ماهان شبکه ایرانیان

فلسفه دین(بخش ۱۷)

پیوندی که با بشر، همزاد و همزیست است. اگر بشود شهر یا کشوری بدون زمین بنا کرد، می توان جامعه یا ملتی بدون زمامدار، بر سر پای آورد.

برترین و باشکوه ترین و خطیرترین پیوندهای طولی، پیوند مردم و حکام است.

پیوندی که با بشر، همزاد و همزیست است. اگر بشود شهر یا کشوری بدون زمین بنا کرد، می توان جامعه یا ملتی بدون زمامدار، بر سر پای آورد.

چنین پیوندی به حکم عقول و به داوری شرایع آسمانی باید قانونمند باشد.

آن هم قانونی حکیمانه و عادلانه که طرفین را از حقوق و مسوولیتهای متقابل برخوردار سازد و هیچ یک قربانی اغراض و مطامع و هواها و هوسهای دیگری نشود.

در نظامات استبدادی کوشیده اند که وظیفه ها و مسوولیتها را یک جانبه تلقی کنند و شخص حاکم را از هرگونه مسوولیتی مبرا بدانند. او هر فرمانی بدهد،باید بدون چون و چرا اجرا شود، صواب یا خطا، حق یا باطل، اصولا برای آنهاخطائی مطرح نیست. ملاک و معیار صواب و خطا موافقت یا مخالفت با قول و اراده اوست. معروف است که در زمان حکومت معاویه، مردی کوفی به دمشق آمد. یکی ازاهالی دمشق مدعی شد که شتری که وی سوار است، از آن اوست. کوفی انکار کرد ومرافعه را نزد معاویه بردند. در آنجا چهل نفر شهادت دادند که «ناقه »(یعنی شتر ماده) از آن دمشقی است. معاویه نیز بر طبق شهادت آنهاحکم کرد و دستور داد که کوفی ناقه را به دمشقی بدهد. در این هنگام کوفی که شاهد زنده تری داشت رو به معاویه کرد و گفت: لکن شتر من «جمل »(یعنی شترنر) است. معاویه گفت: ولی من حکم کرده ام که ناقه است و از آن مرد دمشقی است و حکم من برگشت ندارد. شتر را به مرد دمشقی دادند و خوشحال، پی کارش رفت. معاویه مرد کوفی را نگاه داشت و چون خلوت شد، به او گفت: من به جای آن شتر، شتری از اصطبل خود به تو می دهم. تو به کوفه باز گرد و به علی بن ابیطالب(ع) بگو که: دست از مخالفت من بردارد. من بر مردمی حکومت می کنم که اگر به جمل بگویم ناقه، کسی دم نمی زند. اینها در برابر من سرسپرده اند و هرچه اراده کنم، انجام می دهند. واقعا هم چنین بود. یک بار معاویه دستور دادنماز جمعه را در روز چهارشنبه بخوانند. چرا که روز جمعه فرصت نیست و بایدرهسپار میدان جنگ شوند. هنگامی که یزید عیاش و بی بند و بار و میمون باز رابه ولایتعهدی برگزید، مردم بدون چون و چرا تسلیم شدند و با او بیعت کردند (1) . از نظر مردم شام، برای معاویه خطائی مطرح نبود. صواب و خطا وقتی برای شخص مطرح است که مکلف باشد از قانون و الگوئی تبعیت کند. در این صورت،مطابقت و موافقت و پیروی از آن قانون و الگو، صواب و عدم مطابقت و موافقت آن، خطاست. ولی اگر شخصی الگو و ملاک را اراده خودش بداند، هرچه مطابق بانیات و ارادات و فرامین و اعمال اوست، صواب و هرچه مخالف است، خطاست.

«آنچه آن خسرو کند، شیرین بود» و البته کردار او برخاسته از خواستاراوست. فعل و قول و تقریر او ملاک و معیار است.

دفع یک شبهه هرچند ما متدینین نیز کسانی را الگو قرار می دهیم و فعل و قول و تقریر آنها را ملاک و معیار می شناسیم و تخلف از آنها را معصیت و تبعیت ازآنها را طاعت می شماریم، ولی فرق است میان ملاک و معیار ما و ملاک و معیارآنها. ملاک و معیار ما برخاسته از ملاک و معیاری دیگر، یعنی «عصمت » است وملاک و معیار آنها برخاسته از ملاک و معیاری دیگر، یعنی قدرت حاکمیت است.

می گویند: «منصور عباسی » تصمیم داشت که مردی را شکنجه دهد و به قتل برساند. یکی از والیان و کارگزاران وی با کشته شدن آن مرد مخالف بود و سعی می کرد که خلیفه را از کشتن وی منصرف کند. ولی خواهش و التماس وی به جائی نمی رسید و خلیفه همچنان بر تصمیم خود پافشاری می کرد.

سر انجام والی مزبور، آخرین شگرد خود را به کار گرفت و گفت:

ای امیرالمومنین، دیروز مرا به یمن فرستادی و به خاطر خشنودی تو یک روز،ده هزار نفر به قتل رسانیدم. من از این کارها به خاطر تو بسیار کرده ام!

آیا مرا شایسته نمی دانی که مردی را به خاطر من عفو کنی؟! در این وقت خشم خلیفه فرو نشست و تقاضای والی را پذیرفت . (2)

اصولا در دولت امویان و عباسیان،عمال حکومت سعی می کردند که با ظلم و طغیان سلطه خود را بر مردم استمرار بخشند. از اینرو به اصحاب خود دستور می دادندکه احادیثی در ستایش از تحمل ظلم و غل و زنجیر جعل کنند و برای مردم بخوانند تا استثمار آزادگان و به زنجیر کشیدن توده ها برای آنها آسان گردد.

آنها هم از زبان انبیای الهی احادیثی در ستایش خضوع و تسلیم و خدمت به زورمندان جعل کردند (3) . نقل کرده اند که: «هارون الرشید عباسی » بر «حمیدطوسی » خشمگین شد و بی درنگ دستور داد که سرش را از تن جدا کنند. حمید یقین کرد که الان فرمان خلیفه اجرا می شود. او شروع به گریستن و نالیدن کرد و چه نالیدن و گریستنی! رشید از این گریه ها و ناله بسیار دیده و شنیده و برایش عادی شده بود. پرسید: چرا گریه می کنی؟ آیا طعم مرگ در کام تو این همه تلخ و ناگوار است؟ گفت: نه به خدا، گریه ام به خاطر این است که چرا به گونه ای بمیرم که خلیفه والاگهر مسلمین، قلبش از من آزرده و ناراحت باشد. و من نتوانسته باشم اسباب رضا و خشنودی آن قلب پاک را که قلب تپنده امت اسلام است، از خود خشنود سازم؟! بیم آن دارم که خدا هم از من راضی نباشد. بلکه حتم دارم که چنین است و در عالم دیگر، گرفتار کیفر اخروی خواهم بود. خلیفه از این پاسخ برخاسته از فصاحت و بلاغت شخص محکوم و در عین حال، چاپلوسانه او، این قدر خندید و شادخواری کرد که می خواست نفسش بند بیاید و خود به جای او قربانی شود. ولی چون قلب آزرده اش آرامش یافته بود و توانست بر اعصاب خود مسلط گردد، نه خودش جان سپرد و نه راضی شد که او بمیرد. بلکه محکوم رابه عفو کریمانه خود مفتخر ساخت و از قتلش درگذشت و به پاس شادی و رضای خود، اسباب شادی و رضای محکوم را هم فراهم ساخت. (4)

ما اگر قول و فعل و تقریر معصوم را ملاک می شماریم، نه به لحاظ این است که فعل و قول و تقریر او بالذات و بالاصاله ملاک و الگوست. بلکه به خاطر این است که او در اعمال و رفتار و اخلاق و نیات خود هماهنگ و تابع نظام عادلانه و حکیمانه خداوند یکتا و یگانه است. فعل و ترک او بر اوامر و نواهی خداوندی انطباق دارد و هرگز برخلاف دستورات حضرت حق و نظام حکیمانه او گامی برنمی دارد و در جهت خلاف نظام تشریع او که با نظام تکوینیش هماهنگی کامل دارد، حرکت نمی کند. فرق ما و معصوم در حقیقت، همه ما -اعم از امت وپیشوایان معصوم- تابع و پیرو یک نظامیم. همه در پی انطباق اعمال و رفتار واخلاق خود با نظام تشریع الهی هستیم. منتهی ما در راه تحققق بخشیدن این انطباق، معصوم نیستیم. ولی امامان(علیهم السلام) معصومند. پیامبر هم معصوم است و اصولا نه تنها پیامبرما، بلکه سایر پیامبران هم معصومند. اتصال به غیب و عصمت، آنها را از سایرین ممتاز می سازد. بر ما خطا رواست و بر آنهاخطا روا نیست. ضرورت و حتمیت نبوت وامامت، از همینجا مشخص می شود. وجود نبی برای آوردن پیام الهی و تبیین آن و وجود امام نیز برای استمرار همان تبیین ضرورت دارد. به دلیل همین ارتباط با غیب و معصومیت است که راهنمائی ورهبری امت نیز از ویژگیهای آنهاست و بریدن از راهنمائی و رهبری آنها یعنی سقوط در ورطه هلاکت و ضلالت. عقل سلیم حکم می کند که جایزالخطا از ممتنع الخطااطاعت بی قید و شرط کند. ترک چنین اطاعتی نتیجه ای جز خسران و زیان و تاسف ندارد. پیامبر بزرگوار اسلام در روزهای آخر عمر، «اسامه بن زید» را به فرماندهی سپاه اسلام برگزید و دستور داد که مهاجرین و انصار تحت فرمان این نوجوان لایق، رهسپار میدان جنگ شوند و قدرت اسلام را در برابر رومیان به نمایش درآورند. اسامه هیجده ساله بود. برخی زبان به انتقاد گشودند و عدم رضایت خود را از فرمان واقع بینانه پیامبر خدا(ص) آشکار ساختند.

حضرت خشمگین شد و به مسجد آمد و به منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ایها الناس، فما مقاله بلغنی عن بعضکم فی تامیر اسامه و لئن طعنتم فی تامیری اسامه فقد طعنتم فی تامیری اباه قبله و ایم الله ان کان للاماره خلیقا و ان ابنه بعده لخلیق للاماره » (5) .

«ای مردم. این چه سخنی است که از بعضی از شمادرباره فرماندهی اسامه به من رسیده است؟! اگر امروز درباره فرماندهی اسامه طعنه می زنید، قبلا هم درباره فرماندهی پدرش طعنه زدید (آن روز در مورد جنگ موته و امروز درموارد این جنگ) به خدا سوگند، دیروز پدرش زید بن حارثه شایستگی داشت وامروز پسرش اسامه ». اینگونه چون و چراها ناشی از نفاق است یا ناشی از ضعف ایمان و عدم شناخت و درک و معرفت صحیح از مبانی دین و حقیقت عصمت.

البته از منافق توقعی نیست. ولی آگاهان وظیفه دارند که ناآگاهان را آگاهی بخشند و نگذارند که تحت تاثیر طعنه ها و شبهه پراکنی های منافقان قرارگیرند. یکی ازکسانی که همواره، از این که از فرماندهی اسامه -و درحقیقت ازفرماندهی پیامبر(ص) - سرباز زده و آب به آسیاب دشمن ریخته بود، تاسف می خورد، «ابو ایوب انصاری » بود. او سرانجام به خطای خود پی برد و دانست که مخالفت با فرماندهی اسامه چیزی جز یک تعصب غلط نبوده است. همان تعصبی که بسیاری از پیران علیه جوانان دارند و لیاقت آنها را به دلیل کمی سن وسال نادیده می گیرند. ابوایوب هرگز از جهاد تخلف نکرده بود، جز آن سال. ازآن پس همواره تاسف می خورد و می گفت:

«ما ضرنی من استعمل علی » (6) .

«آن که بر من به فرماندهی برگزیده شده بود، برای من ضرر و زیانی نداشت ».

وجوب اطاعت بی قید و شرط اگر نبی و رسول و امام جایزالخطا بودند، اطاعت بی قید و شرط آنها مجاز نبود.

ولی آنها به لحاظ عصمت، جایزالخطا نیستند. بنابراین، بر مردم واجب است که از آنها اطاعت بی قید و شرط داشته باشند. این، به معنای اطاعت کورکورانه نیست، بلکه به معنای سرسپردن در برابر حقیقت است.

از معصوم که بگذریم، اطاعت بدون قید و شرط از هیچ مقامی واجب نیست، بلکه جایز هم نیست. آیه مبارکه (اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامرمنکم) (7) . اطاعت مطلقه خدا و پیامبر و اولی الامر را واجب کرده و طبیعی است که مراد از اولی الامر، ائمه معصومین علیهم السلام باشند. چرا که اطاعت آنها عین اطاعت رسول تلقی شده و همان طوری که اطاعت رسول مطلق است، اطاعت آنها هم مطلق است. در آیه شریفه،اطاعت خدا را در یک جمله و اطاعت رسول و اولی الامر رادر جمله دیگری ذکر کرده و این، نشان می دهد که اطاعت خداوند از یک مقوله واطاعت رسول و اولی الامر از مقوله ای دیگر است. اطاعت خداوند در آن چیزهائی است که به وحی بیان کرده و در قرآن مجید آمده و اطاعت رسول و اولی الامر درکلیه مطالبی است که به عنوان رهبر امت یا به عنوان مبین و مفسر وحی برزبان می آورند و یا با فعل و تقریر خود ابراز می دارند. اصولا پیام آیه پیامی والاست و محور آن، اطاعت بی قید و شرط است. هم اطاعت خدا و هم اطاعت رسول وهم اطاعت اولی الامر. فرق اطاعت خدا با اطاعت رسول و اولی الامر هرچند که مابه اطاعت بدون قید و شرط خدا و رسول و اولی الامر، مکلفیم، ولی اطاعت رسول و اولی الامر با اطاعت خدا یک فرق مهم دارد.

رسول و اولی الامر را بدین جهت اطاعت می کنیم که اطاعت آنها عین اطاعت خداست و آنها جز از نظام عدل و حکمت الهی تبعیت نمی کنند و به علاوه در این تبعیت،دچار خطا و انحراف عمدی یا غیر عمدی نمی شوند. ولی آیا اطاعت خدا هم به دلیل این است که او نیز تابع یک نظام عادلانه و حکیمانه است؟ آیا خدا تابع است یا مستقل؟ وابسته است یا غیر وابسته؟ پاسخ این است که: خداوند دراراده و امر و نهی خود تابع هیچ نظامی نیست.

بلکه نظام احسن آفرینش، تابع اراده و فرمان اوست. او پیرو هیچ الگو وضابطه ای نیست.

الگو و نظام تابع اراده اوست و از خواست او برمی خیزد. او متبوع است نه تابع. اصل است نه فرع. مستقل است نه وابسته. الگو دهنده است نه الگوگیر.

به همین جهت است که قرآن کریم درباره اش می گوید:

«لا یسال عما یفعل و هم یسالون » (8) .«او مسوول کسی نیست و همگان مسوول اویند».

به او نمی گویند: چرا و برای چه چنین و چنان کردی یا چنین و چنان نکردی؟

مسوولیت و چون و چراپذیری از آن کسی است که تابع یک نظام است و مکلف وموظف است که از قوانین آن نظام تبعیت کند. اگر خدا هم در معرض چون و چراقرار گیرد، معلوم می شود که باید از یک نظام، تبعیت کند. از کدام نظام؟ ازکدام ناظم؟ آیا معقول است که در برابر خداوند -که از هر لحاظ مطلق است-الگوئی قرار دهند و او را مقید کنند که باید چنین کند و باید چنین نکند؟

آیا می توان گفت: اگر فعل خدا مطابق آن الگوست، صواب و اگر مخالف باشد،خطاست؟ مقام والا و مقدس مالک الملکی او اقتضا دارد که از او چنین انتظاراتی نداشته باشیم. او را نباید محدود و مقید شناخت. محدودیت او یعنی معدودیت او. او فوق هر قانون و هر نظامی است. همان طوری که او فوق همه عوالم هستی و مالک همه موجودات و ممکنات است و فوق او و در عرض او کسی وچیزی نیست. اگر کسی درباره خداوند غیر از این فکر کند، در زمره آنهائی است که قرآن درباره آنها می گوید: (ما قدروا الله حق قدره) (9) .

حال اگر مقام والا و مقدس رسالت و امامت را به گونه ای بنگریم که فعل و قول و تقریر او را برتر از تبعیت از هر نظامی بدانیم و او را اصل پنداریم وتابع هیچ مصلحتی ندانیم، غلو کرده ایم و هرکس چنین بیندیشد، اهل هلاک است.

اصولا از دیدگاه معصوم، دو طائفه در معرض هلاکند. چنانکه امیرالمومنین(ع)

فرمود: «هلک فی رجلان: محب غال و مبغض قال » (10) .«دو کس درباره من هلاک شدند: دوستی که غلو کند و دشمنی که مرا از مقامی که دارم، فرو می آورد».

اولی همان است که رسول و امام را -نعوذبالله- در عرض یا فوق خداوند قرارمی دهند و اراده و خواست آنها را عین نظام احسن تلقی می کنند و بار هرگونه مسوولیتی را -حتی دربرابر خدا- از دوش آنها برمی دارند و دومی همان است که آنها را در ردیف یا پائین تر و کمتر از حکام معمولی می پندارند.

اینها هر دو در معرض هلاکند. نبی اکرم(ص) در روزهای آخر عمر پربرکت خویش باافرادی مواجه شده بود که او را از مقام و منزلت خود تنزل داده بودند ودرباره کارها و سخنان او شبهه پراکنی می کردند. گاهی از نصب اسامه به فرماندهی انتقاد می کردند و گاهی به بهانه این که هذیان می گوید، او را ازنوشتن وصیتنامه باز می داشتند.

جالب این است که بعضی از خود دو چهره نشان می دادند. یعنی هم افراط می کردندو هم تفریط. هم او را به هذیان گوئی متهم می کردند و هم مردن او را -پس ازمرگش- منکر می شدند و هم -احیانا- مرگش را قبول می کردند و می گفتند: او کمتراز عیسی نیست. همان طوری که عیسی به دنیا باز می گردد، او نیز باز می گردد.

گاهی غیبت او را همانند غیبت چهل روزه موسی -که به کوه طور رفته بود- تلقی می کردند و گاهی رحلت او را همچون رفعت عیسی که سرانجام بازگشت می کند،می پنداشتند. آیه (انک میت و انهم میتون) (11) همه چیز را روشن کرده بود.

پی نوشت ها:

1- تتمه المنتهی، تاریخ امارت و خلافت معاویه و یزید.

2- علی و قومیت عربی(ترجمه کتاب «الامام علی صوت العداله الانسانیه »، جلدپنجم) به همین قلم، ص 173، 174.

3- همان، ص 174 به نقل از مرحوم محمد جواد مغنیه، (کتاب علی و قومیت عربی در سال 1351 توسط موسسه مطبوعاتی فراهانی چاپ و منتشر شده است).

4- همان، ص 173.

5- بحارالانوار، ج 21، ص 410، طبع جدید، باب «حجه الوداع و ما جری فیها».

6- الاصابه، فی تمییز الصحابه، ج 1، ص 405، خالد بن زید.

7- النساء: 69.

8- الانبیاء: 23.

9- الانعام: 91، الحج: 74، الزمر: 67. این جمله که در سه مناسبت قرآنی تکرار شده، به معنای این است که خدا را آنگونه که لایق اوست، تعظیم نکردند یا آنگونه که در خور اوست، وصفش نکردند یا آنگونه که باید و شاید، او رانشناختند.

10- نهج البلاغه، حکمت 113، ص 427 (اصدار المستشاریه الثقافیه للجمهوریه الاسلامیه بدمشق).

11- الزمر: 30.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان