بحران هویت و سیاستهای توسعه در ایران

بحران هویت به عنوان یکی از مهمترین بحرانهای جوامع معاصر به خصوص جوامع جهان سوم شناخته شده است. از یک دیدگاه، منشأ پیدایش این بحران در کشورهای جهان سوم و از جمله کشور ما ایران به ظهور عصر جدید در اروپا مربوط می گردد

بحران هویت به عنوان یکی از مهمترین بحرانهای جوامع معاصر به خصوص جوامع جهان سوم شناخته شده است. از یک دیدگاه، منشأ پیدایش این بحران در کشورهای جهان سوم و از جمله کشور ما ایران به ظهور عصر جدید در اروپا مربوط می گردد. به دنبال رخدادهای از قبیل انقلاب علمی- ادبی رنسانس ، اصلاحات مذهبی، کشف راههای دریایی و انقلاب بازرگانی و سرانجام انقلاب صنعتی، اروپای قرون وسطی از خواب ژرف و بلند – به ویژه در قلمرو اندیشه و نوآفرینی – بیدار شد و فرایند تاریخی جدیدی را آغاز کرد. به دنبال این تحولات اروپا در واقع دو مرحله اساسی را پشت سر گذاشت: در مرحلة نخست اروپا از قرون وسطی و نظام فکری آن بیرون آمده،از هویت دینی خود خارج شد. مرحلة دوم نیز واکنشی بود که آغاز دورة جدید در مقابل چنین وضعیتی در اروپا پدید آمد و با تفکرات روشنفکری ادامه پیدا کرد.

از دیدگاه نویسندگان و متفکران عصر روشنگری، قرون وسطی و هویت دینی عین سیاهی و ظلمت است و جریان و نهضت آنها است که روشنگر می باشد. در چنین وضعیتی است که متفکران غربی از جمله هگل پرسش از آگاهی را طرح می کنند؛ آگاهی غربی ای که از سنت خود به در آمده و بنابراین دچار بحران هویت شده است. از این رو از این رو تا زمانی که انسانی از سنت خود فاصله نگرفته باشد بخث بحران هویت پیش نخواهد آمد، ولی آن جایی که انسانی به هر دلیلی از این سنت بیرون آید ، مسأله خودآگاهی و بحران هویت به میان می آید. این تحول در اروپا از دورن و آگاهانه به وجود آمد و بحران هویت اروپاییان از طریق جایگزینی یک هویت جدید تا حدود زیادی حل و فصل گردید ، اما بحران مذکور در خارج از اروپا و در جوامع جهان سوم در وضعیتی دگرکونه اتفاق افتاد.

در حالی که اروپا از درون متحول شده بود و به تدریج در راه بازیابی هویت خویش حرکت می کرد، مناطق اسلامی با از دست دادن هنصر پویایی و شکوفایی خود و زیر فشارهای همه جانبة خارجی هر روز بیش از پیش دچار رکود، سرگشکی و از خود بیگانگی می شدند. در عین حال اروپا به دنبال تحولات فکری، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، و تکنولوژیکی خود به تدریج و به ترتیب در مقاطع مختلف عصر جدید از مقولات قدرت نظامی، اقتصادی و دانایی برتر برخوردار شد و در جهت تأمین منافع خود، تهاجم همه جانبه ای را عیله کشورهای غیر اروپایی و از جمله مناطق اسلامی آغاز کرد. اروپاییان ابتدا با بهره گیری از قدبت از قدرت نظامی برتر خود که آن را نیز مدیون تحولات فکری و تکنولوژیکی خود بودند، اوضاع و احوال "استعمال کلاسیک" را بر اکثر قریب به اتفاق مناطق جهان حاکم ساختند و در مقطع بعدی با استفاده از برتری اقتصادی خویش " امپریالیسم نو" را پدید آوردند و امروزه نیز با بهره گیری از تکنولوژی ارتباطات و دانش کاربری برتر، نفوذ و سلطة خود را به نحوی دیگر استحکام می بخشند که در ادبیات و مکتوبات انقلاب اسلامی از این پدیده به "تهاجم فرهنگی" تعبیر می شود.

در مقابل چنین تهاجمی همه جانبة سیاسی – نظامی، اقتصادی – تکنولوژی و فکری – فرهنگی غرب، جوامع مسلمان و از جمله جامعة ایرانی واکنشهای متعدد و متضادی را به نمایش گذاشتند. به گفته " ریچاردکاتم1" در مقابل آنهایی که به مسأله نفوذ غرب اهمیت می دادند سه راه حل وجود داشت تا به مبازره طلبی غرب پاسخ دهند:

آنها می توانستند بدون قید و شرط تسلیم شوند و فرهنگ غربی را با همان سرعتی که می توانست جذب شود قبول کنند؛ می تونستند با غرب در تمام جلوه هایش بجنگد ، و می توانستند به یک موقعیت دفاعی ترعقب نشینی نماینددرواقع هر یک از این سه راه حل در ایران هواداران خود را داشت. در بین رهبران مذهبی فقط راه حل اول بود که بالاتفاق مردود شناخته می شد2.

جریانات و حوادث مورد اشاره و نفوذ فرهنگ و تمدن غرب، منازعاتی را در درون جامعة ایرانی اواخر دورة قاجاری و عصر مشروطیت پدید آورد که در این نوشتار از آن به "بحران هویت ایرانیان" تعبیر می شود. این بحران در ایران از دورة قاجاریه بتدریج شکل گرفت، در انقلاب مشروطة ایران تجلی عینی و عملی پیدا کرد ؛ در دورة رضا شاه با پیروزی غیر مذهبی ها ادامه یافت و در نهایت در حوادث انقلاب اسلامی به شکل تعارض میان گروههای ملی گرا، آزادیخواه و لیبرال، غرب گرایان و حتی شرق گرایان از یک طرف و گروههای مذهبی، سنتی و محافظه کار از طرف دیگر جلوه نمود که در نهایت با غلبه سنتی – مذهبی همراه شد.

بنابراین جامعة ایرانی در مقطع عصر جدید تحت نفوذ و تأثیر فرهنگ و تمدن بیگانه از سنت خویش فاصله گرفت و دچار بحران هویت شد ؛ ولی اندیشه وران، متفکران و نخبگان ایرانی هیچ گاه این موضوع را به صورت آگاهانه، قاطع و جدی به بحث و بررسی نکشیدند و از این رو منافع ، مصالح و استراتژی ملی و سرانجام هویت ملی نیز به روشنی تبیین و توجیه نشد. بنابراین وفاق و اجماع نظر کلی در مورد چنین مفاهیم اصلی به وجود نیامد و منافع، مصالح و استراتژی ملی در کش و قوسهای متعدد میان طیف تجدد طلب از یک طرف و طیف سنتی و مذهبی از طرف دیگر پله و رها شد که این امر خود، توسعه و ترقی ایران با دشواریهای بیشماری روبرو ساخته و می سازد.

در این نوشتار" بحران هویت" در مقام یکی از مباحث و بازدارنده های اصلی توسعه در ایران که حل آن می تواند بنیان یک جامعه را شکل داده، به آن هویت و هستی بخشد، بررسی می شود.

مبانی نظری بحران هویت3

مفهوم " هویت"4 از مفاهیم اساسی و در عین حال بسیار پیچیدة علم سیاسی این مفهوم در دو سطح فردی و جمعی می تواندتعبیر و تفسیر شود. از یک نظر، مفهوم هویت را می توان در قالب نظریه های روان شناختی سیاسی همانند نظریات " اریک فروم" بررسی کرد و از سوی دیگر این مفهئم در آراء و انذیشه های جامعه شناختی افرادی چون " هانا آرنت" و " امپل دورکهایم " منعکس است. در سطحی دیگر از این مبحث، " هویت " و " بحران هویت" در چارچوب نظریه های توسعة سیاسی و تأسیس کشورهای ملی و فرآیند " ملت سازی"5 مطرح می کردند.

نظریات روانشناسانة سیاسی و جامعه شناسانة افرادی همچون " اریک فروم" "هانا آرنت" و " امیل دورکهایم" را می توان در محدودة نظریه های تغییر درونی6 که از نظریات بسیار اساسی در علم سیاست و جامعه شناسی است و به منزلة منطق بسیاری از تحلیلها به کار می رود، جای داد. ریشه های این نظریه به یکی از آراء عمدة علوم اجتماعی مدرن یعنی به نظریه دورکهایم در باب " تقسیم کار اجتماعی" و الگوی اندام واره ای از جامعه برمی گردد. به نظر دورکهایم جامعه یک موجود زنده است و افراد به مثابه یاخته هایی هستند که اعضای این جامعه را تشکیل داده و به صورت یک موجود زنده از نظر همبستگی اجتماعی متحول می شوند. جوامع به طور مستمر از حالت ابتدایی و ساده به حالت مدرن و پیچیده سیر می کنند و در هر مرحله همبستگی های قبلی فرو می پاشند و همبستگیهای جدیدی جای آنها را می گیرند.

جوامع ابتدایی از یک نوع همبستگی سلولی – مکانیکی ساده برخوردارند. ویژگی اساسی این نوع جوتمع وجود یک وجدان جمعی و همگانی بسیار قوی است به گونه ای که وجدان فردی در چنین جوامعی تا حد زیادی سیطرة وجدان جمعی است7.

به تدریج که جوامع از حالت ابتدایی خارج شده و به سوی توگرایی پیش می روند، همبستگیهای اجتماعی پیشین فرو می پاشند. این در حالی است که هنوز همبستگیهای اجتماعی جدید شکل نگرفته اند؛ از این رو در حالت گذار جوامع از یک مرحله به مرحلة دیگر- به عنوان مثال از حالت ابتدایی به پیشرفته – همبستگی اجتماعی به ضعیف ترین نقطة خود می رسدو نیروهای گسستگی در اوج قرار می گیرند. در چنین حالتی است که جوامع دچار سرگشتگی و بی هویتی شده، به تعبیر دورکهایم حالت " آنومی" در جوامع پدید می آید. این حالت تا زمانی استمرار خواهد یافت که جامعه از حالت گذار خارج شده، در مرحلة بعئی اسقرار یابد. در این مرحلة جدید از تحول اجتماعی ، نیروهای همبستگی جدیدی به وجود می آیندو جامعه را از حالت آنومی خارج می سازد.

بنابر نظر دورکهایم جوامع همانند ارگانیسم ها دچار تحول و در نتیجه عدم انسجام و گسیختگی می شوند. گسیختگی مورد بخث شباهت زیادی با نظریة روان شناسان در مورد فقدان ارزشها و هنجارهای یگانه در ذهن فرد و یا تعدد شخصیت در فرد دارد. حالت گسیختگی در فواصلی که جامعه از یک مرحله به مرحله دیگر در حال گذار است به وجود می آید. در چنین وضعیتی وجدان مشترک جامعه به زوال می گراید، ارزشها و هنجارهای قبلی فرد فرو می پاشند، چندگانگی ارزشی در سطح جامعه پدیدار شده و جامعه دچار تعدد شخصیت می شود. این وضعیت در مرحله گذار و نوسازی جوامع اتفاق می افتد . در حالت نوسازی، همبستگی قبلی از میان می رود و این در حالی است که هنوز ابزارهای همبستگی جدید به وجود نیامده اند. از این رو حالت سزگشتگی یا آنومی در سطح جامعه نمایان می شود

نوسازی جامعه موجب پیدایش گروههای جدید و جابجایی گروههای قدیم می شود. این گروههای جدید به ناچار باید خود را با وضعیت نو" شناسایی8" کنند و هویت جدیدی به دست آورند.

از نظریات دورکهایم چنین برمی آید که تاریخ در دو بعد حرکت می کند؛ در حالی که یک بعد از حرکت تاریخ شامل نوسازی، تقسیم کار، افزایش پیچیدگی و پیدایش نیروهای گسستگی است، بعد دیگر آن در بر گیرندة پیدایش همبستگی های جدید است. از این رو در هر جامعه ای به طور مستمر نیروهای گسستگی پیدا می شوند که در برابر نیروهای همبستگی ایستادگی می کنند. بنابراین یک نوع تضاد و کشمکش همیشگی میان این نیروها برقرار است.

این حالت را می توان به وسیلة شکل زیر به تصویر درآورد: به طور کلی بنابر نظر دورکهایم دورهایی در حیات ارگانیسم جامعه پدیدار می شوند که در آنها عامل وحدت بخش نخستین (وجدان جمعی) دچار خلل می شود از وضعیتی است که در آن ازیک طرف پیچیدگیهای جامعه به پیش رفته و گروههای جدیدی پیدا شده، و انسجام سنتی نیز به هم ریخته است و از سوی دیگر نظام جدیدی نیز استوار نشده است. در این نقطه است که وضعیت بی هنجاری (آنومی) یا چندگانگی هنجاری پدید می آید. در این حالت نظام ارزشی مشترک از بین می رود و نظامهای ارزشی گوناگونی زاده می شوند. مهمترین تحولی که دنیای جدید را مشخص می کند همین پیدایش نظامهای ارزشی مختلف است که وضعیت آنومی را به همراه می آورند. تحولات سیاسی و اجتماعی در جوامع مدرن را نیز می توان انعکاسی از وضعیت آنومی در این گونه از جوامع به شمار آورد.

دیدگاه دورکهایمی و مفهوم آنومی کاربرد گسترده ای در بحث تحولات اجتماعی جوامع در حال توسعه دارد. ساموئل هانتینگتون در کتاب " سامان سیاسی در کشورهای دستخوش دگرکونی"اساساً

مفهوم آنومی را برای توضیح نا آرامی ها و انقلابات در جوامع در حال توسعه که در واقع از سنخ ناآرامی هایی است که در کشورهای غربی در مرحلة صنعتی پیدا شئ، به کار می برد. به نظر " هانتیکون" جوامع در حال توسعه دچار وضعیت نوسازی شده اند . البته باید گفت که در این دیدگاه، نوسازی و توسعه دو مفهوم متفاوت هستند. ن.سازی در واقع بعد افزایش پیچیدگیهای جامعه، تقسیم کار و تنوع فرهنگی و پیدایش گروههای جدید را در بر می گیرد که در نتیجه آن، تقاضای مشارکت سیاسی در جامعه بیشتر می شود. مهمترین شاخص نوسازی به عقیدة هانتینگون همین " افزایش تقاضای مشارکت" است. نوسازی در اصل ، بعد منازعه بر انگیز تحولات اجتماعی و در واقع درهم ریزندة همبستگی سنتی است.

ولی توسعة سیاسی به مفهوم نهادمند شدن سیاست9 است. این توسعه زمانی حاصل می آید که برای تنوعات و پیچیدگی های جدیدی که در نتیجة نوسازی به وجود آمده اند، نهادهایی ساخته شوند که موجب انسجام و همبستگی در درون جامعه سیاسی شوند. بدین ترتیب بحث توسعه معادل بحث وجدان جمعی دورکهایم است. توسعة سیاسی در واقع بعد درمانگر تحولات اجتماعی است در حالی که نوسازی موجب بیماری اجتماعی می شود.

رابطة مفاهیم نوسازی – آنومی، از یک سو و توسعه – ثبات ، از سوی دیگر در منحنی زیر نمایش داده می شود: از سوی دیگر دیدگاه دورکهایمی به وسیلة اندیشه ورانی همچون هاناآرنت، اریک فروم، اسملسر و هوز برای تبیین و توجیه تحولات و جنبشهای اجتماعی قرن بیستمی مورد استفاده قرار گرفته است. نظریة دورکهامی نظام اجتماعی را به منزلة ارگانیسمی ساده توصیف می کند که از سادگی به پیچیدگی رفته و در این فرآیند همانند ارگانیسم های متکامل ممکن است دچار از هم گسیختگی دورنی شود. به نظر وی انسان اوائل عصر مدرن در همه جا دچار یک نوع " ازجا دررفتگی"، ناهمبستگی یا آنومی شده است؛ همچنین جوامع در حال گذار نیز جوامعی هستند که ارزشهای مشترک و نهادهای سنتی در آنها در حال از هم پاشیدن است و مجموعاً ارزشهای جدید نیز هنوز مستقر نشده اند؛ از این رو نویسندگان نامبرده و به ویژه هانا آرنت با بهره برداری از نظرات دورکهایم به این نتیجه رسیده اند که جنبشهای توده ای قرن بیستمی و دولتهای توتالیتر از درون همین حفره های گسیختگی و عدم انسجام ظهور رسیده اند.

در واقع " حاشیه نشینی10 وضعیت انسان مدرن است این مفهوم در کنار مفاهیمی همچون "بحران هویت" و "آنومی " قرار می گیرد و منظور از آن اینست که انسان معاصر (که در حال گذار از یک فرایند به فرآیند دیگر است)، نسبت به آن ذهن چمعی و روح جمعی جامعه دچار گسیختگی و حاشیه نشینی شده است و از درون از هم گسیختگی است که ویژگی سیاست و حکومت و جنبشهای قرن بیستمی خلق می شود. از این رو سیاست و حکومت در کشورهای در حال توسعه و تحولات جاری در این گونه کشورها ( با توجه به این کشورها به تازگی وارد حالت از هم گسیختگی شده اند) می باید بر مبنای آنومی، حاشیه نشینی و بحران هویت شناسایی شود.

" کورن هوز" معتقد است که جامعة توده ای بخشی از جامعه است که افراد حاشیه نشین در آن قرار دارند. به عبارت دیکر این بخش از جامعه ارتباطات ارگانیکی روحی کمتری با کل جامعه دارد و افراد آن مؤلفه های همبستگی سنتی را از دست داده اند. وی جوامع سیاسی را براساس میزان برخورداریشان از خصلت آنومی به چهار نوع تقسیم می کند: 1- جامعه سنتی11 ، 2- جامعه سیاسی پلورالیستی12 ، 3- جامعه سیاسی توده ای13 ، 4- جامعه سیاسی توتالیتر14.

در جامعة سنتی هر چند که مشارکت سیاسی کم است ولی در درون جامعه همبستگیهای سنتی وجود دارند و مردم در درون نهادهای قومی ، قبیله ای ، صنفی ، و مذهبی و جز آن احساس امنیت می کنند و قرد (به گمان خود)در درون شبکة امنی از ضوابط اجتماعی زندگی می کند.

در چنین جامعه ای خانواده گسترده، شهرها کوچک و همبستگی زیاد است؛ یعنی افراد، آنومیک و گسیخته نیستند که احتیاج به بسیج ایدئولوژیک داشته باشند؛ ولی هنگامی که جامعه از حالت سنتی خود خارج شده و به سوی مدرنیسم حرکت می کند، تمامی بی قراریهای عصر مدرن رخ نمایانده و بحران هویت و یا حالت آنومی پدیدار مس شود. البته توجه به این نکته ضروری به نظر می رسد که جوامع پلورالیستی، توده ای و یا توتالیتر هر یک در شرایط متفاوتی از چگونگی تحول بحران ها به وجود می آیند.

جامعة پلورالیستی جامعه ای ایده آلیستی است که وضعیت آنومیک در آن از بین رفته و همبستگیهای جدید در حالت نوگرایی پدید آمده اند. در چنین وضعیتی بقایای جامعه سنتی نابود، وضعیت آنومی طی و به تدریج نهادها و سازمانها و تشکلات فکری و روحی پدیدار شده اند؛ به عبارت دیگر، انسان مدرن باز هم احساس می کندکه در درون یک شبکة پیچیده از روابط اجتماعی حمایت می شود.

جامعة توده ای و توتالیتر زمانی به وجود خواهند آمد که بحران هویت یا حالت آنومیک باعث "اتمیزه شدن" افراد و درون جامعه شده و تشنگی افراد برای یک نوع همبستگی جدید به شدت احساس شود.

هاناآرنت در این باره چنین می گوید:

... حقیقت این است که توده ها از میان تکه پاره های یک جامعة شدیداً ذرّه ذرّه شده رشد یافته بودند که ساختار رقابت آمیز همراه با تنهایی فردی آن، تنها از طریق عضویت در یک طبقه تعدیل می شد. ویژگی اصلی انسان توده ای ، نه سنگدلی و نه واپسگرایی است، بلکه انزوا و نداشتن روابط اجتماعی بهنجار، ویژگی اصلی این انسان را می سازد15.

همچنین خیال پردازی و گسترش تصورات و توهمات جمعی و توسل به نیروهای رهایی بخش از ویژگیهای چنین دورانی است. منجی گرایی (انتظار هزاره ای حضرت مسیح) جنبشهای مذهبی و بازگشت به صدر مسیحیت یا جامعة آرمانی از دست رفته، در این دوران مشهود می شوند. در این دوران ضعف همبستگی و هویت انسان امروزی، منبع اصلی جنبشهای فاشیستی و ناسیونالیستی فراگیر است. جامعة توده ای به دنبال همبستگی است ولی از آن جا که دولت توده ای نمی تواند همبستگی موعود را به جامعه بازگرداند، به ایجاد همبستگیهای کاذب دست می یازد و با اندیشه هایی از قبیل "راسیونالیسم دولتی"، تفکرات نژادی و یا ایجاد هویت به وسیلة احیاء همبستگی ملی، سعی می کند بر این بحران چیره گردد. جامعة توتالیتر در واقع همان جامعة توده ای است که نخبة آن شکل گرفته و نفوذ ناپذیر شده است، به گونه ای که توده های مستعد بسیج و ایدئولوژیک شدن، از طرف این نخبه به خدمت گرفته می شوند.

"اسملسر" نیز در کتاب "رفتار توده ای16" خود مباحث بالا رت به شیوه ای دیگر بیان می کند، به نظر وی نوسازی به منزلة محمل اصلی از هم گسیختگی ، دنیا را متحول کرده و هر جا که نوسازی بیشتر بوده از هم گسیختگی نیز افزونتر بوده است. به اعتقاد اسملسر جنبشهای توده ای قرن بیستم در واقع دنبالة همان جنبشهای هزاره ای قدیمی است که در عصر جدید به دلیل ناامنی ، اضطراب و فقدان همبستگی ناشی از انقلاب صنعتی و نوگرایی به وجود آمده اند. در این دوران" وضعیت انفصال ارگانیک17" بر انسانها حاکم می شود. ناخرسندی انسان مدرن، خوابها یا توهمات جمعی ( که برای خروج از وضعیت از هم گسیخته در جمع آشفته به وجود می آیند) و پدی آمدن ایدئولوژیها، از جمله خصلت های دوران گذار به نوگرایی است.

باید گفت که در "وضعیت انفصال " است که جنبشهای جمعی پدید می آیند. این جنبش ها در واقع عبارتند از هیجانهای جمعی و دست و پا زدنهای انسان معاصر که برای هویت بخشی به خود صورت می پذیرند. مدهای فکری ، مدهای زیستی ، عرفان جدید، هیپی گری و جز آن که همة آ،÷ا تلاشهایی در جهت رهایی از این وضعیت از هم گسیخته به شمار می آیند، نمونه هایی از این وضعیت اند.

جنبشهای جمعی خود بر دوگونه اند:

الف- جنبشهای معطوف به هنجار،

ب- جنبشهای معطوف به ارزش.

جنبشهای معطوف به هنجار جنبشهای اصلاحگری بوده، و درصدد ایجاد انقلاب روحانی نسیتند. ولی مهمترین جنبشهای قرن بیستم، جنبشهای معطوف به ارزش هستند، جنبشهایی از قبیل انتظار موعود، هزاره گرایی جدید، جنبشهای ناسیونالیستی جدید و جنبشهای دیگری که در صدد پدید آوردن انسجامی جدید اند همه در وضعیت انفصال رخ می نمایانند. در دوران انفصال آمادگی ساختاری جهت پیدایش دولت توده ای،جنبش توده ای و ایدئولوژی توده ای وجود دارد و عواملی از قبیل تورم،جنگ و جزآن به منزلة کاتالیزور عمل کرده و این وضعیت را فعال می سازند.

سرانجام "اریک فروم"نیز وضعیت آنومی و بی هویتی را در کتاب "گریز از آزادی"18 ،خود به بحث می گذارد. عصارة اندیشة فروم این است که در عصر مدرن، انسان از امنیت دور شده و وارد عصر آزادی شده است: ولی در این دوره، از آزادی سرخورده شده و از آن می گریزد. در عصر مدرن فرگرایی افراطی موجب شده که انسان به صورت مهره ای تنها در جامعه رها شود و در آن هیچ تکیه گاهی نداشته باشد و هر فردی از افراد جامعه براساس اصل رقابت، باید بتواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد. از سوی دیگر سکولاریسم، انسان مدرن را از معنویت جدا ساخته و راسیونالیسم نیز ویر ا بر عقل ناقص خویش متکی کرده است. و همة اینها باعث شده اندک ه انسان مدرن دچار هاگشتگی شود، از این رو انسان مدرن، از آزادی که موجب بی امنیتی و بی اتکایی او شده است می گریزد و به دامان رهبرانی می افتد که همبستگی را وعده می دهند. جنبشهای توده ای و توده ای شدن جوامع مدرن حاصل چنین فرآیندی است.

تعابیر مختلف از "هویت" و "بحران هویت"

در این قسمت از نوشتار تعابیر و تفاسیر گوناگونی ک هاز مفهوم هویت وجود دارند، عرضه شده و در کنار هر تعریف حالت بحران هویت مربوط به آن تعریف نیز آورده می شود، زیرا بی هویتی مرتبط با تعریف و تفسیری خواهد بود ک هاز پدیدة هویت به عمل می آید.

برخی "هویت" را پدیده یا حالتی توصیف ناشدنی در نظر می گیرند زیرا هویت در نظر اینان صرفاً یک "احساس" است، نوعی احساس استقلال و این که یک "من""یا "ما"" ی مبهم و حتی ناشناخته وجود دارد. احساس هویت بگونة معمول، ریشه های واقعی دارد و بسیاری از این ریشه ها قابل کشف هستند ولی آن ریشه های واقعی و این احساس هویت ضرورتاً لازم و ملزوم نیستند: برای نمونه احساس هویت ملی را گروهی به سرزمین، نژاد، خون، زبان، دین و امثال آنها باز می گردانند، حال آن که احساس هویت ملی گاه بدون برخی از آنها نیز ظاهر می شود.

مفهوم "بحران" را نیز می توان بر یک وضعیت یا شرایط خطرآفرین، بی ثبات، ناپایدار و دچار اختلال اطلاق کرد. در شرایط بحرانی، دستگاه یا نظام مورد نظر کارکردی برحسب انتظار ندارند و یا ساخت آن دچار از هم گسیختگی شده است. در حوزه های مختلف علوم سیاسی نیز مفهوم بحران با معانی گوناگونی چون پریشانی19 ، هراس20، فاجعه21 ، مصیبت22 ، خشونت23 ، بالقوه و یا بالفعل، و یا به منزلة نقطه عطفی در تحلیلهای تصمیمگیری به کار گرفته شده است24.

بنابراین "بحران هویت" پدیده یا احساسی است ک هاز نوعی بی ثباتی، اختلال در کارکردها یا اجزاء موجود در نظام یا گسیختگی ساختی در یک "من" فردی یا اجتماعی گزارش می دهد و در ایجاد این نوع احساس، هم عناصر عینی و هم عناصر ذهنی، و نیز عوامل فکری و ارزشی دخیل می باشند25.

در یک تعبیر دیگر هویت را مجموعة عناصری از شخصیت فرد تعریف کرده اندک ه به ویا مکان می دهد تا موضوع خود را نسبت به جهان و دیگران مشخص کند. فرد صاحب هویت تصویری خاص و روشن از خود و جامعه و جهان داشته، دارای نظام ارزشی معینی است که در آن خوبها و بدها و بایدها و نبایدها هر یک جایگاه خود را دارند: از این رو چنین فردی در قبال مسائل و مشکلاتی ک هبا آنها روبرو می شود بلاتکلیف نیست. فرد و جامعه ای که دارای هویت باشد در واقع معیار درونی نیز دارد و در این صورت بی هویتی مساوی بان یود معیار و نداشتن موضعی واحد نسبت به وقایع اطراف خواهد بود و در این صورت فرد یا جامعة بی هویت با خل أدرونی در زندگی مواجه خواهد شد که این خود از جمله عوارض بی هویتی به شمار می رود26.

به طور کلی در علوم انسانی یکی از ویژگی های شخصیت، احساس هویت است: و آن عبارتا ست از احساسی که انسان نسبت به استمرار حیات روانی خود دارد. یگانگی و وحدتی که فرد در مقابل اوضاع و احوال متغیر خارج در حالت روانی خود احساس می کند، از ویژگی های هویت مستحکم انسانس است. هویت زمانی مطرح می شود که انسان با ""غیر" مواجه شود. این "غیر" می تواند جامعه ای دیگر، طرز تفکر های مختلف و نقشهای جدیدی باش دکه انسان به عهده می گیرد. تا زمانی که زندگی به یک شکل و صورت ادامه می یابد و فرد یا اجتماع خود را با غیر مقایسه نمی کند، احساس تفاوت، اختلاف و هویت یا شخصیت پدیدار نخواهد شد. تا هنگامی غیری نباشد انسان بهبه ویژگی خود آگاه نمی شود و هویتی در میان نمی آید. در واقع مسألة هویتی که امروزه مطرح است بدین جهت است که انسان مدرن شخصیت ملی، بومی و تاریخی خود راب ا تحولات اخیر تمدن و فرهنگ می سنجد و چون در این انطباق مشکلاتی پیدا می کند به خود برمی گردد و این سؤال برایش پیش می آید که من کیستم؟

از این رو هویت و بحران هویت ممکن است در دو سطح بررسی شود: نخست، در سطح شخصیت فردی و تکوین این نوع شخصیت و مسائلی که در بحران شخصیت فردی مطرح است (که یک مسأله روانشناختی به شمار می رود). دیگر، در سطح شخصیت اجتماعی که فرد در ضمن زندگی و در درون مجموعه ای از قبیل قوم، یا ملت پیدا می کند. آنچه در این نوشتار مورد نظر بوده و اهمیت خاصی دارد، شخصیت اجتماعی است و این نوع از شخصیت و هویت تا زمانی که در مقابل تمدنها و فرهنگهای مختلف قرار نگرفته باشد به آرامی تکوین می یابد:اما هنگامی که شخصیت اجتماعی و فرهنگی انسانها در مقابل تمدنها و فرهمگهای مختلف دیگر قرار می گیرد و با آنها مقایسه می شود، ممکن است نوعی دوگانگی و بیگانگی در این شخصیت احساس شود27.

بنابراین بحران هویت اساساً مبتنی بر این باور است که آدمیان برای معنی بخشیدن به زندگی، به تبیین روابط خود با دیگران و با محیط طبیعی در یک چارچوب ارزشی نیاز دارند، و دیگر اینکه هرگاه عناصر اصلی نظام ارزشی سست شوند یا یکپارچگی خود را از دست دهند، هویت فرد یا گروه دستخوش عدم تعادل یا "بحران" می شود. در یک جامعة به اصطلاح سنتی، بسیاری از عناصر هویت خویش جنبة محلی و وفاداریهای فرد بگونة عمده متوجه ارزشهای قبیله ای، ایلی و عشیره ای است: حال آنکه در بک جامعة به اصطلاح مدرن، علایق و وفاداریهای محلی در بسیاری از زمینه ها به سوی منافع و مصالح گسترده تر و عام تر سوق داده می شوند.

از آنجا که در عصر جدید عرصة منافع و مصالح گروهی از سطح قوم و قبیله و اجتماعات کوچک به سطح جامعه ای بزرگ به نام "ملت"" گسترش یافته است، بنابراین یکی از عمده ترین مسائل جوامع در حال توسعه این است که چگونه علائق و منافع محلی پراکنده را در چارچوب ارزشها و احساسات "عام گرایانة" جدید که لازمة تأسیس "ملت"است، همسو، همامنگ و سازماندهی کند. انتقال از تشکّلهای محلی به یک تشکّل ملی مستلزم دست کشیدن از شماری از ارزشها و علائق همبستگی آور محلی و پیوستن به ارزشها و هنجارهایی است که حداقل همبستگی لازم برای ایجاد یک جامعة بزرگ ملی را فراهم می آورند. به دیگر سخن، این انتقال نیازمند ایجاد دگرگونی هایی در هویت فردی و گروهی است که به صورت "بحران هویت" ظهور می یابد28.

جایگاه بحران هویت در تئوریهای توسعه

امروزه در قلمرو علم سیاست ویژگی حکومتها را بگونة معمول تحت پنج محور کلی مورد بحث و بررسی قرار می دهند: 1-محور هویت:2 محور مشروعیت: 3-محور مشارکت:4-محور توزیع اقتصادی: 5-محور بروکراسی یا میزان اشاعة قدرت دولتی در سطح کشور.

ترتیب محورهای مذکور براساس اهمیتی است که در بحث توسعه دارند. محور اوّل یعنی مقولة هویت نخستین گام در جهت توسعه سیاسی محسوب می شود، زیرا بحث هویت با فرایند "ملت سازی29" و ایجاد "دولت ملی30" ارتباط پیدا می کند و دولت ملی واحد سیاسی مقبول عصر حاضر است. نظام بین الملل حاضر از لحاظ سیاسی نه براساس دولت شهرهای یونان باستان و نه براساس امپراتوریهای بزرگ، بلکه براساس دولتهای ملی استوار است. از این رو گروههای مردمی اگر بخواهند در صحنة جهان امروزی به صورت واحدی سیاسی مشروعیت یابند و در جهت کسب منافع خویش به رقابت پردازند، باید برای ایجاد ملّت و تشکیل دولت ملی از طریق حل مسأله هویت اقدام کنند.

بنابراین بحث از هویت در علم سیاست و نیز در مقولة توسعة سیاسی، بسیار گسترده است. بحث در این است که چگونه می توان از "مردم" یک "ملت" ساخت و براساس آن یک دولت ملی بنیان نهاد. ملی سازی وظیفة اصلی و نخستین دولتهایی است که می خواهند به توسعه برسند و یک کشور واحد و یا یکپارچه به وجود آورند. در گام نخست توسعه باید از مردم یک ملت ساخت که دارای مشترکاتی باشند. در غیر این صورت، فقدان هویت ملی، احساس تعلقات پراکنده، احساس تعلق به نمادها و سمبل های متعدد و جز آن از موانع اصلی صورت بندی یک واحد سیاسی به شمار خواهند رفت. کشورهایی که در جهت پدید آوردن یک هویت ملی واحد تلاشی جدّی به خرج دهند و هویتی مستحکم به وجود آورند، در آن صورت توفیق بیشتری حاصل خواهند کرد و بحرانهای مشروعیت و مشارکت را نیز در مسیر حل و فصل قرار خواهند داد.

در راستای همین بحث "تئوری بحران" در توسعه و رشد سیاسی 31، شکل گرفته است. بنیان گذاران تئوری فوق (بایندروآلموند) در دو اثر معروف "بحرانها و توالی ها در توسعه سیاسی32" و "بحران، انتخاب و تغییر33" چهارچوب اصلی تئوری مورد نظر را به بحث گذاشته اند.

در این تئوری پنج بحران اصلی یا پنج حوزة مسأله خیز در درون یک واحد سیاسی مشخص شده است. اگر یک واحد سیاسی بتوان داین پنج بحران را به گونه ای منطقی و توفیق آمیز حل و فصل کرده و پشت سر گذارد، می تواند اعا کند که به توسعه رسیده است.

این پنج بحران عبارتند از:

1- بحران هویت؛ 2- بحران مشروعیت34؛ 3- بحران مشارکت35 4- بحران نفوذ36 ؛ 5 - بحران توزیع37 .

به اعتقاد این نظریه پردازان هر نظام سیاسی در طی تاریخ خود به گونه ای با این بحران ها روبرو می شود. وجه تمایز کشورهای توسعه یافتة صنعتی از کشورهای در حال توسعه در آن است که آنان در گذشته به طریقی توفیق آمیز بحرانهای مورد اشاره (به ویژهبحرانهای هویت و مشروعیت) را پشت سر نهاده اند. از دید این نویسندگان حل دو بحران مشروعیت و هویت موجب افزایش امکانات جامعه در رفع دیگر بحرانها می شود.

"لوسین پای" نیز در کتاب "جنبه های توسعه سیاسی38" معتقد است که برای تحقق توسعه مطلوب، نظام سیاسی باید ا زیک سلسله بحرانها با کامیابی بگذرد. البته وی تقدم و تأخری برای مقابله با بحرانهای مزبور در نظر نمی گیرد، زیرا شرایط اجتماعی و سیاسی جوامع گوناگون از لحاظ قرار گرفتن در مسیر هر یک از این بحرانها متفاوت است. از جملة این بحرانها می توان به بحران هویت اشاره کرد.

براساس تجزیه و تحلیل "پای" بحران هویت با فرهنگ نخبگان و توده مردم به صورت احساسات ملی در مورد سرزمین خویش ارتباط می یابد که رفته رفته تعارض میان وفاداریهای قومی و تعهدات ملی را تشدید کرده، مشکلاتی را برای وحدت و یکپارچگی پدید می آورد. در بسیاری از موارد این بحران از انفرادی شدن جمعیت ها سرچشمه می گیرد و در نتیجة آن گروههای مختلف اجتماعی و فرهنگی از هم می پاشند، به نحوی که بیگانگی انسان از خود و انسان از انسان می شود. در روند تشدید بحران هویت افراد به صورت عناصر هویت باخته و ناچیز (که نقشها و اقتدار خوی شرا از دست داده اند) در می آیند و به گوشه و کنار پرتاب می شوند. در چنین حالتی بر اثر نوعی خود آگاهی، انسان به وجود خود پی می برد. این وضعیت باعث می شود که افراد به این موضوع وقوف یابند که چه ارزشی دارند، در چه مرحله از سرنوشت تاریخی و اجتماعی خویش قرار دارند، وابستگی به جامعه، سرنوشت حاکم بر خود و جامعة خود و نیز وابستگی متقابل آنها و مردمشان چگونه است و سرانجام جامعه چه مسؤویتهایی برای آنها تعیین کرده است؟

گذار توفیق آمیز بحران هویت، فرد را برای مشارکت بیشتر در امور اجتماعی، اداری، سیاسی و اقتصادی آماده می سازد که در نهایت می تواند به مردمی ساختن نظام سیاسی و توسعه منجر شود. البته "لوسین پای" در کنار بحران هویتت به بحرانهای مشروعیت، مشارکت و توضیع نیز می پردازد39 .

به هر حال به نظر می رسد که حل بحران هویت اولین گام در جهت توسعه ملی به شمار می آید زیرا با گذر از این بحران،فرایند"ملت سازی40" به بار خواهد نشست و دولت مستحکمی به وجود خواهد آمد. در هر جامعه ای که منابعی برای برپاداشتن نظامی از ارزشها، باورها، نمادها، نقشها و احساسات عام گرایانة مشترک موجود باشد،تأسیس "ملت" یا بازسازی آن چندان دشوار نخواهد بود، اما در نبو داین منابع، فرایند ملت سازی با دشواریهای بسیار روبرو خواهد شد و غلبه بر عناصر و نیروهای گریز از مرکز و حل بحران هویت تا حدود زیادی در گرو مهارت و قابلیت نخبگان سیاسی در تعریف ارزشهای ملی جدید و مشروعیت یخشیدن به انها خواهد بود. هر اندازه اشتراکات یک جامعه از لحاظ حضور عواملی همچون زبان، مذهب، تاریخ، آداب و رسوم، نژاد، سرزمین، ادبیات و غیره افزون تر باشد، حل بحران هویت در آن جامعه سهل تر خواهد بود.

بحران هویت ایرانیان

سرچشمهبحران هویت یا در ذات هر نظام سیاسی و یا در عوامل محیطی نهفته است. بحرانی ک هاز ذات نظام سرچشمه می گیرد بحران منبعث از نظام نامیده می شود. هر نظام سیاسی علاوه بر گرایش به سوی ثبات، درگیر بحرانها و بی ثباتی نیز می باشد. بی ثباتی ها و بحرانهای مزبور می توانند ناشی از تقاضاهایی باشند که اقتدار تصمیم گیرندگان صاحب منصب را مورد تهدید قرار می دهند. این تهدید ممکن است در قالب عدم تمکین و مقاومت اعتراض آمیز، عدم اطاعت، اعتصابات و ترور بروز کند.

بحرانی ک هاز عوامل محیطی منبعث شده باشد معمولاً ناشی از تغییراتی است که در صحنة بین المللی ایجاد می شود و عملکرد حکومت یا تقاضاهای منفعت طلبانه در جامعه را تحت تأثیر منفی خود قرار می دهد. به هر حال منشأ بحران، چه عوامل محیطی و چه عوامل منبعث از نظام باشد، عدم تقارن در نظام ب جود می آورد که خود در واقع اقدامی بع منظور رفع نیاز است41.

بحران هویت در ایران اصولاً از عوامل محیطی و بین المللی برانگیخته شده است، هر چند که عوامب داخلی و عملکرد نظامهای سیاسی را نیز نمی توان نادیده گرفت. هویت و فرهنگ ایرانی در دو مقطع مهم تاریخی مورد هماوردجویی تمدنن و فرهنگ بیگانه قرار گرفته و مآلاً دچار بحران شده است.

نخست زمانی است که فرهنگ و تمدن ایرانی در مقابل فرهنگ و تمدن اسلامی مطرح می گردد و در نهایت حنیف بودن آیین اسلام از یکسو و اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی خاص ایران در آن زمان اسوی دیگر، باعث می شوند که آیین اسلام با تمدن و فرهنگ ایرانی به سختی ممزوج گردد42. مفهوم "هویت ایرانی"در معنای یکپارچةسیاسی و قومی و دینی و زبانی و مکانی آن حدوداً در قرن سوم میلادی به وسیلة پادشاهان ساسانی وارد تاریخ شد. استقرار پادشاهی ساسانی و دین زرتشتی، به نام آیین رسمی کشور همراه بار سمیت یافتن اسطوره های دینی و قومی دربارة آفرینش و تاریخ و جایگاه جغرافیایی ایران، پایه های اصلی هویت اقوام ایرانی را، که در ایرانشهر زندگی می کردند، تشکیل داد. این مفهوم یکپارچه از هویت ایرانی با افول ساسانیان در مقابل اسلام فروپاشید. ا زان به بعد حکومت جهانی اسلام جای حکومتا یرانی را گرفت و دین جهانی اسلام در طول دو تا سه سده به جای دین ایرانی زرتشتی نشست. اما خاطرات پراکندة تاریخی و اسطوره های قومی در آگاهی جمعی اقوام ایرانی، که با هویت گروهی عجم در برابر عرب در سرزمینهای اسلامی شناسایی می شد، برجای ماند و به خصوص با شکوفایی زبان دری و خلق آثار بزرگ ادبی و علمی به حیات خود ادامه داد. در این مقطع تصور اسطوره ای از زمان و مکان با اسطوره های اسلامی درهم آمیخت. متفکران ایرانی بزرگترین سهم را در تأسیس فرهنگ و تمدن اسلامی به دست آوردند، اسلام نیز در فرهنگ ایرانی اثر گذاشت و در مقابل، شیوه های تفکر اسلامی از فرهنگ پربار ایرانی سیراب شد43. تشیع تا بدان حد از فرهنگ ایرانی اثر پذیر شد که برخی از سنیان متعصب از سر طعن شیعیان را "محبوس اهل امّت" نامیدند.

با آن که ز بان فارسی و تداوم اسطوره های قومی، هویت فرهنگی ایران را زنده نگاه داشت و کسانی همچون فردوسی به راستی "عجم را به پارسی زنده کردند44" ، اما یک دوران فترت به مدت سده در هویت یکپارچة ایرانی پدید آمد تا آن که هویت ایرانی در تمامیت سیاسی و دینی و فرهنگی آن دوباره به همت پادشاهان صفوی و به یاری مذهب شیعه و باش مشیر قبایل جنگاور ترکمان از نو احیاء شد.

دومین چالش مهم در مقابل هویت ایرانی در مقطع عصر جدید و با نفوذ همه جانبة کشورهای غربی در ایران تجلی می یابد. هویت فرهنگی ایرانی و اسلامی در یکصدو پنجاه سال اخیر و در نتیجة ضربه های ناشی از برخورد با تمدن مغرب زمین اصالت خود را در خطر دید و در ایمان افراد نسبت به آن تزلزل به وجود آمد. در این مقطع هویت ایرانی با تهاجم همه جانبه فرهنگ بیگانه که از جهات گوناگون اقتصادی، سیاسی، علمی، هنری، عقیدتی و ایدئولوژیکی صورت می گرفت، مواجه و مورد تهدید واقع شد45.

با بروز انقلاب مشروطه و تأسیس نوعی دولت ملی، ایرانی گری وایران خواهی احیاء شده در عصر صفوی، به صورت هویت ملی در عصر جدید ظاهر شد. اما با برآمدن هویت ملی در معنای امروزی آن، از یکسو، انواع آرمانی ملت گرایی و هویت ملی پدیدآمد که در برابر هم ایستادند (همچون ملی گرایی لیبرالی، ملی گرایی فرهمگی و زبانی، ملی گرایی شیعی، ملی گرایی شاهنشاهی، ملی گرایی نژادی و مللی گرایی چپ) و از سوی دیگر برخی اقوام ایرانی مانند آذریها، کردها، بلوچها، به آرمان هویت قومی و ملی خویش دل بستند و سودای استقلال در سر پروراندند و سرانجام میان هویت ملی ایرانی و هویت فراگیر اسلامی و میان هر دو با هویت انسان متجدد امروزی درگیریهای عمیق پدیدار شد. این برخوردها و درگیریهای سیاسی و فرهنگی بحرانی بزرگ در هویت ملی و دلهره ای ژرف در آگاهی جمعی ایرانیان پدیدآورد46.

بنابراین بحران هویت در ایران به واسطة نفوذ فرهنگ و تمدنهای بیگانه به وجود آمد و در "عصر جدید"بحران هویت ایرانیان در واقع به صورت بحران موضع گیری در برابر نفوذ فرهنگ و تمدن غربی و تاحدی ایدئولوژیهای شرقی (در معنای اصطلاحی آنها) مجلی شد. عصر جدید، عصر مواجهه نظامهای سنتی با نظامها ینو یا عصر تحول مستمر است. تعارض یا همراهی "نو و کهنه" در دوران ما به دلیل تحولات سریع به یک مسأله جدید تبدیل شده است. در عصر حاضر و به خصوص در جواع جهان سوم و از جمله در جامعة ایرانی به دلیل فاصلة زیاد سنتها از زندگی یا افکار جدید، تعارض نو و کهنه بارز شده و به حد بی ثباتی و ناپایداری در "من" جامعه رسیده است. در چنین جوامعی ا زیک سو نهادها و چارچوبهای سنتی وجود دارند که دارای کارکرد و ساختاری متفاوت با نهادها و چاچوبهای جدید اند و همین امر باعث نوعی گسیختگی واقعی می شود، و از سوی دیگر نظام فکری، نظام ارزشی و نظام عاطفی افراد در برابر دو نوع افکار، ارزشها و عواطف قرار می گیرد که جمع سازگار آنها همیشه ممکن نیست. این تعارضها وقتی تشدید می شود که گروهی از افراد افراد با نهادهای جامعه یگونه ای یا اکثریت سنتی و گروههایی بگونه ای کامل یا اکثریت متجدد باشند و این دو گروه در عین فاصله فکری و نهادهای مجبور باشند در محدوده هایی با هم برخورد و همکاری داشته باشند. در این نقطه بحران هویت از سطح فرد گذشته و به مسألة جامعه یا یک ملت تبدیل می شود. مسائلی از قبیل تقلیدها، وابستگیهای سیاسی و اقتصادی و بی کارکرد شدن سنتها علل تشدید بحران هویت می باشند. در جامعة دچار بحران هویت شده مسائلی از قبیل "آموزش تا کجا و در چه سطح، چه نوع سرگرمی، کدام تکنولوژی، کدام الگوی توسعه و پیشرفت، چه نوع اندیشه7 کدام نظام فکری، کدام نظام ارزشی و جز آن مطرح می شوند47

مسائل مورد اشاره از اواخر دورة قاجاری به شکلی جدی و عینی در جامعة ایرانی رخ نمود و در انقلاب مشروطه نیز تعارض میان جناحهای سنتی-مذهبی و طرفداران تجدد منازعاتی درونی را در میان نخبگان فکری، مذهبی و سیاسی ایران پدید آورد و در پی آن در دورة پهلوی نیز بر هویت باستانی و پیش از اسلام ایران همراه با برداشت جلوه های غربی تأکید بسیار شد. در دوران انقلاب اسلامی، مظاهر تمدن و فرهنگ غربی به کلی مردود شناخته شد و بر فرهنگ و هویت اسلامی ایران تأکید فراوان به عمل آمد: از این رو به نظر می رسد که تحولات هویت ایرانی و مقاطع بحرانی آن را در یک سلسله تاریخی بتوان عرضه کرد.

تحول تاریخی هویت ایرانی48

در یک برداشت کلی و انتزاعی می توان چنین استنباط کرد که در ایران سه لایة تمدنی روی هم قرار گرفته اند که عبارتند از : لایة تمدن ایرانی قبل از اسلام لایة تمدن اسلامی و لایة تمدن غربی49ر یک از لایة های تمدنی نامبرده در هویت بخشیدن به ایرانیان اثر خاص خود را داشته و در مقاطعی از تاریخ ایران تعارض میان این لایه های تمدنی، بحران هویت و نوعی سرگشتگی و در نهایت عدم انسجام و اجتماع نظر در تصمیم گیریهای مملکتی را در سطحی کلان به وجود آورده است.

لایة تمدنی ایرانی قبل از اسلام، هر چند که دارای ریشه های تاریخی عمیق تری است؛ ولی به نظر برخی از صاحب نظران50فهوم "هویت ایرانی" در معنای واقعی آن تنها از سدة سوم میلادی به وسیلة پادشاهان ساسانی وارد تاریخ ایران شد. در این مقطع پادشاهان ساسانی به یاری موبدان زرتشی از مواد و مصالح مناسب یعنی اقوام همخون ایرانی، که فرهنگ و دین و زبان مشترک داشتند و بیش ا زیک هزاره در سرزمین ایران زندگی می کردند، دولتی واحد با نظام سیاسی و دینی واحد پدید آوردند. آنا نبا هدف یکپارچگی سیاسی ایران

و برانگیختن غرور ملی برای دفاع از آن در برابر مهاجمان بیگان افسانه های آفرینش، نخستین انسان و نخستین شهریار و سلسله های اساطیری پیشدادی و کیانی و پیدایش ایران را ( که ریشه های اوستائی داشت و در شرق ایران شایع بود) به سلسله های تاریخی اشکانی و ساسانی پیوند زدند و قباله ای تاریخی برای دولت ساسانی پدید آوردند. در همین زمان است که واژة "ایران" به منزلة مفهومی سیاسی به کار برده می شود و مفهوم " فرّشاهی ایرانی" و "ایرانشهر" یا قلمرو پادشاهی ایران به وجود می آید به هر صورت در این مقطع با همدستی موبدان زرتشتی و خاندان شاهی، مفهوم سیاسی_ دینی ایران پا می گیرد، و در اسطوره های شرق ایران نیز شناسنامه تاریخی پیدا می کند وبن مایة احساس ایرانی بودن ایرانیان می شود.

یورش تازیان به ایران و فروپاشی ساسانیان و برآمدی اسلام، پایه های همبستة سیاسی و دینی هویت ایرانی را سست می کند و یکپارچگی آن را بر هم می زند. حکومت جهانی اسلام و جای حکومتا یرانی را می گیرد و دین جهانی اسلام، در طول سه سدده جایگزین دین ایرانی زرتشتی می شود. ایرانشهر با قلمرو پادشاهی ایران نیز فرو می ریزد و کشور ایران حدود 9 سده یعنی تا فراز آمدن صفویه، از وحدت سیاسی و قومی محروم می ماند. با این همه، در این دوران فترت سیاسی و ملی چند چیز بر جای می ماند. از آن جمله اقوام ایرانی هستند که به نام عجم در برابر عرب شناسایی می شوند و هویتی خاص برای ایرانیان معین می کنند. سرزمین ایران همچنین ئر مفهوم جغرافیایی آن به منزلة میانة جهان، اسطوره های آفرینش انسان و پیدایش اقوام ایرانی، و نیز از همه بالاتر و درخشان تر شکوفایی زبان دری که حامل و نگاهبان فرهنگ و هویت ایرانی است، پایدار می مانند و به تداوم هویت ایرانی مدد می رسانند. در این مقطع ، با این که مفهوم ایران و احساس ایرانی بودن پابرجا می ماند، ولی مفهوم سیاسی ایران( در معنای سرزمین یکپارچه و حکومت واحد) تنها در دوران صفویه است که درباره احیا می شود.

در دروان صفویة با استقرار دولت مرکزی، مفهوم ایران، پس از 900 سال فترت، تعیین و تشخیص سیاسی و دینی پیدا می کند و شالوده تحول و تکامل هویت ملی در عصر جدید می شود. ملاک هویت ایرانی در این مقطع هم طریق از طریق تأکید بر "شاهنشاهی ایران" و هم از طریق اسلام و تشیع تعیین می شود. مفهوم ایران و دولت ایران در این مقطع حداقل برای دیوانیان و دانشوران و اهل قلم و شمشیر کاملاً روشن بوده است.

در عصر جدید که دولتهای ملی و مفاهیم جدید ملت و کشور رونق پیدا کردند، در ایران نیز مفهوم تازه وطن و ملت و ملیت وارد کلام سیاسی روشنفکران عصر روشنگری ایران شده، در انقلاب مشروطه به ثمر رسید. روشنفکران عهد مشروطه در جستجوی مفاهیم تازه سیاسی به تقسیم همان مفهوم قدیمی هویت چند هزار سله ایرانی دست زدند و کوشیدند تاب ا استفاده از مفاهیم غربی از قبیل شهروندان آزداد و حق حاکمیت ملت، تحولی انقلابی در مفهوم ملت و ملیت و هویت ملی پدی آوردند.

در دوران پهلوی مفهوم دیگری از هویت ملی به منزلة ایدئولوژی رسمی دستگاه پادشاهی ساخته و پرداخته و تبلیغ می شد. در این مقطع مفهوم کهن هویت ملّی و ایده باستانی قلمرو پادشاهی ایران همراه با پذیرش جلوه هایی از تمدن غربی محور هویت جمعی قرا گرفت . در دوران پهلوی نه تنها گونه ای دولت ملی در ایران ساخته و پدراخته شد، بلکه بر اثر گسترش سواد و مخابرات و ارتباطات و نیز رشد شهر نشینی و تحریک جغرافیایی جمعیت و پیدایش قشر وسیع روشنکران و طبقة متوسط، آگاهی ملی و احساس تعلق به یک واحد بزرگ ملی نیز تا حد زیادی توسعه یافت . اما در عین حال تعارضهای جدی در درون جامعة ایرانی برای پذیرش هویتهای مختلف راست و چپ و اسلامی که رو در روی مفهوم پادشاهی هویت ملی قرار می گرفتند، به وجود آمدند.

یکی از شایع ترین این نگرشها اعتقاد به هویت ملی شهروندان آزاد است که تحت تأثیر ایدئولوژیها و تحولات غرب در ایران پدید آمد. در حالت آرمانی نگرش مذکور بر آنست تا حق حاکمیت ملت را ، که دستگاههای حاکم آن را غصب کرده اند، به صاحبان اصلی آن یعنی به جامعه مدنی بازگرداند. چنین تصوری از هویت ملی در انقلاب مشروطة ایران مطرح شد و در دوران پهلوی نیز با نهضت ملی ایران به رهبری دکتر مصدق تجلی دوباره و گسترده تری یافت.

نگرش دیگری از هویت ملی در این دوران عرضه می شد که به گروههای چپ تعلق داشت، و به جاب "ملت ایران" از مفهوم " خلقهای ایران" استفاده می کرد و ایران را کشوری کثیرالملّه معرفی کرده، مسأله " ملیتها" را پیش می کشید و بر خود مختاری توده ها پافشاری می کرد.

نوع دیگری از هویت ایرانی که در زمان حکومت پهلوی شکل گرفت و مطرح شد، تلفیق هویت ملّی با هویت دینی بود. در دوران پهلوی سیاستک لان حکومت بر این بنیان استوار بود که هویت ایران قبل از اسلام راب ا هویت و فرهنگ و تمدن غربی تلفیق سازد، از این رو پایبندی کمتری نسبت به هویت اسلامی نشان داده می شد. در همین مورد و راه جذب تمدن و فرهنگ غربی بسیار شتابزده عمل شد و بیش از آن که در جذب دانش فنی و تکنولوژی و دانشگاهی غرب تلاش شود، در راه اشاعة ظواهر فرهنگ غرب سعی فراوان به عمل آمد. این سیاست تجدد طلبی ( پذیرفتن شیوة زندگی اروپایی) که کم و بیش از دوران مشروطه آغاز شده است، در دوران پهلوی به اوج خود رسید و از جمله اقدامات زیر در همان باره صورت گرفت51

1- وضع قوانین عرفی (غیر شرعی) و تجدید سازمان دستگاه قضا و عدالت.

2- متداول کردن اجباری لباس اروپایی.

3- رفع حجاب از زنان.

4- مبارزه با نقش روحانیون در جامعه و محدود کرد حبطه عمل آنان.

5- ایجاد سازمانهای آموزشی با شیوة کش.رهای اروپایی.

6-تبدیل تاریخ هجری شمسی به تاریخ شاهنشاهی.

7-ایجاد و گسترش مراکز فساد و فحشاء و مراکز سرگرمی به شیوة غربی و دهها اقدام دیگر که تمدن اروپایی را جایگزین فرهنگ و تمدن ایرانی – اسلامی می کرد. اقدامات مزبور با مخالفت شدید اقشار سنتی و روحانی و روشنفکران اسلام گرا مواجه شد و آنان را برابر ایجاد هویتی این چنین برانگیخت.

نوبیسندگان همچون دکتر علی شریعتی، مهندس مهدی بازرگان و آیت الله مرتضی مطهری پیام آوران هویت ایرانی _ اسلامی هستند52 دیدگاه نویسندگان و نظریه پردازان مذکور، ایرانی بودن و اسلامی بودن دو رکن اساسی هویت ایرانی به شمار می رود و این دور ا نباید از یکدیگر تفکیک کرد؛ البته در برخی از مقاطع و در نظر برخی از گروهها ممکن است یکی از دو رکن مذکور بر دیگری پیشی گیرد، مانند دیدگاهی که در دوران انقلاب اسلامی پدید آمده و هویت ملی را در هویت امت اسلامی می بیند و ملت به منزلة ات در نظر می آید.53

بنابراین در مقاطع مختلف تاریخ ایران و هم در حال حاضر با انواع گوناگون و متضاد از مفهوم ملیت و هویت ملی و قومی روبرو بوده و هستیم که گروههای سیاسی و اجتماعی گوناگون منادیان آنند و این مسأله از جمله موانع پیدای شیک اجماع نظر کلی در مورد مسائل مهم اجتماعی ، فرهنگی ،سیاسی و اقتصادی جامعة ایرانی به شمار می رود و توسعه و ترقی این کشور رابا اشکال مواجه می سازد.

جمع بندی و نتیجه گیری

در این نوشتار مفهوم هویت و مبانی تئوریک آن و جایگاه بحران هویت در تئوریهای توسعه از یک سو و بحران هویت در ایران از سوی دیکر، به بحث درآمد. باید گفت که بحران هویت نخستین گام در راه توسعه به شمار می رود چرا که حل این بحران یک جامعه را از حالت سرگشتگی و گسیختگی می رهاند و موقعیت و شأن و منزلت آن را در جهان هستی و در میان ملل دیگر مشخص و معین می سازد. با ایجاد هویتی مستحکم و مستقر54 مفاهیم اساسی حیات برای یک جامعه مشخص شده و با دستیابی به یک جهان بینی مشخص و آشکار اهداف زندگی به روشنی تبیین می شوند. و آن گاه است که راه برای تصمیم گیری و برنامه ریزی جهت رسیدن به اهداف هموار می شود.

هرچند که قصد نداریم برای حل بحران هویت در ایران و در نهایت خموار کردن راه برای توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن نسخه پیچیده و دارویی تجویز کنم ( که این عمل به خاطر طبع علوم اجتماعی دور از دسترس می نماید) ولی مناسب می بینم به نکات مهمی که در این باره به نظرم می رسد اشاره ای داشته باشم:

نخست: به نظر می رسد که در حال حاضر بحران هویت در ایران در نتیجه فاصله گرفتن از شنتها و از تعارض میان کهنه و نو به وجود آمده است و اساساً این بحث از این لحاظ برای ما اهمیت پیدا کرده که در زمان حاضر سیطرة فرهنگی واحدی به واسطه علم و تکنولوژی از جانب غرب بر سراسر جهان اعمال می شود؛ از این رو با از میان رفتن توان ایدئولوژیکی شرق و نیز نبود استقلال و انسجام در مناطق دیگر از جمله جهان اسلام، صحنة بین الملل به مجموعة واحدی تبدیل شده کخ ناگزیر است طبق شیوه ای که مقتضای این سیطره جهانی است، زندگی کند، بیندیشد و هویتهای ملی و قومی و هویت دینی خود را ترک کند.

دوم : بحران هویت در عصر حاضر به جامعة ایران اختصاص ندارد بلکه یک مسأله جهانی است. این بحران به ویژه از جنگ جهانی دوم به بعد و در طول سرد به صورت عینی و عملی گریبانگیر جوامع به اصطلاح جهان سوم شد ودر سالهای اخیر با قروپاشی بلوک شرق و با از دست رفتن توان ایدئولوژیک آن از یک طرف و بروز ضعقهای ایدئولوژیکی نسبتأ قوی در قطب مقابل از طرف دیگر، یک نوع خلا هویتی ، ایدئولوژیکی و فرهنگی در جهان پدید آمده است.55

از این روی در یک چنین اوضاع و احوال ایدئولوژیکی و فرهنگی که بر جهان حاکم شده، جامعه ای که بخواهد حرفی برای زدن داشته باشد باید اندیشه ها و ایدئولوژی خود را بسامان کند و به نظام اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود یکپارچگی بخشد تا بتواند در مقابل غیر، عرض اندام کند و یا حداقل، قدرت و توان استقامت را داشته باشد.

سوم : در عصر حاضر در مقابل بحران هویتی که براثر نفوذ فرهنگ و تمدن بیگانه و از تعارض سنت و تجدد به وجود آمده، سه واکنش یا گرایش عکده در درون جامعه ایرانی شکل گرفته است که این سه گرایش در حال حاضر نیز مطرح هستند. گروهی وادادگی در مقابل فرهنگ وتمدن بیگانه را بهترین پاسخ دانسته اند؛ این گروه، از سنن و فرهنگ خودی دست شسته و بدون قید و شرط در مقابل فرهنگ بیگانه تسلیم شده و سعس کرده اند فرهنگ غیر را به همان سرعتی که می توانست جذب شود قبول کنند گروه دیگری سعی کرده اند که با توسل به سنتهای قومی و دینی ، آدارب و شعائی اجتماعی و عناصر فرهنگی خودی و نیز با دفاع از ساختار و نهادهای سنتی با تمام جلوه های فرهنگ و تمدن بیگانه بستیزند. گروه سوم در عین اعتقاد به حفظ احساس هویت، " آنچه داریم" را کاقی نمی دانند و گزینش برخی عناصر جدید و خودی کردن آن را برای ایجاد تحول و تکامل و پویایی بی اشکال می دانند.

در پیش گرفتن راه حل نخست باعث می شود تا بخشی از سنتها با این که قابلیت نوسازی و حضور در دنیای تازه را دارند، قربانی تجدد خواهی شوند. در مقابل، گرایش و راه حل دوم نیز بخشهایی از افکار و دستاوردهای دنیای جدید را به خاطر حفظ هویتها نادیده می گیرد. هز دو راه حل مذکور از برخورد و تلاقی فرهنگها و تمدنها و صیقل یافتن آنها جلوگیری می کند. در حالی که راه حل اول تمام عناصر سنتی و خودی را با مهر وایس گرایی محکوم می سازد، راه حل دوم نیز کلیت و تمدن و فرهنگ مدرن را با مهر تجدد طلبی مردود می شناسد؛ بنابراین آزادی و حقوق افراد و توانایی تجربه های آزاد ، یا به بهانه سنت گرایی مورد هجوم متجددین افراطی قرار می گیرد و یا به بهانه تجدد (با چاشنی تئوری توطئه)از جانیب سنت گرایان پایمال می شود. به هر حال بر اثر بحران هویت و تعارضهایی که به دنبال آن بروز می کند روند توسعة جامعه کند می شود، چرا که بخشی از امکانات مادی، معنوی و فکری جامعه به تعارضات بحران هویت که همیشه به سطح مفاهمه فکری محدود نمی شود اختصاص می یابد.

چهارم : با توجه به آن چه که دربالا گفته شد می توان راه حل سوم را راه حلی منطقی برای مواجهه با بحران هویت دانست و آن را پیشنهاد کرد، چرا که از افراط و تفریط دو راه حل دیگر به دور است و سعی می کند عناصر مطلوب هر دو نظام نو و کهنه را گزینش کند و نظام سنتی را در جهت تکامل و پیشرفت متحول سازد. راه حل مذکور فرهنگ و تمدن خودی را در معرض تلاقی و برخورد اندیشه ها و افکار قرار داده، آ، به محک آزمایش می گذارد و صیقل می دهد؛ از این طریق نشاط ضعف فرهنگ وتمدن خودی مکشوف می شود و از این رو در جهت تقویت آن یعی و کوشش به عمل می آید. جامعه از حالت بسته بودن و جمود به سوی تحریک و پویایی حرکت می کند و در عین حال هویت و اصالت خود را نیز حفظ می نماید. در این تحول و تحریک جوامع و نیز تعارض نو و کهنه جدی گرفته می شود و باعث تبادل میان نظامهای ارزشی و فکری گوناگون می شود؛ از این روی در چنین جامعه ای اگر از کثرت و تنوع، ترس و واهمه ای وجود نداشته باشد "من" مرتبه دومی که از برخورد "من" مرتبه اول با دیگران به وجود می آید پیچیده تر و کارآتر خواهد شد و هیچ مباینت صریحی نیز با احساس هویت نخواهد داشت.56

پنجم : هر نوع ساسیت هویتی که بخواهد در ایران اعمال شود باید دو رکن اساسی یعنی "فرهنگ و تمدن ایرانی" را در گنار " فرهنگ و تمدن اسلامی" در نظر بگیرد و تلفیقی از آن دور ا به منزلة هویت ملی عرضه کند، ایرانی بودن و اسلامی بودن نه تنها منافاتی منافاتی با هم ندارند بلکه همیشه مکمل هم بوده و هستند و در طول تاریخ به موازات هم حرکت کرده اند. هیچ گاه نباید سعی شو دکه یکی از این دو رکن به نفع دیگری کنار زده شود. به قول دکتر شریعتی:

در طی 14 قرن همراهی تاریخ ایران و اسلام، فرهنگ غنی و گسترده ای پدید آمده استن که در آن هیچیک را نمی توان از دیگری باز شناخت . فرهنگ ایرانی بدون اسلام جستن، به همان اندازه محال است و غیر قابل تصور، که فرهنگ اسلامی را بدون ایرانی دیدن57 .

ششم : در عصر حاضر به ناچار باید این واقعیت را بپذیریم که نظام بین المللی براساس تقسیمات ملت_ کشوری استوار است. هر نظامی که خارج از این چهار چوپ باشد، از دید نظام بین النلل موجودی مشروع تلقی نمی شود و باید گفت که در این نظام فقط براساس منافع ملی میتوان عمل کرد؛ هرچند که براساس دیدگاههای اسلامی به جای ملت باید امت را نشاند و به جای منافع ملی از منافع امت اسلامی دفاع کرد، ولی اگر واقع بین باشیم می توانیم درک کنیم که ابعاد دولت جهانی اسلام و امت اسلامی به معنای خاص آن ، شرایط مساعدی را می طلبد که چنین شرایطی در حال حاضر وجود ندارد، از این رو در زمان حاضر ملتهای اسلامی علاوه بر حفظ هویت و بنیانهای ملی خود (که با اسلام هم منافاتی نداشته و در منابع مختلف اسلامی اشاراتی نیز به حبّ وطن و جز أن وجود دارد) باید در جهت تقویت روابط مستحکم میان خویش نیز کوشا باشند و تا أن جا که میآتوانند در جهتا یجاد نوعی همگرایی گام به گا شبیه به همگرایی اروپا تلاش کنند. (که البیه این بحث مجال و مقال دیگری میآطلبد و در این نوشتار فقط به قصد اشارت، نکته ای ذکر آمد).

___________________________________________

1- Richard w . Gottem.

2- ریچاردکاتم ، ناسیونالیسم در ایران ، ترجمة فرشتة سرلک (تهران : نشر گفتار.1371)ص205

3- در این مبحث از تقریرات درسی دکتر حسین بشیریه تحت عنوان"نظریات جدید در علم سیاست" در دانشگاه امام صادق(ع) بهره گرفته شده است.

4-ldentity.

5- nation Building.

6- morphogenesis.

7- امیل دورکهایم،دربارة تقسیم کار اجتماعی ، ترجمة باقر پرهام، (بابل: کتابسرای بابل، چاپ اول، زمستان 1369)، صص 213-212.

8- ldentify.

9- Institutionalization.

10- Marginalism.

11- Traditional.

12- Piuralistic.

13- Mass – Society.

14- Totaliarian.

15- هاناآرنت، تئتالیتاریسم، ترجمه محسن ثلاثی ، (بی جا، سازمان انتشارات جاویدان، اسفند 1363)،ص 53.

16- Smelser : "Collective Behavior".

17- Disjunction.

18- اریک فروم، گریز از آزادی ، ترجمة عزت الله فولادی، (تهران: انتشارات مروارید، چاپ چهارم، 1366).

19-Stress.

20- Panic.

21- Catastroph.

22- Disaster.

23- Violence.

24- حسین سیف زاده، نوسازی و دگرگونی سیاسی، (بی جا، نشر سغیر . پائیز 1368)، ص 171.

25- حسین سینائی، "بحران هویت" فلصنامه فرهنگ، سال اول ، شماره 4 (تابستان 1370)، ص 49.

26- محمد حسین باستانی. "بحران هویت، مسأله ای جهانی." نامة فرهنگ" سال سوم، شمارة ، (بهار1372)، صص 43-41.

27- علی محمد کاردان ودیگران ، "بحران هویت باطن بحرانهای معاصر" نامة فرهنگ، سال سوم، شمارة اول ، (بهار 1372)،ص ص 27-8.

28- علی مرتضویان، " بحران در تاجیکستان، نقش زبان مشترک در بازسازی هویت ملی" ، مقاله عرضه شده در

سمینار بین المللی روند توسعه در آسیای مرکزی و قفقاز، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین النللی ، ( 27الی29دیماه 1372).

29- Nation Building.

30- Nation State.

.31- مراجعه شود به : حسین سیف زاده، نوسازی و درگرگونی سیاسی، (بی جا، نشر سفیر، پائیز 1368)، ص ص 191-171.

32-Leonard Binder etal, Crises and Sequeences in political Development, princton Universiity pressk 1971.

33- 13 – Gabriel A .Almond etal k Crisisk Choice and Change, Boston: Little Brown and company k 1973.

34- Legitimacy.

35 – participation.

36- penetration.

37- Distribution.

38- L.pye, Aspects of politcal Developmant, (Little Brown & co, 1966).

39- مراجعه شود به : عبدالعلی قوام، توسعه سیاسی و تحول اداری، (تهران: نشر قومس، 1371)، ص ص 12-11 و ص ص 147-131.

40- Nation Building.

41- سیف زاده، نوسازی و دگرگونی ، ص ص 178-177.

42 جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، ( تهران: مرکز نشر دانشگاهی ، چاپ دوم، 1363) ، ص ص 109-97.

43- مرتضی مطهری ، خدمات متقابل اسلام و ایران(قم ، انتشارات صدرا، چاپ دهم، 1359).

44- بی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی

45- علی محمد کاردان، " بحران هویت باطن بحرانهای معاصر، " نامة فرهنگ". سال سوم شمارة اول ، (بهار 1372)، ص ص 49-48.

46- احمد اشرف، " هویت ایرانی" ، فصنامه فرهنگی و اجتماعی گفتگو، شماره 3، ( دی ماه 1372) ، ص ص 49-48.

47- حسین سینائی، " بحران اشرف" ، نامة فرهنگ، سال اول شمارة4، (دی ماه 1370(، ص ص 49-48.

48 مراجعه شود به : احمد اشرف، " هویت ایرانی" ، فصنامه فرهنگی و اجتماعی گفتگو، ش 3، (دی ماه 1372)، ص ص 26-7.

49- حسین بشیریه، " موانع توسعه در ایران،" فرهنگ توسعه، سال دوم، شمارة 7، ( مرداد و شهریور 1372)، ص 56.

50- احمد اشرف، هماجا.

51- مراجعه شود به : پیتر آوری، تاریخ معاصرایران ، ترجمة محمد رفیعی مهرآبادی، (بیجا، مؤسسة مصبوعاتی عطائی، بی نام، چاپ اول) ص 22.

52- مراجعه شود به : مرتضی مطهری ، خدمات متقابل ایران و اسلام ، هما نجا.

53- مراجعه شود به : حمید عنایت، " انقلاب در ایران سال 1979( مذهب بعنوان ایدئولوژی سیاسی)" ، ترجمه مینا منتظر لطف ، فرهنگ توسعه، (بهمن و اسفند1371)،سال اول شمارة 4، 4، ص ص 9-4 همچنین مراجعه شود به:

Afsaneh Najmabadi," Irans turn to Islam ; From Modernism to a Moral Order" , the Middle East journal, Vol4 , NO2 , (Spring 1986), pp 203-217.

54- البته منظور از" ایجاد هویتی مستحکم و مستقر" ضرورتاً به معنای نفی ایجاد هویتی ملی بر پایه پذیرش تنوع و چندگانگی فرهنگی، قومی، اعتقادی و جز آن نیست، بلکه هویت ملی می تواند از طریق پذیرش پلورالیسم در ابعاد مختلف زندگی نیز بوجود آید.

55-به نظر برخی از نویسندگان، فرهنگ جهانی هو اکنون برای ظهور یا تداوم سه پدیدة فرهنگی آمادگی لازم را دار دکه عبارتند از: 1- گرایشهای لیبرالیستی که بر پایه یک فرهنگ غنی چند صد ساله استوار است و با وجود نقاط ضعف بزرگی که در نظر ئو عمل از خود بروز داده است نقش مسلط را در جهان ایفا می کند. 2- گرایشهای معنویت گرایانه و اخلاق گرایانه که معنا ومفهوم بخشیدن به زندگی ، آرامش روانی و زندگی ، آرامش روانی و زندگی مبتنی بر اخلاق را تعقیب می گنند. این گرایشها خود به دو شاخة دینی و غیر دینی تقسیم می شوند. 3- گرایش ناشی از تعارض دو اندیشة فوق که سبب برخورد، تردید و فروریختنمعیارها و سرگشتگی و بحران هویت شده و پدیدة فرهنگی مورد بحث ما را موجب شده است.

56- حسین باستانی،" بحران هویت". نامه فرهنگ، سال اول، شماره 4، (تابستان 1370)، ص ص 49-48.

57- علی شریعتی، بازشناسی هویت ایرانی – اسلامی ، (تهران: زمستان 1361) ، ص 146.

*- پژوشگر دفتر مطالعات و تحقیقات علوم سیاسی و دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه امام صادق(ع)

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر