آنچه در دو درس گذشته گفتیم به اصول مکتب معتزله مربوط بود. ولی همچنانکه اشاره کردیم معتزله مسائل زیادی طرح کردند و از آنها دفاع نمودند. برخی از این مسائل به الهیات مربوط می شود و برخی به طبیعیات و برخی به اجتماعیات و برخی به انسان. مسائل الهیات بعضی مربوط به امور عامه و بعضی به الهیات بالمعنی الاخص. البته مقصد و مقصود اصلی معتزله - مانند سایر متکلمین مسائل الهیالت بالمعنی الاخص است که در حوزه عقاید دینی قرار دارد. مسائل امور عامه از باب مقدمه است. همچنانکه بحث در طبیعیات نیز برای متکلمین جنبه مقدمی دارد یعنی متکلمین از این جهت در طبیعیات بحث می کنند که راهی برای اثبات یک اصل دینی باز نمایند و یا راه حلی برای یک اشکال پیدا کنند. ما در اینجا فهرست وار به پاره ای از آنها اشاره می کنیم و از الهیات آغاز می کنیم.
الف.توحید صفاتی
ب. عدل
ج. مخلوق بودن کلام خدا (کلام صفت فعل است نه صفت ذات.)
د. افعال الله معلل به اغراض است (هر کار خدا برای یک فایده و نتیجه است.)
ه. مغفرت بدون توبه ناممکن است (اصل وعد و وعید).
و. قدیم منحصر به خداوند است. (در این عقیده فقط فلاسفه مخالفند.)
ز. تکلیف مالایطاق محال است.
ح. افعال بندگان به هیچ وجه مخلوق خدا نیست، و مشیت الهی به افعال بندگان تعلق نمی گیرد.
ط. عالم حادث است (در این عقیده نیز فقط فلاسفه مخالفند.)
ی. خداوند نه در دنیا و نه در آخرت دیده نمی شود.
الف. جسم مرکب است از ذرات لایتجزی.
ب. بو، عبارت است از ذراتی که در فضا پخش می شود.
ج. طعم، جز ذرات که بر روی ذائعه اثر می گذارد نیست.
د. روشنایی، ذراتی است که در فضا پخش می شود.
ه. تداخل اجسام در یکدیگر محال نیست (این عقیده به بعضی از معتزله منسوب است.)
و. طفره محال نیست (این عقیده نیز منسوب به بعضی از معتزله است.)
الف. انسان، آزاد و مختار است نه مجبور (این مساله و مساله خلق افعال و مساله عدل الهی به هم مربوط اند.)
ب. استطاعت (انسان قبل از هر فعلی قدرت فعل و ترک آن را دارد.)
ج. مؤمن قادر بر کفر است و کافر قادر بر ایمان است.
د. فاسق نه مؤمن است و نه کافر.
ه. عقل پاره ای از مسائل را مستقلا (بدون نیاز به راهنمائی قبلی شرع) درک می کند.
و. در تعارض حدیث با عقل، عقل مقدم است.
ز. قرآن را با عقل می توان تفسیر کرد.
الف. وجوب امر به معروف و نهی از منکر، هر چند مستلزم قیام به سیف باشد.
ب. امامت خلفای راشدین به ترتیبی که واقع شده صحیح بوده است.
ج. علی(ع) از خلفای پیش از خودش افضل بوده است (این، عقیده بعضی از معتزله است نه همه آنها. قدمای معتزله - به استثناء واصل بن عطا - ابوبکر را افضل می دانستند ولی متاخرین آنها غالبا علی(ع) را افضل می دانستند.)
د. نقد صحابه پیغمبر و بررسی کارهای آنها جایز است.
ه. تحلیل روش عمر و روش سیاسی علی(ع) و مقایسه میان آنها.
اینها که گفته شد نمونه ای از مسائلی که معتزله طرح کرده اند و البته مسائل دیگر نیز غیر این مسائل طرح کرده اند. در برخی از این مسائل، معتزله فقط با اشاعره طرف بوده اند و در بعضی با فلاسفه و در بعضی با شیعه و در بعضی با خوراج و در بعضی با مرجئه.
معتزله هیچ گاه تسلیم فکر یونانی نشدند و فلسفه یونان را که مقارن با طلوع و اوج معتزله وارد دنیای اسلام شد به طور دربست نپذیرفتند، بلکه با کمال شهامت در رد فلسفه و فلاسفه کتاب نوشتند، و آراء خود را ابراز داشتند. ستیزه متکلمین با فلاسفه، هم به سود کلام تمام شد و هم به سود فلسفه یعنی هر دو علم را جلوتر برد و در آخر کارآنچنان آن دو را به یکدیگر نزدیک کرد که جز در مسائل معدودی اختلاف نظر باقی نماند. توضیح این مطلب که کلام چه خدماتی به فلسفه کرد و فلسفه چه خدماتی به کلام کرده است و اساسا تفاوت اساسی فلسفه و کلام چیست از عهده این درسها خارج است.
بدیهی است که همه این مسائل، همزمان و به وسیله یک فرد طرح نشده اند، تدریجا و به وسیله افراد گوناگون پدید آمده و موجب توسعه علم کلام گردیده اند.
در میان مسائل نامبرده، ظاهرا قدیمترین آنها مساله جبر و اختیار است که البته معتزله طرفدار اختیار بودند. و مساله جبر و اختیار مساله ای است که در خود قرآن طرح شده است، یعنی قرآن این مطالب را به گونه ای طرح کرده است که اندیشه ها را برمی انگیزد.
زیرا از طرفی در برخی آیات تصریح شده که انسان مختار و آزاد است و هیچ گونه جبری در کار نیست، و از طرفی دیگر در برخی آیات تصریح شده است که همه چیز به مشیت و اراده خدا است.
اینجا این توهم پدید آمده است که این دو تیپ آیات باهم منافی است. لهذا بعضی آیات اختیار را تاویل کردند و قائل به جبر شدند، و بعضی آیات مشیت و اراده (قضا و قدر) را تاویل کردند و قائل به اختیار شدند. و البته گروه سومی هم هستند که هیچگونه تناقض و تنافی میان این دو دسته آیات نمی بینند. (1) به علاوه در کلمات علی علیه السلام بحث جبر و اختیار زیاد طرح شده است. علیهذا طرح بحث جبر و اختیار مقارن است به خود اسلام. اما گروه بندی مسلمین و صف آرایی آنها در مقابل یکدیگر و منقسم شده به دو گروه: جبری و غیر جبری، درنیمه دوم قرن اول صورت گرفت.
می گویند فکر اختیار اولین بار وسیله غیلان دمشقی و معبد جهنی تبلیغ شد. بنی امیه مایل بودند که فکر جبر در میان مردم تبلیغ شود زیرا از این فکر استفاده سیاسی می بردند. بنی امیه در زیر این سرپوش که همه چیز از ناحیه خدا است: آمنا بالقدر خیره و شره حکومت ظالمانه و تحمیلی خودشان را توجیه می کردند. لهذا هر فکر مبنی براختیار و آزادی بشر را سرکوب می کردند و به همین جهت غیلان دمشقی و معبد جهنی کشته شدند. در آنوقت طرفداران اختیار به نام قدریه خوانده می شدند. (2)
البته مساله «کفر فاسق » قبل از مساله جبر و اختیار موضوع بحث و گفتگو واقع شد، زیرا این مسئله وسیله خوارج مطرح شد، ولی خوارج به صورت کلامی از نظریه خود دفاع نمی کردند، و تنها موقعی که در میان معتزله طرح شد و موجب پیدایش نظریه «منزلة بین المنزلتین » گشت رنگ کلامی به خود گرفت.
مساله جبر و اختیار به نوبه خود مسائل: عدل، حسن و قبح ذاتی و عقلی، معلل بودن افعال باری به اغراض، محال بودن تکلیف ملایطاق و امثال اینها را به دنبال خود آورد.
در نیمه اول قرن دوم هجری مردی به نام «جهم بن صفوان » عقاید خاصی درباره صفات خداوند ابراز داشت. مورخان ملل و نحل مدعیند که مساله توحید صفاتی یعنی اینکه صفات خداوند مغایر با ذات نیست که معتزله اختصاصا آن را «اصل توحید» می خوانند و همچنین مساله نفی تشبیه، یعنی اینکه خداوند به هیچ وجه شبیه مخلوقات نیست (اصل تنزیه) اولین بار وسیله جهم بن صفوان ابراز شد و پیروان او را جهمیه نامیدند. معتزله همچنانکه در عقیده اختیار پیرو قدریه شدند، در عقیده توحید و تنزیه پیرو جهیه شدند. خود جهم بن صفون جبری بود. معتزله عقیده جبری جهم را نپذیرفت ولی عقیده توحید او را پذیرفتند.
علیهذا معتزله در دو اصل اساسی اصول پنجگانه خود یعنی اصل توحید و اصل عدل - بنابراین نقلها - تابع دو فرقه دیگر بودند، اصل توحید را از جهمیه اقتباس کردند و اصل عدل را از قدریه، بلکه در حقیقت مکتب متعزله تحول یافته و تکامل یافته قدریه و جهمیه است.
راس معتزله و آن کسی که اعتزال به صورت یک مکتب با دست اول پایه گذاری شد «واصل بن عطاء غزال » است، که در پیش گفتیم که واصل شاگرد حسن بصری بود و در یک جریان از حوزه درس او جدا شد و حوزه مستقلی تشکیل داد و بدین مناسب حسن گفت: «اعتزل عنا» یعنی از ما جدا شد. معروف و مشهور است که به همین مناسب بود که پیروان او «معتزله » نامیده شدند. ولی بعضی دیگر معتقدند که علت این نامگذاری چیز دیگر است: کلمه معتزله ابتداء به گروهی گفته شده که در جریان جنگ جمل و صفین روش بی طرفی کناره گیری را انتخاب کردند، مانند سعد بن ابی وقاص و زید بن ثابت و عبدالله بن عمر. بعدها که مساله کفر و ایمان فاسق وسیله خرواج طرح شد و مسلمین دو دسته شدند، گروهی راه سومی انتخاب کردند و آن کناره گیری و بی طرفی بود. یعنی همان روشی که امثال سعد بن ابی وقاص در سیاست و مسائل حاد اجتماعی زمان خود پیش گرفتند، اینها در یک مساله فکری پیش گرفتند. از اینرو به اینها نیز «معتزله » گفته شد یعنی «بی طرفها» و بعد این نام برای اینها باقی ماند.
واصل در سال 80 هجری متولد متولد شده و در سال 131 هجری درگذشته است. بحثهای او محدود بوده به مساله نفی صفات، اختیار، منزلة بین المنزلتین، وعد و وعید، و اظهار نظر درباره بعضی از اختلافات صحابه.
پس از واصل نوبت به عمرو بن عبید رسید عمرو برادر زن واصل است و نظریات واصل را توسعه داد و تکمیل کرد پس از عمرو ابوالهذیل علاف و ابراهیم نظام ظهور کردند.
ابوالهزیل و نظام هر دو از شخصیتهای بارز معتزله به شمار می آیند. کلام، وسیله این دو نفر رنگ فلسفی گرفت. ابوالهذیل کتب فلاسفه را مطاله می کرد و بر آنها رد می نوشت. نظام نظریات خاصی در طبیعیات آورد، و هم او بود که نظریه ذره ای بودن جسم را ابراز داشت. ابوالهذیل و نظام هر دو در قرن سوم هجری درگذشته اند. به احتمال قوی، ابوالهذیل در سال 235 و نظام در سال 231 درگذشته است.
جاحظ، ادیب و نویسنده معروف، صاحب کتاب «البیان و التبین » که در قرن سوم هجری می زیسته است یکی دیگر از شخصیتهای بارز معتزله است.
معتزله در دوره بنی امیه با دستگاه حکومت روابط خوبی نداشتند، در اوایل بنی العباس حالت بی طرفی به خود گرفتند ولی در عصر مامون که خود اهل فضل علم و ادب بود مورد توجه واقع شدند مامون و پس ار او معتصم، واثق از معتزله سخت حمایت کردند و این سه خلیفه خودرا معتزلی می خواندند.
در همین زمان بود که بحث داغی بالا گرفت که دامنه اش در تمام اقطار کشور عظیم آنروز اسلامی گسترش یافت و آن اینکه آیا کلام خدا از صفات فعل است یا از صفات ذات؟ . آیا کلام خدا حادث است و یا مانند علم خدا و قدرت و حیات او قدیم است؟ معتزله معتقد بودند که کلام خدا مخلوق است پس قرآن مخلوق و حادث است و اعتقاد به قدیم بودن قرآن کفر است. مخالفین معتزله برعکس معتقد بودند که قرآن قدیم است و غیر مخلوق مامون به حمایت از معتزله بخشنامه ای صادر کرد که هر کس معتقد به قدم قرآن باشد تادیب شود افراد زیادی به زندان افتادند و شکنجه دیدند.
معتصم و واثق نیز روش مامون را دنبال کردند و از آن جمله کسانی که در این راه به زندان افتادند احمد بن حنبل معروف بود. تا نوبت به متوکل رسید. متوکل بر ضد معتزله گرایش پیدا کرد و اکثریت مردم با معتزله مخالف بودند. معتزله و طرفدارانشان منکوب بلکه قلع و قمع شدند. خونها در این فتنه ریخته شد و خانمانها بر باد رفت. مسلمین این دوره را دوره «محنت » نامیدند.
معتزله پس از این جریان کمر راست نکردند میدان برای همیشه به دست محالفینشان که «اهل السنة » و «اهل الحدیث » خوانده می شدند افتاد. در عین حال برخی شخصیتهای بارز در دوره های ضعف آنها ظهور کرده اند از قبیل ابوالقاسم بلخی معروف به کعبی متوفا در 217 و ابو علی جبائی متوفا در 303 و ابوهاشم جبائی پسر ابو علی جبائی و قاضی عبد الجبار معتزلی متوفا در 415 و ابوالحسن خیاط و صاحب بن عباد و زمخشری متوفا در 583 و ابو جعفر اسکافی.
1- در کتاب «انسان و سرنوشت » به تفصیل در این موضوع بحث کرده ایم.
2- رجوع شود به کتاب «انسان و سرنوشت ».