نقد و بررسی ادله "قبض و بسط تئوریک شریعت"

یکی از روشهایی که در غرب برای رفع تعارض میان متون دینی و علم مطرح شده، تصحیح فهم دینی است. "تئوری قبض و بسط" که مایه های اصلی آن از این روش اخذ گردیده است مستند به: ۱- استقرای فرد بالذات ۲- پارادوکس تایید ۳- ارتباط همه اشیاء بر اساس قانون علیت ۴- هندسه معرفت

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

یکی از روشهایی که در غرب برای رفع تعارض میان متون دینی و علم مطرح شده، تصحیح فهم دینی است. "تئوری قبض و بسط" که مایه های اصلی آن از این روش اخذ گردیده است مستند به: 1- استقرای فرد بالذات 2- پارادوکس تایید 3- ارتباط همه اشیاء بر اساس قانون علیت 4- هندسه معرفت

فیلسوف معاصر حضرت آیة الله مصباح یزدی در این بحث، هریک از ادله فوق را بطور جداگانه مورد نقد و بررسی قرار داده و نکات ضعف و استدلالهای ناتمام را تبیین فرموده اند.

پیشینه تئوری قبض و بسط

از زمانی که تعارض بین پیشرفتهای علمی و نتایج تحقیقات تجربی با ظواهر کتاب مقدس (تورات و انجیل) مورد قبول آنها معلوم شد، کسانی در صدد برآمدند که راهی برای حل این تعارض بیابند. کارهایی انجام شد از جمله اینکه گفتند باید فهممان را درباره دین و کتاب مقدس تصحیح کنیم. علم چیزهایی را ثابت کرده است که قابل نقض نیست. پس آنچه ما از کتاب مقدس می فهمیدیم، درست نبوده است. این نظریه به گونه های مختلف ظاهر شد و بالاخره موج آن به سایر مناطق و ادیان از جمله کشورهای اسلامی رسید. روشنفکران مسلمان هم به تبعیت از آنان گفتند: ما هم باید فهممان را در مورد دین عوض کنیم و تئوری قبض و بسط شریعت یکی از اقداماتی است که در این راستا انجام شده است.

بررسی ادله تئوری

مطالب بسیار گوناگون پیرامون این مبحث بیان شده است. ما سعی کردیم در میان انبوه مطالب بیان شده، خط مستقیمی بین مدعا و دلایل آن پیدا کنیم. چون بررسی جزء جزء این مطالب بسیار به طول می انجامید و شاید قسمت اعظم آن هم اتلاف وقت باشد، حاصل مدعا، این است. فهم ما نسبت به همه چیز در حال تحول است و هیچ چیز از این قاعده مستثنا نیست; حتی خود این مطلب; این نص صریح بود که از کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت نقل کردم.

وقتی می گوییم فهم نسبت به همه چیز در حال تحول است، طبعا فهم ما نسبت به معارف دینی هم همین حال را خواهد داشت; پس نباید تصور کرد که معرفت دینی از سایر دانستنیهای بشر استثنا شده و فهم ما در این رابطه ثابت است. بنابر این مدعا این است که فهم ما از شریعت تغییر می کند. گفتیم چند نوع استدلال از مجموع بیانات کتاب استفاده می شود:

1- استقرای فرد بالذات

دلیل اول استقرایی است که به همین گونه تعبیر شده است; گرچه بعدا گفته شده که این استقرا مصطلح نیست بلکه منظور فرد بالذات است. توضیح آنکه: علما در زمانی آیه ای را به گونه ای تفسیر می کردند و در زمانی به شکل دیگری. همچنین برداشتهای ایشان از سایر نصوص دینی متفاوت بوده است. از بررسی این موارد می فهمیم که معرفت دینی هم مثل سایر معارف دستخوش تحول و تغییر واقع می شود.

همانطور که قبلا اشاره شد، ما باید بر اصل مدعا تکیه بکنیم و ببینیم دقیقا مدعا چیست. اگر کسی بگوید بعضی از معرفتها و برداشتهای دینی در طول تاریخ تغییر کرده است، این چیزی نیست که کسی آن را انکار کند. کلام در این است که آیا تمام معارف دینی تغییر می کند یا بعضی از آنها تغییر می کند. اگر منظور موجبه جزئیه است بحثی نداریم و احتیاج به گفتگو ندارد. آنچه قابل بحث است این است که همه فهمهای ما از امور دینی تغییر کند. اگر دلیلی آورده می شود باید این موجبه کلیه را اثبات کند نه اینکه تغییر بعضی از فهمها را اثبات بکند. در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت، ده مورد از مطالبی که تحولات علمی، موجب تغییر نظریه ها شده جمع آوری شده است.

اگر این ده مورد صحیح باشد یا حتی صد مورد هم نشان بدهید که فهم ما از امور دینی در اثر تحولات علوم تغییر کرده است باز هم قضیه کلیه اثبات نمی شود، مگر همه معارف دینی همین چند تاست; بعضی از فقها گفته اند که فقط نماز بیش از دو هزار مساله دارد یعنی دو هزار معرفت نسبت به نماز داریم. از سوی دیگر فهم همه مسلمانان با همه اختلافاتی که در مذاهبشان هست، در عمده مسائل و معارف دینی مورد اتفاق است. همچنین درباره اخلاقیات و عقاید، مسائل زیادی مورد اتفاق همه فرقه های مسلمانها در طول تاریخ بوده و هست. پس نشان دادن چند مورد تغییر، دلیل استقرایی نمی شود. از سوی دیگر، دلیل استقرایی مفید یقین نیست.

بعدها ادعا شده است که نمی خواهیم با دلیل استقرایی این مطلب را ثابت کنیم. ما اگر یک مورد تغییر داشته باشیم، می توانیم از راه کشف خواص فرد بالذات، آن قاعده کلی را اثبات کنیم. اگر یک فرد بالذات را شناختیم و دیدیم که خواصی دارد، خواهیم دانست که آن ماهیت، این خواص را دارد. وقتی آن ماهیت دارای این خواص است پس هرجا آن ماهیت وجود داشت این خواص خواهد بود. با توجه به یک فرد می توانیم حکم را برای همه افراد اثبات کنیم. این دلیل بر اساس یک قاعده فلسفی اقامه شده و مبتنی است بر اینکه اشیاء ماهیات نوعیه ای دارند که دارای ویژگیهای تخلف ناپذیری هستند; ولی افراد خارجی ضمائمی دارند که دخالتی در ماهیت آنها ندارد و طبعا قابل تخلف و تغییر هم هست. حال اگر فردی را یافتیم که هیچ ضمیمه ای از ویژگیهای زمانی، مکانی، کیفی و کمی را ندارد، هرچه را در آن بیابیم برای اصل ماهیت و در نتیجه برای سایر افراد هم ثابت خواهد بود. همچنین اگر خصوصیات عرضی هر فردی را حذف کنیم، بگونه ای که فقط ذاتیات او باقی بماند، هرچه را در آن فرد بیابیم برای اصل ماهیت و برای افراد ماهیت ثابت خواهد بود. اما همین مساله که ماهیت یک شی ء را چگونه می شود شناخت، ذاتیات آن چگونه شناخته می شود، بحث بسیار عمیقی است. در منطق قدیم و نیز در منطق جدید بسیار مورد بحث است. غالبا تصریح کرده اند شناخت حقیقت یک شی ء، که اگر ناممکن نباشد، بسیار مشکل است. افزون بر این، قاعده مزبور در جایی جاری است که طبیعتی باشد و ماهیت نوعیه و افراد حقیقی داشته باشد اما در امور اعتباری که ماهیت حقیقی و افراد حقیقی نباشد، این قاعده جاری نیست. علم یک ماهیت حقیقی نیست تا فرد بالذاتی داشته باشد. علم مجموعه ای از مسائل مرتبط با هم است و این مسائل هیچوقت وحدت پیدا نمی کند پس آن قاعده که اگر ما فرد بالذاتی را شناختیم، ماهیتش را می شناسیم در اینجا جاری نیست. از سوی دیگر چه کسی گفته است که لازمه ماهیت علم فیزیک تحول است تا بگوییم طبیعت علم تحول دارد؟ و چه کسی گفته است که ماهیت علم فیزیک همان ماهیت معرفت دینی است؟ و تا چنین چیزی اثبات نشود تحول معرفت دینی اثبات نمی شود.

اگر کسی عکس آن را ادعا کند، اولی است . علم یعنی کشف واقع، وقتی واقعیات کشف شد، دیگر تحول ندارد.

آنچه منشا شبهه شده این است که وقتی می گویند علم فیزیک یعنی مجموعه مسائلی که حول و حوش ماده مطرح می شود، ممکن است سؤالی بشود که هنوز جواب ندارد. اما این دیگر علم نیست این جهل است. علم آنجایی است که ما کشف کرده باشیم و ارزش هر علمی به آن چیزهایی است که ثابت و کشف شده; نه آن چیزی که هنوز فرضیه است.

بنابراین دو اشکال اساسی را فراموش نکنیم: الف) این مساله مخصوص به ماهیات حقیقی است که افراد بالذاتی داشته باشند و علوم این چنین نیستند بلکه دارای وحدت اعتباری هستند. ب) شناختن فرد بالذات کار آسانی نیست. بلکه نزدیک به محال است. بنابراین اگر بخواهیم از شواهد تاریخی استفاده کنیم که هر علمی تحول پذیر است پس معرفت دینی هم به تحول علوم تحول می پذیرد نه به صورت استقرا صحیح است، نه به عنوان کشف فرد بالذات; زیرا اصلا علم فرد بالذات ندارد; چون ماهیت حقیقی نیست. ثانیا شناختن فرد بالذات کار آسانی نیست.

2- پارا دوکس تایید

دلیل دیگری که به آن استدلال کرده اند پارادوکس تایید است. بسیاری از قضایا هست که به ظاهر با هم ارتباط ندارند، موضوع و محمولشان متفاوت است اما بر اساس این پارادوکس ارتباط پیدا می کند; مثلا هر برگی سبز است.عکس نقیضش این می شود که هر چیز غیر سبز است غیر برگ است. هر قضیه ای با عکس نقیض خود متلازم است. در قضیه آمده که هر برگی سبز است و نقیض آن هر غیر برگی غیر سبز است. حال اگر قضیه ای را پیدا کردیم که یکی از اینها را تایید کند، همین تایید برای دیگری هم خواهد بود; مثلا گل سرخ تایید می کند که هر غیر سبزی غیر برگ است. پس بدین وسیله عکس نقیض آن هم تایید می شود این مطلب را به صورت پارادوکس تایید در منطق مطرح کرده اند. اما با این پارادوکس نمی توان اثبات کرد که همه چیز با هم ارتباط دارد. مگر اینکه بگوییم این دلیل مستقلی نیست. بلکه خواسته اند با توجه به پارادوکس تایید، امکان ارتباط بعضی چیزها را مطرح کنند; یعنی امکان ارتباط بین دو قضیه ای که موضوع و محمولشان با هم تفاوت دارند. اما مدعا این بود که همه چیز در حال تحول است و همه معارف انسانی با همه ارتباط دارند نه اینکه ممکن است بعضی با بعضی ارتباط داشته باشند و به هر حال بدیهی است که به استناد این پارادوکس نمی توان بین هر معرفتی با هر معرفت دیگر ارتباط برقرار کرد و حکم هر یک را به دیگری سرایت داد.

3- قانون علیت

همچنین گفته اند از قانون علیت هم می توان ارتباط اشیاء را اثبات کرد; مثلا فکر می کنیم که سبز شدن برگ درخت و سرخ شدن گل با هم ارتباطی ندارند اما وقتی فهمیدیم علت هر دو تابیدن نور خورشید است از طریق علت با هم ارتباط می یابند; پس همه اشیا با هم ارتباط دارند. این مطلب هم، دو اشکال دارد: اشکال اساسی اول اینکه باز این قضیه اثبات نمی کند که همه چیز با هم ارتباط دارد. آنجا که رابطه علیت و معلولیت بین دو شی ء باشد، چنین رابطه ای ممکن ست بینشان باشد. اما در عالم، مگر همه چیز علت و معلول هم هستند. مدعا این است که همه چیز با همه چیز در ارتباط است پس دلیل اخص از مدعاست. و اشکال دوم اینکه ارتباط اشیاء خارجی به معنای ارتباط معرفتها با یکدیگر نیست; پس از راه ارتباط معلومات نمی توان ارتباط علوم را اثبات کرد.

4- هندسه معرفت

آخرین مطلبی که به صورتهای مختلف به آن تمسک جسته شده، مساله هندسه معرفت است و اینکه معرفت دینی تابعی از علوم متغیر است. وقتی تغییری در جایی اتفاق بیفتد، این تغییر به جاهای دیگر هم سرایت می کند. بدون شک در بسیاری از علوم تغییراتی حاصل می شود و این مجموعه های متحول جزئی از یک مجموعه بزرگتر هستند. در آن مجموعه بزرگ معرفتهای دینی هم واقع شده است. این دلیل بر دو مقدمه اساسی مبتنی است: یکی اینکه همه معلومات به هم مرتبط هستند و حکم یک کثیر الاضلاع را دارند. دیگر اینکه در بعضی از اینها تغییر وارد شده است پس این تغییر به همه سرایت می کند. اما از کجا می گوییم که معلومات انسانی در ذهن انسان با هم مرتبط می شوند و یک شکل هندسی پیدا می کنند. ممکن است بعضی از مجموعه های علمی با هم ارتباط پیدا کنند; مثلا فیزیک با شیمی ارتباط داشته باشد، هر دو با بیوشیمی ارتباط داشته باشد اما وجود هندسه خاصی برای همه علوم احتیاج به دلیل خیلی قوی دارد و به این سادگی نمی توان آن را پذیرفت; مثلا نماز صبح دو رکعت است و سعدی کتاب گلستان را نوشت هر دو در ذهن ما موجود است اما هیچ ربطی با هم ندارند. پس نقضهای فراوانی وجود دارد که هرکسی در معلومات و یافته های خودش می بیند; مخصوصا اگر این نکته را به آن اضافه کنیم که در بعضی از مقالات هم بر آن تاکید شده است که این ارتباط همیشه دو طرفه نیست بعضی علوم مصرف کننده اند و اینها هستند که همیشه تغییرشان تابع متغیرات دیگر است و ادعا شده که معرفت دینی از این قبیل است. هر تغییری در سایر علوم به وجود آید به معرفت دینی هم سرایت می کند; به عبارت دیگر معرفت دینی طفیلی است و بر این اساس باید گفت هیچ معرفتی در دین ثبات ندارد. با اضافه شدن این مطلب بر مطلب پیشین دلیل قویتری لازم است. اگر دلیل آن است که معرفت، شکل هندسی و جغرافیای خاصی دارد و هرچه وارد ذهن شود بر همه تا.ثیر می گذارد، پس از این طرف هم باید تاثیر باشد; در صورتی که تحول معرفتهای دینی هیچ تاثیری در علوم تجربی ندارد.

دیدگاه ما نسبت به تحول معرفت دینی

در رابطه با تحول معرفت دینی عقیده ما این است که بعضی از معرفتهای دینی یا بهتر بگوییم بعضی از فهمهای ما سبت به حقایق دینی قابل تغییر است و آن در مواردی است که دلیل یقینی ندارد. گاهی شواهدی موجب به وجود آمدن ظنی نسبت به چیزی می شود. آن شواهد ممکن است تغییر کند ; ظن هم تغییر کند. آنچه معمولا در فقه مطرح می شود مانند تغییر فتوا و... همه از قبیل همین تغییرات ظنی است; حتی بعضی ها در رابطه با فقه گفته اند که معرفت ظنی به احکام شرعیه است. به هر حال بعضی از این تغییرات ممکن است در اثر تغییرات علوم باشد که بسیار نادر است. پس اولا تمام معرفتها قابل تغییر نیست; بلکه بعضی از معرفتها قابل تغییر است در میان معرفتهای دینی هم آنچه دلیل یقینی ندارد قابل تغییر است. ثانیا تغییر در همین معرفتهای دینی ظنی همیشه تابع تغییر سایر علوم نیست بلکه دلایل دیگری دارد که از جمله آنها دست یافتن به دلیل معتبرتر است. این مطلب که بعضی از معرفتهای دینی از تغییرات فی الجمله اثر می پذیرد، قابل قبول است; اما تغییر کل علوم و تغییر یافتن کل معرفتهای دینی و اینکه این تغییرات هم تابع تغییرات علوم است، سه مدعاست که به هیچ وجه قابل اثبات نیست.

پی نوشت:

1) برگرفته از فصلنامه مصباح، شماره 24، زمستان 1376

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان