بازخوانی یک پرونده تاریخی

شاید اگر کتاب «در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری بنیانگذار مؤسسه انتشارات امیرکبیر»[۲] چاپ نمی شد و پاره ای از ادعاهای نویسنده در خدمت به دنیای قلم، در آن مطرح نمی گردید و این ادعاها توسط دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران نقد نمی گردید[۳] و دامنه نقد و پاسخ های نقد به روزنامه ها و تأیید و تکذیب های عده ای کشیده نمی شد، پرونده ای را که قرار است ...

بیانیه کانون نویسندگان ایران و جریان های حاکم بر انتشارات کتاب در دو دهه آخر نظام شاهنشاهی

شاید اگر کتاب «در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری بنیانگذار مؤسسه انتشارات امیرکبیر»[2] چاپ نمی شد و پاره ای از ادعاهای نویسنده در خدمت به دنیای قلم، در آن مطرح نمی گردید و این ادعاها توسط دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران نقد نمی گردید[3] و دامنه نقد و پاسخ های نقد به روزنامه ها و تأیید و تکذیب های عده ای کشیده نمی شد، پرونده ای را که قرار است در این مقاله بازخوانی کنیم هیچ گاه باز نمی کردیم. پرونده ای را که از آن بحث خواهیم کرد نه دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در تشکیل آن دخالتی داشت، نه سازندگان برنامه هویت برای بدنام کردن شخصیت های نامی و بزرگ ایران! امثال ذکاء الملک فروغی، مؤتمن الملک، علی اصغر حکمت، تقی زاده، میرزا ملکم خان، میرزا حسین خان سپه سالار، آخوندزاده و لابد عبدالرحیم جعفری و چهره های مشهور دیگری[4] که حتما در تحقیر ملت ایران و عقب ماندگی دو قرن اخیر آنها و انعقاد شرم آورترین قراردادهای استعماری و فروش ذخایر ملی به بیگانگان و ده ها ظلمی که به این ملت وارد شد؛ دخالتی نداشتند، چنین پرونده ای را تشکیل دادند.

این پرونده اتفاقاً توسط همان روشنفکرانی تشکیل شده است که در ماه های آخر حکومت استبدادی پهلوی، تحت تأثیر شرایط انقلابی و آزادی ای که به برکت خون هزاران شهید انقلاب اسلامی ایجاد شده بود، تصور کرده بودند با وارد شدن به صحنه مبارزات و چاپ این گونه اسناد، همان شرایطی برای آنها فراهم خواهد شد که در نهضت مشروطه فراهم شده بود. اما همان جریانی که این پرونده را تشکیل داد و اوضاع حاکم بر ادبیات و مطبوعات دو دهه آخر استبداد پهلوی و جریان های مسلط بر نشر و انتشار کتاب در ایران و رابطه آنها را با دربار شاهنشاهی و ساواک تحلیل کرد؛ امروزه در مقام دفاع و پاسخگویی از همان افراد و همان انتشارات و همان جریانات، جمهوری اسلامی و پاره ای از مؤسسات تحقیقاتی را متهم به عداوت و کینه نسبت به اهل قلم و سلب آزادی می کنند! به راستی کدام یک را باید صادقانه دانست؟ انتشار کتاب «قتل عام قلم و اندیشه» یا «25 سال سانسور در ایران» را یا ژست های آزادی خواهی و مظلوم نمایی های دفاع از اهل قلم را؟!

بیانیه ای در افشای قلم به مزدان

در تابستان سال 1356 بیانیه پرحجمی به قلم گروهی از روشنفکران تحت عنوان «گروه آزادی کتاب و اندیشه» در نشریه شماره 10 «پیام دانشجو»[5]( شهریور 1356) چاپ گردید که در آن 25 سال سانسور رژیم شاهنشاهی، نفوذ ساواک و دربار در پاره ای از صاحبان قلم و انتشارات و استفاده از آنها برای اعمال فشار و سانسور بر آزادی خواهان با نام و مشخصات و آمار و ارقام مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. به خاطر اهمیت این بیانیه در افشای مزدوران دیکتاتوری در صنعت چاپ و نشر، بیانیه در همان سال مجدداً توسط مجله کند و کاو در قالب شماره 6 در پاییز 1356 به صورت کتاب مستقل منتشر گردید. هیأت تحریریه مجله کند و کاو نام این کتاب را «25 سال سانسور در ایران»[6] به قلم گروهی از نویسندگان گذاشت.

در اولین صفحه این کتاب عنوان «آزادی کتاب و اندیشه» و در صفحه دوم یادداشت زیر به چشم می خورد:

بیانیه زیر توسط گروهی از نویسندگان و شعرای مترقی ایرانی به نام «گروه آزادی کتاب و اندیشه» نوشته شده است. این نوشته اولین سندیست از این گروه که به خارج راه پیدا کرده است. با وجود اینکه این بیانیه در شماره 10 پیام دانشجو (شهریور 1356) انتشار یافته است ما چاپ مجدد آن را ضروری می دانیم. شاید باشند کسانی که به پیام دانشجو دسترسی ندارند و اصولاً اهمیت این سند به خودی خود پخش هر چه وسیع تر آن را ایجاب می کند. هیأت تحریریه کند و کاو.

این کتاب مجدداً در بهمن سال 1357 تحت عنوان:

«قتل عام قلم و اندیشه، مقاله از گروه آزادی کتاب و اندیشه[7] توسط یک ناشر ناشناس تجدید چاپ می شود.

در آخرین صفحه چاپ جدید کتاب آمده است:

این مقاله توسط «گروه آزادی کتاب و اندیشه» نگاشته شده و یکبار توسط پیام دانشجو (شهریور 1356 و یکبار توسط مجله کند و کاو (شماره 6 پاییز 1356) چاپ گردیده است.

به سبب اهمیت خاصی که این مقاله در افشای جنایات دستگاه سانسور دارد، ما آن را بار دیگر به صورت کتابی مستقل تحت عنوان «قتل عام قلم و اندیشه» به طبع می رسانیم.

به دلیل شرایط خاص دوران حکومت پهلوی و ترس از بگیر و ببندهای ساواک، هیچ گاه نام اصلی نویسنده یا نویسندگان این اثر مشخص نگردید، اما در همان دوران، به دلیل وجود پاره ای از قرائن در ادبیات این کتاب و مباحث مطروحه در آن تردیدی وجود نداشت که متن مورد نظر توسط گروه خاصی در «کانون نویسندگان ایران» نوشته شده است و نویسندگان آن نیز یقیناً از اصحاب قلم و دست اندرکاران بازار کتاب و نویسندگی و آشنا با جریانات حاکم بر نشر کتاب در ایران بودند.

کانون نویسندگان ایران و پایه گذاران آن

کانون نویسندگان ایران تشکیلاتی بود که در اواخر سال 1346 مقدمات تأسیس آن فراهم گردید. در اواسط دهه 40 حکومت پهلوی زمینه هایی را فراهم کرد که بتواند صاحبان ادب و هنر را زیر چتر خود بگیرد. این خواست دولتی در مراکزی چون رادیو و تلویزیون به سرپرستی قطبی[8]، وزارت فرهنگ و هنر به وزیری مهرداد پهلبد[9] و دفتر فرح به کارگزاری شجاع الدین شفا[10] اجرا گردید و موفق شد گروهی از اهل قلم و هنر را با سیاست های رژیم هم آوا و هماهنگ کند.[11]

در همان دوران تعدادی از نویسندگان، شاعران و هنرمندان در مقابل این اقدامات رژیم پهلوی که زمینه ای بود برای سانسور شدید و هماهنگ کردن تعدادی از صاحبان قلم و مراکز نشر خصوصی برای انتقال سانسور به درون آنها، مقاومت نشان دادند. در نهایت پس از کشمکش های یک ساله با رژیم، در اسفند 1346 در خانه داریوش آشوری که برای تدوین بیانیه ای علیه برپایی کنگره جهانی نویسندگان، شعرا و مترجمان برگزار گردید، زمینه های اولیه تأسیس کانون نویسندگان ایران فراهم شد.[12]

هسته اولیه کانون نویسندگان ایران و اساسنامه آن ظاهراً در زمستان 1346 با پیشنهاد مرحوم جلال آل احمد، مبنی بر ضرورت تشکیل یک تشکل خصوصی از نویسندگان، مورد موافقت قرار می گیرد و علی اصغر حاج سیدجوادی، محمدعلی سپانلو و نادر نادرپور اساسنامه را نوشته و در فروردین سال 1347 با اصلاحات نهایی و تأکید بر نوشتن مرامنامه توسط محمود به آذین (محمود اعتمادزاده) تصویب شد و کانون نویسندگان از ابتدای اردیبهشت 1347 کار خود را آغاز کرد. کانون نویسندگان به عنوان یک مؤسسه غیر تجاری با هدف حمایت و استیفای حقوق مادی و معنوی اهل قلم و کمک به نشر آثار و هدایت نوقلمان و غیره تأسیس و در نخستین دوره انتخابات نیز سیمین دانشور، محمود اعتمادزاده، نادر نادرپور، سیاوش کسرایی و داریوش آشوری به سمت اعضای اصلی، غلامحسین ساعدی و بهرام بیضایی به سمت اعضای علی البدل، نادر ابراهیمی و فریدون معززی بازرسان مالی، فریدون تنکابنی صندوق دار و اسماعیل نوری علاء به عنوان منشی انتخاب شدند. خانم سیمین دانشور به عنوان نخستین رئیس کانون برگزیده شد. [13]

از همان ابتدای فعالیت، نه تنها ساواک پایگاه محکمی در کانون به دست آورد بلکه تناقضات ایدئولوژیک اعضا نیز امکان عاقبت به خیری آن را به چالش کشید. در انتخابات دوره دوم در سال 47 درگیر ی دو جریان عمده در درون کانون، یعنی جریان وابسته به حزب توده و جریان وابسته به جلال آل احمد، علنی شد و در شهریور سال 1348 با درگذشت جلال آل احمد و بسته شدن مکان جلسات کانون، دور اول حیات فرهنگی آن به پایان رسید.

