چشم اندازی نوین به دنیای جبران خلیل جبران(۲)

انسان در آینه جبران
در شماره پیشین تاریخچه ای اجمالی از زندگی، آثار، سبک و مبانی اندیشه این نویسنده بنام عرب را تقدیم شما خوانندگان گرامی نمودیم و بیان کردیم که تلخکامی های زندگی جبران ازاو شخصیتی ویژه ساخت. مصایب روزگار، او را به انسانی شورشی وطغیانگر، مانند کرد که نمود بارز آن را درپشت پا زدن او به عرف و سنت جامعه وسبک ادبی کلاسیسم شاهد هستیم; درعین حال او با اعتقاد به وحدت وجود،بشریت را پیکری واحد دانسته، از دردهر عضو این مجموعه به فغان می آید و ازسوی دیگر تحت تاثیر نهضت ادبی فراگیر در غرب، ادبیات را به اجتماع پیوند می زند تا از راه این پیوند، دین خودرا نسبت به همنوعانش ادا کند.
به این ترتیب می بینیم که «جبران خلیل جبران » به عنوان نویسنده دردآشنای جامعه انسانی در ادبیات معاصرعرب و شاید در بعدی وسیعتر، در ادبیات جهانی مطرح است. در این مختصر بر آنیم میزان پردازش او را به مسائل و مشکلات اجتماع بشری مورد تامل قرار داده، از این راه به مقدار واقع نگری و راهگشا بودن ادبیات او دست یازیم.
جبران در باب اجتماع انسانی، آرا وفلسفه مختص به خود دارد. در فرهنگ اصطلاحات اجتماعی او امت شامل مجموعه ای از افراد با اخلاق، افکار وعقاید متفاوت است که آنان را رابطه ای قویتر از اخلاق، عمیقتر از مسلک وگسترده تر از اندیشه ها و نظرات به یکدیگر پیوند می دهد.» آنگاه می پرسد:«اما اساس این رابطه و عامل وحدت هرامتی چیست؟» و خود پاسخ می دهد:«شاید وحدت دینی یا زبانی یا وحدت خونی! اما تاریخ بیشتر اوقات شاهد نقض این موارد است. پس سؤال همچنان به قوت خود باقی است که عامل پیوند افرادامت در چیست؟» (1)
جبران به ادعای خودش در این زمینه نظریه ویژه و عجیبی دارد. او می گوید:«هر مردمی برای خود ذاتی عام دارند که ازلحاظ جوهر و طبیعت بسیار شبیه ذات فردی از افراد آن مردم است. چنین ذاتی درعین اینکه ریشه در درون افراد دارد،مستقل و دارای حیاتی ویژه و اراده ای منحصر بفرد است. این ذات عام بسان کیان هر فرد که از کودکی آغاز و به جوانی رسیده سپس دستخوش پیری و کهنسالی می شود، از حالت خواب و بیداری صبحگاهی به بیداری کامل نیمروز وکسالت عصر سپس خستگی شبانگاهی وسرانجام خوابی عمیق می گراید.» به نظرجبران، این کیان معنوی هر قدر که دستخوش تغییر گردد رو به اضمحلال نمی رود بلکه دائما از شکلی به شکل دیگر در آمده، از نسلی به نسل دیگرمنتقل می گردد و عطر وجودی آن پیوسته رو به بالا به سمت عالم بقا متصاعد است تا به جوهر مطلق بپیوندد.
اینک ماییم وارث مجموعه ذات عام موجود در زمین که آنگاه به این میراث صورت محسوس خواهیم داد که مت به صورت ذاتی با حیات خاص و اراده ای ویژه متبلور گردد. (2)
از سویی زندگی هر امتی مانند زندگی هر فرد، آمیخته با آرزو و ترس است;گاهی به امید نزدیک می گردد و گاهی از آن فاصله می گیرد و به مرز نومیدی می رسد. (3)
می بینیم که نویسنده در اینجا نیزهمچون جامعه شناسان، یک فلسفه خاص اجتماعی ارائه می دهد او در ادامه، آفات تهدید کننده امتها را بدینگونه برمی شمرد: وجود تشتت و اختلاف،وابستگی اقتصادی به دیگر امتها، شیوع روحیه ستم پذیری و عدم وجود بینش صحیح، عدم تطابق گفتار و کردار، فقدان شجاعت، وجود حاکمان حیله گر ومدعیان علم و هنر از جمله ویروسهای بیماری زای اجتماع است. (4)
او تا اینجا تعریفی کلی از امت داده است اما در مقالات متعدد به شرح و بسطو توضیح بیشتر در این مورد می پردازد. بنابه تعریف او: «امت از مجموعه افراد باخلق و خوی متفاوت تشکیل یافته است.» او در جای دیگر می گوید: «انسانهاموجودات پیچیده ای هستند که ازظاهرشان نمی توان به درونشان راه یافت و برای شناسایی آنان اعتماد به اقوال، کارصحیحی نیست بلکه باید بدانچه بیان نمی دارند، گوش فرا داد.» (رمل و زبد،ص 36) جبران در یک تمثیل برای دریافت خفایا و اسرار درونی انسان ازمیلبومین، دختر خدای آسمانها و زمین،خدای خدایان ژوپیتر یعنی فرشته درد ورنج مدد می جوید. فرشته دست او راگرفته و چیزهایی را به وی می نمایاند که جبران آرزو می کند کاش آنها را نمی دیدچرا که شاهد درد و اندوه است: رایت ولیتنی لم اره رایت; ملائکة السعادة تحارب ابالسة الشقاء و الانسان بینهما فی حیرة تمیل به نحو الامل تارة و القنوط اخری (دمعة و انتسامة، ص 72). دیدن این صحنه های دلخراش قلب او رامی فشارد و در مقام حل، تحیرش را صدچندان می کند.
او گاهی با استفاده از سبک رمزی می کوشد تا افراد جامعه خود را باخصلتهای ویژه شان به تصویر بکشد و درمقاله «رجل من لبنان »، مریم مجدلیه مادرمسیح اشاره به همه مادران دنیا دارد که سرشار از مهربانی اند (یسوع بن الانسان،ص 314). یهودا، رمز دنیا طلبانی است که دوست را به بهای اندک می فروشند وقیافا اشاره به دینمردانی دارد که برای استحکام پایگاه دینی خود هر گونه خلافی را مجاز می شمرند و «بیلاطس »رمز حکام ضعیف و فرصت طلب است(یسوع بن الانسان، ص 315).
جبران با توصیف امت شرقی بطوراختصاصی در واقع علل انحطاط آنان رابیان می کند. در این مجموعه هر فردشخصیت اجتماعی مخصوص به خود رامی یابد. شخصیتهای شرقی او بیشتربازیگر نقشهای منفی اند. کاهنان زمان اوچون روباه مکار و قسیسان همگی آزمندند. جوانان به دروغ روآورده و ازخدا گونگی بدور شده و عواطفشان درخواب است. قانونگذاران چنین جمعی فریبکار و ریا پیشه و پول پرستند وطبیبان با روح افراد ساده لوح بازی می کنند. نادان خود را همپای دانا فرض کرده، فقیران مسکین در حال کاشت وپولداران قدرتمند در حال درو و خوردن محصولاتند. به نام شریعت به افراد ظلم می شود. زن گوش به فرمان مرد وبازیچه ای در دست اوست. سربازان کارشان نگهبانی از شرف موروثی است.در چنین جامعه ای که افراد همگی مسخ شده اند، آزادی به تنهایی در خیابانها پرسه زنان به دنبال مکانی برای بروز است، اماکسی نیست که او را جدی بگیرد. انسانهااز ترس به صبر پناه می برند و اگر لطفی کنند از خوف است(دمعة و ابتسامة،ص 74). عده ای از افراد این جامعه بدون درک و فهم، طوطی وار حرفهای دیگران رابازگو می کنند (النبی، ص 118) و خلاصه اینکه در این جامعه، شما مردگانی رامی بینید که مدعی زندگی اند; از این روحفار القبور به کمکشان می شتابد تاجسدهای گندیده شان را به خاک بسپارد(العواصف، ص 34).
در این اجتماع، انسانهای طفیلی مدعی حق و صاحبان حق، خاموشند.همسایه غارت می شود و اگر عطایی بخشیده شود، در قبال این سخاوت انتظاردریافت تشکر و سپاس می رود(المجنون، ص 88). خودخواهیها چنان به اوج می رسد که هر کس فکر می کندارزش کارش از دیگری بیشتر است (التائه،ص 55). با دیدن چنین کابوسی جبران فریاد بر می آورد: آیا زمین این است؟ آیاانسان همین است؟ (دمعة و ابتسامة،ص 74) دریغا که دیگر نباید به دست آوردهای فرزند آدم اندیشید (دمعة وابتسامة، ص 45)! ننگ بر این انسان که باخدایان به دشمنی برخاسته است(العواصف، ص 79)! به نظر او انسان امروز از سرنوشت مشابه انسان دیروزبرخوردار است(البدائع و الطرائف،ص 151) و اختلاف طبقاتی به اوج خودرسیده است. او بندگانی را می بیند که درمقابل بتها خاضعانه تعظیم نموده اند،پادشاهانی که بر حریر و دیباج تکیه داده اند، دزدانی که حرفه دیگری جز ربودن اموال ندارند و رانده شدگان از جامعه ونفرین شدگان زمین... یعنی جامعه ای به تمام معنی پر از تعصب، درگیری و بحران.شدت مرض در این جامعه به حدی رسیده که حتی پزشک معالج در خودشهامت نزدیک شدن به بیمار را نمی بیند;زیرا هر لحظه خوف آن می رود که در بین چنگال مرگ آسای بیمار جنونی خفه گردد(العواصف، ص 171). در این بین اگر هم کسی جرات یافته بخواهد به نام انسانیت فریاد برآورد، گوش شنوایی را نخواهدیافت (دمعة و ابتسامة، ص 216-217).انسانی که در این جامعه اسیر گشته براستی مستحق ترحم است(دمعة وابتسامة، ص 19). در چنین حالتی مکتب رمانتیسم در خود فرو رفتن و فاصله گرفتن از جامعه را پیشنهاد می کند، اماگفتیم که رومانتیسم جبرانی از نوع خاص خودش است. با وجود به نمایش گذاشتن این زشتی ها و پلشتی ها، جبران به آینده چشم امید دوخته است: و سیجی ءالصباح... وجدتنی و شبابی سائرا علی مهل و الامل یرکض امانی (دمعة وابتسامة، ص 74). عدالت ثابت خواهدکرد که فردا از آن حقیقت است(العواصف، ص 142) و فرزندان آینده،فجر عهد جدیدی هستند. اینان بذرهایی هستند که خداوند در بوستانی افشانده وآنان با هشیاری خود پوسته بذرها راشکافته و به سوی خورشید ره خواهندسپرد. از این بذرها درختی عظیم می رویدکه ریشه در قلب خاک و شاخه به سمت فضای لایتناهی دارد(البدائع و الطرائف،ص 151-152). اخلاق از دیدگاه جبران
بر شمردن آفات اخلاقی جامعه ازجمله مطالب مورد توجه جبران است.این صفات که جذام وار در جان افرادجامعه رسوخ می کند، آنان را چنان مبتلامی گرداند که از خود و اجتماع، بیگانه می شوند. نویسنده با ذکر این آفات، قدمی دیگر در راه ادای رسالت خود برمی دارد.حساسیت او نسبت به این صفات ناپسندمتفاوت است و شاید ریا و تظاهر ازمهمترین مسائلی باشد که بدان پرداخته است. به اعتقاد او انسان نباید به ظاهراشخاص اعتماد نماید بلکه باید به آنچه در کنه وجود آنان مخفی شده، دسترسی پیدا کند، زیرا اخلاق حقیقی در نهادانسان، ساکت و خاموش است، اما اخلاق اکتسابی (ریا و تظاهر) به پرگویی مشغول است (رمل و زبد ص 36-37). او دراولین بیت قصیده «المواکب » نیکی اجباری را امری مذموم و در واقع نوعی تظاهر و تصنع می شمارد(المواکب،ص 23);
الخیر فی الناس مصنوع اذا جبروا والشر فی الناس لایفنی و ان قبروا
در ابیاتی دیگر از همین قصیده لطف و مهربانی در میان مردم را امری عارضی،و ریاکارانه و عاری از جوهر اخلاص می داند و آن را به صدف بزرگی تشبیه می کند که مرواریدی در آن نیست(المواکب ص 30);
واللطف فی الناس اصداف و ان نعمت اضلاعها لم تکن فی جوفها الدرر
حتی انسان فرومایه نیز با ملبس شدن به این صفت حسنه در واقع می خواهدهراس درونی خود را تخفیف بخشد(المواکب، ص 30);
و اللطف لنذل درع یستجیربه ان داعه وجل او هاله الخطر
روحیه ریا کاری و عدم اخلاص حتی بین صمیمی ترین دوستان و خویشاوندان نیز وجود دارد زیرا ضمیر ناخود آگاه انسان همواره به سویی می رود که خود آگاهش آن را به خاطر مصالح انکار می کند. درهمین راستا نویسنده پرده ای از رابطه عاطفی بین یک مادر و دختر را به نمایش می گذارد. ورای این رابطه تماما ظلمت وآمیزه ای از کینه و بغض است اما آن دویکدیگر را با کلمات زیبا و دوست داشتنی فریب می دهند و برای سوءاستفاده به رفتار تصنعی با یکدیگرمی پردازند. در جای دیگر از زبان وردة الهانی - زنی که خلاف عرف جامعه قیام کرده و به خواسته قلبی خود در ازای مطرود شدن از جامعه تحقق بخشیده است - ریا، خیانت، دروغ و همه صفات نکوهیده اخلاقی را محکوم می کند. اومی گوید: «به این خانه های زیبا وقصرهای باشکوه که صاحبان زر و زور درآن سکنی دارند، بنگر! در بین دیوارهای پوشیده از حریر و دیباج، خیانت در کنارریا جای گرفته و زیر سقفهای زرنگارش دروغ و تصنع قرین همند (الارواح المتمردة، ص 41). من از آنان بیزار نیستم بلکه از تسلیم بی قید و شرطشان در مقابل ریا و کذب و خباثت متنفرم (الارواح المتمردة، ص 45). جبران افراطی ترین جلوه از جلوه های ریا را تظاهر و مردم فریبی رایج در بین مردان دین می بیند;همان کاهنان و قسیسانی که هدفی جزرسیدن به مطامع دنیوی نداشته و باپوشیدن جامه دین، زشتی ها و خباثتهای درون خود را از دیدگان مردم ساده لوح مخفی می دارند و به این ترتیب بر قلبها وافکار ظاهر بینان حکومت کرده و آنان را ازدین حقیقی که مطابق با فطرت انسانی است، دور می کنند. با این دید، وی شدیدترین حملات خود را متوجه این قشر از افراد جامعه می گرداند.
جبران از آن دسته افرادی نیست که خود را از عیوب منزه بداند; از همین روپیش از آنکه دیگران را توبیخ کند به مؤاخذه خود می پردازد و می گوید:
«هفت بار نفسم را خوار شمردم: اولین بار آنگاه که با پست کردن خود، خواست به مقام والایی برسد(تن به ذلت دادن).مرتبه دوم آنگاه که در پیشگاه انسان زمینگیر، لنگان شد(ترجم احمقانه).سومین بار زمانی که بین انجام دو کارسخت و آسان مختار بود ولی کار آسان راانتخاب کرد (راحت طلبی). چهارمین دفعه وقتی که خطا کرد اما با یاد خطای دیگران خود را تسلی داد(عیب دیگران رادیدن). بار پنجم آنگاه که از روی ضعف صبر نمود و این صبر را قوت نامید(تسلیم شدن). ششمین مرتبه وقتی که از گل ولای حیات خرامان دامن برکشید(تحقیر)و هفتمین بار آنگاه که به درگاه خدامناجات کرده و آن را به حساب فضیلت خود گذاشت (عجب).» (البدائع والطرائف ص 67- رمل و زبد ص 32-33)
او بطور کلی تمییز دادن بین خیر و شرو حسن و قبح را امری دشوار می داند زیراقبح، لباس حسن را ربوده و بر تن خویش کرده و حسن بناچار به جامه قبح ملبس گردیده است. در این بین تنها معدودی ازافرادند که با کفایت و فراست خدادادی توان این تشخیص را دارند (التائه ص 23-المجنون، ص 64) اینان باید همان انبیا،هنرمندان و شاعران در جامعه باشند.نتیجه دیگر این گفتار این است که سنن وتقالید مورد اعتراض جبران در واقع قبایحی است که به لباس جمال مزین گشته است و عوام چون آگاهی ندارند، به نام عرف از آن پیروی می کنند و این تیزبینانند که بعد از شناسایی، علیه آن طغیان می کنند. از همین رو با تاکید می گوید:«فی قلبی کره لما یقدسه الناس و حب لمایابونه، من از همه آنچه مردم مقدس می شمارند، بیزارم و به همه آنچه نمی پذیرند، عشق می ورزم.» زیرا عوام ازقدرت تشخیص حق و باطل و خیر و شرمحرومند. آنان مال و ظلم و دروغ وسنتهای کهنه و پوسیده و عقب ماندگی راتقدیس می نمایند و در عوض حقیقت،آزادی، پیشرفت و تغییر و تحول را زشت می شمارند (العواصف ص 101-103).
ذکر تمامی خصیصه های بد انسانی که جبران دیدگاه خود را در مورد آنها بیان کرده از توان این بحث خارج است. از این رو بررسی دیگر رذایل اخلاقی را با ذکرمرجع به عهده خواننده گرامی گذارده ایم. (5) فضایل اخلاقی
جبران به عنوان نویسنده ای مدعی رسالت، به تقلید از حاملان وحی و به سبک کتابهای دینی روش پند و اندرز به مخاطبان را در پیش می گیرد; زیرا می داندکه پیامبری نمی توان یافت که از موعظه وحکمت غافل باشد. گر چه ما در مقام مقایسه این حکمتها با تعالیم مذهبی نیستیم اما به نظر می رسد که این گفتارهادر واقع همان دستوراتی است که ادیان آسمانی جهت بهبود روابط انسانی پیشنهاد می کنند و در حقیقت تاثیر پذیری جبران از کتب مقدس دینی را در این باب بوضوح می توان مشاهده کرد. جبران درپی ذکر رذایل به توصیف فضایل می پردازد تا افراد را به این سو راهنمایی کند و به این ترتیب خود را از تهمت بدبینی نسبت به انسان تبرئه می کند. درحقیقت پرداختن به جنبه های مثبت روحی، وی را از آرا و افکار نویسندگان بدبینی چون نیچه دور می کند. او بیش ازهمه فضایل، بر عطا، جود و سخا تاکیدمی کند. تعریف او از جود مبالغه آمیزتر ازتعریفهای متعارف در فرهنگهای لغت است. او می گوید: جود آن است که بیش از آنچه در توان داری ببخشی (رمل و زبد، ص 77). در فرازی دیگر، با توصیف صحنه زیبایی از عطا، نقطه مقابل آن یعنی دست رد زدن بر سینه سائل راموجبی برای استهزای انسان توسطملائک می داند:
«جلس رجل مرة الی مائدتی فاکل خبزی و شرب خمرتی و ذهب ضاحکامنی ثم جاءنی بعدئذ یطلب خبزا و خمرافرددته خائبا فضحکت الملائکة منی(رمل وزبد، ص 63). او بخششهای متداول در بین انسانها را هیچ انگاشته وعطای حقیقی را در این می داند که انسان ازجان ببخشد.(النبی، ص 61). جبران می گوید: قبل از اینکه درخواستی شودباید هدیه داد(النبی، ص 62). او هربخششی را سخاوتمندی نمی داند بلکه به نظرش سخاوتمند کسی است که هر آنچه را بدان نیازمندتر است، به دیگران واگذارد. سپس تاکید می کند: وقتی به کسی هدیه می دهی رویت را برگردان تاشاهد «حیای عریان شده »اش نباشی.(رمل وزبد، ص 52). او عطایی را که بادریوزگی وام خواه باشد، مردود شمرده وبه وام گیرنده پیشنهاد می کند، از هر آنچه دریافت داشته، در جهت کمال خود و وام دهنده بهره گیرد.(النبی، ص 64). ضمن پند حکیمانه دیگری توصیه می کند:وقتی کالایی برای بخشیدن نداشته باشی و به حرف وعده، مردم را دلخوش داری،از حماقت چیزی فروگذاری نکرده ای(رمل وزبد، ص 62-63). اخلاص درعمل، امری ضروری و مایه شرف وسبب نیکو جلوه گر شدن عمل است.(الاجنحة المتکسرة، ص 131) از این روبه هنگام بخشش باید دانست عطاکننده چقدر اخلاص دارد. اگر جود به خاطرمطرح کردن خود باشد، عملی فاسداست(رمل وزبد، ص 62). جبران به چنین انسان خودخواهی می تازد: «ای وام دهنده تو کیستی که مردم در مقابلت گریبان چاک کرده و پرده های کرامتشان را بدرند تا تو ازاین راه میزان استحقاقشان را در ترازوی نفس پرستی بسنجی. تو باید بدانی که جود و کرم وظیفه توست » (النبی،ص 64). نویسنده، کرمی را که به تاسی ازروحیه بخشندگی نظام هستی باشد،عملی برخاسته از ایمان می داند. دسته ای دیگر از مردم می بخشند تا شاد شوند،پاداش این افراد، شاد شدن آنهاست. گاه عطا مایه تالم است. این چنین تالمی مانند غسل تعمید، ارزشمند است. «عطا»در زیباترین جلوه های خود از آن کسانی است که بدون توجه به انگیزه خاصی می بخشند. اینان چون گلهایی خوشبویندکه به بذل بی شائبه رایحه خود می پردازند(النبی، ص 62). سخاوت و رعایت حال فرودستان در جبران به حدی می رسد که توصیه می کند: آن کس که با دستان چرک و آلوده اش لباست را لمس کرده به آن لباس از تو محتاجتر است، جامه برکن وبه او ببخش (رمل وزبد، ص 55)!
او ضمن تشبیهی زیبا، به پیروی ازنیاکانش، خصلت مهمان نوازی را ازصفات پسندیده انسانی شمرده، می گوید: «لو لا الضیوف لکانت البیوت قبورا»(رمل وزبد، ص 51). در همین باب درجای دیگر آورده: تو بیش از حاجتت، توان خوردن نداری، پس نیمه نانی که نمی خوری از آن دیگری است، اما تو بایدمقداری از نان خود را برای مهمان احتمالی نگه داری (رمل وزبد، ص 51).
در همین رابطه از فضایل دیگر چون رحمت و تواضع سخن به میان می آورد.جبران رحمت را نیمی از عدالت می شمارد (رمل وزبد، ص 58) و آنگاه که می خواهد تواضع را به عنوان یکی ازصفات پسندیده مطرح کند، با به بیانی دلچسب می گوید: ریشه خودشکوفه ایست که از شهرت پرستی بیزاراست(رمل وزبد، ص 69). با استفاده ازصنعت طباق در تعریف جود می گوید:«الجود ان تعطی اکثر مما تستطیع » وخویشتنداری را این چنین توصیف می کند: «الاباء ان تاخذ اقل مما تحتاج الیه » کف نفس آن است که کمتر از نیازت درخواست کنی (رمل وزبد، ص 77).اخلاق و مسائل مربوط به آن در سراسرآثار جبران به چشم می خورد. اثری از وی یافت نمی شود که گریزی به این مهم نداشته باشد; چنانکه دو کتاب «رمل وزبد» و «النبی » در خدمت اخلاق واجتماع قرار گرفته است. معلمان اخلاق برای وی افراد اجتماع و در حقیقت بی ادبانند، چنانکه می گوید: «سکوت را ازپرگویان و گذشت را از متعصبان و لطف را از افراد قسی القلب آموختم. عجیب این است که من به حسن افعال هیچ یک از این معلمان معترف نبوده ام.» (رمل وزبد،ص 71) محبت - زن :
از جمله مسائلی که به عنوان زیربنای روابط انسانی و طریق بهبود معاشرتهای اجتماعی در آثار جبران مطرح می شود،«محبت » است. این عنصر به تعبیر او کلیدمعرفت است (الا جنحة المتکسرة،ص 27) و بدون آن هیچ کاری مفیدنخواهد بود; چرا که اگر کار با محبت قرین باشد، رابطه انسان را با خود و اطرافیانش مستحکمتر می گرداند. وی به این سؤال که «چگونه می توان عمل را با عشق در هم آمیخت؟» چنین پاسخ می دهد; «آنگاه که خانه ای بنا می نهی، آنچنان با اشتیاق وعلاقه وارد عمل شوی گویا که مسکنی برای محبوبه ات می سازی با مهر بذربکاری و با شادی بدروی و بپنداری دلبرت از آن خواهد خورد [و خلاصه] ازروح خود در هر آنچه می سازی بدمی ویقین کنی که تمام رفتگان از عالم به دورت حلقه زده و هر حرکتی از حرکاتت را پی گیرند» (النبی، ص 73); بنابراین باید محبت را در تمام حرکات و سکنات جاری نمود که غفلت از این امر بویژه درروابط اجتماعی اثرات ناخوشایندی برجای خواهد نهاد(النبی، ص 74-75).حتی در داد و ستد اگر روح محبت وانصاف حاکم نباشد، یک طرف سودمی برد اما طرف دیگر مغبون می گردد(النبی، ص 85). با وجود اینهمه تاکید، محبت دست و پاگیر که باعث در قیدشدن عاشق و معشوق می گردد، مردوداست. زیرا با استقلال منافات پیدامی کند(النبی، ص 56-57).
در تمام آثار جبران منشا محبت خداوند بوده و مظهر آن در زن تجلی پیداکرده است. زن نهاد لطف و عامل نجات بشر از ظلمات و ره یافتن او به بهشت برین است (دمعة و ابتسامة، ص 97).افراد بسیاری کوشیده اند تا از اسرار این موجود ظریف با خبر گردند اما از آنجا که از پشت نقاب شهوت به او نگریسته اند،به جسدش می رسند و آنگاه که با ذره بین زشتی در او خیره می شوند روحیه ضعف و تسلیم محض بودن را خصوصیت ویژه او می دانند (الاجنحة المتکسرة،ص 115); در صورتی که او موجودی دوست داشتنی است (حدیقة النبی،ص 40). او در زندگی همواره نقش مثبت و سازنده دارد (الارواح المتمردة،ص 115) و صفت ایثار در او به کمال رسیده است. (الا جنحة المتکسرة،ص 116). او مانند دین تحریف نشده،مایه سعادت است و چون ماه کامل درشبهای بی ابر، زیباست و چونان نسیم خوشبو، جان را نوازش می دهد. (دمعة وابتسامة، ص 133-134). قلب زن تاهمیشه زمان می تپد و همچون صحراوسیع و بیکران است (الاجنحة المتکسرة،ص 116).
جبران اولین بار با زن (مادر، خواهر،محبوبه) در لبنان آشنا شد. از این رو زن لبنانی در دید او گوهری جدا از زنان عالم است(الارواح المتمردة، ص 117-118).دید تمجیدگر جبران در مورد زن، آنگاه که به بررسی شخصیت مرد می رسد، بدبینی را به ارمغان می آورد. مرد به عنوان نیمه دیگر انسانیت یا سازنده اجتماع معرفی نمی گردد; بلکه عضوی سربار واستعمارگرو عامل بهره کشی از جنس مخالف خود مطرح می شود. علت اینگونه قضاوت را در برخورداری همیشگی نویسنده، در طول زندگی، ازمهر و عاطفه زن و در مقابل کم لطفی دیدن از جنس مرد (پدرش، پدرمحبوبه اش، راهب مسیحی و ...) می توان جست.
جبران با پرداختن به مسائل ومشکلات زن در جامعه شرقی از طرفی دین خویش را در قبال ولی نعمتهای خودادا کرده و از طرف دیگر گامی بزرگ در راه دفاع از حقوق این قشر ستمدیده، در طول تاریخ تا عهد عثمانی برمی دارد. جبران درنخستین قدم، فریاد مظلومیت زن را به عرش الهی می رساند و از جانب او به درگاه الهی به دادخواهی می نشیند. اوپیش از همه در این امر، خداوند را مقصرقلمداد می کند و بر قضای الهی که زن رامشمول غضب خود نمود و از او سلب آزادی کرده! معترض می گردد (الا جنحة المتکسرة، ص 85-86). این در حالی است که مرد را آزاد آفریده است و به اواختیار تام داده تا آزادانه بیندیشد و بدون اینکه مقید به هر گونه قیدی باشد، واردعمل گردد (الاجنحة المتکسرة،ص 78-79). جبران علت اقدام خود را دردفاع از حقوق زن در قالب استفهام انکاری اینگونه بیان می دارد: «آیا زن ستمدیده،رمز امت ستمکش نیست؟» سپس نسبت زن به جامعه را مانند نسبت پرتو سوز به چراغدان می داند و در جای دیگرمی پرسد: «اگر پرتو نوری ضعیف باشد،آیا نباید سبب را در سوخت آن جست؟»(الا جنحة المتکسرة ص 95-96) درحقیقت می خواهد به این نکته اشاره نماید که جامعه آنچنان که باید در تغذیه روحی این عنصر مفید اجتماع، عمل نمی کند و در نتیجه نه تنها از نقش سازنده او محروم می گردد بلکه خود وی را نیزتباه و از منافع حیات محروم می کند. درهمین راستا او به قضیه ازدواج پرداخته،سهم هر یک از دو رکن جامعه را به عنوان عامل تعیین کننده مطرح می سازد. اوازدواج موفق را بر پایه تفاهم، تعاون،مساوات و استقلال می داند. در این ازدواج، هر یک از طرفین باید از مقیدکردن دیگری حذر نماید.(النبی، 56-57).هدف اصلی نیز باید محبت و تفاهم باشد(الارواح المتمردة، ص 27)
به این ترتیب می بینیم در دنیایی که ارزشهای معنوی سقوط کرده و مردم همگی به مادیات روی آورده اند و به زن به دیده سود و صرفا از بعد مادی می نگرند، نویسنده ای نظیر جبران از زن باتجلیل و اکرام و به عنوان عضوی سازنده یاد می کند. او پشتیبان زنان جامعه شرقی بوده، حقوق مسلم آنان را برمی شمارد وبر سنت کوری که زن را بازیچه دست قضامی داند، خرده می گیرد.
گرایش رمانتیسم به جبران می آموزدکه زن را آمیزه ای از پاکی، پاکدامنی،زیبایی و لطافت دانسته، او را مقدس وروحانی و والا و توصیف ناپذیر شمارد.او زن را همچون مریم عذرا قابل تقدیس می داند.
ادامه دارد
پی نوشتها:
1) جبران - جبران خلیل : العواصف، بیروت،موسسه نوفل، 1988، الطبعة الثانیة، مقالة الامم وذواتها، ص 149-150
2) همان منبع، ص 153-154
3) جبران - جبران خلیل : دمعة و ابتسامة،بیروت، موسسه نوفل، 1988، الطبعة الثانیة، ص 140
4) جبران - جبران خلیل : حدیقة النبی، بیروت،موسسه نوفل، 1988، الطبعة الثانیة، ص 34
5) این رذایل عبارت است از : آز(المجنون ص 36)، بخل (رمل وزبد ص 59- التاثه ص 3-82)،بغض(رمل و زبد ص 58،63)، پول پرستی وشهوت پرستی (الارواح المتمردة ص 5-41)،تنبلی(رمل و زبد ص 3-32)، جهل (المجنون ص 81- السابق ص 65- العواصف ص 6-135)،حسد(رمل وزبد ص 51 و 58- المجنون ص 85)، حماقت (رمل وزبد ص 73)، خدعه و نیرنگ(رمل وزبد ص 54)، خرافه پرستی و رو آوردن به اوهام (التائه ص 87) ، خیانت (الارواح المتمردة ص 41) دروغ (الارواح المتمردة ص 41)، ریا وتظاهر (رمل وزبد ص 33،36،37،39، 60-المواکب ص 23-30- المجنون ص 35 - الارواح المتمردة ص 41)، شهرت پرستی (رمل و زبد ص 69)، طمع (السابق ص 43)، ظاهر بینی(العواصف ص 94، 95،96،97- التائه ص 91)غرور (التائه ص 90)، عیب دیگران شمردن(السابق ص 48)، کج فهمی (رمل و زبد ص 88-89) و کفران و ناسپاسی (دمعة و ابتسامة ص 50، 161، 162، 167)
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان