آدمی زمانی می پنداشت که بر اکسیر حیات دست یافته است, این تصور هنگامی بود که جمعیت ها به سوی تبلورِ ملی شتافته, در عرصه داعیه های ملی گرایی به رقابت پرداختند. هر جمعی, حتی به بهای نفی امت های دیگر و مجد و عظمت آنان در تاریخ و فرهنگ و علوم, مدعیِ شکوه و مجدِ ملیتِ خویش بود. به تدریج جهان به سوی کشمکش و تعارض میان ملت ها پیش رفت, و جنگ جهانی اول و در پی آن, جنگ جهانی دوم, که در تاریخ بشر بی نظیر بود, واقع شد. بی دلیل نیست که در عصرِ ملی گرایی بمب های هسته ای و هیدروژنی اختراع می شوند که کره خاکی را به فروپاشی و نابودی تهدید می کنند, این ملی گرایی است که بشریت را در دو دوره پی در پی به فروپاشی و تجزیه کشانده و این خود به نزاع منجر گردیده و نزاع نیز به اختراع سلاح ها و وسایل تخریب انجامیده است. ملی گرایی به فروپاشی جامعه بشری می انجامد همان گونه که آن بمب ها به نابودی اجسام منجر می شود, و این دو در فروپاشی و تفرقه و شدت نابود سازی همسان اند.
به منظور بیان تفصیلی آثار منفیِ جنبش ملی گرایی, باید این آثار را در دو بخش عام, که شامل کل بشریت است, و خاص که مربوط به جهان اسلام است, بررسی کنیم.
آثار منفی جنبش ملی گرایی در عرصه جهانی
این آثار را می توانیم ضمن موضوعات ذیل بررسی کنیم:
1 ملی گرایی الگویی سرزمینی
ییکی از نتایج عصر نهضت این بود که اروپا از دین به عنوان برترین الگو سرپیچید و به جای آن به مجموعه ای از ارزش های محدود و نسبی, ایمان آورد. در پیشاپیش آن الگوها, ملی گرایی بود که بازگشت گرایی نهضت اروپایی آن را تبلور ساخت, زیرا این نهضت انسان را به پرستش بت های روزگار طفولیت این تمدن بازگرداند و حال آن که آدمی این مرحله ابتدایی را به برکت تلاش های انبیا(ع) پشت سر نهاده بود و به رشد خویش در توحید نایل آمده بود.
شایسته است در این جا به طرح مسئله الگوهای برتر بپردازیم. چنین پنداشته شده که این مسئله قضیه ای انتزاعی است و رابطه ای با واقعیتِ خارجی زندگی ندارد, حال آن که چنین نیست. به یقین, ایمان به الگوهایی معین در زندگی بر حیات روحی و عقلی و اخلاقی و در نتیجه حیات اجتماعی آدمی تأثیر دارد, زیرا ویژگی های آن الگوها بر فرد مؤمن به آن ها باز می تابد و او را سلباً و ایجاباً هم رنگ خود می سازد. از این جا است که آدمی با مسئله الگوها هم چون بحران سرنوشت در حیات خود مواجه بوده است, همان گونه که ادیان آسمانی هم آهنگ با این واقعیت پیروزی را از آن توحید در مقابل شرک دانسته اند, چرا که در این زمینه میان الگوها تفاوت وجود دارد, الگویی که شایسته است آدمی از آن پیروی کند و حاوی ویژگی های الگوی حقیقی لازم برای انسان است, و الگوهای پوچ و ساختگی که خاصیت آن ها به تأخیر انداختن حرکت آدمی به سوی تکامل و خلاقیت است.
خاستگاه اصلی در این امر در احساس نیاز به سوی (مطلق) و پیروی از آن هم چون نیازی فطری و طبیعی است, و از ویژگی هایِ مطلق, به حرکت درآوردن آدمی و شکوفا کردن نیروها و توان های خلاّقِ او است. انسان نمی تواند با قرار دادن (نسبی) به جای (مطلق) بر آن نیاز فایق آید, زیرا (نسبی) ساخته وجود انسان است و در نتیجه حاوی ویژگی های آدمی با همه نواقص آن است, پس چیزی جز تکرار محدودیت و امراض آدمی و در نتیجه سبب جمود موجود انسانی نیست. براساس این اندیشه در می یابیم که ملی گرایی الگویی برگرفته از انسان است و مبتلا به همه نواقص و ویژگی های منفیِ او است. از این رو می بینیم که ملی گرایی آمیخته با خود خواهی آدمی و تعصب و تکبر و غرور و محدودیت او است و این ها همه شرور و رذایلی هستند که انسانِ غربی به حکم دوری اش از مطلق به تقدیس آن ها پرداخته است.1
خلاصه این که ملی گرایی سبب حرمان آدمی از دست آوردهای ارتباط با مطلق گردیده است و به جای آن او را با بحران های ناشی از ارتباط با محدود گرفتار ساخته است از این رو است که خدای تعالی فرموده است: (لا تجعل مع اللّه الها آخر فتقعد مذموماً مخذولاً)2
شهید سید محمد باقر صدر می گوید: (… هر الگوی محدود و نسبی هرگاه در مرحله ای مورد توجه آدمی قرار گیرد و انسان از آن برای خود مطلقی بسازد و بر این اساس مرتبط با آن گردد در مرحله رشد ذهنی تبدیل به قیدی بر ذهن می گردد همان ذهنی که آن را آفریده است و این مقتضای محدود و نسبی بودن آن [الگو] است.)3
برتراند راسل می نویسد: (حبّ وطن به تنهایی نمی تواند الگوی برتر باشد, زیرا فاقدِ قوه نوآوری و ابداع است.)4
2 ملی گرایی و اخلاق
از آن جا که ملی گرایی الگویی محدود و نسبی است, به جریانی مقابل اخلاق بدل می شود, زیرا اخلاق جز در چهارچوب الگوهای مطلق زاده نمی شود. از بحث های قبل هم روشن شد که ملی گرایی آمیزه ای از ویژگی های پست بشری هم چون خود محوری, تعصب, کبر و غرور است و هنگامی که الگوهای آدمی در حدود قلمروهای جغرافیایی او محدود گردد, به آن جا می رسد که اخلاق را با مفهومی نژادپرستانه مطرح می کند و در این صورت, فضیلت همان است که مصلحت میهنی و ملی می طلبد و رذیلت آن است که با این مصلحت متعارض باشد, هرچند آن مصلحت و راه های تحقق آن نامشروع باشد. فولیز می گوید: (هیچ کس عظمت کشور خود را آرزو نمی کند مگر آن که آرزوی شکست و انحطاط دیگران را دارد).5 برتراند راسل می نویسد: (احساس ملی همراه با عنصر پنهان یا آشکار دشمنی نسبت به غیر است).6 و یکی از مستشرقان هلندی اظهار می دارد که: (ملی گرایی به خدایی [بدل شده است] که همه اصول حق و عدل و خیر را به قربان گاه خود می برد.)7
و استاد (جود) درباره مجد و شرف ملی چنین شرح می دهد:(مجد و عظمت ملی تنها به این معنا است که ملت از چنان توانی برخوردار باشد که بتواند به وسیله آن امیال و خواسته های خود را در صورت نیاز بر دیگران تحمیل کند… پس شرف به قول (مستر بلدون), عبارت است از: نیرویی که ملت را به عظمت و افتخار برساند و انظار را به سوی آن جلب کند و افکار را به خود مشغول سازد, و معلوم است که چنین نیرویی که ملت را به این مرتبه از شرف برساند تنها بر بمب های آتشین و مخرب و ویران کننده و بر وفاداری جوانان و میهن دوستی آنان توقف دارد; جوانانی که علاقه مند به فرو ریختن آن بمب ها بر سر مردم و سرزمین های دیگرند… پس به عقیده من چنین ملتی به همان میزانی که از شرف برخوردار است! باید وحشی و تربیت نشده تلقی شود….)8
والتر لاکور می گوید: (از ویژگی های اصلی ملی گرایی خودخواهی و کم انگاری شأن دیگران, و فقدان روحیه انتقادپذیری و عدم احساس مسئولیت و عدم رعایت جانب انصاف است. از این رو ملی گرایی به تدریج واقع بینی را از دست می دهد و پندار خیالی را بر جامعه حاکم می کند.)9
جان هرمان راندال می گوید: (فاشیست های ایتالیایی نخستین کسانی بودند که از نو به صراحت به خود محوری مقدس برای دولت ملی مباهات می کردند.)10
3 ملی گرایی جنبشی مادی
ملی گرایی مذهبی وضعی است که الگوهای خود را از ضروریات محیطی می گیرد, و از این رو با تفکر مادی هم آهنگی کامل دارد و حامل ویژگی های آن در عرصه های سیاسی, اجتماعی و فرهنگی است. و از نشانه های مادی بودن آن تناقضش با اخلاق و ارائه تفسیری عرفی از زندگی اجتماعی است.
4 ملی گرایی منشأ جنگ ها
نویسندگان و اندیش مندان متفق اند که ملی گرایی در ورای جنگ های دو قرن نوزدهم و بیستم قرار دارد. در قرن نوزدهم ملی گرایی موجب بروز معرکه ها و ایجاد مستعمره ها گردید سپس منشأ توسعه طلبی و تعارض منافع میان دولت های مختلف, به تعبیر یکی از مورخان جامعه شناس, شد.11
فرانسیس کوکر, اندیشه مند غربی, می گوید: (بسیاری از ملی گرایان در قرن نوزدهم در پی احساسات ملی گرایانه افراطی به این باور رسیدند که ملت های پیشرفته که از تاریخ و میراث عظیمی برخوردارند و دارای برتری های نژادی و ملی و میهنی هستند, سزاوار نیست که توانایی ها و قدرت خود را در داخل مرزهاشان محصور کنند, زیرا وظیفه ملی و میهنی تنها منحصر به دفاع از حاکمیت کشور و حفظ استقلال آن نیست, بلکه یک رسالت جهانی وجود دارد که بر آن ها بسط نفوذ سیاسی و گسترش تمدن ملی شان را بر همه کشورهای عقب مانده ایجاب می کند, هر چند این امر مستلزم به کارگیری زور و خشونت باشد, و این مقتضای مصلحت است.)12
دکتر (هات), یکی از پیشگامان ملی گرایی در قرن نوزدهم, چنین می گوید: (اکتفا به حفظ حاکمیت کشور همه چیز نیست, زیرا روی گردانی از رقابت اقتصادی سیاسی جهانی به معنای عدم ایفای کامل وظیفه در پاسداری از عظمت و شکوه تاریخی کشور است. پس عدم اقدام به توسعه طلبی به معنای در معرض آسیب قراردادن غرور ملی و نهایتاً مرگ در معرکه تنازع بقا میان کشورها است, و البته اقتدار و خطرپذیری و روحیه تهاجمی داشتن ضامن استمرار و حفظ غرور ملی ما است.)13
ملی گرایی در قرن بیستم به اوج خود رسید و در اثر آن جهان غیر از جنگ های منطقه ای و محدود در دو جنگ جهانی فرو رفت, در این باره (لویس ل.اشنایدر) می گوید: (شدت رقابت میان دولت های ملی روز به روز فزونی یافته و تحت تأثیر وجود مصالح انفعالی مغایر با گذشته, موجود بشری به فراموش کردن این مطلب گراییده است که همه آدمیان در اصل یکسان هستند و واقعیت این است که ضرورت های تکامل ملی غلبه هر دولت را بر دولت دیگر ضروری ساخته است و این احساس, صلح و آرامش را از همه دولت ها گرفته است.)14
و نیز می گوید: (خون میلیون ها انسانی که بر زمین ریخته شد و ثروت های عظیم ملت هایی که به غارت رفت و فجایع انسانی که واقع شد همه و همه جهان را در کارش به شگفت فرو برد و این هنگامی بود که ملت آلمان احساس ها و ویژگی های انسانی خود را از دست داد.)15
5 تعمیم غیر منطقی
از آثار سوء ملی گرایی این است که آدمی را به استبداد و تعمیم غیرمنطقی سوق می دهد; تعمیمی که حاوی سه نوع خطا است: یکی خطا در تعمیم دادن صفات مثبتی که برای این یا آن ملت ادعا می شود بر همه افراد آن, حال آن که ملت جمعیت بسیاری است که افراد متنوعی را در برمی گیرد که خوب و بد, با هوش و کودن همه را با هم دارد.
دوم: خطای در تعمیم دادن ادعای ویژگی های مثبت به نحوی که فرد هر صفت مثبتی را به ملیت خویش نسبت می دهد و هر صفت منفی ای را از آن دور می پندارد, حال آن که هر ملتی و هر امتی دارای برخی صفات مثبت و پاره ای صفات منفی است. و غیر از معصومان تاریخ نمونه ای از انسان منزه از هرگونه نقص را یاد نمی آورد.
خطای سوم در تعمیم دادن ویژگی های مثبت بر گستره تاریخ ملی است, به طوری که در روش های تعلیم و تربیتی در نظام های ملی گرا تأکید بر ارائه تصویری از تاریخ ملی است که آن را الگوی آرمان ها و اقتدار و ابتکار معرفی کند.
این به آن معنا نیست که ملی گرایان منکر نسبیت ملیت هاشان هستند یا آن که مدعی ویژگی های مطلق برای آن ها در بُعد نظری باشند, زیرا نسبیت واقعیتی بشری است که قابل انکار نیست, لیکن احساس متعصبانه ملی گرایی باعث می شود که آدمی به ملیت خویش آن گونه بنگرد که گویا استثنایی در عرصه حیات بشری است و حالتی مطلق دارد.
شعارهای (آلمان برتر از همه است), (ایتالیا از همه برتر است) و شعارهایی از این دست که بسیاری از ملی گرایان اروپایی تا همین اواخر سر می دادند, چیزی غیر از تعبیرهایی عملی از همان مطلق پنداری ملیت ها نبوده است, درست همانند حقیقت مطلق الهی که از آن به (یداللّه فوق ایدیهم) یا (کلمة اللّه هی العلیا) تعبیر می شود.
6 انحطاط اندیشه
احساس ملی و میهنی, احساسی انفعالی است که منشأ آن عاطفه توجیه نشده است, از این رو در بحران ها و جنگ های ملی و میهنی به شدت بروز می یابد و در زمان های صلح فروکش می کند وضعیف می شود, و تأکید بر این بُعد در آدمی به غلبه دادن عاطفه بر عقل می انجامد.
تقی الدین نبهانی می گوید: (هر گاه اندیشه منحط گردد میان مردمان علقه وطنی نمایان می شود و این به حکم هم زیستی آنان در سرزمینی واحد و پیوند آنان به آن سرزمین است, پس غریزه بقا آنان را به دفاع از خویش برمی انگیزد و این ضعیف ترین پیوند ها و منحط ترین آن ها است و در چرنده و پرنده نیز, همانند آدمی, موجود است. این علقه همواره نمودی عاطفی دارد و مستلزم حالت خصومت با اجنبی است که با مهاجمه با او یا استیلای بر آن همراه است. و در حالت مصونیت کشور از دشمنی و هجوم اجنبی دیگر خاصیتی ندارد و نقش آن هنگام دفع اجنبی و پس از اخراج او از کشور پایان می پذیرد, از این رو است که این علقه, علقه ای انحطاط پذیر است. هنگامی که اندیشه محدود و مضیّق باشد علقه ملی میان مردمان, هم چون علقه ای خانوادگی اما در شکلی گسترده تر, نمایان می گردد. این از آن رو است که غریزه بقا در آدمی ریشه دار است, و این در انسان گرفتار انحطاط فکری حس برتری طلبی و سلطه جویی را پدید می آورد….)16
وی علقه ملی میهنی را به سه دلیل فاسد می داند: (نخست این که علقه ای منحط و بی فایده است, زیرا انسان را در حال سیر در راه تعالی, به انسان وابسته می سازد و دوم این که رابطه ای عاطفی است که از غریزه بقا با دفاع از خویش ناشی می شود و رابطه عاطفی در معرض تغییر و تبدیل است و شایسته دلبستگی نیست….)17
(هربرت لوتی) (17441804) هم می گوید: (ملی گرایی مذهبی است که بر قسمی از جزمیات تکیه دارد که فاقد توجیه علمی و عقلی است و کسی جز پیروان آن به اصالتش اعتقاد ندارد.)18
لویس ل. اشنایدر می گوید: (در طی قرن نوزدهم تردید در عقل به تدریج بر آدمیان غالب شد و احساس گرایی (رومانتیسم) در برابر گرایش عقلی در اندیشه نمایان گردید, و با ملی گرایی در آمیخت و احساس گرایانِ ملی گرا به جای روی کرد به عقل و اندیشه به دل و روح و خون گراییدند و از آن وحی و الهام گرفتند…. و اعتقاد پیدا کردند که نیروی خرد در برابر این نیروهای زیست شناختی هم چون غرایز, ناتوان است… و این اندیشه جمعیت های بسیاری از مردمان را به خود متمایل ساخت که بعدها به قائدان و ساحران و غوغا سالارانی تبدیل شدند که به خون می اندیشیدند… قرن بیستم بهترین گواه بر این دوری جستن از عقل و گرایش به خرافات و افسانه ها است و می توان این دگرگونی را به بهترین وجه شناخت آن گاه که به استفاده از شیوه های روان شناختی برای توصیف انحطاط عقلی و فکری روی آوریم.)19
در واقع ملی گرایی تبلور یکی از مبارزه جویی هایی است که نهضت اروپایی در برابر عقل و خردگرایی مطرح کرده است و نقش منفی آن در این روی کرد با تلاش های علمی و فلسفی مختلف کامل می گردد; تلاش هایی که هدفش وابسته کردن آدمی به هویت و موجودیت مادی آن است و بازگرداندن وجود معنوی اش به تجاهل نسبت به برخی اجزای آن هم چون روح, و تفسیر برخی دیگر از اجزای این وجود معنوی بر مبنایی مادی همان گونه که نسبت به عقل چنین کردند.
7 فساد ملی گرایی در عرصه علمی
نظام های ملی گرا تمایل دارند که به کودکان و دانش آموزان در مراحل مختلف تحصیل تلقین کنند که به عظیم ترین ملت تعلق دارند. ادعای مجد و عظمت هم معمولاً مستلزم مبالغه در بزرگ شماری خویش با تحقیر دیگران است, چیزی که به بروز منازعاتی فرهنگی میان ملیت ها در عرصه تاریخ علمی و فکری انجامیده است.
ویل دورانت می گوید: (ملی گرایی در قرن نوزدهم ظهور کرد و وجدان مورخان را فاسد گردانید.)20
روبرت م. ماکیور درباره آثار منفی ملی گرایی در عرصه علمی چنین می گوید: (این پیشرفت [پیشرفت علمی] بهترین و سریع ترین است در صورتی که آدمیان درکی ژرف تر از خویش داشته باشند وخود را عالم, مهندس, مخترع, فن آور و همراه با همه مردمان در جریان پیشرفتی واحد و فعال در راه مصلحتی واحد ببینند, نه آن که خود را با وصف بریتانیایی, فرانسوی, ژاپنی, آلمانی و امریکایی و مانند آن بیابند. انسان ها, با چنین درک عمیقی, اعضای یک نظام جهانی خواهند شد که تابع قانون است و درک و احساس آنان نسبت به امنیت در سایه این نظام نیرومندتر از درک و شعورشان نسبت به آن در سایه هویت های ملی خاص است, هویت هایی که اکنون موجب تفرق آدمیان گردیده و نمی تواند امنیت و صلح مورد نیاز انسان را فراهم سازد.)21
ییکی از نتایج منفیِ جنبش ملی گرایی در عرصه علمی همان چیزی است که برتراند راسلِ فیلسوف و ریاضی دان را بر آن داشته است تا به ایجاد جامعه ای جهانی دعوت کند, جامعه ای که (درهایش را به روی همه ملیت ها و همه ادیان و تمامیِ آرای سیاسی, جز آن ها که منکر همکاری جهانی هستند, می گشاید… و هر زن و مردی که آمادگی علمی دارد می تواند به آن وارد شود, بنابراین رنگ زرد یا تیره یا سیاه او مانع ورود او نمی شود.)22
در نظر ایشان جریان ملی گرایی به تاریخ علوم زیان وارد کرده است و می گوید: (ملت های بزرگ همگی, با درجات متفاوت, تاریخ را ساخته و به تغییر و تعدیل آن پرداخته اند.)23
8 بیماری نژادپرستی
از بحث های گذشته روشن شد که نژاد پرستی با ملی گرایی ملازمه دارد, و تفکیک میان این دو ممکن نیست, این امری است که مورد تأیید جنبش ملی گرایی در جهان, به ویژه در مرحله جدید آن است که شاهد ظهور نازیسم در آلمان و سیاست جدایی و تبعیض نژادی در امریکا و در جنوب آفریقا بوده است. علاوه بر این که استعمار, که از بارزترین نشانه های تاریخ جدید است, پدیده ای نژادپرستانه تلقی می شود که ناشی از جنبش ملی گرایی در جهان بوده است. درست است که دشمنی و مخاصمه پدیده ای کهن در تاریخ بشری است و استعمار در واقع یکی از اَشکال آن است, لیکن مخاصمه صورت های مختلفی دارد: گاهی مستند به انگیزه های دینی است و زمانی برخاسته از عوامل اجتماعی یا اقتصادی است, و گاه ناشی از اسباب ملی گرایی نژاد پرستانه است. استعمار هم پدیده ای مخاصمه آمیز بر پایه این نوع اخیر است. این چیزی است که از فقره (ملی گرایی منبع جنگ ها) در این مقاله به روشنی نمایان می گردد. و اگر جنگ جهانی دوم با شکست آلمان نازی پایان نمی یافت نژاد پرستی به افتخاری برای ملی گرایان بدل می شد. اما هزیمت آلمان, نژاد پرستی را به ننگی تبدیل کرد که همه از آن تبری می جوین
د و آن را از خویش دفع می کنند, در نتیجه ملی گراهای هر قومی به کوشش درآمده اند تا اثبات کنند که حرکت آنان حرکتی انسانی و مغایر با نژاد پرستی است. و این گرایش بیشتر در ملی گرایی های جدید, همچون ملی گرایی عربی, مورد تأکید است. هر کس به مطالعه ادبیات این حرکت ملی گرای عربی بپردازد خواهد دید که گرایش ها و شخصیت های مختلفِ آن بر این امر تأکید فراوان دارند که ملی گرایی عربی حرکتی انسانی و باز است و تعصب و نژاد پرستی را نمی شناسد. اما حقیقت این است که ملی گرایی از آن جا که بر حس خود برتر بینی و تأکید بر آن استوار است و کم انگاری و تحقیر شأن ملل دیگر را به دنبال دارد, به شکلی ضروری به احساس برتری طلبی نژادی می انجامد, البته این احساس در ملی گرایی های جدید و ضعیفی که در عین نیرومندی پنهان است, ملی گرایی های که, به منظور مقاومت در برابر ملی گرایی های دیگر مخالف با آنان در صورت دفاع از اخلاق و انسانیت, به تأکید بر جنبه انسانی می پردازند. اما هرگاه جریان های ملی گرا خود را برخوردار از وسایل تعدی و استیلای بر دیگران ببینند, این احساس به فعل بدل خواهد شد. از همین رو است که برخی از جنبش های ملی گرا
رفتاری دوگانه دارند; یعنی آن گاه که با ملت های بزرگ استعماری روبه رو می شوند به اخلاق و انسانیت متوسل می شوند, ولی در روابط خود با ملت های کوچک تر به احساس برتری طلبی نژادی, آن هم به شکلی شگفت انگیز, که حاکی از روابط میان وحوشِ جنگل است, روی می آورند. و این از نشانه های انحطاط احساس ملی گرایی است که از حس و انفعال و نه از عقل و تفکر, سرچشمه می گیرد.
در پرتو نگرش اسلامی می توان ملی گرایی را به دو نوع تقسیم کرد: ملی گرایی مثبت و آن, نوعی است که بر پایه ای جهانی استوار است و تارهای آن در قالبی جهانی و گسترده تنیده شده است به طوری که نسبت به آن جزئی از یک کل را تشکیل می دهد. دیگری ملی گراییِ منفی است که به دور از این قالب شکل می گیرد و براساس تمرّد از آن قالب استوار شده است. فرق میان این دو آن است که هرگاه نگرش به انسان از ویژگی های اصلی او نشأت بگیرد و به ویژگی های ثانوی و عارضی منتهی شود, آدمی را نخست در قالب انسانی قرار می دهد و از آن قالب به قالب محلی و ملی می آید, و چنین نگرشی مبنایی برای ملی گرایی مثبت می شود, زیرا به انسان, به لحاظ اصل, نگرشی جهانی دارد. و اما هرگاه نگرش به شکل معکوس باشد و از ویژگی های ثانوی و عارضی آدمی آغاز گردد و انسان را نخست در قالبی محلی و ملی قرار دهد و از آن دریچه به قالب انسانی و ویژگی های اصلی او بنگرد, چنین نگرشی مبنای ملی گرایی منفی است. این از خصیصه های حقوق طبیعی است که حکم می کند ابتدا به اشیا نگریسته شود و از بداهت طبیعی آن ها و تکیه بر آن به غایت طبیعی آن ها پی برد. پس ملی گرایی در صورتی مثبت
خواهد بود که هم آهنگ و هم راه با حقوق طبیعی باشد, و در صورت تخلف از آن به پدیده ای منفی بدل می شود. ملی گرایی جدید از نوع دوم است.
پس از آن که نگرش جهانی مسیحیت, در پی تحول مؤثر در شخصیت انسان اروپایی, تضعیف شد ملی گرایی به جای آن نمایان گردید و تناقض میان آن دو شدت یافت آن گاه که ملی گرایی جانشین به ایجاد مبنایی مادی برای خود کوشید که نقطه مقابل مبنای الهی مسیحیت بود, و چون مسیحیت در آن زمان در سیر قهقرایی و انحطاط به سر می برد و جامعه به آن به دیده کراهت و اجتناب می نگریست ملی گرایی توانست عرصه اجتماعی را به سوی خود جلب کند و به شکلِ جای گزینی در نظام اجتماعی و شایسته حیات به جای کلیسا ظاهر شود.
به این ترتیب اروپا به خدای کلیسا پشت کرد و از ملی گرایی به عنوان معبودی تازه استقبال کرد, و طبیعی بود که این خدایی نژاد پرست باشد که اروپا را بر غیر آن ترجیح می دهد, و این ترجیح از آن رو است که اروپا چون مبتکر این حرکت است برتری دارد و دیگر این که این ملی گرایی ریشه در نژاد پرستی دارد. و برای آن که نژاد پرستی توأم با تفکر مادی است. به همین سبب اروپا با سرعت برق آسایی از ملی گرایی به سوی نژاد پرستی رفت و هر انسانی حامل ریشه نژادی خاصی گردید که مدعی ویژگی های کمال است و قداست های گوناگونی را برای آن نژاد قائل است و در پیش گاه آن نذرها و قربانی هایی تقدیم می کند به طوری که تصور می رود انسان قرن نوزدهم و بیستم به پرستش بت و توتم ها بازگشته است!
دوم آثار منفی جنبش ملی گرایی در دنیای اسلام
علاوه بر آثار منفی کلی ناشی از ملی گرایی دنیای اسلام شاهد آثار منفی ویژه ای بوده است که جریان ملی گرایی در زندگی مسلمانان به بار آورده است. این آثار را می توان در موارد زیر خلاصه کرد:
1 دوگانگی تمدن
پیش از عصر استعمار جهان اسلام در انسجام و یک پارچگی به سر می برد و به عقاید خویش اعتماد داشت. درست است که مظاهر انحراف از اسلام بر حیات دنیای اسلام حاکم بود اما این عرصه از اندیشه رقیب و مزاحم اسلام خالی بود و مسلمان بر این باور بود که راه درست تنها در دین او متجلّی است و در صورت دور شدن از آن خود را گناه کار می دید. تا آن که موج غرب گرایی پدید آمد موجی که تفکّری را در عرض اسلام پیش روی مسلمان می نمایاند و هجمه های تشکیک و شبهه انگیزی پیرامون تحقق پذیری اسلام و توانایی اش در اداره زندگی معاصر تدارک می دید. موج غرب گرایی به دلایل و عوامل متعدّدی که اکنون مجال ذکر آن ها نیست در ارائه غرب به عنوان الگویی به جای اسلام و برانگیختن تردیدها و شبهه ها در ذهن فرد مسلمان درباره دین و عقیده اش, تا اندازه ای به موفقیت دست یافت و ملی گرایی یکی از عناصری بود که مسلمان تحت تأثیر الگوی غربی به آن ایمان آورد.
این الگو گاهی به عنوان مبنا و مفهوم تازه حیات مورد ارزیابی قرار می گیرد و گاهی به عنوان تجربه ای که برپایی آن در جامعه اسلامی مورد نظر است, جامعه ای که الگوها و ارزش ها و مفاهیمی مغایر با آن الگو دارد, آن چه اکنون برای ما دارای اهمیّت است مطالعه ای از نوع دوم است. امّا با قطع نظر از ارزیابی عینی مفاهیم و اندیشه های غرب در زندگی, ما عقیده داریم که روند انتقال این مفاهیم و افکار به جامعه اسلامی که به ارزش ها و الگوها و مفاهیم انسانی و اجتماعی مخالف ایمان دارد و تلاش برای اجرای آن الگو در این جامعه حاوی خطری بزرگ نسبت به بنای اجتماعی, روحی و فرهنگی برای فرد و جامعه است.
به یقین اسلام علی رغم شرایط و اوضاع و احوال تاریخی و اجتماعی و سیاسی هم چنان نیرویی معنوی, فرهنگی و اجتماعی جاودان و مؤثر در زندگی انسان مسلمان است, و ارزش های اسلامی بر احساس و شعور و عاطفه او حاکم است و مسلمان به اسلام به عنوان مبنای حیات اجتماعی و فرهنگی خویش می نگرد.
در پرتوی این حقیقت درمی یابیم که شأن روند غرب گرایی ایجاد نیرویی مخالف است که علیه نیروی اسلامی در جامعه عمل می کند و اگر این روند با وسایل سیاسی, تبلیغاتی, نظامی و حقوقی تحمیل گردد به اختلال توازن در زندگی روحی و فرهنگی و اجتماعی خواهد انجامید در نتیجه نخبگانی ظهور خواهند کرد که مؤید غرب گرایی هستند و نخبگانی دیگر به تأیید اسلام می پردازند و دسته ای دیگر به اختلاط این دو می کوشند و در سطح مردمِ عوام مفاهیم و نظرات در هم می آمیزد و روشی دوگانه برون می آید که به لحاظ نظری به ارزش های اسلام گرایش دارد و در عمل تابع مفاهیم غربی است و در اضطراب روحی و فکری شدید به سر می برد. طبیعی است که این نمودها موجب بروز ضعف در حیات امّت و کاستی توانایی های آن می شود. به همین سبب ساختار اجتماعی توان و کارآیی خود را از دست می دهد, چرا که میان دو گرایش معکوس توزیع می شود و برایند نیروهای آن ها صفر می گردد. ملی گرایی یکی از ارکان جریان غرب گرایی است و نقش منفی خود را در این حوزه ایفا می کند.
2 پراکندگی ملّی
پس از سقوط دولت عثمانی مسلمانان به ملیّت های متعدّدی تقسیم شدند و شعار وحدت ملی به جای شعار وحدت اسلامی ظاهر شد. در آن هنگام ملی گرایان ترویج می کردند که ملیّت بهتر از دین می تواند قالبی وحدت آفرین را متجلی سازد, زیرا دین جامعه واحد را به مسلمان و مسیحی تقسیم می کند سپس هر یک از این دو قسم را به مذاهب متعدّدی منقسم می سازد. این سخن, مغالطه ای آشکار است, چون اسلام دایره ای بشری و جغرافیایی دارد که به مراتب از دایره شمول هر ملیّتی از ملیّت های مسلمانان گسترده تر است. بر تعدّد مذهبی می توان به وسایلی متعدد غالب آمد به ویژه آن که این تعدد جز در سایه شرایط تاریخی و سیاسی عارضی سبب انقسام و نزاع نگردیده است. در اکثر جوامع اسلامی اهل کتاب اقلیتی ناچیز را تشکیل می دهند و معقول نیست که به خاطر این اقلیت وحدت اسلامی در جامعه اسلامی تعطیل شود.
البته مشکل ناشی از ملی گرایی تنها در ضعف نیروی اسلامی و تقسیم آن به تعدادی ملیّت تجلی نمی یابد بلکه در هر کشور اسلامی نیز که ملیّت های متعددی وجود دارند متجلی می گردد برای مثال در عراق ملیّت های عرب, کُرد و ترکمن حضور دارند و در ایران شش ملیّتِ اصلی زندگی می کنند, شمال آفریقا بین عرب و بربر تقسیم می شود, در ترکیه کردها در کنار ترک ها به سر می برند و به این ترتیب در هر یک از این کشورها مشکل ملیّت وجود دارد, زیرا اقلیت های ملی به حکومت مرکزی به دیده شکلی از حکومت امپراتوری می نگرند, و آیا حکومت ملی عربی در کشوری که از سه ملیّت تشکیل می شود یا حکومت ملی فارسی در روزگار رژیم شاهنشاهی, در کشوری که از شش ملیت تشکیل می شود معنایی جز این دارد؟ امری که با ظهور قالب وحدت آفرین جدید دفع گردیده است قالب میهنی است امّا حقیقت آن است که با الگوی جدید به عوامل تجزیه و پراکندگی افزوده شده است. پس علاوه بر این که انقسامات موجود حاصل ضرب تعداد ملیت ها در تعداد کشورها است فرد متحیر گردیده است که کدام جهت استحقاق وفاداری او را دارد: میهنی یا ملی؟ همان گونه که این وضع ده ها مشکل سرزمینی را میان مسلمانان پدیدآورده است.
3 پیروی از غرب
این پیروی واقعیتی تلخ و حالتی بیمارگونه است که از دو عامل نشأت می گیرد: یکی اختلال میزان نیروها میان تابع و متبوع به طوری که تابع ضعیف تر و متبوع قوی تر است و رابطه تبعیت از همین جا ناشی می شود, همان گونه که از تفکری نشأت می گیرد که تابع را به پیروی یا هم سویی می خواند. این دو عامل در ملی گرایی وجود دارند.
از آن چه گذشت روشن گردید که ملی گرایی سبب انحطاط در توان و نیروهای جامعه و به هدر رفتن امکانات آن می گردد, و این چیزی است که به ضعف امت در برابر استعمار می انجامد که خود نخستین عامل تبعیت است, همان سان که ملی گرایی از آن جا که عنصری از عناصر غرب گرایی منادی دعوت به پیروی از غرب است. پس غرب گرایی یک معنا بیش ندارد و آن این که مسلمانان از غرب دنبال روی کنند و از ویژگی های تمدن آن متابعت کنند, این عامل دوم تبعیت است.
ملی گرایی ابزار غرب بوده است برای براندازی خلافت عثمانی و از بین بردن وحدت مسلمانان و برانگیختن دشمنی و جنگ میان آنان و منحرف کردن آنان از خط اسلام, و استوار کردن پایه های سلطه و سیطره بر آنان. این منشاء مصیبت هایی است که مسلمانان در قرن بیستم و در صدر همه آنها قضیه فلسطین با آن مواجه شدند. البته نمی توان از حرکتی که براساس تفکری غربی استوار است و در دامان مؤسسات استعماری نشو و نما یافته و در سایه گمراه سازی و هیمنه غربی عمل می کند انتظاری غیر از این داشت. ما چه انتظاری می توانیم داشته باشیم از جنبش ملی گرایی ای که لورنس مؤسس آن است که می گوید: (من به تفکر ملی گرایی عربی ایمانی عمیق داشتم و پیش از حضورم در حجاز اطمینان داشتم که این تفکری است که ترکیه را به فروپاشی خواهد کشاند)24 و نیز می گوید: (من قصد داشتم امتی جدید تشکیل دهم و به بیست میلیون نفر از سامی ها بنیان هایی را عرضه کنم تا رؤیاهای خود را در گرایشات ملی, بر آن ها پایه گذاری کنند, همه سرزمین های امپراتوری عثمانی در نظر من با مرگ یک نفر انگلیسی برابری نمی کند.)25
پس ما چه انتظاری از وحدت عربی ای داریم که انتونی ایدن وزیر خارجه بریتانیا در سال 1941 به آن دعوت می کند, و جامعه عربی بر پایه آن استوار می گردد؟
4 ملی گراییِ ویران گر
خطای آشکاری که ملی گرایان جهان سوم مرتکب شدند این بود که به استعمار روی آوردند و از آن خواستند تا ملیت های آنان را تقویت کند و طبیعی بود که به هیچ چیزی دست نیابند, نه فقط از آن رو که استعمار چنین چیزی را برای آنان نمی خواهد بلکه به این دلیل که بنای هویت خودی به واسطه غیر, ممکن نیست.
و چه درست می گوید اقبال در خطابش به ملی گرایان مسلمان که
فی قدیم الدهر کنتم امة
لهف نفسی کیف صرتم امما
کل من اهمل ذاتیته
فهو اولی الناس طرّا بالقضا
لن یری فی الدهر قومیته
کل من قلّد عیش الغربا26
ییعنی: در روزگاران گذشته شما امّتی واحد بودید امّا چه شد که به چند امّت متفرق شدید. هر کس هویت خویش را فراموش کند در معرض نابودی قرار می گیرد و هر کس از مرام بیگانگان پیروی کند هرگز در جهان ملیّت خود را نخواهد یافت.
به همین سبب یعنی از بین رفتن شعور ملّیِ حقیقی و به سبب تبعیت, ملیت هایِ جهان سوم در دست یابی به رهبری های مخلص و منزه ناکام بوده اند و پیوسته گرفتار رهبران دست نشانده, سرسپرده بیگانه و خائن بوده اند; برای مثال آیا این (عبدالحمید ثانی) نبود که تلاش های (هرتزل) را برای گشودن راه فلسطین در مقابل 22 میلیون لیره انگلیسی رد کرد و اسکادرانی کامل را برای دفاع از دولت دست نشانده ایجاد کرد و وامی به مبلغ صد میلیون فرانک برای صرف در امر تسلیحات گرفت در حالی که دولت عثمانی در نابسامان ترین شرایط اقتصادی به سر می برد. آیا این سلطان مسلمان ترک با همه قصور و تقصیری که داشت بهتر از داعیان عربیت و مدعیان ملی گرایی عربی نبود که سرزمین های شان را با ذلّت تسلیم غرب کردند و به جای مشارکت در آزادسازی فلسطین در نابود سازی آن سهیم شدند؟
آیا امام خمینی(رض) برای عزّت ایران و عرب بهتر از مدعیان ملی گرایی نبوده است؟
آیا میرزا محمد تقی شیرازی رهبر انقلاب دهه بیست در عراق برای عربیت بهتر و مفیدتر از ملک فیصل و پدرش رهبر انقلاب عربی یعنی شریف حسین نبوده است در حالی که میرزا, ایرانی و فارس بوده است؟ آیا شیخ مهدی خالصی, که عرب و عراقی بود و در ایّام تبعیدش در ایران به نفوذ بیگانه در ایران اعتراض کرده است, برای ملیّت فارس و کشور ایران بهتر از رضا شاه پهلوی نبود؟
5 تفکر مادی
پیش از این یاد کردیم که ملی گرایی جزئی از بافت تمدن مادی است و طبیعی است که آثار این تمدن بر چهره اندیشه ملی گرایی نمایان باشد. در دنیای اسلام ملی گرایی دو مرحله از تفکر مادی را پشت سر گذاشته است, پیش از جنگ جهانی دوم ملی گرایی از مادیّت تفکر غربی تغذیه می کرد و پس از این جنگ, ملی گرایان سوسیالیسم را به عنوان مکتبی اقتصادی پذیرفتند و در آن از تجربه مارکسیسم کمک گرفتند. این امر ملی گرایی را در جهان اسلام به مرحله ای وارد کرد که ریشه عمیق تری در تفکر مادی داشت.
از شواهد جنبه مادی اندیشه ملی گرایی در جهان اسلام سخن دکتر (احمد زکی ابو شادی) است
انِ العروبة والکنانة ملتین
دینٌ یوحده الوفی العابد
عربیت و کنانه دو ملت هستند که شخص وفادار و متعبد به هر یک از آن ها آن را دین منحصر و واحد خود می داند.
ییکی از ملی گرایان سوریه در مقاله ای آورده است: (…تنها راه تحکیم تمدن عرب و پایه گذاری جامعه عربی آفریدن انسان عرب جدید سوسیالیست است که بر این باور است که خدا و ادیان و تیول داری و سرمایه داری و رفاه طلبی و همه ارزش هایی که بر جامعه گذشته حاکم بوده است چیزی جز پیکره های مومیایی شده ای در لابه لای تاریخ نیستند.)27
علی ناصر الدین می گوید: (ملی گرایی نسبت به ما ملی گرایان عرب یک دین است که بهشت و دوزخ خود را دارد اما در همین دنیا)28. عمر فاخوری می نویسد: (عرب رشد نخواهد کرد مگر آن که عربیت یا اصل عربی به منزله دینی شود که بر آن تأکید و اهتمام ورزند همان سان که مسلمانان بر قرآن کریم و مسیحیان بر انجیل مسیح تأکید و اهتمام می ورزند.)29
6 تحریف اندیشه اسلامی
ییکی از نتایج ملی گرایی در زندگی مسلمانان این بوده است که ملی گرایان افکار خویش را بر اسلام تحمیل کرده و سبب تحریف اندیشه اسلامی شده اند. از بارزترین نمودهای این تحریف پیوند دادن اسلام با عربیت براساس تفکر ملی گرایانه است که می گوید عقاید و فرهنگ ملل مظاهر و تجلیات ملی است که از ویژگی های تاریخی و فکری آن ملت ها نشأت می گیرد. در پرتو چنین نظری اسلام نیز مظهری از مظاهر ملیّت عربی است بلکه طبق تفسیر (میشل عفلق) زاییده انسان عرب است30, نه مولود آسمان. به این بیان که امت عرب رسالتی همیشگی دارد که در مراحل تاریخی مختلف به اَشکال مختلف و در حال تکامل ظاهر می گردد, و همه این اَشکال مقدس هستند; یعنی جاهلیت رسالت امت عرب, در مرحله پیش از اسلام است, و پس از آن, اسلام رسالت امت عرب شده است. و اکنون رسالت عرب در تفکر ملی گرایی سوسیالیستی تجلی یافته است, این تفسیر مطابق با پندار ملی گرایی معاصر است که برای جاهلیت و اسلام ارزشی یکسان قایل است و می پندارد که مشرکانِ (قریش برای تحقق اسلام به همان اندازه ضرورت دارند که مؤمنان به اسلام, و کسانی که با پیامبر محاربه کردند هم سان کسانی که او را تأیید و
ییاری نمودند, در پیروزی اسلام سهیم بودند.)31
7 تحریف تاریخ اسلام
تاریخ اسلام تحت تأثیر ملی گرایی واقع شده و به سبب آن مشوّه گردیده است. از سویی ملی گرایان کوشیده اند تا چهره ای مثبت از دوران پیش از اسلام ارائه دهند و ثابت کنند که امت عرب و غیر عرب به سبب اسلام موجودیت و هویت نیافته است بلکه در دوران جاهلیت چنین شده است. از سویی دیگر تلاش کرده اند تا از میراث و حوادث تاریخ اسلامی هم چون فتوحات اسلامی تفسیرهایی ملی گرایانه ارائه دهند. و اصل ملیت آنان را به مواضعی انحرافی کشانده است هم چون مدح دوران اموی به اعتبار این که عصر احیای ملیت عرب در اسلام بوده است, و ایراد فشار و تحریم بر مذهب شیعه به اعتبار این که علیه آن عصر شوریده است.
8 معارضه با جنبش های اسلامی
به سبب تناقض های ملی گرایی با اسلام, جنبش های اسلامی در جهان اسلام با فشارهای شدید و وضعیتی دردآور از سوی ملی گرایان رو به رو شده اند, ملی گرایانی که در اثر پیروی از غرب و مرام سکولاریستی خویش و دشمنی شان با اسلام به معارضه و مبارزه با جنبش های اسلامی برانگیخته شده اند.
این بارزترین آثار منفی ملی گرایی در قلمرو جهان اسلام است که ما به شکلی گذرا, با تکیه بر وضوح آن ها در ذهن خواننده مسلمان که خود شاهد عینی آن است, بیان کردیم.
در پایان به اظهار نظر چند تن از اندیش مندان مسلمان و غیر مسلمان اشاره می کنیم:
برتراند راسل: (… دنیای جدید ما کاملاً سست شده است, و تنها زشتی ها فعال هستند و به طور گسترده رو سوی نابودی دارند … برای همه کسانی که مست نیستند خطر آشکار است, و ملی گرایی نیروی اصلی است که تمدن ما را به سوی نابودی می کشاند.)32
آرنولد توین بی: (تحفه های تمدن غربی مستی و ملی گرایی است….)33
اقبال لاهوری: وی ملی گرایی را به (نوعی وحشی گری)34 توصیف کرده است.
ابوالاعلی مودودی: (دو شیطان بر ملل غربی مسلط شده اند, دو شیطان نیرومندی که این ملت ها را به جایی می برند که موجب هلاکت است: یکی قطع نسل است و دیگری شیطان ملی گرایی.)35
تولستوی: (من مکرر تصریح کرده ام که عاطفه میهن پرستی در زمان ما عاطفه ای غیر طبیعی و بلکه غیر صحیح و زیان بار است, و همین احساس, علت بیش تر بیماری های اجتماعی ماست… بنابراین نباید آموخته شود, کاری که اکنون صورت می گیرد, بلکه باید منع گردد و ریشه های آن با همه وسایل ممکن که به نظر صاحبان خرد و اندیشه می رسد, خشکانیده شود.)36
پی نوشت ها:
1. برای توضیح بیش تر, ر.ک: شهید سید محمد باقر صدر, الفتاوی الواضحه, ص706714; مقدمات فی التفسیر الموضوعی, ص120 148.
2. اسراء(17) آیه 22.
3. شهید سید محمد باقر صدر, همان, ص78.
4. به نقل از: صدرالدین قپانچی, المذهب السیاسی فی الاسلام, ص125.
5. محمد جواد مغنیه, الاسلام والعقل, ص210.
6. صمدی حنبلی, الانسان العقائدی, ص183.
7. دکتر محمد عبداللّه العربی, نظام الحکم فی الاسلام, ص57.
8. ابوالحسن ندوی, ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین, ص228.
9 . دکتر علی محمد نقوی, الاسلام والقومیه, ص78.
10. جان هرمان راندال, تکوین العقل الحدیث, ج2, ص411.
11. دکتر علی محمد نقوی, همان, ص24.
12. همان, ص22.
13. همان, ص23.
14. لویس اشنایدر, العالم فی القرن العشرین, ترجمه سعید عبود سامرایی, ص208.
15. همان, ص129.
16. تقی الدین نبهانی, نظام العالم, ص20.
17. همان, ص21.
18. دکتر علی محمد نقوی, همان, ص65.
19. لویس اشنایدر, همان, ص34.
20. دکتر علی محمد نقوی, همان, ص78.
21. ماکیور, تکوین الدولة, ص522.
22. عباس محمود عقاد, ردود و حدود, ص139.
23. همان, ص140.
24. نجاح عطا الطایی, الفکر القومی, ص91.
25. همان, ص238.
26. محمد حسن اعظمی, فلسفه اقبال, ص109.
27. دکتر صلاح الدین منجد, اعمدة النکبة, ص28.
28. محمد مبارک, المجتمع الاسلامی المعاصر, ص115.
29. همان, ص115.
30. حزب بعث عراق, المنهاج الثقافی المرکزی, ج2, ص16.
31. همان, ج1, ص10.
32. برتراند راسل, التربیة والنظام الاجتماعی, ص138.
33. نجاح عطا الطایی, همان, ص23.
34. همان, ص204.
35. همان, ص204.
36. تولستوی, الافات الاجتماعیه وعلاجها, ص215.