علم فقه کارکردها و ویژگیهای آندر گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمین مهریزی

با توجه به تخصص استاد محترم حجت الاسلام والمسلمین مهریزی در زمینهء فلسفه و فقه و مسائلی که در حوزهء علم فقه رایج است ، بر آن شدیم تا در این خصوص با ایشان به گفت وگو بپردازیم

اشاره

با توجه به تخصص استاد محترم حجت الاسلام والمسلمین مهریزی در زمینهء فلسفه و فقه و مسائلی که در حوزهء علم فقه رایج است ، بر آن شدیم تا در این خصوص با ایشان به گفت وگو بپردازیم . از این رو، سؤالاتی را در سه محور پیشینه ، وضعیت کنونی و نیز آیندهء علم فقه (فلسفه فقه ، فقه اجتماعی ، فقه حکومتی ، برخورد فقه ; چالش های رودررو و نیز نحوهء تعامل با آنها) از محضر ایشان پرسیده ایم که امیدواریم پاسخ های ارائه شده مورد توجه و استفادهء خوانندگان محترم نشریه اخبار شیعیان و عموم علاقه مندان قرار بگیرد.

حضرت عالی شروع علم فقه را از چه زمانی می دانید؟ آیا زمان پیامبر(ص ) و ائمه (ع ) رایج بوه است؟

بسم الله الرحمن الرحیم . ما فقه را گاهی به معنای اجتهاد، یعنی کسی که از قواعد کلی فروع را استخراج می کند، ترسیم می کنیم و گاهی به عنوان یک دانش . این دو را باید یک مقدار با هم فرق گذاشت . در مورد شروع فقه به معنای اجتهاد، به گمانم می توانیم از همین دوره های نخستین اسلامی ترسیم کنیم ; در بعضی از روایات منابع اهل سنت هم ذکر شده است و فرض عقلایی قضیه هم همین است . کسانی هم که در زمان پیامبر(ص ) زندگی می کردند غالباً نمی توانستند بیایند سؤالات روزمرهء خودشان را بپرسند; چون از جاهای مختلف بودند. از این رو، قواعدی را دریافت می کردند و مسائلشان را با آنها تطبیق می دادند و منعی هم نبود. بنابراین ، هیچ بعدی ندارد بگوییم : اجتهاد به همین معنا از همان زمان مرسوم بوده است . در دورهء ائمه (ع ) بیشتر شاهد این وضعیت هستیم ; تعبیرهایی که ائمه (ع ) در خصوص نحوهء استنباط از آیات یا پاسخ به مسائل مردم ارائه می دادند. خود ائمه (ع ) بیشتر در مدینه بودند، ولی در شهرهای دیگر از جمله در خراسان ، بغداد و قم اصحاب آنها بودند و ارتباطات این چنینی وجود داشت . از این رو، اجتهاد به این معنا که از قواعد و آموزه های کلی دین مسائل روزمرهء خودشان را استخراج کنند، از همان دوره های نخستین بوده است ، گرچه شدت و ضعف آن متفاوت است ; یعنی هرچه ظرفیت فکری و فرهنگی جامعه و علما و نخبگان بیشتر بشود این اجتهاد بیشتر می شود. هرچه جامعه بسیط تر باشد، نوعاً افراد همهء سؤالاتشان را می پرسند و از این رو، میزان مراجعات مردم بیشتر می شود. بنابراین ، اگر فقه را به معنای اجتهاد در نظر بگیریم ، قدمت آن به زمان های نخستین برمی گردد; اما چنانچه آن را به عنوان یک دانش بدانیم ; به این صورت که مسائل کنار هم قرار بگیرند و مدون باشد، زمانش متأخر است . از دورهء ائمه (ع )، بخصوص دورهء امام صادق (ع )، تدوین های فقهی زیادی بوده است و آنچه به دست ما رسیده مدونه های فقهی است که به قرن چهارم برمی گردد. ولی اصل تدوین آن گونه که کتب تاریخ نشان می دهد در زمان خود ائمه (ع ) بوده است . حتی - همان گونه که نقل شده است - بعضی از ائمه (ع ) خودشان کتاب های فقهی داشته اند; یعنی کتاب هایی که محتوای آن فقه بوده است ، نه آن فقه رایجی که ما می گوییم . در مورد خود حضرت امیر(ع ) کتاب القض را نقل می کنند; کتاب قطوری که ابواب حرام و حلال در آن بوده است . اما شاگردان ائمه (ع ) بیشتر در زمان امام باقر و صادق (ع ) به این کار مبادرت ورزیده اند، بخصوص کوفی ها به خاطر تمرکزی که شیعه در قرن دوم در کوفه داشته است . آن گونه که مرحوم نجاشی گزارش می کند، عمدهء تدوین های شیعه در قرن دوم را کوفی ها دارند. البته ارتباطشان هم زیاد بود; در طی دو سال حضور امام صادق (ع ) در کوفه این ارتباط قوت پیدا کرد. بنابراین ، فقه را اگر به معنای عملیات ردّ فروع به اصول معنا کنیم در دوره نخستین داریم ، اما اگر به عنوان دانشی که مسائل خاصی کنار هم گرد آمده و تدوین شده باشد، متأخر است . شروع قابل توجه آن به قرن دوم برمی گردد و آنچه ما در اختیار داریم مربوط به قرن چهارم است .

به نظر شما رشد و توسعه و یا رکود دانش فقه در تاریخ به چه عواملی بستگی دارد؟

به نظر من سه عامل می تواند در توسعه یا رکود فقه سهیم باشد. البته رکود به معنای اعم مد نظر ماست ; مثلاً به صرف اینکه در بعضی دوره ها کتاب ننویسند، این را من رکود نمی دانم . ممکن است کتاب بنویسند ولی جلو نروند; کتاب زیاد باشد، ولی درجا زدن باشد، تکرار مکررات باشد; این رکود است . رکود به نداشتن کتاب نیست ، به عدم توجه مناسب به نیازهاست . با توجه به این تعریف ، من این گونه ذکر می کنم : عامل اول اینکه فقه درگیر مسائل زندگی و در متن زندگی باشد. اگر فقیه از زندگی دور باشد و تنها در عرصه های تفکری ذهنی و فردی خود سیر کند فقه عقب می ماند. آنچه باعث می شود فقه پیشرفت کند مسائلی است که برایش پیدا می شود، وگرنه آن قواعد کلی متکثر نیست . آنچه از قواعد استخراج می شود اگر مسائلی باشد که انسان ها در زندگی با آنها سر و کار دارند و فقه با آنها درگیر شود، گسترش پیدا می کند; اما اگر درگیر نشود درجا می زند. عامل دوم میزان ارتباط فقه با دانش های دیگر است ; از کلام ، تفسیر، علم ، اصول و علوم جدیدی که بشر به آنها دست یافته است بریده باشد یا با آنها مرتبط باشد. میزان ارتباط فقه با این دانش ها می تواند در رکود و یا عدم رکود آن مؤثر باشد. معمولاً فقهایی که فقهشان فقه زنده و گسترده است کسانی هستند که از این دانش های متنوع برخوردارند. شیخ طوسی ، فقهش فقه زنده است ; فقیه است ، متکلم است ، مفسر است و با دانش های مختلف سر و کار دارد. این ارتباط در نگاهش اثر می گذارد. علامه هم همین طور است ; متکلم است ، شرح کتاب های کلامی می نویسد، با دانش های دیگر و با فقه اهل سنت ارتباط دارد. اگر همین را ملاک قرار دهیم می توانیم آن را به عنوان عامل دوم در نظر بگیریم . عامل سوم این است که فقیه یا مجتهد همیشه در حال تفکر و تأمل در روش های اجتهاد باشد. منطق اجتهاد تقلیدی نیست . اگر در خود آن قواعد هم تأمل بشود، قواعد جدیدتر و بهتر و شیوه های مناسب تری به کار گرفته شود، اینها باعث پویایی می شود. بنابراین ، پویایی به معنای رشد کردن ، زنده بودن و کارا بودن و مشکل زندگی را حل کردن است و رکود نقطه مقابل آن . این سه عامل در توسعه یا رکود فقه تأثیر دارند.

آیا می توان از علم فقه به عنوان فربه ترین و رشدیافته ترین فراورده فکری شیعه یاد کرد؟

تا حدی درست است ; چون بخشی از دانش های دیگر دانش هایی هستند که در ارتباط با فقه درست شده اند; اصول فقه ، علم رجال و مانند آنها از جمله مرتبطات فقه به شمار می روند. خود کتاب های فقهی را هم اگر بررسی کنیم از نظر کمیت با کلام ، با فلسفه و با بسیاری از علوم دیگر قابل قیاس نیستند. تنها چیزی که ممکن است از لحاظ کمیت یک مقدار به کتاب های فقهی نزدیک باشد تفسیر و علوم قرآن است ، آن هم در اهل سنت نه در شیعه . شما اگر آمار کتاب هایی که در مورد دانش های دیگر تدوین شده است در نظر بگیرید و آنها را با آمار کتاب های فقهی مقایسه کنید قاعدتاً همین است که فرمودید; یعنی فقه آمارش بیشتر است . در شیعه این گونه است ، ولی در اهل سنت تقریباً می توان کتاب های تفسیر را از لحاظ تعداد در رتبهء دوم و یا همردیف کتب فقهی قرار داد. بنابراین ، در شیعه و اهل سنت فقه بیشترین آمار کتاب ها را به خود اختصاص داده است . قاعدهء آن هم همین است ; چون فقه مسائلی است که مردم در زندگی با آن سر و کار دارند. حال آنکه در بحث های اعتقادی ، با همان باورها و برداشت های ذهنی خودشان به سراغ استدلال های مربوطه می روند و کسانی که به آن نیاز دارند گروه اندکی را تشکیل می دهند. در تفسیر، کلام و فلسفه هم همین طور است ; ولی فقه مورد استفاده همه است . از ابعاد فردی و عبادات و وظایف شخصی و تکالیف دینی گرفته تا مسائل اجتماعی و اقتصادی و خانواده ، اکثر مردم با آن درگیرند; ازدواج ، ارث ، وصیت و مسائلی نظیر آن . از این رو، چون عموم مردم با آن سر و کار دارند این اتفاق افتاده است .

لطفاً در خصوص مکاتب و مدارس مهم فقهی شیعه توضیحاتی ارائه بفرمایید.

در رابطه با مسائل فقهی و احادیث و روایات ، یک تقسیم بندی رایج وجود دارد: اصولی ها و اخباری ها. وجههء غالب ، وجههء اصولی ها بوده است . آنها در برخورد با منابع اصلی ، از جمله قرآن و سنت ، اجتهاد را نیز لازم می دانسته اند; تنها به ظواهر اکتفا نمی کردند; در برخورد با حدیث ، نسبت به سند و بررسی صدورش سخت گیری می کردند. اینها را اصولی می گویند. به مکتب آنها هم که مکتب غالب شیعه است مکتب اصولی می گویند. در مقابل این مکتب ، مکتب اخباریون است که به ظواهر اکتفا می کردند; یعنی در برخورد با سند تسامح به خرج می دادند و تطبیق هایی را که اصولیین در سند داشتند خیلی لازم نمی دانستند. این دسته مبانی خاص خودشان را دارند. غالب کتاب های فقهی شیعه در دسته اصولی ها قرار می گیرد. به نظر من ، می شود چیزهایی را حتی در اصولی ها بررسی کرد که اگر این کار صورت بگیرد می توان دسته بندی ها و جریان های فکری دیگری را نیز استخراج کرد; یعنی کسانی که در فقهشان به مسائل اجتماعی و اقتصادی ، مسائل واقعی زندگی و مسائل عمومی و حکومتی توجه می کنند و کسانی که چنین توجهی را نداشته اند. از این زاویه می شود به مسئله نگاه کرد. در برخی از دوره های فقه شیعه و علمای شیعه ، چنین نگاه هایی وجود داشته است . یک بخش آن در دوره صفویه و قاجاریه است ; دوره هایی که علمای شیعه با حکومت نزدیک می شوند و مسائل اجتماعی بیشتر مطرح می شود. مثلاً، در دورهء صفویه و یا قاجاریه بحث هایی مثل نماز جمعه تشدید می شود و یا بحث هایی مانند حکومت و ولی فقیه و مانند آن مطرح می شود; بحث هایی که در دوره های دیگر خبری از آنها نیست . یا در خود فقه ، مسائلی که منعکس شده آیا بیشتر واقعیت هایی بوده که مورد نیاز بوده است یا بیشتر جنبهء ذهنی ، غیرعملیاتی و غیرعلمی داشته است؟ از این جهت هم می شود فقه اصولی ها را تقسیم بندی کرد; کسانی که در فقهشان به مسائل حکومتی و اجتماعی و متن زندگی توجه بیشتر داشته اند و کسانی که چنین توجهی نداشته اند. ما می توانیم برای آن سابقه قبلی پیدا کنیم : در دوره صفویه و قاجاریه و نیز فقه شیعه در بغداد چنین نگاهی وجود داشت ; چون دولت های شیعی در آنجا حکومت می کردند. هرجا چنین چیزی بوده است ، این اتفاق در فقه شیعی رخ داده است . البته بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در زمان مرحوم امام این نگاه خیلی قوی تر شد.

با این توضیحاتی که بیان فرمودید، می توان نتیجه گرفت که فربه شدن برخی بخش ها برمی گردد به مسائلی که برای فقیه مطرح می شود. آیا همین طور است؟

قاعدتاً این گونه است . مثلاً، اگر در یک دوره مسائلی که برای فقیه مطرح می شود وسیع تر از مسائل فردی عبادات باشد، بخش های دیگر فقه هم مطرح می شود. در غیر این صورت ، تنها به یک بخش از فقه پرداخته می شود. گاهی فروعی که ممکن است اصلاً در عمر بشر یک بار هم اتفاق نیفتد زیاد می شود; یعنی کل انرژی صرف همین بخش فروعات می شود. مثلاً، کتاب هایی که به عنوان فروع نوشته می شود، به تعبیر بعضی ها جز تشحیذ ذهن چیز دیگری نیست ; خبر واقعی و خارجی ندارد. مثال های زیادی ذکر می شود; مثلاً لباس من نجس می شود یا لباس دختر پادشاه هند؟! و بر اساس همین مثال ها بحث می شود و ماحصل آن در کتاب ها می آید. زمانی که فقه از مسائل عینی غفلت کند به این سمت می آید. اینها ارتباط نزدیکی با هم دارند.

وجه تمایز فقه شیعه و فقه اهل سنت چیست؟

ما یک وقت تفاوت ها را می گوییم و یک وقت امتیازها را. اگر تفاوت ها را بگوییم آسان تر است ; چرا که نسبت به آنها داوری نمی کنیم . در این نگاه ، بعضی از این تفاوت ها را که برای ما صبغهء ارزشی دارد و برخی ممکن است نقطه ضعف ما باشد بررسی می کنیم . اولین ویژگی که ما در فقه شیعه داریم و امتیاز هم محسوب می شود، استفاده از روایات اهل بیت (ع ) است که قاعدتاً دایره منابع را گسترده تر می کند. در فقه اهل سنت ، اگر 23 سال حضور پیامبر(ص ) و کل دورهء صحابه را هم در نظر بگیریم ، حداکثر سال 90 قمری می شود; یعنی در سال 90 دستمان از نص بسته می شود; ولی در شیعه تا سال 320 که غیبت کبرا شروع می شود دست رسی به نص ادامه دارد. از این رو، نص ما بیش از دویست سال گسترش پیدا می کند و طبیعتاً کمیت روایات هم بیشتر می شود. ضمن اینکه تربیت کردن افراد برای نوع فهم و روایت یکی از امتیازهای جدی فقه شیعه است ; چیزی که در فقه اهل سنت قاعدتاً کمتر به چشم می خورد. از این رو، اهل سنت به دنبال منابع دیگری می روند که از نظر فقه شیعه چندان قابل اعتبار نمی باشند. از این که بگذریم ، به نظر من تأملات عقلانی در فقه شیعه در مقایسه با اهل سنت بیشتر است . شما اگر کتاب های اصولی شیعه و اهل سنت را نگاه کنید این حالت را می بینید. در منابع شیعی بحث ها عمیق تر و استدلال ها دقیق تر و قوی تر است . در منابع فقهی شیعه مسامحه در استدلال کمتر است و تأملات عقلانی و دقت های عقلانی بیشتر. این دو تفاوت از جنبه امتیاز بود; اما در کنار این امتیاز، اهل سنت چون با مسائل اجتماعی و حکومت درگیر بودند همیشه بحث های اجتماعی در فقهشان منعکس بوده است . اما ما در بعضی دوره ها که از آنها یاد کردیم این گونه نبوده ایم ; خیلی اوقات فقیه دنبال حل مسائل فرد است نه مسائل اجتماع ; نگاهش به فقه نگاه فردی است . گویا فقه آمده است مشکل فرد مسلمان را حل کند نه جامعهء اسلامی را. این از نقاط ضعف است که بعضی از فقها به آن اشاره کرده اند. از جمله ، شهید محمدباقر صدر در مقاله ای تحت عنوان آسیب های فقه شیعه به برخی از نقاط ضعفی که در فقه شیعه وجود دارد اشاره کرده است . ایشان یکی از جنبه ها را این مسئله می داند. این جنبه در فقه ما به عنوان یک نقطه ضعف قابل توجه است . این تفاوت با فقه اهل سنت است . به نظر من اینها بیشتر مطرح است .

در خصوص فلسفه فقه اگر توضیحی دارید بفرمایید.

در برخی از دوره های اسلامی بعضی از کتاب هایی که نوشته می شد بحثی را تحت عنوان شاخه های علوم و تقسیم بندی های علوم مطرح می کردند; مثلاً به آن رؤوس ثمانیه می گفتند; هشت مسئله ای که پیش از وارد شدن به هر علمی باید حل و فصل می شد. معمولاً در ابتدای کتاب ها مسائلی نظیر تعریف آن علم ، مبانی آن علم ، فوایدی که بر این علم مترتب می شود و نیز روش این علم آورده می شد; یعنی کتاب هایی به عنوان تقسیم بندی علوم نوشته می شد. فارابی و برخی دیگر، این بحث ها را در کتاب های خود ذکر کرده اند. در دورهء جدید، این نگاه جدی تر شد; اینکه ما در هر علمی وارد می شویم مسائل داخلی و درجه آن علم را بررسی کنیم . ما وقتی وارد فقه می شویم ، مثلاً از کتاب طهارت شروع می کنیم و از فقه یک تعریف مختصر ارائه می دهیم ; اما فکر کردن دربارهء خود این دانش یک بحث مهمی است . این را به عنوان فلسفه مضاف تعبیر می کنند. ما با هر دانشی که سر و کار داریم ، باید یک بار آن را به عنوان یک پدیدهء درجه دو مورد مطالعه قرار دهیم . این می شود فلسفه مضاف . از این رو، عنوان واحد درسی جداگانه ای در همهء رشته ها به آن اختصاص یافته و کتاب هایی هم برای آن تدوین شده است . بسیاری از این کتاب ها به فارسی هم ترجمه شده است ; از فلسفه ریاضی گرفته تا فلسفه منطق ، فلسفه فیزیک ، فلسفه شیمی ، فلسفه علوم اجتماعی ، فلسفه روان شناسی و مانند آن . متأسفانه ما در ادبیات دینی و علوم انسانی عقب هستیم ، با اینکه از نظر تاریخی پیشتاز بودیم . حتی شما اگر به کتابی که طلبه ها سال اول طلبگی می خوانند نگاه کنید این عبارت به چشم می خورد: اما المقدم ففی المواد التی یجب الموفة .. قبل ... یعنی آنجا بعضی از مطالب فلسفه ذکر شده است ; چیزی که در دوره های اخیر مورد غفلت واقع شده است . البته در سال های اخیر تا حدودی در حوزه های علمیه و حوزه های علوم انسانی این نگاه در حال شکل گرفتن است . بحث فلسفه تاریخ یک مقدار قدمت بیشتر دارد که بیشتر به آن پرداخته شده . بعد از آن ، فلسفه فقه مطرح می شود که شاید بتوانیم بگوییم 15 سال است این بحث در حوزهء علمیهء قم شروع شده . ابتدا این بحث در سال 1373 در مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی شروع شد و یک بخشی هم تحت عنوان واحد فقه حقوق که الان پژوهشکده فقه شده است راه افتاد. در آنجا این بحث مطرح گردید و زمینه بعضی از توفیقات هم فراهم شد. از جلمه ، کتابی تحت عنوان فلسفه فقه چاپ شد و بعضی از همان افراد بولتن فلسفه فقه را درست کردند. یک شمارهء مجلهء نقد و نظر با عنوان فلسفه فقه منتشر شد و این بحث به طور جدی دنبال شد. ما در فلسفه فقه می خواهیم چه کار کنیم؟ ما باید خود فقه را از بیرون مطالعه کنیم ; بگوییم : فقه چیست؟ قلمرو فقه تا کجاست؟ فقه چه ارتباطی با علوم دیگر دارد؟ انتظار ما از فقه چیست؟ فقه به چه چیزهایی می پردازد؟ روش مسائل فقهی چیست؟ منابع آن چیست؟ و ... به طور کلی ، در گذشته مسائلی که امروزه تحت عنوان فلسفه فقه از آنها یاد می شود، در علوم دیگر پراکنده بودند یا سؤالی دربارهء آنها مطرح نبود; برخی در علم کلام مطرح می شدند، برخی در اصول فقه و بعضی هم در علوم قرآن و علوم حدیث . اما امروزه باید همهء اینها کنار هم بیاید با عنوان فلسفه فقه . این می تواند بسیاری از معضلات را حل و جهت را مشخص کند; یعنی اگر ما یک لوزی ترسیم کنیم ، فلسفه فقه در رأس آن قرار دارد که فرع هایی را برای دو دانش دیگر فراهم می کند; یکی به نام علم صدور است که با رجال حل و فصل می شود، یکی هم مکانیزم تفسیر متن است که در اصول فقه مطرح است و در قاعده فقه قرار دارد. اگر ما این کار را نکنیم نمی توانیم نسبت به بسیاری از مسائل که به عنوان فقه اجتماعی و فقه حکومتی مطرح می شود یک نگاه علمی و درستی داشته باشیم . ما چطور در مسائل پزشکی و یا رؤیت هلال از علوم جدید استفاده می کنیم؟ اینها باید آنجا حل و فصل شود; یعنی آنجا باید مشخص شود که فقه چه مقدار باید از علوم جدید استفاده کند و علوم جدید چه مقدار می تواند کارایی داشته باشد. جای اصلی این بحث آنجاست . پس فقیه موقع استفاده باید به آنها بپردازد. تا این مسائل آنجا حل و فصل نشود، باید موردی به آنها پاسخ داده شود. در جواب های موردی هم خیلی وقت ها ناسازگاری داریم ; یعنی از یک مبنای واحدی برنمی خیزد و یک تعارضی در بیان دیدگاه ها دیده می شود; چون ما از ابتدا آن قواعد اصلی و مبانی مان را منظم نکردیم . این مبانی - حالا ممکن است یک درجه نازل ترش اصول فقه باشد - جای اصلی اش آنجاست . حتی بالاتر از اصول فقه ، باید اینها مطرح و حل و فصل شود. بعضی از چیزهایی که در فقه اهل سنت مطرح بود و به نظر من جایش در فقه ما خالی است و باید در تفاوت ها به آن اشاره می کردم بحثی است که اهل سنت آن را به نام مقاصد مطرح کردند. به نظر من ، این همه اش برخاسته از این نیست که آنها نص کردند، بلکه یک نگاه عقلانی است . فقه علاوه بر بخش عبادات و معاملات ، با مسائل روزمره و جاری زندگی مردم سر و کار دارد. افراد چه مسلمان باشند و چه کافر، ازدواج دارند، طلاق دارند، ارث دارند، وصیت دارند، معامله دارند و ... . دین هم می خواهد همین ها را یک مقداری اصلاح کند. پس وقتی دین می آید می خواهد اینها را اصلاح کند. از این رو، وارد این بحث ها می شود; یعنی طوری نیست که ما نتوانیم دلیل آن را بفهمیم و مقاصد آن را کشف نکنیم . بنابراین ، آن بحث که در اهل سنت تحت عنوان دانش مقاصد مطرح بوده است و ابن عاشور در دوره های اخیر مجدداً به آن دامن زده است ، باید در بحث های اصولی و فلسفه فقهی ، نیز مطرح شود. آیا واقعاً فقه قابل درک است و اگر قابل درک است ، راه های ادراکش چیست و آنها را چگونه می توان به کار بست؟ این بحث ها و یا مباحث جزئی تر مثل ملاک های احکام و مانند آنها، بحث هایی هستند که نقش کلیدی دارند، بخصوص زمانی که فقه بخواهد به عرصه زندگی اجتماعی وارد شود. آنجا ما نص کم داریم . برای نمونه ، شما اگر بخواهید تمام 52 جلد کتاب فقهی را که داریم در وسائل الشیعهء 20 جلدی ببینید، حجم عمدهء آن، یعنی یازده جلد آن، به عبادات اختصاص دارد; یعنی هشت کتاب از 52 کتاب فقهی . با این حساب ، تعداد 44 کتاب فقهی دیگر باقی می ماند که باید در آن 9 جلد بررسی شود. بنابراین ، نص کم می شود. وقتی نص کم می شود، طبیعی است که تأمل عقلانی زیاد می شود. اینجاست که ما باید به بحث های نحوه فهم مقاصدی هم بپردازیم . چون چالش هایی که امروزه فقه با آنها مواجه است چالش های جدی است ; بخشی از آن پزشکی است و بخشی هم اقتصادی (ربا، بانکداری ، معاملات جدید و مانند آن ها.) اینها بحث های خیلی جدی است و ما نمی توانیم حل و فصل آنها را از همان قواعد خاص استخراج کنیم ، مگر اینکه با این تأملات همراه شود. در مسائل پزشکی مواردی نظیر مرگ مغزی ، پیوند اعضا، تشریح ، فروش اعضا، رحم اجاره ای ، کاشت جنین ، و شبیه سازی وجود دارند که ما باید در یک جایی آن قواعد اصلی استنباطی را استخراج کنیم تا بتوانیم آنها را حل و فصل نماییم .

در جنبش نرم افزای و تولید علم ، سهم اندیشه های فقهی چه اندازه و چگونه است؟

اگر جنبش نرم افزاری همراه با تأمل فقهی باشد خوب است ، در غیر این صورت ، نه . چه کار کنیم که سهم آن در فقه بیشتر شود؟ پاسخ ، همان بحث هایی است که عرض کردم ; بحث های فلسفه فقه و تأملات عقلانی . البته اینها یک سری چیزهای حاشیه ای هم دارد; از جمله اینکه فضای فرهنگی باز باشد، افراد بتوانند در فضای علمی حرف هایشان را بزنند و حرف های علمی با مسائل سیاسی خلط نشود; یعنی اگر کسی رأی جدید در مسائل فقهی داشت ، به همان سیاق اجتهادی زود متهم به یک مسئله سیاسی نشود; علم زمانی شکل می گیرد که بستر آن در جامعه فراهم شود. فراهم شدن بستر آن نیاز به امنیت دارد; یعنی افراد احساس کنند که دارند کار علمی می کنند، نه اینکه کار علمی کار سیاسی تلقی شود. باید حوزه مداخله سیاست از فرهنگ و علم جدا شود، وگرنه این جنبش اتفاق نمی افتد، حالا چه در فقه باشد و چه در کلام . منتها فقه نمود بیشتر و تدبیرهای خودش را دارد. یک زمانی دست اندرکاران جنبش نرم افزاری با من مصاحبه کردند; در آنجا گفتم : جنبش نرم افزاری بخش نامه ای نیست ; یعنی این گونه نیست که ما بیاییم یک بخش نامه صادر کنیم و سمینار بگذاریم ; این می شود یک چیز تبلیغاتی . واقع آن این است که در حوزه های علمیه و دانشگاه ها فضای علمی باید باز باشد، یعنی افراد احساس کنند آنچه را درک می کنند با آن روش ها می توانند حرفشان را بزنند، بقیه هم بیایند انتقاد کنند، نه اینکه اگر حرفی زدند به آنها فحش بدهند. این که روش نیست ! جنبش علم هم اتفاق نمی افتد. یک عدهء خاص نمی توانند این جنبش را انجام دهند. تا افکار با هم متضارب نشود، رشد علم صورت نمی گیرد، وگرنه کسانی که مثل هم فکر می کنند یک چیز تولید می کنند. زمانی که یک شرکت رقیبی پیدا می کند دو نوع محصول به بازار می آید. اینها می توانند در رقابت خودشان جنس بهتری را عرضه کنند، وگرنه اگر یک بازار و یک طراح باشد رشدی در کار نیست . این قاعدهء عقلایی است ; چه در فقه باشد، چه در کلام و چه در تاریخ . باید بسترهای آن فراهم شود و فراهم شدن بسترهایش هم به اینهاست . البته فقه می تواند خودش را زودتر نشان دهد; چرا؟ چون در گذشتهء تاریخی حجم عمده دانش ها را فقه تشکیل می داد و امروزه در حوزه های علمیه همه طلبه ها فقه می خوانند، حال آنکه ممکن است همه کلام و یا فلسفه نخوانند. بنابراین ، فقه خودش را می تواند در این کار تولید علم زودتر نشان دهد، اما با آن بسترها و چیزهایی که ذکر کردم .

به نظر می رسد فقه یک محصول دیر بازده است ; ممکن است با 5 یا 10 سال آموزش کلام ، یک متخصص کلام شکل بگیرد اما در فقه این گونه نیست . نظر شما چیست؟

من این حرف را قبول ندارم و فکر نمی کنم خیلی کارشناسی شده باشد. اگر ما روش و اسلوب را یاد بدهیم ، چرا نشود؟ در کلام ، فقط یک کتاب است که طرف آن را در مدت 5 سال می خواند; اما در فقه مثلاً ده تا کتاب است ، از این رو، دیرتر تمام می شود. ولی اصل قصه این است در فقه باید راه و روش را اصلاح کرد تا این اتفاق زودتر بیفتد: اولاً، امکانات بیشتری برای سرعت پیشرفت فراهم است . ثانیاً، هوش انسان ها بیشتر از گذشته است . ثالثاً دست یابی به منابع و ابزار و امکانات اطلاع رسانی بیشتر است . از این رو، ما نباید امروز را هم مثل گذشته فرض کنیم . آیا در گذشته ، اجتهاد زودتر اتفاق می افتاده است؟ زمان ائمه را در نظر بگیرید; افراد چند سال درس می خواندند تا فقیه می شدند؟ افراد اصلاً ممارست خاص نداشتند; مثلاً، کاسب یا زارع بوده و در کنارش فقه هم می خوانده است . اما امروزه وقت افراد تخلیه شده برای تحصیل . هم منابع در دسترس است ، هم شرایط فراهم تر است و هم ذهن آدم ها آماده تر است ; یعنی دوازده سال درس مدرسه خوانده و آمادگی های دیگر پیدا کرده است . بنابراین ، ما نباید این گونه فکر کنیم که افراد حتماً باید در 50 یا 60 سالگی به درجهء اجتهاد برسند و مثلاً اگر کسی در 20 سالگی مجتهد شد فکر کنیم یک اعجازی اتفاق افتاده است . نه ، این راه باز است ; اگر یک مقدار در روش های آموزشی و اجتهادی بازنگری صورت بگیرد می تواند زودتر بازده داشته باشد. ضمن آنکه افرادی مثل مرحوم مطهّری و دیگران پیشنهادهایی داشتند مبنی بر اینکه پس از رسیدن به اجتهاد عمومی ، اجتهاد تخصصی حاصل شود. به نظر من ، اجتهاد متجزی تعبیر دقیقی نیست ; باید بگوییم : اجتهاد عمومی و تخصصی ; مثل اینکه می گوییم : پزشک عمومی و تخصصی . در مرحلهء اول ، فرد باید همه آن اولیات اجتهاد را داشته باشد; می تواند روایات را شناسایی کند، ظاهر را از غیرظاهر تشخیص دهد، بداند نقل از ظاهر چیست و مانند آن . این می شود اجتهاد عمومی . بعد از این اجتهاد عمومی ، در حوزه های مختلف متخصص شود; مثلاً یک نفر در حوزه اقتصاد متخصص می شود، یک نفر در مسائل کیفری ، یک نفر در حوزه مسائل خانواده ، قانون مدنی ، مسائل بین المللی و... . لذا به این تعبیر، باید بگوییم : اجتهاد عمومی و تخصصی . اجتهاد عمومی یعنی : اولیات و مقدمات کلی اجتهاد را بتواند به دست بیاورد. کسی که اجتهاد عمومی دارد اجمالاً می تواند تشخیص بدهد، ولی تشخیص او مانند تشخیص یک کارشناس نیست ; تا یک حدی می تواند مسائل را حل و فصل کند. این راه زمینه اش در حوزه ها فراهم است ، برنامه ریزی درسی هم وجود دارد، مشروط به اینکه از این تجربه ها خوب استفاده شود. در دنیا مراکز آموزشی - حتی - اسلامی و دینی وجود دارند که متخصص تربیت می کنند; مثلاً الازهر که سابقه آموزشی 1000 ساله دارد، خیلی زود بازده است و کاربرد آن گاهی اوقات خیلی بیشتر است . به نظر من ، این کارها باید اتفاق بیفتد; استفاده از روش های آموزشی غربی و شرقی که زمان را خیلی از دست ندهیم .

حوزهء علمیه قم را از نظر آموزش و پژوهش فقهی چگونه ارزیابی می کنید؟ حوزهء علمیه نجف را چطور؟

در حوزهء علمیه قم اتفاقات خوبی افتاده است ، منتها هنوز اینها در نهاد مدیریتی و آموزشی ما درنیامده است . الان طلبه ها 50 نشریه خوب در رشته های مختلف منتشر می کنند. در حوزه ، مراکز زبان و نیز مراکزی وجود دارند که طلبه ها در آنجا روان شناسی ، جامعه شناسی ، حقوق ، علوم سیاسی و سایر رشته ها را می خوانند. ظرفیت طلبه ها و حوزه بسیار زیاد است . تفاوت حوزه با نهادهای آموزشی دیگر این است که در حوزه طلبه ها با انگیزه و با انتخاب می آیند. نوعاً هم با استعدادهای متوسط به بالا وارد حوزه می شوند. این امتیازی است که نهادهای دینی در مرحله آموزش دارند. اگر از این دو ظرفیت استفاده نشود قصور ماست . در حوزه ، هم طلبه های فاضل خیلی زیادند و هم کتاب های خیلی خوب ، منتها این باید بیاید در نهاد اصلی حوزه و نهادهای اصلی که متکفل امر آموزشند; اینجاها این اتفاق ها باید بیفتد. البته خیزش هایی در این زمینه صورت گرفته است ; حرکت هایی کند که یک حالت رفت و برگشت دارد ولی هنوز به طور کامل مستقر نشده است . در مجموع ، از نظر کمیت اتفاقاتی که در حوزه علمیه قم افتاده قابل توجه و قابل تقدیر است ، ولی نهادینه نشده ; یعنی به افراد بیشتر وابسته است . در فقه هم همین طور است .

از حوزه علمیه نجف اطلاع چندانی ندارم ; در حال حاضر قابل ارزیابی و مقایسه با حوزهء قم نیست ; چون به واسطهء سی سال حکومت صدام و اتفاقاتی که در این چند سال اخیر پس از سقوط صدام افتاده است چندان رونقی نگرفته است تا بشود آن را ارزیابی کرد.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران ، واژهء فقه سیاسی و فقه حکومتی شیعه در مقالات علمی کشور مطرح شد و اخیراً نیز برخی از محققان ضرورت تدوین و توسعه فقه اجتماعی شیعه را مطرح کرده اند. نظر حضرت عالی چیست؟

همان گونه که گفتم ، اجمالاً ما باید در بحث فلسفه فقه ، زمینه های پرداختن به حوزه های مختلف فقه را فراهم کنیم ; حالا فقه حکومتی باشد یا فقه اجتماعی و مانند آن . منتها باید بین فقه حکومتی و فقه سیاسی و اجتماعی تفاوت قایل شد. فقه اجتماعی و فقه سیاسی بخشی از فقه به شمار می روند، حال آنکه فقه حکومتی یک نگاه به فقه است ; یعنی شما ممکن است به عبادات هم این نگاه را داشته باشید. به نظر من ، اینها یک مقداری با هم خلط می شوند. مثلاً امام (ره ) می فرمود که کل حکومت ، فلسفه تمامی فقه است . این یک نگاه است . ما اولاً باید بدانیم فقه امامیه و فقه اسلامی چه مشخصه هایی می تواند داشته باشد. یکی از این مشخصه ها این است که باید حکومتی باشد; یعنی نگاه اجتماعی و عمیق به آن بشود; نگاه فردی نداشته باشیم ، حتی در بحث زکات و نماز. ثانیاً، باید بیاییم درس های اجتماعی فقه را با هم یک جا تطبیق کنیم ; مثلاً فقه الاجتماع یا فقه الخلافه یا فقه خانواده و مانند آن . یعنی باید در فقه خیلی از دسته بندی ها صورت بگیرد; مسائل مرتبط با هم که می تواند قواعد خاص داشته باشد تبیین بشود. ما در فقه یک سری قواعد کلی داریم و یک سری قواعد خاص که مربوط به حوزه های مختلف است ; از جمله حوزهء خانواده ، حوزهء مسائل اقتصادی ، حوزهء مسائل سیاسی و مانند آن . این تفکیک ها می تواند کمک کند که ما قواعد خاص هر گروه را استخراج کنیم و از آن بهره بگیریم . مثلاً، کل مباحث خانواده با هم دیده می شود، کل مسائل اقتصادی با هم دیده می شود و... .

آیا ساختار کلی فقه هم باید تغییر کند؟

منافات ندارد، می تواند در کنار اینها شکل بگیرد; مثلاً کتاب طلاق را نمی توانیم از کتاب نکاح جدا کنیم ; یعنی نکاح ، ارث و وصیت و مباحثی از این دست یک مجموعه می شود; چون اینها با هم مرتبطند. یا بحث هایی مثل شهادت در یک مجموعه قرار می گیرد. این تفکیک ها خوب است ، ضمن اینکه باید نگاه کلی ما به فقه اصلاح شود; یعنی از یک نگاه فردی تبدیل شود به یک نگاه اجتماعی و حکومتی . به تعبیر مرحوم صدر، فقه می خواهد مبنای زندگی اجتماعی باشد. برخی افراد وقتی در کتاب های فقهی بحث لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام را مطرح می کنند، زکات را یک امر فردی در نظر می گیرند. اشکال این طرح به خاطر آن نگاه فردی است . فکر می کنند فقه می خواهد مشکل فرد را حل کند; پس وقتی می گوید زکات بدهید، می شود ضرر. بعد می گوید: اسلام چطور گفته است لا ضرر و لا ضرار؟! اما اگر فرض کنیم فقه می خواهد زندگی اجتماعی را حل کند و در زندگی اجتماعی باید کسی که توانایی مالی دارد به کسی که ندارد کمک کند، اینجا اصلاً بحث ضرر مطرح نمی شود; مسئله منتفی می شود. در نگاه اجتماعی و حکومتی است که فقه از دایرهء نگاه فردی خارج می شود. مثلاً اگر در مسئلهء ربا می گویند که شما می توانید با برخی حیله های شرعی مشکل ربا را برطرف کنید، نگاه فردی به فقه است . در اینجا شاید مشکل فرد حل شود، ولی مشکل جامعه که افراد در آن در حال گرفتن و دادن ربا هستند چطور؟ در چنین وضعیتی معضل و مشکل جدی برای جامعه به وجود آمده است . ما اگر فقه را حلال مشکلات اجتماعی بدانیم دیگر این نگاه را نخواهیم داشت . لذا مرحوم امام فرمود: حیله های شرعی به هر شکلی حرام است . این نگاه ، نگاه اجتماعی و حکومتی به فقه است . این نگاه باید زنده شود.

با تشکر از اینکه در این گفت وگو شرکت کردید.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان