منافق شکن
ابو ایوب نه تنها در جبهه های جنگ با مشرکان و بت پرستان، در کنار پیامبر اسلام علیه السلام با کفر آشکار می جنگید، بلکه یک منافق شکن نیز بود و با کفر پنهان هم مبارزه ای آشتی ناپذیر داشت .
بهترین وقت نماز
در مدتی که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در منزل ابوایوب اقامت داشت، او در تمام اعمال و رفتار آن حضرت دقت می کرد و درسهای آموزنده ای از روش انسانی و الهی پیامبر فرا می گرفت به طوری که این مدت، در سازندگی شخصیت معنوی و رشد و پرورش ارزش های والای اخلاقی او، تاثیر شگرفی داشت . آنچه او از جزئیات روش پیامبر در این مدت، نقل کرده است، برای همه ما جالب و آموزنده است و به همین جهت، ذیلا برای نمونه، یک مورد آن را از نظر خوانندگان محترم می گذرانیم:
ابوایوب می گوید:
«پیامبر، مدت یک ماه در خانه من اقامت داشت (1) من در این مدت تمام رفتار او را به دقت زیر نظر داشتم، به محض آنکه هنگام اذان ظهر یا شب می شد، اگر پیامبر سرگرم کار دنیا بود، فورا آن را رها می کرد، و اگر خوابیده بود، انگار کسی او را بیدار می کند، از خواب بلند می شد، غسل یا وضو بجا می آورد و سپس سرگرم نماز می شد و با آرامش و وقار، چهار رکعت نماز به نحو کامل و نیکو بجا می آورد» .
پس از یک ماه، هنگامی که می خواست منزل مرا ترک گوید، عرض کردم:
ای پیامبر! یک ماه در منزل من اقامت داشتی و من میل داشتم بیش از این می ماندی، من در این مدت، تمام اعمال شما را به دقت زیر نظر داشتم، من می دیدم به محض آنکه هنگام ظهر یا مغرب می شد، اگر در دستت کار دنیا بود، آن را رها می کردی و بی درنگ سرگرم نماز می شدی .
پیامبر فرمود: درهای آسمان (رحمت خداوند) در آن هنگام باز می شود و تا زمان خواندن نماز در آن وقت، بسته نمی شود، من دوست دارم در آن هنگام، عمل خیری از ناحیه من، به درگاه پروردگارم فرستاده شود و عمل من، پیشاپیش عمل عبادت گزاران به سوی آسمان بالا رود (2) .
همه جا در رکاب پیامبر
اگر ابوایوب در پیمان تاریخی عقبه، دست در دست پیامبر گذاشت، و اگر در تایید پیمان خود، هنگام ورود پیامبر به شهر یثرب، میزبانی او را از دل و جان به عهده گرفت، در عمل نیز به پیمان خود وفادار بود و از هرگونه جانبازی و فداکاری در راه اسلام دریغ نمی ورزید، به طوری که در تمام جنگ های زمان پیامبر، در رکاب آن حضرت شمشیر می زد و جان بر کف، در برابر جبهه های کفر و شرک مبارزه می نمود (3) .
نخستین جنگی که در آن شرکت کرد، جنگ «بدر» بود که در آن «مطلب بن حنطب » را اسیر نمود و سپس بدون گرفتن چیزی آزاد کرد (4) .
منافق شکن!
کلمه «منافق » از ریشه «نفاق » است که به معنای «دوروئی » و «دورنگی » و «دوگونگی ظاهر و باطن » است . در فرهنگ اسلامی منافق کسی است که تظاهر به اسلام می کند، ولی در باطن کافر است . منافقان دشمنان دوست نما هستند، دوست نمایانی به ظاهر دلسوز، و مهربان، ولی در باطن درنده تر از گرگ بیابان! . منافقان در سنگر دوستی، از پشت به انسان خنجر می زنند، بظاهر دوستند و غمخوار، اما در باطن دشمنانی خوشحال، منافقان اصرار می ورزند که امین و رازدارند، ولی در واقع خائن و جاسوسند! .
طبیعی است که پرهیز از چنین دشمنانی ناشناخته، بسیار مشکل است، زیرا همیشه چهره اصلی خود را زیر نقابی فریبنده پنهان می سازند و به این زودی ماهیت پلید آنان افشا نمی شود .
در سوره های مختلفی از قرآن مجید، پیرامون نفاق و دوروئی و زیانهای آن، بحث شده و علاوه بر آنها، سوره مستقل و جداگانه ای پیرامون منافقان و شیوه کار و خطرات آنان نازل شده است .
پس از هجرت پیامبر اسلام به یثرب، و تشکیل حکومت اسلامی بر اساس خداشناسی و عدالت اجتماعی و فضایل اخلاقی که با استقبال گرم اکثریت مردم یثرب روبرو گردید، اقلیتی به نام «حزب منافقان » به وجود آمد که در ظاهر خود را مسلمان و پیرو پیامبر نشان می دادند، ولی در نهان از دشمنان سرسخت اسلام بودند، آنان در مواقع حساس، با دشمنان اسلام همکاری می کردند و اسرار نظامی مسلمانان را در اختیار دشمنان قرار می دادند، و با جعل اکاذیب و شایعه سازی، در دل برخی از مسلمانان ایجاد رعب می کردند، و از راه ارتباط با دولت های ضد اسلام، برای سقوط حکومت اسلامی کوشش می کردند .
«حزب منافق » همواره کانون توطئه و کارشکنی و جاسوسی بود به طوری که رد پای این حزب، در بسیاری از حوادث و تحرکات ضد اسلامی به چشم می خورد . منافقان پیوسته اسباب زحمت پیامبر اسلام را فراهم می کردند، و با آنکه چندین مرتبه ربت خردکننده ای از مسلمانان خورده بودند، اما باز هم دست از توطئه و دسیسه چینی و سمپاشی بر نمی داشتند .
منافقان در اجتماعات مسلمانان در مسجد حاضر شده، به سخنان آنان گوش می کردند و آئین اسلام را مورد تمسخر قرار می دادند . روزی گروهی از آنان طبق شیوه پلید همیشگی خود، در مسجد پیامبر گرد آمده و به هم چسبیده بودند و آهسته با هم گفتگو می کردند، پیدا بود که مشغول نقشه کشی هستند! پیامبر اسلام این صحنه را مشاهده نمود و برای جلوگیری از حادثه آفرینی و توطئه جدید آنان، دستور داد آنان را با شدت و قاطعیت از مسجد بیرون کنند .
در این هنگام «ابوایوب » بپا خاست و به سوی یکی از منافقان به نام «عمر بن قیس » که از افراد قبیله خود وی (و در زمان جاهلیت، پرده دار بت آن قبیله بود)، حمله برد و پای او را گرفت و به روی زمین کشید و از مسجد بیرون کرد! سپس به سراغ یکی دیگر از منافقان به نام «رافع بن ودیعه » (که او نیز از افراد قبیله وی بود) رفت و عبایش را دور گردنش پیچید و به شدت کشید و سیلی محکمی به صورتش نواخت و سپس از مسجد بیرون افکند و گفت: وای بر تو ای منافق خبیث! از مسجد پیامبر بیرون برو و از همان راهی که آمده ای برگرد! .
به دنبال این اقدام قاطع ابوایوب، مسلمانان دیگر نیز بقیه منافقان را از مسجد بیرون کردند ... (5) .
اخراج سردسته منافقان از مسجد
ابوایوب یکبار دیگر نیز «عبدالله بن ابی » ، سردسته منافقان را از مسجد پیامبر بیرون کرد . چنانکه گفتیم «حزب منافقان » یک کانون خطر و توطئه بر ضد اسلام بود و از هر فرصتی برای ضربه زدن به اسلام استفاده می کردند .
از آن جمله پس از جنگ «احد» که مسلمانان شکست خورده به مدینه بازگشتند، و سرگردم مداوای زخمهای خود شدند، درصدد بهره برداری از شکست مسلمانان برآمده همراه با یهودیان شروع به سمپاشی و تبلیغات زهراگین بر ضد مسلمانان نمودند، این دو گروه تلاش می کردند شکست مسلمانان را نشانه بطلان عقاید آنان معرفی کنند و از این راه، روحیه مسلمانان را تضعیف نمایند . یهودیان می گفتند:
«محمد پادشاهی بیش نیست، زیرا هیچ پیامبری، این گونه شکست نخورده است، گروهی از پیروان او کشته شده، و خود او با گروهی دیگر زخمی شده اند!» .
منافقان نیز از شکست مسلمانان اظهار خوشحالی و شادمانی کرده با زننده ترین تعبیرات، به مسلمانان نیش زبان می زدند و به تضعیف روحیه آنان پرداخته وسوسه می کردند که مسلمانان از اطراف رسول خدا پراکنده شوند، آنان به مسلمانان می گفتند: کسانی از شما که کشته شدند اگر با ما بودند، کشته نمی شدند! .
«عبدالله بن ابی » نیز که سردسته منافقان بود، این جریان را رهبری می کرد و از هر کوششی در این راه فروگذاری نمی کرد . پسر او «عبدالله » نیز که یکی از مسلمانان راستین و پرشور بود، در جنگ احد زخمی شده بود و پس از بازگشت به مدینه، سرگرم مداوای زخمهای خود بود . پدر منافق وی با نیش زبانهای خود، نمک بر جراحت او می پاشید و می گفت:
«این گونه رفتن تو با محمد، درست نبود! ، محمد با من مخالفت کرد، ولی فرزندان ما از او اطاعت کردند! ، من می دانستم که به این وضع گرفتار خواهی شد!» .
پسرش پاسخ داد: «آنچه از جانب خدا به پیامبر و مسلمانان برسد، خیر و صلاح آنانست » .
یکی از مسلمانان، سخنان یهودیان و منافقان را شنید و از پیامبر اجازه خواست آنان را به قتل برساند، حضرت مخالفت کرد و فرمود: «چون یهودیان در پناه اسلامند و منافقان نیز اظهار اسلام می کنند، قتل آنان جایز نیست » .
از طرف دیگر «عبدالله بن ابی » با تمام این کارها، طبق شیوه منافقان، تظاهر به اسلام نموده در اجتماعات مسلمانان شرکت می کرد . او روزهای جمعه در مسجد حاضر می شد و به عنوان ابراز تشخص، در محل معینی می نشست و هنگامی که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله برای ایراد خطبه بر فراز منبر می نشست، او از جا بر می خاست و مزورانه چنین می گفت:
«این، پیامبر خداست که اکنون در میان شما است، خداوند با بعثت او شما را گرامی داشته است، او را یاری کنید و از وی اطاعت نمائید!» .
پس از حادثه احد، روز جمعه، باز، وی به روال همیشگی، از جا برخاست تا سخنان گذشته را تکرار کند، مسلمانان از هر طرف بلند شده صدا زدند:
«ای دشمن خدا، بنشین!» .
در این هنگام «ابوایوب » و «عبادة بن صامت انصاری » که هر دو از سرسخت ترین مخالفان وی بودند، از جا برخاستند و او را گرفتند تا از مسجد بیرون کنند، ابوایوب ریش او را گرفته می کشید و «عباده » به گردن او می کوبید، با این کیفیت، او را مقداری به طرف در برده رها کردند تا از مسجد بیرون برود، او که از وحشت، پا به سر و گردن مردم می گذاشت، می گفت: «من که حرف بدی نزدم، من می خواستم او را تایید کنم! ... (6) .
پی نوشت:
1) این روایت، مؤید روایتی است که حکایت از اقامت یک ماهه پیامبر صلی الله علیه و آله در منزل ابوایوب دارد .
2) مستدرک حاکم: ج 3، ص 461 .
3) سیره ابن هشام: ج 2، ص 100 - الطبقات الکبری: ج 3، ص 485 - البدایة و النهایة: ج 8، ص 58 - اسدالغابة: ج 5، ص 143 - الاستیعاب: ج 4، ص 5 - تهذیب التهذیب: ج 3، ص 91 - تاریخ بغداد: ج 1، ص 153 و 154 - تهذیب تاریخ ابن عساکر: ج 5، ص 40 - الکامل فی التاریخ: ج 3، ص 459 - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 10، ص 112 - مستدرک حاکم: ج 3، ص 458 .
4) سیره ابن هشام: ج 2، ص 314 .
5) سیره ابن هشام: ج 2، ص 175 .
6) کتاب المغازی: واقدی، ج 2، ص 318.