ماهان شبکه ایرانیان

نقش احمد بن حنبل در تعدیل مذهب اهل سنت (۱)

از همان قرن نخست هجری، در زمینه های اعتقادی، فقهی و تاریخی، بین مسلمانان اختلاف آرا پدید آمد

درآمد

از همان قرن نخست هجری، در زمینه های اعتقادی، فقهی و تاریخی، بین مسلمانان اختلاف آرا پدید آمد. به تدریج، فرقه های مذهبی بر اساس اختلافات سیاسی، و در کنار آن اختلاف در زمینه های اعتقادی و فقهی و تاریخی، پدید آمدند و به مرور توده های مسلمان را ابتدا بر اساس تقسیم بندی شهری - مذهبی، و پس از آن، در داخل هر شهر، به تناسب اختلافات محلی مذهبی به خود جذب کردند.

این اختلافات در قرن دوم کاملا شکل یافته بود، اما بیش از آن که عنوان فرقه ای داشته باشد، بر محور عقاید اشخاص دور می زد. افرادی مانند ابوحنیفه، غیلان دمشقی، جهم بن صفوان و جز این ها، محورهای اصلی اختلافات اعتقادی به شمار می آمدند. از زمان سخت گیری مامون در تحمیل عقایدی خاص، که بیشتر جانب معتزله را داشت و نسبت به اهل حدیث، که اکثر مردم طرفدار آن بودند، بی اعتنایی می کرد، مرزبندی های فرقه ای حالت جدی تری به خود گرفت.

مذاهب مختلف، در طی زمان، و متاثر از شرایط تاریخی، فرهنگی و اجتماعی گوناگون، شکل گرفتند; به طوری که یک مذهب، در گذر زمان، ممکن بود تغییر و تبدیلاتی را بپذیرد، و بنا به موقعیت تاریخی خود و مخالفانش و نیز رهبرانی که آن مذهب را هدایت می کردند، به شکل های گوناگون درآید. گاه این شکل ها چندان با یکدیگر تفاوت داشت که به انشعاب فرقه ای و مذهبی می انجامید و در داخل یک مذهب، چندین فرقه مختلف پدید می آمد.

آنچه مهم تر است و شناخت آن لازم تر، به دست آوردن سیر تطور یک جریان مذهبی است که در گذرگاه های تاریخی خود گرفتار افراط و تفریطهایی نیز شده و گاه ممکن است شباهتی به صورت نخست خود نداشته باشد. برای مثال، مذهب تسنن، بر اساس آنچه در عهد شیخین بوده، یا تغییراتی که در دوران عثمان یافته و سپس برخوردی که امیرمؤمنین(ع) با آن داشته و مهم تر، شکلی که در دوران امویان به خود گرفته است، با آنچه بعدها در قرن دوم به عنوان اهل حدیث یا مذهب عثمانیه مطرح شد تفاوت دارد. بخش مهمی از همین جریان مذهبی، که به هیچ روی حاضر نشد امیرالمؤمنین(ع) را، حتی به عنوان یک خلیفه مشروع، بپذیرد، بر اثر مساعی احمد بن حنبل تعدیل شد و موضع مساعدی نسبت به امام علی(ع) اتخاذ کرد.

در اواسط قرن چهارم، ابوالحسن اشعری، از نظر اعتقادی تغییرات بیشتری در این مذهب پدید آورد و بعدها تحت تاثیر تصوف، صورتی متفاوت با گذشته یافت. البته هسته اصلی آن، دست کم در نظریه، پیروی از حدیث پیامبر(ص) و مشی سلف صالح بود، که هر بار به دلیل عمل به برخی از احادیث و رها کردن برخی دیگر و یا تغییر مرجعیت سلف صالح از یکی به دیگری، صورت مسئله تا اندازه ای عوض می شد. تازه این بر فرض آن بود که کسانی چون ابن تیمیه یا محمد بن عبدالوهاب یافت نشوند که بعد از هفت یا دوازده قرن، مسائل جدیدی را مطرح کنند و آن ها را به سلف صالح نسبت دهند و مدعی شوند که عقیده سلف نیز عینا همین است.

به هر روی، در طول قرن اول و دوم هجری، عامه مردم پیرو مذهب حاکم بودند. این مذهب چیزی جز عقایدی که امویان از یک سو، و شماری از صحابه و تابعین از سوی دیگر، مطرح می کردند نبود. مطالب آنان گاه با یکدیگر متعارض بود، اما به هر روی، نیرومندی امویان و تسلط آنان بر ارکان جامعه سبب می شد تا بسیاری از عالمان و محدثان در خدمت آنان قرار گیرند و افکار و اندیشه های آنان را رواج دهند.

در دوره امویان، عامه مردم مذهب عثمانی داشتند، که آبشخور آن از یک سو عایشه و طلحه و زبیر و اصولا مکتب بصره و از سوی دیگر امویان بودند که همه آنان در دشمنی با امیرالمؤمنین(ع) مشترک بودند. البته این مربوط به باحث سیاسی - اعتقادی بود. در مباحث اعتقادی صرف نیز جریان های خاصی در مدینه، شام، بصره و کوفه دنبال می شدند که تفاوت هایی با یکدیگر داشتند و همان طور که اشاره شد، بر محور عقاید اشخاص خاصی شکل می گرفتند. گاه حکومت نیز در آن مداخله می کرد، اما در بسیاری از موارد، این مداخله، جز در مواردی که پای منافع سیاسی در میان بود، چندان جدی نبود. مثلا برخی از خلفای اموی متهم به پیروی از قدریان و معتزلیان شدند، یا پیش از آن، هشام برخی از رهبران مذهبی، مانند غیلان دمشقی یا بیان بن سمعان، را اعدام کرد. در دوره بنی عباس، مداخله در مباحث اعتقادی و فقهی اندکی بیشتر شد، اما جدی ترین آن ها مداخله مامون به عنوان مدافع مذهب معتزلی بود که به جبر و زور کوشید تا عقاید خود را بر عالمان و محدثان تحمیل کند.

عامه مردم در این دوره هنوز پیرو همان جریان هایی بودند که از نظر عقاید سیاسی دنباله مذهب عثمانی بود. در مباحث فقهی نیز از اشخاص معروفی که به مرور در شهرها یافت می شدند، پیروی می کردند. در واقع، به جز شیعیان و خوارج که تا حدودی میان خود و دیگران مرزبندی ویژه ای داشتند، عامه مردم گرایش مذهبی مشخصی نداشتند. اندک اندک بحث از مرجئه پیش آمد که آن نیز تنها در تعریف ایمان بود. معتزله نیز از اواخر عهد اموی و بیشتر عصر عباسی، مرزهای فکر مذهبی خود را تا حدودی تعریف کردند. سایر مردم، که آن زمان نام کلی مسلمان را داشتند و با عنایت به معتقدات مذهبی - سیاسی خود عثمانی نامیده می شدند، چندان مرزهای عقایدی و فقهی مشخصی نداشتند. تعبیر «عثمانی »، از نظر تاریخی، درست در برابر «شیعی » ساخته شده بود و سابقه آن به جنگ صفین می رسید.

در اوایل قرن سوم، مذهب عامه مردم عثمانیه نامیده می شد. مهم ترین شاهد آن، کتاب العثمانیه جاحظ است که در آن به دفاع از عقاید عامه در برابر مخالفان، به ویژه شیعیان پرداخته است. در این کتاب چندان یادی از عثمان نیست، اما آنچه از آن دفاع شده، بیشتر دیدگاه های تاریخی-سیاسی عثمانیه است که بخش مهمی از معتقدات سنیان را در دوره بعد تشکیل می داد. البته جاحظ از نظر اعتقاد، فرد مذبذبی بود و به جریان های مختلف مذهبی، که درباره آن ها کتاب و رساله می نوشت، چندان اعتقاد نداشت، بلکه بیشتر در پی مستدل کردن این جریان ها بود. وی به طور رسمی یک معتزلی عثمانی مذهب بود.

مباحثی که در العثمانیه مطرح شده، به طور عمده درباره مناقب ابوبکر و اثبات برتری وی بر سایر صحابه و پاسخ به برخی از انتقادها نسبت به اوست. جاحظ در این کتاب، درباره برتری ابوبکر بر امام علی(ع) بسط سخن داده و وی را شجاع تر و زاهدتر از امام علی(ع) دانسته است. بخش های مفصلی از کتاب، پاسخ به انتقادهای شیعه نسبت به ابوبکر و نیز پاسخ به استدلال های شیعه درباره برتری امام علی(ع) و یا اثبات امامت اوست.

در این رساله به ندرت نام عثمان آمده و حتی از خلافت عمر نیز سخن چندانی نرفته و به طور عمده، دید عثمانی درباره ابوبکر و خلافت او طرح و در برابر دیدگاه شیعه قرار داده شده است.

البته دید جاحظ درباره امام علی(ع)، همانند دید عثمانیه نیست. وی زمانی این رساله را نوشته که خود عثمانیه نیز، به پیروی از احمد بن حنبل، عقاید گذشته خود را نسبت به امام علی(ع) اصلاح کرده بودند. در واقع، جاحظ میان عثمانیه و سفیانیه تفاوت می گذارد و در رساله دیگری، که با عنوان رسالة الحکمین و تصویب علی بن ابی طالب فی فعله نگاشته، دیدگاه های سفیانیه را درباره معاویه رد کرده است. جاحظ در اواخر این رساله نشان می دهد که از معاویه بیزار است. وی در رساله فضل هاشم علی عبدشمس نیز به رد برتری امویان بر هاشمیان پرداخته است. (2)

فرقه سفیانیه شاید همان نابته باشند، که به نوعی عثمانی های افراطی بودند و همان فرقه ای است که شیعه از آن با عنوان نصب یا مرام ناصبی یاد می کند. جاحظ در رساله النابتة، پس از ارائه گزارشی از اتفاقات پس از رحلت حضرت محمد(ص) تا زمان یزید و تاکید بر این که یزید مستحق لعن است، به بیان عقاید نابته زمان خود می پردازد و می گوید آنان سب والیان را فتنه و لعن ظالمان را بدعت می شمرند، گرچه هر ظلمی را مرتکب شده باشند. وی کفر نابته را بدتر از کفر یزید می داند و تصریح می کند که نابته مشبهی مذهبند و خدا را به خلق تشبیه می کنند. این عقیده اهل حدیث در قرن دوم و سوم هجری است. او هم چنین، از منظر فردی معتزلی، به اعتقاد نابته به جبر و تشبیه و قدم قرآن سخت حمله می کند و به صراحت آنان را پیرو احمد بن حنبل می شمرد که عقیده به قدم قرآن را از سلف نگرفته بلکه خود بدان معتقد شده است. (3) این رساله نشان می دهد که اهل حدیث در این دوره، از نظر تاریخی و اعتقادی، چه باورهایی داشته اند.

ردیه نویسی و اعتقادیه نگاری

از اوایل قرن سوم، رهبران مذهبی بغداد، که عمدتا اهل حدیث بودند، کوشیدند تا برای تعیین این مرزها رساله هایی تدوین و در هر زمینه عقاید درست را از نادرست تبیین کنند. عامل و نتیجه این قبیل رساله ها، که در قرن سوم در تبیین حدود و ثغور عقاید درست نگاشته شدند، نوعی خودآگاهی فرقه ای گسترده بود که با توجه به معیارهای تکفیر و تفسیق گسترده، می توانست طرفداران هر فرقه را به صورت یک جامعه مستقل با عقاید و آداب و رسوم ویژه درآورد. این مسئله در بسیاری از شهرها، به صورت تقسیم محلات یک شهر میان فرقه ها رخ داد; چیزی که سابقه هم داشت.

در این جا لازم است درباره اهل حدیث، که جریان غالب مذهبی بغداد است، بیشتر توضیح دهیم.

به طور عمده، مرجعیت محلی در قرن دوم، دو نوع جریان مخالف را شکل داد: یکی اصحاب حدیث، که بیشترین آن ها اهل مدینه بودند; دوم اصحاب رای، که در اصل عراقی بودند و بعدها در برخی شهرهای ایران نیز هواداران جدی به دست آوردند. ظاهرا اصطلاح رایج در برابر «اهل حدیث »، عبارت از «اهل کلام » (4) یا «اهل رای » بوده است. تقریبا می توان گفت همه جریان های مخالف اهل حدیث، در عراق و ایران رشد یافته اند; با این حال نفوذ اصحاب حدیث، به تدریج، در عراق و ایران نیز فزونی گرفت و اندک اندک توانست در برابر گروه های دیگر، خود را نماینده رسمی اهل السنة یا تسنن مطرح کند. این در حالی بود که تعداد زیادی از کسانی که در شمار گروه هایی چون معتزله و مرجئه و اصحاب رای نبودند، رسما عقاید اهل حدیث را نمی پذیرفتند و با این حال، نام خاص فرقه ای نیز نداشتند. این ها نیز گروه ویژه ای از سنیان بودند.

گفتنی است که کلمه «سنی » از همین زمان، یعنی نیمه دوم قرن، به کار رفت و بعدها، در قرن سوم و چهارم، شیوع یافت. پیش از آن، عنوان «عثمانی » ویژه کسانی بود تنها به خلافت سه خلیفه معتقد بودند.

می توان گفت اهل حدیث، نخستین بار، چیزی را که بعدها مذهب تسنن نامیده شد و در قرن دوم شامل چند فرقه با تمایز فرقه ای اندک بود، به صورت یک فرقه با عقاید ویژه درآورد. افرادی که این جریان را شکل دادند، شماری از محدثان بودند که عمدتا در نیمه دوم قرن دوم تا قرن سوم هجری در مدینه و بغداد زندگی می کردند. مهم ترین شخصیت های آنان عبارت بودند از: عبدالله بن مبارک (م 181)، نعیم بن حماد مروزی (م 228)، اسحاق بن راهویه (م 238)، عثمان بن سعید دارمی (م 280) و مهم تر از همه، احمد بن حنبل (164 - 241).

آثاری که اینان نوشتند، بیشتر در رد بر مخالفانشان بود. در واقع، نزاع با مخالفان، خودآگاهی فرقه ای مستقل آنان را افزایش داد. مهم ترین آثاری که این افراد در این تشخص فرقه ای تالیف کرده اند، رد بر قدریه، جهمیه، مرجئه و زنادقه است. برای نمونه، احمد بن حنبل، دارمی، و عبدالله بن محمد جعفی (م 229) رساله هایی در رد بر جهمیه نوشتند. مقصود آنان از جهمیه، عبارت از معتزله و قدریه و یا به تعبیر دیگر، کسانی است که قائل به روایات تشبیه نیستند و در اثبات تنزیه می کوشند و ممکن است آنان نیز به نوعی گرفتار افراط شده باشند.

در ادامه کار ردیه نویسی، نگارش اعتقادیه ها آغاز شد. آنان برای نشان دادن مرزهای اعتقادی درست، دست به تدوین اعتقادنامه های خود زدند. نام این آثار به نوعی مشتمل بر کلمه سنت بود که به تدریج اهل السنة از آن انشقاق یافت. این اصطلاح درست در برابر بدعت قرار می گرفت، و از نظر آن ها تمامی گروه های دیگر اهل بدعت بودند. شماری از کسانی که این قبیل آثار را نوشته اند، عبارتند از: عبدالله بن احمد بن حنبل (م 290)، ابوبکر احمد بن عمرو شیبانی(م 277)، ابوعلی حنبل بن اسحاق (م 273)، ابوبکر احمد بن محمد الاشرم(م 273)، ابوبکر بن ابی شیبه (م 225)، ابن ابی عاصم (م 287) و ابومنصور اصفهانی. (5) ابن ندیم به محمد بن عمر واقدی نیز کتابی را با عنوان کتاب السنة و الجماعه و ذم الهوی و ترک الخروج نسبت داده است. (6)

مشخصات برخی از این آثار چنین است:

1. عبدالله بن احمد بن حنبل (م 290): کتاب السنة،2 ج، تحقیق محمد بن سعید بن سالم القحطانی، الدمام، 1994.

2. بربهاری، ابومحمد حسن بن علی بن خلف (م 329): شرح السنة، تحقیق ابویاسر خالد بن قاسم، مدینه منوره، مکتبة الغرباء الاثریة، 1993.

3. الخلال، ابوبکر احمد بن محمد بن هارون (م 311): السنة، 5 ج، تحقیق عطیة الزهرانی، الریاض، دارالرایة، 1994.

4. ابن ابی عاصم، ابوبکر عمرو بن ابی عاصم الضحاک الشیبانی (م 287): السنة، 2 ج، تحقیق محمد ناصرالدین الالبانی، بیروت، المکتب الاسلامی، 1993.

5. اللالکائی، ابوالقاسم هبة الله بن الحسن بن منصور الطبری (م 418)، شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعة، 9 ج، تحقیق احمد بن سعد بن حمدان الغامدی، الریاض، دارطیبة، 1994.

6. ابن بطة، ابوعبدالله عبیدالله بن محمد بن بطة العکبری (م 387)، الابانة عن شریعة الفرقة الناجیة و مجانبة الفرق المذمومة، 2ج، تحقیق رضا بن نعسان معطی، الریاض، دارالرایة، 1994.

7. الطبری، محمدبن جریر: صریح السنة، تحقیق بدر بن یوسف المعتوق، کویت، دارالخلفاء للکتاب الاسلامی.

ذهبی نمونه های فراوانی از این قبیل کلمات و اظهار نظرهای فرقه ای در زمینه های مورد اختلاف را در شرح حال عالمان حنبلی و اهل حدیث بغداد و نواحی دیگر در کتاب سیر اعلام النبلاء آورده است و اخیرا همه آن تعبیرات و جملات را جمال الدین بن احمد بن بشربادی در کتاب الاثار الواردة عن ائمة السنة فی ابواب الاعتقاد (2 ج، الریاض، دارالوطن، 1416) جمع آوری کرده است.

زمینه های اختلاف آرا

اشاره کردیم که این اختلاف آرا، در سه زمینه مشخص بود:

نخست در زمینه اعتقادی، که شامل مباحث مهم کلامی، مانند بحث از صفات خدا و ایمان و کفر بود. در این قسمت بر احادیث خاصی بسیار اصرار می شد، که مهم ترین آن ها بحث رؤیت خدا و حدیث جلوس پیامبر در کنار خدا روی عرش بود. در بخش ایمان و کفر، نزاع اصلی با ابوحنیفه بود و کلماتی از سلف، بر ضد ابوحنیفه، در حجم بسیار گسترده ای ارائه می شد; به ویژه درباره زیاده و نقصان در ایمان، شواهدی از احادیث و آثار مطرح می گردید.

دوم در زمینه فقهی، که البته در آن اختلافات جزئی فراوان بود، اما تنها برخی از این موارد اختلافی وجه تمایز برخی فرق از دیگر فرقه ها بود. در اعتقادیه های موجود، در این زمینه، روی نکته خاصی چندان تکیه نشده است.

سوم در زمینه تاریخی، که اعتقاد خاص فرقه ها درباره خلفا و صحابه و تابعین بود. در این باره عملا اعتقاد به چند خلیفه نخست به صورت یک اصل اعتقادی درآمد. درباره صحابه، آنچه به عنوان یک اصل اعتقادی مطرح شد، اعتقاد به عدالت و عدم خدشه در مورد وثاقت آنان بود. درباره تابعین نیز، انکار برخی از شخصیت های برجسته، روزگاری برای شماری از فرقه ها دقیقا در حکم یک اعتقاد رسمی بود; چنان که عدم اعتقاد به ابوحنیفه و کافر شمردن وی، برای اهل حدیث در قرن سوم، یک اعتقاد رسمی به شمار می رفت و در کتاب ها موضوعی خاص می یافت.

چگونگی اعتقاد درست به خلفا در میان اهل حدیث

درباره خلفا، در مرحله نخست، میان شیعیان و سایر مسلمانان اختلاف بود. شیعیان، برخلاف سایر مسلمانان، لافت خلفای نخست را نمی پذیرفتند; گرچه برخی از معتزله نیز انتقاداتی به خلفا داشتند. در این باره، نه تنها اعتقاد به خلفا مطرح بود، بلکه چیزی شبیه به عصمت نیز برای آنان قائل بودند و کوچک ترین انتقادی قابل تحمل نبود. انتقاد یا طعنه به خلفا، دلیل بر تمایل به رافضی گری بود.

درباره خلفا از زوایای مختلف، مشتمل بر کیفیت انتخاب خلیفه، بیعت با او، اطاعت از او و شرایط خلیفه شدن بحث می کردند. با این حال، به جز این مطالب که درباره هر خلیفه ای مطرح می شد، نوعی اعتقاد خاص نسبت به خلفای عصر اول، که سنیان از آن ها با عنوان راشدین یاد می کنند، مطرح شد: یک مسلمان، وقتی سنی است که این سه یا چهارتن را خلیفه بداند وگرنه اهل بدعت و از تسنن خارج شده است. بر اساس این نگرش، ممکن نیست که فرد سنی صرفا به قرآن و حدیث اعتقاد داشته باشد. در اصل چنین تعبیری درباره شیعه نیز به اعتبار ائمه صادق است.

تعداد خلفا از دیگر مسائل اختلافی میان مسلمانان بود. عامه مسلمانان، به جز شیعه امامی و در مواردی زیدی، دو خلیفه نخست را می پذیرفتند. اما در قرن نخست هجری و تا قرن دوم، برخی از سنیان، عثمان را قبول نداشتند. گرچه این قبیل افراد در تواریخ و شرح حال ها به شیعه بودن متهمند، اما به طور اصولی به لحاظ عقاید و فقه، کاملا از شیعه جدایند. بسیاری از مردم عراق، بیشتر مردم کوفه و واسط، عثمان را نمی پذیرفتند و به جای آن به امام علی اعتقاد داشتند و حتی او را برتر از دو خلیفه نخست می دانستند. در برابر، اهل حدیث و عثمانی مذهبان سخت به عثمان اعتقاد داشتند و تفکیک میان او و دو خلیفه دیگر را به هیچ روی نمی پذیرفتند. بر طبق این اعتقاد، مسلمان باید در امر خلافت به سه خلیفه معتقد باشد: ابوبکر، عمر و عثمان. ترتیب فضیلت آنان بر یکدیگر نیز درست به همین ترتیب تاریخی است: اولی بهتر از دومی است و دومی بهتر از سومی، و اینان بهترین صحابه اند. در این گرایش، از منظر اعتقادی، تنها سه خلیفه پذیرفته شده بودند و جایی برای خلیفه چهارم وجود نداشت.

نگاهی به کتاب السنه، اثر ابوبکر خلال (م 311)، می تواند دامنه اصول اعتقادی اهل حدیث را در زمینه شمار خلفا و دیدگاه های پذیرفته شده درباره آنان نشان دهد. این کتاب، بیش از هر اثر دیگری از آثار اهل سنت، سنت را درباره آنچه باید درباره خلفا بدانیم و بدان معتقد باشیم، بیان کرده است. تقریبا تا صفحه پانصد کتاب، بلکه اندکی بیشتر، به این موضوع اختصاص یافته و پس از آن به بحث هایی درباره جبر و اختیار و کفر و ایمان پرداخته شده است. بدین ترتیب، می توان پذیرفت که این اثر، بیش از آن که اعتقادی و کلامی به معنای مصطلح باشد، یک اثر سیاسی است که مواد اولیه فراوانی در مسائل مختلف مربوط به سیاست دینی از زاویه فقهی در آن یافت می شود. در واقع، نگرش تاریخی مسلمانان سنی نسبت به خلافت، در این کتاب عرضه شده است.

در هر بخش، بر اساس تقسیم بندی مؤلف، احادیثی از رسول خدا(ص) و اقوال مختلفی از بزرگان سلف، صحابه و تابعین نقل شده، ابعاد اعتقاد صحیح روشن می شود. بخشی از ابواب کتاب چنین است: اطاعت از امام و ترک خروج بر وی; حدیث الائمة من قریش; امارت و مباحث آن; احکام خروج کنندگان بر امام; مباحث کلی خلافت; خلافت ابوبکر و عمر و عثمان و علی; بحث تقدیم خلفا بر یکدیگر; درباره روافض; و بحث از بنی امیه و فتنه.

آنچه ما در پی آنیم، مباحث سیاسی کتاب به صورت عام نیست، بلکه اعتقاد اهل حدیث در خصوص خلفای نخست، به ویژه نگرش آنان به جایگاه امام علی(ع) است.

عقیده اهل حدیث درباره خلفا

در نگاه اهل حدیث، بهترین خلفا و صحابه پس از رسول خدا(ص) ابوبکر و عمرند که منهای این اعتقاد، بر اساس دید سیاسی آنان، در دوره ای که جماعت و یکپارچگی سیاسی مسلمانان کاملا استقرار داشته است، خلافت کرده اند و به دیگر سخن با مخالفتی روبه رو نشده اند. اما درباره خلیفه سوم، از دید اهل حدیث، انعقاد خلافت وی بر پایه اجماع بوده و تردیدی در این مطلب وجود ندارد. (7) در نیمه دوم خلافت وی به تدریج مخالفت و سپس شورش پدید آمده است. با این حال، دید سیاسی اهل حدیث نسبت به این شورش، کاملا منفی است و نوعی خروج و شورش نادر است که در اصطلاح خروج بر امام نام دارد.

تحلیل اهل حدیث از این اوضاع، در عین حمایت از مشروعیت خلافت عثمان، آن است که از این پس «جاء الاختلاف و البدع و صار الناس احزابا و صاروا فرقا». (8) از این پس تنها شمار اندکی بر حق ثابت ماندند، و بنا به نظر اهل حدیث در تفسیر «جماعت »، از زمان معاویه به بعد، استقرار بر حق، یعنی دولت اموی، پدید آمده است. بنابراین دوران امام علی(ع) دوران اختلاف بوده است. برای اهل حدیث، تحلیل مخالفت طلحه و زبیر و عایشه با امام علی(ع)، آن هم به دفاع از عثمان، چندان آسان نیست. در تمام دوره دشمنی اهل حدیث با امام علی (ع) مهم ترین استدلال آن بود که در صورت پذیرش مشروعیت خلافت امام، خون طلحه و زبیر به هدر می رود. نگرش عثمانی به هیچ روی نمی توانست چنین مسئله ای را بپذیرد; بعدها هم با این شرط پذیرفت که درباره جنگ امام علی(ع) با این گروه سکوت کند. (9)

امام علی (ع) در سال چهلم هجرت به شهادت رسید و شیعیان شکست خوردند و امویان پس از آن نود سال حکومت کردند. در این مدت مذهب عثمانی را به عنوان مذهب پایه در دنیای اسلام، مطرح کردند. در این نگرش، اصلا جایی برای امام علی نبود و عثمان سخت تثبیت می شد; به طوری که مخالفت مردم مدینه با عثمان در زمان کشته شدن وی و یا مخالفت عامه عراقی ها با عثمان در طول حکومت امام علی(ع)، اصلا به حساب نیامد و به عنوان بدعت در مقابل نت شناخته شد.

در چنین شرایطی، اعتقاد اهل حدیث به خلفا بر پایه نگرش عثمانی شکل گرفت و از دوره شورش معاویه بر امام علی(ع) به بعد، صورت اعتقادی به خود گرفت و حتی بنی عباس نیز نتوانستند این نگرش را چندان عوض کنند. گویا پس از درگیر شدن آنان با علویان، از زمان منصور به بعد، تغییر آن نگرش را چندان به مصلحت خویش نمی دیدند.

مامون بر انکار عثمان، البته نه به صورت آشکار، و اثبات موقعیت امام علی(ع) اصرار داشت. این اقدام او هم زمان با سخت گیری بر اهل حدیث، موجی از مخالفت را بر ضد او برانگیخت و بلافاصله پس از معتصم (م 227) و غلبه اهل حدیث، بار دیگر نگرش عثمانی به طور جدی مطرح شد.

البته روشن بود که عثمانی ها یا سنیان جدید، تنها گروهی نبودند که در بغداد یاعراق یا سایر شهرهای ایران و شام و مصر زندگی می کردند. در کنار آن ها معتزله، مرجئه یا اصحاب ابوحنیفه و نیز شیعیان بودند که جمعیت زیادی داشتند. آنچه بنای اصلی اعتقادیه های اهل سنت را ساخت، جریان اهل حدیث بود که از آغاز دهه سوم قرن سوم به بعد، به آرامی رو به تعدیل پیش رفت تا راحت تر بتواند در برابر مخالفان ایستادگی کند.

یکی از مهم ترین فصول این تعدیل، پذیرش امام علی(ع) به عنوان چهارمین خلیفه بود; یعنی در این زمان عقیده اهل حدیث درباره خلافت، تغییر کرد و کسی که از ابتدا با او دشمنی شده، و حتی می توان گفت عقیده عثمانی دقیقا در ضدیت با او شکل گرفته بود، در میان عقیده اهل حدیث به عنوان خلیفه پذیرفته شد; درست همان طور که در دوره معاصر ما نیز خوارج، در عمان و شمال الجزایر، امام علی(ع) را تقدیس می کنند و آنچه را در گذشته بدان معتقد بودند که اساسا در ضدیت با امام علی(ع) شکل گرفته بود، انکار می کنند.

«السنة » ابوبکر خلال و عقیده صحیح درباره خلافت

مطالبی که خلال در فصول مربوط به خلافت آورده، نقل های کوتاه و بلند از افراد مختلف، به صورت روایت از حضرت رسول یا نقل قول از صحابه و تابعین است که هر کدام نکته خاصی را نشان می دهد. بسیاری از روایات این باب، بدون تردید، از ساخته های دوران بعدی است. در این جا به ترتیب گزیده این نقل ها را که هر کدام گوشه ای از اعتقاد صحیح اهل حدیث درباره خلافت خلفای نخست را نشان می دهد، می آوریم.

نخستین نقل، روایت یوم الخمیس، یعنی خبر درخواست کاغذ و قلم برای رسول خدا(ص) است که نیاوردند و پیامبر را متهم به هذیان گویی کردند. این روایت، بنا به تصریح مصحح در پاورقی، بی تردید روایتی صحیح است (ص 271). (10)

در نقل دیگری، عایشه استخلاف از طرف رسول خدا(ص) را انکار می کند و می گوید اگر قرار بود جانشینی تعیین کند، ابوبکر و عمر را بر می گزید (ص 272).

نقل دیگری از امام علی(ع) آمده است که چون دیدیم پیغمبر(ص) در بیماری ابوبکر را برای نماز تعیین کرد، او را به خلافت برگزیدیم (ص 274). این نقل با توجه به مواضع امام علی در آغاز خلافت ابوبکر واضح البطلان و ساختگی است.

نقلی دیگر از ابوحازم است که می گوید در روزهای آخر خلافت ابوبکر، عمر را باچوب دستی دیده که مردم را آرام می کرده و به آن ها می گفته است: «اسمعوا لقول خلیفة رسول الله(ص); آنچه از طرف ابوبکر، جانشین و خلیفه رسول خدا(ص)، خوانده می شود بشنوید». این همان فرمان ولایت عهدی عمر از سوی ابوبکر بوده است (ص 277). پس از آن از شورای عمر صحبت شده و نقل هایی در فضیلت ابوعبیده جراح آمده که عمر گفت: «اگر زنده بود او را جانشین خود می کردم » (ص 279). سخنی هم از کعب الاحبار است که شایع کرده بود که معاویه خلیفه می شود (ص 281); و این مطلب را به عنوان آن که در کتاب های کهن یافته مطرح می کرد.

جملات زیادی در ستایش دو خلیفه اول از قول امام علی(ع) نقل شده تا شائبه ای از اختلاف میان آن ها نباشد. از ایشان نقل شده است که بهترین امت پس از پیامبر(ص) ابوبکر و بعد عمر است (ص 289، 293); یعنی همان اعتقاد اهل حدیث. محارب بن دثار هم گفته است که بغض ابوبکر و عمر نفاق است (ص 290). این مضمون روایت پیامبر(ص) درباره امام علی(ع) است که به تواتر نقل شده و در این جا معکوس شده است. محمد حنفیه هم گفته بهترین امت ابوبکر و عمرند. وقتی درباره پدرش سؤال شده، گفته است: «رجل من المسلمین » (ص 291). روایت مفصلی هم عبدالله پسر عمر درباره مرگ پدرش و جانشینی او آورده است (ص 294 - 297).

در آغاز جزء دوم کتاب، باز نقل ها از خلافت ابوبکر آغاز شده است. در نخستین عبارت، تعیین ابوبکر برای نماز در حیات پیامبر(ص) به معنای تعیین وی برای خلافت دانسته شده است (ص 301 و 302). در این باره نقل های متعددی از قول اطرافیان وی، که از این جهت همه در معرض تهمتند، آمده است. گاهی برای این که این تایید جدی تر شود، از قول امام علی(ع)، که عدم بیعت وی با ابوبکر تا زمان رحلت حضرت فاطمه(س) مسلم است، نقل هایی آمده است. ستایش های معصوم گرایانه نسبت به ابوبکر و عمر نیز در این نقل ها فراوان دیده می شود: «ابوبکر و عمر خیر اهل السماء و خیر اهل الارض و خیر الاولین و خیرالاخرین الا النبیین و المرسلین » (ص 307).

در ادامه فصلی در خلافت عمر آمده و در آن جا نیز ستایش ها غوغا می کند (ص 311 به بعد). قسمت بعد درباره خلافت عثمان است (ص 319). در این جا نیز فضایل عثمان نقل شده و نقلی بر این که اجماع امت بر خلافت عثمان حاصل شده آمده است (ص 320). درباره کسی هم که علی را بر عثمان مقدم می داشته اعتراض شده است که بیعتی صحیح تر و محکم تر از بیعت با عثمان نبوده است (ص 321); چرا که خلافت او با نظر و مشورت شش نفر از اهل بدر تایید شده است (ص 322).

درباره درخواست خلع از خلافت از سوی مخالفان، نقل شده است که لباس خلافت را خدا پوشانده و نمی شود آن را کند (ص 321، 329). طبعا به دلیل تردیدهایی که شیعیان کوفی درباره خلافت عثمان داشتند، اهل حدیث کوشش کرده اند تا برای عثمان، فضایل بیشتری روایت کنند و از آن مهم تر، برای توجیه شورش مردم، توجیهاتی دست و پا کنند. در این توجیهات، قتل عثمان نخستین «فتنه » دانسته شده که آخرین فتنه هم فتنه مسیح است (ص 335).

تا این جا، عقیده اهل سنت درباره خلافت صحیح، جدی است، چیزی که در برخی از نقل ها در همین کتاب، از آن با تعبیر «خلافة النبوة » یاد می کنند (ص 284، 334). (11)

اهل حدیث و ترتیب تفضیل خلفا

گذشت که در مرام عثمانیه، که سلف اهل حدیثند، خلافت امام علی(ع) به رسمت شناخته نمی شد. زمینه تاریخی آن، نقش امویان در شکل دهی مذهب عثمانیه بود که در بصره و شام استقرار داشت، در کوفه با آن دشمنی می شد و مردم مدینه در مورد آن توقف می کردند. در سایر بلاد، مانند شهرهای ایران نیز، بر اساس الحق لمن غلب، در تمام دوره اموی، همین مرام شایع بود.

شواهد زیادی وجود دارد که اهل حدیث، در زمینه اصل اعتقادی خود درباره خلافت، تاکید داشتند که تنها اعتقاد به صحت خلافت سه نفر نخست کافی است. این در حالی است که شیعیان کوفی - که البته بیشتر آن ها نه امامی بودند و نه زیدی، و تنها از دید اهل حدیث عثمانی مذهب، به دلیل مقدم دانستن امام علی(ع) بر عثمان، شیعه شناخته می شدند - در عین پذیرش چهار خلیفه در قرن دوم، امام علی را از نظر رتبه مقدم بر عثمان می داشتند. اصحاب حدیث بصری که در اواخر قرن دوم اندکی تعدیل یافته بودند، چهار خلیفه را قبول داشتند، اما اهل حدیث بغداد، در اوج دوره افراط خود، تنها سه خلیفه را می پذیرفتند. این تقسیم بندی در کتاب مسائل الامامه که در قرن سوم تالیف شده، چنین آمده است: اهل حدیث کوفه نظیر وکیع بن جراح و فضل بن دکین چنین می پندارند که: «ان افضل الناس بعد النبی(ص) -صلی الله علیه وآله- ابوبکر، ثم عمر، ثم علی، ثم عثمان، یقدمون علیا علی عثمان و هذا تشیع اصحاب الحدیث من الکوفیین و یثبتون امامة علی ». در برابر این نگرش، اصحاب حدیث بصری بر این باورند که: «افضل الامة بعد النبی(ص) ابوبکر ثم عمر ثم عثمان ثم علی، ثم یسوون بین بقیة الشوری ». این در حالی است که مشایخ اهل حدیث در بغداد اساسا خلافت امام علی(ع) را قبول ندارند: «و اما مشایخ اصحاب الحدیث من البغدادیین، فانهم لایثبتون امامة علی، منهم ابن معین و ابوخیثمه و احمد بن حنبل کانوا یحذفون علیا من الامامة و یزعمون ان ولایته کانت فتنة!» (12)

عنوانی که در کتاب السنة خلال در این باره آمده، «السنة فی التفضیل » است; به این معنا که اعتقاد صحیح در باب تفضیل خلفا بر یکدیگر چیست. این جاست که شواهد فراوانی می یابیم که اهل حدیث نخست، که سلف جریان تسنن در دنیای اسلام است، تا اوایل قرن دوم و حتی در بسیاری از موارد تا اواسط آن، اعتقادی به خلافت امام علی(ع) نداشته است.

در این بخش، نقل های فراوانی آمده که چندان نظم منطقی ندارد; اما به هر حال، گویای نوعی نگرش اعتقادی اهل حدیث به مسئله تفضیل میان خلفاست.

در نخستین نقل، صالح بن احمد بن حنبل از پدرش درباره گروهی سؤال می کند که شیخین را بر دیگران تفضیل نمی دهند. احمد می گوید: «ما در باب تفضیل به سخن عبدالله بن عمر معتقدیم که می گفت: زمانی که رسول خدا زنده بود، ما در [تفضیل] معتقد بودیم که اول ابوبکر دوم عمر و سوم عثمان به ترتیب بر یکدیگر تفضیل دارند; اما در مورد شخص یا اشخاص بعد سکوت می کردیم » (ص 371).

از نقل بعدی روشن می شود که عقیده کوفی ها برخلاف این بوده، چون به امام علی(ع) اعتقاد داشتند. دیگر آن که اهل مدینه هم اعتقادی به تفضیل نداشته اند و هیچ کس را بر دیگری تفضیل نمی داده اند (ص 371).

در باب تفضیل، کسانی یافت می شدند که تنها درباره ابوبکر و عمر اظهار نظر می کردند و ساکت می شدند. احمد بن حنبل بر این باور بود که این نگرش، یک سنت تمام نیست، یعنی باید نام بعدی ها نیز افزوده شود (ص 372). احمد معتقد بود که اگر کسی پس از نام این دو نفر توقف کند از اهل السنة نیست (ص 373). یحیی بن سعید قطان، از تابعین برجسته، به پیروی از سفیان الثوری، تا نام عمر توقف می کرد. در این باره به او اعتراض شد که مذهب مردم بصره چنین نیست (ص 372 و 373). (13) سفیان بن عیینه نیز در اعتقادات خود، تنها نام ابوبکر و عمر را مطرح می کرد و بس. (14) شافعی، که متهم به تشیع بود، ترتیب تفضیل را در قرن دوم، که هنوز اهل حدیث اعتقادی به امام علی(ع) نداشتند، به ترتیب خلافت، از ابوبکر تا علی(ع) می دانست. (15) بسیاری از کسانی که از عامه مسلمانان بودند و نه از وابستگان به نحله اهل حدیث، از همان قرن اول و دوم، امام علی(ع) را در شمار سه نفر دیگر می آوردند.

یک مانع عمده بر سر راه تفکر اهل حدیث، عقیده کوفیان بود که نه تنها امام علی(ع) را می پذیرفتند، بلکه او را بر عثمان، و حتی شیعه ترها بر ابوبکر، مقدم می داشتند. (16) به همین دلیل، ابوبکر خلال، در ادامه عنوانی آورده است که «الانکار علی من قدم علیا علی ابی بکر و من بعده ». (17)

نخستین نقل از ابن حنبل است که می گوید: هر کس علی را بر ابوبکر مقدم بدارد، بر ابوبکر طعنه زده است; چنین است اگر کسی او را بر عمر مقدم بردارد. اگر کسی وی را بر عثمان مقدم بدارد، بر ابوبکر و عمر و اصحاب شورا و مهاجر و انصار طعنه زده است (ص 374). سفیان الثوری هم گفته است که اگر کسی علی را بر ابوبکر و عمر مقدم بدارد، به دوازده هزار نفر از صحابه جسارت کرده است (ص 375).

شاید در برابر همین نگرش بوده است که در منابع حدیثی اهل حدیث، به طور گسترده این نقل را از امام علی(ع) آورده اند که خود فرموده است که ابوبکر و عمر بهترین امت هستند. (18)

احمد بن حنبل هم گفته است که اگر کسی علی را بر شیخین مقدم بدارد مرد بدی است که ما با او آمیزش نخواهیم کرد (ص 377). میمون بن مهران نیز درباره این که کسی علی را بر شیخین مقدم بدارد، سخت خشمگین شد و گفت: شیخین «راس الاسلام و راس الجماعه » هستند (ص 379).

عنوان باب بعدی در کتاب خلال، «الانکار علی من قدم علیا علی عثمان » است. ابن حنبل، صاحب این اعتقاد را نیز فردی بد وصف کرده است (ص 378). کسی از احمد بن حنبل می پرسد: «اگر کسی علی را بر عثمان مقدم بدارد، مبتدع است؟» احمد می گوید: «گویی سزاوار آن هست که بدعت گذار باشد; چرا که اصحاب پیامبر(ص) عثمان را مقدم داشتند» (ص 380).

خلال، به نقل دلایل تقدیم عثمان بر امام علی(ع) پرداخته است و در این زمینه، جملاتی از ابن مسعود و عبدالله بن عمر آورده است. این نقل از عبدالله بن عمر، که بدون شک کذب محض است، فراوان مورد استناد قرار گرفته است: «ما در حیات پیامبر(ص) ترتیب تفضیل را چنین می دانستیم: ابوبکر، عمر، عثمان; و بعد ساکت می شدیم و کسی را بر کسی تفضیل نمی دادیم » (ص 384، 396، 398 و 399). (19)

یزید بن هارون می گفت: برای ما فرقی نمی کند که علی را بر عثمان مقدم بداریم یا به عکس. ابن حنبل در این باره می گوید: نمی دانم یزید بن هارون براین عقیده هست یا نه; اما «عامة اهل واسط یتشیعون » (ص 394); یعنی علی را بر عثمان ترجیح می دهند.

در نقلی دیگر از احمد آمده است: «اهل الکوفة کلهم یفضلون [علیا علی عثمان رضی الله عنه و علی جمیع الصحابة]» (ص 395). همو می گفت: اگر در میان اهل کوفه سنی پیدا کنی، کاملا مشخص است: «کان یفوق الناس » (ص 395); چون همه کوفی ها علی را بر عثمان، و حتی سایر صحابه، مقدم می دارند و یک مورد خلاف کاملا سرشناس است. در نقلی دیگر به جای تعبیر کوفی سنی، از کوفی عاقل دیندار یاد شده که «قد فاق الناس » و به نظر احمد از اصحاب قرآن است (ص 396). به این ترتیب، در نگاه احمد حنبل، سنی واقعی کسی است که به هیچ روی علی را بر خلفا، و حتی عثمان، ترجیح ندهد.

اصل در تسنن، انکار خلافت امام علی(ع) بود. ابوبکر خلال بابی در این عنوان آورده و نقل های فراوانی را ارائه کرده است. از ابن عمر نقل شده که می گفت: «در زمان حیات پیامبر(ص) ما ابوبکر و عمر و عثمان را به ترتیب یاد می کردیم و پس از آن ساکت می شدیم » (ص 396). این حدیث، که اهل حدیث آن را مسلم می دانستند، مبنای اعتقاد صحیح آنان به عنوان یک سنی بوده که مکرر به آن استناد می کنند. خود احمد حنبل می گفت: «نحن نقول ابوبکر و عمر و عثمان و نسکت علی حدیث ابن عمر» (ص 397).

احمد بن حنبل، برخلاف سایر اهل حدیث، در کنار نام سه خلیفه نخست، نام امام علی(ع) را نیز می افزود; گرچه تصریح می کرد که اگر کسی سه خلیفه را نیز بپذیرد، اشکالی در اعتقاد سنی او نیست. وقتی از وی درباره «تفضیل » پرسیدند، گفت: «سنت آن است که ابوبکر، عمر، عثمان و علی را از خلفا بر دیگران تفضیل دهیم » (ص 372).

در نقلی دیگر آمده است که کسی از وی درباره این اعتقاد پرسید که ترتیب ابوبکر، عمر، علی و عثمان درست است یا نه. گفت: از این رای خشنود نیستم. سائل پرسید: می گویند اگر فردی چنین اعتقادی داشته باشد «مبتدع » است. احمد گفت: این بدعت تندی نیست. سائل پرسید اگر کسی بگوید: ابوبکر، عمر و علی; و ساکت شود. احمد گفت: از این سخن خشنود نیستم. سائل پرسید: معتقد به آن مبتدع است؟ گفت از نسبت دادن این سخن نیز خشنود نیستم. احمد ادامه داد: برخی از اصحاب پیامبر(ص) عثمان را مقدم می داشتند. ابن مسعود درباره عثمان می گفت: «خیر من بقی ». [وی این سخن را در وقتی که تازه خبر بیعت باعثمان به کوفه رسیده ابراز کرده است (ص 391)]. عایشه هم می گفت: «اصبح عثمان خیر من علی » (ص 378 و 379). آگاهیم که از هر دوی این ها، چه اندازه بدگویی از عثمان نقل شده است; گرچه عایشه بعد از قتل عثمان، از گفته هایش پشیمان شد.

این نقل نشان می دهد که احمد چندان درباره ترتیب پس از شیخین سخت گیر نبوده است. البته نقل هایی برخلاف آن نیز هست که به آن اشاره خواهیم کرد. در عین حال خواهیم دید که احمد کوشش می کند به هر نحو شده، نام علی را بر فهرست خلفا بیفزاید و سنی واقعی را کسی بداند که به این چهار نفر به ترتیب تفضیل اعتقاد دارد. شگفت آن که احمد، با این حال، حذف نام علی(ع) را نیز بدون اشکال دانسته است. هارون الدیک می گوید: از احمد شنیدم که می گفت: ترتیب ابوبکر، عمر، عثمان «سنت » است. و اگر کسی بگوید: ابوبکر، عمر، علی و عثمان، این «رافضی » (یا گفت:) مبتدع است (ص 381).

احمد بن حنبل در روزگاری که هنوز نفوذ چندانی نداشت، همان عقیده پیشین اهل حدیث را ترویج می کرد که اعتقاد به سه خلیفه کافی است و حتی تا به آخر نیز معتقد بود که اگر کسی همین عقیده را داشته باشد کافی است، اما اشکالی ندارد که نام امام علی(ع) را نیز بر آن بیفزاییم. به همین دلیل گاه اقوالی به ظاهر مخالف یک دیگر از او نقل شده است. مثلا یحیی بن معین هنوز نام همان سه نفر را کافی می دانست و گویا چندان اعتقادی به افزودن نام امام نداشت. شخصی به او گفت از احمد شنیده است که اگر کسی بگوید: ابوبکر، عمر عثمان و علی، من آن را اعتقاد نادرست نمی دانم. یحیی گفت: من در خلوت احمد را دیدم و در این باره از وی پرسش کردم، او گفت: «اقول ابوبکر و عمر و عثمان لا اقول علی » (ص 397). (20) خلال بلافاصله پس از این نقل آورده است که یحیی بن معین می گفت: «انا اقول ابوبکر، ثم عمر، ثم عثمان » (ص 398، 404). شگفت آن که در کتاب دیگری از یحیی بن معین نقل شده است که می گفت «خیر الامة بعد نبیها ابوبکر ثم عمر ثم عثمان ثم علی. هذا قولنا و مذهبنا». راوی تاکید کرده است که بارها این مطلب را از وی شنیده است. (21)

سلیمان بن حرب می گفت: وقتی رسول خدا(ص) رحلت کرد، افضل مردم ابوبکر بود، بعد عمر و سپس عثمان; بنابراین ما هم پس از نام این سه نفر، سکوت می کنیم (ص 402). یزید بن زریع نیز می گفت: «خیر هذه الامة بعد رسول الله(ص) ابوبکر، ثم عمر، ثم عثمان، ثم نقف » (ص 403). موسی بن اسماعیل تنبوذکی نیز می گفت: ما همین - یعنی ترتیب سه نفری خلفا - را یاد گرفته ایم و گوشت و پوستمان بر اساس آن رشد کرده و مردمان گذشته را هم بر این اعتقاد دیدیم: «تقدیم ابی بکر و عمر و عثمان، ثم السکوت » (ص 403). بشر بن حارث درباره تفضیل می گفت: «ابوبکر، عمر و عثمان » (ص 403). ایوب سختیانی گوید: داخل مدینه شدم در حالی که مردم اطراف قاسم بن محمد و دیگران اجتماع کرده بودند. من ندیدم احدی در این اختلاف داشته باشد که ابوبکر عمر و عثمان بر همه مقدمند (ص 403). قتیبه بن سعید (م 240)، یکی از ائمه اهل حدیث، در اعتقادیه کوتاه خود می نویسد: «و افضل هذه الامه بعد نبیها ابوبکر، ثم عمر، ثم عثمان و الکف عن مساوی اصحاب محمد...» (22) با توجه به تاریخ درگذشت وی، می توان حدس زد که او سخن احمد بن حنبل را نیز نپذیرفته و هنوز مشی قدیم اصحاب حدیث را داشته است.

احمد بن حنبل و عقیده تربیع

در این جا باید به نقش احمد بن حنبل در مسئله «تربیع » بپردازیم. پیش از آن لازم است این نکته را درباره احمد یادآور شویم که وی نقش مهمی در شکل دهی به مذهب تسنن دارد; دلیل آن نیز نفوذ فوق العاده او در میان اهل حدیث است. وی در برابر مامون و مسئله قرآن سخت مقاومت کرده و حاضر به پذیرش اصرار خلیفه معتزلی درباره اعتراف به خلق قرآن نشد. از این رو، پس از وی، جایگاه مهمی نزد متوکل یافت.

در دوره متوکل، اهل حدیث حمایت شدند و احمد به عنوان رئیس آنان، از نفوذ چشم گیری برخوردار شد. گرچه احمد از قرن پنجم و ششم به بعد، به عنوان یک فقیه شناخته شده و حنبلی منتسب به اوست، اما پیش از آن، در قرن سوم تا پنجم، وی به عنوان یک رهبر اعتقادی شناخته می شد و حنابله، در مسائل مختلف اعتقادی سخت به وی معتقد بودند. در بیشتر کتاب های السنة، که در قرن سوم و بعد از آن نگاشته شده اند، در بیشتر ابواب، به سخنان احمد استناد می شود و سخنان وی فصل الخطاب مباحث اختلافی است. فهرستی از دیدگاه های وی را که در آثار مختلف، از جمله السنه، اثر فرزندش بوده، در کتابی جمع آوری شده که بخشی از آن نیز به خلافت اختصاص دارد. (23)

خلال، در جای جای این کتاب، از قول خود یا دیگران، به لزوم پیروی از احمد در مسائل اعتقادی پرداخته است و بر آن تاکید دارد. در رساله ای که در رد بر یکی از علمای ترمذ در این کتاب آمده - و در واقع در رد بر اوست که حدیث جلوس پیامبر را بر عرش الهی و در کنار خدا نشسته انکار کرده - چندین بار تکیه شده است که: «اعاذنا الله و ایاکم من مضلات الفتن و سلمنا و ایاکم من الاهواء المضلة بمنه و قدرته و ثبتنا و ایاکما علی السنة و الجماعة و اتباع الشیخ ابی عبدالله رحمة الله علیه و رضوانه » (ص 227). لزوم پیروی از احمد بن حنبل، بلافاصله پس از لزوم ثبات بر مذهب سنت و جماعت آمده است. چند صفحه بعد از قول علی بن داود قنطری می گوید: «اما بعد، فعلیکم بالتمسک بهدی ابی عبدالله احمد بن محمد بن حنبل رضی الله عنه فانه امام المتقین لمن بعده » (ص 234). در انتهای همین رساله باز آمده است: «اسال الله ان یمن علینا و علیکم بلزوم السنة و الاقتداء بالسلف الصالح بابی عبدالله رضی الله عنه فانه اوضح الامور المحدثات ما هو کفایة لمن اقتدی به » (ص 236).

مانند همین جملات در موارد دیگر هم تکرار شده است (ص 243). در انتهای بحث از حدیث جلوس، که در ذیل آیه «عسی ان یبعثک ربک مقاما محمودا» آمده، ابوالفضل عباس الدوری می گوید: «و نحن نقول فی هذه الاحادیث ما قاله احمد بن حنبل متبعین له و لآثاره فی ذلک » (ص 258).

این تاکیدات نشان می دهد که احمد بن حنبل تا چه اندازه بر شکل گیری عقاید اهل حدیث تاثیر داشته است. شگفت آن که محمد بن جریر طبری هم، که احمد را فقیه نمی دانست در جای جای رساله صریح السنة، که رساله اعتقادیه اوست، به کلمات احمد بن حنبل استناد کرده و در مواردی، پس از نقل سخن ابن حنبل، می گوید: همین سخن ما را کفایت می کند. در عین حال او حدیث جلوس پیامبر را نمی پذیرفت; لذا حنابله افراطی بغداد سخت به او حمله کردند. (24)

بخش مهمی از این تاثیر، مربوط به تعدیل دیدگاه اهل حدیث درباره امام علی(ع) است. اهل حدیث که ادامه همان جریان عثمانیه هستند سخت با امام علی دشمنی داشتند. آنان نه تنها او را خلیفه نمی دانستند بلکه به هیچ روی مزیتی هم برای آن حضرت در قیاس با سایر صحابه نمی شناختند; و چنان که ابن قتیبه می نویسد، اهل حدیث، از روی کینه توزی سبت به روافض، صریح ترین فضایل او، همچون حدیث غدیر و منزلت، را نیز انکار می کردند. (25)

احمد بن حنبل، شکننده این جو بود و در میان روایاتی که در مسند یا آثار دیگر خود آورده، روایات فراوانی هم درباره فضائل امام علی(ع) نقل کرده است. وی در کتاب فضائل الصحابه (26) خود، که در دو مجلد درباره فضایل و اخبار صحابه به چاپ رسیده، به ترتیب از ابوبکر آغاز کرده (صص 65 - 243)، پس از آن درباره عمر (صص 244 - 502)، سپس از عثمان (صص 503 - 527) و آن گاه از فضایل امیرالمؤمنین (صص 528 - 727) سخن گفته است. پس از آن نیز تا ص 990 فضایل شماری دیگر از اصحاب آمده است.

اختصاص یافتن نزدیک به دویست صفحه (27) به فضایل امام علی(ع) در این کتاب، که همه روایات آن به نقل از احمد بن حنبل است، نشان می دهد که وی تا چه اندازه، در برابر اهل حدیث عثمانی مذهب جوشکنی کرده است. در این دویست صحفه، بسیاری از نکات زندگی آن حضرت و نیز فضایل ایشان، از جمله حدیث غدیر (ص 569)، منزلت، سدوا الابواب (ص 582)، ثقلین، نزول آیة تطهیر در حق اهل بیت (ص 588)، اولین مسلمان (ص 590)، اخوت (ص 598) و بیشتر فضایل و مناقب امام آمده است. حتی گاه در نقل های احمد، فضایلی برای امیرمؤمنان نقل می شود که شگفت آور است. (28)

نقل مناقب امام علی(ع) در میان اهل حدیث، به مرور رو به گسترش نهاد. نگاهی به کتاب السنة ابن ابی عاصم، دامنه نقل فضایل امام را در میان آثار اهل حدیث نشان می دهد. بسیاری از فضایل مهم امام علی(ع) در این کتاب آمده که از آن جمله حدیث غدیر است. لالکائی نیز فصلی خاص را به نقل فضائل امام علی(ع) اختصاص داده، (29) که از آن جمله این حدیث است که جابر بن عبدالله گفت: «ما کنا نعرف منافقینا معشر الانصار الا ببغضهم علی ». (30)

تاکنون دیدیم که اهل حدیث اصرار بر آن دارند که اعتقاد به سه خلیفه در مجموع عقاید یک سنی واقعی، کافی است. کار احمد بن حنبل این بود که رابعیت خلافت امام علی(ع) را بدون اشکال معرفی کرد.

عبدالله بن احمد بن حنبل می گوید: از پدرم شنیدم که در مسئله تفضیل می گفت: «ابوبکر، عمر و عثمان.» بعد افزود: «و لانعیب من ربع بعلی لقرابته و صهره و اسلامه القدیم و عدله; نسبت به کسی که علی را چهارمین خلیفه بداند، به دلیل قرابت آن حضرت با رسول خدا(ص)، دامادی او اسلام قدیم و عدلش، عیب گیری نمی کنیم » (ص 404). (31)

افراد مختلفی از احمد نقل کرده اند که درباره تفضیل می گفت: ابوبکر، عمر و عثمان; اگر کسی علی را اضافه کند، اشکالی ندارد (ص 406). و در نقل دیگری می گفت: «ارجو ان لایکون به باس; امیدوارم اشکالی نداشته باشد» (ص 406). و در نقل دیگری احمد تاکید می کند که هر دو گفته درست است; یعنی این که بگویید: ابوبکر عمر و عثمان و سکوت کنید; و یا این که علی را هم بر آن بیفزایید. تنها کسی برخطاست که نام علی را مقدم بر عثمان یاد کند (ص 407).

به نظر می رسد که احمد مراعات اهل حدیث پیش از خود را می کرد و ترس آن داشت که اصرارش بر عقیده تربیع، کسانی را به شورش بر ضد وی وادارد. این نکته از آن جا به دست می آید که در برخی نقل ها، می کوشید تا فضایل امیرالمؤمنین را به طور جدی عنوان کند. در نقلی آمده است که کسی از احمد پرسید: اگر کسی بگوید «ابوبکر، عمر، عثمان و علی » به نظر تو سنی نیست؟ احمد گفت: سنی است; چرا که درباره علی(ع) فضایلی نقل شده که از شنیدن آن گویی پوست بدن کنده می شود، مانند حدیث «انت منی بمنزلة هارون من موسی » (ص 407).

هارون بن سفیان می گوید: به احمد گفتم: «اگر کسی بگوید: ابوبکر و عمر و عثمان، درست است؟» گفت: «این گفته عبدالله بن عمر است و می پذیرم ». گفتم: «اگر بگوید: ابوبکر و عمر و عثمان و علی، چطور؟» گفت: «صاحب سنة ». گفتم: «اگر کسی بگوید: ابوبکر و عمر؟» گفت: «این سخن سفیان الثوری و شعبه و مالک بن انس است ». گفتم: «اگر کسی بگوید: ابوبکر، عمر و علی؟» گفت: «این سخن تندی است; هذا الان شدید» (ص 408).

واهمه احمد بن حنبل از سنیان عثمانی مذهب از نقل بعدی به دست می آید. از احمد در شهر حمص، که به تسنن عثمانی شهرت دارد، در این باره سؤال شد و او اعتقاد صحیح را تنها اعتقاد به سه نفر نخست دانست. وقتی از یحیی بن معین در این باره پرسیدند، گفت: «صدق ابوعبدالله، هو مذهبی » (ص 408). این در حالی است که وی اعتقاد صریح خود را در موارد دیگر بیان کرده بود. از جمله حامد بن یحیی بلخی می گفت: «کان احمد بن حنبل یذهب فی التفضیل: ابوبکر و عمر و عثمان و علی » (ص 409).

با وجود این صراحت، ابوبکر خلال، بلافاصله پس از این نقل، نکات جالبی را بیان کرده است. وی می گوید: آنچه از احمد درباره تفضیل مشهور بود، اعتقاد به «ابوبکر، عمر و عثمان » بود. اما وی به عاصم و ابوعبید می گفت: «لست ادفع قولکم فی التربیع بعلی; سخن شما را درباره تربیع علی(ع) رد نمی کنم ». [گویی عقیده تربیع از این دو نفر بوده است.]

بعد از آن برخی از بزرگان از رؤسا، که معاصر وی بودند، از قول او نقل کردند که گفته است: اگر کسی به علی هم معتقد باشد، سنی است. احمدبن ابی الحواری هم از او نقل کرده است که او به علی(ع) نیز اعتقاد داشته است. خلال می افزاید: «عقیده من آن است که وی به خاطر آن که در زمان خود، امام همه مردم بوده، نخواسته است مردم شام را، که درباره عثمان غلو می کردند، مثل مردم کوفه، که درباره علی غلو می کردند، از خود برنجاند. درست مانند سفیان الثوری که وقتی به یمن درآمد، اول پرسید مردم روی چه چیزهایی حساسیت دارند؟ گفتند: نبیذ و علی. وی در این باره چیزی نگفت تا از یمن خارج شد. چرا که علما در این باره رعایت مصلحت عامه مردم را دارند» (ص 410).

نقل دیگری که باز نزاع مخالفان احمد را با وی و پاسخ مبهم احمد را نشان می دهد چنین است: ابوحاتم رازی گوید: از احمد بن ابی الحواری شنیدم که می گفت: احمد بن حنبل بر ما وارد شد (گویا در همان شهر حمص); من نزد او آمدم و عقیده اش را درباره تفضیل پرسیدم. اصحاب وی بر من فریاد زدند: «او را رها کن، او از اهل سنت است، چه می خواهی؟» گفتم: «عقیده ات درباره تفضیل چیست؟» گفت: «بر اساس حدیث سفینه در مسئله تفضیل و خلافت » (ص 409). دیث سفینه همان حدیثی است که مدت خلافت پس از رسول خدا(ص) را سی سال دانسته که سپس به ملوکیت تبدیل می شود.

احمد بن حنبل نوعی ایهام دیگر را نیز در پذیرش امام علی(ع) در دایره عقاید اهل سنت به کار برد تا چندان مورد اتهام نباشد. او میان اعتقاد به «تفضیل » با اعتقاد به مشروعیت «خلافت » تفاوت می گذارد. در نقلی، درباره تفضیل، نام سه خلیفه نخست آورده شده، اما درباره خلافت از چهار خلیفه یاد می شود. (32) مبنای استدلال احمد در تفضیل، سخن منسوب به عبدالله بن عمر و در امر خلافت، حدیث سفینه است (ص 412). (33)

بر اساس این حدیث منسوب به پیامبر(ص) که در آن آمده است: «الخلافة ثلاثون عاما»، خلافت چهار خلیفه جمعا سی سال می شود و طبعا باید خلافت علی(ع) نیز مشروع دانسته شود. وی در نقل دیگری مستند مشروعیت خلافت امام علی(ع)، که جزء عقاید اهل سنت نیز هست - یعنی یک سنی واقعی باید به آن معتقد باشد - حدیث سفینه می داند. در ادامه این نقل از احمد نقل شده است که: «علی - رحمه الله - امام عادل » (ص 412). احمد مجبور بود با استدلال، این سخن خود را به اهل حدیث که در حال تعدیل شدن از مرام عثمانی به تسنن بودند، بقبولاند.

آنچه مسلم است این که ابن حنبل ممکن است به خاطر مراعات شامیان، در آن نواحی چندان اصرار بر عقیده تربیع نکرده باشد، اما در مجموع، برای جا انداختن موقعیت امام علی(ع) در میان اهل حدیث بسیار کوشیده است و عقیده تربیع را هم که ممکن است برخی از اهل حدیث متشیع مطرح کرده اند، او در میان سنیان تثبیت کرده است.

تفاوت میان «تفضیل » و «خلافت » در کلمات دیگری هم از احمد نقل شده است: «اقول ابوبکر و عمر و عثمان فی التقدیم و فی الخلافة علی عندنا من الخلفاء» (ص 413). در واقع، عثمانی ها، که تربیت یافته دوره اموی بودند، از اساس خلافت امام علی(ع) را مشروع نمی دانستند. احمد در نقلی برای اثبات مشروعیت خلافت امام علی(ع) می گوید: اصحاب رسول خدا(ص) راضی به خلافت علی بودند، بر او اجتماع کردند و علی در حضور برخی از آن ها اقامه حدود می کرد و آنان مخالفت نمی کردند، او را خلیفه می شمردند و او خطبه می خواند و غنایم را تقسیم می کرد، درحالی که او را انکار نمی کردند.

حنبل، برادر زاده احمد، می گوید: به احمد گفتم: «خلافت علی ثابت است؟» احمد گفت: «سبحان الله! آیا علی در اقامه حدود و اخذ زکات و تقسیم آن، بدون آن که صاحب حق باشد، عمل می کرد؟ از این نسبت به خدا پناه می برم. او خلیفه ای بود که اصحاب به او رضایت دادند; همراهش جنگیدند; حج گزاردند، امیرالمؤمنینش نامیدند، بدون آن که با او مخالفت کنند. ما پیرو آنانیم و در این پیروی، در انتظار مثوبت الهی هستیم ».

پس از آن، حنبل عقیده احمد را درباره ترتیب تفضیل میان چهار نفر شرح می دهد و می افزاید: علی پس از آن ها امام عادل است و امامت او ثابت و احکامش نافذ است و سزاوارترین مردم به خلافت است و این ها - یعنی چهار تن - امامان هدایتند (ص 413).

نقل های بعدی خلال، درباره شماری از احکام امام علی(ع) و تقسیم غنایم و اعانات است که به هدف نشان دادن استقرار امامت توسط آن امام، ارائه شده است. در واقع، دلیل اصلی امامت از دید احمد و اهل حدیث، پذیرش صحابه است که او را با ندای یا امیرالمؤمنین خطاب می کردند (ص 414). احمد می گوید: عمار و ابن مسعود او را امیرالمؤمنین می دانستند (ص 415). گفتنی است که ابن مسعود خلافت امام علی(ع) را درک نکرد.

خلال پس از این، روایت مفصلی را از محمد بن حنفیه، که گزارش چگونگی به خلافت رسیدن امام علی(ع) و حمایت مردم است، آورده است. در این نقل ها، از بیعت مهاجرین و انصار با امام یاد شده است. (ص 415 - 417).

خلال برای تایید صحت و مشروعیت خلافت آن حضرت، نقل های دیگری را هم که گاه مورد استناد برخی از محدثان بوده، آورده است. از جمله این خبر ابوسعید خدری است که گفته است همراه امام در جنگ با خوارج شرکت داشته و شاهد کشته شدن ذی الثدیه، که وصف او را از پیغمبر(ص) شنیده بوده، بوده است. پس از آن از احمد بن حنبل نقل کرده است که در اثبات خلافت امام علی(ع) هیچ چیزی برای من قانع کننده تر از این خبر ابوسعید خدری نیست (ص 418). (34) این نیز نشان می دهد که احمد سخت به دنبال شواهدی برای تایید موقعیت امام علی(ع) به عنوان خلیفه بوده است. در ادامه همین خبر، از تلاش احمد برای تایید راویان این حدیث، مطلبی آمده که باز مؤید همان موضع احمد بن حنبل است.

در ادامه، بحث از حدیث سفینه (الخلافة ثلاثون عاما ثم یکون بعد ذلک ملک) پیش آمده و کسی به احمد گفته است که یکی از راویانی که در طریق این حدیث است، یعنی سعید بن جمهان، از سوی یحیی القطان مورد طعن واقع شده است. احمد با خشم به رد این سخن پرداخته و کاملا دریافته است که این مسئله به دلیل انکار خلافت امام علی(ع) عنوان می شود. به همین دلیل در ادامه می گوید: ابوبکر، عمر، عثمان و علی همه از ائمه عدلند. از عدل امام علی نقل شده است که او حتی انار و ابزار را نیز که به دستش می آمد، تقسیم می کرد و به اقامه حدود می پرداخت و اصحاب رسول خدا(ص) او را امیرالمؤمنین خطاب می کردند. در ادامه این نقل آمده است «و جعل ابوعبدالله یفحش علی من لم یقل انه خلیفة »; احمد کسی را که علی را خلیفه نمی دانست، دشنام می داد و می گفت: اصحاب پیامبر(ص) او را امیرالمؤمنین می خوانند و اینان خلافت او را ثابت نمی دانند. این به معنای تکذیب اصحاب رسول خداست (ص 419). در نقل بعدی هم از حماد بن سلمه، که روایت سفینه را از سعید بن جهمان نقل کرده، دفاع می کند و اصرار دارد که هر روز که می گذرد، بر بصیرت او بر صحت اصل مطلب افزوده می شود (ص 420 و 421).

یادآوری این نکته لازم است که حدیث سفینه، غیر از حدیث سفینه معروف در فضایل اهل بیت است. در این جا مقصود حدیث «الخلافة ثلاثون سنة ثم یکون بعد ذلک الملک » یا «خلافة النبوة ثلاثون سنة ثم یؤتی الله ملکه من یشاء» است. راوی این خبر، ابوعبدالرحمن، از موالی رسول خداست که گفته شده نامش مهران بوده است. همان طور که گذشت، وی از رسول خدا(ص) نقل کرده است که خلافت پس از من سی سال خواهد بود و پس از آن به ملوکیت تبدیل می شود. بر مبنای این حدیث، احمد بن حنبل، دوره خلافت را تا پایان خلافت امیرمؤمنان می داند و بر همین اساس عقیده تربیع را پایه گذاری می کند. تنها راوی خبر یاد شده از سفینه، سعید بن جهمان است که در برابر این پرسش که در کجا سفینه را ملاقات کرده است، می گوید: در بطن نخله در زمان حجاج (ص 421). (35) به هر روی احمد، سخت به این حدیث پای بند است و در برابر هر سؤالی که از راویان این خبر شده، می کوشد تا از آن ها دفاع کند (ص 421 - 423).

در شناخت نقش احمد در این باره، این خبر نیز جالب است: صالح پسر احمد می گوید: از پدرم پرسیدم: «اگر کسی خلافت را برای علی (ع) به عنوان نفر چهارم ثابت بداند (عقیده تربیع) لازم است تا در تفضیل هم او را در مرتبت چهارم بداند (یعنی بهتر از سایر صحابه؟» احمد گفت: «ما پیرو اخبار هستیم. در این باره چه چیز آمده؟ علی برای من خلیفه ای است که خود را امیرالمؤمنین نامیده واصحاب رسول خدا(ص) و بسیاری از اهل بدر هم او را به این لقب خوانده اند». گفتم: «نجد خارجی هم خود را امیرالمؤمنین خواند و مردم هم او را به همین لقب خطاب می کردند». احمد گفت: «این سخن بسیار زشتی است. آیا علی را با یک خارجی مقایسه می کنید و اصحاب رسول خدا را با خوارج می سنجید؟» (ص 424).

این نیز افزودنی است که در محاسبه سی سال، قدری اختلاف نظر پیش آمده است. در محاسبه احمد بن حنبل یا خود سعید بن جهمان چنین است: ابوبکر دو سال و اندی; عمر ده سال; عثمان دوازده سال و امام علی(ع) شش سال (ص 424) . (36) (گفتنی است که خلافت امام علی چهار سال و هفت ماه بوده است). اما در محاسبه دقیق تر مسعودی چنین آمده است: ابوبکر دو سال و سه ماه و هشت روز; عمر ده سال و شش ماه; عثمان یازده سال و یازده ماه و سیزده روز; علی(ع) چهار سال و هفت ماه چند روز کم; و حسن هشت ماه و ده روز; و این می شود سی سال تمام. (37)

در نقل دیگری آمده است که عبدالله پسر احمد می گوید: به پدرم گفتم: برخی مردم علی را خلیفه نمی دانند. پدرم گفت: این سخن ناروایی است; او حج گزارده، اجرای حدود کرده و اصحاب پیامبر(ص) او را امیرالمؤمنین خوانده اند; آیا این جز خلافت است؟ عبدالله گوید: اگر به حدیث عبیدة بن عمرو سلمانی استناد شود که به علی گفت: رای تو در «جماعت » بهتر از رای تو در موقع «اختلاف » است، چه؟ آیا این به همین معنا نیست؟ احمد گفت: من او را امیرالمؤمنین می دانم; اگر هم امیرالمؤمنین گفته است که: «خبطتنا فتنة; فتنه ای ما را فروگرفت »، تواضع کرده است [نه این که جماعت حاصل نشده است.] (ص 425). (38)

این مطالب زمانی مطرح می شد که نوع اهل حدیث خلافت امام علی(ع) را نمی پذیرفتند و معتقد بودند که اگر کسی علی را امام عدل بداند خون طلحه و زبیر را هدر داده است. پاسخ برخی دیگر این بود که طلحه را مروان حکم به تلافی عثمان کشته است و زبیر را نیز ابن جرموز. بنابراین علی(ع) دستی در این کار نداشته است (ص 425).

موضع احمد بن حنبل، موضع کاملا جدیدی بود و دیدیم که نه تنها اهل حدیث، بلکه فرزند وی نیز در حل مسئله دشواری هایی داشت. در نقل دیگری آمده است که عبدالملک میمونی به احمد می گفت: من و برخی از برادران دیگر از این که تو علی را داخل در خلفا کرده ای، شگفت زده شده ایم. احمد گفت: به من بگو با این گفته علی چه کنم که خود را امیرالمؤمنین می خواند; با مردم حج می گزارد; اجرای احکام می کند; اقامه نماز می کند؟ به او گفت: با جنگ وی با طلحه و زبیر و ریختن خون آن ها چه می کنی؟ احمد گفت: جنگ آن ها به ما چه ربطی دارد؟ (ص 427).

در خبر دیگری آمده است: محمد بن ابی حسان می گوید: به احمد گفتم: «آیا علی امام بود؟» احمد، در حالی که عمویش حاضر بود، گفت: «آری، علی امام عادل بود.» عمویش در حضور احمد، و در حالی که او می شنید، به من گفت: «این افراد فاسق فاجر، که امامت علی را ثابت نمی دانند، آیا کسی را که اقامه حدود کرده، فی ء را تقسیم می کرده و خود را امیرالمؤمنین می خوانده، یک خارجی دروغگو می دانند؟ و آیا اصحاب پیامبر(ص) دروغ می گویند؟» احمد که این سخنان را می شنید، تبسم می کرد (ص 427).

در نقل بعدی هم احمد از سعید بن جمهان دفاع کرده و در پاسخ شخصی که به او گفت: «درباره کسی که خلافت علی را ثابت نمی داند، چه نظری داری؟» گفت: «سخن نادرستی است.» آن شخص پرسید: «آیا چنین کسی سنی است؟» احمد گفت: «من او را از اهل سنت خارج نمی دانم; چنین کسی تاویل کرده و بر خطا رفته است ». فرد معترض می گوید: «احمد بن حسن درباره حدیث ابن مسعود که در آن آمده است: «تدور رحی الاسلام بخمس و ثلاثین »، گفته است که مقصود از سی و پنج سال، از مبدا هجرت پیامبر است، که در این صورت شامل خلافت علی(ع) نمی شود». احمد گفت: «این معنا ندارد که مقصود پیامبر از سی و پنج سال، حتی محاسبه سال هایی باشد که در حیات اوست، بلکه مقصود سال های پس از اوست ». سائل باز سؤال می کند: «آیا از پیامبر(ص) چیزی در دست هست که خلافت علی را ثابت کند؟» احمد پاسخ می دهد: «اگر کسی خلافت علی را ثابت نداند، صحابه را در گمراهی و فتنه دانسته و نظر آنها را باطل شمرده است ».

به هر روی احمد کوشید تا عقیده تربیع را در میان اهل حدیث رواج دهد; و با این که گاه چندان سخت گیری نمی کرد و زمانی می گفت: «لانعیب من ربع بعلی; ما از کسی که علی را چهارمین بداند عیب گیری نمی کنیم » (ص 404)، اما در مواردی با تندی با عقیده مخالف آن برخورد می کرد و می گفت: «من لم یربع بعلی فهو اضل من حمار اهله; اگر کسی علی را چهارمین نداند، از الاغش، گمراه تر است ». (39)

ابوبکر خلال می گوید: اگر مردم در سخنان احمد تدبر کنند و معانی آنچه را گفته، تعقل نمایند، درخواهند یافت که مانند وی در متابعت از حدیث، و عالم تر از او به حدیث، در زمانش نبوده است. وی سپس نمونه هایی را بیان کرده است و از جمله در اثبات خلافت علی بن ابی طالب و کیفیت استدلال وی به احادیث و انکار مخالفان و جهاد با آنان، درباره آنچه نسبت به طلحه و زبیر و دیگران می گفتند و پاسخ های وی که در جهت نصیحت و شفقت بر مسلمانان و دعوت به راه حق بود (ص 430).

بعد از احمد، به رغم این که در کتاب ها هنوز اقوال مختلف نقل می شد، اما رای «اهل الجماعة » این بود که چهار نفر را می پذیرفتند. ابونعیم اصبهانی (336 - 430) در آغاز کتاب الامامة با اشاره به این که برخی، بهترین ها را ابوبکر، عمر و علی می دانند، و برخی دیگر، ابوبکر، عمر و عثمان، و توقف می کنند، و برخی دیگر ابوبکر و عمر را بهترین دانسته و میان عثمان و علی توقف می کنند، تصریح می کند که رای اهل الجماعة همان است که چهار نفر را به ترتیب بهترین می دانند. (40)

کتاب الامامه ابونعیم نیز درست مانند فصولی است که در آثار اهل حدیث به مبحث خلافت از نظر اعتقادی اختصاص دارد. وی در چندین فصل، مشابه همان احادیث و آثار را درباره خلافت خلفا به ترتیب آورده است.

تفاوت این کتاب، با آثار حدیثی قرن سوم و اوائل قرن چهارم در این است که مؤلف، افزون بر نقل احادیث و آثار، به بحث و انتقاد نیز پرداخته و به ویژه به قصد پاسخ گویی به انتقادها و استدلال های شیعه، که در زمان ابونعیم قدرت فراوانی داشتند، (41) و در ابطال خلافت خلفا و اثبات خلافت امام علی(ع) مطرح شده بود، نگاشته است. به همین دلیل، بخش عمده کتاب اختصاص دارد به اثبات خلافت سه خلیفه نخست و جواب اشکالاتی که امامیه بر مشروعیت خلافت آنان وارد کرده اند.

از صفحه 358 بحث از خلافت امام علی(ع) آغاز می شود و نخستین حدیث، همان روایت سفینه است که اهل حدیث پس از احمد، برای اثبات عقیده تربیع به آن استدلال می کردند. ابونعیم در فضای ایجاد شده پس از تعدیل اهل سنت، خلافت امام علی(ع) را، به رغم جنگ آن حضرت با شمار زیادی از صحابه پیامبر و در راس آنها عایشه و طلحه و زبیر، می پذیرد: «فتولی امر المسلمین عادلا زاهدا آخذا فی سیرته بمنهاج الرسول علیه الصلاة و السلام و اصحابه رضی الله عنهم حتی قبضه الله عزوجل شهیدا هادیا مهدیا سلک بهم السبیل المستبین و الصراط المستقیم ». (42)

پس از آن هم تصریح می کند که خروج مخالفان، خلافت او را ابطال نکرده است. پاسخ آنان به این که پس نزاع میان صحابه چه بوده، جز این نیست که این اختلاف رحمت است و ما نباید درباره آن سخنی بگوییم. ابونعیم پاسخ های دیگری هم داده که نشان دهنده آشفتگی وی در پاسخ گویی به چنین اشکال مهمی است. (43)

پی نوشتها:

1) سال ها پیش، زمانی که بیش از امروز خدمت استاد آیت الله حاج سیدمهدی روحانی -دام ظله- می رسیدم، اصل سخنی را که در این مقاله مطرح کرده ام، از ایشان الهام گرفتم و ایشان از سر لطف مقاله حاضر را پیش از چاپ ملاحظه کردند. طبعا در همان حال زبان حالشان بوده است که «هذه بضاعتنا ردت الینا».

2) هر سه رساله در رسائل الجاحظ، الرسائل السیاسیة، تصحیح علی ابوملحم (بیروت، مکتبة الهلال) آمده است.

3) رسائل الجاحظ، الرسائل الکلامیه، صص 239 - 247.

4) ر.ک: عبدالله بن احمد، السنه، ج 1، ص 151، ش 131.

5) رساله السنة وی در مجله معارف، شماره نخست، سال 69 چاپ شده است.

6) الفهرست، ص 111.

7) بربهاری می نویسد: «الجماعة: ما اجتمع علیه اصحاب رسول الله(ص) فی خلافة ابی بکر و عمر و [عثمان]». (شرح السنة، تحقیق ابویاسر خالد بن قاسم، مدینه منوره، مکتبة الغرباء الاثریة، 1993، ص 105). نام عثمان در برخی از نسخه ها آمده است. در جای دیگر می نویسد: «و اعلم ان الدین العتیق ما کان من وفاة رسول الله الی قتل عثمان; و کان قتله اول الفرقة و اول الاختلاف » (شرح السنة، ص 107).

8) بربهاری، شرح السنة، ص 97.

9) همان، ص 111.

10) شماره صفحاتی که در پرانتز آمده، همه متعلق به السنة خلال است.

11) ابن ابی عاصم، السنة، ص 522.

12) مسائل الامامه، ص 65 و 66. خواهیم دید که احمد بن حنبل، به اصلاح این موضع پرداخت.

13) در نقل دیگری آمده است که «کان سفیان یفضل علیا علی عثمان ». (سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 273). و در نقل دیگری آمده است که سفیان به شعیب بن حرب گفت که می باید عثمان و علی را بر افرادی که پس از آنان هستند، مقدم بداری. (شرح اصول اعتقاد اهل السنة، ابوالقاسم هبة الله بن حسن اللالکائی، تحقیق احمد بن سعد بن حمدان الغامدی، الریاض دارطیبة، 1994، ج 1، ص 171). این نشان می دهد که از یک فرد چندین قول مختلف نقل می کنند که برخی از آنها ساختگی است.

14) شرح اصول اعتقاد اهل السنة، ج 1، ص 175.

15) همان، ج 8، ص 1450. در ص 1451 به مالک نیز چنین نسبتی داده شده است. متاسفانه در غالب این نسبت ها باید تردید کرد، زیرا اندکی قبل از آن در ص 1450 از مالک نقل شده است که در تفضیل تنها باید ابوبکر و عمر را مقدم داشت و درباره علی و عثمان ساکت بود.

16) شیعیان کوفی، که به طور عمده باید آن ها را غیر از شیعیان زیدی یا امامی دانست، به واسطه سابقه ای که از حضور امام علی(ع) در کوفه داشتند و نزاع آن حضرت را با عثمانیه دیده بودند، از اساس عثمان را قبول نداشتند و عقاید رایج اهل حدیث را در عادل دانستن همه صحابه نمی پذیرفتند. از آن جمله باید به ابواسحاق سبیعی و اعمش اشاره کرد. نوشته اند که سلام بن ابی مطیع کتاب حدیثی ابوعوانه که درباره صحابه بود گرفت و احادیث اعمش را آتش زد. او خطاب به ابوعوانه گفت: بدعت هایی را که از کوفه آورده ای به ما نشان ده. پس از آن، آن نوشته ها را در تنور ریخت. خالد بن خداش می گوید: پرسیدم: در این کتاب چه احادیثی بود. گفت: یکی آنها حدیث علی(ع) بود که «انا قسیم الجنة و النار». (السنة، خلال، ص 509 و 510). ذهبی نیز می نویسد: «بلی غالب علی الشامییین فیهم توقف عن امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه من یوم صفین ... کما ان الکوفیین - الا من شاء ربک - فیهم انحراف عن عثمان و موالاة لعلی، و سلفهم شیعته و انصاره... ثم خلق من شیعة العراق یحبون علی و عثمان، لکن یفضلون علیا علی عثمان و لایحبون من حارب علیا مع الاستغفار لهم. فهذا تشیع خفیف » (میزان الاعتدال، ج 3، ص 552).

17) لالکائی در این باره، چندین نقل قول آورده است که بسیاری از برجستگان اهل حدیث، هر دشنامی که توانسته اند، به کسانی که علی را بر عثمان مقدم بدارد، داده اند. ر.ک: شرح اصول اعتقاد اهل السنة، ج 8، ص 1452.

18) السنة، عبدالله بن احمد بن حنبل، ج 2، صص 574 - 589

19) شرح اصول اعتقاد اهل السنة، ج 8، ص 1446.

20) با این حال از یحیی نقل شده است که گفت: اگر کسی بگوید ابوبکر و عمر، اشکالی ندارد. اگر بگوید ابوبکر و عمر و عثمان، باز هم اشکالی ندارد. اما بهتر آن است که بگوید ابوبکر، عمر، عثمان و علی (شرح اصول اعتقاد اهل السنة، ج 8، ص 1476).

21) شعار اصحاب الحدیث، تحقیق صبحی السامرائی (کویت، دارالخلفاء للکتاب الاسلامی، 1404)، ص 35.

22) همان، ص 31.

23) عبدالاله بن سلمان الاحمدی، المسائل و الرسائل المرویه عن الامام احمدبن حنبل فی العقیده (دو جلد، ریاض، دارطیبه، 1412)، ج 1، ص 368 به بعد.

24) ر.ک: مقالات تاریخی، دفتر دوم، مقاله «اهل حدیث و کتاب صریح السنة طبری »، ص 239.

25) الاختلاف فی اللفظ، صص 47 - 49 (تحقیق محمد زاهد کوثری). این متن مفصل و بسیار جالب است که ما ترجمه آن را در کتاب «جغرافیای تاریخی و انسانی شیعه » صص 121 - 122 آورده ایم. ابن حبان، رجال شناس معروف قرن چهارم می نویسد: من یاد ندارم که دیده باشم مالک بن انس یا زهری چیزی از مناقب امام علی(ع) روایت کرده باشند. نک : المجروحین، ج 1، ص 258.

26) تصحیح وصی الله بن محمدعباس، مکه، جامعة ام القری، 1403.

27) از صفحه 609 به بعد روایات فضائل امام علی(ع) است که ابوبکر بن مالک از شیوخ خود، غیر از عبدالله بن احمد بن حنبل روایت کرده است.

28) برای نمونه به این حدیث توجه کنید که عبدالله بن احمد، از پدرش روایت کرده است: حدثنی ابی، حدثنا سفیان عن ابی موسی و هو اسرائیل عن الحسن عن علی - رضی الله عنه - قال: فینا - والله - نزلت «و نزعنا ما فی صدورهم من غل اخوانا علی سرر متقابلین ». (السنة، عبدالله بن احمد، ج 2، ص 573).

29) شرح اصول اعتقاد اهل السنة، ج 8، صص 1455 - 1468.

30) همان، ص 1462.

31) عبدالله بن احمد، السنة، ج 2، ص 590، 573.

32) شرح اصول اعتقاد اهل السنة، ج 8، ص 1453.

33) عبدالله بن احمد، السنة، ج 2، ص 590.

34) احمد روی نقل این روایت و نظائر آن که از پیامبر(ص) درباره خوارج نقل شده، تکیه خاصی داشته است. ر.ک: السنة، عبدالله بن احمد، ج 2، صص 618 - 648.

35) این روایت را تزمذی در صحیح خود، کتاب الفتن، باب ما جاء فی الخلافة، حدیث 2225 (ج 4، ص 503) آورده است. همین طور احمد بن حنبل در مسند (ج 5، ص 220) و نیز ابن ابی عاصم در السنة (ج 2، ص 562). البانی در ذیل حدیث در السنة ابن ابی عاصم نوشته است که به خاطر همین اختلافی که در سعید بن جمهان هست، این حدیث حسن است نه صحیح.

36) مسند احمد، ج 5، صص 220 و 221; فضائل الصحابه، ج 2، ص 601. السنة، ابن ابی عاصم، ص 549; ترمذی روایت مزبور را به نقل از سعیدبن جمهان از «سفینه » نقل کرده; آنگاه از قول سعید آورده که از سفینه پرسیدم: بنی امیه براین باورند که خلافت از آن آن هاست. او گفت: آنان دروغ می گویند، آن ها از پادشاهانند، آن هم از بدترینشان. ر.ک: الجامع الصحیح، ج 4، ص 503 و النزاع و التخاصم، ص 70; از توضیحات ترمذی در ادامه حدیث بر می آید که بنی امیه می گفته اند رسول خدا(ص) خلافت را در میان آنان قرار داده است.

37) مروج الذهب، ج 2، ص 429. باید توجه داشت آن ها نیز که حدیث را ساخته اند، سعی کرده اند در محاسبه دقت کنند.

38) عبدالله بن احمد، السنة، ج 2، ص 590.

39) ابن تیمیه، الفتاوی، ج 35، صص 18 و 19 به نقل از پاورقی السنة، خلال، ص 421.

40) الامامة و الرد علی الرافضة، (تحقیق علی بن محمد الفقیهی، مدینة المنورة، مکتبة العلوم و الحکم، 1407) ص 205 و 206.

41) ابن بطه حنبلی (م 387) که در همین دوره می زیسته، در کتاب الابانة عن شریعة الفرقة الناجیة مکرر از غلبه بدعت در زمان خود یاد کرده است. ر.ک: صص 164، 169، 186، 188، 246، 259، 260، 261، 270، 274، 366، 423.

42) الامامة، ص 361.

43) همان، صص 364 - 370.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان