ماهان شبکه ایرانیان

آموزشهای نبوی(۱)

ـ تندرستی ات را، قبل از بیماری؛

«ای ابوذر، پنج چیز را، قبل از پنج چیز، غنیمت بدان:

ـ جوانی ات را، قبل از پیری؛

ـ تندرستی ات را، قبل از بیماری؛

ـ دارایی ات را، قبل از تنگدستی؛

ـ فراغت خود را، قبل از گرفتاری و اشتغال؛

ـ و ... "زندگی"ات را قبل از مرگ.»

***

وقتی که استاد، «محمد» ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ باشد،

و شاگرد، «ابوذر» ...،

و مکتب، «اسلام»،

و کتاب درسی، «قرآن»،

و رشته تحصیلی، «انسانیت» ...،

و دوره آموزش، «طول یک عمر»،

چه زیبا و جذّاب و مفید است پای این درس نشستن و آن را مرور کردن، و سخن این استاد را شنیدن ... و این گونه شاگردی کردن ... .

ابوذر، خود انسان والا و نمونه ای است؛ برای همه آنان که می خواهند در مکتبِ اسلام و در تربیت دینی، «چگونه بودن» را بیاموزند.

اگر ما هم از آموزشهای نبوی که به ابوذر غفاری تعلیم داده است، بیاموزیم و در این کلاس ثبت نام کرده، به شاگردی بنشینیم، آن گاه، «راه» خواهیم افتاد.

و ... زندگی مان، معنی پیدا خواهد کرد،

و حیاتمان، «هدفدار» خواهد شد،

و حرکتمان، «جهت دار» خواهد گشت،

و جهت حرکتمان، به سوی «خدا» خواهد بود ... .

***

ابوذر غفاری، در مسجد نشسته است ... پای سخن رسول اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ ،

با آن قلب آگاهش ...گوش پندنیوشش ... آمادگی فوق العاده اش ...!

و پیامبر هم می داند که طرف سخنش، «پیام» را خواهد گرفت و بر دل خدا شناس این شاگرد بصیر و بینا، خواهد نشست و اندرزهایش، تباه نخواهد شد.

ابوذر، گوش جان را گشوده است.

پیامبر، از خداوند، سخن می گوید. و ... از «معرفت» و خداشناسی، از یکتایی خالق، از پایندگی و ابدیت خدا، از آفرینش آسمانها و زمین، از «حکمت» و «آگاهی» و«توانایی» خداوند، و از رسالت جهانی آن حضرت، و «بشارت» و «انذار» او، از نقش هدایتگرِ «اهل بیت»، از اینکه اینان، کشتی نجات امت اند، ونشانه راه!

ابوذر، دریچه قلبش را به روی این چشمه سار زلال معرفت، که «هستی» را در زیباترین چهره اش تبیین می کند، و جایگاه انسان را در گستره وجود، نشان می دهد، و «باید»ها و «نباید»ها را می شناساند، گشوده است.

آنگاه، رسول پاک، از مغتنم شمردن جوانی، پیش از پیری، و تندرستی، قبل از بیماری، دارایی و توانائی، پیش از فقر و تنگدستی، فراغت و آسایش، قبل از اشتغالات و گرفتاریها، و از نعمت «حیات»، پیش از فرا رسیدن «مرگ»، سخن می گوید. مشغله ها همیشه باز دارنده انسان، از تلاش پیش رونده اند.

آفتهای جسمی و بیماریها، سرعت پرواز انسان را می کاهند؛ و خوشبخت، کسی است که تنی سالم، فرصتی آزاد و فراغتی مناسب داشته باشد تا در دل مسائل زندگی و مشکلات روزمرّه، بتواند به آنچه «باید» برسد و دست یابد.

پیامبر، راه این خوشبختی را می نمایاند:

از طریق استفاده کردن از فرصتها و نعمتها و فراغتها،

از مغتنم دانستن جوانی و قدرت جسمی و توانایی بدنی،

از راه بهره گرفتن از سرمایه ارزشمند عمر.

مگر نه اینکه جوانی و سلامتی و امکانات مادّی و فراغت و عمر، سرمایه های سودآور انسان در بازار زندگی اند؟!

به قول خواجه عبداللّه انصاری:

«الهی ... تا توانستم، ندانستم؛ و چون دانستم، نتوانستم! ... .»

 

ای که دستت می رسد، کاری بکن پیش از آن، کز تو نیاید هیچ کار

 

و به گفته دیگری:

 

«گوهر عمر، بدین خیرگی از دست مده آخر، این درّ گران مایه، بهایی دارد.»

 

بیشتر زیانکاران دنیا، کسانی هستند که گوهر وقت را، رایگان از دست می دهند. مگر می توان وقت رفته را، باز آورد؟

ـ ... هرگز!

پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می فرماید:

«... ای ابوذر، در دنیا چنان باش که گویی غریبی هستی، یا یک رهگذر، و خود را از اهل گور، به شمار آور ... .»

دنیا یک مسافرخانه است،

و ... ما، مسافری رهگذر!

دنیا، یک منزلگاه سر راه است،

و ما، مهاجری در یک کاروان!

دنیا، همچون پلی است که باید از آن عبور کرد و به سرای جاودان «آخرت» رسید. به فرموده مولایمان علی ـ علیه السلام ـ :

«ما برای آخرت خلق شده ایم، نه برای دنیا. و باید از این فرارگاه، برای آن قرارگاه، ره توشه برگیریم.»

ما، آخرتی هستیم.

وطن ما، خانه ابدی آخرت است.

باید نسبت به گذران عمر، و مصرف شدن وقت و سپری گشتن فرصتها و نحوه بهره مندی از آنها حساسیّت داشته باشیم.

«سرمایه» داشتن و «تجارت» نکردن،

فرصت داشتن و زیان کردن،

زنده بودن و زندگی و عمر را به بطالت و پوچی گذراندن،

کیمیای وقت را، قدر نشناختن ... .

چیزهایی است که پیامبر اسلام، بر آنهاحساسیت شدید دارد و در هدفداری حیات انسان، پرداختن به اینها را، اولویتی خاصّ بر می شمارد.

از زبان مقدّس خودش بشنویم که فرمود:

«... ای ابوذر، ... بر عمر خویش، بیش از درهم و دینارت حریص باش!»

این، تمام سخن است،

و سخن تمام، این است! ...

عقل حسابگر ما، به محاسبه امور مالی، دخلها و خرجها، سودها و زیانها، خریدها و فروشها، تولیدها و مصرفها، به طور جدّی می پردازد.

ولی ... آیا عمر و وقت، ارزش درهم و دینار را هم ندارد؟!

آیا به حساب مصرف عمر هم می پردازیم؟!

ما آینده ای پر خوف و خطر در پیش داریم.

و ... گردنه هایی صعب العبور ...

ایستگاههایی برای بازرسی و تفتیش دقیق ... .

توقفگاههایی برای «حساب».

پیامبر، اینها را به یاد ابوذر آورده، آنگاه می فرماید:

«... ای ابوذر، هر یک از شما، منتظر چیست؟!

ـ ثروتی که طغیان آور است؟

ـ فقری که نسیان می آورد؟

ـ مرضی که به فساد می کشد؟

ـ پیری و کهولتی که زمین گیر می کند؟

ـ یا ... مرگی که شتابان، به سراغ می آید؟

ـ یا دجّالی که بدترین غایبِ مورد انتظار است؟

ـ یا فرا رسیدن قیامت را؟! ...

ـ و ... ساعت قیامت، وحشت بارتر و تلخ تر است.»

 

علم، سبب نور یا عظمت

 

دانش، نور و روشنایی است ... آنگاه که همراه با «تقوا» و «خدابینی» باشد؛

و گرنه، دانش بدون دین، و علم بدون عمل، جز وزر و وبال دانشمند، چیزی نیست.

علم، باید در خدمت مردم باشد؛

علم، باید عامل تواضع «عالِم» گردد، همچون شاخه درخت، که هر چه پربارتر باشد، پایین تر است؛

علم، باید وسیله آگاهی دادن، بصیرت بخشیدن و راهنمایی کردن باشد، نه مایه تفاخر ... و نه سرمایه غرور! ... و نه وسیله «مباهات!»

در همین زمینه هاست سخن پیامبر، که:

«... ای ابوذر! هر کس دانش بطلبد تا مردم را فریب دهد، و هر که علم بجوید تا مردم را به طرف خود جلب کند، هرگز بوی بهشت را نخواهد یافت.»

جنگِ «تخصّص» و «تعهد»، و ... و نزاعِ «تکنیک» و «تقوا»، که روزی در این مملکت رایج بود، در همین مسئله ریشه دارد.

چو دزدی با چراع آید، گزیده تر برد کالا ...

و آن کس که «ناکِس» باشد و عالِم، بدتر از زنگیِ تیغ در کف است!

پس، اگر دانش، منهای تعهّد و اخلاق و معنویت باشد، نه تنها مفید نیست، مضّر هم هست.

نه تنها «نور» نیست، که «ظلمت» است،

نه تنها مایه «تواضع» نیست، که «غرور» می آورد،

نه تنها «روشنائی» نمی بخشد، که «تیرگی» می آفریند،

نه تنها به «مقصد» نمی رساند، که «گمراه» می کند.

 

غرور علمی

 

اعتراف به «جهل»، از بزرگ ترین شهامتهاست؛ و در مقابلِ ندانسته، «نمی دانم» گفتن، پتکی است بر سر شیطان، و ... نفس.

«خلقُ اللّه» رانباید گول زد.

«نمی دانم»! ...

گفتن این جمله، برای انسانهای غیر مهذّب، بسی دشوار است.

این، مشکل تر از به خاک رساندن پشت حریف در کشتی است.

این، بیش از شکست دادن دشمن در میدان رزم، نیرو می طلبد.

زیرا، اینجا ما با دشمنی بسیار نیرومند به نام «نفس» دست به گریبانیم که در خانه دلمان جا دارد.

هر چیزی آفتی دارد و آفت علم، غرور است.

غرور علمی، انسان را از اعتراف به جهل باز می دارد.

آری، ... گفتنِ «نمی دانم»، شجاعت و قهرمانی می خواهد.

دلیری، فقط در تیغ کشیدن و تیر انداختن نیست.

میدان رزم، فقط جبهه بیرونی جنگ، با دشمن رویاروی نیست.

«نفس» هم حریفی است که برای مبارزه، «حریف» می طلبد.

پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ از جایی عبور می کرد، جمعیتی را دید که پیرامون یک قهرمان جمع شده بودند و به تماشای وزنه برداری و زورآزمایی او ایستاده بودند.

حضرت فرمود:

«قهرمان کسی است که بر نفسِ خود غالب شود.»

اعتراف به جهل هم یکی از این میدانهاست که قدرت و غلبه و شجاعت انسان، در آن آزموده می شود.

آنکه «بداند»، متعهد و مسئول هم هست.

در اسلام، آنچه تکلیف آور است، «دانایی» و «توانایی» است، و هر چه انسان بیشتر «بداند»، و «بتواند»، مسئولیتش سنگین تر است. «علم» و «قدرت»، ریشه مسئولیّت انسان مسلمان است.اگر «دانش»، دست انسان را نگیرد و به «نجات» نرساند، وبال گردن است، و مایه بدفرجامی ... .

خسارت، از آنِ کسی است که چیزی نمی داند؛

خسران زده تر، کسی است که می داند، ولی عمل نمی کند.

حکیمی را پرسیدند: «عالم بی عمل، به چه ماند؟» گفت: ... «به درخت بی ثمر»

آیا این، خسارت نیست که انسانی برای نجات افتاده ای، ریسمان فراهم کند، و پس از نجاتش، خود، درون چاه بیفتد؟! ...

یا دارویی برای شفای بیماری تهیّه کند، امّا خود، در کام مرض بمیرد؟! ...

یا مشعلی برای هدایت دیگران بر افروزد، ولی، خود در ظلمت بماند؟ ...

شمعی که اطراف را روشن می کند، پیش پای خودش، تاریک است. و ... این یک خسارت است.

هم ندانستن، عیب است ... و هم به دانسته عمل نکردن!

غرور علمی، انسان را بر زمین می زند. و «عمل» نکردن به «علم»، مایه خسران است.

 

ثمر علم، ای پسر، عمل است ورنه تحصیل علم، درد سر است

 

***

 

گریز از پوچی

 

یکی دیگر از نشانه های غرور، کوچک شمردن گناه است.

پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می فرماید:

«ای ابوذر! مؤمن، گناهش را همچون صخره ای می بیند که سنگین است و نزدیک است که رویش بیفتد و از آن می گریزد، و کافر، گناهش را همچون مگسی که بر بینی اش می گذرد ...

ای ابوذر!... هر گاه خداوند، اراده نیکی به بنده ای کند، گناهانش را همیشه پیش چشمش قرار می دهد، و هر گاه خوبی کسی را نخواهد، گناهانش را از یادش می برد.»

اگر انسان نسبت به معصیتها بی توجّه باشد، موفق به توبه هم نخواهد شد، و کسی که بی توبه بمیرد، در قیامت باید پاسخگوی خطاها و نافرمانیهایش باشد ...

ـ حیف است که «وجود»، در باتلاقِ «گناه»، خفه شود؛

ـ ظلم است که هستی، به گناه آلوده شود؛

ـ ستم است اینکه انسان، گنهکار گردد؛

ـ انسان، برای «طاعت» آفریده شده، ... نه «معصیت!»

ـ و برای «عبادت»، نه «طغیان» و سرکشی!

ـ و برای «رحمت» ... نه «عذاب!»

ـ و برای «وصال» ... نه «هجران!»

گناه، زندگی را پوچ، عفن، آلوده، و فاسد می کند. در گریز از این پوچی، باید به «طاعت» پرداخت. برای نجات از فساد بذر وجود، باید معصیت را ترک کرد.

هر چند گناهان، در مقیاس و سنجش با هم، کوچک و بزرگ اند، امّا گناه، گناه است و هر گناهی بزرگ است.

وقتی اصل نافرمانی را در نظر بگیریم، و اینکه حکم خدا بر زمین مانده و به آن بی اعتنایی شده، حتی «صغائر» هم «کبائر» می شود و «گناهان صغیره»ای نخواهیم داشت! ...

پیامبر می فرماید:

«... ای ابوذر! به کوچکی گناه، نگاه مکن! به عظمت کسی بنگر که نافرمانی اش کرده ای.»

یک سخن کوچک و کوتاه که دنیائی معارف در آن نهفته است! در گریز از پوچی، باید «زبان» را هم «زندانی» کرد! ... البته از گفتن بیهوده ها، و تکلّم به یاوه ها ... دروغها ... بهتانها ... غیبتها ... استهزاها ... و شوخیهای سبک .... اگر زبانمان، آزاد باشد و هر چه بخواهد بگوید، روزی سر از خواب غفلت برخواهیم داشت که باری سنگین به دوشمان است.

آه از ... تهمت و افتراء!

ـ دروغ و شایعه پراکنی!

ـ لغویّات و یاوه گویی ها!

ـ غیبت و اهانت و فحش و ناسزا ...!

آن وقت، این جان پاک است که باید زیر این همه بار ناپاکی نابود شود.

آیا بهتر نیست که بر زبان، مُهرِ «اختیار» بزنیم.

و با مهار «تقوا» آن را کنترل کنیم؟

 

مزن بی تأمل به گفتار، دم! نکو گوی! اگر دیر گویی چه غم؟! ...

خاکیان و افلاکیان

 

خاکیان با افلاکیان قابل مقایسه نیستند.

«خود» خواهان و «خدا» جویان، فاصله ای بسیار دارند.

از خاک ... تا خدا

از هیچ ... تا همه ... مرزی است تا بی نهایت. و در کرانه هر یک از این مرزها هم انسانهایی قرار دارند، تا مرز فرشته، تا حدّ حیوان! از هر دو سوی، «فلاح» و «فاجعه»، کشش دارند.

پیامبر، در سخنش با ابوذر، در ترسیم سیمای انسانهایی که در مقامات بهشتی، به درجاتی عالی دست یافته و مورد حسرت و غبطه نیکانی دیگر قرار گرفته اند، می فرماید که خداوند به آنان گوید:

«هیهات ... هیهات ...!

ـ وقتی شما سیر بودید، آنان گرسنگی می کشیدند (با روزه)؛

ـ وقتی سیراب بودید، تشنه بودند؛

ـ وقتی خواب بودید، دیدگانشان بیدار بود؛

ـ وقتی افتاده بودید، ایستاده بودند ... .»

آری ...

تو و چشمهایت، که همیشه خواب است

من و قلب پاکم، که زلال آب است

تو و آن شتابت، من و این شکیبم

تو، از آن اسف ریز، من از این سرافراز

من و تو چه مشکل، که شویم همدم

من و چشم بیدار ... تو و دیده بر هم

من امید فردا، تو فسرده غم

تو، زظلمت شب، من از آفتابم

تو به «خویش» پابند، من از آن رهایم

تو و ناله هایت، من و نغمه هایم

تو همان اسیری، که شدی پریشان

و ... من، آشیانی، که گرفته سامان

تو و رنج پستی، من و گنج هستی

تو و درد ماندن، من و شوق رفتن.

این است تفاوتِ از «خاک» تا «افلاک» ... میان انسانها در «بودن»شان و در «چگونه» بودنشان ...

افلاکیان خدا طلب، در اندیشه ربط متواصل با معشوق اند.

تلاوت قرآن دارند، و اقامه نماز ... و نماز، نور چشمشان است و وسیله تقرّبشان.

وقتی نماز، پیوند عاشقانه خالق و مخلوق باشد،

وقتی نماز، نیایش بنده با خدا باشد، و نجوای دو حبیب ... و راز و نیاز دلبر و دلداده ... گفت و گوی دو دوست، مگر خستگی می آورد؟

قلبی به عظمت قلب محمّد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ پیش روی خداست.

معرفتی به ژرفای معرفت نبوی در برابر اقیانوس کران ناپیدای عظمتِ «اللّه» قرار می گیرد.

خستگی و ملالت برای چه؟

مگر «آموزش نبوی» در این باره چیست؟

باز بشنویم از زبان پاک محمّد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ :

«... ای ابوذر! خدای ستوده و برتر، نور چشم و فروغ دیده ام را در "نماز" قرار داده است و نماز را محبوب من ساخته، آن گونه که "طعام"، محبوب گرسنه است، و "آب"، محبوب تشنه ... امّا ... گرسنه وقتی بخورد سیر می شود و ... تشنه وقتی بنوشد، سیراب می گردد؛ امّا من، از "نماز"، هرگز سیر نمی شوم.»

مسجد، خانه خداست،

و سنگر مردم،

و محّل آموزش مسلمانان،

و سکوی عروج مؤمن،

و نماز، نور چشم پیامبر ...

که ... پاکساز جان است، و آرام بخش قلب، و اطمینان آور برای دل.

 

تا کجا باید رفت؟

 

«دنیا»، زندانی است که باید از آن، «آزاد» شد.

محبسی است که باید از آن پر گشود و به سوی آفاق «ابدیّت» پرواز کرد.

مؤمن، مال این دنیا نیست... مرغ باغ ملکوت است؛ و در دنیای خاکی، برای «عمل» و «آزمایش» و «کمال» آمده است، نه برای خوشگذرانی و لذّت جویی و کامروایی و عیش و عشرت ...!

و باید گریه کند و اندوه بخورد و آه بکشد.

بر ... «حبط اعمال» ... بر «تباهی عمر» ... بر ضایعات روحی ... .

ترسم از زلزله و طوفان نیست

آنچه می افزاید ترس و اندوه مرا،

ریزش کنگره «ارزش»هاست

ارزش پایگه «انسان» است

غربت روح خدا گونه انسان، در عصر

ظلمت زاویه این دلهاست ... .

پیامبر در این باره، می گوید:

«... ای ابوذر! هر که بتواند بگرید، پس بگرید و اگر نتواند، قلبش را اندوهناک سازد و خود را به گریه بزند، ... دلهای سنگی، از خداوند دورند و نمی دانند.»

دنیایی که پای بند و دستگیر انسان، از «طیران آدمیّت» باشد، زشت است.

دنیا، اگر «وسیله» تعالی و رشد شود، خوب است.

و اگر «مانع» کمال گردد، ناپسند است.

دنیا، تیغ دو دمی است که خوبی و بدی اش، بستگی به چگونگی استفاده از آن دارد.

پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ اگر دنیا را مذمّت می کند، به سبب «مانع» بودنش است، تا «دنیا»، برای انسان «بُت» نشود، تا حیات مادّی، اصالت پیدا نکند، تا مانع رسیدن به «آخرت» نگردد.

و این، همان «زهد» است؛

زهد، آزادگی و فرزانگی است؛

زهد، وارسته بودن است؛

زهد، «نداشتن» نیست؛ بلکه در «بندِ» داشته ها، نبودن است.

آری ... تا کجا باید رفت؟ ...

تا رسیدن به زهد و وارستگی.

رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ ، ـ به ابوذر ... وقتی که از زاهدترین مردم از آن حضرت پرسید ـ فرمود:

«... ای ابوذر! زاهدترین مردم کسی است که گور و پوسیدگی در قبر را فراموش نکند؛ آرایشهای اضافی دنیا را رها کند؛ آنچه "می ماند"، را بر آنچه "فانی" است، برگزیند؛ و ... خود را برای مرگ، آماده سازد.»

اینها بود برخی از «آموزشهای نبوی».

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان