سردبیر
مکتب کلامی اعتزال به عنوان یکی از مهم ترین جریانات فکری عالم اسلام در اوایل قرن دوم هجری به وسیله واصل بن عطا (م:131ه ) پایه گذاری شد. روش اعتزال چیزی جز به کارگیری عقل و استدلال در فهم دین نیست. این مکتب تا حدود دو قرن پس از اعلام وجود، تقریباً بی هیچ معارضی تنها میدان دار طرح مباحث نظری بود و در برابر آن، تنها روش اهل حدیث بود که با هر نوع بحث استدلالی درباره اصول دین مخالفت داشت. در اوایل قرن چهارم هجری، ابوالحسن اشعری (م:330ه ) پس از آنکه نزد اساتید خود آیین و مبانی تفکر اعتزال را به طور کامل فرا گرفته بود، خود مکتب کلامی اشعری را بنیان نهاد. این مکتب در مقابل جریان افراطی عقل گرای معتزلیان و حرکت تفریطی نقل گرایانه و عقل ستیز اهل حدیث، به روشی معتدل و مبتنی بر عقل و نقل فرا می خواند.
معتزلیان با اعتقاد به لزوم پذیرش دین از راه عقل و هماهنگی و عدم تعارض آموزه های عقلانی و وحیانی ابتدا بر آن شدند که با تکیه بر قواعد عقلی از معارف دینی و اعتقادات اسلامی قرائتی ملائم با عقل ارائه دهند. اما بتدریج معتزله عقل گرا، در اثر آشنایی با آثار طبیعیون و فلاسفه یونانی، درصدد برآمدند مبانی و روش های فلسفی و افکار یونانیان را به هر ترتیب بر اصول اساسی اسلام تحمیل نمایند. برخی از اهل اعتزال، حتی اعتقاد داشتند که عقل، تنها اساس حقیقت است و بر این اساس کوشیدند تمام بخش های دین و حقایق ایمانی را به زبان تفکر محض تفسیر نمایند. این عقل گرایی افراطی، به عنوان یک رویکرد حاکم در میان معتزلیان قابل ملاحظه است.
با آنکه اهل اعتزال در ایجاد عقل گرایی و رشد آن در تاریخ تفکر اسلامی نقش بسیار
مهم و مثبتی ایفا کردند ولی با این حال در مقایسه با اشعریان از سوی جامعه ایمانی پذیرفته نشدند. شهرت متکلمان اشعری، رونق مباحث مناسب با تفکر اشعری و رواج کتابها و آثار اشاعره، بخوبی این حقیقت را نشان می دهد. به طوری که حتی می توان گفت از قرن چهارم تا سیزدهم هجری مکتب غالب در جهان تسنن اشعریت بوده است و محفل های اعتزالی گاه در حاشیه و مناطق به دور از مراکز علمی آن دوران فعالیت می کردند؛ مانند پیروان قاضی عبدالجبار در یمن و اتباع زمخشری در ماوراء النهر.
اهل تحقیق در این مورد اتفاق نظر دارند که معتزله اغلب در سایه اشاعره با گمنامی به سر می برده اند چنانچه برخی از کتب حتی از زوال و بر افتادن معتزلیان سخن گفته اند. بی تردید عوامل متعددی در اقبال عمومی به اندیشه اشعری و واکنش منفی مردم به افکار معتزلیان کمابیش تأثیر داشته اند. لذا نمی توان و نباید تنها عوامل سیاسی و فشار حکومتها علیه معتزله و جانبداری آنها از اشعریان را در این مورد مؤثر دانست. گرچه این واقعیتی است که حکومتهای ظالم، همیشه با تفکر اشاعره بویژه نظریه جبر انسان در برابر اراده خدا موافق بوده اند و از این نوع اندیشه ها برای حفظ حکومت خود بهره برداری می کرده اند، ولی توجه به این عامل نباید ما را از تأثیر سایر عوامل غافل گرداند. مقابله و مخالفت حکومتها با معتزلیان تنها در صورتی که این نوع مخالفتها در میان مردم زمینه اجتماعی داشته باشند، تداوم می یابد و به انزوا یا زوال اهل اعتزال می انجامد. به هر حال این مطلب جداً قابل بررسی است که با وجود عرضه یکسان و هم زمان تفکر اشعری و اعتزالی و حتی پیشینه بیشتر اندیشه اعتزال، چرا جامعه ایمانی اشعریت را بر اعتزال ترجیح داده است؟ به نظر می رسد برخی از عقاید و مبانی اهل اعتزال، درست در نقطه مقابل افکار و احساسات متدینان است و حتی جامعه دینی احساس می کند با عقاید اشعریت بهتر می تواند زندگی (و حتی دینداری) کند. مثلاً انسان می تواند با اعتقاد به جبر و قضا و قدر حتمی و حاکمیت مطلق اراده الهی بر خواست بشری، زندگی بسیار راحت تر و توأم با رضایت و خوشنودی داشته باشد. معتزله در بیان تعالیم خود به هیچ وجه مراعات سطح فکر عموم مردم و مخاطبین را نمی کردند و این کاملاً طبیعی است که مردم برخی از آراء آنها را با نوعی کژ فهمی و سوء تفاهم دریافت نمایند. معتزله بنابر اعتقاد به حسن و قبح عقلی، برخی از امور را بر خداوند واجب می دانستند و این البته از نظر مردم بیانی جسارت آمیز نسبت به ساحت قدس الهی به شمار می آمد. نمونه دیگر رأی خاص اهل اعتزال درباره شفاعت است. از نظر آنها شفاعت تنها در مورد مؤمنانی که اهل طاعت بوده اند امکان پذیر است و لذا اگر فاسقی بمیرد و قبل از مرگ توبه نکرده باشد، در آتش مخلّد خواهد بود. طبیعی است که این تصویر نمی تواند برای مردم چندان مطلوب باشد. شاید مهم تر از همه این موارد، آن تصویر کاملاً تنزیهی از خدای متعال است که نظام فکری معتزلی به مردم ارائه می کند. مسلماً چنین تصویری که حاصل تأملات عقلانی اهل اعتزال است، با مردم و تصورات و احساسات آنها هیچ ارتباطی ندارد و لذا مردم با چنین خدایی هرگز نمی توانند ارتباط مستقیم و صمیمانه برقرار کنند. بر عکس خدای مشبهه یا مجسمه و حتی تا حدودی خدای اشعریان کاملاً برای مردم قابل فهم است.
استاد مطهری(ره) درباره عدم استقبال جامعه دینی از تفکرات معتزلیان چنین تحلیلی دارد، «بدیهی است که عامه مردم که اهل تعقل و تفکر و تجزیه و تحلیل نیستند، همواره تدین را مساوی با تعبد و تسلیم فکری به ظواهر آیات و احادیث و مخصوصاً احادیث می دانند و هر تفکر و اجتهادی را نوعی طغیان و عصیان علیه دین تلقی می نمایند خصوصاً اگر سیاست وقت بنا به مصالح خودش از آن حمایت کند و بویژه اگر برخی از علماء دین و مذهب این طرز تفکر را تبلیغ نمایند خود واقعاً به ظاهرگرایی خویش مؤمن و معتقد باشند و عملاً تعصب و تصلب بورزند». هر یک از این عوامل به تنهایی می توانست، موقعیت معتزله را در جامعه دینی متزلزل نماید و البته اجتماع اینها جریان تضعیف، زوال و سرانجام سقوط معتزله را سرعت بخشید. در این میان تنها می توان هم صدا با بزرگان و اندیشمندانی چون استاد مطهری اظهار تأسف کرد که «پیروزی مکتب اشعری برای جهان اسلام گران تمام شد. این پیروزی، پیروزی جمود و تقشر بر حریت فکر بود»، و بی آنکه درصدد حمایت از آراء و عقاید معتزله باشیم بگوییم آنچه در معتزله قابل ستایش است و مرگ آنها موجب نابودی آن شده روش عقلانی آنهاست. دینی غنی و پرمایه مانند اسلام،
اسلام، نیازمند کلامی است که به حریت عقل، ایمان و اعتقاد راسخ داشته باشد.
از نظر روشنفکرانی چون احمد امین بزرگترین مصیبتی که بر مسلمین وارد شده از بین رفتن معتزله است. وی در کتاب مهم «ضحی الاسلام» به تفصیل اختلافات میان معتزله و محدثین را که به تعبیر او به مرگ معتزله و پیروزی محدثین انجامید، شرح می دهد و سپس در پاسخ این سؤال که آیا مرگ معتزله و پیروزی جناح مقابل به مصلحت دنیای اسلام بوده، می گوید «خیر، صلاح مسلمانان در این بود که در میان امت هم حزب معتزله به عنوان حزب احرار و آزادیخواهان و هم گروه محدثین به عنوان حزب محافظه کار باقی می ماندند. معتزله امت را به استفاده از عقل و رهاسازی فکر و استقلال فکری سوق می دادند و محدثین به عادات و سنت های موروثی. محدثین تنها در نصوص دینی مهارت داشتند ولی منکرین دین را نمی توان با آیه یا حدیث مسلمان نمود. تنها معتزله که در مرحله نخست مرد دین (متکلم) بودند و در مرتبه بعد فیلسوف، می توانستند برای وجود خدا و رسالت پیامبر و حقایق دینی دلیل عقلی اقامه کنند».
گرچه افکار عمومی مسلمانان هیچ گاه اصول و مبانی اعتزال را نپذیرفت و به صور مختلف آن را رد کرد، ولی از دیگر سو، طبقات ممتاز، فرهیختگان و روشنفکران نیز هرگز نتوانستند با اصول اشعریت که در یک کلام نفی آزادی انسان و تکیه بر تعبد و تسلیم و ... است، کنار آیند. از این رو همیشه در جوامع مختلف در کنار جریان غالب اشعریت، تفکر اعتزالی هم کمابیش پیروانی با همان اهمیت داشته است. هم اینک در میان مسلمانان بویژه جهان عرب نهضت عقل گرایی جدیدی از نوع اعتزال، با عنوان نواعتزالی در حال ظهور یا پیدایش است. برای نومعتزلیان، همان عناصر موجود در اندیشه اعتزالی بویژه عقل گرایی، تفسیر عقلانی آموزه ها و متون دینی، تفسیر عقلانی قرآن و تأویل آن، اعتقاد به حسن و قبح عقلی و تکیه بر آزادی و اختیار انسان به عنوان اصول و مبانی پذیرفته شده است. برخی از مهم ترین اندیشمندان مسلمان در میان اعراب عبارتند از امین الخولی؛ محمد احمد خلف الله؛ حسن حنفی؛ طهطاوی؛ محمد عابد الجابری؛ عبدالرحمن بدوی. با توجه به اهمیت اندیشه های نواعتزالی و تأثیر فراوان آراء این نوع متفکران بر نواندیشان و روشنفکران وطنی و وسعت آثار و مکتوبات آنان، ضروری است چنین اندیشه هایی در یک مواجهه علمی مورد تأملات و داوری های منصفانه قرار گیرد.
فصلنامه مشکوة النور با چاپ مقاله «معرفی معتزلیان معاصر» (در شماره 24 و 25) و مقاله ی «عوامل پیدایش فرقه کلامی معتزله» (در این شماره) باب گفتگو درباره مبانی و اصول تفکر اعتزال را باز می کند و همچنان از مقالات عمیق و آثار تحقیقی صاحبان اندیشه، استقبال می نماید.