ماهان شبکه ایرانیان

چشم انداز توسعه سیاسی در جهان اسلام

چکیده
توسعه سیاسی یکی از محوری ترین مباحث در حوزه های علوم سیاسی است که در دنیای اسلام با توجه به نقش و تاثیر دین و نحوه تعامل آن با توسعه می تواند تعیین کننده باشد. نوسازی در جهان اسلام اگر بطور جامع و یکپارچه صورت گیرد، از جمله در بعد سیاسی به توسعه سیاسی می انجامد که در این مقاله با بررسی ادبیات نوسازی و توسعه سیاسی تلاش می شود معنی و مفهوم و شاخصهای آن روشن گردد. در پی آن بحث دیگر گروههای نوساز هستند که طبقه متوسط یکی از مهمترین گروههای نوساز از جمله در جهان اسلام است و کیفیت شرایط طبقه متوسط در جهان اسلام در صورت شکل گیری، تحقق توسعه سیاسی را ممکن می سازد.
یکی از قوی ترین آرائی که در جهان اسلام نفوذ داشته مفهوم نوسازی بوده است. این ایده در کشورهای مسلمان تنها به صورت یک ایده باقی نماند بلکه عملی و اجرا نیز شد، اگر چه بعضی از این کشورها فاقد ابزارهای لازم برای دستیابی به درجه ای از نوسازی که در جستجوی آن هستند، می باشند.
به منظور فهم آراء مربوط به نوسازی، فهم منابعی که این آراء از آنها ناشی شده اند ضروری است. دانشمندان و فیلسوفان غربی همچون کانت، (2) هگل، (3) مارکس، (4) اسپنسر، (5) دورکهیم، (6) تونیس (7) و وبر (8) ، و بسیاری دیگر دارای چنین ایده هایی درباره تغییر بوده اند.
تغییر برای تئوریهای تکامل اجتماعی، محوری و اساسی بود که به نظر می رسید طبیعی، جهت دار، قریب الوقوع و حتمی، مداوم، ضروری و در حال ظهور از علل یکنواخت (9) باشد. (10)
عصر امپریالیسم فقط نقطه شروع بود و در چنین ایده هایی ما آن را در پیشرفته ترین شکل آن می یابیم.
در طول مدتی که دنیای غیر غربی تحت سلطه استعمار بود، نظریه های نوسازی در ارتباط با آن ارائه نشده و رشد نکرد. اما بعد از جنگ جهانی دوم وقتی که بسیاری از کشورهای غیر غربی استقلالشان را به دست آوردند، دانشمندان سیاسی غرب با هدایا و کمکهای سخاوتمندانه نمایندگیهای سرمایه گذار بزودی شروع به تحقیقات تجربی در این جوامع کردند. انواع گوناگون چشم اندازهای توسعه سیاسی و نوسازی سیاسی، با استفاده از چارچوب نوسازی، برای تحلیل جوامع و نظامهای سیاسی دول غیر غربی بکار گرفته شدند.
توسعه سیاسی و نوسازی سیاسی ارتباط متقابل نزدیکی با هم داشتند. از یک جهت، نوسازی سیاسی، توسعه سیاسی را در بر می گرفت چون دگرگونی یک نظام سیاسی در جهت اهداف نوسازی، مسائل مربوط به توسعه بسیاری را به بار می آورد و توسعه سیاسی «اغلب به عنوان ظرفیت نظام سیاسی در حل این مسائل دیده می شد». (11)
با این وجود، چه چیزهایی جزء اهداف نوسازی سیاسی بودند؟ این اهداف به نظر می رسید که عبارت باشند از: «توسعه یک چارچوب نهادی بقدر کفایت قوی و قابل انعطاف برای برآورده کردن تقاضاهایی که از آن می شد». (12) چنین ظرفیت و کارآمدی و توانایی بوسیله سطح توسعه سیاسی در آن کشور اندازه گیری می شد. سپس توسعه سیاسی بطور خاصی حول سه محور عمده نوسازی سیاسی مورد توجه قرار گرفت.
1- یک تمرکز افزایش یافته قدرت در دولت، همراه با تضعیف منابع سنتی اقتدار;
2- انفکاک (13) و تخصصی شدن نهادهای سیاسی;
3- مشارکت مردمی افزایش یافته در سیاست و تعلق و پیوستگی بیشتر و گسترده تر افراد به کل نظام سیاسی. (14)
چشم انداز توسعه سیاسی ...
نوسازی سیاسی تنها با یک عامل همچون توسعه اقتصادی شناخته نمی شد، بلکه آن با عوامل پیچیده بسیاری در جامعه شناسائی می شد. این عوامل پیچیده از طریق رهیافتهای رسمی، اقتصادی، اداری، نظام اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تحلیل می شدند; (15)
همه این رهیافتها، همانطور که قبلا ذکر شد، ریشه در مفهوم تئوری نوسازی داشتند.
نوسازی به عنوان یک حوزه مطالعاتی خیلی پیچیده نگریسته می شد. توسعه سیاسی هر کشور غیر غربی بدون درک مفهومی و نظری به سختی قابل بررسی و اندازه گیری بود. با این وجود، به تعداد خود تئوریسینها تعاریف زیادی راجع به نوسازی وجود داشت. «سی. ای. بلاک » (16) آن را به عنوان «روندی که به وسیله آن نهادهای بطور تاریخی گسترش یافته با کارکردهای سریعا در حال تغییر که افزایش بی سابقه دانش بشری، تسهیل کننده کنترل انسان بر محیط پیرامونش که با انقلاب علمی همراه بوده، را منعکس می کنند، وفق داده می شوند» (17) تعریف می کند. «لوی » (18) معتقد است که «به هر اندازه که سهم و میزان منابع بی جان قدرت نسبت به منابع ذیروح و جاندار قدرت بیشتر و هر چقدر که ضریب افزایش تلاش در نتیجه تاثیر استفاده از وسایل و ابزارها بیشتر باشد، به همان میزان درجه نوسازی بیشتر و بالاتر خواهد بود». (19) از دیدگاه «روستو» (20) نوسازی روندی است که «بسرعت در حال افزایش کنترل بر طبیعت از طریق همکاری نزدیکتر از نظر«هانتیگتون » (22) نوسازی عبارت بود از «یک روند چند جانبه که در همه حوزه های اندیشه و فعالیت انسان تغییراتی را ایجاد می کند». (23) همه این تعاریف بر ابعاد مختلف و گوناگون مفهوم نوسازی تاکید دارند.
اما سه بعد در مفهوم نوسازی اساسی تشخیص داده شده اند: تکنولوژیکی، سازمانی و ایستاری (24) . در تبیین بیشتر این مطلب، «بیل » (25) اظهار می دارد که بعد تکنولوژیکی مقدم بر همه به صنعتی شدن مر بوط می شود و تباین میان جوامع ماقبل صنعتی و صنعتی را نشان می دهد. بعد سازمانی درجه انفکاک و تخصصی شدن را منعکس کرده و تقابل میان جوامع ساده و پیچیده را نشان می دهد. بعد ایستاری هم متضمن عقلانیت و دنیوی کردن (26) و تباین میان چشم انداز علمی و چشم انداز مذهبی - جادوئی می باشد». (27)
این ابعاد سعی می کنند مرزهایی بین جوامع صنعتی و ماقبل صنعتی بکشند. آنها مبتنی بر این فرضیه اند که نوسازی «یک روند اجتماعی تام و تمام همراه با (یا شامل) توسعه اقتصادی برحسب پیش شرطها، ملزومات و پیامدهای آن » می باشد و این که «این روند یک الگوی عام و همگانی را تشکیل می دهد». (28) بر اساس این مفروضات و ابعاد،نظریه پردازان نوسازی در جستجوی شاخص های ویژه و کلی بودند که از طریق آنها چشم انداز نوسازی می توانست برای مطالعه کشورهای غیر غربی بکار گرفته شود.
این نظریه های در سطح خرد، همانطور که در سطح کلی، در دو مقوله قرار می گیرند: نظریه های متغیر اساسی و نظریه های دو قطبی. (29) در نظریه های متغیر اساسی، نظریه پردازان نوسازی متغیرهای مورد نیاز را مشخص کردند. بدین طریق «لوی » در کتابش از شاخصهای تکنولوژیکی صنعتی شدن بحث می کند (30) شاخصهای نوسازی برای کشورهای غیر غربی به نظر می رسید که شامل شهری شدن، (31) رشد باسوادی، گسترش وسایل ارتباط جمعی، مشارکت سیاسی و از این قبیل موارد باشند.
برعکس، اکثر نظریه پردازان نوسازی به کارگیری چارچوب دو قطبی را بهتر و مناسب تر دیده اند. چنین چارچوبهایی قبلا در آثار «وبر» (نمونه های آرمانی)، «تونیس » (دوگانگی (Gemeinschaft, Gesellschaft و «تالکوت پارسونز» (32) (متغیرهای الگوئی)ظاهر شده بودند. (33) متغیرهای الگوئی دوگانگی جوامع «سنتی » و «مدرن » را ایجادمی کردند. مختصات چنین جوامعی در جدول شماره 1 مشخص شده اند.
محققان دیگر، مقولاتی را بر اساس جوامع کشاورزی و صنعتی درست کردند. (34)
جوامع کشاورزی به نظر می رسید که انتسابی باشند، (35) با تحرک جغرافیایی و مکانی محدود، انفکاک شغلی ساده و یک نظام قشربندی مبتنی بر احترام، (36) در حالی که جوامع صنعتی به نظر می رسید که دارای جهت گیری اکتسابی، (37) با درجه بالائی از تحرک اجتماعی و از این قبیل موارد، باشند. (38) همچنین افراد دیگری تیپ شناسیهای مربوط به جوامع مرکب، (39) منکسر و به اجزاء تقسیم شده (40) و منشوری (41) را ایجاد کرده اند. (42) سنت و مدرنیته(تجدد) به عنوان قطبهای کاملا متضاد و مقابل یکدیگر نگریسته شده اند.
کشورهای غیر غربی به نظر می رسید که یا سنتی باشند یا در جاهایی که نوسازی شروع شده بود، انتقالی. روندهای واقعی نوسازی از طریق «مراحل رشد اقتصادی » گوناگون و متنوع یا «دوره های نوسازی » اندازه گیری می شدند. «دبلیو. دبلیو. روستو» پنج مرحله رشد اقتصادی را مشخص کرد که در آن 1) یک جامعه سنتی، از طریق 2) پیشرفتهای تکنولوژیک، خیز بر می دارد به سوی 3) توسعه صنعتی، که آن جامعه را سوق می دهد به سمت 4) بلوغ، مرحله ای که تولید و بازدهی آن بیش از افزایش جمعیتش هست، و در نتیجه آن جامعه به 5) مرحله مصرف انبوه، مشخص شده به وسیله خدمات و کالاهای مصرفی بادوام، می رسد. (43)
مدل «روستو» سطح تولید را در نظر می گیرد و دگرگونی کاپیتالیستی اقتصاد کشور غیر غربی را پیش فرض خود قرار می دهد. «روستو» در کتاب بعدی خود مرحله ششمی را هم تحت عنوان «تلاش و جستجو برای کیفیت »، به تحلیلش اضافه می کند. (44)
از طرف دیگر «بلاک » مدلی را توسعه داد که در آن کشور غیر غربی در مسیرش به سوی نوسازی از چهار دوره و مرحله عبور می کند.
اولا، آن کشور با چالش مدرنیته یا تجدد که در آن ایده ها و نهادهای نوین چارچوب فرهنگی سنتی را به مبارزه می طلبند، مواجه می شود.
ثانیا، یک رهبری نوساز جدیدی ظهور می کند که در آن قدرت از طریق مبارزه از رهبران سنتی به رهبران نوساز منتقل می شود.
ثالثا، پس از تثبیت این رهبری کشور دستخوش دگرگونی اقتصادی و اجتماعی می شود بطوری که شیوه زندگی کشاورزی آن جایش را به شهرنشینی یا شهری سازی و صنعتی شدن می دهد.
رابعا، یکپارچگی و انسجام جامعه از طریق تجدید سازمان ساختارهای اقتصادی و اجتماعی صورت می گیرد. (45)
مدل «بلاک » بر نوسازی جامعه و نظام سیاسی سنتی از طریق رهبری نوساز دلالت دارد. با این وجود، این مدل نارسا و ناتوان از پاسخگویی به سؤالاتی چون «جنبه های مختلف ساختار اجتماعی ماقبل مدرن چه تاثیراتی روی راه و روشی که یک جامعه برای نوسازی انتخاب می کند، دارند؟ آیا تفاوتهای مهمی میان تیپهای مختلف نخبگان نوساز وجود دارد که بر روند نوسازی تاثیر می گذارند؟ چه چیزی شکل و نحوه انتقال به رهبری نوساز را تعیین می کند؟، (46) می باشد، «سالامون » (47) بر این باور است که:
«دموکراسی فقط در کشورهایی توسعه یافت که یک سنت عمیقا ریشه دار حقوق فردی داشتند. مساله در رابطه با چنین تبیینهایی این است که آنها نمی توانند توضیح بدهند که چگونه این سنتهای ویژه در این جوامع خاص و نه در جوامع دیگر کارکرد پیدا می کنند. با این همه، بلاک خودش متذکر شده است که همه جوامع سنتی عناصری از سنتهای غیر دموکراتیک داشته اند. چرا این سنتها در بعضی موارد رواج و غلبه یافتند و در موارد دیگر نیافتند؟ مدل مذکور هیچ سررشته و اثری راجع به این که کجا باید پاسخ این نوع سؤالات را یافت، بدست نمی دهد». (48)
چنین ملاحظاتی برای هر گونه مطالعه درباره کشورهای در حال نوسازی مهم هستند.
رهبری نوساز برای هرگونه تغییر برنامه ریزی شده اساسی تلقی شده است. چطور چنین رهبری ظهور کرد؟ «هانتینگتون » روی «شکاف میان شهر - روستا» تمرکز داده و ادعا می کند که در ابتدا روستا بر شهر مسلط می شود و رهبری در دست گروه کوچکی از نخبگان زمین دار است، در مرحله ثانوی گروههای شهری، به علت تغییرات اقتصادی اجتماعی، توسعه یافته و شروع به قطع نفوذ رهبری روستائی از طریق آشوبهای شهری و «مخالفت با نظام اجتماعی و سیاسی که هنوز تحت سلطه روستا است »، (49) می کنند. درمرحله سوم چنین رهبری شهری نهایتا رهبری روستائی را واژگون کرده و در پایان توده های روستائی با جامعه و نظام سیاسی پیوند خورده و یکی می شوند. این امر توسط روشنفکران ناسیونالیست، یا یک گروه از نخبگان شهری یا یک گروه از روشنفکران شهری انقلابی یا نظامی بیطرف یا بوسیله بسیج دهقانان، صورت گرفته است. بدین طریق «بطور تناقض آمیزی قیام سبز هم یک تاثیر به غایت سنتی سازنده و هم یک تاثیر عمیقا انقلابی روی نظام سیاسی دارد». (50)
آزمون نقادانه تز ارائه و پیشنهاد شده توسط هانتینگتون همچنین نشان می دهد که «این مراحل جدا از هم متمایل به این هستند که از یکی به دیگری سرایت کنند. خطوط مربوط به این تعیین حدود آنقدرها هم که در تئوری هستند، دقیق نیستند» و به همین خاطر در موارد خاص تعیین این که «ما در چه مرحله ای هستیم » (51) دشوار است.
نظریه پردازان نوسازی اغلب مدلهایشان را براساس تغییرات تکنولوژیکی و اقتصادی در جوامع غیر غربی بنا کرده اند بدون توجه به این که چگونه تغییرات ایستاری را می توان منتقل نموده و پیوند زد. نوسازی بر یک فرضیه نژادپرستانه که دنیای غرب و فرهنگ آن را برتر از تمدنهای غیر غربی تلقی می کند استوار است. نوسازی یعنی غربی سازی (52) (53) یا پیروی و تقلید از الگوی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورهای غربی. (54) درواقع به بیان «آلموند»، (55) «یک دانشمند علوم سیاسی که می خواهد نوسازی سیاسی را درمناطق غیر غربی مطالعه کند می بایست بر مدل مدرن، که به نوبه خود تنها از دقیق ترین تحلیل رسمی و تجربی کارکردهای سیاست غربی نوین مشتق می شود، مسلط باشد». (56)
بنابراین باید در برخورد با «مفهوم سنت » که «بر مبنای مشاهده فرموله نشده بلکه بیشتر به عنوان یک آنتی تز فرضی مدرنیته مطرح است »، (57) دقیق بود. تئوریسین دیگر نوسازی متذکر می شود که «سنت و مدرنیته اساسا مفاهیمی نامتقارن و بی تناسب هستند. ایده آل مدرن اعلام شده، و سپس هر چیزی که مدرن نیست، سنتی طبقه بندی و قلمداد شده است ». (58)
بعلاوه خود مفهوم نوسازی برای این که با منافع سیاسی دول غربی در کشورهای غیر غربی وفق داده شود، تغییر کرده است. هدف نوسازی از «دموکراسی » به تاکید بر «نظم نهادی » تغییر و تبدیل یافته است. این تغییر هدف با الگوهای بی ثباتی در حال ظهور در دول غیر غربی مرتبط است و بهمین خاطر تغییراتی را در خط مشی و سیاست آمریکاییها در برخورد با این کشورها، در جهت حفظ «ثبات » سیاسی و تحکیم و تثبیت نفوذ آمریکا بجای قطع این نفوذ، بوجود آورده است. (59)
بسیاری از کشورهای مسلمان در چارچوب نوسازی مورد تحلیل قرار گرفته اند. مطالعه «لرنر»، (60) به عنوان یک تلاش اظهار می دارد که چون اروپایی کردن (62) (نفوذ فرانسه و انگلیس در خاور میانه) کم رنگ شده و از بین رفته، «آمریکایی کردن (63) یک نیروی ویژه شد و محرکه و تاثیر عام تمدن آتلانتیک غرب سازی نامیده شد.» (64) امید واعتقاد زیادی نسبت به نوسازی بوجود آمده بود بخاطر این که «درحالی که اروپایی کردن فقط بر قشر بالائی جوامع خاورمیانه نفوذ کرده و عمدتا بر مدهای طبقاتی اوقات فراغت آنان تاثیر گذار بود. نوسازی امروزه در میان قشر و جمعیت وسیعتری اشاعه می یابد و هم نهادهای عمومی و هم چشمداشتهای خصوصی، هر دو را با روح پوزیتویستی بی قرار سازنده خود متاثر می سازد». (65)
بنابراین «لرنر» چهار شاخص را برای نوسازی انتخاب می کند: شهری سازی، سواد، فعالیت و مشارکت رسانه های گروهی و مشارکت سیاسی. او یک عکس العمل زنجیره وار را بین این چهار متغیر مفروض می گیرد. به عبارت دیگر گسترش شهری سازی یا شهرنشینی منتهی می شود به افزایش در سواد، که به نوبه خود منتهی می شود به فعالیت بیشتر رسانه های گروهی، که دوباره آن خود به افزایش در مشارکت اقتصادی (درآمد سرانه) و مشارکت سیاسی (رای دادن) منتهی می شود. (66) این روندها بر همه جوامع نوساز تاثیر می گذارند، و «انگیزه و عامل محرکه ازناحیه غرب آمده که جامعه سنتی را در خاورمیانه تضعیف و رو به تحلیل برد; غرب هنوز یک مدل سودمند برای بازسازی یک جامعه نوین است که به نحوی مؤثر و کارا در دنیای کنونی می تواند فعالیت کند. به این معنی غرب همان چیزی است که خاور میانه در صدد رسیدن و تبدیل شدن به آن می باشد». (67)
«لرنر» با این فرضیه مدل «انتقال » خود را - که به معنی پل عبور از یک جامعه سنتی به یک جامعه نوسازی شده و مدرن هست، معرفی می کند. کدام متغیر کلیدی بر انتقال تاثیر می گذارد. به نظر «لرنر» این متغیر کلیدی فرد خاورمیانه ای غربزده یا غربی شده است که می تواند تعریف بشود، بوسیله آنچه که او می خواهد بشود.
آنچه او را از همتایان سنتی اش متمایز می سازد یک ساختار نهانی متفاوتی از استعدادها و خلقیات می باشد. آن استعداد عبارت است از همدلی - (68) او چیزهایی را می بیندکه دیگران نمی بینند، و در دنیایی مملو از تصورات و احتمالات بیگانه با دنیای محدود کننده دیگر زندگی می کند. روحیه و خلقیات او عبارت است از میل و آرزو (69) - او می خواهد واقعاببیند چیزهایی را که تاکنون فقط به چشم دلش و ذهنش دیده است، واقعا در دنیایی زندگی کند که فقط بطور نیابتی در آن زندگی کرده است. (70) چنین انتقالهایی امید آینده هستندبخاطر این که آنها «کلید و راه حل ما برای خاورمیانه در حال تغییر هستند. آنچه آنها امروز هستند گذر و تحولی است از آنچه که آنها یک زمانی بودند به آنچه که آنها در حال تبدیل به آن هستند; پیام آنان گذر و انتقال جامعه سنتی در خاورمیانه می باشد». (71) «لرنر»در این چارچوب شش کشور مسلمان ترکیه، سوریه، ایران، اردن، مصر و لبنان را تحلیل و بررسی می کند.
«تونیس » نمونه خوب دیگری از نوسازی را ارائه می دهد. «ال. سی. براون » (72) درمطالعه اش روی نوسازی «تونیس » یک چهار مرحله ای را پیشنهاد می کند. (74) در اولین مرحله، اشغال کشور توسط یک قدرت استعماری یک دوران بارداری و بی حرکتی و سکون را به دنبال داشته است - احتمالا هنگامی که کشور از تجاوز خارجی به خود می آید و تلاش می کند تا تعادلش را دوباره بدست آورد. در مرحله دوم، گروه کوچکی ظهور می کند که خودش را به عنوان یک انجمن فرهنگی غیر رسمی در حال رقابت و هم چشمی با شیوه زندگی و تفکر حکام استعمارگر شکل می دهد. در مرحله سوم یک جنبش توده ای ظهور می کند که از فردیت بومی از طریق تحرک سیاسی دفاع و حمایت می کند و درصدد پایان دادن به همدستی و همکاری با قدرت استعماری می باشد. در این حالت عدم تعادل مرحله چهارم فرا می رسد که به دو شکل متجلی می شود; در یک شکل منازعه میان کهنه و نو، بومی و بیگانه ظهور می کند که موقتا بخاطر نبرد و مبارزه برای کسب استقلال ملی کنار گذاشته می شود. در صورت دیگرش مبارزه برای کسب استقلال ملی همزمان با سازگاری و انطباق با آراء و عقاید بیگانه اتفاق می افتد. اگر این مرحله دوم دوره اش را بطور کامل طی کند احتمال بروز جنبش توده ای تحت کنترل نخبگان غرب زده یا غرب گرا بیشتر از بروز جنبش تحت رهبری مرتجعینی که در جستجوی بازگشت به یک عصر و دوران طلائی ماقبل استعماری هستند، می باشد.
«روستو» (75) در تحلیلش از ترکیه بر این باور است که یک جامعه و نظام سیاسی مدرن با خصوصیات زیر توصیف می شود.
1- یک نظام به غایت تفکیکی و بطور کارکردی خاص و تخصصی از سازمان حکومتی،
2- درجه بالائی از انسجام و یکپارچگی با این ساختار حکومتی،
3- رواج و عمومیت یافتن رویه های سکولار و ملی برای تصمیم گیری سیاسی،
4- حجم زیاد، حیطه وسیع و کارآئی و کارکرد بالای تصمیمات سیاسی و اداری آن،
5- یک احساس و ادراک گسترده و مؤثری از شناسائی و احساس تعلق عمومی و ملی نسبت به تاریخ، سرزمین و هویت ملی دولت ،
6- علاقه مندی و دخالت مردمی گسترده در نظام سیاسی، گرچه ضرورتا در جنبه های مربوط به تصمیم گیری در آن،
7- اختصاص و اعطای نقشهای سیاسی بر اساس اکتساب نه انتساب،
8- تکنیکهای قضائی و تنظیمی، قانونی مبتنی بر یک نظام عمدتا غیر شخصی و سکولار حقوقی. (76)
با این وجود او متذکر می شود که ویژگیهای بالا در همه جوامعی که از نظر سیاسی نوسازی شده اند در شکل خالص یا کامل آن یافت نمی شوند. هر گونه تحلیلی از چنین سیاستی «ارزیابیهای توسعه هستند که بیشتر توجه به تمایلات و گرایشات محوری جوامع دارند تا به هر گونه تلاش و جستجو برای سنت یا مدرنیته (تجدد) متحدالشکل و غلیظ » (77) در چنین چارچوبی از نوسازی سیاسی، «روستو» ترکیه را به عنوان یک سوژه ونمونه ایده آل که روی آن مفاهیم و نظریه های سیاسی نوسازی سیاسی آزموده و بررسی می شوند، مد نظر قرار می دهد.
دولت عثمانی دارای یک ساختار سیاسی پویایی بود زیرا آن ماهیتا یک «کمپ نظامی » و یک «نهاد آموزشی » بود. (78) بنیاد مذهبی آن بوضوح از ساختارهای نظامی - اداری اش متمایز بود. خصوصیات و ویژگیهای ساختارهای اداری - نظامی آن عبارت بودند از عقلانیت در اداره امور، آموزش عمومی و خدمات نظامی، که همه آنها به عنوان «عناصر مدرن فرهنگ سنتی ترکی » مورد توجه بودند. (79) تاثیر اروپا روی این نظام سیاسی عبارت بود از ظهور و بروز آگاهی ملی، که بتدریج در میان مردم متجلی شد.
نوسازی ترکیه نه توسط بیگانگان بلکه بوسیله گروههای بومی صورت گرفت. در واقع ساختار اجتماعی ترکی به سه گروه یا طبقه تقسیم شده بود: طبقه تحصیلکرده شهری، طبقه پایین روستائی و طبقه پایین شهری - هر یک با خرده فرهنگهای سیاسی متمایز خود. اما آنهائیکه نظام سیاسی را کنترل می کرده و در اختیار داشتند به طبقه تحصیلکرده شهری تعلق داشتند و اکثر آنان در «لیسه » (80) تحصیل کرده و از سطح بالائی ازآزادی اجتماعی بهره مند بودند. آنها قویا با دکترین های کمالیسم پیوستگی یافتند.
در میان آنان نظامیان، بوروکراتها و اعضای پارلمانها هر یک به صورتی «سنت در حال تداوم طبقه حاکم عثمانی » را نمایندگی می کردند. گروه دومی، شامل نخبگان وسایل ارتباطی (روزنامه نگاران، نویسندگان و شعرا)، مربیان و سیاستمداران حزبی تمایل به این داشتند که بین این نخبگان حاکم و بقیه اقشار جامعه وساطت بکنند. بقیه گروههای تحصیلکرده از جمله گروههای صاحب منافع یا ذینفع (81) و دیگر نخبگان اقتصادی - اجتماعی تنها یک نقش محدودی را در سیاست بازی کرده و می کنند. (82) نوسازی در میان این گروههابه دست آمده بود و ایده های غربی مربوط به مشروطه خواهی و نمایندگی، همراه با دکترین های ناسیونالیسم و لیبرالیسم مورد حمایت ترکهای جوان، در توسعه نظام سیاسی حزبی تجلی یافتند.
همانطور که از بحث فوق استنباط می شود، تئوری نوسازی روند خیلی پیچیده ای می باشد که بسیاری از سؤالات را پاسخ نداده باقی می گذارد. مفاهیم مربوط به توسعه سیاسی که از آن اتخاذ شده اند به «دولت ملی به عنوان کارکرد میان سطوح عمل داخلی و بین المللی » و به عنوان «صحنه اصلی فعالیت سیاسی » نظر می کنند. (83)
با این وجود چنین تحلیلهایی ساده نیستند زیرا که نظریه پردازان نوسازی و تحلیلگران سیاستگذاری عمومی ناگزیر از مواجهه با چند سؤال می باشند: آیا طبقات وجود دارند؟ آیا چیزی به نام شیوه تولید وجود دارد؟ آیا امپریالیسم مفهومی جدی است؟ آیا آنها باید تصمیم بگیرند که عوامل اقتصادی و طبقاتی در تبیین اشکال سیاسی و منازعات سیاسی، واجد اهمیت می باشند و این که طبیعت روابط میان این عوامل باید حتما در قالب تعبیراتی کلی تر و تئوریک تر از آنچه که اغلب هستند بیان شده و سپس در عرصه های تاریخی خاصی آزمون شوند؟ تنها با یک رد و انکار پایدار سودمندی این مفاهیم، حتی در شکل محدود آن، است که رهیافتی که بر آهسته روی (84) کوتاه مدت تاکیدمی کند - با تاکیدش بر ثبات رژیمها حفظ و ابقای نخبگان و درجه و میزان نفوذ و کارآیی دولت / دستگاه اداری و بورروکراتیک - می تواند توجیهی هنجاری داشته باشد. (85)
اکنون با بخاطر سپردن این نکته و هشدار ما می توانیم اقدام به آزمودن این که چه کسانی عاملان تغییرات سیاسی هستند که می توانند نوسازی سیاسی را در کشورهایشان بوجود آورند، بنمائیم. مهمترین نمایندگان و عاملان تغییرات که قابل شناسائی در جهان اسلام هستند عبارتند از طبقه متوسط، بوروکراتها نظامیان و احزاب سیاسی، که جداگانه در فصلهای آتی مورد بحث قرار می گیرند. طبقه متوسط به عنوان عامل تغییرات و نوسازی در جوامع
شکل بندی طبقاتی درچارچوب مارکسیستی آن (86) از «شیوه تولید» که منجر به «تضادطبقاتی » می شود، ناشی می گردد. بنابراین ساختار طبقاتی بوسیله پایه و مبنای اقتصادی هر جامعه ای تعیین می شود. اما این فرمول بندی مارکسیستی توسط همه محققان معتبر و قابل قبول شناخته نشده است. ضمن این که بسیاری از آنها همچون «ماکس وبر»، «جوزف شومپتر» (87) ، «تورستین وبلن »، (88) «تی. اچ. مارشال » (89) و «پی. سوروکین » (90) اهمیت زیادی به شکل بندی طبقاتی داده اند ولی آن را تنها بوسیله عوامل اقتصادی قابل تبیین ندانسته اند. بنابراین هیچ گونه خلاء و کمبودی از نظر تبیینهای جایگزین از مفهوم طبقه (91) یانقش آن به عنوان عامل تغییرات در کشورهای غیر غربی وجود ندارد. (92)
«ماکس وبر» شکل بندی طبقاتی را به منزلت اجتماعی ارتباط می دهد و طبقه را به عنوان «هرگونه گروهی از افراد اشغال کننده منزلت اجتماعی همسان و مشابه » تعریف می کند. (93) منزلت اجتماعی «با توجه به شان و حیثیت اجتماعی تا آنجا که آن بر یکی یا بیش از یکی از پایه های زیر مبتنی است، تعریف شده است: الف) شیوه زندگی، ب) شکلی از روند آموزشی که در برگیرنده آموزش تجربی یا ملی و اکتساب شیوه های زندگی منطبق با آن باشد; ج) شان و حیثیت هر دو آنها، یا شان و حیثیت شغلی و حرفه ای ». (94)
چنین مطالعاتی، با ارتباط دادن طبقه به فراغت (95) (96) و منزلت، (97) بطور قابل ملاحظه ای برمحققان آمریکائی نفوذ و تاثیر داشته است. مطالعات مربوط به قشر بندی اجتماعی مفهوم منزلت اجتماعی را بیشتر تصحیح و پالایش نموده است و طبقه به عنوان محصول و پیامد کارکرد گرائی ساختاری در جامعه که بوسیله شغل و حرفه و درآمد اندازه گیری می شود، نگریسته شده است. (98) این فرمول بندی به عنوان مبنای اصلی شناسائی طبقاتی درمطالعات غیر مارکسیستی باقی مانده است.
مطالعات دیگری کوشیده اند تا فرمول بندی مارکسیستی را با قشر بندی جامعه بر اساس اقتدار و نه برمبنای الکیت بر اموال و دارائیها و یا ابزراهای تولیدی تعریفی دوباره کنند. این قشربندی بر چهار قضیه استوار است. (99)
1- هر جامعه ای در هر مقطعی در معرض روند تغییرات قرار دارد - تغییرات اجتماعی در همه جا و همواره وجود دارد;
2- هر جامعه ای در هر مقطعی دچار اختلاف و جدال و تنازع است - تنازعات اجتماعی در همه جا و همواره وجود دارد;
3- هر عنصری در یک جامعه سهمی در عدم یکپارچگی و تغییرات در آن جامعه دارد;
4- هر جامعه ای بر اجبار برخی از اعضایش بوسیله اعضای دیگر آن بنا شده است.
تلاشهایی بعمل آمده تا بر این نارسائیهای تئوریهای مارکسیستی با نشان دادن سردرگمی میان طبقه و قشر و جابجا کردن «شیوه تولید» مارکسیستی با روابط مبتنی بر اقتدار غلبه شود. بدین طریق، بنا به گفته «دارندورف » (100) طبقات اجتماعی «گروههای ناسازگار و متنازعی هستند که بوسیله توزیع ناهمگون اقتدار در انجمنهای بالاجبار هماهنگ شده بوجود آمده اند». (101) از نظر «دارندورف » این روابط مبتنی بر اقتدار فرودستی یا فرادستی است که مهمترین عامل تنازعات گروهی می باشد و ممکن است به دلایل بسیاری که مالکیت بر ابزارهای تولیدی تنها یکی از آنها می باشد، جاری و متجلی گردد. با این وجود «دارندورف » در تشخیص میان «طبقه » و «گروه » بوضوح ناموفق است، زیرا که «طبقات اجتماعی همواره گروههای ناسازگار و در تنازع هستند» (102) و «گروههای صاحب منافع یا ذینفع عاملان واقعی تنازعات گروهی می باشند». (103)
چنین سردرگمی ای به نظر می رسد که در مطالعه «دارندورف » درباره ساختار طبقاتی در حال تغییر، افزایش یافته باشد. تعریف دوباره او از طبقه دلالت دارد بر این که طبقه از نوع و به معنا و مفهوم اقتصادی محدود، نارسا و غیر کافی است و این که روابط مبتنی بر اقتدار که به گروهها «مشروعیت » یا «روابط مشروع » می دهد، عامل مهمی می باشد. (104)
او بیشتر انجمن و مجمع صنعتی که در جوامع صنعتی غربی یافت می شود، مد نظر قرار داده است، ولی این امر «ارتباط غیر مستقیمی » با مطالعات مربوط به کشورهای اسلامی دارد چون که «مشروعیت در اغلب موارد هنوز استقرار نیافته و... شخص پرستی و شخصیت گرائی در بافت و شبکه ای از گروههای غیر انجمنی سلطه و حکمروائی عالیه دارد». (105)
با این وجود، تاکید بر اقتدار توسط تئوریسینهایی که مساله قدرت را بررسی می کنند به چالش طلبیده شده است; تئوریسینهایی که مدعی اند که اقتدار فقط «قرینه نهادی قدرت » است (106) و یا این که اقتدار عبارت است از قدرت «مشروع »، «رسمی »، «قانونی »، «برحق » و«تصویب و تایید شده ». (107) تز قدرت در رابطه با طبقه مورد توجه قابل ملاحظه ای قرار گرفته است، از جمله در کارها و مطالعات افرادی چون «ال. ریزمن »، (108) (109) «اس. ان. ایزنشتات »، (110) «سیمور ام. لیپست »، (111) «هانس ال. زتربرگ »، (112) «جرارد لنسکی »، (113) «ام. هالپرن »، (114) «ریچارد ام. آدامز»، (115) (116) و تعدادی دیگر (117) . مطالعات مربوط به قشربندی اجتماعی ریشه ها وپایه های ساختار طبقاتی را در منزلت اجتماعی، اقتدار یا قدرت قرار می دهند.
مطالعات مربوط به ساختار طبقاتی جوامع مسلمان هم تحت تاثیر و نفوذ این متغیرها قرار گرفته اند. مستشرقینی همچون: «هامیلتون گیب »، (118) «مونتگمری وات »، (119) «برناردلوئیس »، (120) «اس. دی. گوتین »، (121) «راجر تورنو»، (122) «رئوبن لوی »، (123) «ژاک برگ » (124) و«گوستاو ون گرونبام » (125) از جوامع مسلمان تحلیل طبقاتی کرده اند (126) گرونبام بر این نکته تاکید دارد که نفوذ سیاسی، قدرت نظامی، رتبه اداری، ثروت، تولد و آموزش به درجات گوناگون جایگاه فرد را در جامعه تعیین می کنند. (127) زیرا که «برابری شخص فرد مسلمان با هم کیشانش به هیچ وجه مانع شکل گیری استادانه با این وجود، همانطور که «جی.ا. بیل » (129) در ارزیابی نوشته های چنین تئوریسینهایی به درستی اظهار می دارد آنها موفق نمی شوند که «1) بطور سیستماتیک معنی و ربط و مناسبت این مفهوم را در متن اسلامی آن بیازمایند و 2) آن مفهوم را در انطباق با حوزه و منطقه تحت بررسی و مسائل مورد بحث بطور قاطعانه، تعریف و بازسازی کنند». (130)
تحلیلهای خیلی واقع بینانه تری از جوامع مسلمان توسط دانشمندان علوم اجتماعی همچون «هالپرن » که به نظر او «قدرت به ثروت منتهی شده خیلی بیش از آن که ثروت به قدرت منتهی شده باشد». (131) انجام شده است، جائی که محققانی چون «بیل و بایندر» هم اهمیت طبقه را با بعدی از قدرت تایید کرده اند از دیدگاه بیل طبقات «به عنوان بزرگترین مجموعه افراد که بوسیله شیوه های مشابه اشتغال متحد شده اند. و دارای مواضع قدرت یکسانی برای حفظ، جرح و تعدیل یا دگرگونی روابط در میان چنان مجموعه هایی هستند» تعریف شده اند.
چنین طبقاتی در جوامع مسلمان عبارتند از طبقه بوروکراتیک، طبقه حاکم، طبقه متوسط بورژوا، طبقه متوسط روحانی، طبقه متوسط سنتی، طبقه دهقانی و طبقه بدوی و صحرانشین; اخیرا به این طبقات طبقه متوسط حرفه ای و طبقات کارگر صنعتی افزوده شده اند. قدرت، این طبقات متفاوت از هم است و الگوهای مختلفی که مشاهده شده اند عبارتند از:
1- معامله پایاپای (132) در جائی که فرد دیگران را متقاعد می کند که به خواسته هایش تن در دهند البته از طریق پاداش دادن به آنها بخاطر انجام آن.
2- موقعیت تصمیم گیری (133) در جائی که فرد محیط تصمیم گیری را کنترل می کند وبدین طریق تصمیمات متخذه در آن محیط را نیز در کنترل خود دارد.
3- روابط مبتنی بر وضع و تحمیل وام، (134) در جائی که فرد کمک و مساعدتی به دیگران می کند با این انتظار که آنها یک روزی همان کمک و مساعدت را به او بکنند.
4- رفتار آشکارا توام با تمکین و ستیز پرهیزی، (135) که اعتماد و اطمینان می دهد و بدین طریق آسیب پذیری را به چیزی موقتا با نفوذتر و پایدارتر تبدیل می کند.
5- مبادلات اطلاعاتی، (136) که بده و بستان اطلاعات را با درجات گوناگونی از دقت واهمیت در برمی گیرد.
6- روابط مبتنی بر چانه زنی ، (137) که متکی بر بلوف زدن، شایعه پراکنی و بدجلوه دادن می باشد. (138)
فرمول بندیهای «بیل » طبقه را به حرفه ها و مشاغل، که به نوبه خود دارای یک بعد قدرت هستند، ربط می دهند. با این وجود، «بیل » به محدودیتهای این رهیافت آگاه است و هشدار می دهد که تعریف کردن طبقه برحسب موضع قدرت - اشتغال، بخودی خود چندان معنایی ندارد. آن نه به قضایای مهم یا فرضیات با معنی منتهی می شود و نه بینش و بصیرتهایی نسبت به جوامع با ساختارهای اجتماعی دائما در حال تغییر به بار می آورد. مفهوم قدرت باید با مساله یا وظیفه خاصی ذاتا در هم آمیخته شده و از این طریق ارزش تبیینی خود را به دست آورد. در این حالت قدرت حفظ، جرح و تعدیل یا دگرگونی روابط مجموعه های مشابه با همدیگر مطرح می باشد. بطور خلاصه قدرت برحسب روابطی که طبقات با یکدیگر دارند یا برحسب یک ساختار اجتماعی در حال تغییر نگریسته می شود. (139)
مطالعه گروهها همچنین با طبقه مرتبط بوده است زیرا که «خانواده، گروههای مذهبی و قبیله ای نقش مهمی را در شکل دادن به روندهایی که جامعه و سیاست خاورمیانه ای را ساخته و تشکیل داده اند، ایفا کرده اند». (140) گروهها را برای این که از طبقه جدا و تفکیکشان بکنند به عنوان «مجموعه ای از افراد متفاوت از طبقه که به درجات مختلف در تعقیب منافع مشترکی بر هم تاثیر و فعل و انفعال متقابل دارند»، تعریف کرده اند. هر گروه این چنینی مقوله ای پس مانده (141) می باشد. (142) محققان غیر غربی مطالعات زیادی روی گروههای صاحب منافع یا بهره ور، (143) گروههای صاحب منافع و بهره ور (144) انجمنی و گروههای نهادی (145) انجام داده اند. بعلاوه، تحلیل «بایندر» از گروهها نشان می دهد که در جوامع مسلمان چانه زنی، مشروعیت بخشیدن، مشورت کردن و طبقه بندی کردن در سطحی مابین اشخاص و افراد عمومیت دارد. (146)
در طول قرون 19 و 20 میلادی روندهای نوسازی شهری سازی یا شهر نشینی را در کشورهای مسلمان تشدید کرده است. این امر منجر به ایجاد یک قشربندی اجتماعی جدیدی شده که بیشتر بوسیله درآمد و شغل و حرفه تعیین شده تا بوسیله منزلت اجتماعی. دلایل زیادی برای این توسعه شهری وجود دارد.
اولا این که سلطه استعماری و نفوذ اقتصادی برکشورهای اسلامی وجود داشته که در نتیجه آن شهرهای جدید بوجود آمدند. (147) شهر ایرانی آبادان، نزدیک شط العرب(اروندرود) در راس خلیج فارس، به وسیله کمپانی نفتی ایرانی - انگلیسی (بعدها شناخته شده به عنوان کمپانی نفتی ایران و انگلیس) هنگامی که امتیاز نفت در سال 1901 م، به دارسی (148) اعطاء شد، ایجاد شده بود. هنگامی که تولید نفت در سال 1908 م، شروع شد، یک پالایشگاه بزرگ و بندر نفتی تاسیس شد و شغلهای جدید بوجود آمد که هم به اروپائیها سرویس می داد هم به ایرانیها. بطور مشابهی «میسوراتا» (149) در لیبی پس از تهاجم ایتالیائیها در سال 1911 م، گسترش یافت. آن به عنوان مرکز استان ساخته شده بود و با استقرار و سکونت استعمارگران ایتالیائی، مدارس، بیمارستانها، یک سینما، هتلها و بانکها برپا شده بودند و فرصتهای شغلی مهاجرت لیبیائیها به شهر را برانگیخت. شهر تریپولی (150) در لبنان بهمین طریق گسترش یافت. هنگامی که فرانسویها آن را مرکز شهری خودشان و بندری سرویس دهنده به اقتصاد مبتنی بر بازار سوریه قرار داده و ساختند. در بسیاری از کشورهای اسلامی، همچون مصر، ترکیه و لبنان، «عاملان اصلی تغییرات اقتصادی بیگانگان بودند. آنها بسیاری از فعالیتهای مربوط به طبقه متوسط را در تجارت و امور اداری خود انجام می دادند. هنگامی که خارجیان بیرون رانده شدند آنها راه را برای بومیان جهت تحویل و بعهده گرفتن کارهایشان هموار کردند و بدین طریق فرصتهایی برای سرمایه گذاری محلی فراهم شد». (151) در اکثر کشورهای غیر تولید کننده نفت، طبقات متوسط از طریق خلاء ایجاد شده توسط خارجیان ظهور کردند.
ثانیا، نفت عامل مؤثر دیگری بود در ایجاد طبقه اجتماعی. دلارهای نفتی منتهی شد به شهری سازی و شهرنشینی، همراه با نیازهای تکنولوژیک و مشاغل و حرف جدید; بازارهای مصرف منجر به ایجاد طبقات متوسط بوروکرات، تکنوکرات و سرمایه گذار جهت انجام دادن این کارکردهای گوناگون گردید. اکثر شهرهای مهم در کشورهای تولید کننده نفت خاورمیانه مراکز تجاری شده اند.
ثالثا، به علت عوامل بالا و بدنبال آنها مهاجرت از روستا به شهر، شهرسازی و شهرنشینی شتاب گرفت. دهقانان فقرزده بواسطه فرصتهای شغلی مجذوب مراکز شهری شدند. چنین مهاجرتهایی برای جنبشهای سیاسی توده ای همچون اخوان المسلمین در مصر و حزب رستگاری یانجات ملی (152) در ترکیه، مهم بودند. در ایران امام خمینی قدس سره بواسطه حمایت سیاسی مؤثر چنین گروههایی با در آمد متوسط و متوسط به پایین و فقرای شهری پیروز شد. (153)
طبقات متوسطی که از طریق چنین رشد شهری گسترش می یابند و مرکب اند از صاحبان حرف و مشاغل و متخصصان، نظامیان، کارکنان ادارات، مدیران، تجار و کسبه جزء و کارمندان دفتری یا دبیران تحصیلکرده مهمتر از همه این که از میان اینها «طبقات تحصیلکرده سکولار» (154) ظهور کرده اند.
غربی سازی (155) در این کشورها از طریق همین طبقات نفوذ کرده است و جای تعجب نیست که ببینیم مردان و زنان لباسهای به سبک غربی پوشیده و بیرون می روند، شاید به یک رستوران عمومی برای خوردن گوشت گاو استروگانوف (156) یا ماکارونی. فراغت عیان و آشکار خودش نشانی از منزلت است، بنابراین مردان مایلند در حال استراحت و لمیدن در قهوه خانه ها و مهمانخانه ها در حال تماشای دنیا بی اعتنا به همه چیز دیده شوند... علامت و نشان دیگری از نفوذ غربی روی الگوهای اجتماعی در شهرهای بزرگتر به سرعت در حال گسترش - بجز در لیبی و عربستان سعودی - موجود و در دسترس بودن فزاینده مشروبات الکلی می باشد. الکل و فساد و فحشاء در دیدگاههای اسلامی سنتی ممنوع هستند. این محاسبات که تا اندازه ای در مورد شهرهای پرجاذبه ای چون قاهره، بیروت، استانبول و تهران می شود، برای ساکنین شهرهای کوچکتر هم وجود دارد. اگر فرصت اقتضاء بکند برخی افراد ممکن است از شهر بزرگ بخاطر داشتن ایامی آزاد و بی دغدغه، به دور از سخنان عیب جویانه و خرده گیریهای شهر کوچک، دیدن کنند. (157)
اما همه مردم در مناطق شهری غرب زده نشده اند. در بسیاری از شهرهای ایران همچون تهران، کرمان، یزد و کاشان، ساختارهای صنفی که در آنها مذهب اهمیت زیادی دارد، در میان طبقات متوسط بازاری (تاجر) وجود ندارد. (158) چنگونگیها در میان طبقات متوسط گریزناپذیر است ولی بطور کلی مهمترین عامل رشد آگاهی سیاسی میان آنان می باشد.
برخی محققان خاور میانه به منظور ارائه مفیدتر و مؤثرتر تحلیلهای طبقاتی در درک و فهم تغییرات سیاسی در جوامع مسلمان، روی اهمیت طبقه متوسط تمرکز داده اند. کارهای محققانی چون: «موروبرگر» (159) ، «مانفرد هالپرن »، (160) «رافائل پاتائی »، (161) «چارلزعیساوی »، (162) «پی. ام. هلت » (163) و «تی. کیلریونگ » (164) بر ظهور یک طبقه متوسط جدید مرکب از عمدتا صاحبان حرف و مشاغل و متخصصان، روشنفکران، کارکنان ادارات، تکنیسینها و پرسنل نظامی، تاکید کرده اند.
اما این تز و نظریات مربوط به طبقه متوسط دارای مخالفانی هم بوده است. برخی افراد همچون «آموس پرلموتر» (165) سرسختانه استدلال کرده اند که طبقه متوسط بیشتر یک افسانه است تا واقعیت با وجود تقسیم بندیها و انشعابات درون طبقه ای بسیار زیاد (166) .
«برگر» استدلال می کند که طبقات متوسط در جوامع خاور میانه ای را می توان بر مبنای منزلت، کارکرد، قدرت و درآمد طبقه بندی کرد. (167) او درآمد را، که معیار اصلی شناسائی وتعیین هویت طبقاتی در گروههای طبقه متوسط غربی است، در ردیف آخر قرار داده با بحث از این که درآمد متغیر مهمی در جوامع خاور میانه ای نیست.
بعلاوه، او دو گونه طبقه متوسط را در چنین جوامعی از هم تمیز داد.
اولا، تجار ونیز صنعتگران جزء که خود گماشته (168) هستند و نفوذ و درآمد آنان آنقدرها نیست که با ثروتمندان و قدرتمندان برابری کند. (169)
ثانیا، گروهی متخلط از صاحبان حرف و مشاغل و متخصصان همچون دکترها، وکلاء، مدیران، کارکنان و رؤسای ادارات، تکنیسینها و مستخدمان و کارگزاران دولتی که اکثریت آنان حقوق بگیر هستند. این طبقات با هم طبقه متوسط را در جوامع خاور میانه تشکیل می دهند.
این گروهها چه میزان قدرت دارند و بکار می گیرند؟ برگر مشاهده می کند که رهبرانی که از طبقه متوسط ظهور می کنند براساس منافع طبقاتی شان و به نفع طبقه شان عمل می کنند. دلیل این امر این است که طبقه متوسط بخودی خود آنقدرها قدرتمند نیست که از نفوذ اقتصادی یا سیاسی استفاده کند. این مهارتهای اعضایش می باشد که مفید واقع می شود. بهمین خاطر یک گروه از چنین رهبرانی برای ثروتمندان، آریستوکراتها یا طبقات بالا که حامیان آنان هستند کار می کنند، در حالی که گروهی دیگر مرکب از سیاستمداران چپ گرا، برای منافع طبقات محروم و فقیر کار می کنند. کارمندان و کارگزاران دولتی به مراکز قدرت نزدیک هستند ولی ابزار مطیع و بی اراده ای می باشند «در دستان صاحبان واقعی قدرت اقتصادی و سیاسی ». (170) طبقات متوسط به نظر می رسد نه تنها فاقد قدرت اقتصادی هستند بلکه همچنین فاقد ایدئولوژی سیاسی می باشند. (171)
اما طبقه متوسط در جوامع خاور میانه کاملا از نفوذ بی بهره نیست. ضمن این که طبقه متوسط سرمایه گذار ممکن است ضعیف باشد، اما طبقه متوسط متخصص و صاحب شغل و حرفه دارای مهارتها و ایده های قابل توجهی می باشد. همین طبقه است که نقش مهمی در صنعتی کردن کشورهای خاور میانه ایفاء کرده است. مهمتر از همه این که این طبقه «به عنوان ناقل و عامل نوسازی و معرفی و ورود عناصر غربی به دنیای عرب نفوذ عظیمی داشته است ». (172)
حوزه هائی که در آمها این امر دارای بیشترین اهمیت بوده است عبارتند: از آموزش، آزادی زنان، نقشهای خانواده، روابط میان جنس زن و مرد و الگوهای مصرف. در خلال این روندها طبقه متوسط خودش دستخوش تغییرات شده است، بویژه تحول آن از «یک بوروکراسی اداری دفتری به یک بوروکراسی تکنولوژیک مدیریتی ». (173) اینطور امید بسته شده است که از طریق همین طبقه، جهان عرب وارد عصر جدیدی از نوسازی اقتصادی و سیاسی بشود.
تز و نظریه «هالپرن » این مجادله مربوط به طبقه متوسط جدید در خاور میانه را تقویت می کند. به نظر او این طبقه از طریق زوال نخبگان زمین دار سنتی و غیر آن برخاسته است و مرکب از «طبقه ای از مردان ملهم از دانش غیر سنتی... جمع شده حول محوری از سیاستمداران لشکری و کشوری حقوق بگیر، سازمان دهندگان، رؤسای ادارات و متخصصان » می باشد. (174) بعلاوه، این طبقه حقوق بگیر قابل مقایسه با طبقه متوسط غربی،که بعد از صنعتی کردن بوجود آمد و لذا از نظم و دارائیها دفاع می کند، نیست. در خاور میانه، بر عکس، طبقه متوسط قدرت را بدست آورد «قبل از این که تضمینی در مورد منزلت نظم، امنیت یا سعادت و کامیابی بیابد»، و بنابراین «از قدرتش نه برای دفاع از نظم و دارائیها و اموال بلکه برای ایجاد آنها - وظیفه و کاری انقلابی که تاکنون بعهده گرفته شده بدون هیچ گونه تعهد مالی نسبت به هرگونه نظام خاصی از نهادها- استفاده می کند. (175)
طبقه متوسط جدید به ایده هائی برای اجرا، اقداماتی برای افزایش قدرتش، و حرفه ها و مشاغلی برای تحرک اجتماعی عمودی، علاقمند است. بنابراین، این طبقه بطور ایدئولوژیک متعهد به اصلاحات اجتماعی است. این طبقه در ساختارهای لشکری، کشوری و سیاسی اکثر کشورهای خاور میانه نفوذ کرده است، و تغییری مشابه در صحنه های سیاسی هم قابل مشاهده می باشد. تا قبل از سال 1950 میلادی، بجز در ترکیه، طبقات زمیندار عموما دارای اکثریت در پارلمانهای خاور میانه بودند، و طبقات متوسط حرفه ای و متخصص در اقلیت. اما این گرایش در اکثر کشورهای اسلامی در جهت عکس آن تغییر کرده است. (176)
«هالپرن » همچنین متذکر می شود که «تجار و واسطه ها هیچ چیزی را نه در سرمایه و سازمان و نه در مهارتها قابل مقایسه با قدرتی که توسط تشکیلات دولتی جمع و انباشته شده و بنابراین بوسیله طبقات حقوق بگیر جدید مورد بهره برداری قرار می گیرد، کنترل نمی کنند». (177) بعلاوه، طبقه متوسط جدید هم شامل مزد بگیران می شود و هم حقوق بگیران،بخاطر این که «اشتیاق و آرزو از نظر سیاسی همانقدر معیاری مناسب برای چنین سرشماری و محاسبه ای است که آموزش و منصب و مقام ». (178)
«هالپرن » با تفسیر مارکسیستی از «طبقه » مخالف است. او اظهار می دارد که، به علت روندهای نوسازی و به میزانی که تحول فکری و اجتماعی در جوامع خاور میانه رخ داده، نقشهای جدیدی ایجاد گردیده است. نتیجه این بوده که یک طبقه اقتصادی - اجتماعی همگون، تعریف شده به عنوان «یک گروه اقدام سکولاریزه شده با جهت گیری به سوی قدرت حکومتی ». (179) به وجود آمده که پایگاه اقتصادی خودش را با در کنترل گرفتن حقوقهاو مسؤولیتهایش تعیین می کند. بدین ترتیب و بنابراین، این طبقه به دلایل زیر به عنوان یک نیروی مستقل عمل می کند:
1- پیش از دستیابی به قدرت، این طبقه بیش از هر طبقه دیگری از قید و بندها و تعصبات سنتی آزاد بوده و بدین طریق بهتر مجهز و مهیای تحت نفوذ گرفتن ارتشها و سازمانهای داوطلب به عنوان ابزارهای سیاسی انقلابی می باشد;
2- هنگامی که این طبقه دستگاه و تشکیلات دولتی نوساز را تحت کنترل گرفت، دارای پایگاه قدرتی می شود برتر و بالاتر از آنچه که هر طبقه دیگری در خاور میانه بر مبنای پرستیژ، مال و دارائی یا نیروی فیزیکی می تواند فراهم کند;
3- از نظر تعداد این طبقه یکی از بزرگترین گروهها در درون بخش مدرن جامعه می باشد;
4- این طبقه تاکنون به وضوح همبسته تر، خودآگاه تر، و تعلیم دیده تر از هر طبقه دیگری بوده است;
5- اقدامات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی این طبقه تا آنجائیکه با تغییرات اجتماعی دست و پنجه نرم می کنند در تعیین نقشی که طبقات دیگر درآینده ایفا خواهند کرد، تاثیری قطعی و قاطع دارد;
6- این طبقه خودش را توانا در کسب و جلب حمایت توده ای نشان داده است (180) رشد طبقه متوسط نه یک احتمال بلکه امری حتمی بود به خاطر این که این طبقه بر موانعی که در مسیر نوسازی قرار داشت، غلبه کرده بود.
اولا، این طبقه در نبردش بر علیه طبقات حاکمه سنتی، که قدرتشان به سرعت در حال کم شدن و کاهش بود، پیروز و موفق بیرون آمده بود.
ثانیا، این طبقه در پنج گروهی که نخبگان مدرن را در جامعه تشکیل می دادند یعنی رهبران سیاسی، کارگزاران دولتی، مدیران اقتصادی، رهبران توده ها، و فرماندهان نظامی، نفوذ کرده بود.
ثالثا، این طبقه هنوز درگیر و دستخوش مبارزه داخلی است.
همه این مظاهر و وجوه بر توسعه این طبقه به عنوان یک گروه بهره ور و ذینفع افزوده است. مبارزه داخلی تقدم و اولویتی را که اعضایش به منافع خودشان می دهند منعکس می کند، که ایجاد کننده یک منازعه «میان گروههای بهره ور و ذینفع، نه بین جهت گیریهای مختلف به سمت تغییرات اجتماعی، می باشد. منافع یک گروه به هزینه مستقیم منافع گروهی دیگر تامین می شود». (181)
پی نوشت ها:
1 - استادیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و استاد مدعو گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید.
Modernization:A Reader in Comparative Political Change(Belmont, Calif: 
Wadsworth, 1971) p. 7. d>
Macmillan 1972) p. 13. d>
Oxford University Press, 1969). d>
- Tonnies. d>
d>
to the Study ofPolitical Development", WorldPolitics, Vol. 17, No. 1 (@Oct 1964) pp. 108-20.  
15- For details of these approaches, see:Robert A. Packenham, "Approaches
16 - C.E. Black.
17- C.E.Blck, The Dynamics of Modernization (New York:Harper and Row, 1966) p. 7.
18 - Levy.
Structure of Societies (Princeton, N.J. PrincetonUni@v@ers@ity Pr@ess, 1966) pp. 35-6.:  
19- M.J. Levy Jr, Modernisation and the
20- Rustow.
of Political Modernization (Washington: T@h@eBrook@ings Inst@itut@ion, 1967) pp. 1-5.  
21- D.A. Rustow, A. World of Nations:Problems
22- Huntington.
Order in Changing Societies (New Haven, Conn. Y@al@e Un@i@v@ers@ityPr@ess, 1968) p. 52.:  
23- S.P.Huntington, Political
Politics:A Quest for @a T@h@eory (Columbus, @O@h@io:C@h@arl@es E. M@err@ill,1973) p. 63.  
24- J.A.Bill, Comparative
25 - Bill.
26- Secularization.  
conttrasts thescientific versus the religious-magical perspective" (ibid., p. 63).  
. The attitudinal dimension is that of rationality, and secul@ar@i@z@at@ion @an@d 
specialization and embodies the contrast between simple and complexsoc@i@et@i@es 
. The Organizational dimnesion reflects the degre@e of@d@iff@er@ent@i@at@ion @an@d 
and embodies the contrast betweenpre-industrial and @in@dustr@i@al soc@i@et@i@es 
27- The technocratic dimension involved "industrialization
Study of Development",Journal of Development @Stu@d@i@es, @Vol. 7, @No. 2 (@J@an 1971) p. 141.  
28- Henry Bernstein, "Modernization Theory and the Sociological
", Comp@ar@at@i@v@e @Stu@d@i@es @@in @@Soc@@i@@ety @@an@@d H@@istory, @@Vol. 15 (1973) p. 203.  
Theories and the Comparative Study of @Soc@i@et@i@es: @a Cr@it@ic@alP@ersp@ect@i@v@e 
29- Dean C. Tipps, "Modernization
of China and Japan", EconomicDevelopment and Cultural Chang@e, @vol. 2 (1953) pp. 161-97.  
30- Marion J. Levy Jr, "Contrasting Factors in the Modernization
31- Urbanization.
32- Talcott Parsons.
. The Theories of Talcott Parsonws (Englewood Cliffs, @N.@J.:pr@enct@ic@e-H@all, 1967).  
(New York:The Free Press,1951); and W.C. Mitchell, Sociological Analysis andPolit@ics 
, Mass.: HarvardUniversity Press, 1951). See @also T. P@arsons, T@h@e @Soc@i@al @Syst@em 
33- T. Parsons et al., Towards a General Theory of Action (Cambridge
Politics: A Reader, ed.H.Eckstein and D. E. Apt@er (@N@e@w York:T@h@e @Fr@e@e Pr@ess, 1963).  
34- F.X.Sutton, "Social Theory and Comparative Politics", in Comparative
35- ascriptive.
36- deferential.
37- achievement-oriented.
38- Ibid., p. 71.
39- fused.
40- diffracted.
41- Prismatic.
Countries:The Theory of Prismatic Society(Boston, Mass.:Houghton Miffl@in, 1964).  
42- F.W.Riggs, Administration in Developing
Growth:A Non-Communist Manifes to (Cambridge:Cambridge University Press, 1960) pp. 4-11.  
43- W.W. Rustow, The Stages of Economic
and the Stages of Growth (Cambridge:Cambr@i@dg@e Un@i@v@ers@ity Pr@ess,1971) pp. 230-66.  
44- W.W. Rustow. Politics
45- Black, The Dynamics of Modrnization, pp. 67-8.
History and the Theory of Modernization", @Worl@dPol@it@ics,@vol. 33(1970-1) pp. 92-3.  
46- Lester M. Salamon, "Comparative
47- Salamon.
48- Ibid., p. 92.
49- Huntington, Political Order, p. 73.
50- Ibid., p. 77.
51- Salamon, in WorldPolitics, vol. 3, p. 94.
52- Westernization.
53- E. Shils, Political Development in the New States (The Hague:Mouton, 1965) p. 10.
, Modernization:Protest and Change (Englewood cliffs, N.J.: Prentice- H@all,1966) p. 1.  
54- S.N.Eisenstadt
55- Almond.
of a Democratic Ideal",Journal of Development Studies, vol. 8, @No. 4 (@July 1972) p. 353.,  
56- Quoted in Donald C. O؛Brien, "Modernization, Order and the Erosion
57- Tipps, in Comparative Studies in Society and History, vol. 15, p. 212.
, D@e@v@elopm@ent @an@dPol@it@ics؛,Comp@ar@at@i@v@e Pol@it@ics, @vol. 3, @No. 3(1971) pp. 293-4.  
58- S.P.Huntington, "The Change to Change:Modernization
59 - O؛Brien, in Journal of Development Studies, vol. 8, No. 4, p. 351.
60- Lerner.
Daniel Lerner, The Passing of Traditional Society (New York:The Free Pr@ess, 1958).  
61-
62- Europeanization.
63- Americanization.
64 - Ibid., p.45.
65- Ibid., p.45.
66- Ibid., P.46.
67- Ibid., p.47.
68- Empathy.
69 - desire.
70- Ibid., p.72.
71- Ibid., p.75.
72- L.C.Brown.
73- Processional.
et al., Tunisia: The Politics ofModernisat@ion (Lon@don:P@all M@all, 1964) pp. 3-68.  
74- L.C.Brown, "Stages in the Process of Change", in C.A.Micaud
75- Rustow.
inJap@an @an@dTurk@ey (Pr@inc@eton, @N.@J.:Pr@ic@eton Un@i@v@ers@ity Pr@ess, 1964) p.7.  
D.A.Rustow et al., "Introduction", in R.E.Ward and D.A.Rustow, Political moderni@z@at@ion 
76-
77- Ibid., p.7.
, ed. L. W. Pye and S.Verbs (Princeton, N.J.:Princ@eton Un@i@v@ers@ity Pr@ess, 1965) p.173.  
:the Modernity of Tradition", in Political Culture and Politic@alD@e@v@elopm@ent 
78- D.A.Rustow, "Turkey

Development Theory (London:Croom Helm, 1983) p.93. d>


.lیئ é²dش× Co ضقk Pطwآ - 86

Joseph schumpeter.  
.:Prentice-Hall, 1974);Peter Calvert, The Concept of Class (London:Hutch@inson, 1982).  
also CharlesH. Anderson, The Political Economy of Social Class (Englewood Cliffs, @N.@J 
:LordandPeasant in the Making of the Modern World (Boston, Mass.:B@e@acon, 1966). @S@e@e 
:McGraw-Hill, 1966); and B. Moore Jr, Social Origins of Dict@ators@h@ip @an@d D@emocr@acy 
are G. Lenski, Power andPrwilege:A Theory of Social @Str@at@if@ic@at@ion (@N@e@wYork 
, 1974) and Classes in Modern Society (New York:Pantheon, 1966).Stimulating exampl@es 
, 1958; andT.B. Bottomore؛s two stu@d@i@es El@it@es @an@d @Soc@i@ety(@N@e@w York:B@as@ic Books 
Paul, 1963); M.M. Gordon social class in Americansociology (New York:Mc@Gr@a@w-H@ill 
S. Ossowski, Class Structure in the SocialConsciousness (London:Routl@e@dg@e & @K@eg@an 
91- The outstanding contributions include 
East and North Africa (Princeton, N.J.:Princ@eton Un@i@v@ers@ity Pr@ess, 1963) pp. 41-112 .  
:Charles E.Merrill, 1972);M.Halpern, The Politics of Social Chandge in the Mid@dl@e 
J.A.Bill, ThePolitics of Iran:Groups, Classes and Mod@ern@i@z@at@ion (Columbus, @O@h@io 
Jr,"Caste, Fission andFusion", Economic andPolitical @W@e@ekly, @July 1968, pp. 1065-70; 
", Journal of Modern African Stu@d@i@es, @vol.2 (@No@v 1964) pp. 379-93; @R.L.H@ar@dgr@a@v@e 
K.W.Grundy, "The Class Struggle" in Africa:an Examination of ConflictingTheories 
Radiacl Approach", Journal of Modern Afric@an @Stu@d@i@es, @vol.5(M@ay 1967) pp. I-II; 
Free Press, 1966) pp. 141-9; R.L.Sklar, "PoliticalScience and National Int@egr@at@ion-@a 
in Africa", in Class, Status andPower,ed. R.Bendix an@d @S.M.L@ips@et (@N@e@w York: T@h@e 
and novel insights:L.A. Fallers, "Social Stratif@ic@at@ion @an@d Econom@ic Proc@ess@es 
fresh and novel insights:L.A. Fallers, "Social Stratification and Economic Processes 
92- Among the writings of this category, the following provide especially
of Social and Economic Organization Gl@enco@e, III. T@h@e @Fr@e@e Pr@ess,1965) p.424. :  
93- Max Weber, The Theoty
94- Ibid., p.428.
the Leisure Class:An Economic Study of Institutions (London:All@en & Un@w@in, 1918).  
95- See T.Veblen, The Theory of
96- Leisure.
Community, Yankee Study Series, I(New Ha@v@en:Y@al@e Un@i@v@ers@ity Pr@ess, 1941).  
97- W.l. Warner andP.S.Lunt, The Social Life of a Modern
", in Essaysin Sociological Theory (Glencoe, III.:The Fr@e@e Pr@ess, 1954) pp. 119-20).  
98- T.Parsons, "A Revised Analytical Approach to the Theory of Social Stratification
in Industrial Society (Stanford, Calif.: Stanfor@d Un@i@v@ers@ityPr@ess, 1959) p.162.  
99- R.Dahrendorf, Class and Conflict
100- Dahrendorf.
101- Ibid., p.204.
102- Ibid., P.238.
103- Ibid., p.181.
104- Ibid., pp.166-7.
East",International Journal of Middle Eastern Studies, @vol.13, no.4 (@Oct 1972) p.422.  
105- J.A.Bill, "Class Analysis and the Dialectics of Modernization in the Middle
106- T.Parsons, "On the Concept of Political Power", in Class, Status andPower, p.249.
107- See Authority, ed. C.J.Friedrich (Cambridge. Mass.:Harvard University press, 1958.  
108 - L. Reissman.
109- L.Reissman, Class in American Society (New York:The Free Press, 1958) p.58.
110- S.N.Eisenstadt.
111- Seymour M.Lipset.
112- Hans L.Zetterberg.
113- Jerhard Lenski.
114- M. Halpern.
115- Richard M. Adams.
and Lipset (eds), Class Status andPower; H@alp@ern, Pol@it@ics of @Soc@i@al C@h@ang@e.  
and Secondary Development in Latin America (San Francisco:Chandler, 1967);B@en@d@ix 
and Secondary Development Power and privilege; R.Adams, The SecondSo@w@ing Po@w@er 
, 1956) pp. 32-41; and Lenski, Power and privilege; R.Adams, The Secon@d@So@w@ing Po@w@er 
Third World Congress of Sociology (London:InternationalSociological Assoc@i@at@ion 
of Stratification on Attainment of PoliticalIndependence", Trans@act@ions of t@h@e 
116- See S.N.Eisenstadt, "Changes in patterns
al., Political Power:A Reader in Theory and Research(New York:The Free Pr@ess, 1969).  
117- For a theoretical analysis see R.Bell et
118- Hamilton Gibb.
119- Montgomery Watt.
120- Bernard Lewis.
121- S.D.Goiten.
122- Roger le Tourneau.
123- Reuben Levy.
124- Jacques Bergue.
125- Gustavvon Grunebaum.
desArabes؛, C@a@h@i@ers Int@ern@at@ion@aux @d@e @Soc@iolog@i@e, @vol. 38 (1965) pp.169-84.  
A Partial Exception is J. Berque؛s "L؛Idإe de Classes dans l؛Histori@e Cont@ermporo@in@e 
126-
:A Study in Cultural Orientetion (Chicago:University of Chic@ago Pr@ess, 1961) p.212.  
127- Gustavvon Grunebaum, medieval Islam
128 - Ibid., p.170.
129- J.A.Bill.
130- Bill, in International Journal of Middle Eastern Studies, Vol. 13, no. 4, P. 418.
131- M. Halpern, Politics of social change P. 46.
132 - exchange transactions.
133 - decisional situations.
134- debt-inflicting relationships.
135- overt dference behaviour.
136- informational exchanges.
137- bargaining relationships.
138- Bill, in International Journal of Middle Eastern Studies, Vol. 13, no. 4, P.424.
139- Ibid.
140- Ibid, P. 425.
141- A residual category.
142- Ibid.
143 - Ibid, P. 427.
, ed. G. Almond and G.S. Coleman (Princeton, N .J.Princeton University Press, 1960) PP. 33-8.  
144- See the Politics of Developing Areas
andPolitical Response in india (Ch@ic@ago:Un@i@v@ers@ity of C@h@i@augo Pr@ess, 1962.  
145- M.Weiner, The Politics of Scarcity:Public Pressures
The Theory of Dweloping Politics؛, Worl@dPol@it@ics, @Vol, X@VI. (@Oct 1963) PP. 47-71.  
146-F. W. Riggs
in a Changing Society (Berkeley, Calif: Univ@ers@ity ofC@al@iforn@i@a Pr@ess, 1962).  
147- L. Binder, Iran:Political Dwelopment
148 - Darcy.
149- Misurata.
150- Tripoli.
the Middle East (Cambridge:Cambridge University ofCalifornia Press, 1977) pp. 25-8.  
151- V. F Costello, Urbanisation in
152- National Salvation Part.
153- Ibid, P. 30.
, Poverty and Re@volut@ion @in Ir@an:T@h@e M@igr@ant Poor, Urb@an M@arg@in@al@ity  
andPolitics (New York:New York University Press, 1980).154- FarhadFzem
155- Westeraization.
156- Beef stroganoff.
157- Costello, Urbanisation in the Middle East!, P. 80.
158 - Ibid, P. 82.
159- Morroe berger.
160- Manfred Halpern.
161- Raphael Patai.
162- CHARLES Issawi.
163- P.M. Holt.
164- T. Cugler Young.
165- Amos Perlmutter.
Provincial Bazaar؛ ( un- published PHD th@es@is,Un@i@v@ers@ity of C@h@ic@ago, 1972.  
166- H. Rotbla Stability and Change in an Iranian
, Egypt and the Myth of the New Middle Class:a Comparative Analysis؛compar@at@i@v@e  
Studies in Society and History, Vol. X (Oct 1967) PP. 46-65.167- A. Perlmuter
168 - Self- employcd.
East in Transition, ed. W.Laqueur (London:Routledge & Kegan Paul, 1958) PP. 61-71.  
169- M. Berger The Middle Class in the Arab World؛, in The Middle
170- Ibid, P. 66.
171- Ibid, PP. 63-69.
172- Ibid, P. 69.
173- Ibid, PP. 70-71
174 - Halpern, Politics of Social Change, P. 52.
175 - Ibid.
176- Ibid.
177- Ibid.
178- Ibid.
179- Ibid, P. 59.
180 - Ibid.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان