درآمد
جریان های سه گانه در حکومت علی(علیه السلام)
در یک نگاه کلی می توان گروه ها و دسته های مختلف سیاسی جامعه را در حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) به سه جریان عمده مخالف، موافق و بی طرف تقسیم کرد.
جریان مخالف امیرمؤمنان(علیه السلام) خود به طیف های گوناگونی تقسیم می شوند: برخی، مناصب مهم دولتی از حضرت طلب می کردند، اما وقتی حضرت از اعطای آن مناصب به آن ها خودداری ورزید به مخالفت و نزاع با آن بزرگوار پرداختند. طلحه و زبیر از این گروه بودند. آن ها از لحاظ مالی در سطح بسیار بالایی از رفاه بودند، ولی از لحاظ موقعیت سیاسی ارضا نشده و پست و مقام بالایی را می طلبیدند و چون با امتناع امیرمؤمنان(علیه السلام) روبه رو شدند به جنگ با حضرت برخاستند. طیف دوم از مخالفان سیاسی حضرت مانند سران آن روز بنی امیه، اساس اسلام و ولایت و خلافت أمیرمؤمنان(علیه السلام) را قبول نداشتند و به منظور حفظ منافع دنیوی خویش می خواستند از شرایط موجود به طور کامل استفاده کنند. البته توقعات آن ها از حضرت و منافع مورد نظرشان متفاوت بود. عده ای، مانند ولید بن عقبه، سعید بن عاص و مروان بن حکم می خواستند اموالی را که عثمان از بیت المال مسلمانان به آن ها داده بود در دستشان بماند. معاویه هم دنبال آن بود تا علاوه بر حفظ سلطه اش بر اموالی که از بیت المال به دستش رسیده بود، سلطنت خویش را مثل گذشته و با همان بسط ید و استقلال رأی و خودکامگی بر شام حفظ کند. اما حضرت با توجه به شناخت عمیقی که از بنی امیه داشت و چون حکومتش بر محور عدالت استوار بود با هیچ یک از دو گروه مزبور مصالحه نکرد و از همین رو آن ها نیز به جنگ با آن بزرگوار برخاستند.
خوارج نیز طیف سّوم از معارضان امیرمؤمنان(علیه السلام) به حساب می آمدند که انگیزه و ریشه اصلی درگیری آنان با حضرت، جهل و نادانی و کج فهمی در دین بود. آن ها بر خلاف دو جریان سابق از زرق و برق دنیا فاصله داشتند و همین امر موجب می شد تا در وهم خویش خود را لایق تعیین مرز میان حق و باطل دیده به خلیفه امر و نهی کنند.
امیرمؤمنان(علیه السلام) به خطر این دسته در گسترش التقاط فکری در جامعه، ایجاد تردید در میان مسلمانان و زمینه سازی سلطه کفر و نفاق واقف گردید و به مقابله با آنان برخاست.
وجه مشترک هر سه طیف یاد شده این است که سرانجام به معارضه و درگیری نظامی با حضرت روی آورده و سه جنگ جمل، صفین و نهروان را بر امیرمؤمنان(علیه السلام)تحمیل کردند.
در مقابل این سه طیف، جریان موافق امیرمؤمنان(علیه السلام) بود که در مقام داوری و عمل از حاکمیت آن بزرگوار دفاع می کردند. آن ها همان کسانی بودند که در آغاز خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) با آن بزرگوار بیعت کرده (طلحه و زبیر و ناکثین نیز بیعت کرده بودند) و در مناقشه ها و نزاع های دوران حکومت آن حضرت با سیاست ها و مواضع ایشان همراه و در صورت امکان در جنگ ها نیز در کنار آن حضرت قرار داشتند. افرادی، چون عمّار، مالک اشتر، ابوالهیثم بن تیّهان، عثمان بن حنیف، سهل بن حنیف، عبد اللّه بن عباس، عمرو بن حمق، حجر بن عدی، محمد بن ابی بکر، قیس بن سعد بن عبادة، عدّی بن حاتم، جعدة بن هبیره و بسیاری از اصحاب از مهاجران و انصار و قبایل یمنی و غیره از این گروه به حساب می آیند. در میان دو موج ناهمساز و همساز با امیر مؤمنان(علیه السلام) موج سومی پدید آمد که خود را بی طرف معرفی می کرد و در مقام اثبات، عمل هر یک از دو جریان فوق را نفی می نمود. نقش حساس این گروه در فرجام حکومت علی(علیه السلام) از مسائل مهم و در خور تأمل می باشد، از این رو مقاله حاضر در جهت تبیین ضرورت بررسی نقش این گروه در تحولات حکومت علی(علیه السلام) به رشته تحریر درآمده است.
جریان اعتزال
گفتیم در میان دو جریان مخالف و موافق فوق، جریان و خط سوّمی وجود داشت که نه در کنار مخالفان امیرمؤمنان(علیه السلام) حضور پیدا کردند و نه در حزب اموی مشاهده شدند. این دسته نه به حقّانیت طلحه و زبیر و معاویه اذعان داشتند و نه به ذی حق بودن علی(علیه السلام)معتقد بودند، از این رو در ظاهر از هر دو جناح درگیر جدا شدند و عزلت اختیار کردند. از این افراد و جمعیت ها در کتاب ها و منابع تاریخی در مواقف مختلف یاد، و عناوین متفاوتی در مورد رفتارشان به کار برده شده است که به برخی از آن ها به صورت مستند اشاره می کنیم:
1. قاعدین = قعود کنندگان
این عنوان از تعابیر مورخانی، چون مسعودی و شیخ مفید(رحمه الله) أخذ شده است:
مسعودی می نویسد: «قعد عن بیعته جماعة عثمانیّه;2 جمعی از عثمانی ها از بیعت با علی(علیه السلام)قعود کردند (خودداری ورزیدند)».
شیخ مفید نیز از این دسته با عنوان «فمن رأی القعود عن الحرب;3 کسانی که خودداری از جنگ را اختیار کردند» یاد کرده است.
2. اعتزالیون = جدا شوندگان
این نام نیز از تعبیرهای مورخانی، مانند منقری و مسعودی و شیخ مفید استفاده می شود:
منقری در دو مورد متفاوت، یکی درباره سعد بن ابی وقاص4 و دیگری أیمن بن خریم5 می نویسد: «قد اعتزل علیّاً و معاویه: از علی و معاویه فاصله گرفت».
هم چنین مسعودی هنگام معرفی کسانی از انصار که از علی(علیه السلام) جدا شدند می نویسد: «فممن اعتزل من الانصار کعب بن مالک و...;6 پس کسانی از انصار که از [علی(علیه السلام)] جدا شدند کعب بن مالک و... بودند». البته مقصود مسعودی در این مقامتنها جدایی از امیرمؤمنان(علیه السلام)است ولیاز افرادی یاد می کند که هم از علی(علیه السلام) و هم از معاویه و طلحه و زبیر فاصله گرفته بودند.
شیخ مفید نیز سعد بن أبی وقّاص و همفکران او را با عبارت «من المعتزلة عن الفریقین و مذهبهم;7 کسانی که از هر دو گروه (موافقان و مخالفان علی(علیه السلام)) و مکتب شان فاصله گرفتند» توصیف می کند.
3. متخلّفان = سرپیچی کنندگان
در برخی موارد نیز از عمل این گروه با عنوان «تخلّف» یاد شده است، به عنوان نمونه ابن ابی الحدید می نویسد: «لمّا بایع الناس علیّاً(علیه السلام) و تخلّف عبد اللّه بن عمر;8وقتی مردم با علی(علیه السلام)بیعت کردند و عبد اللّه بن عمر سرباز زد». البته مقصود ابن ابی الحدید در این جا تنها تخلّف از بیعت با علی(علیه السلام) است، در حالی که می دانیم عبد اللّه بن عمر با معارضان امیرمؤمنان(علیه السلام)نیز بیعت نکرده است.
مقصود از اعتزال
اکنون اگر بخواهیم به کمک تعابیری که مورخان در مورد رفتار این گروه به کار برده اند و با توجه به ماهیت و عملکرد واقعی شان در عرصه حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) عنوان مناسبی برای آن ها انتخاب کنیم دو عنوان قاعدان و متخلفان نسبت به عنوان اعتزالیان از شفافیت کمتری برخوردار می باشند، زیرا با دقت در رفتار و گفتار این گروه به نظر می رسد آن ها پس از کناره گیری از علی(علیه السلام) و معارضانش، برای نهادینه کردن اندیشه خود به کار فرهنگی همّت گماردند و فعالیت خزنده ای را برای نفی غیر و اثبات خود آغاز نمودند. بنابراین، نمی توان آن ها را «قعود کنندگان» به معنای کسانی که دست از فعالیت شسته و نشستن را بر قیام ترجیح دادند نام نهاد، زیرا آن ها با شبهاتی که در مورد جنگ داخلی مسلمانان به جامعه القا کردند جنگ فرهنگی سختی را علیه آنان ساز کردند.
واژه متخلّفان نیز برای معرفی این گروه، مناسب به نظر نمی رسد، زیرا سایر گروه ها و جریان های معارض حضرت را نیز در بر می گیرد و از ویژگی «مانعیّت» که از شروط لازم «معرِّف» می باشد برخوردار نیست.
در نتیجه، اعتزالیون نسبت به دو عنوان فوق برای نام گذاری آنان اولویت می یابد. البته کلمه معتزل گاه به معنای «جدا شونده و فاصله گیرنده» و گاه «گوشه نشین و خانه نشین» به کار می رود. بدیهی است مقصود ما همان معنای اول می باشد و گرنه محذوری که در مورد واژه قاعدان مطرح گردید در مورد اعتزالیون نیز مطرح خواهد شد، زیرا در مفهوم «گوشه گیری» نیز نوعی انفعال نهفته است و حال آن که از سکوت و خانه نشینی گروه مذکور، اعتراض فعّالی به مشام جامعه می رسید که مقابله با آن، کار آسانی نبود. بنابراین، در یک تعریف کوتاه می توان گفت: عنوان «اعتزال در حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) بر جریانی اطلاق می شود که هم از علی(علیه السلام)و هم از معارضان سیاسی و نظامی اش، مانند طلحه و زبیر و معاویه جدا شده، هیچ یک را بر حق ندانسته و تنها خود را در صراط مستقیم دیده اند».
نشانه های تأثیر عمیق جریان اعتزال در حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام)
در نگاه نخست شاید برخی گمان کنند اعتزالیان در حکومت علی(علیه السلام) افراد محدود و انگشت شماری بوده اند که در اثر حماقت وترس و یا ضعف اراده، موضع منفعلانه بی طرفی را برگزیده و در تحولات عصر حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) گروهی خنثی و بی أثر را شکل داده اند، شاهدش این است که جدا شدن آن ها از امیرمؤمنان(علیه السلام) در آستانه جنگ جمل هیچ تأثیر معتنابهی در نتیجه جنگ جمل نداشت، به گونه ای که این جنگ در کمتر از یک روز با پیروزی قاطع سپاه حضرت به پایان رسید و بسیاری از سران اعتزال بعد از جنگ، نزد حضرت آمده و دست نیاز به سوی ایشان دراز نمودند. این، به معنای هضم شدن آنان در جمعیت عظیم پیروان حکومت علوی است. بر اساس این دیدگاه، آن چه در حکومت حضرت علی(علیه السلام)تحولات عمده سیاسی اجتماعی را رقم می زد درگیری ها و مقاومت های سه گروه ناکثین و قاسطین و مارقین که (هر سه، جزء جریان مخالف و معارض حضرت بودند) بود.
ولی با تأمّل در منابع تاریخی و حدیثی، به شواهدی برمی خوریم که اعتقاد انسان را نسبت به صحّت دیدگاه فوق متزلزل می کند، به گونه ای که دقت در برخی روایات و گزاره های مزبور، جریان اعتزال را در نظر انسان از یک جمع کوچک به یک جریان گسترده، و از یک گروه بی مایه و ضعف و بی اراده و یا ترسو و منفعل، به یک جریان حساب شده و دارای برنامه و خط سیاسی عقیدتی و تهاجمی مبدّل می سازد.
مطالعه دقیق تاریخ حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) اندک اندک موجب تقویت این ذهنیت می شود که یک جریان نیمه پنهان، با ظاهری ساده و بی پیرایه، و آراسته به احتیاط دینی، امّا با باطنی زیرک، و شعارها و اهدافی حساب شده گام به گام در حال پیشروی و نفوذ در افکار عمومی است. به دیگر سخن اگرچه در صحنه ظاهری تحولات و منازعات سیاسی نظامی حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام)، جریان اعتزال زیر سایه امواج متلاطم ناشی از درگیری دو جناح موافقان و مخالفان علی(علیه السلام) گم شده اند و نمودی جز در روزهای نخستین حکومت علی(علیه السلام)آن هم در دو شهر مدینه و کوفه ندارند، ولی وقتی دقیق می نگریم می بینیم آن ها در کمربند جامعه و در حاشیه جنگ ها و کشمکش ها در حال پیشروی و فعالیت فکری و فرهنگی هستند، به طوری که سرانجام جمع کثیری از مردم را تحت تأثیر خود قرار می دهند و به یک جریان برتر و خط برگزیده مبدل گردیده و بنیان حکومت علی(علیه السلام) را سست می کنند. این فرضیه را شواهد متعددی تقویت می کند که در این مقاله کوتاه تنها در حد قوّت بخشیدن به فرضیّه مزبور و بسترسازی یک پژوهش گسترده به آن ها اشاره می کنیم، لکن انتظار می رود تا قبل از مطالعه تمام شواهد، به قضاوت ننشینیم، چرا که معمولا در تحلیل مسائل تاریخی و بررسی پدیده های اجتماعی، نگاه مجموعی به شواهد و قراین، انسان را به نتیجه گیری معقول و صحیح نزدیک تر می کند، تا نگاه موردی و جزیی.
الف) تشبیه برخی از سران اعتزال به «سامریّ»
در برخی روایات، بعضی از سران جریان اعتزال در عصر حاکمیت علی(علیه السلام) به سامری تشبیه شده اند. سامری یکی از پیروان حضرت موسی(علیه السلام) بود که وقتی آن حضرت به میعادگاه الهی، یعنی کوه طور رفت زینت آلاتی که از آل فرعون گرفته بودند، جمع آوری کرد و ذوب نمود و از آن، گوساله ای بزرگ ساخت که از آن صدایی مانند صدای گوساله واقعی تولید می شد.9 سپس او و اطرافیانش گفتند: این همان خدای شما و خدای موسی است. آن ها نیز آن را پذیرفتند.10 تلاش های جناب هارون برای منصرف کردن آن ها ثمری نبخشید سرانجام جناب هارون با دوازده هزار تن از آن ها جدا شد.11 سپس حضرت موسی(علیه السلام)بازگشت و به آن ها عتاب کرد و از بت پرستی نجات بخشید12 و خطاب به سامری فرمود: «فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ;13 تو چرا دست به این کار زده ای ای سامری؟»، سامری در جواب گفت: «من چیزی دیدم که آن ها ندیده اند. من قسمتی از اثر قدم رسول ( فرستاده خدا) را گرفتم، سپس آن را افکندم. این چنین [هوای] نفسِ من این کار را در نظرم جلوه داد».14 آن گاه حضرت موسی(علیه السلام)فرمودند: «فاذهب فإِنَّ لَکَ فی الحیوةِ أن تقولَ لامساس;15 برو که بهره تو در زندگی دنیا این است که (هر کس با تو نزدیک شود) بگویی با من تماس نگیر!».
اکنون با توجه به توضیح اجمالی فوق در مورد سامری روایاتی را که در آن ها برخی از سران جدا شونده از علی(علیه السلام) و معارضانش به سامری تشبیه شده اند بررسی می کنیم:
1. شیخ مفید در کتاب أمالی، روایت مسندی را بدین صورت نقل می کند:
قال: أخبرنی الشّریف أبوعبد اللّه بن الحسن الجوانیّ16 قال: أخبرنی أبوطالب المظفّر بن جعفر بن المظفّر العلوی العمریِّ، عن جعفر بن محمّد بن مسعود [عن أبیه17] قال: حدَّثنا نصر بن أحمد قال: حدَّثنا علیُّ بن حفص18 قال: حدّثنا خالد بن القطوانیُّ19 قال: حدَّثنا یونس بن أرقم قال: حدّثنا عبد الحمید بن أب الحسناء، عن زیاد بن یزید، عن أبیه عن جدِّه فروة الظّفاریِّ قال: سمعت سلمان(رحمه الله)یقول: قال رسول الله(صلی الله علیه وآله):
«تفترق أمّتی ثلاث فرق: فرقة علی الحقِّ لاینقص الباطل منه شیئاً یحبّونی و یحبّون أهل بیتی، مثلهم کمثل الذَّهب الجید کلّما أدخلته النّار فأوقدت علیه لم یزده إلاّ جودةً، و فرقة علی الباطل لاینقص الحق منه شیئاً، یبغضونی و یبغضون أهل بیتی، مثلهم مثل الحدید کلّما أدخلته النّار أوقدت علیه لم یزده إلاّ شرّاً، و فرقة مدهدهة علی ملّة السامریِّ، لایقولون: لامساس، لکنّهم یقولون: لاقتال، إمامهم عبد اللّه بن قیس20 الأشعریُّ;21
«پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله)فرمود: «اُمّت من به سه فرقه تقسیم می شوند: فرقه ای بر حق هستند، و باطل چیزی از آن نمی کاهد، مرا دوست دارند و به اهل بیت من محبّت میورزند مَثَل آن ها مثل طلای مرغوب است که هر چه در آتش فرو برده شود، بر مرغوبیت آن افزوده می شود. و فرقه ای بر باطل هستند که حق از آن چیزی نمی کاهد، آن ها به من کینه میورزند. و نسبت به اهل بیتم بغض دارند. مثل آن ها مثل آهن است که هر قدر آن را در آتش فرو برده شود بر پستی اش افزوده خواهد شد. و فرقه ای متزلزل بوده طبق دین سامریّ مشی می کنند [ولی ]نمی گویند: با من تماس مگیر، بلکه می گویند: جنگ نباید کرد، پیشواشان عبد اللّه بن قیس اشعری می باشد».
از روایت فوق پیداست که ابوموسی اشعری به عنوان بانی و ایدئولوگ مکتب اعتزال با ترویج فکر کناره گیری از جنگ در اثر ضعف ایمان و عدم پای بندی به دستورات رهبر الهی جامعه، در حقیقت، پایه گذار فرقه سوّمی در امت اسلامی گردید که از جنگ گریزان بوده اند، از این رو در پیشگویی رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) اُمتش به سه فرقه اهل حق، اهل باطل و اهل تزلزل و اضطراب در عقیده تقسیم شده اند. بی تردید اگر اعتزالیان در همان تعداد اندکی که در تاریخ نام آنان برده شد خلاصه می شده اند و حرکتشان یک حرکت ابتر و ناچیز بوده هرگز نمی توانستند یک فرقه جدید را در امت پیامبر(صلی الله علیه وآله) پایه گذاری کنند، در حالی که طبق روایت مزبور همان گونه که سامری با بهره گیری از برخی مقدسات موجب انحراف جامعه شد و خط سومی بین مکتب حضرت موسی(علیه السلام) و عقیده فرعونیان تأسیس کرد، أبوموسی نیز با تکیه بر مقدسات، آیین سومی بین اسلام امیرمؤمنان(علیه السلام)و اسلام طلحه و زبیر و معاویه و... تأسیس نمود، که شعار اساسی اش گریز از جنگ بود.
2. علی بن طاووس نیز خبر طولانی دیگری از پیامبر(صلی الله علیه وآله) نقل نموده که حضرت فرمودند:
«شرّ الاولین و الآخرین إثنا عشر (إلی أن قال) و السامریّ هو عبد اللّه بن قیس أبوموسی. قیل: و ما السامری؟ [قال:] قال: لامساس و [هو] قال: لاقتال;22
بدترین اولین و آخرین، دوازده نفر هستند (سپس آن ها را شمرده تا این که فرمودند) و سامریّ همان عبد اللّه بن قیس أبوموسی است. گفته شد: سامری کیست؟! گفت: [کسی است که] گفت: از من دور شو، در حالی که او [یعنی عبد اللّه بن قیس ]گوید: لاقتال = جنگی نیست.
تعبیر تند شر اوّلین و آخرین در روایت نیز مؤید نقش و تأثیر انحراف فکری و حرکت ابوموسی در انحراف جامعه می باشد. بی تردید اگر تأثیر فکر اعتزال ابوموسی در حد کناره گیری جمعی از کوفیان از جنگ جمل خلاصه شده و بعد از آن اثرش زائل گردیده بود تعبیر «شرّ اولین و آخرین» در مورد او قابل توجیه نیست، چرا که برخی دیگر از منافقان صدراسلام نیز چنین ضربه هایی به مسلمانان زده اند، به عنوان نمونه توطئه های عبد اللّه بن اُبّی در حکومت پیامبر(صلی الله علیه وآله) در مدینه آثار تخریبی افزون تری در حکومت پیامبر(صلی الله علیه وآله) داشته که یک مورد آن جلوگیری از شرکت تعداد قابل توجهی از نیروهای نظامی مدینه در جنگ اُحد بوده23 که در یکی از لحظه های سرنوشت ساز جنگ میان اسلام و کفر تحقق یافته بود، با این حال در روایت فوق از عبد اللّه بن اُبیّ نامی برده نشده است.
3. عنوان سامری در روایتی از أبویحیی واسطی به یکی دیگر از چهره های جریان اعتزال، یعنی حسن بصری نیز نسبت داه شده است، ولی تکیه به روایت مزبور در بحث ما در خور تأمل می باشد. متن روایت طبق نقل طبرسی(رحمه الله) از أبی یحیی واسطی بدین صورت است:
عن أبی یحیی الواسطی قال: لمّا افتتح أمیرالمؤمنین(علیه السلام) اجتمع الناس علیه و فیهم الحسن البصری و معه الألواح، فکان کلّما لفظ أمیرالمؤمنین علیه بکملة کتبها، فقال له أمیرالمؤمنین(علیه السلام) بأعلی صوته : ما تصنع؟ فقال: نکتب آثارکم لنُحَدِّث بها بعدکم. فقال أمیرالمؤمنین(علیه السلام): أمّا إنَّ لکلّ قوم سامریّ، و هذا سامریّ هذه الأمة إنّه لایقول لامساس و لکن یقول لا قتال;24
وقتی امیرمؤمنان(علیه السلام) [بصره] را فتح کرد مردم نزدش گرد آمدند و حسن بصری در حالی که الواحی با خود داشت در میان آن ها بود، هر کلمه ای که بر زبان أمیرمؤمنان جاری می شد آن را می نوشت، تا این که امیرمؤمنان(علیه السلام) با صدای بلند به او گفت: چه می کنی؟ [وی در پاسخ ]گفت: سخنان شما را می نویسم تا بعد از شما آن ها را نقل کنیم. آن گاه أمیرمؤمنان(علیه السلام) گفت: همانا برای هر قومی یک سامریّ است، و این [یعنی حسن بصری ]سامریّ این امّت می باشد، أما او نمی گوید به من نزدیک نشوید لکن می گوید: جنگ نکنید.
طبرسی(رحمه الله) نیز قبل از روایت یاد شده، روایت دیگری در مورد برخورد علی(علیه السلام) با حسن بصری نقل نموده که نشان گر اعتزال حسن بصری از طرفین جنگ جمل می باشد.25
هم چنین مجلسی(رحمه الله) روایت مسندی از سلیم بن قیس نقل نموده است که مضمون آن از عدم شرکت حسن بصری در جنگ جمل و کناره گیری اش از علی(علیه السلام)حکایت دارد.26
علاوه بر این، شیخ مفید برخی حوادث جنگ جمل، مانند ماجرای نامه عایشه به اُمّ سلمه، مجروح شدن طلحه و امتناع ابوبکره از پیوستن به سپاه عایشه را از زبان حسن بصری نقل نموده است.27
در مجموع، شواهد فوق نشان دهنده آن است که حسن بصری در حین جنگ جمل در بصره حضور داشته و از همراهی با طرفینِ درگیر خودداری ورزیده است، اما آیا عدم حضور او در جنگ آن قدر مؤثر بوده که حضرت او را به دلیل اعتزال از جنگ جمل و تحریم جنگ، مانند ابوموسی اشعری سامریّ امّت پیامبر(صلی الله علیه وآله) لقب دهد، جای تردید می باشد، زیرا طبق نقل ابن سعد او دو سال قبل از پایان خلافت عمر (یعنی تقریباً سال 21 ق) متولد شده28 و یک سال بعد از جنگ صفین به سن بلوغ رسیده است.29 بنابراین در حین جنگ جمل که در سال 36 ق به وقوع پیوسته، حدوداً جوانی پانزده ساله بوده از این رو نمی توان پذیرفت جوانی با این سن در شهر بزرگی چون بصره که بعد از مکه و مدینه و کوفه از مراکز و شهرهای بزرگ و مهم جهان اسلام به حساب می آمده و رجال و رؤسای بزرگی از قبایل عرب در آن حضور داشته اند از موقعیت و نفوذ کلام چندانی برخوردار بوده باشد تا با تبلیغات خویش مانند ابوموسی اشعری جامعه را تحت تأثیر خود قرار داده باشد. در گزارش های تاریخی مربوط به جنگ جمل و حوادث پیرامون آن نیز شاهدی دال بر تأثیر حسن بصری در اعتزال بصریان از جنگ جمل مشاهده نشده است. بنابراین، بر فرض صحت نقل أبویحیی واسطی از امیرمؤمنان(علیه السلام) باید بگوییم سخن حضرت در مورد حسن بصری در حقیقت یک پیشگویی از انحرافی بوده که به دست او در آینده پدید آمد، زیرا او بعدها از فقهای نامدار جهان اسلام گردید30 و همانند سامری در میان دو خط اسلام و کفر، خط سوّمی را برای امّت پیامبر(صلی الله علیه وآله)ترسیم نمود که جنگ با منحرفان در آن ممنوع شمرده می شد.
طبق نقل ابن سعد، در ماجرای قیام ابن اشعث علیه حجّاج، عده ای از مسلمانان نزد حسن بصری که آن روز از علمای جهان اسلام بود آمده و در مورد برخورد با حجّاج به دلیل جنایت هایش کسب تکلیف کردند ولی او آن ها را دعوت به صبر و سلوک نمود و از جنگ علیه حجاج منع کرد.31
از این رو در یک جمع بندی می توان گفت گرچه روایت مزبور خطر فکر پرهیز از جنگ با منحرفان را می رساند، ولی به حوادث زمان حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) ناظر نمی باشد و بنابراین نمی تواند مؤید جدّی فرضیّه ما مبنی بر تهاجم و نفوذ فکر اعتزال و سرانجام استحاله حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) بهوسیله جریان مذکور به حساب آید، ولی از آن جهت که به طور کلّی خطر فکر اعتزال را بیان می دارد، می تواند ضرورت تأمل در پدیده اعتزال را تقویت نماید، از این رو نقل آن در این مقال، خالی از فایده نمی باشد.
ب) لعن بر ابو موسی اشعری توسط علی(علیه السلام)
در برخی روایات و نقل ها ابوموسی به عنوان ایدئولوگ و چهره سرشناس جریان اعتزال کوفه مورد لعن قرار گرفته که این خود شاهد گویایی است مبنی بر تأثیر شگرف او در به شکست کشانیدن حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام). در این جا برخی از این روایات را ذکر می کنیم:
1. ابن ابی الحدید از کفایه أبو محمد بن متوّیه نقل می کند که امیرمؤمنان(علیه السلام)در قنوت نماز خویش ابوموسی را لعن کرده و می فرمود:
اللهمّ اللعن معاویة أولا و عَمْرواً ثانیاً و أبا الأعور السُّلّمیّ ثالثاً و أباموسی الأشعریّ رابعاً;32
خدایا! اول به معاویه، دوم به عمرو [بن عاص] و سوم به أبوالأعور سلّمی و چهارم بر أبوموسی اشعری لعنت فرست.
2. منقری می نویسد:
کان علی(علیه السلام) إذ صلّی الغداةَ و المغرب و فَرَغ من الصلاة یقول: «اللّهم اللعن معاویة و عَمْرواً و أبا موسی و حبیب بنَ مسلمة والضّحاک بن قیس و الولید بن عقبه و عبدالرحمن بن خالد بن الولید;33
علی(علیه السلام) وقتی نماز صبح و مغرب را می خواند و هنگامی که از نماز فارغ می شد می گفت: «خدایا بر معاویه و عَمرو [بن عاص] و أبوموسی و حبیب بن مسلمه و ضحّاک بن قیس و ولید بن عقبه و عبدالرحمن بن خالد بن ولید لعن بفرست».
ملعون خواندن ابوموسی در کنار افرادی، چون معاویه، عمرو بن عاص، حبیب بن مسلمه، ضحّاک بن قیس فهری و ولید بن عقبه که هر یک از آن ها نقش کارسازی در به چالش کشانیدن حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) و تضعیف اقتدار آن داشته اند حاکی از آن است که سهم ابوموسی در عین کناره گیری از هر دو گروه درگیر، در فروپاشی حکومت علی(علیه السلام) کمتر از آن ها نبوده است.
شاید کسی ضربه ابوموسی به حکومت حضرت را صرفاً به خیانت وی در جریان حکمیت خلاصه کند و وجه لعن فوق را تنها در رأی وی به برکناری علی(علیه السلام)از خلافت جستوجو نماید، چنانکه برخی قراین نیز این توجیه را تأیید می کند، از جمله این که منقری لعن حضرت بر ابوموسی را بعد از ماجرای تحکیم نقل کرده است. ولی با این همه نمی توان خیانت ابوموسی را در جریان تحکیم، علت تامّه لعن حضرت بر او دانست، زیرا اگر این نظر را بپذیریم باید ضربه ناشی از خیانت ابوموسی به حکومت علی(علیه السلام) رادر ماجرای تحکیم، معادل راهزنی ها و جنگ هایی بدانیم که افرادی، چون معاویه، عمرو بن عاص، حبیب بن مسلمه و... آن را هدایت می کرده اند و حال آن که طبق گزاره های موجودِ تاریخی، گرچه قضاوت ابوموسی به نفع معاویه تمام شد، ولی در میان یاران حضرت، مقبول نیفتاد، حتی خوارج، همان کسانی که پذیرش سند تحکیم را بر حضرت تحمیل نمودند نیز آن را نپذیرفتند. بنابراین، عزل امیرمؤمنان(علیه السلام) از خلافت توسط ابوموسی در عزل حضرت از حکومت تأثیری نداشت، بلکه موجب نفرت یاران حضرت نسبت به ابوموسی شد. در نتیجه، نمی توان جرم ابوموسی را که باعث شد همانند معاویه، عمرو بن عاص و حبیب بن مسلمه مورد لعن أمیرمؤمنان(علیه السلام)قرار گیرد، به خیانت وی در جریان تحکیم خلاصه نمود.
به نظر می رسد جرم ابوموسی بیش از آن که یک پدیده سیاسی باشد یک امر فرهنگی و انحراف عقیدتی است. به این بیان که تا قبل از امتناع برخی چهره های سرشناس اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) از بیعت با امیرمؤمنان(علیه السلام)، جدا شدن از حاکم و خلیفه اسلامی امری قبیح و رفتاری عصیان گرانه و نابخشودنی بود، و اعتزال نیز مانند مخالفت و عصیان در برابر خلیفه مسلمانان، نوعی طغیان به حساب می آمد، امّا با کناره گیری چهره های سرشناس اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله)، چون سعد بن أبی وقّاص، زید بن ثابت و أبوموسی أشعری از حکومت علی(علیه السلام) آن هم به بهانه احتیاط در دین و آلوده نشدن به خون ریزی برادر مسلمان و یا با تکیه بر روایت متشابه از پیامبر(صلی الله علیه وآله)مبنی بر کناره گیری و خانه نشینی در فتنه، منطق جدید دین داری در جامعه مطرح گردید که با نافرمانی نسبت به خلیفه مسلمانان جمع می شد. این روش که در حقیقت نوع جدیدی از مبارزه با حکومت دینی به حساب می آمد اندک اندک در جامعه رواج پیدا کرد، به گونه ای که حدود سی هزار تن از قُرّاء عراق و شام از جنگ فاصله گرفتند و در گوشه ای از میدان جنگ صفین چادر زده در خلال ماه های جنگ بین امیرمؤمنان(علیه السلام)و معاویه رفت و آمد می کردند. آن ها می خواستند با رایزنی های خود به جناح حق بپیوندند، ولی هرگز نتوانستند حق را بشناسند از این رو عاقبت مانند ابوموسی به میانجی گری بین امام و معاویه پرداختند. طبق گزارش منقری این گروه پس از هر حمله در طول جنگ صفین، بین سپاه شام و لشکر علی(علیه السلام)حایل می شدند و بین آن ها جدایی می افکندند34 و در حقیقت، مجری تز فکری ابوموسی اشعری مبنی بر عدم جواز قتال به شمار می آمدند. شاگردان عبداللّه بن مسعود نیز به جریان اعتزال پیوستند، آن ها به دو دسته تقسیم شدند: برخی از آن ها با حضرت به میدان صفین آمدند، ولی شرط کردند که در گوشه لشکرگاه مستقر شوند و هر کس که از او علایم ظلم و ستم آشکار شد علیه او به پا خیزند. گروه دیگر به علت تشکیک در اصل جنگ از آمدن به میدان صفین خودداری ورزیدند.35
چنان که می بینیم جریان اعتزال گرچه ابتدا از مدینه نشأت گرفت و در کوفه تئوریزه شد و سردمداران آن افراد محدودی بودند، اما روز به روز اندیشه و فکرشان در جامعه گسترش یافت، به گونه ای که علاوه بر خودداری اولیه کوفیان از شرکت در جنگ جمل، آثار آن در میدان جنگ صفین نیز ظاهر گردید و گرایش به اعتزال از جنگ، در میان هر یک از دو سپاه شام و عراق رشد کرد، از این رو وقتی پیشنهاد آتش بس توسط سران سپاه شام داده شد هر دو لشکر شام و عراق از آن استقبال کردند.36
انتخاب ابوموسی به عنوان حَکَم از دیگر نکات مهمی است که ارتباط اعتزال پدید آمده در جریان تحکیم را با اعتزال کوفیان در جنگ جمل کاملا نشان می دهد، زیرا در آن زمان اشعث بن قیس و افرادی مانند او گزینه مناسبی برای شرکت در جریان مذاکره تحکیم و تأمین منویّات یمنی ها بودند، چرا که یکی از دلایل حامیان تحکیم برای نپذیرفتن ابن عباس به عنوان حَکَم سپاه علی (علیه السلام) این بود که او جزء اعراب مضری و شمالی است و حَکَم سپاه عراق باید از اعراب جنوب و یمنی باشد، و اشعث و بسیاری از سران سپاه حضرت از چنین ویژگی برخوردار بودند، اما هیچ یک به عنوان حکم پیشنهاد نشدند، بلکه خود اشعث و سایر سران خوارج، چون زید بن حصین و مسعر بن فدکیّ و جمع کثیری از قرّاء عراق مصرّانه از حضرت خواستند ابوموسی را برای مذاکرات تحکیم به نمایندگی از سپاه عراق برگزیند و علت این گزینش را درستی تحذیرهای او از شرکت در جنگ شمردند.37
این ها نشان گر آن است که طیف وسیعی از لشکر حضرت به مرور زمان به تز فکری ابوموسی اشعری گرایش پیدا کردند و به حامیان اندیشه اعتزال پیوستند. اساساً یکی از اصول اساسی خوارج، تز «نه علی، نه معاویه» بود و این همان جوهره منطق جریان اعتزال بود.
پس از جنگ صفین، جوّ حاکم و منطق غالب بر افکار عمومی سپاه امیرمؤمنان(علیه السلام)، اعم از خوارج و یا یمنیانِ پیروِ اشعث بن قیس و سایر یاران حضرت، همان منطق جریان اعتزال بود. البته مدعی این نیستیم که خوارج و سایر یاران حضرت همگی با رفتار سیاسی و ادبیات واحد با امیرمؤمنان مواجه شدند، زیرا که بدیهی است خوارج به نیروهای براندازنده حکومت حضرت مبدل گردیده و اشعث و اطرافیانش طرح فروپاشی از درون را دنبال کردند و بقیه نیروها با سستی و کاهلی در دفاع از قلمرو حکومت حضرت و امتناع از بازگشت مجدد به صفین و یا بی مبالاتی نسبت به مهاجمان مصر، نوع دیگری از مخالفت با امیرمؤمنان(علیه السلام) را به منصه ظهور رساندند. اما وجه مشترکی که در اندیشه سیاسی اجتماعی آن ها به چشم می خورد همان تز «نه علی، نه معاویه» بود که از رفتار سیاسی چهره هایی، چون ابوموسی اشعری، عبد اللّه بن عمر، سعد بن ابیوقاص و زید بن ثابت و سایر سران اعتزال الگوگیری شده بود.
جمع بندی
اکنون با توجه به مطالب یاد شده جای یک پژوهش جدّی راجع به جریان اعتزال در عصر حاکمیّت امیرمؤمنان(علیه السلام) خالی به نظر می رسد، چرا که تلقّی غالب در ذهنیت تاریخی محافل اسلامی، حتی در محافل تخصصی تاریخ اسلام این است که پدیده اعتزال در مقایسه با ناکثین و قاسطین و مارقین، پدیده ای کوچک و جریانی ضعیف و منفعل بود و به افرادی خاص و اندک اختصاص داشت و در زمان و مکان بسیار محدودی از حکومت حضرت امیر(علیه السلام) خلاصه می شد، حال آن که شواهدی که ذکر شد نشان گر آن است که این جریان، گرچه از حیث نظامی فعالیّت چشم گیری در حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) نداشت، ولی از حیث فرهنگی، جریانی فعّال بود و پشتوانه ایدئولوژیک داشت و به مرور زمان با حفظ هویت دینی خویش بنیادهای حکومت علی(علیه السلام) را سست نمود. هنر این جریان این بود که بر مبنای احتیاط دینی و جعل حدیث از پیامبر(صلی الله علیه وآله)،قرائت نوینی از اسلام ارائه کند; قرائتی که در آن، مخالفت با دستور امیرمؤمنان(علیه السلام) شدّت تدیّن را نشان می داد. از این رو توانست با چهره ای پیراسته از لامذهبی و بغی و ستم گری در مقابل امیرمؤمنان(علیه السلام)قد عَلَم نموده، یاران حضرت را یکی پس از دیگری به خود جذب کند و روحیه اعتزال را در بدنه سپاه حضرت بدمد. بنابراین، طبق این فرضیه، جریان اعتزال در تضعیف توان نظامی و قدرت دفاعی حکومت علی(علیه السلام)نقش مهمی آفرید و فرقه جدیدی بر مبنای احتیاط دینی و شعار صلح جویی پایه گذاری کرد.
--------------------------------------------------------------------------------
1. کارشناسی ارشد تاریخ
2. مسعودی، مروج الذهب، تحقیق عبدالحمید(بیروت، دارالفکر، 1409 ق) ج 2، ص 361.
3. شیخ مفید، الجمل، تحقیق سید علی میرشریفی (چاپ اول: قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1413 ق) ص 51.
4. ر.ک: نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، تحقیق عبدالسّلام محمّد هارون (چاپ دوم: قم، منشورات مکتبة المرعشی النجفی، 1404 ق) ص 538.
5. همان، ص 503.
6. مسعودی، پیشین، ج 2، ص 362.
7. شیخ مفید، پیشین، ص 54.
8. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق أبوالفضل ابراهیم (چاپ دوم: داراحیاء الکتب، 1385 ق) ج 4، ص 10.
9. ر.ک: طه (20) آیه های 80 88.
10. طبرسی(رحمه الله) از مقاتل نقل می کند که 35 روز پس از آن که حضرت موسی به میعاد رفت سامری به بنی اسرائیل دستور داد زینت آلاتی را که آل فرعون به عاریت گرفته بودند جمع آوری کنند، سپس در روزهای سی و ششم و سی هفتم و سی و هشتم از آن ها گوساله ای ساخت و در روز سی و نهم آنان را به عبادت آن گوساله دعوت نمود و آن ها نیز دعوتش را پذیرفتند و در پایان روز چهلم، حضرت موسی رسید (ر.ک: طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، تحقیق سید هاشم رسولی محلاتی (چاپ دوم: بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1406 ق) ج 7 8، ص 38).
11. ر.ک: همان.
12. ر.ک: طه (20) آیه های 90 94.
13. همان، آیه 95.
14. همان، آیه 96.
15. همان، آیه 97. در مورد مفهوم «فان لک فی الحیوة أن تقول لامساس» اقوال مختلفی نقل شده است. برخی گفته اند که جمله مذکور، حکم خود حضرت موسی(علیه السلام)نیست، بلکه نفرین او به جان سامری است، و اثر این نفرین این شد که وی به مرض عقام (درد بی درمان) مبتلا شود که احدی نزدیکش نمی شد، مگر آن که دچار تبی شدید می گردید و ناگزیر هر کس می خواست نزدیکش شود فریاد می زد: «با من تماس مگیر و نزدیک من میا».
بعضی دیگر گفته اند مبتلا به مرض وسواس شد، به طوری که از مردم وحشت می کرد و می گریخت و فریاد می زد: «لا مساس، لا مساس». مرحوم علامه پس از نقل این فراز می فرمایند که این وجه خوبی است، اگر روایتش صحیح باشد. (ر.ک: محمد حسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ دوم: بیروت، مؤسسه الاعلمی،1392ق) ج 16، ص 197).
برخی دیگر گفته اند در اثر مجازاتی که برای سامری در نظر گرفته شد «او به یک فردی تبدیل گردید که در صحرا و بیابان با حیوانات وحشی و درندگان پرسه می زد، نه با کسی تماس می گرفت، نه کسی با او رابطه برقرار می کرد، خداوند به این طریق او را عقاب نمود، وقتی با شخصی برخورد می کرد، می گفت «لامساس» یعنی نزدیک من نشوید و دست به من نزنید و این عقوبت سامری بوده» (ر.ک: طبرسی، پیشین، ج 7 8، ص 41 42)
16. ظاهراً او همان محمد بن حسن بن عبد اللّه بن حسن بن محمد بن حسن بن محمد بن عبید الله، آزاد شده حسین بن علی بن حسین(علیهما السلام) است. در برخی نسخه ها «محمد بن حسین» وارد شده است. او از مردم آمل طبرستان بوده و فقیه به شمار می آمد و حدیث شنیده بود و بنا بر نقل فهرست نجاشی کتابی به نام ثواب الاعمال نگاشته بود.
17. شیخ صدوق در مشیخه خود می نویسد «آن چه در آن از محمد بن مسعود عیاشی روایت کرده ام، از مظفر بن جعفر بن مظفر علوی رضی اللّه عنه از جعفر بن محمد بن مسعود از پدرش أبی نضر محمد بن مسعود عیاشی رضی اللّه عنه - است».
18. در برخی نسخه ها «علی بن جعفر» آمده که در هر دو صورت مشترک، و تمیز آن دشوار است.
19. آن خالد بن مخلد قطوانی أبوالهیثم بجلی، از آزادگان [عجم بنی بجیله]، متوفای 213 یا 214 یا 215ق می باشد.
20. در کتب رجالی از «أبوموسی» با نام «عبد اللّه بن قیس» یاد شده است (ر.ک: علی ابن اثیر، اسدالغابه (بیروت، داراحیاء التراث) ج 3، ص 367 و ابن حجر عسقلانی، الأصابه فی تمییز الصحابه (بیروت، داراحیاء التراث، 1328ق) ج 2، ص 359).
21. شیخ مفید، الامالی، تحقیق علی اکبر غفاری و حسن استاد ولی (قم: مؤسسه النشر الاسلامی، 1415 ق) ص 29 30، مجلس 4، حدیث 3.
22. علی ابن طاووس، الیقین فی إمرة امیرالمؤمنین(علیه السلام) (مطبعة الحیدریه، نجف، 1369 ق) و محمد تقی تستری، قاموس الرجال (چاپ سوم: قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1418 ق) ج 6، ص 560. شایان ذکر است که در نسخه «کتاب الیقین» قسمت آخر روایت بدین صورت آمده: «قال: لامساس قال یقولون لاقتال» ولی در نسخه تحقیق شده قاموس الرجال روایت به صورتی که در بالا مشاهده می شود آمده است.
23. ر.ک: محمد بن عمر واقدی، کتاب المغازی، تحقیق مارسدن جونس (قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1414ق) ص 219.
24. ر.ک: احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج، تحقیق بهادری و هادی به (چاپ دوم: ایران دارالاسوه، 1416 ق) ج 2، ص 404.
25. ر.ک: همان، ج 2، ص 403 و 404.
26. ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، دار احیاء التراث، بیروت، ط 3، 1403 ق، ج 1، ص 78.
27. ر.ک: شیخ مفید، الجمل، پیشین، ص 297، 384 385 و 431.
28. محمد ابن سعد، الطبقات الکبری (بیروت دار بیروت، 1405 ق) ج 7، ص 157.
29. همان.
30. همان، ص 162.
31. همان، ص 163 164.
32. ابن ابی الحدید، پیشین، ج 13، ص 315.
33. منقری، پیشین، ص 552.
34. ر.ک: منقری، پیشین، ص 189 190.
35. ر.ک: همان، ص 115.
36. ر.ک: همان، ص 482 483.
37. ر.ک: همان، ص 499.