دوره دوم حیات فرهنگی کانون از اوایل سال 1356 هم زمان با تحولات کشور و باز شدن فضای سیاسی ایران با نوشتن نامه ای به امضای چهل نفر برای امیرعباس هویدا نخست وزیر نظام دیکتاتوری آغاز می شود. پس از نگارش این نامه، با فعالیت های اسلام کاظمیه، شمس آل احمد، منوچهر هزارخانی، رحمت الله مقدم مراغه ای، علی اصغر حاج سیدجوادی و محمود به آذین کانون نویسندگان تجدید حیات می کند. در انتخابات سوم تیر 1356 منوچهر هزارخانی، اسلام کاظمیه، محمود به آذین، رحمت الله مقدم مراغه ای و باقر پرهام به عنوان گروه دبیران کانون انتخاب شدند.

از همان ابتدا معلوم بود که ساختار متناقض کانون، همان شرایطی را فراهم خواهد ساخت که در دور اول ایجاد کرده بود. گرایش چپ شرقی (چپ شوروی) کانون با افرادی چون محمود اعتمادزاده (به آذین)، باقر پرهام، منوچهر هزارخانی، فریدون آدمیت، فریدون تنکابنی و... و گرایش چپ غربی (چپ امریکایی و اروپایی) آن، با افرادی چون اسلام کاظمیه، علی اصغر حاج سیدجوادی، شمس آل احمد، سیمین دانشور، طاهره صفارزاده، رحمت الله مقدم مراغه ای و.... تقریباً ساختار اصلی کانون نویسندگان را در این دوره رقم می زد.[14]

کانون نویسندگان برای رسیدن به اهداف این دوره، کمیته هایی برای مبارزه با سانسور رژیم شاهنشاهی تشکیل داد که «کمیته آزادی کتاب و اندیشه»، «کمیته آزادی هنر و اندیشه» و «کمیته یا گروه آزادی بیان و فکر» از جمله آنها بودند.[15] ساواک در یکی از گزارش های خود می نویسد:

«بدین وسیله یک برگ بروشور تحت عنوان «کانون نویسندگان ایرانی چه می گویند؟» که از طرف کمیته کیفی (کمیته برای آزادی هنر و اندیشه در ایران) دو هزار برگ از بروشور در دو رنگ چاپ شده و...... جهت استحضار و هرگونه اقدام مقتضی ارسال می گردد.»[16]

با مطالعه اسناد ساواک به راحتی می توان فهمید «کمیته آزادی کتاب و اندیشه» که نویسنده و ناشر بیانیه «25 سال سانسور در ایران» یا «قتل عام قلم و اندیشه» است وابسته به «کانون نویسندگان ایران» بود. بیانیه ای که در پی بازخوانی آن هستیم بی تردید توسط یکی از دو گرایش مذکور در کانون یا با همکاری هر دو گرایش نوشته شده است.

این بیانیه ظاهراً در نقد سخنان فرح دیبا (شهبانو) در بازدید از استان گیلان (حدود اواخر خرداد سال 56) پیرامون عدم وجود سانسور کتاب در ایران نوشته شد و در مجموع، نگاهی تحلیلی به الیگارشی حاکم بر جریانات نشر در ایرانِ اواخر دوره پهلوی می باشد. نویسندگان این بیانیه در کانون نویسندگان ایران و ناشرین آن در سال 56 و 57 هیچ گاه تصور نمی کردند که در ایران یک انقلاب بزرگ اجتماعی به رهبری جریانات مذهبی به پیروزی برسد و منجر به تأسیس نظام جمهوری اسلامی و ناکامی جریانات و ایدئولوژی های چپ و راست در کشور گردد.

اطلاعاتی که از پاره ای نویسندگان، ویراستاران، ناشران و هنرمندان در این بیانیه آمده است اطلاعاتی است که پس از انتشار تا به امروز هیچ گاه مورد تردید و یا اعتراض افراد، جریانات سیاسی، مؤسسات و جریاناتی که از آنها در کتاب نام برده شد، قرار نگرفت.

خدمتگزاران دیروز و مدعیان امروز

کسانی که امروزه با نوشتن خاطرات، صدور بیانیه، نوشتن نامه، مصاحبه با مطبوعات و رسانه های داخلی و خارجی و سایر روش ها در پی تطهیر و نادیده گرفتن پاره ای از خطاها و بی مهری های خود و یا دوستان و جریانات مورد علاقه خود به ملت ایران هستند و نظام جمهوری اسلامی را به تندروی، حسد و کینه و سایر اتهامات ناجوانمردانه متهم می کنند در مقابل چنین بیانیه ای که چهار بار در داخل و خارج از کشور چاپ شده (و شاید بیش از این هم چاپ شده باشد) چرا هیچ عکس العملی نشان ندادند و سکوت و ندیده انگاشتن این اسناد را بر اعتراض یا پاسخگویی به آن ترجیح دادند؟!

کسانی که در «جستجوی صبح»[17] و «نام نیک امیرکبیر»[18] خود را ذی حق دانسته و جسارت آن را دارند که در مقام دفاع و جواب گویی، مخالفین و ناقدین خود را بدذات، بدبین، کینه توز، بخیل، حسود و غیره معرفی کنند و آنها را به «ویل للمکذبین» انذار دهند و خود را آن قدر مبری از مصائبی می دانند که رژیم پهلوی در طول حاکمیت پنجاه ساله بر سر فرهنگ، هنر و اقتصاد ایران آورد، چرا در آن تاریخی که این بیانیه صادر و به شیوه های مختلفی توسط همان جریاناتی که آنها را روشنفکر می دانند، در داخل و خارج ایران چاپ گردید، در مقام دفاع از خود و پاسخگویی به آن و انذار نویسندگان برنیامدند؟! اما همین افراد، امروزه در پناه آزادی و نجابت جمهوری اسلامی در برخورد با آنان، تاوان نامهربانی های خود به ملت ایران را از دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، نظام جمهوری اسلامی و از همه بدتر از ملت ایران می گیرند؟

اشتباه و یا شاید نجابت دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران این بود که نقد ادعاهای نویسنده کتاب «درجستجوی صبح» را با انتشار کامل بیانیه کانون نویسندگان ایران در سال 56 و 57 پاسخ نگفت تا اگر حقیقت جویان تاریخ ایران! ناسزا، فحش و تهمتی دارند نثار کسانی نمایند که در این اثر، فرآیند الیگارشی حاکم بر جریان نشر کتاب در دوران پهلوی را با شواهد کافی برملا ساختند.

اگر چه در بیانیه مورد نظر، روشنفکران حافظ حرمت و آبروی اصحاب قلم و خدمتگزاران به نشر کتاب دیروز و متولیان آزادی، حقوق بشر و قانون طلبی امروز، عنان عفت قلم را از دست داده و لزوم حفظ حیثیت صاحبان فکر و اندیشه را به پشیزی نخریدند ولی چرا تاوان بی عفتی، بی حرمتی و کینه توزی آنها به فرهنگ و ادب و شعر و معرفت این مرز و بوم را باید جمهوری اسلامی و مؤسسات پژوهشی وابسته به آن یا متفکران و محققان حقیقت جوی مسلمان پرداخت کنند؟

روشنفکرانی که دست به نوشتن بیانیه های شداد و غلاظ آنها در محکوم کردن فرهنگ این کشور سابقه ای به گستره دویست سال اخیر تاریخ تحولات این مرز و بوم دارد و هرجا که قرار بود در دفاع از فرهنگ نیمه جان ملی، مسلمانی و یا وطن دوستی به فرهنگ مسلط غرب، نقدی وارد کند، خود را مسئول خفه کردن صدای آن مسلمان یا آن وطن دوست با بهره گیری از چماق علم، آزادی، تجدد و ترقی، اصلاحات و امثال این الفاظ قشنگ می دانستند، توصیه می شود برای دفاع از حقوق بشر و پاسداری حرمت اهل قلم و اهل نشر، کتاب «قتل عام قلم و اندیشه» و یا «25 سال سانسور در ایران» را که «گروه آزادی کتاب و اندیشه کانون نویسندگان ایران» در سال 56 منتشر کرد بازخوانی نمایند تا مشخص شود چه کسانی ناشرانی چون امیرکبیر و غیره را غول سانسور رژیم شاه معرفی کردند.

اما برای اینکه نسل انقلاب اسلامی و نسل های آینده ایران در جریان آشفته بازار چاپ و نشر متون کشور که از دل آن انواع و اقسام کتاب خاطرات، داستان، تاریخ نگاری، تحلیل سیاسی، نظریه سیاسی و غیره خارج می شود، سکه رایج مسی متون مبتذل و مشهورات کاذب تاریخی را به جای طلای ناب نقد آثار علمی و تاریخی خریداری نکنند، بیانیه یا کتاب مذکور را بازخوانی خواهیم کرد، اگر چه می دانیم که این بازخوانی دل عده ای را خواهد شکست و جگر عده ای را خون خواهد کرد و کفر عده ای دیگر را در خواهد آورد. اما چه باید کرد که همین مدعیان آزادی، حداقل در ظاهر به ما آموخته اند که حقایق را باید به مردم گفت حتی اگر به ضرر خود باشد.

مدعی نیستیم همه آن چیزهایی که در این بیانیه نوشته شده حقیقت محض است اما می توانیم سؤال کنیم که چرا در آن دوران وقتی تشکیلاتی به نام کانون نویسندگان ایران که گردانندگان آن افرادی چون: فریدون آدمیت، علی اصغر حاج سیدجوادی، داریوش آشوری، رحمت الله مقدم مراغه ای، کامران فانی، باقر مؤمنی، بهاءالدین خرمشاهی، به آذین، احمد خلیل الله مقدم، محمدرضا فشاهی، نعمت میرزاده، علی اکبر اکبری، ابوالفضل قاسمی، جمال میرصادقی، محمد قاضی، سیمین دانشور، هما ناطق، اسلام کاظمیه، مصطفی رحیمی، حشمت الله کامرانی، محمدتقی برومند، مصطفی رهنما، منوچهر هزارخانی، منصور یاقوتی، بهرام بیضایی، غلامحسین ساعدی، ناصر پاکدامن، مهدی سحابی، باقر پرهام، جلال سرافراز، هوشنگ گلشیری، فریدون شایان، اسدالله مبشری، حسن شایگان، جواد مجابی، محمد مختاری، فریدون تنکابنی، طاهره صفارزاده، شمس آل احمد، سیاوش کسرایی، رضا براهنی، مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، پرویز بابایی، مهدی بهار، ناصر تقوایی، خسرو حکیم رابط، اسماعیل خویی، عبدالعلی دستغیب، اکبر رادی، ناصر زرافشان، محمدعلی سپانلو، کاظم سادات اشکوری، حسن صدر، ابراهیم فخرایی، شاهرخ مسکوب، جمشید نوایی و ده ها تن دیگر از اصحاب قلم و ادب بودند[19] که بعضی از آنها نه تنها امروز، بلکه همیشه خود را طلایه دار آزادی، حقوق بشر، دموکراسی، تجددطلبی، ترقی خواهی و غیره می دانستند، بیانیه ای صادر کرد که در آن، بر سر بسیاری از صاحبان قلم و اندیشه و ناشرین کتاب چوب رسوایی وابستگی به رژیم دیکتاتوری و اختناق شاهنشاهی و مزدوری دربار و ساواک خورده می شد و اربابان صنعت چاپ و نشر، مزدوران حقوق بگیر دستگاه ساواک معرفی می شدند، چنین اقدامی را خدمت به مبارزه با سانسور و هدیه ای به همه برادران مطبوعاتی که پاسدار فریاد سرخ بودند و تحفه ای به همه کارگران چاپ و چاپخانه و همه نویسندگان به خون نشسته می دانستند؟[20]

اما نقد بر خاطرات یک تاجر کتاب را که همان بیانیه کانون نویسندگان او را «غول خصوصی دستگاه اختناق شاهنشاهی»[21] نام نهاده بودند، برنتابیدند؟! داوری منصفانه از آن کسانی خواهد بود که حرف به حرف، کلمه به کلمه، جمله به جمله و پاراگراف به پاراگراف این پرونده تاریخی را مطالعه کنند. پرونده ای که علی رغم میل خود خواهیم گشود و آن را تقدیم همه پژوهش گرانی خواهیم کرد که در دفاع از حرمت حقیقت گویی در تاریخ، تیرهای زهرآگین توهین، تهمت، افترا و ناسزا را به جان خریدند.

***

گزیده هایی از بیانیه گروه آزادی کتاب و اندیشه و نقش نویسندگان و ناشران در سیستماتیک کردن سانسور کتاب در رژیم پهلوی

1. کتابی که اینک به شما عزیزان وطن هدیه می شود حدیث جنایت دشمنان ماست بر ادبیات ما، بر مطبوعات ما، بر شاعران ما چه حدیث ها که نرفته است! چه قلم های شریفی که نشکسته اند! چه نویسندگانی که در زندان و تعقیب، زندگی شان را ویران نکرده اند! این کتاب به همه برادران مطبوعاتی که اینک پاسدار فریاد سرخ ما هستند به همه کارگران چاپ و چاپخانه به همه نویسندگان به خون نشسته هدیه می شود. به کسانی که امروز خاموشی شان گوش دشمن را کر کرده است.. به آنها که گرسنگی می کشند اما در سفره رنگین جنایت دستشان را آلوده نمی کنند. به دست های سرب آلوده برادران چاپی، به انگشتان و دستان مقدس نویسندگان هدیه می شود...[22]

2. خانم فرح ملقب به شهبانو در مصاحبه ای که از او پخش شد با آن سطح نازل فرهنگی خود، می کوشد بین سانسور و ستم فرهنگی با سانسورچیان و عاملان ظلم و ستم علامت تساوی بگذارد... اگر اختناق فرهنگی به مثابه وسیله ای برای عقیم کردن مغزها و در نتیجه از کار انداختن بازوها و برای جلوگیری از تبادل افکار و عقاید و ایجاد آرامش گورستانی و سرپوش گذاشتن بر روی جنایات شاه و شهبانو و درباریان و سازمان امنیت شاه نمی داشت، هرگز و هرگز نیازی به استفاده از گروهی روشنفکر خائن و خائف و فرصت طلب به عنوان سانسورچی و عمله ظلم وجود نمی داشت [23]....

3. تا هنگامی که چنین دستگاه پر ادبار و خائن پروری وجود دارد، اگر نتواند از نسل قدیم، دکتر محمد باهری و محمود جعفریان و ایرج زندپور و عنایت الله رضا را پیدا کند، از نسل تازه، پرویز نیک خواه، کورش لاشایی، هوشنگ وزیری و امیر طاهری را پیدا خواهد کرد و آنان را در کنار رسولی و دکتر مهدی سمسار و دکتر کاظم ودیعی و فیروزه هنربخش و آلبرت کوچویی و مزدوران و جیره خواران دیگر خود خواهد نشاند...

4. در اواخر تابستان پارسال (1355) جلسه مشترکی از گروهی از ناشران، بعضی از مؤلفان که موضع طرفدار دستگاه دارند، مأموران اداره سانسور، مأموران وزارت اطلاعات مأموران سازمان امنیت و گروهی دیگر تحت عنوان «سمینار کتاب» به زعامت دکتر احسان نراقی تشکیل شد. هدف این اجلاس ظاهراً چاره جویی درباره وضع ناگوار کتاب و انتشارات در ایران و در حقیقت متشکل کردن روش های جدید اختناقی در امر چاپ کتاب و انتشارات بود. در یکی از نشست های این اجلاس، امیرعباس هویدا نخست وزیر نیز شرکت کرد. او در برابر تذکر محافظه کارانه یکی از شرکت کنندگان غیر دولتی جلسه، با لحنی خشن و بی ادبانه از جمله گفت: «بله. ما کتاب را سانسور می کنیم و احتیاجی هم به پرده پوشی نداریم. مصالح مملکت و نظم شاهنشاهی ایران برای ما مافوق همه چیز است» و برای کسانی که گمان می کنند هویدا و امثال او جزء واقع بین هیأت حاکمه هستند، آنچه هویدا در این جلسه گفت یادآوری افشاگرانه فوق العاده ای است.

در این جلسه در برابر تذکری که از طرف آقای احسان نراقی (استاد دانشگاه، عضو هیأت نمایندگی ایران در یونسکو، مرتبط با سازمان امنیت و مشهور به ارتباط با سازمان «سیا») در مورد نحوه سانسور داده شد، هویدا با حالتی عصبی فریاد زد: مگر شما خودتان، آقای نراقی نبودید که به من توصیه کردید کتاب ها مجدداً پس از چاپ سانسور شود تا ناشران خودشان سانسور برقرار کنند؟

آقای دکتر احسان نراقی سخنان هویدا را انکار نکرد و جوابی به او نداد و معلوم شد تغییر روش دستگاه سانسور کتاب و اعلام این تصمیم که ناشران مجدداً کتاب ها را باید پس از چاپ به اداره سانسور بدهند بنابر توصیه این محقق محترم بوده است که به تقلید از عنوان کتاب تازه خودش باید گفت «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد».

ما در اینجا قصد خرده گیری از این و آن را نداریم حتی اگر شخص مشکوکی مانند احسان نراقی باشد. زیرا این دستگاه اختناق ایران است که سانسور کتاب را سازمان داده و موجودیت دستگاه اختناق است که چنین موجودیت های پلیدی را پرورش می دهد. عرصه را از نمایندگان واقعی هنر و ادب ایران خالی می کند تا اینان بتوانند تاخت و تاز کنند و از جمله امکان چنان توصیه هایی را پیدا کنند. اگر سانسور کتاب در ایران وجود نداشت، چنین توصیه ها و اظهار نظر هایی حتی بر زبان چنان افرادی نیز نمی آمد؟[24]...

5. علاوه بر کتب مذهبی که تحت کنترل شدید قرار دارند، در مورد دیگر نشریات مذهبی نیز سانسور شدیدی حکمفرماست. تا اوایل سال 1355 مجله «مکتب اسلام» که مرکز آن در شهر قم بود به طور مرتب و با تیراژ وسیع منتشر می شد. این مجله کمتر به روی تخته روزنامه فروشی ها دیده می شد و قسمت اعظم فروش آن از طریق مساجد و آبونه شدن مجله بود. در کشوری که تیراژ روزنامه های پرسابقه و مجهزی نظیر «اطلاعات» و «کیهان» که در هر دهی نماینده دارند، به زحمت به 150 هزار نسخه می رسد و تیراژ روزنامه پرخرجی مانند «آیندگان» با هیچ کوششی به 10 هزار نمی رسد و تیراژ مجله پرخرج و حمایت شده ای چون «تماشا» از مرز 25 هزار نسخه نمی گذرد، مجله «مکتب اسلام» بنا بر قول ناشران آن تیراژی در حدود دویست هزار نسخه دارد (مقامات وزارت اطلاعات تیراژ مجله «مکتب اسلام» را نود هزار نسخه می دانند. ولی حتی چنین تیراژی و آن هم از طریق آبونمان، تیراژی است که مجله های رنگین و پرخرجی مانند «تماشا» و «رستاخیز جوانان» که به یک سوم قیمت تمام شده عرضه می شوند، حتی به خواب هم نمی توانند ببینند).

مجله «مکتب اسلام» از اوایل سال 1355 تعطیل شد و گروهی از نویسندگان، فعالین و حتی آبونه شدگان آن در زندان و شکنجه گاه ها به سر می برند. تعطیل مجله مذکور حتی بنابر روش مرسوم و به اصطلاح قانونی به شکل «توقیف شدن» نیز نبود، بلکه به دور از هر گونه پوشش قانونی و به دور از هرگونه پنهان کاری در اختناق مطبوعات به زور سازمان امنیت و شهربانی، اداره مجله و چاپخانه هایی که این مجله را چاپ می کردند اشغال شدند، نویسندگان مجله دستگیر شدند و به کلیه چاپخانه های کشور دستور داده شد که از چاپ این مجله خودداری کنند و به طور خلاصه امکان چاپ و انتشار آن را سلب کردند. در برابر حیرت و اعتراض مردم و آبونه شدگان مجله، دستگاه اختناق به وسیله سازمان مخفی خود به نام مخفف کوک، این شایعه را رواج داده که ناشران مجله مذکور برای خودداری از درج تاریخ شاهنشاهی (2535) در صفحه اول مجله که اجباری است ولی از طرف حضرت آیت الله خمینی استفاده از آن حرام شناخته شده خود شخصاً از ادامه انتشار مجله خودداری کرده اند و دستگاه در این کار نقشی نداشته است. (سازمان «کوک» سازمانی مخفی و مستقل از ساواک و غیره است که زیر نظر مستقیم شاه و به ریاست ارتشبد فردوست اداره می شود و از جمله وظایف اصلی آن شایعه پراکنی است. گاه این شایعات حتی علیه بعضی از افراد خانواده سلطنتی و درباریان است که مقاصد معینی را تعقیب می کند. کارکنان این دستگاه را علاوه بر بعضی از مقامات ارتشی، گروهی از کسانی که در مجالس و محافل زیاد رفت و آمد دارند و حتی کسانی که ظاهراً مخالف خوانی می کنند و نیز بعضی از رانندگان تاکسی و رانندگان بیابانی و غیره تشکیل می دهند. متأسفانه گاه بعضی از شایعات «کوک» در نشریات اپوزیسیون خارج از کشور نیز دیده می شود که به احتمال زیاد ناشی از ناآگاهی از منبع شایعه و همه گیر بودن شایعه است) این نکته را بیفزاییم که در چند ماهه اخیر که دستگاه می کوشد ظاهرسازی هایی کند به مجله مکتب اسلام بار دیگر اجازه انتشار داده شده است ولی در مورد آن سانسور شدیدی اعمال می شود و بسیاری از فعالین سابق آن هنوز در زندان اند.[25]

6. سانسورچیان چه کسانی هستند؟

اداره نگارش علاوه بر کارکنان و بررس های خود که اغلب آنها در عین حال از مأموران یا به جهت شغلی از وابستگان سازمان امنیت هستند، گروه دیگری را در خدمت دارد که در دو ساله اخیر این گروه را تقویت کرده است. این گروه عبارت اند از عده ای از نویسندگان و مؤلفان دست دوم و از کارافتاده ای که زمانی یکی دو تا کتاب منتشر کرده اند و یا چند مقاله در روزنامه ها نوشته اند. این افراد به عنوان هاله ای بر گرد اداره سانسور عمل می کنند و هر یک با توجه به قدر و ارزش خود برای دستگاه سانسور و یا با توجه به معروفیتی که داشته اند هر ماه بین یک هزار تومان تا سه هزار از اعتبار مخصوصی که در اختیار وزیر فرهنگ و هنر است، پاداش مستمر می گیرند. اکثر این افراد در ضمن کارمند شاغل یا بازنشسته وزارتخانه ها و سازمان های دولتی دیگر و یا سازمان های دیگر وزارت فرهنگ و هنر هستند.

افرادی نظیر مهدی برادران قاسمی مفسر رادیو، فرهنگ فرهی رپرتز رادیو، ابوالقاسم پاینده نماینده دوره قبلی مجلس، دکتر مهاجرانی واعظ معروف، محمدعلی زرنگار مدیرکل سابق مطبوعات وزارت اطلاعات و رئیس سابق سانسور آن وزارتخانه و رئیس کنونی امور انتشارات حزب رستاخیز، فرامرز برزگر سردبیر سابق مجله تهران مصور و معاون سابق همین اداره سانسور، دکتر ذبیح الله صفا رئیس سابق دانشکده ادبیات، دانشی نماینده مجلس از آبادان و معمم و گوینده اخبار مذهبی رادیو، بشارت مدیر روزنامه سابق صدای وطن، بهبهانی واعظ معروف، دانش نوبخت از فعالین گروه های فاشیستی سابق، سیامک پورزند روزنامه نگار سابق، زین العابدین مؤتمن دبیر سابق ادبیات، جعفر شاهید مدیر روزنامه جوانمردان، ابراهیم خواجه نوری رئیس تبلیغات شرکت سابق نفت، محمود طلوعی مفسر سابق رادیو و روزنامه ایران نوین و نماینده دوره سابق مجلس، منوچهر آتشی شاعر، ابراهیم صهبا شاعر، ابوالحسن احتشامی نماینده سابق مجلس و روزنامه نگار سابق، دکتر رحمت مصطفوی روزنامه نگار سابق، علی اصغر افراسیابی روزنامه نگار سابق، آلبرت کوچویی عضو تلویزیون، سبکتکین سالور نویسنده رادیو ایران و گروهی دیگر. این افراد بنابر تشخیص اداره سانسور در مورد «صلاحیت» آنان درباره کتاب مورد نظر هر چند گاهی یک کتاب از اداره سانسور می گیرند، آن را می خوانند و «بررس» های خود اداره سانسور گزارشی در مورد کتاب و مطالب آن و نظر خود درباره مناسب بودن یا نبودن آن برای چاپ و کاهش یا افزایش هایی که باید در متن کتاب داده شود تا «قابلیت چاپ» پیدا کند، به اداره کل نگارش یعنی سازمان سانسور کتاب می دهند. در تقسیم کار جدید اداره سانسور، این گزارش ها باید به تأیید مسئول مربوطه که یکی از سه نفر نامبرده است برسد.[26]

7. ... از جمله ناشران بزرگی که با سازمان امنیت و اداره سانسور به طور مستقیم یا غیرمستقیم همکاری دارند باید از انتشارات امیرکبیر، انتشارات طهوری، انتشارات سروش (وابسته به تلویزیون) و بنیاد فرهنگ ایران نامبرد که در مورد هر یک از آنها و «فعالیت»های آنها بیش و کم سخن خواهیم گفت. ناشران یا در حقیقت کتاب فروشان کوچک و خرده پایی وجود دارند که از وابستگان پرنفوذ سازمان امنیت در امر کتاب هستند و فعالیت آنها به عنوان کتاب فروش فرع بر مأموریت امنیتی آنها در کار خبرکشی و اطلاع از کار کتاب است. از جمله شخصی بنام آقای «جارچی» که از کتاب فروشان کنار خیابانی است و گاه گاهی کتاب هایی تحت نام «انتشارات فروغی» منتشر می کند...

8. انتشارات امیرکبیر غول خصوصی دستگاه اختناق.

و اکنون بپردازیم به آنچه در آغاز این بررسی به عنوان اعلام پایان یک مرحله در کار سانسور کتاب ذکر کردیم و سخنان شهبانو را مستقیماً متوجه آن دانستیم. دستگاه اختناق ایران در کنار تمام کوشش های دیگر خود، توجه خود را به این موضوع معطوف کرده است که اگر با چند مؤسسه بزرگ انتشاراتی طرف باشد و کادرهای دستگاه سانسور خود را در این چند مؤسسه بزرگ انتشاراتی پخش کند و اطلاعات قسمت انتشارات حزب رستاخیز و دایره سانسور شهربانی را هماهنگ کرده، این مرکز هماهنگ شده را به شکل یک «ستاد» رهبری کننده سانسور درآورد و کار سانسور را بر عهده خود «ناشران مسئول» و بزرگ بگذارد، هم از دوباره کاری ها جلوگیری خواهد کرد، هم ناشران را به یک اتو سانسور واقعی وادار خواهد کرد و از اجازه های ناسنجیده اداره سانسور جلوگیری می شود و هم از اعتراض سازمان های جهانی در مورد سانسور کتاب در ایران کاسته خواهد شد. از دو سال پیش طرح این کار مورد توجه طراحان دستگاه اختناق ایران قرار گرفت، به «صحه همایونی» هم رسید و تصویب شد و اجرای ترتیبات آن سخت مورد توجه دستگاه اختناق قرار گرفت.

از طرف دیگر ناشران بزرگ که به کار خود به عنوان یک کار صرفاً تجارتی نگاه می کنند بنا به طبیعت خود خواهان خرد کردن و بلعیدن رقبای کوچک خود هستند و دستگاه اختناق به خصوص در کار کتاب به این امر بسیار کمک می کند.

اکنون بزرگ ترین ناشر ظاهراً غیر دولتی کتاب در ایران مؤسسه انتشارات امیرکبیر است. از همان زمان که طرح سیستماتیک کردن سانسور مورد اجرا قرار گرفت بین این مؤسسه انتشاراتی و اداره سانسور کتاب و سازمان امنیت و وزارت اطلاعات روابط مخصوص و بسیار نزدیکی برقرار شد و دستگاه اختناق فربه کردن باز هم بیشتر این بنگاه انتشاراتی را مد نظر قرار داده و این امر به خصوص پس از ورود آقا زاده آقای جعفری صاحب انتشارات امیرکبیر به کار انتشار و مترقی نمایی های نخستین او از جمله چاپ نشریه «الفبا» و جمع کردن نویسندگان معروف، شکل معین گرفت. به این جهت دستگاه اختناق ایران از یک طرف از طریق خرید یکجای هر یک از کتاب های این ناشر (در مورد هر کتاب خرید بین پانصد تا هزار نسخه به طور یکجا از طرف فرهنگ و هنر) و از طرف دیگر از طریق کمک های مالی شرکت ملی نفت ایران و کتابخانه پهلوی با ارقام بزرگ به این بنگاه انتشاراتی کمک مالی می کند و این کمک مالی در قبال تعهداتی است که انتشارات امیرکبیر بر عهده گرفته است. ارقام کمکی که دولت به این مؤسسه انتشاراتی پرداخت کرده و می کند و ارقام پول هایی که انتشارات امیرکبیر صرف اجرای وظایف خود می کند در تاریخ کتاب و مطبوعات در ایران سابقه نداشته است.

مؤسسه انتشارات امیرکبیر تعهد کرده است که اولاً یک گروه «وارد» و آگاه سانسورچی را گرد آورد و گروهی از سانسورچیان کنونی اداره نگارش را هم به آنها بیفزاید و حقوق آنان و مخارج این کار را بپردازد، ثانیاً ناشران کوچک را با تحریک اشتهای مالی آنها از میدان به در کند و خود به عنوان ناشر غیر دولتی یکه تاز میدان و طرف اصلی و مسئول در برابر دستگاه اختناق در امر کتاب هایی باشد که به اصطلاح از طرف یک مؤسسه انتشاراتی غیر دولتی انتشار می یابد. ثالثاً نویسندگان را رأساً از طریق تهدید و تطمیع (تهدید به چاپ نکردن کتاب و تطمیع به ارقام بزرگ به عنوان قرارداد امتیازی) وابسته به خود کرده از به اصطلاح هرز پریدن آنها جلوگیری کند و رابعاً در هماهنگی با طرح های جدید اختناق فرهنگی، به خلق «نویسنده و شاعران نامدار» پردازد. (در مورد خلق «نویسندگان و هنرمندان» دست آموز در بخش دیگر سخن خواهیم گفت)

در برابر تعهدات سیل کمک های دولت در دو سال اخیر به مؤسسه انتشاراتی امیرکبیر سرازیر شده است. «امیرکبیر» به عنوان نخستین فعالیت ها در اجرای تعهدات «شرافتمندانه» خود، سازمان کتاب های جیبی و تمام سرقفلی های آن و تمام امتیازات آن را به مبلغ مختصر! پنج میلیون تومان خرید. سازمان کتاب های جیبی با سرمایه گروهی از ناشران کوچک و بزرگ به وجود آمده بود و آن کتاب هایش که به قطع جیبی بود با تیراژ بین 5 تا 10 هزار منتشر می شد و ضمناً امتیاز چاپ قسمتی از کتاب های درسی را که در ایران چاپ می شود در دست داشته ولی به هرحال به مبلغ خریداری شده نمی ارزید. در همین حال «امیرکبیر» مذاکرات خود را برای خرید انتشارات قدیمی ابن سینا شروع کرد. آقای رمضانی صاحب «ابن سینا» که پیرمردی سرد و گرم چشیده بود و ضمناً به تازگی از زندان آزاد شده بود علت تصمیم انتشارات امیرکبیر و مقصود نهفته در پیشنهاد امیرکبیر و سرچشمه های کار را به زودی دریافت و چون متحمل عذاب بسیاری در زندان شده بود و در همان جا هم اشاراتی به او شده بود، به هیچ وجه به فکر مقاومت در برابر انتشارات امیرکبیر نیفتاد و به زودی معامله سرگرفت و به این ترتیب انتشارات امیرکبیر مؤسسه انتشارات ابن سینا و سرقفلی محل آن و تمام امتیازات و کتاب های چاپ شده و نشده او را نیز به چند میلیون تومان خریداری کرد. در همین حال واسطه های انتشارات امیرکبیر به مذاکره با مؤسسه «انتشارات خوارزمی» که از بدو پیدایش خود به چاپ تألیفات و ترجمه های مترقی و پرفروش دست زده بود سرگرم بودند. صاحبان مؤسسه انتشارات خوارزمی نیز که در آغاز راضی به این معامله نبودند، در عرض چند روز و چند شب خواب نما شدند و سروش غیبی به آنها رسید که حضرت از راه رسیده است و باید بدون مقاومت تسلیم شد و الا نه تنها مؤسسه انتشارات خوارزمی، بلکه گروه های فرهنگی و مدارس خوارزمی نیز با شمشیر حضرت به دو نیم خواهد شد.

مؤسسه انتشارات خوارزمی نیز با تمام کتاب های چاپ شده و نشده و با همه امتیازات خود به تصرف و مالکیت مؤسسه انتشارات امیرکبیر درآمد و در همین حال بنگاه انتشارات فرانکلین که سرمایه اصلی آن امریکایی بود و حقوق های کلانی به ادیتورهای خود می داد و حق تألیف های خوبی به نویسندگان و مترجمان خود می پرداخت، به دستور دولت در حال انحلال بود. به این ترتیب که پس از تأسیس دانشگاه آزاد ایران قرار شد بنگاه فرانکلین با کلیه امکانات و کادر خود و با همان حقوق ها و امتیازات کارکنانش در اختیار دانشگاه آزاد ایران قرار گرفته قسمت «انتشارات دانشگاه آزاد» را تشکیل دهد ولی دو مشکل در کار بود یکی آنکه گروهی از اداره کنندگان فرانکلین خود را برتر از آقای دکتر عبدالرحیم احمدی رئیس دانشگاه آزاد می دیدند و حاضر نبودند تحت ریاست او قرار گیرند و از طرف دیگر کلیه امتیازات و انتشارات فرانکلین به کار دانشگاه آزاد نمی آمد و دانشگاه آزاد بیشتر طالب سازمان و کادر بنگاه فرانکلین بود.

به این جهت آن قسمت از کسانی که حاضر به همکاری با دانشگاه آزاد بودند به این دانشگاه پیوستند و بقیه سازمان و کادر و امتیازات چاپ و تجدید چاپ کتاب های مؤسسه فرانکلین نیز به حباله نکاح مؤسسه انتشارات امیرکبیر درآمد و «امیرکبیر» چند میلیون تومان در این معامله پرداخت کرد. ضمناً گروهی از کارکنان مؤسسه فرانکلین که نه حاضر به پیوستن به دانشگاه آزاد بودند و نه حاضر به پیوستن به مؤسسه امیرکبیر، خود سرمایه ای گذاشتند و با خرید یک مغازه در روبه روی دانشگاه تهران، «انتشارات آگاه» را تأسیس کردند. که از آغاز کار با دردسرهای مختلفی از طرف دستگاه اختناق روبه رو شده است همچنان که دیگر ناشران می شوند. همچنان که گفتیم باید دانست که ارقام چند میلیون تومانی که مؤسسه انتشارات امیرکبیر برای خرید هر یک از این مؤسسات انتشاراتی پرداخت کرده در تاریخ کتاب در ایران هرگز سابقه نداشت.

آنچه امیرکبیر در این مورد پرداخته است ده ها برابر مجموع سرمایه و قدرت مالی این مؤسسه انتشاراتی بوده است و تنها کمک های مالی بی دریغ دولت که از پول باد آورده نفت حاصل شده است «امیرکبیر» را قادر به انجام چنین معاملاتی کرد ولی کار به همین جا خاتمه نیافت.

انتشارات امیرکبیر در برابر مؤسسات کوچک انتشاراتی که حاضر به تغییر کسب خود نبودند قرار گرفت نمایندگانی به این مؤسسات انتشاراتی اعزام داشت و پیشنهاد خرید مؤسسه انتشاراتی آنها را عنوان کرد و چون با مقاومت آنها مواجه شد برای جلوگیری از سر و صدا و انجام پیروزمندانه وظایف خود به این مؤسسات انتشاراتی پیشنهاد کرد که در عین دریافت مبلغ کلانی بابت فروش مؤسسه خود، نام مؤسسات مذکور را نیز تغییر نخواهد داد و ضمناً این امتیاز را برای صاحبان این مؤسسات در نظر گرفته که در صورتی که مایل باشند می توانند با حقوق های بالا به استخدام انتشارات امیرکبیر درآیند و به کار و حرفه خود ادامه دهند. پیشنهاد امیرکبیر حتی با وجود این «امتیاز» اضافی با مقاومت و اعتراض جمعی مؤسسات کوچک انتشاراتی روبه رو شد.

دستگیری دو نفر از صاحبان این مؤسسات آقایان «کاشی چی» از انتشارات «گوتنبرگ» و «گوهرخای» از انتشارات «سپهر» اگر چه ظاهراً به علل دیگری صورت گرفت ولی در زندان برای آنها «آشکار» شد که دستگیری آنها به مقاومتشان در برابر فروش مؤسسات انتشاراتی خود بی ارتباط نبوده است و البته به مواردی دیگر. یکی از این موارد آن بود که هر از چند گاهی یکی از صاحبان مؤسسات انتشاراتی کوچک احضار می شد و یا مأموری نزد او فرستاده می شد که فلان کتاب «مفید» است و دستگاه تصمیم گرفته است که مؤسسه انتشاراتی شما آن را چاپ کند. اگر صاحبان این مؤسسات موافقت نمی کردند در آن صورت فشار همه جانبه بر آنها شروع می شد و هنوز هم می شود و یکی از این فشارها دستگیری آنهاست که ظاهراً به علل دیگر صورت می گیرد.

در مورد فربه کردن مؤسسه انتشارات امیرکبیر و خرد کردن مؤسسات انتشاراتی دیگر، یکی از حیله های دستگاه آن است که در مورد سانسور بین امیرکبیر و مؤسسات انتشاراتی کوچک تبعیض فاحش قائل می شود. اجازه انتشار کتاب هایی که احتمال فروش زیاد آنها وجود دارد یا به مؤسسات کوچک داده نمی شود و یا با تأخیر چند ساله اجازه داده می شود. ولی اگر همان کتاب ها از طرف امیرکبیر به دستگاه سانسور داده شود بلافاصله اجازه چاپ آنها صادر می شود.

به این ترتیب علاوه بر همه فشارهای دیگر، دستگاه سانسور در مورد کتاب های انتشارات امیرکبیر «مهربان» است و در مورد مؤسسات انتشاراتی کوچک سختگیر.

دیگر آنکه انتشارات امیرکبیر بابت چاپ همین کتاب ها حق تألیف یا حق ترجمه نسبتاً خوبی به مؤلفان و مترجمان می پردازد که البته از پول های بادآورده است و این پول را هم بلافاصله می پردازد تا آنها را به سوی خود جلب کند و دستگاه سانسور هم با باز گذاشتن میدان برای امیرکبیر و بستن درها به روی مؤسسات کوچک، نویسندگان و مترجمان خوب را به طرف امیرکبیر می کشاند. و از طرف دیگر هم به مؤسسات کوچک فشار وارد می شود که فلان کتاب بدنام و مارک دار را منتشر کنند تا به آنها لطمه معنوی وارد آید و غیره.[27]

9. خرید مادام العمر نویسندگان با قیمت های کلان

وظایفی که بر عهده انتشارات امیرکبیر گذاشته شده تنها محدود به آنچه ذکر کردیم نمی شود بلکه امیرکبیر به عنوان بزرگ ترین مؤسسه غیر دولتی انتشار کتاب، در کنار مؤسسات بزرگ دولتی و نیمه دولتی دیگری که اهرم های اصلی مرحله جدید سانسور کتاب هستند وظایف دیگری نیز بر عهده دارد. ما در اینجا نخست یکی از این «وظایف» مطالب دیگر را که بر عهده مؤسسه انتشارات امیرکبیر است بازگو می کنیم و سپس به دیگر مؤسسات بزرگ انتشار کتاب که در مرحله جدید سانسور نقش برجسته ای دارند، می پردازیم.

وجوهی که مستقیماً از طرف وزارت فرهنگ و هنر در اختیار انتشارات امیرکبیر گذاشته می شود یا به شکل خرید یک جای تعداد زیادی کتاب (ظاهراً برای کتابخانه های کشور) توسط این وزارتخانه به انتشارات امیرکبیر پرداخت می شود و کمک هایی که از طرف کتابخانه پهلوی می شود و یا وجوهی که به دستور شاه و در اجرای مرحله اخیر سانسور از طرف شرکت ملی نفت به انتشارات مزبور پرداخت می گردد به همان ترتیب بی حساب و کتاب و با گشاده دستی به مصرف می رسد که بقیه درآمدهای نفت.

انتشارات امیرکبیر به دستور دستگاه اختناق و با استفاده از این وجوه «بادآورده» در دو ساله اخیر دست به اقداماتی زده و می زند که بی سابقه و محیرالعقول است. علت بی سابقه و غیر قابل رقابت بودن این اقدامات نیز آن است که با تیراژ حداکثر دو تا سه هزار تایی کتاب، چنین ریخت و پاش هایی غیر ممکن است و پول هایی که اخیراً امیرکبیر خرج «اقدامات فرهنگی» خود می کند از مجموع سرمایه و حتی از مجموع درآمدی که تا کنون این مؤسسه از راه فروش تمام کتاب هایش کسب کرده به مراتب بیشتر است.

مؤسسه انتشارات امیرکبیر نه تنها یکباره و هم زمان پنج میلیون تومان به مصرف خرید سازمان کتاب های جیبی می رساند، نه تنها چند میلیون تومان به مؤسسه انتشارات ابن سینا می پردازد، نه تنها بنگاه انتشارات فرانکلین را با تمام امتیازات و افرادش یک جا و به مبلغی بیش از مؤسسات دیگر می خرد، نه تنها در همان وقت برای خرید مؤسسه بزرگ و پرسرمایه گوتنبرگ و سرقفلی فروشگاه های آن پیشنهاد می دهد و می کوشد امتیاز انحصاری وارد کردن کتاب از شوروی را به هر مبلغی از او بخرد، نه تنها بنگاه انتشارات دنیا را می خواهد با مبلغ سنگین به کام خود بکشد، نه تنها برای خرید مؤسسه قدیمی و کلان «علمی» و «جاویدان» که ارباب سابق او بوده اند (جعفری صاحب انتشارات امیرکبیر قبلاً شاگرد مؤسسه انتشارات علمی بوده است) دسته چک خود را بیرون می کشد و حاضر می شود جای مبلغ را خالی بگذارد تا صاحب مؤسسه علمی خود آن را پر کند، نه تنها با استفاده از دستگیری مدیر انتشارات سپهر می کوشد آقای گوهرخای را از «کار پر درد سر کتاب راحت کند، نه تنها به وسیله صاحب «انتشارات طهوری» که از مأمورین ساواک است، برای مؤسسات انتشاراتی پاپوش دوزی می کند تا آنها مجبور شوند از کار انتشار کتاب دست بردارند و با دریافت پول قابل توجهی کسب خود را تغییر دهند، بلکه در همان حال برای خرید نویسندگان و هنرمندان دندان تیز می کند و می کوشد با نشان دادن در باغ سبز، اشتهای آنها را تحریک کند.

ما نمونه های متعددی در این باره داریم و می دانیم که مؤسسه انتشارات امیرکبیر کدام یک از نویسندگان را با پرداخت پول های کلان اجیر خود کرده است و می دانیم به کدام یک از نویسندگان پیشنهاد چنین امری را داده است و می دانیم کدام یک از نویسندگان و هنرمندان از قبول حقارت اجیر شدن در انتشارات امیرکبیر و در عمل از اجیر شدن در چارچوب دستگاه سانسور و خفقان و ساواک خودداری کرده اند ولی چون نام بردن از یکایک نویسندگان و هنرمندان مذکور را به علل مختلف امری درست نمی دانیم و ضمناً چون می دانیم چند تن از آنان در غم لقمه ای نان برای ارتزاق روزانه خود در این گرانی بی بند و بار مجبور به قبول یا مطالعه پیشنهاد امیرکبیر شده اند، از ذکر نام آنان خودداری می کنیم و فقط برای آنکه نمونه ای از این کار کثیف را نشان دهیم که سازمان امنیت و دستگاه اختناق در عین شکنجه ها و آدمکشی های خود، از تعارف کلوچه قندی هم به آدم های سر به راه خودداری نمی کند و درآمد کشور را بی دریغ صرف به بند کشیدن مردم می کند فقط به ذکر یک مورد اکتفا می کنیم.

ما همین یک مورد را ذکر می کنیم با این امید که آن نویسندگان و هنرمندان دیگری که به این دام افتاده اند و یا به «بررس»ها یعنی مأمورین سانسور امیرکبیر تبدیل شده اند و یا پیشنهاد انتشارات امیرکبیر را مورد مطالعه قرار داده اند و تنها گامی از این دام فاصله دارند خود را از این منجلاب سانسور و خفقان فکری و فرهنگی کنار بکشند و در کنار مردم ستم دیده و خفقان کشیده ما باقی بمانند.

این یک مورد آقای دکتر عبدالحسین زرین کوب است و خودشان در کتابی که چندی پیش منتشر کرده اند ترجیح داده اند «نه شرقی، نه غربی، انسانی» بمانید و این انسانی ماندن کوشش به اصطلاح ادیبانه در جهت همان حرف بی محتوای شاه است که دم از سیاست مستقل ملی می زند و در همان حال درآمد سرشار نفت را به پای کشورهای امپریالیستی می ریزد و بنا به آن مثل معروف فارسی «هر جا آش است، کچله فراش است» یعنی هر کشوری که مانند مصر و دیگران در برابر امپریالیست ها سرخم می کند آقای آریامهر را با خورجینی از صدها میلیون دلار در کنار خود می بیند.

آقای دکتر عبدالحسین زرین کوب می خواهند نه شرقی باشند، نه غربی بلکه انسانی جلوه کنند و این انسانی بودن ایشان عبارت از آن است که در همان حال که استاد دانشگاه هستند، در همان حال که به معونت دستگاه اختناق ایران مرتب در سفر و حضر مطالعاتی به امریکا و اروپا و کشورهای سوسیالیستی هستند و فوق العاده سفر و حق شرکت دریافت می کنند در همان حال که وسعت املاکشان دارد از وسعت روستای اجدادی شان بیشتر می شود و در همان حال که به علت روابط خصوصی شان بر کیفیت ماجرای جدید سانسور آگاهی دارند، آلت فعل این ماجرا می شوند و عملاً خود را می فروشند تا به دیگر نویسندگان و هنرمندان در باغ سبز نشان دهند و آنان را تطمیع کنند و بفریبند. آقای دکتر زرین کوب با آگاهی کامل بر علل و عواملی که موجب این کار شده است و با آگاهی بر اینکه در واقع این پول از کجا پرداخت می شود مدتی قبل با مؤسسه انتشارات امیرکبیر قراردادی منعقد کرده اند. براساس این قرارداد آقای زرین کوب امتیاز کلیه نوشتجات خود را مادام العمر به مبلغ مختصر یک میلیون تومان به مؤسسه انتشارات امیرکبیر فروخته اند. البته این یک میلیون تومان مجموع درآمد ایشان از نوشتجاتشان نخواهد بود، بلکه از قیمت پشت جلد هر کتاب خود نیز درصد معینی به عنوان حق التألیف دریافت می کنند.

توجه به این نکته لازم است که اولاً آقای دکتر زرین کوب حتی جزو بهترین و یا مشهورترین نویسندگان کنونی ایران نیست، ثانیاً نوشته های ایشان خریدار زیادی ندارد و حتی همین کتاب «نه شرقی، نه غربی، انسانی» که یک پرگویی 649 صفحه ای است در این دنیای بی کتابی ایران به حداقل میزان متعارف نیز فروش نرفت و به روی دست مؤسسه انتشارات امیرکبیر ماند. ثالثاً تعداد کتاب های چاپ شده و چاپ نشده ایشان آن قدر زیاد و آن قدر نایاب نیست که انتشارات امیرکبیر از بیم رقابت ناشران دیگر حاضر به پرداخت مبلغ یک میلیون تومان به ایشان شده باشد و رابعاً، حداقل خود آقای زرین کوب می دانند که مجموع کلیه وجوهی که ایشان تا قبل از این قرارداد بابت حق التألیف تمام کتاب هایشان گرفته اند، حتی به پنجاه هزار تومان نرسیده بود. در این صورت چه واقعه ناگهانی پیش آمده و چه جرقه نبوغی ناگهان از ایشان تتق کشیده که انتشارات امیرکبیر حاضر به پرداخت یک میلیون تومان و آن هم فقط به عنوان حق امتیاز به ایشان شده است و چه علتی وجود داشته که پرداخت این مبلغ از طرف انتشارات امیرکبیر به آقای دکتر زرین کوب را با چنان سرعت و با چنان وسعتی بین نویسندگان و هنرمندان شایع کرده اند؟ آیا ایشان حتی همین حالا هم حاضرند مبلغی را که قبلاً به عنوان حق التألیف هر کتابشان از ناشر گرفته اند حتی به طور خصوصی اعلام کنند؟

حقیقت آن است که پرداخت یک میلیون تومان حق امتیاز به آقای زرین کوب فقط برای زرین کوفتن میخ مرحله جدید سانسور و برای فریب نویسندگان دیگر و جلب آنان بوده است. چگونه است که آدمی مانند آقای مرتضی راوندی که به هرحال نویسنده واقعاً زحمتکش و پرکاری است و تاریخ اجتماعی ایران نوشته او را همین مؤسسه انتشارات امیرکبیر تا کنون چند بار چاپ کرده و باز هم نایاب است، برای اکل میته و ارتزاق ساده خود و خانواده اش وامانده است و امیرکبیر کتاب نایاب او را تجدید چاپ نمی کند. ولی به آقای زرین کوب که کتاب هایش فروش متعارفی هم ندارد یک میلیون تومان حق امتیاز پرداخت می شود؟ چرا پیرمردی مثل مرتضی راوندی پس از یک عمر خوش نامی، در این دم آخری به علت ناداری و فشارهای متعددی که بر او وارد می گردد مجبور می شود خود را در اختیار دستگاه اختناق ایران بگذارد تا همراه دو نفر دیگر تاریخ پنجاه سال سلطنت پرادبار خاندان پهلوی را بنویسد ولی به آقای زرین کوب که هیچ گونه نیاز مالی ندارد و مرتب در سفر رسمی امریکا و اروپاست یک میلیون تومان حق امتیاز تألیفات بی خریدارش پرداخت می شود؟ آیا این هر دو وضع و ترتیب از یک سرچشمه واحد آب نمی خورد و آیا در این هر دو کار، یک دست واحد مشغول عمل نیست؟

ما از نویسندگان دیگری که به همین راه افتاده اند نام نمی بریم زیرا به هیچ وجه نمی خواهیم بین ظالم و دستگاه ظلم با قربانیان ظلم علامت تساوی بگذاریم حتی اگر در شرایط کنونی بعضی از این قربانیان ظلم ظاهراً به آلاف و الوفی هم رسیده باشند. اگر از آقای زرین کوب هم نام بردیم تنها به این دلیل بود که ما ایشان را قربانی ناآگاه دستگاه نمی دانیم بلکه ایشان آگاه از چند و چون کار در این راه گام گذاشته اند و خواسته اند کماکان سور و سات ناشی از وابستگی شان به دستگاه رو به راه باشد و سفرهای رسمی پرآب و نانشان برقرار و خواسته کماکان نه شرقی باشند، نه غربی بلکه «انسانی» باشند یعنی جزو خدمه آقای آریامهر و «سیاست مستقل ملی» ایشان باقی بمانند.[28]

10. مؤسسه انتشاراتی سروش، سردمداران آن و چگونگی تشکیل آن

آنچه با کمک های بی دریغ و سرشار وزارت فرهنگ و هنر و شرکت ملی نفت ایران و کتابخانه پهلوی از طریق مؤسسه انتشارات امیرکبیر (به عنوان یک مؤسسه غیر دولتی نشر کتاب) انجام می شود. هنوز همه قضایای مربوطه به مرحله جدید و سیستماتیزه سانسور کتاب نیست. بلکه آنچه انتشارات امیرکبیر در بخش خصوصی می کند مؤسسات دولتی و نیمه دولتی با اعتبارات ده ها میلیون تومانی در بخش دولتی انجام می دهند.

در حقیقت نه آقای قطبی نه آقای جعفریان و نه آقای میرفندرسکی سررشته زیادی از کار و چاپ و انتشار کتاب نداشتند. چیزی که در اختیار آنان بود انبانی از پول برای تطمیع و زور سازمان امنیت برای تهدید بود. به این جهت آنان برای تأسیس این مؤسسه انتشاراتی و این کار «فرهنگی» از هر دو وسیله خود کمک گرفتند. آنان احتیاج داشتند که گروهی از کسانی که در کار چاپ و انتشار کتاب سررشته دارند در اختیارشان باشند و در این باره شروع به جلب و جذب گروهی از افراد صاحب قلم و گروهی از کسانی که به کار نشر کتاب آشنا بودند کردند.

به هر تقدیر در نخستین مرحله سازمان «انتشارات سروش» احتیاج به یک ناشر خبره و کارکشته داشت. در این مورد پس از مشاوره ها و نظرخواهی های متعدد قرعه فال به نام آقای عبدالحسین آل رسول افتاد که مدیر و صاحب «انتشارات زمان» بود و اگر چه انتشارات زمان تعداد فراوانی کتاب منتشر نکرده بود ولی همان کتاب هایی که انتشار داده بود آبرویی برای آن کسب کرده بود و ضمناً آقای آل رسول قبل از تأسیس انتشارات زمان تجربه شراکت و کار انتشاراتی در «بنگاه انتشارات نیل» را داشت البته تعیین آقای آل رسول برای کار در سازمان دولتی انتشارات سروش تنها به دلیل تجربه شخصی ایشان و بی مانند بودن تخصص ایشان در کار نشر کتاب نبود. بلکه رادیو و تلویزیون و آن سه نفر سردمداران «انتشارات سروش» بیشتر از این نظر به آقای آل رسول توجه داشتند که ایشان به علت کار و تجربه در انتشارات نیل و مجله «صدف» که در سال های پس از کودتا از طرف انتشارات نیل منتشر می شد و نیز به علت اداره انتشارات زمان با گروه کثیری از نویسندگان، شاعران و هنرمندان آشنایی نزدیک داشت و سردمداران «انتشارات سروش» تصمیم داشتند با آوردن آقای آل رسول و پرداخت حقوق سنگین به ایشان در حقیقت با یک تیر دو نشان بزنند. یعنی هم یک آدم خبره برای کار انتشار کتاب های خود دست و پا کنند و هم از طریق ایشان گروه کثیر نویسندگان و شاعران دوست ایشان را به دام بیندازند که البته اگر چه آقای آل رسول را با حقوق سنگین استخدام کردند.

ضمناً کسانی که به انتشارات سروش جلب شده اند با برخورداری از حقوق های سنگین (ماهیانه تا بیش از سی هزار تومان) تعجیلی در کار ندارند به خصوص که آنان در نفع و ضرر این سازمان ذی نفع نیستند و ضمناً این سازمان هم صد البته یک سازمان انتفاعی نیست، بلکه یک سازمان فرهنگی است و انتشار کتاب هایی که عملاً شاهنشاه نامه است از نظر خوش خدمتی از اولویت مخصوص برخوردار است. همه قضیه در چنین سازمان هایی آن است که شاه و شهبانو باید راضی باشند و مسائل دیگر اهمیتی ندارند. بالاخره بنا به آن مثل فارسی آنان نوکر بادمجان که نیستند، نوکر شاه اند!

از طرف دیگر چون «انتشارات سروش» یک سفره گسترده و رنگین دولتی است و به قول خودشان «هدف انتفاعی» هم ندارد، دست اندرکاران آن کوشش می کنند ابعاد آن را افزایش داده و وسعت کار و فعالیت آن را بیشتر کنند تا از این راه خودشان هم به نوایی برسند که البته در عمل بعضی از این سازمان های جنبی از نظر دستگاه اختناق فرهنگی ایران ضروری هم تشخیص داده شده اند.[29]

11. تشکیل کلاس تربیت سانسورچی به عنوان یک دوره تخصصی رسمی

از جمله «ضروریات غیر قابل اجتناب» در مرحله جدید سیستماتیزه کردن سانسور کتاب وجود گروهی سانسورچی آگاه و ورزیده و به اصطلاح دوره دیده است. دستگاه سانسور و اختناق در نظر دارد با پرورش دادن گروهی سانسورچی متخصص خود را از شر سانسورچیان کنونی که گاه به علت ناوارد بودن اجازه چاپ کتاب های ناباب را می دهند آسوده کند. طبیعتاً این امر با منافع سانسورچیان کنونی اصطکاک پیدا می کند و به همین دلیل اکنون بین اداره نگارش وزارت فرهنگ و هنر و سانسورچیان آن با سازمان انتشارات سروش و دستگاه جنبی آنکه سرگرم پرورش سانسورچیان متخصص و دوره دیده است اختلاف های متعدد و خرده گیری های متعددی وجود دارد و سردمداران این دو سازمان از بدگویی و پاپوش دوزی برای یکدیگر یک دم غفلت نمی کنند.

***

بند هایی که نقل گردید بخش گزیده ناچیزی از بیانیه گروه آزادی کتاب و اندیشه وابسته به کانون نویسندگان ایران است که فقط اندکی از نقش پاره ای نویسندگان و تعدادی از انتشارات دو دهه آخر حکومت پهلوی را در همکاری با دستگاه سانسور و اختناق رژیم استبداد نشان می دهد.

آفریدن نویسندگان، شاعران و هنرمندان دست آموز در کنار سرکوب کردن ناشران کوچک، تعطیل یا خرید بنگاه های انتشاراتی کوچک، تقویت مؤسسات انتشاراتی بزرگ و استقرار واحدهای سانسور کتاب در این مؤسسات، بخش دیگری از مباحث این بیانیه است که علاقه مندان و رهجویان حقیقت تاریخ می توانند با رجوع به مباحث صفحات 133 به بعد این کتاب، به اطلاعات قابل توجهی دسترسی پیدا نمایند. اطلاعاتی که هیچ گاه مدعیان دفاع از حقوق صاحبان قلم شهامت نقد یا نفی آن را در طول سال های بعد از انقلاب نداشتند.

نویسندگان بیانیه مذکور خود اعتراف می کنند که از حجم وسیع نویسندگان، شاعران، مترجمان و ناشرانی که در اختیار سیاست های رژیم پهلوی بودند آنها فقط به تعدادی به عنوان نمونه اشاره کرده اند و از حقوق های آن چنانی دست آموزان رژیم پهلوی در بازار کتاب بیش از این آبرویی نبرده اند.

تعدادی از نویسندگان بیانیه مذکور که امروزه خود را طلایه دار دفاع از حقوق اهل قلم در ایران می دانند آیا در نوشتن آن بیانیه آبرویی برای احسان نراقی، اسماعیل خویی، مهدی بهار، منوچهر آتشی، کارو، رضا سید حسینی، فرهنگ فرهی، ابوالقاسم انجوی شیرازی، بهاءالدین خرمشاهی، عباس پهلوان، عنایت الله رضا، بهرام فره وشی و ده ها روشنفکر هم تیپ خود گذاشته اند که امروزه حیثیت ریخته شده آنها را از جمهوری اسلامی و مردم ایران طلب می کنند؟ آیا انتشارات امیرکبیر و بنیانگذار آن را مرکز مطالعات و تدوین تاریخ ایران مزدور ساواک، وابسته به دربار، خائن به اموال مردم، وابسته به کلوپ روتاری و امثال ذلک معرفی کرده است یا قلم زنان و گردانندگان وابسته به کانون نویسندگان ایران در سال 56 و 57 و نشریات وابسته به جبهه ملی که آن بیانیه را منتشر کردند؟ آنهایی که امروزه سنگ دفاع از صحت خاطرات بنیانگذار انتشارات امیرکبیر را می زنند چرا تا این مدت در پی نقد و پاسخگویی به کتاب منتشره از سوی کانون نویسندگان و جبهه ملی برنیامدند؟ چرا آقای جعفری در مقابل چنین اتهاماتی در خاطرات خود سکوت کرد؟

مگر روشنفکران همین بیانیه فتوای لزوم تحریم و عدم همکاری با مؤسسات اختناقی در چاپ کتاب و مطبوعات که از نظر آنها مؤسسه امیرکبیر در میان ناشران خصوصی در رأس این مؤسسات قرار داشت را صادر نکردند؟ [30]

مگر آنها نبودند که گفتند:

ما به عنوان گروهی از روشنفکران ایران که هر یک به طریقی در کار کتاب و انتشارات آشنا و آگاهیم و هم زمان با تشدید اختناق فرهنگی، خود را از این عرصه کاملاً آلوده کنار کشیده ایم تا بتوانیم با آن به مبارزه برخیزیم... باید مطلقاً از هر نوع همکاری با روزنامه ها و مجلات و رادیو و تلویزیون خودداری کرده... در همین حال بر عهده نویسندگان، شاعران، هنرمندان، مترجمین و منتقدان است که از همکاری مؤسسات انتشاراتی وابسته به دستگاه مانند انتشارات امیرکبیر، انتشارات سروش و غیره که در چارچوب توطئه ضد فرهنگی جدید عمل می کنند مطلقاً خودداری کنند یعنی آثار و ترجمه های خود را برای چاپ و انتشار به این مؤسسات ندهند. [31]

مگر روشنفکران و نویسندگان این بیانیه نبودند که گفتند:

بر عهده روشنفکران ما و گروه کتاب خوان ایران است که از خرید کتاب هایی که از طرف این مؤسسات بزرگ انتشاراتی ساواک زده انتشار می یابد خودداری کنند. خرید کتاب های چاپ این مؤسسات را تحریم کنند و برای مبارزه با این توطئه جدید به کار توضیحی در میان دوستان و یاران خود و گروه کتاب خوان دست بزنند؟[32]

اکنون چه شده که نویسندگان و روشنفکران همان بیانیه و همان کتاب ها با ژست های آزادی خواهی و حقوق بشر به حمایت از همان مؤسسات و افرادی برخاستند که خود قبلاً چیزی برای دفاع از آنها باقی نگذاشته بودند؟ جامعه باید کدام فتوا و کدام رفتار شما را صادقانه تلقی کند؟ چاپ کتاب «قتل عام قلم و اندیشه» یا «25 سال سانسور در ایران» را یا دفاع از دست آموزهای سازمان امنیت و دربار رژیم دیکتاتوری پهلوی را ؟!

[1]. کارشناس ارشد علوم سیاسی و مدرس دانشگاه.

[2] در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری بنیانگذار مؤسسه انتشارات امیرکبیر(2 جلد)، انتشارات روزبهان، چاپ دوم، تهران: 1384.

[3]. نقد این کتاب و پاسخ های عبدالرحیم جعفری در تاریخ های 9، 10، 11، 12، 16، 17، 18، 19 مهر و 2، 4 و 22 آبان سال 84 در صفحه کتاب روزنامه شرق به چاپ رسید.

[4]. در تاریخ یکشنبه 22 آبان 1384 در شماره 624 و صفحه 20 روزنامه شرق، در ستون نامه وارده متنی به نام (نام نیک «امیرکبیر») به نام ج. توکلی چاپ شد که نویسنده از پاره ای از اصطلاحات مذکور برای حذف صورت مسئله خدمت و خیانت به تاریخ از آنها استفاده کرده است. این هم از مظلومیت انقلاب اسلامی است که در عصر حاکمیت خود، توسط تاریخ نگاران رسمی عصر پهلوی به انحاء مختلف مورد تهاجم رسمی قرار می گیرد و باز هم همچنان متهم به سلب آزادی می شود!

[5]. پیام دانشجو، نشریه کمیته دانشجویان دانشگاه تهران وابسته به جبهه ملی، ر.ک: صفحاتی از تاریخ معاصر ایران، اسناد نهضت آزادی ایران، جلد 2، نشریات داخلی، گردآوردنده: نهضت آزادی ایران، تهران: 1361، ص 55.

[6]. 25 سال سانسور در ایران، به قلم گروهی از نویسندگان، انتشارات طوفان، تهران: 1356.

[7]. قتل عام قلم و اندیشه، مقاله از: گروه آزادی کتاب و اندیشه، بی نا، تهران، 1357.

[8]. رضا قطبی، پسردایی فرح و رئیس رادیو و تلویزیون رژیم شاه و یکی از مهره های سرسپرده خاندان پهلوی و نظام شاهنشاهی.

[9]. مهرداد پهلبد، شوهر شمس پهلوی، وزیر فرهنگ و هنر و یکی از مهره های دربار پهلوی.

[10]. شجاع الدین شفا، معاون فرهنگی دربار پهلوی. عده ای از محققین معتقدند که اغلب نوشته های شاه توسط او تنظیم می شد.

[11]. برای مطالعه بیشتر ر. ک: کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، تهران: 1382.

[12]. در سال 1346 پیش قراولان سیاست فرهنگی رژیم پهلوی یعنی فرح دیبا با همفکری افرادی چون شجاع الدین شفا و زین العابدین رهنما زمزمه تشکیل کنگره جهانی نویسندگان، شعرا و مترجمان را با دعوت از نویسندگان انجمن قلم امریکا و افرادی چون آرتورمیلر، نوام چامسکی، ژان پل سارتر و آندره مالرو و غیره در ایران سردادند. در مقابله با این کنگره تعدادی از صاحبان قلم ایران تصمیم به تحریم آن می گیرند و برای تهیه بیانیه تحریم در منزل داریوش آشوری گرد هم می آیند. ر.ک: کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک، همان، ص 9 و 10 (از مقدمه).

[13]. کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک، همان، ص 11 (از مقدمه).

[14]. این تقسیم بندی در کانون نویسندگان مطلق نبود یعنی وجود پاره ای از افراد در این دو گرایش به معنای وابستگی مطلق آنها از جنبه ایدئولوژیکی نبود بلکه دلایل چندی مثل دوستی، سوابق همکاری یا علائق و سلائق دیگری باعث شده بود که این دو حلقه تعیین کننده در کانون شکل بگیرد.

[15]. البته هیچ گاه مشخص نشد که چنین کمیته هایی واقعا وجود خارجی داشته است یا سرپوشی بود برای بزرگ جلوه دادن فعالیت ها و در عین حال ایجاد پوشش برای صدور پاره ای بیانیه ها و غیره.

[16]. کانون نویسندگان به روایت اسناد ساواک، همان، ص 406.

[17]. نام کتاب خاطرات بنیانگذار انتشارات امیرکبیر.

[18]. عنوان نامه آقای ج. توکلی به روزنامه شرق در دفاع از کتاب خاطرات جعفری و تهاجم به منتقدین تاریخ.

[19]. برای آشنایی بیشتر با اعضای کانون نویسندگان ایران در این دوران ر. ک: کانون نویسندگان به روایت اسناد ساواک، همان، ص 408.

[20]. قتل عام قلم و اندیشه، همان، ص 3.

[21]. ر. ک: قتل عام قلم و اندیشه، همان، ص 110.

[22]. همان، ص 3.

[23]. همان، ص 14.

[24]. همان، ص 45، 46.

[25]. همان، ص 52، 53.

[26]. همان، ص 56، 57.

[27]. همان، ص 110 117.

[28]. همان، ص 117 122.

[29]. همان، ص 122 127.

[30]. همان، ص 144.

[31]. همان، ص 146.

[32]. همان، ص 147.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر