یکی از خصوصیاتی که آنها در امر وحی توضیح داده اند جنبه درونی بودن آن است، یعنی وحی را مثل ما[که محسوسات را]از طریق[حواس ظاهر تلقی می کنیم] همین طور که ما از راه گوشمان یا چشم ظاهرمان تلقی می کنیم، از یک زیدی حرفی می شنویم، تلقی نمی کردند، بلکه از طریق باطن و درون تلقی می کردند.ما می بینیم - و زیاد هم هست - که پیغمبر اکرم در حالتی که وحی بر ایشان نازل می شد، در اکثر حالات وحی که نوشته اند، حواسش تعطل پیدا می کرد، حالتی غش مانند به او دست می داد به طوری که در ظاهر به خودنبود، در ظاهر از خود بیخود بود یعنی چشمش مثل چشم آدم خواب بود که نمی بیند و گوشش مثل گوش آدم خواب بود که نمی شنود و
.............................................................. 1.قطعا بعضی از رؤیاها هست که با این توجیهات که مربوط به حالات طبیعی بدنی یا سوابق ذهنی است قابل توجیه نیست، که آنها را می گوییم رؤیاهای صادقه، غیر آنها را قرآن هم خودش تعبیر می کند به «اضغاث احلام » .
صفحه : 412
حالتش هم ازاین جهت غیر عادی بود که سنگین می شد و بعد عرق می کرد و عرق زیادی روی پیشانی اش می نشست.قرآن هم می گوید: نزل به الروح الامین علی قلبک.
در رؤیاهای صادقه همان طوری که - اگر چه این تشبیهات خیلی بعید است - چشم انسان بسته است، گوش انسان هم بسته است، ماهیتش هم البته مجهول است، ولی مسلم اگریک تلاقی ای واقع می شود میان روح انسان و آن چیزی که به انسان از یک آینده مجهول خبر می دهد، آن از طریق این حواس نیست، از یک طریق مرموز و باطن است که انسان کشف می کند. حالا انسان در رؤیاهای صادقه با کی و با چی تماس می گیرد و به چه کیفیت؟ما نمی دانیم و بحثش هم لازم نیست.پس در این جهت که همه غرایز و همه وحیها درونی است شکی نیست.مگر وحیی که به جمادات می شود بیرونی است؟مگر وحیی که به نباتات می شود بیرونی است؟ما هم نمی دانیم، مامی دانیم در درون این نبات یک نیرویی هست که او را رهبری می کند، در درون حیوان غریزه ای هست.با این همه پیشرفتهای علمی هنوز علم نتوانسته کشف کند که این غرایز حیوانات که بدون تعلیم و تعلم و بدون اکتساب یک چیزهایی را خود به خود می دانند یا مثل دانسته عمل می کنند چیست؟حتی وراثت هم نتوانسته این را توجیه کند.پس در درونی بودن، با همه آنها شریک است.
2.معلم داشتن
یک موضوع دیگر که باز از توضیحات خودشان می فهمیم- و خیلی باید رویش تکیه کرد - مساله معلم داشتن است یعنی از یک قوه ای، از یک چیزی تعلیم می گرفته است.پس وقتی ما می گوییم «بیرونی نیست » یعنی از راه حواس نیست، از یک موجودی که در طبیعت به آن معلم بشری[می گویند]نیست،یا از تجربه و آزمایش نیست، نه اینکه اساسا هیچ معلمی ندارد یعنی از ذات خودش دارد، در ذات خودش بشری است مثل ما، در ذات خودش جاهل است الم یجدک یتیما فاوی و وجدک ضالا فهدی و وجدک عائلا فاغنی(1) در ذات خودش یعنی در روح خودش، در سلولهای مغز خودش هیچ از این اطلاعات قبلا نداشته.در قرآن خیلی روی این قضیه[تاکید شده]: ما
.............................................................. 1.ضحی/6 - 8.
صفحه : 413
، و علمک ما لم تکن تعلم (2) یک کسی که نمی داند، قطعا هم نمی داندولی به او آموزانیده می شود، «علمه شدید القوی » .حالا «شدیدالقوی » می خواهد مقصود خدا باشد، می خواهد مقصود جبرئیل باشد، هر چه می خواهد باشد، به هر حال آموختن است، بدون شک صحبت آموزش در کار است، مثل غرایز حیوانات نیست.در غرایز حیوانات آموزش نیست کما اینکه در الهامهایی که انسانهای دیگر هم احیانا می گیرند، الهامی که مثلا در دانشمندان - آنهایی که روش الهامی را قبول دارند - [رخ می دهد آموزش نیست].دانشمندی که مدعی است ناگاه یک فرضیه ای به من الهام می شود، او فقط همین قدر احساس می کندکه نمی دانست، ناگهان چیزی در ذهنش آمد اما احساس نمی کند که با یک معلمی سر و کار دارد، همین قدر می فهمد جوشیداما این از کجا آمد خودش دیگر حس نمی کند که با جایی تماس داشته یا نداشته است.ولی انبیاء آنطوری که توضیح می دهندوجود آن معلم را احساس می کنند، احساس می کنند که نمی دانند و می گیرند، معلم را احساس می کنند، پس معلم دارند.قسمت دوم مساله معلم داشتن است که تعلیم و تعلم در کار است.
3.استشعار
مشخصه سوم - که ایندو را با هم مخلوط کرده اند- استشعار انبیاء به حالت خودشان بود، در حالی که دارد می گیرد مستشعر است که از جایی دیگر دارد می گیرد.
همین طور که ماپیش معلمی درس می خوانیم در همین طبیعت می فهمیم که در مقابل کسی نشسته ایم و از او گوش می کنیم و به ذهن خودمان می سپاریم که از معلم یادبگیریم در ذهنمان باشد، او هم عینا همین حالت را دارد با این تفاوت که معلمش در این عالمی که ما می بینیم نیست،در جای دیگر است، و عرض کردم پیغمبر اکرم همیشه بیم داشت که آنچه می گیرد از ذهنش محو شود، از این طرف می گرفت،از طرف دیگر به زبان می آورد که فراموش نکند، که آیه نازل شد چنین کاری نکن و لا
.............................................................. 1.هود/49. 2.نساء/113.
صفحه : 414
.در آیه دیگر آمد: سنقرئک فلا تنسی(2) تضمین کرد که تو بعد از این فراموش نمی کنی، مبتلا به فراموشی نخواهی شد،پس نترس و با طمانینه بگیر.مثل شاگردی که شما می بینید که گاهی سر کلاس(برای خودم اتفاق افتاده)از این طرف شما داریدمی گویید از آن طرف دانشجو دارد می نویسد، می گویی آقا ننویس، اگر بنویسی خوب نمی توانی یاد بگیری، اول گوش کن خوب یاد بگیر به ذهنت بسپار بعد برو بنویس.وحی هم به پیغمبر گفت در حالی که می گوییم، یاد آوری نکن، تکرار نکن.ولی آنجا نگفتند برو در خانه بنویس، گفت ما تضمین می کنیم که یادت نرود، غصه نخور یادت نخواهد رفت.پس این هم مساله استشعار.
4.ادراک واسطه وحی
اکثر، وحی واسطه هم دارد.این هم یک مطلبی است.نمی شود انکار کرد.یک حقیقتی است و باید به آن ایمان داشت چون یکی از چیزهایی که ما در قرآن داریم و باید به آن ایمان بیاوریم ملائکه است کل امن بالله و ملائکته (3).این خودش یک ایمانی است که باید داشت.پیغمبران معمولا(4) وحی را به وسیله یک موجود دیگری - نه مستقیم از خدا - که نام او «روح الامین » است نزل به الروح الامین یا «روح القدس » است درتعبیرات دیگر، یا «جبرئیل » است در تعبیرات دیگر(اینها اسمهای مختلف از اوست)می گیرد، به وسیله او تلقی می کند و مستشعربه آن وسیله هم هست.ولی در غرائز و الهامات فردی این چیزها دیگر در کار نیست و کسی احساس و درک نمی کند.
با توجه به همه اینها - که اینهارا اولیاء وحی توضیح داده اند - ما باید ببینیم چه فرضیه ای می توان گفت(می گویم فرضیه، چون در مساله وحی هیچ کس ادعا نکرده که من می توانم صد در صد حقیقتش را کشف کنم، یک پدیده مخصوص انبیاء بوده) .تا حدودی که از همین قرائن به دست می آید یک فرضیه ای می شود گفت.
.............................................................. 1.طه/114. 2.اعلی/6. 3.بقره/285. 4.نمی گویم همیشه اینطور است چون آیه ای از قرآن می خوانیم که تفسیر هم شده که گاهی اینجور نیست.