کتاب درسهای فلسفه اخلاق از آثار ایمانوئل کانت فیلسوف شهیر آلمانی در قرن هجدهم (1804-1724) است. کتاب در 10 فصل تدوین شده است:
فصل اول طرح مقدمات موضوع کتاب است.
فصل دوم نظام اخلاقی دوران کهن را اجمالا از نظر می گذراند.
فصل سوم در مورد اصول کلی علم اخلاق بحث می کند.
فصل چهارم الزام یا تکلیف اخلاقی را مورد بررسی قرار می دهد.
فصل پنجم ملاحظات مقدماتی در چگونگی آموزش اخلاق است.
فصل ششم به ذکر مسائل مربوط به دین طبیعی پرداخته است.
فصل هفتم از تکالیف انسان نسبت به ذات خویش سخن می گوید.
فصل هشتم به بحث در مورد تکالیف انسان نسبت به دیگران پرداخته است.
فصل نهم تکالیف انسان را نسبت به موجودات دیگر (غیر از انسان) بحث می کند.
فصل دهم به بحث در مورد تکالیف انسان نسبت به طبقات خاصی از افراد پرداخته است.
این کتاب حاصل تدریس کانت در درس فلسفه اخلاق در سالهای 1775تا1780 است و متن آن از یادداشتهای شاگردان کانت فراهم آمده است. موضوع کتاب، صرف نظر از فصول دهگانه آن به دو بخش کلی تقسیم شده است. بخش الف) شامل فصل اول تا چهارم مبانی حکمت عملی به طور کلی مورد بحث واقع شده و در بخش ب) شامل فصل پنجم تا دهم به جزئیات فلسفه اخلاق پرداخته است.
کانت در فصل مقدماتی (فصل 1) فلسفه را به دو بخش نظری و عملی تقسیم کرده است. موضوع فلسفه نظری نظام شناسایی و موضوع فلسفه عملی نظام رفتار یا عملکردهای انسان است. موضوع شناسایی اگر می خواست مطابق نظر ارسطو در فلسفه متعارف تدوین شود باید به الهیات و ریاضیات و طبیعیات تقسیم می شد اما بر خلاف روش عصر باستان و فلسفه کهن موضوع شناسائی بررسی نقادانه توانایی عقل برای ورود به حوزه شناخت است.لذا در سنت کانت شناخت مترادف نقادی است. مبنای تقسیم فلسفه به نظری و عملی این است که علم اگر علت مفهوم موضوع خود باشد نظری است و اگر علت اجرای موضوعات خود باشد عملی است. از این دیدگاه هر علمی شامل دو بخش نظری و عملی است چنانکه می توان از هندسه نظری و هندسه عملی یا مکانیک نظری و مکانیک عملی سخن گفت ویا طب نظری و عملی یا علم حقوق نظری و عملی (مثالها از خود کانت است) و باز به تعبیری دیگر شناخت نظری به داوری در مورد موضوع خود می پردازد و شناخت عملی به تولید آن. موضوع فلسفه عملی عبارت است از اعمال آزادانه. از اینجا بر می آید که حکمت عملی در باب رفتار است و نه صرف شناخت. فلسفه عملی فلسفه ای است که قواعد استعمال صحیح اراده آزاد را فراهم می آورد و این قواعد موضوع اصلی فلسفه عملی است. فلسفه عملی را می توان با منطق نیز مقایسه کرد. همانطور که منطق از استعمال قواعد عمومی فاهمه بدون توجه به موارد کاربرد جزئی آن بحث می کند; حکمت عملی از کاربرد اختیار به طور کلی و بدون توجه به موارد جزئی آن ،بحث می کند. منطق قواعد کاربرد فاهمه را فراهم می کند و فلسفه عملی قواعد کاربرد اختیار را. این دو قوه یعنی فاهمه و اختیار تمام محتوای ذهنی ما را شکل می دهند و در بر می گیرند. فاهمه مسئول شناخت و اختیار مسئول رفتار است.
قواعد اختیاری قواعدی است مربوط به اعمال خارجی و بیرونی (بیرون از ذهن) انسان و پیام آنها این است که چه عملی باید انجام شود حتی اگر عملا هرگز انجام نشود. این قواعد چنان کلی و ضروری است که حتی تبهکاران نیز مطابق آنها عمل می کنند چنانکه مثلا اموال مسروقه را به نسبت خاصی بین خود تقسیم می کنند . بررسی رفتارهای انسان بودن مراعات شان اخلاقی آنها موضوع علم انسان شناسی است اما فلسفه اخلاق رفتارها را به دو قسمت مجاز و ممنوع تقسیم می کند. این دو قسم رفتار در صورت تحقق فضیلت و رذیلت نامیده می شوند. به عبارت دیگر انسان شناسی عبارت است از علم به این که رفتارهای انسان چگونه است، اما حکمت عملی عبارت است از علم به این که رفتارهای انسان چگونه باید باشد. نسبت انسان شناسی به حکمت عملی مثل نسبت ماده به صورت است; به این ترتیب که تا رفتارهای انسان در علم انسان شناسی صرف نظر از خیر و شر یا حسن و قبح آنها، مورد مطالعه و ارزیابی واقع نشوند علم اخلاق نمی تواند آنها را به دو بخش فضیلت و رذیلت تقسیم کند و در مورد آنها نفیا و اثباتا حکم صادر کند. علم اخلاق یا حکمت عملی بدون انسان شناسی صرفا بحث درباره مفاهیم یا صور رفتار است و آنجا که فلسفه عملی بخواهد به محتوای رفتار بپردازد محتاج انسان شناسی است.
قواعد عملی که مسئولیت تدوین بایدهای رفتار را به عهده دارند بر سه قسم اند: قواعد مهارت، قواعد بصیرت و قواعد اخلاقی. ماهیت هر سه نوع قاعده، امری یا فرمان دهنده است. هریک از امرهای سه گانه فوق دارای یک صفت خاص است. فرمانهای مهارت ظنی اند، از آن بصیرت، عملی اند و دستورهای اخلاقی رفتاری اند یعنی دارای بار اخلاقی اند. دستورهای مهارت عبارت اند از قواعد عملی علوم مختلف مثل احکام علم مکانیک. احکام بصیرت عبارتند از غایات مصلحت اندیشانه چنانکه خیر و صلاح عملی انسان را تامین و تضمین می کنند، اما دستورهای اخلاقی نه ظنی اند و نه عملی بلکه مطلق وضروری اند; مثل این دستور: تونباید دروغ بگویی.
کانت در فصل دوم به بررسی اجمالی نظامهای اخلاقی در تاریخ فلسفه پرداخته است: تمام نظامهای اخلاقی کهن بر این پرسش بنا شده اند که خیر اعلا چیست؟ در حالی که فلسفه اخلاق کانت مبتنی بر این سؤال است که: تکلیف انسان چیست؟ اختلاف فلسفه های باستانی در جوابهایی است که به این پرسش داده اند.این خیر اعلا به عنوان اسوه یا الگو چیزی است که معمولا تحقق نمی یابد،اما می تواند به رفتارهای اخلاقی انسان جهت دهد و مسیر زندگی انسان را تعیین کند. این خیر اعلا به عنوان غایت قصوای اعمال انسان یعنی سعادت تصور می شود. و در واقع پرسش اخلاقی همه حوزه های فلسفی کهن این بود که سعادت چیست؟ اما سعادت فقط در واقع یک جزء اعلا را تشکیل می دهد و جزء دیگر آن شایستگی انسان است به این ترتیب خیر اعلا در وجود انسان از ترکیب سعادت با شایستگی به وجود می آید. این مطلب به این صورت قابل بیان است که انسان تا جایی می تواند به سعادت خود دست یابد که شایستگی دست یافتن به آن را داشته باشد.
خیر اعلا به صورت آرمان اخلاقی در تاریخ عصر کهن به سه صورت بروز کرده است:
1- آرمان کلبی دیوژن 2- آرمان اپیکوری 3- آرمان رواقی زنون. آرمان کلبی آرمان معصومیت و سادگی است. آرمان اپیکوری آرمان بصیرت است و آرمان رواقی فرزانگی است. نحله کلبی بر این باور بود که خیر اعلا یک امر طبیعی است نه برخاسته از صناعت و امور مدنی. آرمان اخلاقی اپیکور یک آرمان صناعی است و نه طبیعی یعنی باید با توسل به تمهیداتی آن را به وجود آورد. زنون پایه گذار حکمت رواقی نیز بر این باور بود که آرمان اخلاقی بی دخالت صناعت به دست نمی آید یعنی مستلزم تمهیداتی است.
در نظر این فرقه ها خیر اعلا متشکل از دو عنصر است: خیر طبیعی و خیر اخلاقی یعنی خوب زیستن و خوب عمل کردن. الگوی دیوژن انسان طبیعی بود. الگوی اپیکور انسان جهانی و از آن زنون شخص حکیم یا فرزانه. آرمان فرزانگی حکمت رواقی همان آرمان عرفانی افلاطونی است. در کنار آرمانهای سه گانه فوق می توان به آرمان مسیحی به عنوان نوع چهارم اشاره کرد. آرمان مسیحی آرمان تقدس است و الگوی آن شخص حضرت عیسی(ع)است. از دیدگاه فلسفه این کامل ترین آرمان است زیرا که خالصترین کمال اخلاقی است. قدمای پیش از مسیحیت فاقد یک کمال اخلاقی ناب بودند; زیرا تقدس مسیح را نمی شناختند از این جهت اصول اخلاقی آنها ناقص بود.
کانت در فصل سوم به ذکر اصول کلی اخلاق پرداخته است. از آنچه تا کنون گفته ایم برمی آید که خیر خواهی منشا رفتار اخلاقی است، اما این خیر عالی و غایی درچیست؟ عالی ترین مرحله خیر اخلاقی چگونه تحقق می یابد؟ اصول اخلاقی را می توان به دو بخش تجربی و عقلی تقسیم کرد. لذا اخلاق یا اخلاق تجربی است یا اخلاق عقلانی. اصول تجربی خود به دو بخش تجربه داخلی و خارجی تقسیم می شوند. هواداران اصول تجربی درونی دو اصل صیانت ذات و حس اخلاقی را به عنوان اصول اساسی رفتار اخلافی معرفی کرده اند. اصل صیانت ذات مورد قبول رواقیان، اپیکور، هابز، اسپینوزا، هلوسیوس و ماندویل بوده است و حس اخلاقی یا وجدان اخلاقی به عنوان یک حس درونی مورد تایید شافتسبری ، هیوم و هاچسون بوده است. هواداران اصول تجربی خارجی اخلاق عبارتند از سوفسطائیان، لاک، مونتنی و هابز. شخص اخیر به دلیل این که احکام حکومتی را مبدا رفتار اخلاقی می داند در این گروه طبقه بندی می شود. اخلاق مبتنی بر تجربه در هر حال فاقد ضرورت است. اصول این نظام اخلاقی تماما اصول امکانی است و به نسبیت اخلاقی منتهی می شود. برای تدوین اصول ضروری علم اخلاق باید آن را از ذات فطری و پیشینی عقل و نه از تجربه، جستجو کرد.
صفت عقل ضرورت و اطلاق است لذا اصول اخلاقی عقلانی اصولی است ضروری و مطلق و مبرا از هر گونه نسبیت. نظر به این که اصول تجربی، اخلاق را به نسبیت می کشاند باید اصول ضروری و مطلق اخلاق را فقط از ذات عقل استنتاج کرد. پس علم اخلاق باید متکی بر اصول عقلانی باشد.این اصول عقلانی به صورت فرمانهای عقل صادر می شوند. به علت این که عقل مشترک بین تمام انسانهاست و دارای وحدت نوعی است، فرمانهای آن دارای خاصیت عینی یا برون ذهنی یعنی دارای ارزش خارجی است .اما احکام متکی به عواطف و احساسات چون جنبه شخصی و فردی دارند، دارای شان خارجی و عینی و برون ذهنی نیستند. پس اصول اخلاق باید برخاسته از عقل باشند نه از احساسات وعواطف. ضرورت و اطلاقی که در قوانین اخلاقی وجود دارد منشا الزام این قوانین و موجب خاصیت الزام آوری آنهاست. از اینجا برمی آید که هرگونه ارزیابی اخلاقی اعمال باید صرفا عقلانی یا متکی بر عقل و از هرگونه عناصر غیرعقلی از قبیل احساسات و عواطف و تمایلات و انگیزه های مثلا دینی، اقتصادی، سودجویانه و... مبرا باشد. به این ترتیب اصول اخلاقی باید صرفا متکی بر عقل باشد و جز اصول عقلانی اصول دیگری از قبیل اصول کلامی یا اقتصادی یا عاطفی نمی تواند مبنای عملکرد اخلاقی و معیار ارزش اخلاقی افعال ما باشد.
ضرورت عقلی ضرورتی است الزام آور. کانت در فصل چهارم به تحلیل الزام اخلاقی پرداخته است. انسان به موجب حکم عقل ملزم به عمل اخلاقی است. این الزام یا از ذات عقل برخاسته است که در این صورت آن را الزام فعال می نامیم یا بنابر موقعیتهای موضعی و شرطی است که در این صورت آن را الزام منفعل گوییم. الزام فعال مثل این که من باید قرض خود را ادا کنم چون فرمان عقل عملی است; الزام منفعل مثل اینکه من باید قرض خود را ادا کنم چون در غیر این صورت بدنام خواهد شد. فقط الزام فعال که برخاسته از ذات عقلی عملی است دارای ارزش اخلاقی است و الزام منفعل همیشه دارای ارزش موقتی و حاکی از مصلحت اندیشی است. الزام را می توان به طبیعی و اثباتی (مثبت) و سلبی و ایجابی تقسیم کرد. الزام اثباتی به نحو اختیاری و تحکمی تعین می یابد، اما الزام طبیعی از طبیعت افعال برمی آید; الزام اثباتی متکی بر اراده غیر است، اما الزام طبیعی از ذات افعال اخلاقی برخاسته است. الزام طبیعی الزام مستقیم و دارای شان اخلاقی است مثلا هرگاه من ملزم باشم که دروغ نگویم اگر این الزام به این دلیل باشد که نفس دروغگویی شر است، الزام طبیعی است، اما اگر به این دلیل باشد که دروغگویی موجب ضرر و زیان می شود، الزام اثباتی است.
رفتار اخلاقی اصولا دارای خصلت الهی است; زیرا اراده خیر منطبق با اراده الهی است و این اراده اساس فضیلت اخلاقی است. شان الهی اخلاق جنبه برون ذاتی (اجتماعی و عملی) آن است. لذا خیر اخلاقی عبارت است از یک امر عینی و خارجی مستقلی از خواستها و تمایلات ما. ما باید اراده خود را با این خیر ذاتی عینی و برونی تطبیق دهیم این خیر عبارت است از اراده الهی. لذا فرق است بین خیر و امر مطبوع. مطبوع موضوع احساس است اما خیر موضوع فاهمه است. مطبوع عبارت است از آنچه مطابق سلیقه خصوصی پسندیده است اما خیر عبارت است از آنچه مطابق فهم عمومی پسندیده است.
بحث الزام ما را به جانب مفهوم ضرورت اخلاقی (یا جبر اخلاقی یعنی این که ما مجبور و ملزم و مکلف به رعایت ارزشهای اخلاقی هستیم) هدایت می کند. ضرورت دو نوع است: یا منشادرونی (درون خود انسان) دارد یا منشاخارجی دارد. ضرورت برونی ناشی از علل خارجی است، اما ضرورت درونی ناشی از ذات و اصل اراده اخلاقی انسان است و این ضرورت از ذات خود عقل عملی برخاسته است. اما ضرورت درونی خود دارای دو نوع است: عاطفی و عقلی. فقط ضرورت عقلی ارزش برون ذاتی(قابلیت اجرا در خارج) دارد و ضرورت عاطفی فقط حاکی از احساسات خاص انسان نسبت به عمل معینی است که فاقد ارزش اخلاقی است. ضرورت درون ذاتی عقلی که منشا حجیت افعال ما در خارج است عین اختیار است;چون از ذات عقل عملی (اراده) برخاسته است. ضرورت درون ذاتی دارای شان عاطفی و ضرورت برون ذاتی دارای شان عملی و اجرایی است. فقط همین ضرورت عملی است که با اختیار انسان هماهنگ است. این اضطرار یا جبر یا الزام عملی چون از ذات عقل برخاسته است هر چه شدیدتر باشد انسان آزادتر است;زیرا تقید به این ضرورت عبارت است از استقلال انسان از تاثیرپذیری از امور خارجی،اموری که ناقض اختیارات انسان است.در یک کلام: اختیار عین ضرورت عقلی است. الزام درونی یعنی الزامی که از ذات عقل برخاسته باشد الزام اخلاقی است، اما الزام برونی یعنی الزامی که ناشی از انگیزه های خارجی باشد (اطاعت امر خدا، مراعات حقوق مردم، جلب نفع و دفع ضرر و...) الزام حقوقی (الزام قانونی) است.
الزامات اخلاقی توسط قانون اخلاقی بیان می شوند. قانون دستوری کلی شامل تمام قواعد است. قانون به دو نوع طبیعی و عملی (اخلاقی) تقسیم می شود. در اینجا سخن از قوانین اخلاقی است.اخلاق برای مراعات حقوق است از این جهت علم اخلاق با علم حقوق دارای نسبت خاصی است. حق عبارت است از انطباق رفتار با قاعده به شرط آن که قاعده حقوقی خلاف قانون اخلاقی نباشد. حق به دو بخش جامع و قطعی (یقینی) تقسیم می شود. حق جامع عبارت است از عدالت. حق قطعی الزام کننده است. علم اخلاق عهده دار بحث در رفتار آزاد است و علم حقوق عهده دار بحث در رفتارهای اجباری. حق قطعی به دو بخش وضعی و طبیعی تقسیم می شود. حق وضعی (ایجابی) قائم به اراده انسان است ، اما حق طبیعی صفت عقلانی رفتار است به عبارت دیگر حق طبیعی حقی است که عقل آن را در طبیعت رفتار ما کشف می کند. حق ایجابی یا وضعی به دو بخش انسانی (اراده انسان) و الهی (اراده خداوند) تقسیم می شود. هر عمل اختیاری انسان دارای دو شان حقوقی و اخلاقی است; تا آنجا که تابع قوانین اضطراری است حقوقی و تا آنجا که تابع اراده ذاتی انسان است اخلاقی است. به این جهت باید شان اخلاقی رفتار را از شان حقوقی آن متمایز کرد.
برای تعیین اصول اخلاقی باید ابتدا اصول نظری الزام را از اصول عملی و اجرایی آن تمیز داد. این تمایز مبدا شوق (قوه محرک) از اصل راهنماست. اصل راهنما احکام نظری رفتار است و مبدا شوق، اصل اجرایی یا عملی است. اصل راهنما در فاهمه اما مبدا شوق در دل ما قرار دارد. این مبدا شوق را مبدا تحریک یا اصل احساس اخلاقی می نامیم که نباید آن را با اصل حکم اخلاقی (اصل قضاوت) اشتباه کرد. اصل حکم یک هنجار یا قاعده است اما اصل تحریک یک انگیزه یا محرک است. این دو نمی توانند جای یکدیگر را بگیرند. اصل اخلاق نه می تواند متکی بر عاطفه باشد و نه متکی بر الهیات; زیرا در هر دو صورت اطلاق و ضرورت آن خدشه دار می شود. اصل اخلاق به فاهمه مربوط است لذا ازعقل برآمده است.
در فعالیت اخلاقی دو قوه در کار است :فاهمه و دل(اراده). کار فاهمه تشخیص نظری اصول اخلاق و کار دل یا اراده تحریک عملی مطابق این اصول است. خطای اخلاقی یا لغزش یا گناه نه در اصل فاهمه است و نه در ناهماهنگی آن با اراده بلکه در شرارت اراده است. علت لغزشهای اخلاقی شرارت قلبی است. اراده هنگامی گرفتار شرارت می شود که فاهمه مغلوب میل شهوانی گردد. برای این که دل یا اراده گرفتار شرارت نشود باید از کارکرد حس اخلاقی استفاده کرد. حس اخلاقی فطرتا از رذایل متنفر است اگر این تنفر از رذایل تقویت گردد (از طریق تربیت) دل انسان گرفتار شرارت نخواهد شد. تنفر از رذایل اخلاقی را باید از طریق تربیت در روحیه اخلاقی کودکان مستقر کرد.گفتیم اخلاق مبتنی بر اصول عقلانی است. این اصول قانون اخلاق نامیده می شوند. مضمون قانون اخلاقی را روح قانون گوییم. روح قانون عبارت از معنا و مفهوم قانون نیست بلکه زمینه تحریک و الزام به عمل است. آن خصلت و احساسی را که عمل اخلاقی از آن نشات گرفته باشد روح قانون می نامیم. قانون به اعتبار این که ناظر بر رفتار مردم است(قانون حکومتی) فقط قانون رفتار است، اما با اعتبار این که با خصلت و عقیده افراد مرتبط است قانون اخلاقی است. کار قانون اخلاقی اولا و بالذات اصلاح خصلت و عقیده و ثانیا و بالعرض اصلاح رفتار است. اما قوانین حقوقی و حکومتی و مقررات اجتماعی به رفتار مربوط است و عارض خصلت و عقیده افراد نمی شود. مفهوم قانون مستقیما متضمن مفهوم قانونگذار است. قانون گذار اخلاق، اراده یا عقل عملی است. قانون گذار (حتی اراده خداوند) هرگز مبدع قانون نیست بلکه فقط آن را اعلام و برای اجرا آماده می کند. قوانین اخلاقی دارای وجود نفس الامری است و قانونگذار فقط آن را اعلام می کند. البته قوانین اخلاقی متعلق اراده خداوند واقع می شوند; یعنی آنها را اراده می کند اما هرگز آنها را جعل نمی کند.
فعل اخلاقی مستحق و موجب پاداش است. پاداش دو نوع است: پیمانی و جبرانی. پاداش پیمانی در جایی است که انسان کار خود را بر اساس قرارداد انجام دهد. این پاداش شان اخلاقی ندارد، اما پاداش جبرانی پاداشی است که به عملی تعلق می گیرد که بر اساس قرارداد انجام نشده بلکه براساس خصلت اخلاقی انجام شده است. فقط همین پاداش نوع دوم پاداش اخلاقی است. دین نباید به اتباع خود وعده پاداش پیمانی بدهد; زیرا این امر موجب می شود که متدینان به قصد تجارت مراعات اخلاق کنند. این نحوه پاداش موجب انهدام و فساد خصلت اخلاقی خواهد شد. پاداش اخلاقی فقط باید بر مبنای جبرانی باشد نه پیمانی. همچنانکه پاداش یا جبرانی است یا پیمانی، مجازات هم یا تنبیهی است یا انتقامی. مجازات هنگامی تنبیهی است که ابراز آن برای جلوگیری از وقوع شر باشد و هنگامی انتقامی است که پس از وقوع شر اجرا شود. مجازات های حکومتی تنبیهی است نه انتقامی; زیرا یا برای این است که خود شخص خطاکار تنبیه شود یا عبرتی برای دیگران باشد. هر مجازاتی یا برخاسته از عدالت قانون گذار است یا برخاسته از بصیرت او. نوع اول مجازات اخلاقی است. مجازات و پاداش هیچ کدام نباید به عنوان زمینه تحریک به عمل تلقی شود; زیرا به اخلاق ماهیت تجارت می دهد و این امر موجب بروز صفت خاصی در انسان می شود که از نوع رذایل است. عمل به امید پاداش موجب بروز نوکر صفتی و عمل ناشی از ترس مجازات موجب بروز صفت بردگی در انسان می شود. پس فعل اخلاقی را نمی توان بر پاداش و مجازات بنا کرد. اما در هر حال تاثیر مثبت تربیتی پاداش و مجازات را نمی توان انکار کرد. در این که فکر مجازات موجب ترک گناه و امید به پاداش موجب تقویت عمل خیر می شود بحثی نیست.
اکنون به ظریفترین مباحث اصول کلی اخلاق می رسیم و آن عبارت است از مسؤلیت. الزام به مسؤلیت، تحریک به انجام یک عمل آزادانه مطابق قانون است. پس مسؤلیت با دو مفهوم آزادی و قانون متلازم است. نه شخص غیرآزاد را می توان مسؤل عملی دانست و نه آن جا که قانون وجود نداشته باشد می توان کسی را مسؤل کاری دانست. مسؤلیت و اختیار و قانون متلازم یکدیگرند. مسؤلیت به دو بخش کاری و حقوقی تقسیم می شود. مسؤلیت کاری، مراعات شرایط کار و مسؤلیت حقوقی یا قانونی، مراعات شرایط قانونی است. مسؤلیت کاری الزاما همراه مسؤلیت حقوقی نیست. چنانکه ممکن است کسی به لحاظ شرایط کاری مسؤل جان کسی باشد، اما به لحاظ حقوقی مسؤلیتی نداشته باشد. کانت در این جا از مسؤلیت نتایج اعمال، زمینه های مسؤلیت اخلاقی، افعال مسؤلانه سخن می گوید و بحث او در این مورد مفصل است.
پس از اتمام بحث کلیات فلسفه عملی بخش دوم کتاب که از فصل پنجم آغاز می شود به مسائل جزئی یا ریز مسائل فلسفه اخلاق پرداخته است. فصل پنجم به ملاحظات مقدماتی اختصاص یافته است. اساس علم اخلاق تمیز بین شان اخلاقی و شان حقوقی رفتار است. شان اخلاقی رفتار، ربطی به مقررات قانونی و حقوقی ندارد بلکه برخاسته از خصلت اخلاقی انسان است. فقط افعال ناشی از خصلت اخلاقی (و نه مراعات قوانین حقوقی) دارای ارزش اخلاقی است. پس کار فلسفه اخلاق تحقیق درخصلتهای اخلاقی است نه شان قانونی اعمال، اما اعمالی که از خصلتهای مثبت اخلاقی برخاسته باشد فضیلت نامیده می شود. پس فلسفه اخلاق را می توان فلسفه فضیلت نامید. خصلت ها و فضایل اخلاقی ناشی از روحیه اخلاقی است که از طریق قانون اخلاقی سامان می یابد، لذا کار فلسفه اخلاق تهیه فهرست قوانین اخلاقی است. شرط قانون اخلاقی خالص بودن آن و عدم آمیزش آن به اغراض تجربی است. قانون اخلاقی باید فقط از عقل برخاسته باشد نه از شرایط کلامی (دینی)، اجتماعی یا مصلحت اندیشانه و منفعت طلبانه. هر گونه شائبه تجربی، قانون اخلاقی را از ضرورت و اطلاق ساقط خواهد کرد و به نسبیت خواهد کشاند. قانون اخلاقی برای این که حافظ فضیلت و مانع رذیلت باشد باید از قاطعیت و قطعیت برخوردار باشد و گرنه استمرار ارزشهای اخلاقی در جامعه تضمین نخواهد شد.
کانت در فصل ششم به تشریح دین طبیعی پرداخته است. مقصود از دین طبیعی دین مبتنی بر عقل یا برآمده از عقل یا قابل دفاع عقلی است و فقط چنین دینی ممدوح و قابل تایید فلسفی است. اخلاق کلامی یا آن اخلاقی که در علم کلام مورد تایید است، دین نامیده می شود. به عبارت دیگر اخلاق و کلام بر روی هم تشکیل دین می دهند. موضوع دین طبیعی قبول صفاتی چون وحدت، تعالی، علم مطلق و قدرت مطلق و احاطه برای خداوند است. این صفات از تامل نظری و عقلی استدلالی به دست نمی آید بلکه از لوازم عقل سلیم (عملکرد فطری عقل) است. قبول این صفات برای خداوند لوازم اخلاق ناب است. به عبارت دیگر رفتار اخلاقی (و نه تفکر نظری) مستلزم قول به چنین صفاتی برای چنان موجودی است. دین منشا اخلاق نیست بلکه نتیجه و پیامد و از لوازم اخلاق است.
خطاها و لغزشهای دینی، باید از خطاهای کلامی متمایز شود. خطاهای کلامی مربوط به شناخت خداوند است، اما خطاهای دینی مربوط به رفتار اخلاقی است. خطاهای کلامی را باید در خداشناسی اصلاح کرد، اما خطاهای دینی را باید در اخلاق اصلاح کرد. از این جا به این نتیجه می رسیم که هیچ ملازمه ای بین این دو نوع خطا نیست. چنانکه خطاهای کلامی (لغزش در خداشناسی) موجب خطاهای دینی (اصول رفتار اخلاقی) نمی شوند. عمده ترین و بزرگترین خطاهای کلامی الحاد و انکار خداوند است. سفسطه، خرافه، بی حرمتی و تعصب از موارد دیگر خطاهای کلامی است.
مضمون سفسطه این است که انسان سعی می کند ذات خدا را با برهان نظری اثبات کند. خرافه این که انسان در امور دینی براساس ترس، منقولات و یا احوال شخصی خود حکم صادر کند. بی حرمتی این است که انسان اساس دین را پوچ و بی معنا لحاظ کند; و تعصب این است که انسانی در کار دینداری از حدود عقل فراتر رود.
آفت دین (دین به عنوان یکی از لوازم اخلاق) بی اعتقادی است که آن تردید در امکان تحقق فضایل اخلاقی است. اگر این حالت در وجود انسان قوت بگیرد دین و اخلاق هر دو را به نابودی می کشاند. اساس فضیلت و تقوا در وجود انسان قرار دارد و بی اعتقادی به انسان القا می کند که وجود انسان هیچ ملازمتی با اخلاق و دین و فضیلت و تقوا ندارد، لذا بی اعتقادی آفت دین و اخلاق است. بی اعتقادی اساس تشریفات ظاهری در دین است. اعتقاد به خدا موجب بروز افعال خاصی در وجود انسان نسبت به خدا می شود. این اعمال شامل سه نوع است. تقدیس کردن او، دوست داشتن او و ترسیدن از او. ما خدا را به عنوان یک قانون گذار مقدس تقدیس می کنیم، به عنوان یک حاکم خیرخواه دوست داریم و به عنوان یک قاضی عادل از او می ترسیم. یکی از اعمال متداول دینی عمل به نیایش و مناجات است. این اعمال هیچ تاثیری در اراده خداوند نسبت به ما ندارد; زیرا او نیازهای ما را پیش از آنکه ما به او گفته باشیم می داند. اما از این جهت که ما موجوداتی محتاج به خدا هستیم و با نیایش احتیاج خود را اعلام می کنیم از لحاظ روانی برای خود ما مفید است.
کانت معتقد است که اساس اخلاق ادای تکلیف است و نظریه اخلاقی او به اخلاق مبتنی بر تکلیف معروف است. از فصل هفتم به بعد بحث تکلیف مطرح می شود. موضوع فصل هفتم تکالیف انسان نسبت به ذات خویش است.
تکلیف انسان نسبت به ذات خود شان حقوقی ندارد بلکه یک موضوع کاملا اخلاقی است. موضوع تکالیف انسان نسبت به ذات خود این است که انسان چگونه از آزادی و اختیار خود استفاده کند. در نظر کانت اهم تکالیف اخلاقی تکالیفی است که انسان نسبت به ذات خود دارد و در این مورد گله می کند که علمای اخلاق از این مهم غفلت کرده اند و فقط گاهی اشاره ای کوتاه به این موضوع نموده اند. انسان نسبت به خدا و انسانهای دیگر و حتی حیوانات تکالیفی دارد، اما تکالیف او نسبت به خودش در راس تمام تکالیف قرار دارد. اولین و بزرگترین تکلیف انسان نسبت به خویش حفظ ذات خویش است، لذا خودکشی بزرگترین نقض تکلیف انسان نسبت به ذات خویش است. بحث کانت در این مورد مفصل است. برای شرح جزئیات باید به متن کتاب رجوع کرد. عمده ترین تکالیف انسان نسبت به ذات خویش، چنانکه گفتیم صیانت ذات یا حفظ خویشتن است. این تکلیف موارد زیر را دربر می گیرد: عزت نفس، وجدان، خودخواهی (نه خودپسندی و خودبینی)، خودداری، تکالیف نسبت به بدن خود، مراقبت از امور جانبی زندگی، تکالیف ما نسبت به خود به لحاظ محیط پیرامون. کانت از وجدان، خودکشی (به عنوان یک رذیلت) شرافت، ثروت و... تحلیلهای حکیمانه ای ارائه می دهد.
در فصل هشتم کتاب تکلیف انسان نسبت به انسانهای دیگر مورد ارزیابی و تحلیل قرار گرفته است. در این فصل دوستی، انصاف، صداقت، نیکوکاری، فضایل اجتماعی و پرهیز از زیان زدن، انتقام کشیدن، فریبکاری، حسد، غرور و استهزاء به عنوان تکالیف ما نسبت به دیگران مورد تحلیل واقع شده است. در فصول نهم و دهم تکالیف انسان نسبت به حیوانات و طبقات خاص اجتماعی مورد بحث واقع شده است.