قسمت اول
پیشگفتار
بحث و گفتگو بر سر مسئله خلافت و جانشینی رسول گرامی اسلام، در شمار مباحثی است که از نخستین ساعات درگذشت نبیّ مکرّم اسلام در میان مسلمانان مطرح بوده و در طی چهارده قرن که از درگذشت رسول خدا(ص) می گذرد، همواره مطمع نظر متکلمان و مورخان و سایر دانشمندان فریقین بوده است. از آن تاریخ تاکنون، چه توسط دانشمندان مسلمان و چه توسط نویسندگان سایر ادیان و ملل، هزاران کتاب و رساله و مقاله در این باره به رشته تحریر در آمده است. بدینسان این موضوع، همواره به عنوان موضوعی زنده و مهم، نقش تعیین کننده ای در اعتقاد و عمل امت اسلامی ایفا نموده است.
گرچه در روزهای نخست درگذشت نبی اکرم(ص) به دلیل فضای خشن و آشفته ای که توسط جناح حاکم بر جامعه نوپای اسلامی سایه گسترده بود، و نیز به دلیل وجود سپاه جرّاری از جاعلان حدیث و وجود علل و عوامل دیگر، شرایط به گونه ای بودکه تشخیص حق از میان آن همه گرد و غبار برخاسته از جَوَلان باطل، آن هم برای مردم مسلمانی که به تازگی از بندهای جهل رهیده و به وادی توحید قدم نهاده بودند، چندان کار ساده ای نبود.
اکنون که تا حدودی آن گرد و غبارها فرو نشسته و علوم مختلف اسلامی و بخصوص علم حدیث، مدوّن گشته و با پیشرفت ابزار چاپ و نشر، زمینه های نشر و گسترش علوم، پیش از پیش فراهم شده و دست یابی به منابع گوناگونِ مذاهب مختلف اسلامی آسان گشته است، بهتر می توان در این زمینه به بحث و گفتگو پرداخت و به داوری نشست.
مخالفان اهل بیت(ع) از همان روزهای نخست برنامه های وسیعی سامان دادند تا بتوانند با سر پوش نهادن بر حقایق، از انتقال آثار حقانیت اهل بیت(ع) به نسلهای بعد جلوگیری کنند. برای نیل به این هدف، برنامه های وسیعی سامان دادند که گرفتن بیعت از همه مسلمانان و ممانعت از کتابت احادیث رسول خدا(ص)، و به دنبال آن ایجاد سپاه قهاری از جاعلان حدیث، و فضیلت تراشی برای این و آن، از آن جمله بود.
سیاست جناح حاکم و طرفدارانشان در این راستا هرگز متوقف نشد، بلکه آن مقدار از اسناد و مدارکی که می توانست افشاکننده اقدامات نادرست آنان باشد، و از سده های نخستینِ اسلامی سالم مانده بود، در سده های بعد توسط حافظان و کاتبان حدیث و… که اکثریت آنان را پیروان سیاست «ثقیفه» تشکیل می دادند مورد تعرض و دست اندازی قرار گرفت. رسالت اینان در ادامه آن خط سیر، این بود که کار ناتمام پیشینیان خویش را کامل کنند؛ لذا کوشیدند تا آثار اندکِ برجای مانده از گذشته را که می توانست به عنوان اسنادی علیه دست اندرکاران ثقیفه به کار رود، از راههای گوناگون نابود سازند. لکن علی رغم آن همه تلاش هنوز اسناد و مدارک فراوانی در گوشه وکنار کتابها و منابع تاریخ و تفسیر و حدیث آنان می توان یافت که استفاده صحیح از آن می تواند ما را در جهت آشکار ساختن چهره حقیقت بخوبی یاری دهد.
در این نوشته در پی آنیم، تا ببینیم درباره امامان و جانشینان دوازده گانه پیامبر(ص) در آثار و منابع اهل سنت چه شواهد و آثاری برجای مانده و به چه کار می آید. در این نوشتار محور بحث ما را آن دسته از احادیث رسول خدا(ص) تشکیل می دهد، که آن حضرت در آنها به عدد جانشینان خود اشاره نموده، و آنان را دوازده تن اعلام داشته اند.
احادیث مورد نظر در منابع اهل سنت
احادیثی که درباره جانشینان پیامبر(ص) وارد شده و عدد خلفای بعد از رسول خدا را دوازده تن معرفی می کند، چه از نظر تعداد و چه از حیث محتوا از کثرت و تنوع فراوانی برخوردار است، به گونه ای که بحث مبسوط درباره آنها در این مجال نمی گنجد.
در این فرصت تنها بحث کوتاه و فشرده ای در این باره ارائه می دهیم، بنابراین ناچاریم در هر بخشی از بحث به ذکر نمونه هایی اکتفا کنیم.
اکنون نظری به منابع اهل سنت افکنده و به بررسی و نقد احادیث مورد نظر می پردازیم:
1 حافظ ابو عبدالله بخاری در کتاب صحیح خود از طریق جابر بن سمره از رسول خدا(ص) نقل می کند که فرمود:
یکون اثنی عشر امیراً،فقال کلمة لم اسمعها فقال ابی انه قال: کلهم من قریش؛1
[پس از من] دوازده امیر خواهند بود. سپس پیامبر سخنی فرمود که آن را نشنیدم. پدرم گفت: رسول خدا فرمود: همه آنان از قریش اند.
2 مسلم نیز در صحیح خود از طریق جابربن سمره از رسول خدا(ص) نقل می کند:
لایزال الاسلام عزیزا الی اثنی عشر خلیفة، کلهم من قریش.2
3 ترمذی در سنن خود از رسول خدا(ص) نقل می کند:
یکون من بعدی اثنا عشر امیراً، کلهم من قریش.3
4 حافظ ابی داود سجستانی در سنن خود از جابربن سمره نقل می کند که گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم می فرمود:
لایزال هذا الدین قائماً حتی یکون علیکم اثنا عشر خلیفة کلهم تجتمع علیه الامة. فسمعت کلاماً من النبی(ص) لم افهمه، قلت لاَبی ما یقول؟ قال: کلهم من قریش.4
5 احمد حنبل نیز در مسند از طریق جابربن سمره از رسول خدا(ص) نقل می کند:
یکون لهذه الامة اثنا عشر خلیفة.5
6 حاکم نیشابوری در مستدرک از عون بن ابی جحیفه از پدرش از رسول خدا(ص) نقل می کند:
لایزال امر امتی صالحاً حتی یمضی اثنا عشر خلیفة، کلهم من قریش.6
7 سیوطی از طریق جابربن سمره از رسول خدا(ص) نقل می کند:
لایزال هذا الامر عزیزاً یُنصرون علی من ناواهم علیه، اثنا عشر خلیفة، کلهم من قریش.7
8 خطیب بغدادی از طریق جابربن سمره از رسول خدا(ص) نقل می کند:
یکون بعدی اثنا عشر امیراً، کلهم من قریش.8
9 طبرانی از طریق جابربن سمره از رسول خدا(ص) نقل می کند:
لایزال هذا الدین عزیزاً منیعاً الی اثنا عشر خلیفة، کلهم من قریش.9
10 ابو نعیم از طریق جابر از رسول خدا نقل می کند:
یکون من بعدی اثنا عشر خلیفة، کلهم من قریش.10
11 صاحب التاج از طریق جابر از رسول خدا(ص) نقل می کند:
لایزال الاسلام عزیزاً الی اثنی عشر خلیفة، کلهم من قریش.11
12 بیهقی از طریق جابر از رسول خدا(ص) نقل می کند:
لایزال هذا الدین قائماً حتی یکون علیکم اثنا عشر خلیفة کلهم تجتمع علیهم الامة، کلهم من قریش.12
13 متقی هندی از طریق انس از رسول خدا(ص) نقل می کند:
لن یزال هذا الدین قائماً الی اثنی عشر من قریش، فاذا هلکوا ماجت الارض باهلها.13
14 نیز در منتخب کنزل العمال از طریق ابن مسعود از رسول خدا(ص) نقل شده است:
یکون لهذه الامة اثنا عشر قیّماً لایفرهم من خذلهم، کلهم من قریش.14
15 حنفی قندوزی از طریق جابربن سمره از رسول اکرم(ص) نقل می کند:
بعدی اثنا عشر خلیفة، کلهم من بنی هاشم.15
نیز از جابرنقل می کند که رسول خدا(ص) فرمود:
انا سید النبیین، وعلیّ سید الوصیین، وان اوصیائی بعدی اثنا عشر، اولهم علیّ وآخرهم القائم المهدی.16
احادیث یاد شده در منابع اهل سنت به صورت گسترده ای انعکاس یافته و مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفته است.
سابقه تاریخی بحث
درباره این سلسله از احادیث رسول خدا(ص) از همان سده های نخست هجری همواره گفتگوهایی میان عالمان فریقین، بلکه در میان عالمان اهل سنت نیز وجود داشته است. در سده های بعد نیز حافظان و مفسران حدیث وقتی به این گونه احادیث بر می خورده اند، هرکسی به نوعی در این باره، به چاره جویی پرداخته و تلاش کرده است تا برای حل و فصل آنها توجیه مناسبی ارائه کند.
نخستین اقدامات چاره اندیشانه در این رابطه به عصر صحابه باز می گردد، باید دانست که حساسیت دانشمندان اهل سنت در مورد این مسئله کاملاً بجا و قابل درک است. این بحث یکی از مباحثِ حیاتیِ امت اسلامی است؛ چرا که پیروان محمد(ص) در طی این بحث است که می خواهند جانشینان رسول گرامی اسلام(ص) را بشناسند و مقتدای خود قرار دهند.
بنابراین، اگر دانشمندان اهل سنت در این باره پاسخ قابل قبولی ارائه ندهند، شالوده باورهای آنان در موردمسئله خلافت فرو خواهد ریخت، در عین حال دانشمندان اهل سنت در حلّ این مشکل کاری از پیش نبرده و به موفقیتی دست نیافته اند. اکنون بر آنیم تا تعدادی از این اظهار نظرهای چاره اندیشانه را ذکر نموده و سپس به ارزیابی آن بپردازیم.
اظهارات چاره اندیشانه دانشمندان اهل سنت درباره این احادیث
در بررسیِ نظرات دانشمندان اهل سنت نیز بنا بر اختصار است، و تنها به ذکر چند نمونه از این اظهار نظرها اکتفا می کنیم. پس به گذشته باز می گردیم و بحث را از عصر صحابه آغاز می کنیم.
1 عبداللّه بن عمر
از عبدالله بن عمر نقل شده که روزی درباره خلافت اسلامی سخن می گفت، او در همین رابطه به بحث خلفای دوازده گانه بعد از رسول خدا پرداخت که چنانکه در روایت آمده، همگیِ آنان از قریش اند.
وی سپس خلفای دوازده گانه رسول گرامی اسلام را به این ترتیب نام می برد:
1 ابوبکر؛
2 عمر؛
3 عثمان؛
4 معاویه؛
5 یزید؛
6 سفاح؛
7 منصور؛
8 جابر؛
9 امین؛
10 سلام؛
11 مهدی؛
12 امیرالعصب؛17
و می افزاید که همه آنها صالح اند و نظیرشان یافت نمی شود!
در صورت حدیث عبداللّه عمر، نکاتی قابل ذکر است:
الف نخست اینکه ایشان، معاویه و یزید و منصور را ازجانشینان پیغمبر دانسته، امّا از امیرالمؤمنین علی(ع)، پسر عم، داماد و برادر رسول خدا(ص) سخنی به میان نیاورده است، در حالی که تمام امت اسلامی، آن حضرت را خلیفه و جانشین پیامبر می دانند. شیعیان آن حضرت را خلیفه بلا فصل پیامبر می دانند واهل سنت نیز ایشان را گرچه در مراتب بعد جانشین پیامبر می دانند امّا گویا عبدالله عمر از اجتماع امت اسلامی کناره گیری کرده و نظر آنان را نمی پذیرد. شواهد و قرائنی نیز در زندگی او یافت می شود که بیانگر این واقعیت است؛ مثلاً اینکه او از سر خصومتی که با امیرالمؤمنین(ع) داشت، با آن حضرت بیعت نکرد و از بیان فضایل وی نیز خود داری نمود. ولی در عوض با یزیدبن معاویه بیعت کرد و رهبری او را به عنوان خلیفه پیغمبر(ص) پذیرفت!
براستی چه شباهتی میان اعتقاد و عملِ یزید با پیامبر خدا(ص) وجود داشته که عبدالله عمر او را به عنوان جانشین پیغمبر خدا می پذیرد، ولی امیرالمؤمنین(ع) را به عنوان جانشین آن حضرت نمی پذیرد؟
ب چنانکه می دانیم، پیامبر خدا(ص) پرچم دار عدالت و ارزشهای الهی و انسانی و نمونه کامل ایمان و تقواست، و یزید مظهر فساد و ظلم و نمونه مجسّم همه رذائل انسانی است و چنین فردی نمی تواند جانشین پیغمبر خدا باشد؟ معاویه و منصور و… نیز چنین اند و دست کمی از یزید ندارند بلکه از او بدترند.
ج ایشان، «جابر» و «سلام» و «امیرالعصب» را از جانشینان پیامبر معرفی نموده است. اینک این سؤال مطرح است که:
اینان کیانند؟ اصل و نسبشان چیست؟ آیا جزء خلفای اموی اند یا عباسی؟ در چه عصر می زیسته اند؟ تاریخ زندگی آنان را کدام یک از مورخان به رشته تحریر در آورده است؟ در چه تاریخی به حکومت دست یافته و در چه نقطه ای از جهان، سمت جانشینی پیامبر اکرم(ص) را عهده دار بوده اند؟ از عملکردشان در آن دوران چه اطلاعاتی در دست است؟ و آیا اصولاً چنین افرادی وجود خارجی داشته اند یا اینکه وجودشان از نوع وجود ذهنی و آن هم تنها در ذهن عبدالله عمر بوده است؟
د چنانکه می دانیم، خلافت از زمان یزیدبن معاویه در سال 64 هجری تا زمان «سفاح» در سال 132 هجری قطع می شود، و امت اسلامی در طول این مدت مهمل و بدون سرپرست باقی می ماند. لابد به نظر عبدالله عمر، مردم مسلمانی که در طول این شصت و هشت سال می زیسته اند نیاز به رهبر نداشته اند! در حالی که خود او از رسول خدا(ص) نقل می کند که:
من مات بغیر امام مات میتة جاهلیة.18
بدین ترتیب آیا مرگ کسانی که در طول این مدت مرده اند. از نوع مرگ جاهلیت نخواهد بود؟
نیز ابن حزم است که می گوید:
برای مسلمان روانیست که دو شب را بدون آنکه بیعت امامی بر عهده اش باشد سپری گرداند.19
ه از اینها که بگذریم، منصور ستمگر چه شخصیتِ برجسته ای دارد که رسول خدا(ص) به خلافتش نسبت به مسلمانان تصریح نماید؟ نیز چرا عمربن عبدالعزیز که بهترین خلیفه اموی بوده به جای یزید معرفی نشده است؟ و چرا شرابخواری چون یزید و معاویه باید لباس خلافت اسلامی را بپوشند، ولی عمربن عبدالعزیز ومعاویة بن یزید که چهل روز لباس خلافت را پوشید و سپس کند و دور انداخت حق ندارند آن را بپوشند و مورد تصریح قرار گیرند؟ در صورتی که بسیاری از ائمه حدیث، چنانکه در تاریخ ابن کثیر20 و تاریخ الخلفاء21 سیوطی آمده، تصریح به خلافت و عدالتِ عمربن عبدالعزیز کرده و او را از خلفای راشدین دانسته اند.
و متن حدیث گواه صادقی بر ساختگی بودن آن است، زیرا خلیفه ای که بشارت آمدنش داده می شود، اگر چون معاویه پسر هند باشد و یا چون «جابر» و «سلام» و «امیرالعصب» وجود خارجی نداشته باشند معلوم است که چنین خبری ساختگی و دروغ است.
گذشته بر این، وقتی رسول خدا(ص) فرمود: «خلفای پس از من دوازده نفرند»، به طور قطع به افراد مشخصّی نظر داشته است؛ چرا که در غیر این صورت چه تفاوت می کندکه عدد آنان دوازده تن باشد یا بیشتر و کمتر.
از این گذشته، پیامبر(ص) فصیح ترین مرد عرب است و مشکل است باور کنیم که فصیح ترین فرد روزگار خود22 و یا همه روزگاران، سخنی بگوید که در مخاطبانش ایجاد سؤال کند، ولی این گوینده فصیح، آنان را برای همیشه در انتظار نگهدارد و به سؤالاتشان پاسخ ندهد! نیز نمی توان باور کرد که این گوینده فصیح و معصوم که ریزترین مسائل مورد نیاز جامعه اسلامی را به صراحت بیان نموده، در مورد چنین مسئله مهم و سرنوشت سازی، سخن را مجمل بیان کند و تفسیر و تعیین مصادیق آن را به عالمان دربار سلاطین اموی وعباسی و… واگذار کند، تا آنان براساس تمایلات نفسانی خود به تفسیر سخن پیامبر بپردازند و هر کسی را که خواستند انتخاب کنند و به عنوان جانشینان رسول خدا معرفی نمایند، و هرکسی را نخواستند یا سیاست روز اقتضا نکرد رد کنند، گرچه مورد توجه خاص رسول اکرم(ص) باشد؟
گذشته بر این، صحابه و یاران رسول خدا(ص) که درباره ریزترین مسائل از آن حضرت سؤال می کردند، وقتی مسئله ای چنین مهم را از پیامبر گرامی نشنیدند چرا از رسول(ص) خدا درباره جانشینان آن حضرت سؤال نکردند؟ بخصوص که آنان با همه وجود، این حقیقت را لمس کرده بودند که عزت مسلمانان، مرهون رهبریِ شایسته پیامبر است.
به طور قطع صحابه بارها در این باره از پیامبر(ص) سؤال کرده اند اما مصالحِ سیاسی و اجتماعیِ حافظان حدیث یا به تعبیر بهتر، مصالح و منافع حکام اموی و عباسی اقتضا نکرده تا این بخش از فرمایشات نبی مکرّم اسلام را در آثار خود ذکر کنند.
سیوطی به نقل از «احمد» و «بزاز» از «ابن مسعود» چنین نقل می کند:
از پیامبر(ص) در مورد عدد خلفایی که بر این امت حکومت می کنند سؤال شد، حضرت فرمود: دوازده نفرند به عدد نقبای بنی اسرائیل.23
نیز دانشمند دیگر اهل سنت، حنفی قندوزی از طریق ابن عباس حدیثی را نقل می کند که براساس آن از رسول خدا درباره جانشینان وی سؤال شده و حضرت در پاسخ از تک تک آنان نام برده اند که اول آنان علی(ع) و آخرشان مهدی است.24
ز خلفای دوازده گانه رسول خدا(ص) ادامه دهنده خط رسالت و رهبران امت اسلامی اند، و امت اسلامی اختصاص به مردم مسلمانی که در عصر خلفای راشدین و سلاطین اموی و اوایل دوران شاهان عباسی می زیسته اند ندارد، بلکه مردم مسلمانی که در سده های بعد زندگی کرده و می کنند نیز از امت محمد(ص) به حساب می آیند. بنابراین معقول نیست که افرادی خواسته باشند خلفای دوازده گانه پیامبر را به آن عصر اختصاص دهند.
احادیث متعددی نیز وجود دارد که این معنا را تأیید می کند. مانند آنچه احمد حنبل در مسند از رسول خدا نقل کرده که فرمود: «یکون لهذه الامة اثنا عشر خلیفة»25، که نشان می دهد خلفای دوازده گانه، به زمان و مردم خاصی اختصاص نداشته، بلکه متعلق به تمام امت اسلامی، درهمه اعصار و قرون است.
در این باره احادیثِ متعدد دیگری نیز هست که مواردی از آن خواهد آمد.
ح در متن حدیث نیز بنابر نقل «ابوداود سجستانی» به جمله کلهم تجتمع علیه الامة بر می خوریم که توجیهات دانشمندان اهل سنت را درباره این حدیث نفی می کند، از این جمله استفاده می شود که یکی از ویژگیهای جانشینان دوازده گانه رسول خدا(ص) این است که همه امت درباره آنان وحدت نظر داشته و آنها را به جانشینیِ پیامبر پذیرفته اند، در حالی که می دانیم خلفای اهل سنت، نه در عصر خود و نه در عصرهای بعد، هیچ گاه مورد قبول همه امت اسلامی نبوده اند، چرا که اولاً: در عصر خود حاکمان اموی و عباسی هزاران انسان بی گناه از میان شخصیتهای برجسته اسلامی بسر می برده اند و هزاران نفر دیگر نیز توسط آنان به قتل رسیده اند. آنچه این افراد را به چنین سرنوشتی دچار ساخته بود، مخالفت آنان با حکومت آن حکام بود. همچنین امامان شیعه که همگی آنان از اهل بیت و فرزندان پیامبر اکرم(ص) هستند، به دست همین خلفا به شهادت رسیده اند. و شهادت آنان نیز به این دلیل بود که نه تنها حکام اموی و عباسی را قبول نداشتند، بلکه همواره با آنان در حال مبارزه بودند.
گذشته بر این، مسئله بیعت و انتخاب آزادانه مردم برای هیچ یک از حاکمان اموی و عباسی تحقق نیافته است، چرا که خلافت در میان آنان موروثی بوده است. در این صورت، بیعت مردم امری صوری و ظاهری بیش نبوده است.
ثانیاً: این مسئله در میان اهل سنت نیز مورد اختلاف است؛ زیرا توجیهات آنان متناقض بوده و هرکس در این باره، چیزی گفته و نظر جدا از نظر دیگری ارائه نموده است. این اختلاف آرا نشان می دهد که جانشینان دوازده گانه پیامبر(ص) کسانی نیستند که دانشمندان اهل سنت معرفی کرده اند وگرنه باید مورد اتفاق امت می بودند.
2 جلال الدین سیوطی
شخصیت دیگری که در این زمینه اظهار نظر نموده است، دانشمند بزرگ اهل سنت جلال الدین سیوطی است. وی در کتاب تاریخ الخلفاء می گوید:
هشت تن از خلفای دوازده گانه پیامبر عبارتند از:ابوبکر، عمر، عثمان، علی، حسن بن علی، معاویة، عبدالله بن زبیر و عمربن عبدالعزیز.
وی آنگاه احتمال داده است که دو نفر دیگر از خلفای دوازده گانه، المهتدی و الظاهر از سلاطین بنی عباسی باشند، چون این دو نفر به عقیده سیوطی افراد عادلی بوده اند.
او می افزاید:
و اما دو نفر دیگر باقی مانده اند که باید به انتظار آنان بنشینیم: یکی از آن دو، «مهدی» است که از اهل بیت محمّد است.
و از نفر دوم نام نمی برد. بنابراین، سیوطی با همه تلاشها تنها توانسته است به گمان خود یازده تن از خلفا را مشخص نماید و در میان سلاطین اموی و عباسی نتوانسته است فرد دیگری پیدا کند که به نظر او شایستگی های لازم را برای تصدّی خلافت اسلامی دارا باشد و از شرطی که او برای خلافت ذکر می کند، یعنی عدالت برخوردار باشد.
بگذریم از اینکه شماری از اشکالاتی که به عبدالله بن عمر وارد بود، بر سیوطی نیز وارد است و افزودن بر آنها اشکالات دیگری نیز بر او وارد است، از جمله اینکه در مورد المهتدی و الظاهر مشخص نمی کند که کدام یک خلیفه نهم و کدام یک خلیفه دهم است، و تازه این دو تن را هم براساس احتمال برگزیده است، نه به طور قطع و یقین. نیز در مورد حضرت مهدی(ع) روشن نمی سازد که مهدی یازدهمین خلیفه رسول خدا است یا دوازدهمین خلیفه، این امر نشانه آن است که خود سیوطی نیز به این اقدام خود اعتقاد ندارد، بلکه صرفاً می خواهد احادیث وارد شده در مورد خلفای دوازده گانه را توجیه کند وگرنه تردید در چنین مسئله مهمی معنا ندارد.26
3 ابن حجر
شیخ الاسلام ابن حجر عسقلانی نیز در شرح صحیح بخاری 27 در بحث از حدیث جابر بن سمره که نبی اکرم(ص) براساس آن جانشینان خود را دوازده نفر اعلام نموده اند،28 در صدد چاره جویی بر آمده تا راه حلی برای این مشکل ارائه دهد، وی که علاقه فراوانی به خاندان اموی دارد، کوشیده است تا شمار خلفای دوازده گانه پیامبر را از میان سلاطین این خاندان انتخاب وتکمیل کند. وی برخلاف عبدالله بن عمر و جلال الدین سیوطی، هیچ سهمی از خلافت پیامبر را به دودمان بنی عباس اخصاص نداده و تمام آن را ملک مطلق بنی امیه می داند.
وی نخست نظر قاضی عیاض را نقل نموده که خلفای دوازده گانه را این گونه معرفی می کند:
1 ابوبکر؛
2 عمر؛
3 عثمان؛
4 علی(ع)؛
5 معاویه؛
6 یزید؛
7 عبدالملک بن مروان؛
8 ولیدبن عبدالملک؛
9 سلیمان بن عبدالملک؛
10 یزیدبن عبدالملک؛
11 هشام بن عبدالملک؛
12 ولید بن یزید بن عبدالملک.
ابن حجر سپس، سخن قاضی عیاض را تحسین نموده و آن را برسایر احتمالات ترجیح می دهد چنانکه پیش از این گفتیم سیوطی عدالت را برای خلیفه اسلامی و جانشین پیامبر(ص) شرط می دانست و به همین دلیل اکثر قریب به اتفاق سلاطین اموی و عباسی را که به نظر او فاقد این شرط بودند از شمار جانشینان پیامبر حذف نمود، و این در حالی بود که وی برای کامل نمودن عدد خلفای رسول خدا با کمبود مواجه بود. او حاضر شد عدد خلفای دوازده گانه را ناتمام باقی گذارد، ولی از سلاطین ستمگر اموی کسی را انتخاب نکند.
ولی قضیه در مورد «ابن حجر» کاملاً بر عکس است و گویی او نه تنها عدالت را شرط نمی داند، بلکه به دنبال کسانی می گردد که از شرط عدالت برخوردار نباشند! چنان که دیدیم ابن حجر نخست در صدد آن است تا شمار خلفای دوازده گانه را از میان پادشاهان اموی انتخاب کند، و ثانیاً اصرار دارد تا خلفای را از میان انسانهای ستمگر برگزیند و به همین دلیل با توجه به اینکه بسیاری از دانشمندان اهل سنت عمر بن عبدالعزیز را عادل دانسته، و حتی او را جزء خلفای راشدین به حساب آورده اند، ولی ابن حجر به دلیل اعتقاد و روحیه خاصی که دارد او را نیز از خلافت محروم کرده است. به نظر می رسد این اقدام ابن حجر، هیچ دلیلی نمی تواند داشته باشد جز اینکه عمر بن عبدالعزیز به عقیده دانشمندان اهل سنت فرد عادلی بوده است!.
با اینکه حکومت عمر بن عبدالعزیز در فاصله خلافت دو تن از فرزندان عبدالملک بن مروان، یعنی سلیمان و یزید قرار گرفته، ابن حجر سلیمان و یزید را جزء جانشینان پیامبر می داند، ولی عمر بن عبدالعزیز را که در میان این دو نفر به حکومت رسیده و حکومت او به گواهی تمامی دانشمندان اهل سنت از آن دو بهتر بوده به عنوان خلیفه پیامبر نمی پذیرد.
4 سفیان ثوری
او نیز که از دانشمندان برجسته اهل سنت است، واژه «خلافت» را تنها بر پنج نفر قابل اطلاق می داند و از سلاطین اموی و عباسی، به جز عمربن عبدالعزیز، کس دیگری را شایسته چنین مقامی نمی داند. او می گوید:
خلفا پنج نفرند: ابوبکر، عمر، عثمان، علی(ع)، و عمربن عبدالعزیز.29
سفیان ثوری گرچه کوشیده است تا نیروهای ناشایست را از صحنه خلافت اسلامی کنار زند ولی راه حلی که ارائه می دهد مشکل خلفای دوازده گانه را حل نمی کند؛ چرا که او درباره هفت نفر باقی مانده حرفی برای گفتن ندارد.
5 ابن کثیر
وی در البدایة والنهایه پس از نقل حدیث جابربن سمره (لایزال هذا الامر عزیزاً حتی یکون اثنا عشر خلیفة کلهم من قریش)، می گوید:
چهار نفر از این دوازده نفر عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان، علی، و عمر بن عبدالعزیز نیز از آن جمله است. برخی از بنی عباس نیز از آنها هستند.
وی اضافه می کند:
مقصود این نیست که این دوازده تن بر نظم و ترتیب خاص، (و از قوم و تیره مخصوص) باشند، بلکه مقصود این است که دوازده امام و خلیفه وجود پیدا کنند؛ مقصود ائمه دوازده گانه شیعیان که اولشان علی و آخرشان [مهدی] منتظر است نیز نیستند؛ چون در میان اینان جز علی(ع) و فرزندش حسن، کسی بر امت حکومت نداشته است.30
درباره سخن ابن کثیر نکاتی به نظر می رسد که خلاصه آن چنین است:
الف نخست اینکه او از برشمردن نام خلفا درمانده و تنها به ذکر نام پنج تن از آنان اکتفا کرده است. وقتی که دانشمندی چون ابن کثیر قادر به بر شمردن نام خلفا نیست، وظیفه مردم عادی چیست و آنان چونه خلفای رسول خدا(ص) را بشناسند؟
ب وی علاقه فراوانی به دودمان اموی دارد، اما به نظر می رسد اطلاعات گسترده تاریخیِ او از عملکرد نادرست اعضای خانواده اموی، موجب گشته است تا جز عمر بن عبدالعزیز از کس دیگری از حاکمان اموی به عنوان جانشین رسول خدا(ص) یاد نکند.
ج او حسن بن علی(ع) را به عنوان یکی از جانشینان رسول خدا(ص) معرفی نکرده است. حسن بن علی(ع) هم از صحابه است و هم از اهل بیت. تمامی دانشمندان اهل سنت صحابه رسول خدا(ص) را عادل می دانند، و نیز می دانیم که اهل بیت رسول به گواهی قرآن کریم از هرگونه رجس و پلیدی پاک و منزه اند. از این گذشته، احادیث فراوانی از رسول خدا در فضیلت حسن بن علی(ع) رسیده که جز درباره اهل بیت درباره احدی چنان فضایلی نقل نشده است.
پس معلوم نیست چرا ابن کثیر از حسن بن علی(ع) نام نمی برد ولی از عمر بن عبدالعزیز نام می برد. اگر ملاکِ خلافت از نظر ابن کثیر، دست یافتن به حکومت ظاهری باشد، چنین امری در مورد حسن بن علی(ع) تحقق یافته است، و اگر ملاک، فضیلت باشد، باز او واجد همه فضایل است.
د وی می گوید: «لازم نیست خلفای دوازده گانه رسول خدا از نسق وخانواده واحدی باشند» ولی برای این سخن خود دلیلی ذکر نمی کند. وقتی رجال یک خانواده هر یک در عصر خود با فضیلت ترین باشد، آیا می توان به بهانه اینکه خلفای دوازده گانه رسول خدا(ص) نباید بر نَسَق واحدی باشند، خلافت را از او دریغ نمود؟ و فرد نالایقی را بجای او برگزید؟!
ه وی می گوید: «خلفای دوازده گانه ای که شیعه بدانها معتقد است نیز مقصود نیست» ، چون به عقیده او از امامان شیعه جز دو تن، یعنی علی(ع) و فرزندش حسن(ع)، کسی به حکومت دست نیافته است.
در پاسخ می گوییم: اولاً: مگر هر کسی با هر شرایطی که به حکومت دست یافت، جانشین رسول خدا(ص) است؟ و اگر چنین است، پس چرا ابن کثیر، معاویه و یزید و سایر حکام اموی و عباسی را به عنوان جانشین رسول خدا معرفی نکرده است؟ چون همه اینان به حکومت ظاهری دست یافتند. ثانیاً: حسن بن علی(ع) هم از امامان شیعه بود و هم از اهل بیت رسول(ص) و هم به خلافت و حکومت دست یافته بود، پس چرا ابن کثیر ایشان را در شمار خلفای پیامبر(ص) نام نبرده است؟ مگر در عمر بن عبدالعزیز چه امتیازی وجود داشته که ابن کثیر از او به عنوان خلیفه رسول خدا(ص) نام می برد، ولی از فرزند رسول خدا(ص) نام نمی برد؟
ابن کثیر، برای مشروعیت خلافت همین پنج نفر نیز هیچ دلیلی از صاحب شریعت ذکر نکرده است، و به عبارت دیگر، جز بر خلافت امیرالمؤمنین(ع)، بر خلافت سایر افراد یاد شده دلیلی وجود نداشته تا ابن کثیر از آن یاد کند.
و سفینه حدیث صحیحی از رسول خدا(ص) نقل می کندکه فرمود:
دوران خلافت در امت من سی سال است و پس از آن پادشاهی است.31
چنانکه می دانیم حکومت عمربن عبدالعزیز پس از مدت یاد شده و در سال 99 هجری تحقق یافته است. 32 بنابراین عمربن عبدالعزیز را نیز نمی توان جزء خلفا دانست، بلکه او نیز در زمره پادشاهان اموی قرار دارد.
سعیدبن جمهان که روایت فوق را از سفینه نقل کرده است می گوید:
سفینه به من گفت: دوران خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را حساب کن و دوران خلافت علی(ع) را بر آن بیفزا؛ آن را سی سال خواهی یافت. سعید می گوید: به سفینه گفتم: بنی امیه گمان می کنند که خلافت در میان آنها است. سفینه گفت: دروغ می گویند پسران زنِ چشم کبود، بلکه آنان از پادشاهانند، آن هم از بدترینِ پادشاهان.
می بینیم که آرای تعدادی از صحابه و تنی چند از دانشمندان اهل سنت درباره خلفای دوازده گانه پیامبر، چقدر با هم متفاوت است، تا آنجا که عبدالله بن عمر، معاویه و یزید را انسانهایی صالح و جانشین رسول خدا می دانند، امّا «سفینه» که او نیز از صحابه است، معاویه و یزید و دیگر حکام اموی را جزء بدترینِ پادشاهان به حساب می آورد.
اکنون می گوییم وظیفه توده های مردم اهل سنت و آنان که می خواهند از این دانشمندان پیروی کنند چیست؟ از رأی کدام یک از این دانشمندان پیروی کنند؛ کسانی که نظراتشان با یکدیگر متفاوت و در مواردی متناقض است؟
و همچنین از کجا اطمینان پیدا کنند که آنچه پیروی کرده اند درست بوده و وظیفه خود را به انجام رسانده اند؟
چنان که دیدیم در تمامیِ روایاتی که در این باب وارد شده، لفظ قریش دیده می شود. به نظر می رسد آنچه موجب سر در گمیِ دانشمندان اهل سنت شده، برداشت نادرستی است که از واژه قریش دادند، و در این برداشت کوشیده اند تا لفظ «قریش» را که در احادیث آمده است، به بنی امیه اختصاص دهند.
شواهد موجود نشان می دهد که دانشمندان اهل سنت براساس چنین تفکر و برداشتی اقدام به تعیین جانشینان پیامبر نموده و در این اقدام، تنها به خاندان ضد اسلامیِ اموی و سپس عباسی، چشم دوخته اند، به گونه ای که گویی بنی هاشم اصلاً از قریش نیست، در حالی که اصل قریشی بودن بنی هاشم بر کسی پوشیده نیست.
قرینه های بحث
افزون بر آنچه تاکنون گفته شد، قراین و شواهد فراوانی وجود دارد که نشان می دهد جانشینان دوازده گانه رسول خدا(ص) کسانی نیستند که دانشمندان اهل سنت معرفی کرده اند، بلکه خلفای پیامبر(ص) همان امامان اهل بیت اند(ع) که تشیع با هوشمندی و زکاوت، آنان را دریافته و افتخار پیروی از آن رهبران بزرگ الهی را به خود اختصاص داده است. به نمونه هایی از این قراین اشاره می کنیم.
قرینه اول: خلافت جانشینان دوازده گانه رسول خدا(ص) به زمان معینی اختصاص ندارد.
گفتیم که شواهد فراوانی وجود دارد که نشان می دهد، جانشینان رسول خدا(ص) از نظر زمانی به دوره خاصی مثلاً بعد از درگذشت پیامبر گرامی تا سال 132 هجری، (چنانکه جمع کثیری از دانشمندان اهل سنت چنین پنداشته اند)، اختصاص ندارد، بلکه همواره در میان امّت محمد(ص) یکی از اینان وجود داشته و دارد تا دنیا به پایان رسد، و در تمامی اعصار و قرون هرگز زمین خالی از حجّت نبوده و امت محمد(ص) بدون هادی و راهبر نخواهد بود. پس اختصاص دوران خلافتِ خلفای رسول اکرم(ص) به دوره ای خاص، از مطالب نادرستی است که هم احادیث وارد شده در این باب و هم دلایل عقلی آن را مردود می شمارد، زیرا همان طور که گفتیم، اینان رهبران امت اسلامی اند، و امت اسلامی اختصاص به مردم مسلمان سده های اول و دوم هجری ندارد، در حالی که لازمه آرای دانشمندان اهل سنت در مورد جانشینان دوازده گانه رسول خدا این است که امت محمد(ص) از حدود سال 132 هجری به بعد بدون رهبر و سرپرست باقی بمانند. این حقیقتی است که آن را در روایات متعدی می توان مشاهده نمود.
در ادامه همین بحث نمونه هایی از این گونه احادیث خواهد آمد.
قرینه دوم: عزّت و سربلندیِ اسلام وامدار وجود خلفای دوازده گانه است.
در بررسی روایاتی که خلفای رسول خدا(ص) را دوازده تن معرفی می کند، به مفاهیم مهمی بر می خوریم که با توجیهات دانشمندان اهل سنت به هیچ وجه سازگاری ندارد. این سلسله از روایات تنها بر دیدگاه تشیع در مورد جانشینان رسول خدا(ص) قابل تطبیق است. از جمله، در پاره ای از روایات، عزت و ارجمندی اسلام، وامدار وجود خلفای دوازده گانه قرار داده شده است:
لایزال الاسلام عزیزاً الی اثنی عشر خلیفة.33
در پاره ای دیگر از روایات، استواریِ دین وامدار وجود خلفای دوازده گانه رسول خدا(ص) دانسته شده است:
لایزال الدین قائماً حتی یکون اثنا عشر خلیفة.34
در شماری از روایات این باب، امر خلافت اسلامی در طی دوران خلافت خلفای دوازده گانه، صالح و قائم به قسط و عدل معرفی شده و چنانکه می دانیم و پس از این نیز خواهد آمد اکثر کسانی که اهل سنت آنان را به عنوان خلفای رسول خدا معرفی کرده اند، افراد فاسد و ستمگری بوده اند:
لایزال امر امتی صالحاً حتی یمضی اثنا عشر خلیفة. 35
در تعدادی از روایات نیز از عزت خلافت سخن به میان آمده است، وچنانکه می دانیم حکومت حاکمان اموی و عباسی با ستم و حق کشی آمیخته است و چنین حکومتی به طور طبیعی عزیز نخواهد بود!
لایزال هذا الامر عزیزاً حتی یکون اثنا عشرخلیفة کلهم من قریش.36
حال اگر چنانکه دانشمندان اهل سنت گفته اند، بپذیریم که خلفای دوازده گانه تا حدود سال 132 هجری یا اندکی پس از آن، خلافت کرده و دوران خلافت هر دوازده نفرشان پایان یافته است چنانکه از عبدالله بن عمر، و قاضی عیاض و ابن حجر و… نقل شده در این صورت لازمه چنین اعتقادی براساس مفاد احادیث فوق، این سخن فاسد خواهد بود که پس از اتمام دوران خلافت دوازد نفر معرفی شده، دین محمد(ص)،دوام و قوام و عزت خویش را از دست داده است؛ سپس باید بپذیریم که دوران خلافت خلفای دوازده گانه رسول خدا(ص) هنوز پایان نیافته است و استمرار دارد. قبول این نظر با توجیهات عبدالله بن عمر و دانشمندان اهل سنت که می گفتند دوران خلافت خلفای دوازده گانه رسول اکرم(ص) در اوایل سده دوم هجری پایان یافته، ناسازگار است.
قرینه سوم: آخرین جانشین رسول خدا(ص) مهدی(عج) است.
سومین قرینه این بحث، احادیثی است که در برخی از آنها به اشاره و در برخی دیگر بصراحت از حضرت مهدی(عج) به عنوان آخرین خلیفه رسول خدا(ص) یاد شده است که شمار زیادی از این گونه احادیث را در منابع اهل سنت می توان یافت. این احادیث نیز گویای این حقیقت است که دوران خلافت خلفای رسول خدا(ص) هنوز پایان نپذیرفته است. به عنوان نمونه:
الف ابی داود در سنن خود از علی(ع) از رسول خدا(ص) نقل می کند که فرمود:
لو لم یبق من الدهر الا یوم لبعث اللّه رجلاً من اهل بیتی یملاها عدلاً کما ملئت جوراً.37
این حدیث دلالت دارد بر اینکه در آخر الزمان مردی از اهل بیت پیامبر بر انگیخته خواهد شد، و نیز دلالت می کند بر اینکه او به حکومت و خلافت خواهد رسید؛چرا که خالی کردن جهان از ظلم و جور و پر کردن آن از قسط و عدل، تنها در سایه حکومت مقتدر و فراگیر امکان پذیر است.
ب نیز ابو داود در حدیث دیگری از پیامبر اکرم(ص) نقل می کند:
لو لم یبق من الدنیا الا یوم لطولّ اللّه ذلک الیوم حتی یبعث فیه رجلاً من اهل بیتی، یواطئ اسمه اسمی، واسم ابیه اسم ابی، یملأ الارض قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً.38
مفهوم حدیث پیشین با صراحت بیشتری از این حدیث استفاده می شود.
نیز، از جمله حتی یبعث فیه رجلاً …، که در هر دو حدیث پیشین آمده بود، استفاده می شود که بر انگیختن چنین فردی، از سوی خداوند صورت می پذیرد، نه از سوی مردم. این مطلب تأییدی است بر دیدگاه تشیع در مسئله تعیین امام و جانشین رسول خدا(ص) که باید از سوی خداوند انجام گیرد نه توسط مردم. همچنین جمله لو لم یبق من الدنیا در این حدیث بر حتمیّت وقوع چنین اتفاقی دلالت دارد.
ج ابن ماجه نیز در سنن خود در این باره احادیث متعددی از رسول خدا(ص) نقل کرده؛ از جمله این حدیث:
… فاذا رأیتموه فبایعوه ولو حبواً علی الثلج. فانه خلیفة الله المهدی.39
رسول گرامی در این حدیث دستور داده اند که هرگاه مهدی(ع) را دیدید با او بیعت کنید، اگر چه این بیعت با دشواریهایی همراه باشد، چرا که مهدی خلیفه خداست.
د نیز ابن ماجه از رسول خدا(ص) نقل می کند:
یخرج ناس من المشرق فیوطّئون للمهدی، یعنی سلطانه؛40
مردمی از مشرق سر بر می آورند و زمینه های حکومت مهدی(ع) را فراهم می سازند.
ه ترمذی در سنن خود از رسول خدا(ص) نقل می کند:
لانذهب الدین حتی یملک العرب رجل من اهل بیتی یواطئ اسمه اسمی؛41
دنیا به پایان نخواهد رسید، مگر آنکه مردی از اهل بیت من برعرب حکومت کند که نامش همانند نام من است.
در دو حدیث فوق به مسئله حکومت آن حضرت در آخر الزمان تصریح شده است.
و مسلم در صحیح خود از رسول خدا(ص) چنین نقل می کند:
یکون فی آخر امتی خلیفة یحثی المال حثیاً لایعدّه عدداً؛42
در پایان امتم خلیفه ای خواهد بود که اموال رامی بخشد بدون آنکه آن را به حساب و شماره در آورد.
راوی می گوید: از ابی نضره و ابی العلاء پرسیدم به نظر شما این خلیفه عمر بن عبدالعزیز نیست؟ گفتند: نه.
ز مسلم در حدیث دیگری از رسول خدا(ص) نقل می کند:
من خلفائکم خلیفة یحثوا المال حثیاً لایعده عدداً.43
در این حدیث تصرح شده است که خلیفه آخر الزمان که سخاوتمندانه، و در عین حال، عادلانه، به بذل و بخشش اموال می پردازد، یکی از خلفاست. بنابراین، وی یکی از مصادیق خلفای دوازده گانه رسول خدا(ص) است، و چنانکه اشاره شد دوران خلافت او نه در قرن اول و دوم هجری، بلکه در آخر الزمان خواهد بود. از همین جا می توان نتیجه گرفت که مهدی(عج) دوازدهمین جانشین رسول خداست. بی گمان افرادی مانند سیوطی44 که حضرت مهدی(عج) را خلیفه منتظر و از جانشینان رسول خدا به شمار آورده اند، تحت تأثیر احادیثی، از ایندست بوده اند.
ح علی(ع) از رسول خدا(ص) نقل می کند:
المهدی منا یُختم الدین به کما فتح بنا.45
نتیجه آنکه دوران خلافت خلفای رسولخدا(ص)، چنانکه دانشمندان اهل سنت پنداشته اند، در اوایل قرن دوم هجری پایان نیافته، بلکه آن گونه که در احادیث نبوی آمده، پایان آن باخلافت حضرت مهدی(ع) و در آخر الزمان خواهد بود. همچنین، این حقیقت روشن می شود که توجیهات دانشمندان اهل سنت در مورد خلفا، در تباین آشکار با احادیث رسول اکرم(ص) است.
قرینه چهارم: تعبیر دیگری از حدیث جابربن سمره
فراز پایانی حدیث جابربن سمره به دو صورت نقل شده است. جمع کثیری از دانشمندان اهل سنت، فراز پایانی حدیث را این گونه نقل کرده اند که رسول خدا فرمود: کلهم من قریش. گرچه مفهوم این تعبیر گسترده تر از معنای مورد نظر ما است، ولی مقصود ما حاصل است؛ چرا که بنی هاشم در میان قریش از هر جهت دارای ویژگیهای منحصر به فرد است: برجسته ترین شخصیتهای اسلام مانند رسول گرامی اسلام(ص) و امام علی بن ابی طالب(ع) از بنی هاشم اند؛ نخستین حامیان اسلام و پیامبر و مروّجان توحید از بنی هاشم اند؛ اسلام با ایثارو فداکاری و حمایت بی دریغ آنان توانست موانع را از سر راه خود بردارد و به پیروزی دست یابد.
بنابراین، خداوندی که آنان را شایسته یافت تا پرچم پرافتخار نبوت را به دست با کفایت آنان بسپارد، نیز این شایستگی را در آنان دیده است که آنان را پرچم دار امامت و ولایت گرداند.
اما دانشمند اهل سنت، قندوزی حنفی در ینابیع المودة،46 تعبیر رساتر و روشن تری از حدیث مذکور را از طریق عبدالملک بن عمیر از جابربن سمره از رسول خدا(ص) نقل کرده است. در این تعبیر به جای جمله کلهم من قریش جمله کلهم من بنی هاشم آمده است، که برمعنای مورد نظر دلالت صریح دارد.
مقصود از قریش بنی هاشم است
در میان اهل فن رسم بر این بوده است که«عام» را به مورد خاص محدود می سازند. در این مورد نیز لفظ قریش عام است و بنی هاشم خاص، و با اجرای قانون عام و خاص، عام به مورد خاص یعنی بنی هاشم اختصاص پیدا می کند؛ چرا که بنی هاشم یکی از تیره های قریش است. احادیثی که پیش از این ذکر کردیم نیز قرینه چنین تخصیصی است.
«حنفی قندوزی» پس از نقل حدیث با تعبیر دوم می گوید:
برخی محققان گفته اند: با دقّت در احادیثی که دلالت می کند بر اینکه خلفای بعد از پیامبر(ص) دوازده نفرند، معلوم می شود که مراد رسول خدا از این احادیث، امامان دوازده گانه ای است که از اهل بیت خود آن حضرت اند. حمل حدیث بر خلفای راشدین ممکن نیست؛ چون کمتر از دوازده نفرند. نیز حمل این حدیث بر پادشاهان اموی ممکن نیست، چون اولاً: عددشان بیش از دوازده نفراست.
ثانیا: آنان، افرادی ظالم اند و ظلم فاحشی درزندگی آنها به چشم می خورد، جز عمر بن عبدالعزیز.
ثالثاً: اینان از بنی هاشم نیستند، در حالی که پیامبر(ص) درآن حدیث (در روایت عبدالملک از جابر) فرموده اند که تمامی آنان از بنی هاشم اند.
همچنین حمل حدیث بر سلاطین بنی عباس ممکن نیست، چرا که اولاً: شمار آنان بیش از دوازده نفر است و ثانیاً: اینان پای بندی چندانی از خود به احکام اسلامی نشان نداده اند. پس بناچار باید این حدیث را بر ائمه دوازده گانه ای که از اهل بیت پیامبراند حمل کنیم زیرا اینان آگاه ترین و دانشمندترین افراد زمانه خویش بودند و از نظر رفعت مقام، ورع و پرهیزکاری، حَسبَ ونَسَب از همه اهل زمانه خود برتر بودند. از همه مهمتر اینکه علوم خود را از جدشان پیامبر گرامی اسلام(ص) به ارث برده بودند. اهل علم و تحقیق کشف و شهود اینان را این گونه معرفی کرده اند. مؤیّد این مطلب که مقصود پیامبر از ائمه دوازده گانه، امامان اهل بیت (ع) اند روایات فراوانی است که در این باب وارد شده است و از آن جمله است حدیث ثقلین.47
چرا جابر سخن پیامبر را نشنید؟
مسئله نشنیدن سخنِ پیامبر از سوی جابر، تقریباً در تمام احادیث یاد شده آمده است. شاید برای کسانی که این احادیث را می خوانند این سؤال پیش آید که چرا فردی مانند جابر که با اشتیاق تمام، جان به سخن هدایت گر پیامبر(ص) سپرده بود، از شنیدن سخن پیامبر محروم ماند و ادامه سخن آن حضرت را نشنید؟با جستجو در منابع اهل سنت، سرانجام سرنخی در مسند احمل حنبل بدست آمد. پیش از سخن احمد بن حنبل، به نقل سخنی از «حنفی قندوزی» می پردازیم. او در کتاب ینابیع الموده می گوید:
پیامبر وقتی می خواستند فراز آخر روایت کلهم من بنی هاشم را بیان نمایند، صدای خود را پایین آوردند، چرا که بنی امیه و گروه دیگری از منافقان که در آن جمع حضور داشتند، خلافت بنی هاشم را دوست نداشتند.48
این سخن «حنفی قندوزی» را به عنوان علّت نشنیدن سخن پیامبر توسط جابر، نه قابل قبول است و نه ردّ، گرچه چنین اقدامی از پیامبر(ص) آن هم درمورد مسئله ای با این اهمیت، بسیار بعید است.
«احمد حنبل» سخن دیگری دارد، او به نقل از «جابر بن سمره» می گوید:
پیامبر در عرفات (یا منی) در حال ایراد خطبه بودند و من از پیامبر شنیدم که می فرمود:
لن یزال هذا الامر عزیزاً ظاهراً حتی یملک اثنا عشر کلهم. ثم لغط49 القوم وتکلموا فلم افهم قوله بعد کلّهم، فقلت لابی یا ابتاه مابعد کلهم؟ قال: کلهم من قریش؛50
امر خلافت همواره عزیز و آشکار است تا اینکه همه دوازده نفر حکومت کنند. سپس مردم همهمه کردند و به سخن گفتن پرداختند، در نتیجه سخن پیامبر را بعد از کلمه کلّهم نفهمیدم. از پدرم پرسیدم: رسول خدا بعد از این کلمه چه فرمود؟ پدرم گفت: آن حضرت فرمود: همه آن دوازده نفر از قریش اند.
اقدام این گروه، خبر از یک توطئه پنهان می داد، و آن اینکه مجموعه عوامل نفاق که مخالف خلافت علی بن ابی طالب(ع) واهل بیت پیامبر(ص) بودند، هرگاه می دیدند که رسول گرامی اسلام می خواهد درباره مسئله خلافت آنان با مردم به گفتگو بپردازد. محفل را بر هم می زدند.
قرینه پنجم: حدیث ثقلین
پنجمین قرینه این بحث، حدیثِ متواتر ثقلین است که مورد قبول همه امت اسلامی است. این حدیث درآثار و منابع اهل سنت از طرق مختلف و با تعابیر گوناگونی از رسول گرامی اسلام(ص) نقل شده است. به نمونه هایی از نقلهای مختلف این حدیث اشاره می کنیم:
1 امام احمد حنبل، از طریق ابی سعید خدری از رسول خدا(ص) نقل می کند که فرمود:
انی تارک فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر، کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض وعترتی اهل بیتی وانهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض.51
2 دارمی در سنن خود از طریق زیدبن ارقم از رسول خدا(ص) نقل می کند:
انی تارک فیکم الثقلین، اولهما کتاب الله، فیه الهدی والنور، فتمسکوا بکتاب اللّه وخذوا به، فحث علیه ورغب فیه. ثم قال: واهل بیتی اذکرکم اللّه فی اهل بیتی، ثلاث مرات.52
3 حاکم نیشابوری نیز از طریق زیدبن ارقم از رسول خدا(ص) نقل می کند:
انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله واهل بیتی، وانهما لن یتفرقا حتی یردا علیّ الحوض.53
4 منادی در فیض القدیر از طریق زیدبن ثابت از رسول خدا(ص) نقل می کند:
انی تارک فیکم خلیفتین، کتاب الله حبل ممدود ما بین السماء والارض، وعترتی اهل بیتی وانهما لن یتفرقا حتی یردا علیّ الحوض.54
5 ترمذی در سنن خود از طریق زیدبن ارقم نقل می کند که رسول خدا(ص) فرمود:
انی تارک فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدی، احدهما اعظم من الآخر، کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض، وعترتی اهل بیتی، ولن یتفرقا حتی یردا علی الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما.55
6 مسلم بن حجاج نیشابوری در صحیح خود از زیدبن ارقم نقل می کند که گفت:
رسول خدا در غدیرخم برای ما خطبه خواند، پس از حمد و ثنای خداوند فرمود: امّا بعد، الا ایها الناس! فانما انا بشر یوشک ان یأتی رسول ربی فاجیب وانا تارک فیکم ثقلین؛ اوّلهما کتاب اللّه، فیه الهدی والنور، فخذوا بکتاب الله، واستمسکوا به، فحثّ علی کتاب اللّه ورغّب فیه. ثم قال: واهل بیتی اذکّرکم الله فی اهلبیتی. اذکّرکم الله فی اهلبیتی. اذکّرکم اللّه فی اهلبیتی.56
درسی که از حدیث ثقلین می آموزیم:
الف: نخست اینکه رسول خدا(ص) این حدیث مهم را در مقام و صیت بیان نموده اند، و به نظر آن حضرت، اهمیت این موضوع در حدی است که لازم دانسته اند به عنوان مهمترین وصیتِ خود به امت درباره کتاب خدا و عترت طاهره، شعارش کنند.
ب به کار رفتن واژه «ثقلین» در حدیث، نشان دهنده آن است که این دو ثقل ارزشمند وگرانبهاست؛ به قدری که سفارش ویژه رسول گرامی را می طلبیده است.
ج تعبیر وانهما لن یفترقا بیانگر آن است که در جامعه اسلامی کتاب خدا و اهل بیت رسول(ص)، با هم بوده و از یکدیگر جدا نخواهند شد و این همراهی از عصر رسالت آغاز شده و تا هنگام ورود بر پیامبر گرامی در حوض کوثر ادامه خواهد یافت. نیز از جمله فوق می آموزیم که اهل بیت پیامبر(ص)، همواره در راه قرآن و هدایت و سعادت قرار دارند؛ چرا که اگر دچار لغزش گردند، به معنای جدا شدن قرآن از آنان خواهد بود.
همچنین از جمله وانهما لن یفترقا استفاده می شود که از اهل بیت رسول خدا(ص) در همه اعصار همواره کسی وجود خواهد داشت که همراه قرآن باشد، چون خلاف آن، به معنای جدایی اهل بیت(ع) از قرآن است. این حقیقتی است که گروهی از دانشمندان اهل سنت نیز به آن اعتراف نموده اند.57
د در برخی از نقلهای حدیث، به جای واژه «ثقلین» لفظ «خلیفتین» بکار رفته است که تعبیر بسیار گویایی است. این تعبیر به صراحت اعلام می کند که جانشینان رسول خدا(ص) در میان امت، قرآن و عترت است.
ه در تعبیر دیگری از حدیث مورد نظر، آمده است. انی تارک فیکم ان تمسکتم به لن تضلوا بعدی. رسول خدا(ص) با جمله شرطیه ان تمسکتم به به ما می آموزد که پیمودن راه هدایت، تنها در پرتو تمسک و توسل به قرآن و عترت میسر است و بس.
اینک آیا منصفانه است که با وجود آنکه اهل بیت پیامبر(ص) که به گواهیِ رسول خدا همتای کتاب خدایند، کسانی بخواهند افرادی همچون معاویه و یزید و… را جانشین رسول خدا بدانند؟ آیا این امر بی حرمتی به مقام شامخ پیامبر اکرم(ص) واهل بیت آن حضرت نیست؟ براستی چقدر تفاوت است میان اهل بیت پیامبر که همواره با قرآنند و قرآن با آنهاست، و بین آن کلام اموی، عبدالملک بن مروان که وقتی به حکومت رسید، قرآن را به کناری نهاد و گفت: هذا آخر العهد بک، و بدینسان برای همیشه با قرآن خداحافظی نمود!58
قرینه ششم: حدیث سفینه نوح
این حدیث در جوامع روایی اهل سنت با تعابیر مختلفی از رسول خدا(ص) نقل شده است که نمونه هایی از آن را ذکر می کنیم:
1 انس بن مالک از رسول خدا(ص) نقل می کند که فرمود:
انما مثلی ومثل اهل بیتی کسفینة نوح، من رکبها نجا ومن تخلف عنها غرق.59
2 ابی ذر از رسول خدا(ص) نقل می کند:
انما مثل اهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح، من رکبها نجا ومن تخلف عنها هلک.60
3 نیز، ابوذر از رسول خدا(ص) نقل می کند:
مثل اهل بیتی فیکم کمثل نوح، فمن قوم نوح من رکب فیها نجا، ومن تخلف عنها هلک، ومثل باب حطّة فی بنی اسرائیل.61
4 ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل می کند:
مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح، من رکب فیها نجا، ومن تخلف عنها غرق.62
رسول گرامی در یک تشبیه گویا، داستان امت اسلامی و اهل بیت خویش را به داستان نوح پیامبر و مردم عصر او تشبیه نموده اند. این تشبیه، به خوبی جایگاه اهل بیت(ع) را در رهبری امت اسلامی روشن می سازد. مفهوم این سخن رسول خدا(ص) آن است که همچنانکه در داستان نوح، تنها کسانی نجات یافتند که از فرمان آن پیامبر بزرگ پیروی نموده و بر کشتی نوح سوار شدند، هدایت یافتگانِ امت محمد(ص) نیز تنها کسانی هستند که به کشتیِ نجات امت،یعنی اهل بیت رسول خدا(ص) در آیند. اما آنانکه خود را از اهل بیت پیامبر(ص) بی نیاز دانسته و دست خود را بسوی دیگران دراز کرده اند، بدون شک خود را به ورطه نابودی افکنده و هلاک ساخته اند.
مسلّم است که حاکمان اموی و عباسی نه تنها از اهل بیت پیامبر(ص) پیروی نکردند، بلکه با آنان از درِ ستیز در آمدند و یکی را پس از دیگری به شهادت رساندند. کسانی که خود از هدایت بهره ای نبرده اند، چگونه می توانند هادی دیگران باشند؟
قرینه هفتم: اهل بیت(ع)
یکی از شواهدی که نشان می دهد، مقصود پیامبر از خلفای دوازده گانه اهل بیت است فضایل بی شماری است که از زبان رسول خدا(ص) درباره امامان اهل بیت(ع) رسیده است. تدبر در این احادیث تا حدودی ما را به مقام و منزلت اهل بیت(ع) آشنا می سازد و موجب می شود تا دریابیم کسانی که نه تنها برای آنان فضیلتی نقل نشده، بلکه رسول گرامی اسلام در مواضع متعدد به نکوهش آنان پرداخته صلاحیّت خلافت ندارند. این احادیث را می توان به چند دسته تقسیم نمود: دسته ای از احادیث به فضایل علی(ع) اختصاص دارد. بخشی از احادیث درباره فضایل حسنین(ع) است و دسته ای از آنها درباره فضایل همه اهل بیت(ع) است. به نمونه هایی از این احادیث اشاره می کنیم.
الف فضائل علی(ع)
1 زیدبن ارقم از رسول خدا(ص) نقل می کند که فرمود:
من کنت مولاه فعلی مولاه.63
2 ترمذی از عمران بن حصین از رسول خدا نقل می کند که فرمود:
… ان علیاً منی وانا منه، وهو ولی کل مؤمن من بعدی.64
3 سعد بن ابی وقاص می گوید: از پیامبر شنیدم که به علی(ع) می فرمود:
اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لانبوة بعدی.65
4 بریده از رسول خدا(ص) نقل می کند:
علی بن ابی طالب مولی من کنت مولاه و علی بن ابی طالب مولی کل مؤمن ومؤمنة، وهو ولیّکم بعدی.66
5 زیدبن ارقم از رسول خدا(ص) نقل می کند:
من احب ان یحیا حیاتی ویموت موتی ویسکن جنة الخلد الذی وعدنی ربی عزوجل غَرَسَ قضبانها بیده، فلیتَوَلَّ علی بن ابن طالب، فانه لن یخرجکم من هدی ولن یدخلکم فی ضلالة.67
6 براءبن عاذب از رسول خدا(ص) نقل می کند:
علی منی بمنزلة رأسی من بدنی.68
7 انس بن مالک از رسول خدا(ص) نقل می کند که فرمود:
مَن سید العرب: قالوا: انت یا رسول الله، فقال: انا سیّد وَلَد آدم، وعلیّ سیّد العرب.69
8 ابی مریم ثقفی می گوید: از رسول خدا(ص) شنیدم که به علی(ع) می فرمود:
یا علی طوبی لمن احبّک وصدق فیک، وویل لمن ابغضک وکذب فیک.70
9 ام سلمه از رسول خدا(ص) نقل می کند:
لایحب علیاً منافق، ولا یبغضه مومن.71
10 ابوسعید خدری می گوید:
انا کنا لنعرف المنافقین ببغضهم علی بن ابی طالب.72
11 ابی رافع می گوید: رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود:
من احبّه فقد احبنی، ومن احبّنی فقد احبّه الله، ومن ابغضه فقد ابغضنی ومن ابغضنی فقد ابغض الله عزوجلّ.73
12 زیدین ارقم از رسول خدا(ص) نقل می کند:
اول مَن اسلم علی(ع).74
13 ابن عباس از رسول خدا(ص) به نقل می کند:
اول من صلّی علیّ.75
14 ام سلمه از رسول خدا(ص) نقل می کند که فرمود:
علی مع الحق والحق مع علی، ولن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض یوم القیامة.76
15 نیز ام سلمه می گوید: از رسول خدا(ص) شنیدم که می فرمود:
علی مع القران والقران مع علیّ، لایفترقان حتی یردا علیّ الحوض.77
16 ابوسخیله از رسول خدا(ص) نقل می کند:
علی اول من آمن بی، واول من یصافحنی یوم القیامه، وهو الصدیق الاکبر، وهو الفاروق، یفرق بین الحق والباطل.78
ابن عساکر این حدیث را از طریق سلمان و ابوذر و ابن عباس نیز نقل کرده است.79
17 ابن مسعود از رسول خدا(ص) نقل می کند که فرمود:
النظر الی علیّ عبادة .80
18 جابر می گوید: رسول خدا به علی(ع) فرمود:
من آذاک فقد آذانی، ومن آذانی فقد اذی الله.81
19 ام سلمه از رسول خدا(ص) نقل می کند که فرمود:
من سبّ علیاً فقد سبّنی.82
20 ابی رافع می گوید: به محضر رسول خدا شرفیاب شدم، حضرت دست مرا گرفت و فرمود:
یا ابا رافع، سیکون بعدی قوم یقاتلون علیاً، حق علی الله تعالی جهادهم، فمن لم یستطع جهادهم بیده فبلسانه، فمن لم یستطع بلسانه فبقلبه، لیس وراء ذالک شیئی.83
21 ابی سعید خدری می گوید: رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود:
انک تقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله.84
ب فضایل حسنین(ع):
1 ابن مسعود از رسول خدا(ص) نقل می کند که فرمود:
الحسن والحسین سیّد شباب اهل الجنة.85
2 انس از رسول خدا(ص) نقل می کند:
ان الحسن والحسین هما ریحانتای من الدنیا.86
3 یعلی بن مره از رسول خدا(ص) نقل می کند:
حسین منی وانا من حسین.87
4 ابو هریره از رسول خدا نقل می کند:
من احبهما فقد احبّنی ومن ابغضهما فقد ابغضنی.88
ج فضایل اهل بیت(ع):
1 سعد بن ابی وقاص می گوید: وقتی آیه مباهله (ندع ابنائنا وابنائکم…) نازل شد، رسول خدا(ص) علی و فاطمه و حسن و حسین را دعا نمود و فرمود: «خدایا! اینها اهل بیت منند».89
2 ام سلمه می گوید: آیه انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت… در خانه من نازل شد، وقتی این آیه نازل شد، رسول خدا(ص) به دنبال علی و فاطمه و حسن و حسین فرستاد و سپس فرمود: هؤلاء اهل بیتی؛ اینها اهل بیت منند.90
3 سلمة بن اکوع از رسول خدا(ص) نقل می کند:
النجوم جعلت اماناً لاهل السماء، وان اهل بیتی امان لأمّتی.91
4 زیدبن ثابت از رسول خدا(ص) نقل می کند:
اهل بیتی اماناً لاهل الارض فاذا ذهبوا ذهب اهل الارض.92
5 ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل می کند:
النجوم امان لاهل الارض من الفَرق، واهل بیتی امان لامتی من الاختلاف، فاذا خالفتها قبیلة من العرب، اختلفوا فصاروا حزب ابلیس.93
6 علی(ع) از رسول خدا(ص) نقل می کند:
یا علی ان الاسلام عریان لباسه التقوی … واساس الاسلام حبّی وحبّ اهل بیتی.94
7 ابی سعید خدری از رسول خدا(ص) نقل می کند:
والذی نفسی بیده لایبغضنا اهل البیت احه الا ادخله اللّه النار.95
8 انس از رسول خدا(ص) نقل می کند:
نحن اهل بیت لایقاس بنا احد.96
9 ابو نعیم از ابن عباس نقل می کند که رسول خدا(ص) فرمود:
من سره ان یحیا حیاتی، ویموت مماتی، ویسکن جنة عدن غَرَسها ربی، فلیوال علیاً من بعدی،ولیوال ولیه، ولیقتد بالائمة من بعدی، فانهم عترتی خلقوا من طینتی، رزقوا فهماً وعلماً. وویل للمکذبین بفضلهم من امتی، القاطعین فیهم صلتی، لاانا لهم الله شفاعتی.97
10 ابو هریره می گوید:
نظر النبی(ص) الی علی وفاطمه والحسن والحسین فقال: انا حرب لمن حاربکم وسلم لمن سالمکم.98
پس از درگذشت رسول خدا، در تمامیِ این موارد نه تنها به توصیه ها و سفارشهای آن حضرت درباره اهل بیت(ع) عمل نشد، بلکه بر ضد آن عمل شد.
از آغاز حکومت معاویه و حتی پیش از آن بر سر منابر و در خطبه های نمازهای جمعه و عید، به اهل بیت رسول خدا ناسزا می گفتند. این بدعت زشت چهل سال ادامه داشت، تا آنکه عمر بن عبدالعزیز، لعن ودشنام اهل بیت رسول خدا(ص) را در منابر و مجامع عمومی منع نمود. این اقدامات، توسط حکام اموی صورت می گرفت؛ یعنی کسانی که گروهی آنان را به عنوان جانشینان رسول خدا(ص) معرفی کرده اند.
ان شاء اللّه در نوبت بعد به قرینه های دیگری، اشاره خواهیم کرد.
1 .صحیح البخاری، کتاب الاحکام، باب 51؛ البدایة والنهایة، ابن کثیر، مکتبة المعارف، ج1، ص153؛ مسند احمد بن حنبل، دارالفکر، ج5، ص90، 93، 95؛ دلائل النبوة، بیهقی، دارالکتب العلمیة، ج6، ص569؛ معجم الکبیر، طبرانی،چاپ عراق، ج2، ص277
2 . صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب 1، حدیث 7؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص90، 100، 106؛ کنز العمال، متقی هندی، موسسة الرسالة، ج12، ص32؛ فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، دارالمعرفة، ج13، ص211؛ مشکاة المصابیح، محمد عمری تبریزی، المکتب الاسلامی، حدیث 5974
3 . سنن الترمذی، کتاب فتن، باب 46، حدیث 1؛ معجم الکبیر، ج2، ص214؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص99؛ کنزل العمال، ج12، ص24؛ سلسلة الاحادیث الصحیحة، محمد ناصرالدین البانی، المکتب الاسلامی، شماره 1075
4 . سنن ابن داود، کتاب المهدی، حدیث1؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، دارالقلم، ص18؛ دلائل النبوة، ج6، ص520؛ فتح الباری، ج13، ص212
5 . مسند احمدبن حنبل، ج5، ص106؛ کنز العمال، ج12، ص33
6 . المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، دارالکتاب، ج3، ص618
7 . تاریخ الخلفاء، سیوطی، انتشارات رضی، ص10
8 . تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، دارالکتب العلمیة، ج14، ص353 و ج6، ص263؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص92؛ التاریخ الکبیر، محمد بخاری جعفی، دارالفکر، ج1، ص446
9 . معجم الکبیر، داراحیاء التراث، ج2، ص195؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص99؛ کنزل العمال، ج12، ص32؛ صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب 1، حدیث9
10 . حلیة الاولیاء، ابونعیم، دارالکتب العلمیة، ج4، ص333؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج2، ص216؛ کنزل العمال، ج12، ص33
11 .التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول(ص)، منصور علی ناصف، چاپ استانبول، ج3، ص39؛ صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب1، حدیث 7؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص90؛ فتح الباری، ج13، ص212
12 . دلائل النبواة ،ج6، ص520؛ فتح الباری، ج13، ص212
13 . کنزالعمال، ج12، ص34
14 . منتخب کنزالعمال در حاشیه مسند احمد بن حنبل، دارالفکر، ج5، ص312
15 . ینابیع المودة، حنفی قندوزی، انتشارات رضی، ج2، ص533
16 . همان، ص534
17 . تاریخ الخلفاء، ص210
18 . مسند ابی داوود، طیاسی، درالمعرفة، ص259
19 . المعلی، ابن حزم، درالآفاق، ج9، ص359
20 . تاریخ ابن کثیر، مکتبة المعارف، ج6، ص198
21 . تاریخ الخلفاء، ص12
22 . تهذیب تاریخ دمشق الکبیر لابن عساکر، داراحیاء التراث العربی، ج2، ص131
23 . تاریخ الخلفاء، ص10
24 . ینابیع المودة، ج2، ص529
25 . مسند احمدبن حنبل، ج5، ص106
26 . رجوع شود به: تاریخ الخلفاء، ص 10 12
27 . فتح الباری، ج13، ص214
28 . صحیح البخاری، دارالجیل، ج9، ص101
29 . سنن ابی داوود، ج4، کتاب السنّة، باب 7
30 . البدایة والنهایة، ج1، ص153
31 . سنن الترمذی، کتاب الفتن، باب 48؛ التاج الجامع للاصول، ج3، ص40؛ کنزالعمال، ج6، ص87؛ تاریخ الخلفاء، دارالقلم، ص17 با تصریح به صحت حدیث.
32 . تاریخ الخلفاء، ص261
33 . صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب 1، شماره7؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص90، 100، 106؛ کنزل العمال، حدیث 33851؛ فتح الباری، ج13، ص211؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج2، ص214
34 . معجم الکبیر، چاپ عراق، ج2، ص218؛ صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب 1، شماره 10؛ کنز العمال، حدیث 33855؛ مسند احمد بن حنبل، ج5،ص86؛ دلائل النبوة، ج6، ص324؛ البدایة والنهایة، ج6، ص220؛ سنن ابی داوود، کتاب المهدی.
35. المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص618؛ مجمع الزوائد و منبع الفرائد، هیثمی، چاپ قدسی، ج5، ص190؛ کنز العمال، حدیث 33849؛ فتح الباری، ج13، ص211؛ تاریخ الکبیر، ج8،ص411؛ اتحاف السادة المتقین، زبیدی، دارالفکر، ج7، ص489؛ معجم الکبیر، ج2، ص216 و 236
36 . البدایة والنهایة، ج1، ص153؛ تاریخ الخلفاء، ص10
37 . سنن ابی داوود، ج4، کتاب المهدی؛ الحاوی للفتاوی، سیوطی، دارالکتاب العربی، ج2، ص215؛ کنزالعمال، حیث 3865
38 . سنن ابی داوود، ج4، کتاب المهدی، ص106؛ معجم الکبیر، ج10، ص166؛ کنز العمال، حدیث 38676؛ الحاوی للفتاوی، ج2، ص215؛مسند احمد بن حنبل، ج1، ص99؛ درّالمنثور، سیوطی، چاپ اسلامیه، ج6، ص58؛ سنن ابن ماجه، ج2، کتاب الفتن، باب 34
39 . سنن ابن ماجه، ج2، کتاب الفتن، باب 34
40 . همان.
41 . سنن الترمذی، کتاب الفتن، باب 52؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص377، 430؛ حلیة الاولیاء، ابونعیم، ج5، ص75؛ کنز العمال، حدیث 38655
42 . صحیح مسلم، کتاب الفتن، حدیث 68، 69؛ المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص454؛ کنز العمال، حدیث 38659
43 . صحیح مسلم، کتاب الفتن، حدیث 68
44 . تاریخ الخلفاء، ص12
45 . کشف الخلفاء و مزیل الالباس، عجلونی، مؤسسة الرسالة، ج2، ص380
46 . ینابیع المودة، ج2، ص533
47 . همان، ص535
48 . همان
49 . لغط: جار و جنجال و سر و صدای به هم آمیخته و نامفهوم.
50 . مسند احمدبن حنبل، ج5، ص99؛ معجم الکبیر، داراحیاء التراث، ج2، ص196
51 . مسن احمدبن حنبل، ج3، ص14 و ج4، ص371؛ مجع الزوائد، ج9، ص257؛ اتحاف السادة المتقین، ج10، ص502، 506؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج5، ص439؛ کتاب الامالی، یحیی شجری، عالم الکتب، ج1، ص143، 149، 154
52 . سنن الدارمی، دارالفکر، ج2، ص432؛ السنن الکبری، بیهقی، دارالمعرفة، ج2، ص148 و ج7، ص30 و ج10، ص114؛ صحیح ابن خزیمة، المکتب الاسلامی، شماره 2357
53 . المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص148، با تصریح به صحت حدیث؛ مسند احمد بن حنبل، ج3، ص17 معجم الصغیر، طبرانی، دارالفکر، ج1، ص131؛ مشکل الآثار، طحاوی، دارالنظام، ج4، ص368، 369؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج5، ص190، 205
54 . فیض القدیر، مناوی، دارالفکر، ج3، ص14، با تصریح به صحت حدیث؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص182، 189؛ مجمع الزوائد، ج9، ص162؛ درّالمنثور، ج2، ص60
55 . سنن الترمذی، چاپ سلفیه، ج5، ص329؛ کنزالعمال، ج1، ص173؛ درّالمنثور، ج2، ص60؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، قاضی عیاض، چاپ فارابی، ج2، ص105؛ مشکاة المصابیح، عمری تبریزی، المکتب الاسلامی، حدیث 6144؛ اتحاف السادة المتقین، ج10، ص507
56 . صحیح مسلم، کتاب فضایل صحابه، حدیث 36؛ کنزالعمال، حدیث 37620؛ السنن الصغیر، بیهقی، دارالکتب العلمیة، ج2، ص212؛ معجم الکبیر، ج5، ص183
57 . فیض القدیر، ج3، ص15
58 . تاریخ الخلفاء، ص243
59 . درّالمنثور، ج3، ص334؛ تاریخ بغداد، ج12، ص91؛ المستدرک علی الصحیحین، ج2، ص343، با تصریح به صحت حدیث.
60 . معجم الکبیر، ج3، ص45؛ کنزالعمال، ج12، ص98
61 . کنز العمال، ج12، ص98؛ معجم الکبیر، ج3، ص46
62 . معجم الکبیر، ج12، ص27؛ مجمع الزوائد، ج9، ص269؛ حلیة الاولیاء، ج4، ص306 و نیز نک: مجمع الزوائد، ج9، ص265
63 . سنن الترمذی، ج5، ص297؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص84، 118، 119؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج3، ص199؛ المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص110؛ حلیة الاولیاء، ج4، ص23
64 . سنن الترمذی، ج5، ص296؛ سنن ابن ماجه، حدیث119، مسند احمد بن حنبل، ج4، ص164 و 165؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج4، ص19 و 20؛ کنز العمال، ج13، ص142
65 . صحیح البخاری، کتاب فضائل صحابه، باب مناقب علی(ع)؛ سنن الترمذی، ج5، ص302؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، دمشق، دارالفکر، ج17، ص347؛ تاریخ الخلفاء، ص168
66 . تاریخ مدینة دمشق، ج17، ص348
67 . مجمع الزوائد، ج9، ص137
68 . تاریخ بغداد، ج7، ص12؛ کنز العمال، ج11، ص603، حدیث 32914
69 . مجمع الزوائد، ج9، ص152
70 . همان، ص179
71 . سنن الترمذی، ج5، ص298؛ مجمع الزوائد، ج9، ص181
72 . تاریخ الخلفاء، ص170؛ سنن الترمذی، ج5، ص298
73 . مجمع الزوائد، ج9، ص177؛ تاریخ الخلفاء، ص173
74 . سنن الترمذی، ج5، ص306
75 . همان، ج5، ص305
76 . تاریخ بغداد، ج14، ص321؛ مجمع الزوائد، ج7، ص235؛ کنزالعمال، ج11، ص603
77 . معجم الاوسط، طبرانی، ج5، ص455؛ کنز العمال، حدیث 32912؛ مجمع الزوائد، ج9، ص183
78 و 79 . تاریخ مدینه دمشق، ج17، ص306 و 307
80 . تاریخ الخلفاء، ص172؛ مجمع الزوائد، ج9، ص157
81 . تاریخ مدینة دمشق، ج17، ص352؛ تاریخ الخلفاء، ص173؛ المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص122، با تصریح به صحت حدیث؛ التاریخ الکبیر، ج6، ص307؛ دلائل النبوة، ج5، ص395
82 . مجمع الزوائد، ج9، ص175؛ تاریخ الخلفاء، ص173
83 . همان، ص182
84 . تاریخ الخلفاء، ص173
85 . کنز العمال، ج12، ص112؛ سنن الترمذی، ج5، ص321؛ معجم الکبیر، ج3، ص35؛ مجمع الزوائد، ج9، ص284
86 . سنن الترمذی، ج5، ص322؛ کنزالعمال، ج12، ص113
87 . معجم الکبیر، داراحیاء التراث، ج3، ص32؛ سنن الترمذی، ج5، ص324
88 . مجمع الزوائد، ج9، ص286
89 . سنن الترمذی، ج5، ص302، با تصریح به صحت حدیث.
90 . المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص146، با تصریح به صحت حدیث؛ تاریخ مدینة دمشق، ج17، ص300؛ السنن الکبری، ج2، ص214
91 . مجمع الزوائد، ج9، ص277؛ معجم الکبیر، داراحیاء التراث، ص22؛ کنز العمال، ج12، ص101
92 . فیض القدیر، ج3، ص15
93 . المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص149، با تصریح به صحت حدیث؛ کنزالعمال، ج12، ص102
94 . کنز العمال، ج12، ص105
95 . المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص150، با تصریح به صحت حدیث. بنگرید روایت ابن عباس را در: همان، ج3، ص149، با تصریح به صحت حدیث؛ کنزالعمال، ج12، ص42
96. کنزالعمال، ج12، ص104
97 . حلیة الاولیاء، ج1، ص86؛ کنزالعمال، ج12، ص106
98 . المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص149، با تصریح به صحت حدیث؛ مسند احمد بن حنبل، ج2، ص422؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج3، ص31؛ تهذیب تاریخ دمشق الکبیر لابن عساکر، ج4، ص139؛ تاریخ بغداد، ج7، ص137؛ درّ المنثور، ج5، ص199