیز به طور کامل میسر نیست.علی (ع)
درباره حد عقول برای شناخت صفات خدا می فرمایند:
لم یطلع الله سبحانه العقول علی تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته. (59)
خداوند سبحان، عقول را برای شناخت دقیق در حدود صفات خود آگاه
نساخته است و در عین حال از شناخت لازم و مورد نیاز هم باز نداشته
است.
توصیف خداوند متعال از یک طرف باید مقرون به تنزیه و از طرف دیگر
مقرون به تشبیه باشد.توصیف تنزیهی همان صفات سلبیه و توصیف تشبیهی
مربوط به صفات ثبوتیه است.تنزیه نباید به تعطیل، و توصیف نباید به تشبیه
منجر شود.در اصول کافی آمده است:
سئل ابو جعفر الثانی (ع) یجوز أن یقال لله إنه شئ؟ قال: نعم یخرجه من الحدین
حد التعطیل و حد التشبیه. (60)
حسین بن سعید می گوید: به حضرت عرض کردم که آیا جایز است که
گفته شود خداوند چیزی است؟ فرمود: بلی، اما از دو حد خارجش کند:
حد تعطیل و حد تشبیه.
حد تعطیل بدین معناست که ما نتوانیم برای خداوند صفتی را اثبات کنیم و
حد تشبیه بیان صفات حق تعالی به نحو اشتراک با مخلوق است، به طوری که
مثلا علم او را با علم خود و قدرت او را با قدرت خود شبیه بدانیم.
از امام کاظم (ع) در همین باره روایتی منقول است:
سئل علیه السلام عن أدنی المعرفة فقال: الإقرار بأنه لا إله غیره و لا شبیه له و
لا نظیر و أنه قدیم مثبت موجود غیر فقید و أنه لیس کمثله شئ. (61)
راوی از پایین ترین حد شناسایی معرفت الله پرسید.امام فرمودند: و آن
اقرار است به این که معبودی جز او نیست و شبیه و نظیری ندارد (تنزیه)،
قدیم و مثبت و موجود است (توصیف) .و گم شدنی نیست و این که
چیزی مانندش نیست.
سئل ابو جعفر (ع) عن الذی لا یجتزء بدون ذلک من معرفة الخالق
فقال: لیس کمثله شئ و لا یشبهه شئ.لم یزل عالما سمیعا بصیرا
از امام باقر (ع) سؤال شد از مقداری که در خداشناسی به کمتر از آن
اکتفاء نشود.امام (ع) فرمودند: این که مثل مثل او نیست و چیزی شبیه او
نیست همیشه دانا و شنوا و بیناست.
بلافاصله، برای آنکه مسئله تعطیل پیش نیاید امام (ع) اضافه فرمودند:
لم یزل عالما سمیعا بصیرا. (62)
همواره عالم شنوا و بینا بوده است.
پی نوشت ها:
1.فصلت/ .53
2.انعام/ .75
3.انعام/76 .77
4.انعام/ .79
5.بحار الانوار، ج 1، ص .106
6.نجم/8 .9
7.بحار الانوار، ج 74، ص .277
8.اصول کافی، ج 2، ص .166
9.عوالی اللئالی، ج 4، ص 7، و با اندک تفاوت در بحار الانوار، ج 58، ص .39
10.حمد/ .5
11.انعام/ .103
12.خصال، ج 1، ص .256
13.رباعیات ابو سعید ابی الخیر.
14.علم الیقین، ج 1، ص .49
15.غرر الحکم، ج 5، ص .194
16.دیوان حافظ.
17.مستدرک الوسائل، ج 11، ص .138
18.منظومه حاج ملا هادی سبزواری.
19.غرر الحکم، ج 5، ص .194
20.دیوان حافظ.
21.اعراف/ .179
22.المحجة البیضاء، ج 1، ص .275
23.بحار الانوار، ج 4، صص 44 .45
24.بحار الانوار، ج 55، ص .39
25.روض الجنان، ج 18، ص 128 و با اندکی تفاوت در المحجة البیضاء، ج 6، ص .312
26.با اندکی تفاوت در بحار الانوار، ج 89، ص 373 به صورت ینظر الله الیه فی کل یوم ثلاث
مائه و ستین نظره.
27.علل الشرایع، ص 57 و بحار الانوار، ج 12، ص .380
28.آل عمران/ .164
29.غرر الحکم، ج 4، ص .142
30.همان.
31.همان، ج 3، ص .268
32.غرر الحکم، ج 4، ص .155
33.بحار الانوار، ج 3، ص .327
34.همان.
35.ق/ .16
36.مطففین/ .14
37.توبه/ .87
38.علم الیقین، ص .271
39.کلمات مکنونه، ص .247
40.المحجة البیضاء، ج 2، ص .125
41.روض الجنان، ج 1، ص .27
42.غرر الحکم، ج 4، ص .255
43.همان، ج 6، ص .440
44.وسایل الشیعة، ج 1، ص .18
45.بحار الانوار، ج 5، ص .312
46.مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص .246
47.الرحمن/19 .20
48.سباء/ .46
49.نساء/ .150
50.غرر الحکم، ج 4، ص .312
51.وسائل الشیعه، ج 1، ص .7
52.همان.
53.با اندکی تفاوت در الوافی، ج 4، ص 383 و کلمات مکنونه، ص .7
54.نهج البلاغه، خطبه .154
55.مشارق انوار الیقین، ص .112
56.دیوان حافظ.
57.غرر الحکم، ج 5، ص .305
58.همان، ص .308
59.همان، ص .98
60.الکافی، ج 1، ص .82
61.الکافی، ج 1، ص .86
62.همان.