ملاک برتری انبیاء

"و کلا فضلنا علی العالمین"، معنای"عالم"جماعتی از مردم است، مثلا گفته می شود"عالم عرب"و"عالم عجم"و"عالم روم"

"و کلا فضلنا علی العالمین"، معنای"عالم"جماعتی از مردم است، مثلا گفته می شود"عالم عرب"و"عالم عجم"و"عالم روم".و معنای برتری دادن وبر عالمین، مقدم داشتن به حسب مقام و منزلت است، چون هدایت خاص الهی آنان را بدون واسطه و غیر آنان را به واسطه آنان شامل می شود.ممکن هم هست برتری دادن آنان از این باب بوده که این طائفه یعنی طائفه انبیا(ع)در میان سلسله بنی نوع بشر - چه گذشتگان وچه آیندگان - این امتیاز را داشته اند که هدایت شان بر خلاف سایر افراد بشر فطری بوده و به راهنمایی کسی هدایت نشده اند، و معلوم است چنین کسانی بر آنان که هدایتشان به راهنمایی غیر باشد برتری دارند.پس نامبردگان در آیه و همچنین انبیای گذشته، و آینده بعد از ایشان، روی هم مجتمعی هستند که بر سایر مجتمعات بشری فضیلت خدایی دارند.

ملاک تفضیل و برتری انبیاء(ع)بر دیگر مردم، داشتن هدایت فطری و بهره مندی از هدایت خاص و بی واسطه الهی است

کوتاه سخن اینکه، ملاک در این تفضیل همان داشتن هدایت فطری است، و انبیا اگربر سایرین برتری دارند برای داشتن این قسم هدایت است.بنا بر این، اگر غیر از سلسله جلیل انبیا کسان دیگری هم از قبیل ملائکه و یا ائمه معصومین(ع) یافت شوند که هدایتشان فطری و غیر اکتسابی باشد، قهرا آن افراد نیز بر سایر افراد بشر همان فضیلت را خواهندداشت.و همانطوری که در ذیل آیه"و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات" (1) در جلد اول این کتاب گذشت، انبیا(ع)هم بر اینگونه اشخاص از جهت داشتن هدایت فطری فضیلتی نخواهند داشت اگر چه از جهات دیگری برتری داشته باشند.

این مطلب را در اینجا برای این گفتیم تا معلوم شود اینکه بعضی از مفسرین به این آیه استدلال کرده اند بر اینکه انبیا(ع) از ملائکه هم بالاترند صحیح نیست، و نیز معلوم شود به اینکه منظور از برتری در این آیه تنها برتری از جهت هدایت خاص بی واسطه الهی است، و لذا با این آیه نمی توان برترین انبیا را بر ملائکه اثبات کرد.گو اینکه ممکن است انبیا(ع)از جهت دارا بودن مقام اجتباء، یا صراط مستقیم و کتاب و حکم و نبوت برملائکه برتری داشته باشند، الا اینکه برتری از این جهات ربطی به آیه مورد بحث ندارد.

در اینجا باید دانست که در ذکر اسمای هفده نفر از انبیا در این سه آیه، رعایت ترتیب نشده، نه از جهت زمان و نه از جهت مقام و منزلت، برای اینکه می بینیم انبیای بعد از اسماعیل را قبل از وی ذکر نموده و همچنین عده ای از انبیا را بر نوح، موسی و عیسی که به نص قرآن کریم افضل از آنهایند مقدم داشته است.

پس اینکه صاحب المنار خواسته وجهی برای ترتیب درست کند، صحیح نیست.

وی در این باره گفته است: این چهارده پیغمبر که در سه آیه مورد بحث ذکر شده اند سه قسمند چون هر چند نفرشان در تحت یک جامع قرار دارند.

قسم اول - انبیایی هستند که خداوند به آنان علاوه بر نبوت و رسالت، ملک و سلطنت و حکم و سیادت هم داده، مانند: داوود، سلیمان، ایوب، یوسف، موسی و هارون.لذا اول داود و سلیمان را که دو پادشاه توانگر بودند که از نعمت الهی برخوردار بودند - ، ذکر نموده و بعد از آن دو پیغمبر، ایوب و یوسف را که آن یکی امیری توانگر و عظیم و نیکوکار و این دیگری وزیری بزرگ و حاکمی متصرف بود اسم برده، برای اینکه این دو تن علاوه بر داشتن ملک و امارت دریک جهتی دیگر مشترکند، و آن این است که هر کدام به یک نحو دچار گرفتاری هایی شده ودر مقابل آن ناملایمات شاکر و صابر بودند.و بعد از آن دو، موسی و هارون ذکر شده اند که درمیان امت حکومت داشتند ولی سلطنت نداشتند.

پس این شش تن انبیا هر دو نفر به یک مزیت ممتاز بودند، و اگر ابتداء داوود وسلیمان و سپس ایوب و یوسف و در مرتبه سوم موسی و هارون را ذکر کرد برای این بوده که ازجهت تمتع و بهره مندی از نعمت های مادی، دسته اول از دوم و دسته دوم از سوم برتری داشته اند.و نیز ممکن است این ترتیب از لحاظ مراتب ایمان باشد، برای اینکه به حسب ظاهر، دسته اول در این باره از دسته دوم ضعیف تر بوده، چون دسته دوم - که همان ایوب و یوسف می باشند - همانطوری که گفته شد ابتلائاتی داشتند و در مقابل آن گرفتاریها صابر و شاکربودند، همچنان که موسی و هارون از این جهت از ایوب و یوسف برترند.

قسم دوم - انبیایی هستند که در داشتن زهد شدید و اعراض از لذائذ دنیا و بی میلی به زیبایی های مادی مشترکند، و آنان عبارتند از: زکریا، یحیی، عیسی و الیاس.و به خاطرداشتن این مزیت آنان را به وصف"صالحین"توصیف و اختصاص داده، گو اینکه همه انبیا(ع)صالحند، و لیکن در اینجا که هر دسته ای در مقابل دسته ای دیگر ذکر شده اندمناسب ترین و بهترین وصف برای این دسته از انبیا همان وصف"صالحین"است.

قسم سوم - انبیایی هستند که نه ملک و سلطنت قسم اول را داشته اند و نه زهد انبیای قسم دوم را، و چون خصوصیتی در آنان نبوده اسمشان را در آخر ذکر کرده، و این دسته عبارتنداز: اسماعیل، یسع، یونس و لوط (2).

فخر رازی نیز در تفسیر خود توجیهی قریب به همین معانی را ذکر نموده (3).ولی توجیه المنار تا اندازه ای وجیه تر از توجیه فخر است.

اشکالاتی که بر کلام صاحب المنار وارد است

اشکالی که به این دو توجیه وارد است این است که: این دو مفسر قسم سوم از انبیای مذکور را کسانی قرار داده اند که هیچ امتیازی از سایرین ندارند، و این صحیح نیست، برای اینکه اسماعیل(ع)نیز در ابتلا دست کمی ازایوب و یوسف نداشت، او به مساله ذبح امتحان شد و به بهترین وجهی صبر نمود، تا آنجا که خود پروردگار صبر او را ستوده و امتحان او را امتحان سختی شمرده و فرموده: "فبشرناه بغلام حلیم فلما بلغ معه السعی قال یا بنی انی اری فی المنام انی اذبحک فانظر ما ذا تری قال یاابت افعل ما تؤمر ستجدنی ان شاء الله من الصابرین" - تا آنجا که فرمود - "ان هذا لهو البلاءالمبین و فدیناه بذبح عظیم و ترکنا علیه فی الآخرین" (4) و این خود افتخاری است که خداوند تنها به اسماعیل داد، و امتحان بزرگی است که او را از سایرین ممتاز نمود، و برای زنده داشتن یاد اسماعیل و جانبازیش قربانی را در حج بر همه واجب فرمود. امتیاز روشن دیگرآنجناب، مساله همکاری با پدرش ابراهیم(ع)در ساختن خانه کعبه است، با این حال چطور این دو مفسر اسماعیل را جزو دسته سوم شمرده اند.

و همچنین یونس نبی(ع) - او نیز امتحانی مخصوص به خود داشت که درهیچیک از انبیا سابقه نداشت، و آن این بود که ماهی دریا او را بلعیده و او در شکم ماهی درمناجات خود عرض می کرد: "لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین".

و اما لوط - امتحان و ابتلاء او در راه خدا نیز در قرآن ذکر شده، ناملایماتی در ابتدای امر که با ابراهیم(ع)بود دیده و به حکم اجبار از وطن مالوف خود به اتفاق یاران وبستگان بیرون شده به سرزمین سدوم که مهد فحشاء و مرکز فساد بود مهاجرت نمود، و عمری ناظر گناهی بود که در هیچ جای دنیا سابقه نداشت، تا آنکه عذاب الهی همه آنان را از بین بردو در دیار سدوم خانه ای جز خانه لوط نماند حتی همسرش هم به آن عذاب درگذشت.

و اما یسع - او گر چه در قرآن کریم شرح حالش ذکر نشده، و لیکن بطوری که از بعضی روایات استفاده می شود، وی وصی الیاس بوده و مانند مسیح(ع)مرده را زنده می کرده و کور مادر زاد و پیسی را شفا می داده.و با این حال مردم او را اطاعت نکرده و خداوندآنان را به قحطی سختی مبتلا کرده است.

پس اگر هم بخواهیم سر و صورتی به این توجیه بدهیم باید بگوییم: دسته اول که شش نفرند، انبیایی هستند که از جهت داشتن ملک و ریاست توام با رسالت مشترکند.و دسته دوم که چهار نفرند، انبیایی هستند که در داشتن زهد و اعراض از زخارف دنیا مشترکند.و دسته سوم که آنان نیز چهار تن می باشند، انبیایی هستند که خصوصیت مشترکی نداشته و لیکن هر کدام امتحان بزرگی مخصوص به خود داشته اند - و خداوند داناتر است.

اشکال دیگری که به گفته صاحب المنار وارد است این است که وی موسی و هارون را بر ایوب و یوسف، و آن دو را بر داوود و سلیمان برتری داده بی اینکه دلیلی داشته باشد.وهمچنین"صلاح"را به معنی زهد و احسان گرفته که این نیز دلیل قابل اعتمادی ندارد.

"و من آبائهم و ذریاتهم و اخوانهم"این تعبیر، گفتار قبلی ما را مبنی بر اینکه هدایت الهی در سلسله آبا و ابنای بشر درهیچ جا قطع نشده، تایید می نماید، برای اینکه"ذریات"را که همان نسل آینده است با"آباء"که نسل گذشته است توام ذکر نموده و فرموده که آیندگان نیز در داشتن هدایت باحاضرین به پدری یا پسری یا اخوت اتصال دارند.

"و اجتبیناهم و هدیناهم الی صراط مستقیم"راغب در مفردات خود می گوید: "جبیت الماء فی الحوض"به معنای این است که من آب را در حوض جمع کردم، و به همین مناسبت حوض را که مجمع آب است"جابیة"می نامند و جمع آن"جواب" است و در قرآن کریم این کلمه در جمله"و جفان کالجواب"بکار رفته است.و همین ماده را به طور استعاره در جمع آوری مالیات استعمال نموده، این عمل را"جبایة الخراج"می نامند، و به همین معنای استعاری در آیه"یجبی الیه ثمرات کل شی ء" آمده است.

آنگاه می گوید: "اجتباء"به همان معنای جمع کردن است، و لیکن نه هر جمع کردنی بلکه برگزیدن و انتخاب کردن، و به این معنا است جمله"فاجتبیه ربه"و اجتباءو برگزیدن خدا یک بنده را به این است که او را به فیض الهی خود اختصاص داده در نتیجه انواع نعمت ها خود به خود و بدون زحمت به سویش سرازیر گردد، و این موهبت مخصوص انبیاو بعضی از صدیقین و شهداء که هم رتبه انبیااند می باشد.این کلمه در چند جای قرآن آمده ازآن جمله فرموده: "و کذلک یجتبیک ربک - و این چنین پروردگارت ترا برمی گزیند"و فرموده: "فاجتبیه ربه فجعله من الصالحین - پروردگارش او را برگزید و از صالحین قرارش داد"و نیزفرموده: "و اجتبیناهم و هدیناهم الی صراط مستقیم"و در جای دیگر فرموده: "ثم اجتبیه ربه فتاب علیه و هدی"و نیز فرموده: "یجتبی الیه من یشاء و یهدی الیه من ینیب" (5).

این معنا گر چه از موارد استعمالش استفاده می شود، و لیکن معنای اصلی لغت نیست، بلکه لازم آن معنا است، و گر نه معنای اصلی اجتباء همان جمع آوردن است.

از سیاق آیات مورد بحث هم به دست می آید که همان معنای اصلی لغت مورد عنایت است، و خواسته است برای بیان هدایت به صراط مستقیمی که بعدا ذکر می کند زمینه چینی کرده باشد، گویی فرموده است: ما سلسله جلیل انبیا(ع)را که در طول تاریخ بشریت متفرق بوده و هر یک در زمانی می زیستند یکجا جمع نمودیم و یکجا و به یک عنایت همه را به سوی صراط مستقیم هدایت کردیم.

دعوت همه انبیاء(ع)و تمام شرایع، در حقیقت یکی است اگر چه در سعه و ضیق و اجمال و تفصیل مختلف باشند

آری، همانطوری که گفتیم مقصود از سیاق این آیات بیان اتصال رشته هدایت یافتگان به هدایت فطری الهی است، و مناسب چنین بیانی این است که این سلسله یکجا تصور شده هدایت شان یک هدایت و صراط مستقیم شان یک صراط گرفته شود، تا آنکه اختلاف در زمان و در احوال و همچنین اختلاف در پویندگان این راه و اختلاف در هدف و مقصد باعث اختلاف در هدایت و صراط نشود.همچنانکه همین طور هم هست، چون صراطی که خداوندانبیا(ع)را بدان هدایت فرموده گر چه به حسب ظاهر شرایع و احکام آن از جهت توسعه و ضیق با هم اختلاف دارند، و لیکن در حقیقت راه یکی و شرایع هم یکی است، و این اختلاف در حقیقت اختلاف نیست بلکه اجمال و تفصیل است.امتی که استعداد تحمل تفاصیل احکام را نداشته شریعتش سطحی و اجمالی و امتی که چنین استعدادی را داشته شریعتش وسیع و تفصیلی است، و گر نه تمامی ادیان و شرایع در یک حقیقت که همان توحیدفطری باشد اتفاق داشته و همه بشر را به عبودیتی که در خور وسع و طاقت بشری است دعوت می کرده اند، چون خصوصیات خلقت خاص بشری ذاتی او و در تمامی افراد گذشته و آینده او یک جور است و طوری نیست که مرور ایام و یا تحولات دیگری آن خصوصیات را تغییر داده در نتیجه شعور و اراده او را شعوری دیگر و اراده ای غیر اراده بشر اولی کند.وقتی اراده و شعورقابل تغییر است که مبادی اراده که همان حواس ظاهری و احساسات و عواطف درونی است قابل تغییر باشد، و وقتی این حواس قابل تغییر است که مبدا آن که همان عقل فطری است قابل تغییر باشد، و معلوم است که عقل فطری بشر، فطری و غیر قابل تغییر است، و این منافات نداردبا اینکه آراء و مقاصد طبقات اولیه بشر با آراء و مقاصد طبقات آخری آن از جهت اختلاف درحوائجش مختلف بوده باشد.

چون این اختلاف که در مظاهر حیات وی و در نحوه اعمال وی در اعصار و قرون مختلف دیده می شود، اختلافی است ظاهری و صوری، و گر نه ریشه همه آنها یکی است و آن مساله جلب منفعت و فراهم نمودن وسایل زندگی و آسایش از خانه و همسر و خوراک و پوشاک و امثال آن، و دفع ضرر و فرار از چیزهایی است که در سعادت زندگی او خلل وارد می سازد، واین همیشه و در همه افراد بشر به طور یکسان وجود دارد، و از فطریات غیر قابل تغییر است، همچنانکه قرآن کریم فرموده: "فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون" (6).

آری، دین حنیف الهی همان نوامیسی است که حاکم و قیم بر جوامع بشری می باشد وفطرت و خلقت خاص بشر او را به پیروی از آن هدایت نموده و خلاصه به اعتقادیات واخلاقیات و اعمال صالح و مؤثر در تامین سعادتش ملهم می سازد.

از این روی همانطوری که این نوامیس در ادیان مختلف و همچنین در احوال مختلف اختلاف پیدا نمی کند، همین طور در اجزای آن اختلاف و تضادی دیده نمی شود، به این معناکه هیچ حکمی از احکام دین حنیف با حکم دیگر آن تضاد ندارد، چون همه آن احکام را مساله توحید تنظیم و تعدیل کرده، و عینا مثال توحید و احکام ادیان آسمانی مثال مدبر است نسبت به قوای بدنی، که اگر یکی از قوا بخواهد از حد خود تجاوز نماید نفس که مدبر بدن است آن قوه را تعدیل نموده و از طغیانش جلوگیری می کند.

و همچنین این نوامیس در اشخاص مختلف هم اختلاف پیدا نمی کند، و چنان نیست که هدایت فطری طبقات اولیه بشر را به چیزی و طبقات آخری او را به چیز دیگری دعوت کند - هر چند این دعوت در اجمال و تفصیل اختلاف دارد - همچنانکه خداوند فرموده: "ان الدین عند الله الاسلام".و نیز فرموده: "شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحیناالیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه" (7).

و همچنین به حسب هدف و نتیجه هم مختلف نمی شود، برای اینکه هدف تمامی احکام و معارف گوناگون اعتقادی و اخلاقی و عملی ادیان یکی است، و آنهم توحید است، همچنانکه فرموده: "ان هذه امتکم امة واحدة و انا ربکم فاعبدون" (8).

از آنچه گذشت معنای جمله"و هدیناهم الی صراط مستقیم"نیز معلوم شد، در این جمله بر خلاف جمله"اهدنا الصراط المستقیم" (9) لفظ"صراط"بطور نکره(بدون الف و لام عهد)ذکر شده، تا ذهن به وصف آن که همان"استقامت"است متوجه شود، و چون استقامت در هر چیزی عبارت از این است که صفات و خصوصیاتش به یک صورت باشد، بنا بر این صراطی که انبیا(ع)بدان هدایت شده اند صراطی است که در هیچ جهتی از جهات و درهیچ حالی از احوال مختلف نمی شود، چون پایه و اساس آن بر فطرت است، و معلوم است که فطرت انسانیت که همان نحوه خاص خلقت او است هرگز در افراد مختلف نمی شود.لذامی بینیم که فطرت او در به دست آوردن مقاصد تکوینی خود نیز مختلف نیست.

پس معنای جمله فوق این شد که: هدایت یافتگان به این هدایت و یا به عبارتی دیگرکسانی که صراط مستقیم را یافته اند در مسیر زندگی از لغزش و انحراف از راه ایمنند، برای اینکه راهی که اینان طی می کنند راهی است که بیراهه ندارد، و هدایتی که اینان یافته اندهدایتی است که دیگر خطر ضلالت در آن متصور نیست.خلاصه راه حقی است که در آن راه باطلی نبوده، و سعادتی است که احتمال شقاوت در آن راه ندارد، راهی است که هر جزء آن باجزء دیگر ائتلاف داشته، حالات آن با هم برابر است، از حق آغاز شده و به حق منتهی می گردد، راهی است که راهروان خود را به حیرت دچار ننموده و به ظلم و شقاوت و معصیت مبتلا نمی کند، همچنانکه فرمود: "الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون" (10).

پی نوشتها:

(1)سوره بقره آیه 124

(2)تفسیر المنار ج 7 ص 587

(3)تفسیر فخر رازی ج 13 ص 65

(4)سوره صافات آیه 108

(5)مفردات راغب ص 87 - 98

(6)پس توجه خویش را به این دین حنیف و معتدل برقرار کن.که فطرت خدا است، آن فطرتی که مردم را بر اساس آن خلق فرموده و خلقت خدا تغییر پذیر نیست، این است دین استوار ولی بیشتر مردم نمی دانند.سوره روم آیه 30

(7)تشریع کرد برای شما از دین همان احکامی را که به نوح توصیه فرموده بود، و آن چیزی که به تووحی کردیم و همچنین آن چیزی که به ابراهیم و موسی و عیسی توصیه کرده بودیم این بود که دین را به پای بدارید، و در آن متفرق نشوید.سوره شوری آیه 13

(8)این آئین شما است که آئین واحدی است، و من پروردگار شمایم پس مرا عبادت کنید.سوره انبیا آیه 91

(9)سوره حمد آیه 6

(10)آنانکه ایمان به خدا آورده و ایمان خود را به ظلم و ستم نیالودند، ایمنی از آن آنها است و آنهابه حقیقت دایت یافته اند.سوره انعام آیه 82

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر