در توضیح و توصیف افسردگی ، نظریه ها و دیدگاههای گوناگونی ارائه شده است . ما در این مقال کوتاه ، تنها دیدگاه روانْ تحلیلگری را (که جزو نظریه های روانی - عاطفی طبقه بندی می شود) به اختصار ، تقدیمتان می کنیم .
مقاله فروید (روانشناس بزرگ اتریشی) تحت عنوان «اندوه و مِلانکولی»(3)
که به سال 1917م انتشار یافت ، ما را در شناخت روانکاوانه افسردگی یاری می دهد . وی ضمن تأیید نظریه ابراهام (که در سال 1911م افسردگی را با حالت غم و اندوه مقایسه کرد و اوّلین کوشش را در تبیین روانکاوانه افسردگی به کار بست) ، به توضیح بیشتر این نظریه پرداخت و سعی کرد براساس آن ، دید جامع تری در مورد افسردگی ارائه دهد .
فروید ، محرومیت از عشق و محبّت در دوره های مشخص و حساس زندگی را موجبی برای بروز افسردگی می دانست و بر این باور بود که احیای همین احساسِ فقدان است که به صورت سمبولیک (نمادین) به افسردگی می انجامد .
در سال 1948م ، ملانی کلاین ، پویایی کاملاً متفاوتی را در بیان افسردگی پیشنهاد کرد . وی ، که مایه های افسردگی را به سالهای اوّل زندگی مربوط می داند ، معتقد است کودکان، دوره ای را به نام «موقعیت افسردگی زا»(4)
به عنوان یکی از دوره های عادی رشد ، تجربه می کنند . وقتی طفلی محرومیت از عشق و محبت را احساس کرد ، نسبت به مادر ، احساس خصومت می کند و به رؤیاپردازی دگرآزارانه در مورد وی می پردازد . سپس ترس از آنکه این احساس و آرزو ، از بین رفتن مادر را در پی داشته باشد ، اضطراب و احساس گناه را در طفل ، بنیان می نهد .
هرگاه طفل در درک و فهم این شرایط افسردگی زا موفق نباشد ، مایه های بیمارگونه افسردگی در وی بنیان گذاشته می شود و احساس پرخاشگری و نفرت نسبت به مادر ، بر عشق و محبّت به وی فزونی می یابد .
محبّت، چه نقشی در درمان افسردگی دارد؟
روانشناسی معاصر (روانشناسی عشق ورزیدن) به این نتیجه رسیده است که اگر آدمیان بتوانند «در عشقْ زیستن» را بیاموزند ، در مبارزه با مشکلات زندگی مجهّز خواهند شد و به راحتی خواهند توانست به مصاف کلیّه تضادها ، سر در گمیها و نابسامانیهای روانی رفته ، از بیهودگی و پوچی حیات خود ، رهایی یابند .
روانشناسی معاصر، معتقد است که تنها «عشق» پاسخی است اساسی به مسئله هستی انسان . عشق است که می تواند خلأ بین انسانها را پر کند . آنچه دنیا نیازمند آن است ، عشق است و هر انسانی که واقعاً انسان است ، به عشق ، نیازمند است .
در توضیح و توصیف افسردگی ، نظریه ها و دیدگاههای گوناگونی ارائه شده است . ما در این مقال کوتاه ، تنها دیدگاه روانْ تحلیلگری را (که جزو نظریه های روانی - عاطفی طبقه بندی می شود) به اختصار ، تقدیمتان می کنیم .
مقاله فروید (روانشناس بزرگ اتریشی) تحت عنوان «اندوه و مِلانکولی»(3)
که به سال 1917م انتشار یافت ، ما را در شناخت روانکاوانه افسردگی یاری می دهد . وی ضمن تأیید نظریه ابراهام (که در سال 1911م افسردگی را با حالت غم و اندوه مقایسه کرد و اوّلین کوشش را در تبیین روانکاوانه افسردگی به کار بست) ، به توضیح بیشتر این نظریه پرداخت و سعی کرد براساس آن ، دید جامع تری در مورد افسردگی ارائه دهد .
فروید ، محرومیت از عشق و محبّت در دوره های مشخص و حساس زندگی را موجبی برای بروز افسردگی می دانست و بر این باور بود که احیای همین احساسِ فقدان است که به صورت سمبولیک (نمادین) به افسردگی می انجامد .
در سال 1948م ، ملانی کلاین ، پویایی کاملاً متفاوتی را در بیان افسردگی پیشنهاد کرد . وی ، که مایه های افسردگی را به سالهای اوّل زندگی مربوط می داند ، معتقد است کودکان، دوره ای را به نام «موقعیت افسردگی زا»(4)
به عنوان یکی از دوره های عادی رشد ، تجربه می کنند . وقتی طفلی محرومیت از عشق و محبت را احساس کرد ، نسبت به مادر ، احساس خصومت می کند و به رؤیاپردازی دگرآزارانه در مورد وی می پردازد . سپس ترس از آنکه این احساس و آرزو ، از بین رفتن مادر را در پی داشته باشد ، اضطراب و احساس گناه را در طفل ، بنیان می نهد .
هرگاه طفل در درک و فهم این شرایط افسردگی زا موفق نباشد ، مایه های بیمارگونه افسردگی در وی بنیان گذاشته می شود و احساس پرخاشگری و نفرت نسبت به مادر ، بر عشق و محبّت به وی فزونی می یابد .
محبّت، چه نقشی در درمان افسردگی دارد؟
روانشناسی معاصر (روانشناسی عشق ورزیدن) به این نتیجه رسیده است که اگر آدمیان بتوانند «در عشقْ زیستن» را بیاموزند ، در مبارزه با مشکلات زندگی مجهّز خواهند شد و به راحتی خواهند توانست به مصاف کلیّه تضادها ، سر در گمیها و نابسامانیهای روانی رفته ، از بیهودگی و پوچی حیات خود ، رهایی یابند .
روانشناسی معاصر، معتقد است که تنها «عشق» پاسخی است اساسی به مسئله هستی انسان . عشق است که می تواند خلأ بین انسانها را پر کند . آنچه دنیا نیازمند آن است ، عشق است و هر انسانی که واقعاً انسان است ، به عشق ، نیازمند است .